مقالۀ 173 دوشنبه در اورشلیم
نسخۀ پیشنویس
کتاب یورنشیا
مقالۀ 173
دوشنبه در اورشلیم
در سحرگاه این صبح دوشنبه، عیسی و حواریون با هماهنگی قبلی، در خانة شمعون در بیتعنیا جمع شدند، و پس از یک گفتگوی کوتاه عازم اورشلیم شدند. آن دوازده تن در حالی که به سمت معبد حرکت میکردند به طرز عجیبی ساکت بودند؛ آنها از تجربة روز قبل بهبودنیافته بودند. آنها منتظر و ترسان بودند، و عمیقاً تحت تأثیر یک حس خاص سردرگمی بودند که ناشی از تغییر ناگهانی تاکتیکهای استاد، همراه با این رهنمود او بود که آنها در طول این هفتة عید فصح درگیر هیچ آموزش عمومی نشوند.
در حالی که این گروه از کوه زیتون پایین میرفتند، عیسی پیشاپیش آنها حرکت میکرد، و حواریون در سکوتی ژرف اندیشانه در فاصلهای نزدیک از پشت سر او را دنبال میکردند. بیش از هر چیز در ذهن همه به جز یهودای اسخریوطی فقط یک فکر وجود داشت و آن این بود: استاد امروز چه خواهد کرد؟ یک فکر مجذوب کنندة یهودا این بود: چه کنم؟ آیا با عیسی و یارانم ادامه دهم یا کنارهگیری کنم؟ و اگر بخواهم کنار بکشم، چگونه جدا شوم؟
حدود ساعت نه در این بامداد زیبا بود که این مردان به معبد رسیدند. آنها بلافاصله به صحن بزرگی رفتند که عیسی اغلب در آنجا تدریس میکرد، و عیسی پس از احوالپرسی با ایماندارانی که در انتظار او بودند، روی یکی از سکوهای آموزش قرار گرفت و شروع به سخنرانی برای جمعیت گرد آمده نمود. حواریون به فاصلة کوتاهی کنار رفتند و منتظر پیشامدها شدند.
۱- پاکسازی معبد
رفت و آمد تجاری عظیمی در رابطه با خدمات و مراسم پرستشی معبد ایجاد شده بود. کار تهیة حیوانات مناسب برای قربانیهای گوناگون وجود داشت. اگر چه برای یک پرستشگر مجاز بود که قربانی خود را فراهم سازد، اما این واقعیت به قوة خود باقی بود که این حیوان باید عاری از هرگونه ”عیب“ به معنی قانون لاویان و آن گونه که بازرسان رسمی معبد تفسیر میکردند، میبود. بسیاری از پرستشگران این تحقیر را تجربه کرده بودند که حیوان ظاهراً بیعیب آنها توسط بازرسان معبد رد شده بود. از این رو، خرید حیوانات قربانی در معبد معمولتر شد، و گر چه مراکز متعددی در کوه زیتون که نزدیک به آنجا بود وجود داشت و میشد در آنجا آنها را خریداری نمود، خرید مستقیم این حیوانات از آغلهای معبد مرسوم شده بود. به تدریج این رسم فروش انواع حیوانات قربانی در صحنهای معبد رواج یافته بود. به این ترتیب یک تجارت گسترده که در آن سود هنگفتی به دست میآمد، به وجود آمده بود. بخشی از این سودها برای خزانة معبد محفوظ مانده بود، اما بخش بزرگتر به طور غیرمستقیم به دست خانوادههای کاهنانِ ارشدِ حاکم میرفت.
این فروش حیوانات در معبد به این علت رونق یافت که وقتی پرستشگر چنین حیوانی را خریداری میکرد، اگر چه ممکن بود قیمت آن تا حدودی بالا باشد، نیازی به پرداخت هزینة بیشتر نبود، و او میتوانست مطمئن باشد که قربانی مورد نظر به دلیلِ داشتنِ ایرادات واقعی یا فنی رد نخواهد شد. در زمانهای مختلف، سیستمهای هزینههای گزاف بر مردم عادی، بهویژه در طول جشنهای بزرگ ملی اِعمال میشد. زمانی کاهنان طمعکار تا آنجا پیش رفتند که برای یک جفت کبوتر که باید به بهای چند سکه به فقرا فروخته میشد، معادل ارزش یک هفته کار را طلب میکردند. ”پسران حنّا“ از پیش شروع به ایجاد بازارهای خود در محوطة معبد کرده بودند، همان مراکز تجاری که تا زمان واژگونی نهایی آنها توسط تودة مردم سه سال پیش از ویرانی خودِ معبد پابرجا بودند.
