مقالۀ 171 در راه اورشلیم
نسخۀ پیشنویس
کتاب یورنشیا
مقالۀ 171
در راه اورشلیم
روز بعد از موعظۀ به یاد ماندنی دربارۀ ”پادشاهی آسمان“، عیسی اعلام کرد که روز بعد او و حواریون عازم عید فصح در اورشلیم خواهند شد و در راه از شهرهای متعدد در جنوب پریا دیدن خواهند کرد.
خطابه دربارة پادشاهی و اعلام این که او به عید فصح میرود همۀ پیروانش را به این فکر انداخت که او به اورشلیم میرود تا پادشاهی دنیوی برای استیلای یهودیان را افتتاح کند. صرف نظر از این که عیسی در مورد ماهیتِ غیر مادیِ پادشاهی چه میگفت، نمیتوانست این ایده را از ذهن شنوندگان یهودی خود به طور کامل خارج سازد که قرار است مسیح نوعی حکومت ملیگرا را که مقر اصلی آن در اورشلیم است برقرار سازد.
آنچه عیسی در موعظۀ خود در روز سبت گفت فقط منجر به سردرگمی اکثر پیروانش شد؛ تعداد بسیار اندکی به واسطۀ گفتار استاد به آگاهی رسیدند. رهبران قدری از آموزشهای او در مورد پادشاهی درون، ”پادشاهی آسمان در درون شما“ را درک کردند، اما آنها همچنین میدانستند که او در مورد یک پادشاهی دیگر و آینده صحبت کرده بود، و آنها معتقد بودند که او اکنون به اورشلیم میرود تا این پادشاهی را تأسیس كند. هنگامی که آنها از برآورده شدنِ این انتظار ناامید شدند، وقتی که یهودیان او را طرد کردند، و بعدها که اورشلیم عملاً ویران شد، آنها همچنان به این امید دلبسته بودند، و صادقانه باور داشتند که استاد به زودی با قدرتی عظیم و عزتی شکوهمند به دنیا بازمیگردد تا پادشاهی موعود را برقرار سازد.
در این بعد از ظهر یکشنبه بود که سالومه، مادر یعقوب و یوحنا زبدی، با دو پسر حواریش نزد عیسی آمد و به شیوۀ نزدیک شدن به یک فرمانروای قدرتمند شرقی، از عیسی خواست که از قبل قول دهد که هر درخواستی را که ممکن است انجام دهد، برآورده سازد. اما استاد چنین قولی نداد؛ در عوض او از وی پرسید: ”میخواهی برایت چه کاری انجام دهم؟“ آنگاه سالومه پاسخ داد: ”استاد، اکنون که برای استقرار پادشاهی به اورشلیم میروی، پیشاپیش از تو میخواهم که به من قول بدهی که این پسران من نزد تو جایگاه افتخارآمیزی خواهند داشت، در پادشاهیِ تو یکی در سمت راست تو خواهد نشست و دیگری در سمت چپ تو خواهد نشست. “
وقتی عیسی درخواست سالومه را شنید، گفت: ”ای زن، تو نمیدانی چه درخواستی میکنی. “و سپس مستقیماً به چشمان دو حواریِ طالبِ افتخار نگاه کرد و گفت: ”چون مدتهاست که شما را میشناسم و دوستتان داشتهام؛ چون حتی در خانۀ مادرتان زندگی کردهام؛ چون آندریاس برای شما مقرر کرده که در تمام لحظات با من باشید؛ پس به مادرتان اجازه میدهید که مخفیانه نزد من بیاید و این درخواست ناشایست را انجام دهد. اما اجازه بدهید از شما بپرسم: آیا میتوانید از جامی که من در آستانۀ نوشیدن آن هستم، بنوشید؟“ و یعقوب و یوحنا بدون لحظهای فکر کردن پاسخ دادند: ”آری استاد، ما قادریم. “عیسی گفت: ”من غمگینم که نمیدانید چرا به اورشلیم میرویم؛ من اندوهگینم که شما ماهیت پادشاهی مرا درک نمیکنید؛ از این که مادرتان را آوردید تا این درخواست را از من بکند، مأیوس شدم؛ اما میدانم که در قلب خود مرا دوست دارید؛ از این رو اعلام میکنم که شما واقعاً از جام تلخ من خواهید نوشید و در تحقیر من شریک خواهید شد، اما نشستن در سمت راست و سمت چپ من در اختیار من نیست که بدهم. چنین افتخاراتی مختص کسانی است که از سوی پدرم تعیین شدهاند. “
تا این هنگام شخصی خبر این گفتگو را به پطرس و سایر حواریون رسانده بود، و آنها به شدت خشمگین بودند که یعقوب و یوحنا درصدد برآمدند که بر آنها مقدم شمرده شوند، و این که آنها مخفیانه با مادرشان رفتند تا چنین درخواستی بکنند. هنگامی که آنها بین خود به مشاجره افتادند، عیسی همۀ آنها را دور هم جمع کرد و گفت: ”شما به خوبی میدانید که چگونه حاکمان غیریهودیان بر رعایای خود سروری میکنند و چگونه آنهایی که بزرگ هستند فرمان میرانند. اما در پادشاهی آسمان چنین نخواهد بود. هر که میخواهد در میان شما بزرگ باشد، بگذارید ابتدا خادم شما شود. هر که میخواهد در پادشاهی اول باشد، بگذارید خدمتگزار شما شود. من به شما اعلام میکنم که پسر انسان نیامد تا به او خدمت کنند، بلکه برای خدمت کردن آمد؛ و اکنون به اورشلیم میروم تا جانم را برای انجام خواست پدر و برای خدمت به برادرانم فدا کنم. “وقتی حواریون این سخنان را شنیدند، به کناری رفتند تا دعا کنند. در آن شب، در پاسخ به زحمات پطرس، یعقوب و یوحنا به طور شایسته از آن ده تن عذرخواهی کردند و به مهر و عطوفت نیکوی برادرانشان بازگردانده شدند.