اما حمل و نقل حیوانات قربانی و کالاهای مختلف تنها شیوهای نبود که به واسطة آن صحنهای معبد بیحرمت میشدند. در این زمان سیستم گستردهای از مبادلات بانکی و تجاری رواج یافت که درست در داخل محوطة معبد انجام میشد. و همة اینها به این صورت اتفاق افتاد: در زمان سلسلة حَشمونی، یهودیان پول نقرة خود را میساختند، و این رسم شده بود که نیم شِکِل وجوه معبد و همة هزینههای دیگر معبد را با این سکة یهودی پرداخت کنند. این مقررات ایجاب میکرد که صرافان مجوزِ مبادلة انواع ارزهای رایج در سراسر فلسطین و سایر استانهای امپراتوری روم را برای این شِکِل معمولِ سکه سازیِ یهودی داشته باشند. مالیات نفرِ معبد که همه به جز زنان، بردگان، و خردسالان پرداخت میکردند، نیم شِکِل بود، سکهای به اندازة یک قطعة ده سِنتی اما دو برابر ضخامت آن. در زمان عیسی، کاهنان نیز از پرداخت وجوه معبد معاف شده بودند. از این رو، از پانزدهم تا بیست و پنجم ماه قبل از عید فصح، صرافان معتبر غرفههای خود را در شهرهای اصلی فلسطین برپا کردند تا برای مردم یهود پس از رسیدن آنها به اورشلیم، پول مناسبی برای پرداخت وجوه معبد فراهم شود. پس از این مدت ده روزه، این صرافان به اورشلیم رفتند و میزهای مبادلة خود را در صحنهای معبد برپا کردند. آنها مجاز بودند برای مبادلة سکهای به ارزش حدود ده سنت معادل سه تا چهار سنت کارمزد دریافت کنند، و در صورتی که سکهای با ارزش بیشتر برای مبادله عرضه میشد، اجازة دریافت دو برابر را داشتند. به همین ترتیب، این بانکداران معبد از مبادلة تمام پولی که برای خرید حیوانات قربانی و برای پرداخت نذورات و تقدیم هدایا در نظر گرفته شده بود، سود میبردند.
این صرافان معبد نه تنها یک تجارت منظم بانکی را برای سود در مبادلة بیش از بیست نوع پول که زائران بازدیدکننده مرتباً به اورشلیم میآوردند، انجام میدادند، بلکه آنها به انواع دیگر معاملات مربوط به تجارت بانکی نیز مشغول بودند. خزانهداری معبد و حاکمان معبد، هر دو، از این فعالیتهای تجاری سود زیادی میبردند. غیرعادی نبود که خزانة معبد بیش از ده میلیون دلار نگهداری کند در حالی که مردم عادی در فقر به سر میبردند و به پرداخت این مالیاتهای ناعادلانه ادامه میدادند.
در میان این تجمع پر سر و صدا از صرافان، بازرگانان، و گاو فروشان، عیسی در این بامداد دوشنبه تلاش کرد انجیل پادشاهی آسمانی را آموزش دهد. او در انزجار از این بیحرمتیِ معبد تنها نبود؛ مردم عادی، به ویژه بازدیدکنندگان یهودی از استانهای خارجی نیز از این هتک حرمت سودجویانه به پرستشگاه ملی خود به شدت ناراحت بودند. در این زمان خود شورای عالی یهود جلسات منظم خود را در اتاقی برگزار میکرد که با این همه غوغا و آشفتگی تجارت و داد و ستد احاطه شده بود.
هنگامی که عیسی میخواست سخنرانی خود را آغاز کند، دو چیز اتفاق افتاد که توجه او را جلب کرد. سر میزِ پولِ یکی از صرافانِ نزدیک، یک مشاجرة شدید و خشمآمیز به خاطر بهای به اصطلاح اجحافآمیزِ یک یهودیِ اهل اسکندریه به وجود آمده بود، در حالی که در همان لحظه صدای بلندِ یک گله از یکصد گاو نر که از یک بخش از آغل حیوانات به بخش دیگر رانده میشدند در هوا طنین افکند. همینطور که عیسی مکث نمود، و ساکت اما اندیشمندانه به این صحنة تجارت و سردرگمی فکر میکرد، در نزدیکی یک جلیلی ساده دل را دید، مردی که زمانی در یرون با او صحبت کرده بود، و او توسط اهالی متکبر و بالقوه برترِ یهودیه مورد تمسخر و هماوردی قرار میگرفت؛ و همة اینها روی هم جمع شدند تا یکی از آن عصیانهای عجیب و دورهای از احساسات خشمگینانه را در روان عیسی ایجاد کنند.
عیسی در شگفتیِ حواریونش که در نزدیکی ایستاده بودند، و از شرکت در آنچه به زودی رخ داد خودداری کردند، از سکوی تعلیم پایین آمد و به سمت پسری رفت که گاوها را در صحن معبد میراند. او تازیانة ریسمانیِ وی را از او گرفت و حیوانات را به سرعت از معبد بیرون کرد. اما این همة ماجرا نبود؛ او در برابر نگاه شگفتزدة هزاران نفری که در صحن معبد گرد آمده بودند، به طرز شاهانه به سمت دورترین آغل گاو رفت و دروازههای هر اصطبل را باز کرد و حیواناتِ زندانی را بیرون کرد. تا این زمان زائرانِ گرد آمده مات و مبهوت شده بودند و با فریادهای پر سر و صدا به سمت بازارها حرکت کردند و شروع به واژگونی میزهای صرافان نمودند. در کمتر از پنج دقیقه تمام تجارت از معبد بیرون افکنده شد. تا وقتی که نگهبانان رومیِ نزدیک به آنجا در صحنه ظاهر شدند، همه چیز ساکت شده بود و جمعیت سر به راه شده بودند؛ عیسی پس از بازگشت به جایگاه سخنران، به جمعیت گفت: ”شما امروز شاهد چیزی بودید که در کتاب مقدس نوشته شده است: ’خانة من یک خانة دعا برای همة ملتها خوانده خواهد شد، اما شما آن را لانة دزدان کردهاید.‘“
اما قبل از این که او بتواند سخنان دیگری بگوید، مجلس بزرگ با هوشیعانای نیایش آغاز شد، و بلافاصله انبوهی از جوانان از میان جمعیت بیرون آمدند تا سرودهای سپاسگزاری را برای قدردانی از بیرون رانده شدن تاجران بیحرمت و سودجو از معبد مقدس بخوانند. تا این هنگام برخی از کاهنان وارد صحنه شده بودند و یکی از آنها به عیسی گفت: ”آیا نمیشنوی که فرزندان لاویان چه میگویند؟“ و استاد پاسخ داد: ”آیا هرگز نخواندهای که ’از دهان کودکان و شیرخواران ستایش کامل شده است‘؟“ و در بقیة آن روز، در حالی که عیسی تعلیم میداد، نگهبانانی که از طرف مردم تعیین شده بودند، در کنار هر دروازة طاقدار به نگهبانی پرداختند، و به کسی اجازه نمیدادند که حتی یک ظرف خالی را از یک سو به سوی دیگر صحنهای معبد حمل کند.
وقتی رئیسان کاهنان و کاتبان دربارة این اتفاقات شنیدند، مات و مبهوت شدند. آنها هر چه بیشتر از استاد میترسیدند، بیشتر مصمم میشدند که او را بکشند. اما آنها بیتصمیم بودند. آنها نمیدانستند چگونه مرگ او را به انجام برسانند، زیرا از جمعیتی که اکنون صریحاً براندازیِ سودجویان بیحرمت توسط او را تأیید میکردند، بسیار میترسیدند. و در تمام این روز، یک روز آرامش و صلح در صحنهای معبد، مردم تعالیم عیسی را شنیدند و عملاً به سخنان او کاملاً توجه کردند.
این عمل شگفتآورِ عیسی فراتر از درک حواریونش بود. آنها از این حرکت ناگهانی و غیرمنتظرة استادشان چنان متحیر شدند که در طول تمام رخداد نزدیک به جایگاه سخنران دور هم حلقه زدند؛ آنها هرگز دستی برای پیشبرد این پاکسازی معبد بلند نکردند. اگر این رویداد دیدنی در روز قبل رخ داده بود، یعنی در هنگام ورود پیروزمندانة عیسی به معبد در پایان راهپیمایی پرهیاهوی او از میان دروازههای شهر ، در حالی که او با صدای بلند توسط جمعیت تحسین میشد، آنها برای آن آماده میبودند، اما به آن گونهای که انجام شد، آنها برای شرکت در آن کاملاً آماده نبودند.
این پاکسازی معبد، نگرش استاد را نسبت به تجاری سازیِ کنشهای دینی و نیز تنفر او از همة اشکال بیعدالتی و سودجویی به بهای نابسامانیِ فقرا و ناآگاهان آشکار میکند. این رخداد همچنین نشان میدهد که عیسی به امتناع ورزیدن از به کارگیری زور برای محافظت از اکثریت هر گروه مشخص بشری در برابر کنشهای ناعادلانه و بردهسازِ اقلیتهای ظالم که ممکن است بتوانند خود را در پشت قدرت سیاسی، مالی، یا کلیسایی مستقر کنند، با نظر موافق نگاه نمیکرد. به انسانهای نابکار، شرور، و حیلهگر نباید اجازه داده شود که خود را برای استثمار و سرکوب کسانی که به دلیل آرمانگرایی خود، تمایلی به توسل به زور برای محافظت از خود یا برای پیشبرد پروژههای ستودنیِ زندگی خود ندارند، سازماندهی کنند.