پسران زِبِدی در انجام درخواست برای مکانهایی در سمت راست و در سمت چپ عیسی در اورشلیم، نمیدانستند که در کمتر از یک ماه آموزگار محبوبشان با یک دزدِ در حالِ مرگ در یک سو و متجاوز دیگری در سوی دیگر روی یک صلیب رومی آویزان خواهد شد. و مادرشان که در صحنۀ مصلوب شدن حضور داشت، درخواست ابلهانهای را که در پلا از عیسی کرده بود، به خوبی به خاطر آورد. او در این درخواست به گونهای بسیار نابخردانه به دنبال کسب افتخار برای پسران حواری خود بود.
1- عزیمت از پلا
پیش از ظهر روز دوشنبه، 13 مارس، عیسی و دوازده حواریش سرانجام اردوگاه پلا را ترک کردند، و با حرکت به سوی جنوب به گشت و گذار در شهرهای جنوب پریا پرداختند، یعنی جایی که یاران اَبنیر مشغول به کار بودند. آنها بیش از دو هفته را صرف دیدار با هفتاد تن کردند و سپس برای عید فصح مستقیماً به اورشلیم رفتند.
هنگامی که استاد پلا را ترک کرد، شاگردان که با حواریون در اردوگاه مستقر بودند، و تعدادشان در حدود یک هزار تن بود، به دنبال او راه افتادند. حدود نیمی از این گروه هنگامی که فهمیدند او به حشبون میرود و پس از این که او خطبۀ ”برشمردنِ بها“ را موعظه کرد، او را در کنار قسمت کم عمق رود اردن در جادۀ منتهی به اریحا رها کردند. آنها به اورشلیم رفتند، در حالی که نیمی دیگر به مدت دو هفته او را دنبال کردند و از شهرهای جنوب پریا دیدن کردند.
به طور کلی اکثر پیروان نزدیک عیسی فهمیدند که اردوگاه پلا تخلیه شده است، اما آنها واقعاً فکر میکردند که این نشان میدهد که استادشان سرانجام قصد رفتن به اورشلیم و ادعای تاج و تخت داوود را دارد. اکثریت بزرگی از پیروان او هرگز نتوانستند هر گونه مفهوم دیگری از پادشاهی آسمان را درک کنند؛ صرف نظر از این که او چه چیزی به آنها یاد میداد، آنها از این ایدۀ یهودی در مورد پادشاهی دست بر نمیداشتند.
داوود زبدی طبق رهنمودهای آندریاسِ رسول اردوگاه بازدیدکنندگان در پلا را در روز چهارشنبه، 15 مارس بست. در این زمان تقریباً چهار هزار بازدیدکننده در آنجا اقامت داشتند، و این شامل آن هزار تن و اشخاص بیشتری که با حواریون در اردوگاهِ مشهور به آموزگاران اقامت داشتند و با عیسی و دوازده تن به جنوب رفتند نمیشود. با این که داوود دوست نداشت این کار را انجام دهد، او کل تجهیزات را به خریداران متعدد فروخت و با پولها عازم اورشلیم شد، و متعاقباً پول را به یهودای اسخریوطی داد.
داوود در طول هفتۀ غمانگیزِ آخر در اورشلیم حضور داشت، و پس از مصلوب شدن عیسی مادرش را با خود به بیتصیدا بازگرداند. داوود در حالی که منتظر عیسی و حواریون بود، به همراه ایلعازر در بیتعنیا توقف کرد و به واسطۀ شیوهای که مطابق آن فریسیان از هنگام زنده شدنِ او شروع به آزار و اذیت او کرده بودند، به شدت آشفته شد. آندریاس به داوود رهنمود داده بود که سرویس پیامرسانی را متوقف کند؛ و این توسط همه به عنوان نشانهای از برقراریِ زود هنگامِ پادشاهی در اورشلیم تعبیر شد. داوود خود را فاقد کار یافت، و او تقریباً تصمیم گرفته بود که مدافعِ خود منصوب شدۀ ایلعازر شود که در این هنگام آن فرد که علت اضطراب خشمگینانۀ او بود شتابان به فیلادلفیه گریخت. از این رو، مدتی پس از زنده شدنِ عیسی و همچنین پس از مرگ مادرش، داوود به فیلادلفیه رفت و ابتدا به مارتا و مریم در تعیین تکلیف املاک آنها کمک کرد؛ و همراه با اَبنیر و ایلعازر، باقی عمر خود را در آنجا گذراند و سرپرست مالی تمام آن منافع بزرگ پادشاهی شد که در زمان حیات اَبنیر مرکزش در فیلادلفیه بود.
در مدت کوتاهی پس از ویرانی اورشلیم، انطاکیه مقر مرکزی مسیحیت پولسی شد، در حالی که فیلادلفیه مرکز پادشاهی ابنیریِ آسمان باقی ماند. از انطاکیه، نسخة پولسیِ آموزشهای عیسی و دربارة عیسی به سرتاسر دنیای غرب گسترش یافت؛ از فیلادلفیه، مبلغانِ نسخة ابنیریِ پادشاهی آسمان در سرتاسر بینالنهرین و عربستان پخش شدند تا این که در روزگاران بعد این فرستادگان سازش ناپذیر تعالیم عیسی تحت سیطرة ظهور ناگهانی اسلام درآمدند.
2- در رابطه با برشمردنِ بها
هنگامی که عیسی و گروهی متشکل از تقریباً یک هزار تن از پیروانش به پایاب بتانی در رود اردن که گاهی اوقات بیتعَبَرَه نامیده میشود، رسیدند، شاگردانش شروع به درک این امر کردند که او مستقیماً به اورشلیم نمیرود. در حالی که آنها در تردید به سر می بردند و در میان خود بحث میکردند، عیسی روی سنگی عظیم بالا رفت و آن خطابهای را که به ”برشمردنِ بها“ معروف شد، ارائه کرد. استاد گفت:
”شما که از این زمان به بعد از من پیروی میکنید، باید مایل باشید که بهای وقف کامل قلبی به انجام خواست پدرم را بپردازید. اگر میخواهید شاگرد من باشید، باید حاضر باشید پدر، مادر، همسر، فرزندان، برادران، و خواهران را رها کنید. اگر هر یک از شما اکنون میخواهید شاگرد من باشید، باید حاضر باشید حتی جان خود را بدهید، درست همانطور که پسر انسان در آستانة تقدیم جان خود برای تکمیل مأموریت انجام خواست پدر در زمین و در جسم میباشد.