2- به چالش کشیدن مرجعیت استاد
روز یکشنبه، ورود پیروزمندانه به اورشلیم، رهبران یهودی را چنان مرعوب نمود که از دستگیری عیسی خودداری کردند. در این روز علاوه بر آن، این پاکسازی تماشاییِ معبد عملاً دستگیری استاد را به تعویق انداخت. حاکمانِ یهودیان روز به روز بیشتر و بیشتر مصمم میشدند که او را بکشند، اما آنها به واسطة دو ترس سراسیمه شدند، و اینها دست به دست هم داد و موجب شد که آنها ساعت حمله را به تأخیر اندازند. رؤسای کاهنان و کاتبان حاضر به دستگیری عیسی در ملأ عام نبودند، زیرا از این ترس داشتند که جماعت با خشمی ناشی از رنجش به آنها حمله کنند؛ آنها همچنین از احتمال فراخوانده شدن نگهبانان رومی برای سرکوب یک قیام مردمی میترسیدند.
در جلسة ظهرِ شورای عالی یهود به اتفاق آرا موافقت شد که عیسی باید به سرعت کشته شود، زیرا هیچیک از دوستان استاد در این جلسه حضور نداشتند. اما آنها نتوانستند دربارة زمان و نحوة دستگیری او به توافق برسند. سرانجام آنها توافق کردند که پنج گروه را تعیین کنند که به میان مردم بروند و تلاش کنند که او را در تعلیمش گرفتار سازند یا به گونهای دیگر او را در نظر کسانی که به آموزشهای او گوش میدهند بیاعتبار کنند. از این رو، حدود ساعت دو، هنگامی که عیسی تازه سخنان خود را دربارة ”آزادی فرزند بودن“ آغاز کرده بود، گروهی از این بزرگان اسرائیل به نزدیکی عیسی رفتند و به شیوة معمول سخنان او را قطع کردند، و این سؤال را پرسیدند: ”با چه اختیاری این کارها را انجام میدهی؟ چه کسی این اختیار را به تو داده است؟“
کاملاً صحیح بود که حکمرانانِ معبد و مأموران شورای عالی یهود از هر کسی که به خود اجازه میداد به شیوة فوقالعادهای که ویژگی عیسی بود آموزش دهد و عمل کند این سؤال را بپرسند، به ویژه بدان گونه که به رفتار اخیر او در پاکسازی معبد از هرگونه تجارت مربوط بود. این تاجران و صرافان همه با مجوز مستقیم از بالاترین حاکمان کار میکردند و قرار بود درصدی از سود آنها مستقیماً به خزانة معبد برود. فراموش نکنید که اختیار واژة کلیدی همة یهودیان بود. پیامبران همیشه دردسر ایجاد میکردند، زیرا آنها با جسارت زیاد به خود اجازه میدادند که بدون داشتن اختیار آموزش دهند، بدون این که در آکادمیهای آموزگارانِ شرعیات طبق مقررات آموزش دیده باشند و متعاقباً به روال معمول توسط شورای عالی یهود منصوب شده باشند. فقدان این اختیار در آموزشهای متظاهرانة عمومی به عنوان نشان دهندة جسارت جاهلانه یا عصیان آشکار تلقی میشد. در این زمان فقط شورای عالی یهود میتوانست یک مافوق یا آموزگار را منصوب کند و چنین مراسمی باید در حضور حداقل سه نفر که قبلاً بدین گونه منصوب شده بودند، برگزار میشد. چنین انتصابی لقب ”رابی“ را به آموزگار اعطا میکرد و همچنین او را واجد شرایط میساخت که به عنوان یک قاضی عمل کند و ”چنین مواردی را که ممکن بود برای قضاوت نزد او بیاورند الزامآور و اختیاری سازد“.
حاکمان معبد در این ساعت بعد از ظهر به حضور عیسی آمدند و نه تنها آموزشهای او بلکه کنشهای او را به چالش کشیدند. عیسی به خوبی میدانست که همین مردان مدتها به طور علنی تعلیم داده بودند که اقتدار او برای تعلیم شیطانی است، و این که تمام کارهای قدرتمند او با نیروی شاهزادة اهریمنان انجام شده است. از این رو استاد پاسخ خود را به سؤال آنها با پرسیدن یک سؤال متقابل از آنها آغاز کرد. عیسی گفت: ”من نیز میخواهم از شما سؤالی بپرسم که اگر به من پاسخ دهید، من نیز به شما خواهم گفت که با چه اختیاری این کارها را انجام میدهم. تعمید یحیی از کجا بود؟ آیا یحیی اختیار خود را از آسمان گرفت یا از انسانها؟“
و هنگامی که پرسش کنندگانِ او این را شنیدند، به کناری رفتند تا با یکدیگر مشورت کنند که چه پاسخی میتوانند بدهند. آنها در نظر داشتند که عیسی را در حضور جمعیت خجلتزده کنند، اما اکنون در برابر همة کسانی که در آن زمان در صحن معبد جمع شده بودند، بسیار سردرگم شدند. و هنگامی که نزد عیسی بازگشتند، ناراحتی آنها آشکارتر شد؛ آنها گفتند: ”در رابطه با تعمید یحیی، ما نمیتوانیم پاسخ دهیم؛ ما نمیدانیم.“ و آنها بدین گونه به استاد پاسخ دادند زیرا بین خود چنین استدلال کرده بودند: اگر بگوییم از آسمان، پس او خواهد گفت: چرا به او ایمان نیاوردید و احتمالاً اضافه خواهد کرد که او اختیار خود را از یحیی دریافت کرده است؛ و اگر بگوییم از انسانها، آنگاه ممکن است جمعیت به ما حمله کنند، زیرا اکثر آنها معتقدند که یحیی یک پیامبر بود؛ و از این رو آنها مجبور شدند به حضور عیسی و مردم بیایند و اعتراف کنند که آنها، آموزگاران مذهبی و رهبران اسرائیل، نمیتوانند (یا نمیخواهند) نظری در مورد مأموریت یحیی بیان کنند. و پس از این که آنها سخن گفتند، عیسی در حالی که به پایین به آنها نگاه میکرد، گفت: ”من نیز به شما نخواهم گفت که با چه اختیاری این کارها را انجام میدهم.“
عیسی هرگز قصد نداشت برای اقتدارش به یحیی رجوع کند؛ یحیی هرگز توسط شورای عالی یهود منصوب نشده بود. اقتدار عیسی در خودش و در تعالیت ابدی پدرش بود.
عیسی در به کارگیری این روش برای برخورد با دشمنانش، قصد طفره رفتن از سؤال را نداشت. در ابتدا ممکن است به نظر برسد که او به طور استادانه مرتکب طفره رفتن شده است، اما اینطور نبود. عیسی هرگز تمایلی نداشت که حتی از دشمنانش سوء استفادة ناعادلانه کند. در این طفره رفتنِ ظاهری، او پاسخ سؤال فریسیان در رابطه با اقتدارِ پشت مأموریتش را واقعاً به تمام شنوندگانش داد. آنها ادعا کرده بودند که او با اقتدار شاهزادة اهریمنان عمل کرده است. عیسی بارها تأکید کرده بود که همة آموزشها و کارهای او به واسطة قدرت و اقتدار پدر آسمانیش بوده است. رهبران یهودی از پذیرش این امر خودداری کردند و به دنبال این بودند که او را در تنگنا قرار دهند تا او اعتراف کند که آموزگاری خلاف قاعده است زیرا هرگز توسط شورای عالی یهود تأیید نشده بود. او در پاسخ به آنها همانطور که پاسخ داد، در حالی که ادعای داشتن اقتدار از جانب یحیی را نداشت، مردم را به این استنباط راضی کرد که تلاش دشمنانش برای به دام انداختن او عملاً بر ضد خودشان برگردانده شد و آنها در دیدگان همة حاضران بسیار بیاعتبار شدند.
و همین نبوغ استاد در برخورد با دشمنانش بود که آنها را بسیار از او ترساند. آنها در آن روز دیگر هیچ سؤالی نکردند؛ آنها کنار کشیدند تا با یکدیگر بیشتر مشورت کنند. اما مردم در تشخیص نادرستی و عدم صداقت در این پرسشها که از سوی حاکمان یهودی پرسیده شده بود کند نبودند. حتی عوام نیز نتوانستند در تمایز میان عظمت اخلاقی استاد و ریاکاری حیلهگرانة دشمنانش ناکام بمانند. اما پاکسازی معبد، صدوقیان را در کنار فریسیان قرار داده بود تا نقشة کشتن عیسی را تکمیل کنند. و صدوقیان اکنون اکثریت شورای عالی یهود را نمایندگی میکردند.
3- مَثَل دو پسر
در حالی که فریسیانِ خردهگیر در سکوت در برابر عیسی ایستاده بودند، او رو به پایین به آنها نگاه کرد و گفت: ”از آنجایی که شما در مورد مأموریت یحیی تردید دارید و بر علیه آموزشها و کارهای پسر انسان با دشمنی صفآرایی کردهاید، گوش کنید تا مَثَلی را به شما بگویم: یک زمیندار بزرگ و محترم دو پسر داشت، و چون در ادارة املاک بزرگ خود از پسرانش کمک میخواست، نزد یکی از آنها آمد و گفت: ’پسرم، امروز برو در تاکستانِ من کار کن.‘ و این پسر بیفکر به پدرش پاسخ داد؛ او گفت: ’من نخواهم رفت‘؛ اما بعد توبه کرد و رفت. وقتی او پسر بزرگتر خود را یافت، به همین ترتیب به او گفت: ’پسرم برو در تاکستان من کار کن.‘ و این پسر ریاکار و خیانتکار پاسخ داد: ’آری، پدرم، من خواهم رفت.‘ اما وقتی پدرش از آنجا رفت، او نرفت. بگذارید از شما بپرسم، کدامیک از این پسران واقعاً خواست پدرش را انجام دادند؟“
و مردم به اتفاق سخن گفتند؛ آنها گفتند: ”پسر اول.“ و سپس عیسی گفت: ”با این حال؛ و اکنون اعلام میکنم که خراجگیران و روسپیان، گر چه به نظر میرسد که دعوت به توبه را رد میکنند، خطای راه خود را خواهند دید و در حضور شما به پادشاهی خدا خواهند رفت، شما که بسیار مدعی خدمت به پدر آسمانی هستید، در حالی که از انجام کارهای پدر امتناع میورزید. این شما فریسیان و کاتبان نبودید که به یحیی ایمان آوردید، بلکه باجگیران و گناهکاران؛ شما به آموزشهای من هم باور ندارید، بلکه مردم عادی که سخنان مرا با خرسندی میشنوند.“
عیسی شخصاً از فریسیان و صدوقیان نفرت نداشت. این سیستمهای آموزشی و عملی آنها بود که او در پی بیاعتبار ساختن آنها بود. او با هیچکس دشمنی نداشت، اما در اینجا برخوردی اجتناب ناپذیر میان یک مذهب جدید و زندة روح و مذهب قدیمیتر آیین، سنت، و مرجعیت در حال رخ دادن بود.