”اگر حاضر نیستید بهای کامل را بپردازید، نمیتوانید شاگرد من باشید. قبل از این که جلوتر بروید، هر کدام باید بنشینید و بهای شاگردی من را محاسبه کنید. کدامیک از شما متعهد میشوید که یک برج مراقبت در زمینهای خود بسازید بدون این که ابتدا بنشینید و هزینة آن را محاسبه کنید تا ببینید آیا پول کافی برای تکمیل آن را دارید یا خیر؟ اگر به این ترتیب نتوانید هزینه را محاسبه کنید، پس از این که زیر بنا را کار گذاشتید، ممکن است متوجه شوید که نمیتوانید کاری را که شروع کردهاید به پایان برسانید، و بدین ترتیب همة همسایههای شما، شما را استهزا خواهند کرد، و خواهند گفت: ’ببینید، این مرد شروع به ساختن کرد، اما نتوانست کارش را به پایان برساند. ‘باز، کدام پادشاه، وقتی آمادة جنگ با پادشاه دیگری میشود، ابتدا نمینشیند و مشورت نمیکند که آیا میتواند با ده هزار مرد به مصاف کسی برود که با بیست هزار مرد بر علیه او میآید؟ اگر پادشاه به دلیل عدم آمادگی تواناییِ مصاف با دشمن خود را نداشته باشد، سفیری را نزد این پادشاه دیگر میفرستد، حتی هنگامی که او هنوز با فاصلة زیاد از او در راه است، و شرایط صلح را از او درخواست میکند.
”پس اکنون هر یک از شما باید بنشینید و بهای شاگردی مرا محاسبه کنید. از این پس شما نخواهید توانست ما را دنبال کنید، به آموزشها گوش دهید و کارها را نظاره کنید؛ شما ملزم خواهید شد که با اذیت و آزارهای شدید روبرو شوید و در شرایط ناامیدیِ خرد کننده برای این انجیل شهادت دهید. اگر مایل نیستید که از همة آنچه که هستید چشمپوشی کنید و همة آنچه را که دارید اهدا کنید، پس لایق نیستید که شاگرد من باشید. اگر از پیش در قلبتان بر خود استیلا یافتهاید، هنگامی که پسر انسان توسط سران کاهنان و صدوقیان طرد میشود و به دست ناباورانِ استهزا کننده داده میشود، نیازی به داشتن ترس از آن پیروزی ظاهری ندارید که باید فوراً به دست آورید.
”اکنون باید خودتان را بازبینی کنید تا انگیزة خود را برای این که شاگرد من باشید دریابید. اگر به دنبال عزت و جلال هستید، اگر ذهنتان دنیوی است، مانند نمکی هستید که طعم خود را از دست داده است. و هنگامی که چیزی که به دلیل شوریِ آن ارزش دارد، طعم خود را از دست بدهد، با چه چیزی چاشنی زده خواهد شد؟ این گونه چاشنی بیفایده است؛ این فقط برای افکندن در میان زبالهها مناسب است. اکنون به شما هشدار دادهام که اگر نمیخواهید جامی را که در حال آماده شدن است با من بنوشید، با آرامش به خانههای خود بازگردید. بارها و بارها به شما گفتهام که پادشاهی من متعلق به این دنیا نیست، اما شما مرا باور نخواهید کرد. هر که گوش شنوا دارد، بگذارید آنچه را که میگویم بشنود.“
عیسی بلافاصله پس از بیان این سخنان، در حالی که جلوی دوازده تن حرکت میکرد، در مسیر حشبون شروع به رفتن کرد، و در حدود پانصد نفر به دنبال آنها راه افتادند. پس از اندکی تأخیر، نیمة دیگر جمعیت به سوی اورشلیم رفتند. حواریون او، همراه با شاگردان برجسته، دربارة این سخنان بسیار فکر کردند، اما همچنان این باور را حفظ کردند که پس از این دورة کوتاهِ مشقت و آزمون، مطمئناً پادشاهی تا حدودی مطابق با امیدهای دیرینة آنها برقرار خواهد شد.
۳- سفر به پریا
برای بیش از دو هفته عیسی و دوازده تن که با جمعیتی متشکل از چند صد شاگرد دنبال میشدند، به جنوب پریا سفر کردند و از تمام شهرهایی که آن هفتاد تن در آن کار میکردند بازدید کردند. بسیاری از غیریهودیان در این منطقه زندگی میکردند، و از آنجایی که تعداد کمی از آنها به عید فصح در اورشلیم میرفتند، پیامرسانان پادشاهی به کار تعلیم و موعظة خود ادامه دادند.
عیسی در حشبون با اَبنیر ملاقات کرد، و آندریاس رهنمود داد که کارهای هفتاد تن نباید با عید فصح دچار وقفه گردد؛ عیسی توصیه کرد که پیامرسانان باید با بیتوجهی کامل نسبت به آنچه که قرار بود در اورشلیم اتفاق بیفتد، به کار خود ادامه دهند. او همچنین به اَبنیر توصیه کرد که به گروه زنان اجازه دهد، حداقل آن گونه که میخواهند، برای عید فصح به اورشلیم بروند. و این آخرین باری بود که اَبنیر عیسی را در جسم دید. خداحافظی او با اَبنیر این گونه بود: ”پسرم، میدانم که به پادشاهی وفادار خواهی بود، و از پدر میخواهم که به تو حکمت عطا کند تا برادرانت را دوست بداری و آنها را درک کنی. “
همینطور که آنها از شهری به شهر دیگر سفر میکردند، تعداد زیادی از پیروانشان آنها را ترک کردند تا به اورشلیم بروند، به طوری که تا وقتی که عیسی عازم عید فصح شد، تعداد کسانی که روز به روز او را دنبال میکردند به کمتر از دویست تن کاهش یافت.