در تمام این مدت دوازده حواری در نزدیکی استاد ایستادند، اما آنها به هیچ وجه در این کنشها شرکت نکردند. هر یک از دوازده تن به شیوة خاص خود نسبت به وقایع این روزهای پایانیِ خدمت عیسی در جسم واکنش نشان میدادند، و هر یک به همین ترتیب نسبت به فرمان استاد برای خودداری از هرگونه آموزش و موعظة عمومی در طول این هفتة عید فصح مطیع باقی ماندند.
4- مَثَل صاحبخانة غایب
هنگامی که فریسیان ارشد و کاتبانی که میخواستند عیسی را با سؤالات خود گرفتار کنند، گوش دادن به داستان دو پسر را به پایان رساندند، برای مشورت بیشتر کنار رفتند، و استاد در حالی که توجه خود را به جمعیتِ گوش دهنده معطوف میکرد، مثل دیگری گفت:
”مرد نیکی بود که یک صاحبخانه بود، و او یک تاکستان کاشت. او دور تا دور آن یک پرچین کشید، گودالی برای خمرة شراب حفر کرد، و برج مراقبتی برای نگهبانان ساخت. سپس در حالی که به سفری طولانی به کشوری دیگر میرفت، این تاکستان را در اختیار باغبانان قرار داد. و هنگامی که فصل میوهها نزدیک شد، خادمان را نزد باغبانان فرستاد تا کرایة او را دریافت کنند. اما آنها با یکدیگر مشورت کردند و از دادن میوهها به این خادمان که به سرورشان بدهکار بودند خودداری کردند؛ در عوض به خادمان او حمله کردند، و یکی را زدند، دیگری را سنگسار کردند، و بقیه را دست خالی فرستادند. و وقتی صاحبخانه راجع به همة اینها شنید، خادمان دیگر و مورد اعتمادتر را برای برخورد با این باغبانان شرور فرستاد، و آنان اینها را زخمی کردند و همچنین با آنها به گونهای اهانتآمیز رفتار کردند. و سپس صاحبخانه خدمتکار مورد علاقة خود، یعنی مباشر خود را فرستاد و آنها او را کشتند. و او همچنان با صبر و بردباری، بسیاری خادمان دیگر را اعزام کرد، اما آنها هیچکدام را نپذیرفتند. برخی را کتک زدند، برخی را کشتند، و وقتی با صاحبخانه چنین برخوردی شد، او تصمیم گرفت پسرش را برای برخورد با این باغبانان ناسپاس بفرستد، و پیش خود گفت: ’ممکن است آنها با خدمتکاران من بدرفتاری کنند، اما مطمئناً به پسر عزیزم احترام خواهند گذاشت.‘ اما وقتی این باغبانانِ غیرنادم و شریر پسر را دیدند، در میان خود اینطور استدلال کردند: ’این وارث است؛ بیایید او را بکشیم و آنگاه میراث از آن ما خواهد شد.‘ پس او را گرفتند، و پس از بیرون افکندن او از تاکستان، او را کشتند. هنگامی که صاحب آن تاکستان بشنود که چگونه پسرش را رد کرده و کشتهاند، با آن باغبانانِ ناسپاس و شریر چه خواهد کرد؟“
و هنگامی که مردم این مَثَل و سؤالی را که عیسی پرسید، شنیدند، پاسخ دادند: ”او آن مردان بدبخت را هلاک خواهد کرد و تاکستان خود را در اختیار کشاورزان دیگر و درستکار قرار خواهد داد که در فصل خود میوهها را به او بدهند.“ و وقتی برخی از آنان که شنیدند متوجه شدند که این مَثَل به قوم یهود و رفتار آنها با پیامبران و رد قریبالوقوعِ عیسی و انجیل پادشاهی اشاره دارد، با اندوه گفتند: ”خدا نکند که ما چنین کارهایی انجام دهیم.“