حواریون فهمیدند که عیسی برای عید فصح به اورشلیم میرود. آنها میدانستند که شورای عالی یهود پیامی را در تمام اسرائیل پخش کرده بود که او محکوم به مرگ است و دستور داده بود که هر کس محل سکونت او را میداند باید به شورای عالی یهود اطلاع دهد؛ و با این حال، با وجود همة اینها، آنها به اندازة موقعی که او در فیلادلفیه به آنها اعلام کرده بود که برای دیدن ایلعازر به بیتعنیا میرود، چندان نگران نبودند. این تغییر نگرش از ترس شدید به یک حالت انتظار خاموش، بیشتر به دلیل زنده شدن ایلعازر بود. آنها به این نتیجه رسیده بودند که ممکن است عیسی در یک وضعیت اضطراری قدرت الهی خود را نشان دهد و دشمنانش را شرمنده کند. این امید، همراه با ایمان عمیقتر و کاملتر آنها به برتری روحانی استادشان، دلیل شجاعت ظاهری پیروان نزدیکش بود، که اکنون آماده بودند تا در عین شرایط این اعلام علنی شورای عالی یهود که او باید بمیرد او را به داخل اورشلیم دنبال کنند.
اکثر حواریون و بسیاری از شاگردانِ حلقة درونی او احتمال مرگ عیسی را باور نداشتند؛ آنها با این باور که او ”رستاخیز و حیات“ است، او را فناناپذیر و از پیش بر مرگ پیروز میدانستند.
4- تدریس در لیویاس
شامگاه چهارشنبه، 29 مارس، عیسی و پیروانش پس از تکمیل تور خود از شهرهای جنوب پریا، در لیویاس در راه اورشلیم اردو زدند. در طول همین شب در لیویاس بود که شمعون غیور و شمعون پطرس پس از این که در خفا نقشه کشیدند که بیش از یکصد شمشیر در این مکان به دستان آنها تحویل داده شود، این سلاحها را دریافت کردند و میان همة کسانی که حاضر بودند آنها را بپذیرند و زیر ردای خود پنهان کنند تقسیم کردند. شمعون پطرس هنوز شمشیر خود را در شبی که در باغ به استاد خیانت شد بر تن داشت.
عیسی صبح زود پنجشنبه قبل از بیدار شدن دیگران، آندریاس را صدا کرد و گفت: ”برادرانِ خود را بیدار کن! من چیزی برای گفتن به آنها دارم. “عیسی در مورد شمشیرها و این که کدام یک از حواریونش این سلاحها را دریافت کرده و بر تن داشتند میدانست، اما هرگز به آنها بروز نداد که چنین چیزهایی را میداند. هنگامی که آندریاس یارانش را از خواب بیدار کرد، و آنها به تنهایی دور هم جمع شدند، عیسی گفت: ”ای فرزندانم، مدت زیادی است که با من بودهاید و من چیزهای زیادی را که برای این وقت لازم است به شما آموختهام، اما اکنون به شما هشدار میدهم که اعتماد خود را روی عدم قطعیتهای جسمانی و یا ضعفهای دفاع انسان در برابر آزمونها و آزمایشهایی که در پیش روی ما است، بنا نکنید. من شما را در اینجا تنها فرا خواندهام تا یک بار دیگر آشکارا به شما بگویم که ما به اورشلیم میرویم، جایی که میدانید پسر انسان از پیش به مرگ محکوم شده است. باز هم به شما میگویم که پسر انسان به دستان سران کاهنان و حاکمان مذهبی تحویل داده خواهد شد؛ این که او را محکوم خواهند کرد و سپس به دستان غیریهودیان خواهند سپرد. و به همین ترتیب پسر انسان را استهزا خواهند کرد، حتی بر او تف خواهند انداخت و او را تازیانه خواهند زد، و او را به مرگ تسلیم خواهند کرد. و هنگامی که پسر انسان را بکشند، هراسان مباشید، زیرا من اعلام میکنم که او در روز سوم برخواهد خاست. مواظب خود باشید و به خاطر داشته باشید که من از پیش به شما هشدار دادهام. “
بار دیگر حواریون شگفتزده و متحیر شدند؛ اما آنها نتوانستند خود را به این باور برسانند که سخنان او را واقعی تلقی کنند؛ آنها نمیتوانستند درک کنند که منظور استاد درست همان چیزی است که میگوید. آنها آنقدر به خاطر اعتقاد مداوم خود به پادشاهی دنیوی در زمین، که بنا بود مقر آن در اورشلیم باشد، کور شده بودند، که به سادگی نمیتوانستند یا نمیخواستند به خود اجازه دهند که سخنان عیسی را به طور عینی بپذیرند. آنها تمام آن روز به این فکر میکردند که منظور استاد از چنین اظهارات عجیبی چه میتواند باشد. اما هیچیک از آنها جرأت نداشتند در مورد این اظهارات از او سؤالی بپرسند. پس از مرگ او بود که این حواریونِ گیج و سرگشته از خواب بیدار شدند و متوجه شدند که استاد در پیشبینیِ مصلوب شدن خود به طور آشکار و مستقیم با آنها صحبت کرده بود.
اینجا در لیویاس، درست بعد از صرف صبحانه بود، که برخی از فریسیان دوستانه نزد عیسی آمدند و گفتند: ”شتابان از این مناطق فرار کن، زیرا هیرودیس، درست همانطور که به دنبال یحیی میگشت، اکنون به دنبال تو میگردد تا تو را بکشد. او از قیام مردم میترسد و تصمیم گرفته است تو را بکشد. ما این خبر را برای تو آوردهایم تا بتوانی فرار کنی.“
و این تا حدی درست بود. زنده شدنِ ایلعازر، هیرودیس را وحشتزده و نگران کرد، و هیرودیس با آگاهی از این که شورای عالی یهود، حتی پیش از یک محاکمه، جرأت کرده بود عیسی را محکوم کند، تصمیم خود را گرفت که یا عیسی را بکشد یا او را از قلمرو خود بیرون کند. او واقعاً مایل بود که این دومی را انجام دهد، زیرا آنقدر از او میترسید که امیدوار بود مجبور نشود او را اعدام کند.
وقتی عیسی آنچه را که فریسیان برای گفتن داشتند شنید، پاسخ داد: ”من به خوبی دربارة هیرودیس و ترس او از این انجیل پادشاهی میدانم. اما اشتباه نکنید، او بیشتر ترجیح میدهد که پسر انسان به اورشلیم برود تا به دستان کاهنان اعظم عذاب بکشد و بمیرد؛ حال که او دستانش را به خون یحیی آغشته کرده است، مشتاق نیست که مسئول مرگ پسر انسان شود. بروید و به آن روباه بگویید که پسر انسان امروز در پریا موعظه میکند، فردا به یهودیه میرود، و پس از چند روز مأموریتش در زمین کامل خواهد شد و آمادة صعود نزد پدر خواهد شد.“
سپس عیسی رو به حواریونش کرد و گفت: ”از روزگاران باستان پیامبران در اورشلیم هلاک شدهاند، و فقط شایسته است که پسر انسان به شهر خانة پدر برود تا به عنوان بهای کوته فکری بشری و در نتیجة تعصب مذهبی و کوری معنوی قربانی شود. ای اورشلیم، اورشلیم که پیامبران را میکشی و آموزگاران حقیقت را سنگسار میکنی! چند بار خواستم همچون مرغی که جوجههایش را زیر بالهای خود جمع میکند فرزندانت را گِرد آورم، اما به من اجازه ندادی که این کار را انجام دهم! اینک نزدیک است که خانة شما به صورت ویرانهای برایتان واگذاشته شود! شما بارها آرزو خواهید کرد که مرا ببینید، اما نخواهید دید. آنگاه به جستجوی من خواهید پرداخت، اما مرا نخواهید یافت.“ و پس از این که این سخنان را گفت، رو به اطرافیان خود کرد و گفت: ”با این وجود، بیایید به اورشلیم برویم تا در عید فصح شرکت کنیم و آنچه را که در تحقق خواست پدر آسمانی برای ما زیبنده است، انجام دهیم.“
این گروه از ایماندارانِ سردرگم و حیرتزده بودند که در این روز با دنبال کردنِ عیسی وارد اِریحا شدند. حواریون توانستند فقط نشانی قطعی از پیروزی نهایی را در بیانات عیسی در رابطه با پادشاهی تشخیص دهند؛ فقط آنها نتوانستند خود را به آن نقطهای برسانند که مایل باشند هشدارهای مربوط به پسرویِ قریبالوقوع را درک کنند. هنگامی که عیسی از ”برخاستن در روز سوم“ صحبت کرد، آنها این گفته را به معنی یک پیروزی قطعیِ پادشاهی بلافاصله پس از یک درگیریِ ناخوشایندِ اولیه با رهبران مذهبی یهودی تلقی کردند. ”روز سوم“ یک عبارت رایج یهودی به معنی ”در حال حاضر“ یا ”به زودی پس از آن“ بود. وقتی عیسی از ”برخاستن“ صحبت کرد، آنها فکر کردند که او به ”پدیدار شدنِ پادشاهی“ اشاره کرده است.
عیسی توسط این ایمانداران به عنوان مسیح پذیرفته شده بود، و یهودیان اطلاع اندکی دربارة یک مسیح رنج دیده داشتند و یا هیچ اطلاعی نداشتند. آنها نمیفهمیدند که بنا بود عیسی با مرگش چیزهای زیادی را انجام دهد که هرگز نمیشد با زندگی او به دست آید. در حالی که زنده شدن ایلعازر بود که حواریون را برای وارد شدن به اورشلیم جسور ساخت، این خاطرة دگرگونی سیمای عیسی بود که به استاد در این دورة طاقتفرسای اعطای او قوت قلب داد.
۵- مرد نابینا در اِریحا
در اواخر بعد از ظهر روز پنجشنبه 30 مارس، عیسی و حواریونش، در رأس گروهی متشکل از تقریباً دویست پیرو، به دیوارهای اِریحا نزدیک شدند. همینطور که آنها به دروازة شهر نزدیک میشدند، با انبوهی از گدایان مواجه شدند، و در میان آنها پیرمردی به نام بارتیمائوس بود که از جوانی نابینا بود. این گدای نابینا بسیار دربارة عیسی شنیده بود و همه چیز را در مورد شفای یوشیای نابینا در اورشلیم توسط عیسی میدانست. او از آخرین دیدار عیسی از اریحا اطلاعی نداشت تا این که او به بیتعنیا رفت. بارتیمائوس تصمیم گرفته بود که دیگر هرگز اجازه نخواهد داد که بدون این که برای بازیافتن بینایی خود به عیسی متوسل شود او از اریحا بازدید کند.
اخبار نزدیک شدن عیسی در سرتاسر اریحا اعلام شده بود و صدها نفر از ساکنان برای دیدار با او هجوم آوردند. هنگامی که این جمعیت عظیم با همراهی استاد به داخل شهر بازگشتند، بارتیمائوس با شنیدن صدای گامهای سنگین جمعیت، متوجه شد که اتفاقی غیرعادی در حال رخ دادن است، و از این رو از کسانی که نزدیک او ایستاده بودند پرسید که چه خبر است. و یکی از گدایان پاسخ داد: ”عیسی ناصری در حال عبور است.“ وقتی بارتیمائوس شنید که عیسی نزدیک است، صدای خود را بلند کرد و شروع کرد با صدای بلند فریاد زند: ”عیسی، عیسی، بر من رحم کن!“ و هنگامی که او بلندتر و بلندتر به فریاد کشیدن ادامه داد، برخی از کسانی که نزدیک عیسی بودند نزد او رفتند و او را سرزنش کردند و از او خواستند که سکوت کند؛ اما فایدهای نداشت؛ او فقط بیشتر و بلندتر فریاد کشید.