عیسی گروهی از صدوقیان و فریسیان را دید که از میان جمعیت راه خود را میگشودند، و او لحظهای درنگ کرد تا آنها به او نزدیک شدند، و آنگاه گفت: ”شما میدانید که چگونه پدرانتان پیامبران را رد کردند، و شما به خوبی میدانید که در دل خود تصمیم گرفتهاید که پسر انسان را رد کنید.“ و سپس عیسی با نگاهی جستجوگرانه به آن کاهنان و بزرگانی که نزدیک او ایستاده بودند نگریست، و گفت: ”آیا هرگز در کتاب مقدس دربارة سنگی که معماران رد نمودند نخواندهاید، سنگی که وقتی مردم آن را کشف کردند، به سنگ بنا تبدیل شده بود؟ و از این رو یک بار دیگر به شما هشدار میدهم که اگر به رد این انجیل ادامه دهید، پادشاهی خدا فوراً از شما گرفته خواهد شد و به قومی داده خواهد شد که مایل به دریافت خبر نیکو و به ثمر رساندن ثمرات روحی هستند. و رازی در مورد این سنگ وجود دارد، زیرا هر کس بر آن بیفتد، هر چند به وسیلة آن تکه تکه شود، نجات خواهد یافت؛ اما این سنگ بر هر کس بیفتد خاکستر خواهد شد و خاکسترش در چهار باد پراکنده خواهد شد.“
وقتی فریسیان این سخنان را شنیدند، فهمیدند که عیسی به خودشان و دیگر رهبران یهود اشاره کرده است. آنها به شدت میخواستند که در آن هنگام و در همان جا او را دستگیر کنند، اما از تودة مردم میترسیدند. با این حال، آنها از سخنان استاد چنان خشمگین شدند که کنار رفتند و دربارة این که چگونه میتوانند موجب مرگ او شوند، با یکدیگر بیشتر مشورت کردند. و در آن شب، صدوقیان و فریسیان هر دو دست به دست هم دادند تا با طرحریزی او را روز بعد به دام بیندازند.
5- مثل جشن ازدواج
پس از این که کاتبان و حاکمان رفتند، عیسی دوباره جمعیتی را که جمع شده بودند مورد خطاب قرار داد، و مَثَل جشن عروسی را بیان کرد. او گفت:
”پادشاهی آسمان را میتوان به پادشاهی تشبیه کرد که برای پسرش یک جشن ازدواج برپا کرد و قاصدانی فرستاد تا کسانی را که از پیش به جشن دعوت شده بودند، فرا خوانند که بیایند، و گفت: ’همه چیز برای شامِ ازدواج در کاخ پادشاه آماده است.‘ حال، بسیاری از کسانی که روزی قول داده بودند شرکت کنند، در این زمان از آمدن امتناع کردند. وقتی پادشاه راجع به این ردِ دعوت خود شنید، خادمان و قاصدان دیگری را فرستاد و گفت: ’به همة دعوت شدگان بگویید بیایند، زیرا اینک شام من آماده است. گاوها و پروارهایم کشته شده و همه چیز برای جشن ازدواجِ آیندة پسرم آماده است.‘ اما بیفکران باز هم این ندای پادشاه خود را نادیده گرفتند و به راه خود رفتند، یکی به مزرعه، دیگری به سفالگری، و دیگران به تجارت خود. با این حال برخی دیگر به این ترتیب راضی نشدند که ندای پادشاه را نادیده بگیرند، اما در عصیان آشکار، قاصدان پادشاه را مورد ضرب و شتم قرار دادند و به گونهای شرمآور با آنها بدرفتاری کردند، و حتی برخی از آنها را کشتند. و هنگامی که پادشاه دریافت که میهمانان انتخابیِ او، حتی کسانی که دعوت اولیة او را پذیرفته بودند و قول داده بودند که در جشن عروسی شرکت میکنند، سرانجام دعوت او را رد کردند و با عصیان به قاصدان انتخابیِ او حمله کردند و آنها را به قتل رساندند، به شدت خشمگین شد. و سپس این پادشاهِ مورد توهین واقع شده لشکریان خود و لشکریان متحدان خود را فرا خواند و به آنها دستور داد که این قاتلان سرکش را هلاک سازند و شهر آنها را به آتش بکشند.