وقتی عیسی فریاد مرد نابینا را شنید، ساکن ایستاد. و هنگامی که او را دید به دوستانش گفت: ”آن مرد را نزد من بیاورید.“ و سپس آنها نزد بارتیمائوس رفتند و گفتند: ”خوشحال باش؛ با ما بیا، زیرا استاد تو را میخواند.“ وقتی بارتیمائوس این سخنان را شنید، ردای خود را به کناری انداخت و به سمت وسط جاده به جلو جهید، در حالی که آنهایی که به او نزدیک بودند او را به سوی عیسی هدایت کردند. عیسی خطاب به بارتیمائوس گفت: ”چه میخواهی برای تو انجام دهم؟“ آنگاه مرد نابینا پاسخ داد: ”میخواهم بیناییام باز گردد.“ و هنگامی که عیسی این درخواست را شنید و ایمان او را دید، گفت: ”بینایی خود را باز خواهی یافت؛ به راه خود برو؛ ایمانت تو را شفا داده است.“ او فوراً بینایی خود را باز یافت، و نزدیک عیسی ماند و خدا را ستایش کرد، تا این که استاد در روز بعد به سوی اورشلیم راه افتاد، و سپس او به حضور جمعیت رفت و به همه اعلام کرد که چگونه بینایی او در اریحا بازگردانده شده بود.
۶- دیدار با زکّی
نزدیک غروب بود که صف همراهان استاد وارد اریحا شد، و او تصمیم گرفت که شب را در آنجا بماند. همینطور که عیسی از کنار دفتر باجگیران عبور میکرد، زکّیِ سر باجگیر یا مالیاتگیر، بر حسب اتفاق در آنجا حضور داشت، و او میل شدید داشت که عیسی را ببیند. این سر باجگیر بسیار ثروتمند بود و دربارة این پیامبر جلیل بسیار شنیده بود. او تصمیم گرفته بود دفعة بعد که عیسی به دیدار اریحا رفت، ببیند او چگونه مردی است؛ از این رو، زکّی در صدد برآمد که از میان جمعیت فشار بیاورد، اما جمعیت بسیار زیاد بود، و چون او قد کوتاهی داشت، نمیتوانست از بالای سر آنها ببیند. و از این رو سر باجگير جمعیت را دنبال کرد تا این که آنها به مركز شهر و نه چندان دور از محل زندگي او نزدیک شدند. وقتی او دید که نمیتواند به میان جمعیت رخنه کند، و با این فکر که ممکن است عیسی بدون توقف از میان شهر عبور کند، پیش دوید و از درخت چناری که شاخههای پراکندة آن بر روی جاده آویزان بود، بالا رفت. او میدانست که از این طریق میتواند هنگام عبور استاد از آنجا دید خوبی از او به دست آورد. و او ناامید نشد، زیرا وقتی عیسی از آنجا عبور میکرد، توقف کرد و به بالا به زکّی نگاه کرد و گفت: ”زکّی بشتاب و پایین بیا، زیرا امشب باید در خانة تو بمانم.“ و وقتی زکّی این سخنان حیرتانگیز را شنید، با شتابی که برای پایین آمدن از درخت به خرج داد نزدیک بود سقوط کند. او نزد عیسی رفت و از این که استاد حاضر است در خانهاش توقف کند ابراز شادمانی زیادی کرد.
آنها فوراً به خانة زکی رفتند، و کسانی که در اریحا زندگی میکردند بسیار شگفتزده شدند که عیسی راضی به ماندن در نزد سر باجگیر شده است. حتی در حالی که استاد و حواریونش با زکی جلوی درب خانهاش تعلل میکردند، یکی از فریسیان اریحا که در آن نزدیکی ایستاده بود، گفت: ”میبینید که چگونه این مرد رفته است نزد یک گناهکار، یک پسر مرتد ابراهیم که یک اخاذ و دزد مردم خودش است اقامت گزیند.“ و وقتی عیسی این را شنید، به زکی نگاه کرد و لبخند زد. سپس زکی روی یک چهارپایه ایستاد و گفت: ”ای مردان اریحا، به سخنان من گوش دهید! من ممکن است یک باجگیر و یک گناهکار باشم، اما آموزگار بزرگ آمده است تا در خانة من بماند؛ و قبل از این که او داخل شود، به شما میگویم که نیمی از همة اموالم را به فقرا میبخشم و از فردا، اگر چیزی به ناحق از کسی گرفته باشم، چهار برابر به او بازخواهم گرداند. من با تمام قلبم به دنبال نجات خواهم بود و یاد خواهم گرفت که در برابر دیدگان خدا به گونهای پارسامنشانه عمل کنم.“
هنگامی که زکی سخنانش را قطع کرد، عیسی گفت: ”امروز نجات به این خانه آمده است و به راستی تو یک پسر ابراهیم شدهای.“ و عیسی به جماعتی که در اطراف آنها جمع شده بودند رو کرد و گفت: ”از آنچه میگویم تعجب نکنید و از آنچه ما انجام میدهیم نیز رنجیده نشوید، زیرا من همیشه اعلام کردهام که پسر انسان آمده است تا گمشده را بجوید و نجات دهد.“
آنها برای شب نزد زکی اقامت کردند و فردای آن روز برخاستند و در مسیر رفتن به عید فصح در اورشلیم از راه ”جادة راهزنان“ به سوی بیتعنیا حرکت کردند.
۷- ”هنگام عبور عیسی“
عیسی هر جا که میرفت، شادی و سرور پخش میکرد. او سرشار از زیبایی و حقیقت بود. معاشران او همواره به خاطر کلمات مهربانانهای که از دهان او جاری میشد در شگفتی بودند. شما میتوانید زیبندگی را پرورش دهید، اما مهربانی و متانت رایحة دوستی است که از یک روان سرشار از محبت میطراود.
نیکی همیشه برانگیزانندة احترام است، اما هنگامی که فاقد زیبندگی باشد، اغلب عطوفت را دفع میکند. نیکی تنها زمانی جذابیت همگانی دارد که آکنده از مهربانی و متانت باشد. نیکی تنها زمانی مؤثر است که جذاب باشد.
عیسی به راستی انسانها را درک میکرد؛ از این رو میتوانست دلسوزی راستین از خود نشان دهد و شفقت صادقانه نمایان سازد. اما او به ندرت در ترحم افراط میکرد. در حالی که شفقت او بیحد و حصر بود، دلسوزی او عملی، شخصی، و سازنده بود. آشنایی او با رنج هرگز موجب بیتفاوتی نشد، و او قادر بود به روانهای دردمند خدمت کند، بدون این که ترحم بر خودِ آنها را افزایش دهد.
عیسی میتوانست به انسانها بسیار کمک کند، زیرا آنها را بسیار صمیمانه دوست داشت. او واقعاً هر مرد، هر زن، و هر کودک را دوست داشت. او به دلیل بینش فوقالعادهاش میتوانست دوستی واقعی باشد — او کاملاً میدانست که در قلب و در ذهن انسان چه میگذرد. او یک ناظر علاقمند و مشتاق بود. او در درک نیاز انسان خبره بود، و در تشخیص آرزوهای انسان ماهر بود.
عیسی هرگز عجله نداشت. او وقت داشت ”هنگامی که از جایی میگذشت“ به همنوعانش دلداری دهد. و او همیشه موجب میشد دوستانش احساس آرامش کنند. او یک شنوندة جذاب بود. او هرگز درگیر کاوشگری مداخلهجویانه در روان یارانش نشد. در حالی که او اذهان گرسنه را تسکین میداد و به روانهای تشنه خدمت میکرد، دریافت کنندگان دلسوزی او آنقدر که احساس میکردند با او مشورت میکنند چندان احساس نمیکردند که نزد او اعتراف میکنند. آنها به او اعتماد بیحد و حصر داشتند زیرا میدیدند که او به آنها بسیار باور دارد.
هرگز به نظر نمیرسید که او دربارة مردم کنجکاو باشد، و او هرگز تمایلی به ادارة امور، مدیریت، یا تعقیب آنها نشان نداد. او برانگیزانندة اعتماد به نفسِ عمیق و شجاعتِ قدرتمند در همة کسانی بود که از معاشرت با او لذت میبردند. وقتی او به کسی لبخند میزد، آن انسان فانی ظرفیت بیشتری را برای حل مشکلات متعدد خود تجربه میکرد.
عیسی به قدری انسانها را دوست داشت، و چنان خردمندانه، که هرگز از سختگیری نسبت به آنها هنگامی که ضرورت چنین انضباطی را ایجاب میکرد درنگ نمیکرد. او غالباً از طریق درخواست کمک از یک شخص به او یاری میرساند. او از این طریق علاقه برمیانگیخت، و برای جنبههای بهترِ طبیعت انسان جذابیت ایجاد میکرد.
استاد میتوانست ایمان نجاتبخش را در خرافات شدید زنی که با لمس لبة لباسش به دنبال شفا بود، تشخیص دهد. او همیشه آماده و مایل بود که یک موعظه را متوقف کند یا عدة کثیری را معطل نگاه دارد، تا به نیازهای فقط یک فرد، حتی یک کودکِ کوچک رسیدگی کند. رخدادهای بزرگ به وقوع پیوستند، نه تنها به این دلیل که مردم به عیسی ایمان داشتند، بلکه همچنین به این دلیل که عیسی به آنها بسیار باور داشت.
بخش عمدة چیزهای به راستی مهمی که عیسی گفت یا انجام داد، به نظر میرسید که ”هنگامی که از آنجا عبور میکرد“ به طور اتفاقی به وقوع پیوست. در خدمت زمینی استاد، کار حرفهای، به خوبی برنامهریزی شده، یا پیشاندیشی شدة بسیار اندکی وجود داشت. او در حین گذران زندگی، به طور طبیعی و برازنده سلامتی اهدا میکرد و شادی میافشاند. این عملاً حقیقت داشت، که ”او همه جا میگشت و کارهای نیکو میکرد.“
و برای پیروان استاد در همة اعصار لازم است که یاد بگیرند که در حالی که ”از جایی عبور میکنند“ خدمت کنند — در حین انجام وظایف روزانة خود، کار نیک و عاری از خودخواهی انجام دهند.
8- مَثَل سکهها
آنها تا نزدیک ظهر از اریحا شروع به حرکت نکردند، زیرا شب قبل در حالی که عیسی به زکی و خانوادهاش انجیل پادشاهی را آموزش میداد، آنها تا دیروقت بیدار بودند. تقریباً در نیمة راهِ جادة صعودی به سوی بیتعنیا، گروه برای صرف ناهار توقف کرد در حالی که تودة مردم به حرکت به سوی اورشلیم ادامه دادند، بدون این که بدانند عیسی و حواریون قصد داشتند آن شب در کوه زیتون بمانند.
مَثَل سکهها بر خلاف مَثَل قنطارها که برای همة شاگردان در نظر گرفته شده بود، بیشتر به طور انحصاری به حواریون گفته شد و عمدتاً مبتنی بر تجربة آرچلوس و تلاش بیهودة او برای به دست آوردن حکومت پادشاهی یهودیه بود. این یکی از معدود مَثَلهای استاد است که بر اساس یک شخصیت واقعیِ تاریخی بنا شده است. عجیب نبود که آنها باید آرچلوس را در ذهن میداشتند، زیرا خانة زکی در اریحا به کاخ پرآذین آرچلوس بسیار نزدیک بود، و قنات او در امتداد جادهای میگذشت که آنها از طریق آن از اریحا عزیمت کرده بودند.