”و وقتی او کسانی را که دعوتش را رد کردند مجازات کرد، باز روزی دیگر را برای جشن عروسی تعیین کرد و به قاصدان خود گفت: ’آنها که ابتدا به عروسی دعوت شده بودند لیاقت نداشتند؛ پس اکنون به مکان تقسیم راهها و به بزرگراهها و حتی فراتر از مرزهای شهر بروید، و از هر تعداد که مییابید، حتی از این غریبهها هم بخواهید که داخل شوند و در این جشن عروسی شرکت کنند.‘ و سپس این خادمان به بزرگراهها و مکانهای دور رفتند، و هر تعداد را که یافتند، نیک و بد، غنی و فقیر را دور هم جمع کردند، به طوری که سرانجام تالار عروسی از میهمانانِ مشتاق پر شد. وقتی همه چیز آماده شد، پادشاه برای دیدن میهمانانش وارد شد، و با کمال تعجب مردی را دید که لباس عروسی نداشت. پادشاه چون آزادانه برای همة میهمانان خود لباس عروسی تهیه کرده بود خطاب به این مرد گفت: ’ای دوست، چگونه است که در این مناسبت بدون یک لباس عروسی وارد تالار میهمانان من میشوی؟‘ و این مردِ ناآماده خاموش ماند. سپس پادشاه به خادمان خود گفت: ’این میهمان بیفکر را از خانة من بیرون کنید تا در اقبالِ همة کسانی که مهمان نوازی مرا نپذیرفتند و دعوت مرا رد کردند سهیم شود. من هیچکس را در اینجا نخواهم داشت، به جز کسانی که از پذیرفتن دعوت من شادی میکنند، و این افتخار را به من میدهند که آن لباسهای میهمان را که به طور رایگان برای همه فراهم شد بپوشند.‘“
عیسی پس از بیان این مَثَل میخواست جمعیت را مرخص کند که یک ایماندارِ دلسوز از میان جمعیت به سوی او رفت و پرسید: ”اما استاد، ما چگونه باید از این چیزها مطلع شویم؟ چگونه برای دعوت پادشاه آماده باشیم؟ چه علامتی به ما خواهی داد تا از طریق آن بدانیم که تو پسر خدا هستی؟“ و وقتی استاد این را شنید، گفت: ”فقط یک نشانه به شما داده خواهد شد.“ و سپس به بدن خود اشاره کرد و ادامه داد: ”این معبد را ویران کنید، و من ظرف سه روز آن را برپا خواهم کرد.“ اما آنها منظور او را نفهمیدند، و همینطور که پراکنده میشدند، با یکدیگر به گفتگو پرداختند و گفتند: ”تقریباً پنجاه سال است که این معبد در حال ساخت است، و با این حال او میگوید که آن را ویران کرده و در سه روز آن را برپا خواهد کرد.“ حتی حواریون خود او نیز اهمیت این سخن را درک نکردند، اما متعاقباً، پس از زنده شدنِ او، آنچه را که او گفته بود، به یاد آوردند.
حدود ساعت چهار بعد از ظهر این روز عیسی به حواریون خود اشاره کرد و فهماند که مایل است معبد را ترک کند و برای صرف شامشان و یک شب استراحت به بیتعنیا برود. در راه بالا رفتن از کوه زیتون، عیسی به آندریاس، فیلیپ، و توما رهنمود داد که باید روز بعد اردوگاهی را در نزدیکی شهر برپا کنند و میتوانند در باقیماندة هفتة عید فصح در آنجا باشند. مطابق با این دستورالعمل، صبح روز بعد، آنها چادرهای خود را در درة دامنة تپة مشرف به پارکِ اردوگاهِ عمومیِ جتسیمانی، در قطعه زمینی متعلق به شمعون اهل بیتعنیا برپا کردند.
باز هم گروهی از یهودیانِ ساکت بودند که در این دوشنبه شب به سمت دامنة غربیِ کوه زیتون رفتند. این دوازده مرد، به گونهای که هرگز قبلاً سابقه نداشت، شروع کردند حس کنند که اتفاقی غمانگیز در شرف وقوع است. در حالی که پاکسازی پرماجرای معبد در طول اوایل صبح برای دیدن این که استاد توانایی خود را به ثبوت برساند و قدرتهای عظیم خود را نشان دهد امید آنها را برانگیخته بود، وقایعِ تمام بعد از ظهر فقط به صورت یک ضدِ نقطة اوج عمل کرد، زیرا همه به ردِ قطعی آموزشهای عیسی توسط مقامات یهودی اشاره داشتند. حواریون گرفتار بلاتکلیفی شده بودند و در چنگال محکمِ یک عدم قطعیتِ وحشتناک نگاه داشته شده بودند. آنها متوجه شدند که بین رویدادهای روز گذشته و ضربة یک سرنوشت شومِ قریبالوقوع فقط چند روزِ کوتاه میتواند فاصله وجود داشته باشد. همة آنها احساس میکردند که رخدادی بزرگ در شرف وقوع است، اما نمیدانستند چه چیزی را باید انتظار داشته باشند. آنها برای استراحت به مکانهای مختلف خود رفتند، اما خیلی کم خوابیدند. حتی دوقلوهای حَلفی هم سرانجام متوجه شدند که وقایع زندگی استاد به سرعت به سمت اوج نهایی خود در حال حرکت است.