عیسی گفت: ”شما فکر میکنید که پسر انسان برای پذیرفتن یک پادشاهی به اورشلیم میرود، اما من اعلام میکنم که شما محکوم به ناامیدی هستید. آیا داستان شاهزادهای را به یاد نمیآورید که برای پذیرفتن یک پادشاهی برای خودش به کشوری دور رفت؟ اما حتی پیش از این که بتواند بازگردد، اهالیِ سرزمینِ او که در دلشان از پیش او را رد کرده بودند، فرستادهای را به دنبال او فرستادند و گفتند: ’ما اجازه نخواهیم داد این مرد بر ما سلطنت کند‘. همانطور که این پادشاه در حکومت دنیوی طرد شد، پسر انسان نیز در حکومت روحانی طرد خواهد شد. باز هم اعلام میکنم که پادشاهی من متعلق به این دنیا نیست؛ اما اگر به پسر انسان فرمانروایی روحانی مردمش اعطا شده بود، او چنین پادشاهیِ روان انسانها را میپذیرفت و بر چنین قلمروِ قلبهای بشری سلطنت میکرد. با وجود این که آنها حکومت روحانی من را بر خود رد میکنند، من دوباره باز خواهم گشت تا چنین پادشاهی روحی را که اکنون از من دریغ شده است از دیگران دریافت کنم. اکنون پسر انسان را طرد شده خواهید دید، اما در عصری دیگر آنچه را که اکنون فرزندان ابراهیم رد میکنند، مورد پذیرش قرار خواهد گرفت و ستایش خواهد شد.
”و اکنون، به عنوان نجیبزادة طرد شدة این مَثَل، من دوازده خادم خود، مباشران ویژه، را به حضور خود فرا میخوانم، و با دادن مبلغ یک سکه به دست هر یک از شما، به هر یک توصیه میکنم که در حالی که از شما دور هستم به رهنمودهای من که با صندوق امانت خود با پشتکار تجارت کنید، به خوبی توجه کنید، تا وقتی که بازگشتم و از شما حسابرسی کردم، بتوانید مباشرت خود را با آن توجیه کنید.
”و حتی اگر این پسر طرد شده بازنگردد، پسر دیگری فرستاده خواهد شد تا این پادشاهی را دریافت کند، و در آن هنگام این پسر همة شما را فرا خواهد خواند تا گزارش سرپرستی خود را دریافت کنید و به واسطة دستاوردهای خود شادمان شوید.
”و هنگامی که متعاقباً این مباشران برای حسابرسی فراخوانده شدند، اولین نفر جلو آمد و گفت: ’ای سرور، با سکة تو ده سکه بیشتر کسب کردم.‘ و سرورش به او گفت: ’آفرین؛ تو خادمی نیکویی؛ زیرا نشان دادی که در این امر وفادار هستی، حکومت ده شهر را به تو خواهم سپرد.‘ و دومی آمد و گفت: ’ای سرور، سکهای که نزد من ماند، پنج سکه سود آورده است.‘ و سرور گفت: ’از این رو تو را به فرمانروایی پنج شهر خواهم گمارد.‘ و به همین ترتیب سایر خادمان مورد حسابرسی واقع شدند، تا این که نفر آخر پس از این که فرا خوانده شد، گزارش داد: ’ای سرور، اینک این سکة توست که آن را در این دستمال پیچیده و به گونهای امن حفظ کردهام. و این کار را کردم چون از تو میترسیدم؛ من باور داشتم که تو نامعقول هستی، چون دیدم آنچه را که نگذاشتهای برمیگیری ، و به دنبال این هستی که آنچه را که نکاشتهای درو کنی.‘ سپس سرورش گفت: ’ای خادم اهمالگر و پیمان شکن، مطابق گفتة خودت تو را قضاوت خواهم کرد. تو میدانستی که من ظاهراً آنچه را که نکاشتهام درو میکنم؛ پس میدانستی که این حسابرسی برایت الزامآور خواهد بود. با دانستن این موضوع، حداقل باید پول من را به صراف میدادی تا در زمان آمدنم آن را با بهرة مناسب داشته باشم.‘
”و سپس این حاکم به حاضران گفت: ’پول را از این خادم تنبل بگیرید و به آن که ده سکه دارد بدهید.‘ و وقتی آنها به سرور یادآوری کردند که چنین شخصی از پیش ده سکه داشته است، او گفت: ’به هر که دارد، بیشتر داده خواهد شد، اما از کسی که ندارد، حتی آنچه را که دارد از او گرفته خواهد شد.‘“
و سپس حواریون در صدد برآمدند که تفاوت میان معنی این مَثَل و مَثَل سابق قنطارها را بدانند، اما عیسی در پاسخ به پرسشهای فراوان آنها فقط گفت: ”در حالی که هر یک از شما به معنی واقعی این سخنان پی میبرید، در قلبتان روی آنها خوب تعمق کنید.“
این نَتَنائیل بود که معنی این دو مَثَل را در سالهای بعد به خوبی آموزش داد، و میتوان آموزشهای او را در این نتیجهگیریها خلاصه کرد:
1- توانایی، معیار عملیِ فرصتهای زندگی است. شما هرگز برای انجام کاری که فراتر از تواناییهای شماست مسئول شناخته نخواهید شد.
2- وفاداری، معیار خطاناپذیرِ قابل اعتماد بودن انسان است. کسی که در چیزهای کوچک وفادار است، احتمالاً در هر چیزی که با عطایای او سازگار است نیز وفاداری نشان خواهد داد.
3- استاد پاداش کمتری را برای وفاداری کمتر در زمانی که فرصتی مشابه وجود دارد اعطا میکند.
4- او پاداشی مشابه برای وفاداری مشابه در زمانی که فرصت کمتری وجود دارد، اعطا میکند.
هنگامی که آنها ناهار خود را به پایان رساندند، و پس از آن که انبوهی از پیروان به حرکت به سوی اورشلیم ادامه دادند، عیسی در حالی که در برابر حواریون در سایة صخرهای آویزان در کنار جاده ایستاده بود، با وقاری شادمان و شکوهی متین انگشت خود را به سمت غرب نشانه گرفت و گفت: ”ای برادرانم، بیایید، بگذارید به اورشلیم برویم، تا آنچه را که در انتظار ماست، در آنجا دریافت کنیم؛ ما بدین گونه خواست پدر آسمانی را در همه چیز به انجام خواهیم رساند.“
و بدین ترتیب عیسی و حواریونش به این سفر که آخرین سفر استاد به اورشلیم در شکل جسم انسان فانی بود ادامه دادند.