مقالۀ 169 آخرین آموزش در پلا
نسخۀ پیشنویس
کتاب یورنشیا
مقالۀ 169
آخرین آموزش در پلا
اواخر عصر روز دوشنبه، 6 مارس، عیسی و ده حواری به اردوگاه پلا رسیدند. این آخرین هفتۀ اقامت عیسی در آنجا بود، و او در تعلیم تودۀ مردم و آموزش حواریون بسیار فعال بود. او هر روز بعد از ظهر برای جمعیت موعظه میکرد و هر شب به سؤالات حواریون و برخی از شاگردان پیشرفتهتری که در اردوگاه زندگی میکردند پاسخ میداد.
دو روز قبل از ورود استاد، خبرِ از مرگ برخاستنِ ایلعازر به اردوگاه رسیده بود، و تمام مجلس بیقرار بود. از زمان غذا دادن به پنج هزار تن، چنین چیزی که اینطور قوۀ تخیل مردم را برانگیزد، رخ نداده بود. و از این رو دقیقاً در اوج مرحلۀ دومِ خدمت عمومی پادشاهی بود که عیسی تصمیم گرفت که در این یک هفتۀ کوتاه در پلا آموزش دهد و سپس سفر به جنوب پریا را آغاز کند، سفری که فوراً به تجارب نهایی و سوگبار هفتۀ آخر در اورشلیم منتهی شد.
فریسیان و کاهنان ارشد شروع به تدوین اتهامات خود و متبلور ساختنِ شکایات خود کرده بودند. آنها به این دلایل به آموزشهای استاد اعتراض کردند:
1- او یک دوست خراجگیران و گناهکاران است؛ او از خدانشناسها استقبال میکند و حتی با آنها غذا میخورد.
2- او یک کفرگو است؛ او در مورد خدا به عنوان پدرش صحبت میکند و فکر میکند که با خدا برابر است.
3- او یک قانون شکن است. او بیماری را در روز سبت شفا میدهد و از بسیاری جهات دیگر قانون مقدس اسرائیل را زیر پا میگذارد.
4- او با اهریمنان همپیمان است. او معجزه میکند و از طریق قدرت بعلزبوب، شاهزادۀ اهریمنان، معجزات ظاهری انجام میدهد.
1- مَثَل پسر گمشده
در بعد از ظهر پنجشنبه، عیسی در مورد ”فیض نجات“ با تودۀ مردم صحبت کرد. در طول این موعظه، او داستان گوسفندِ گمشده و سکۀ گمشده را بازگو نمود و سپس تمثیل مورد علاقهاش، پسر ولخرج را اضافه کرد. عیسی گفت:
”پیامبران از سموئیل تا یحیی به شما اندرز دادهاند که باید خدا را بجویید —در جستجوی حقیقت باشید. آنها همیشه گفتهاند: ’خداوند را بجویید تا او پیدا شود. ‘و همۀ این آموزشها را باید در دل داشت. اما من آمدهام تا به شما نشان دهم که در حالی که شما به دنبال یافتن خداوند هستید، خداوند نیز به همین ترتیب به دنبال یافتن شماست. من بارها داستان شبان نیکو را برای شما تعریف کردهام که نود و نه گوسفند را در گله رها کرد تا به جستجوی آن یکی که گمشده بود برود، و این که چگونه وقتی گوسفندِ گمشده را یافت، او را روی شانههای خود گذاشت و به گونهای مهرآمیز او را به آغل حمل کرد. و هنگامی که گوسفندِ گمشده به گله بازگردانده شد، به خاطر میآورید که شبان نیکو دوستان خود را فراخواند و از آنها خواست که به خاطر یافتن گوسفندی که گم شده بود با او شادی کنند. باز هم میگویم که به خاطر یک گناهکار که توبه میکند در بهشت بیشتر شادی میشود تا برای نود و نه فرد درستکار که نیازی به توبه ندارند. این واقعیت که آدمها از دست میروند فقط علاقۀ پدر آسمانی را افزایش میدهد. من به این دنیا آمدهام تا خواست پدرم را انجام دهم و به راستی در مورد پسر انسان گفته شده است که او دوست خراجگیران و گناهکاران است.
”به شما آموزش داده شده است که پذیرش الهی پس از ندامت شما و در نتیجۀ همۀ کارهای قربانی و توبۀ شما حاصل میشود، اما من به شما اطمینان میدهم که حتی قبل از این که توبه کنید پدر شما را میپذیرد و پسر و یارانش را میفرستد تا شما را بیابند و شما را با شادی به گله، پادشاهیِ فرزندی و پیشرفت معنوی بازگردانند. شما همگی مانند گوسفندانی هستید که گمراه شدهاند، و من آمدهام تا کسانی را که گمراه شدهاند بجویم و آنها را نجات دهم.
”و همچنین باید داستان زنی را به خاطر بیاورید که گردنبندی زینتی داشت که از ده قطعه نقره ساخته شده بود. او یک قطعۀ آن را گم کرد ولی چراغ روشن کرد و با جدیت خانهاش را جارو کرد و آنقدر به جستجو ادامه داد تا این که تکه نقرۀ گمشده را پیدا کرد. و به محض این که سکۀ گم شده را پیدا کرد، دوستان و همسایگانش را صدا کرد و گفت: ’با من شادی کنید، زیرا من قطعۀ گم شده را یافتهام. ‘پس باز میگویم که همیشه در حضور فرشتگان آسمان به خاطر یک گناهکار که توبه میکند و به آغوش پدر باز میگردد شادی میشود. و من این داستان را به شما میگویم تا این را به شما القا کنم که پدر و پسرش به جستجوی گمشدهها میروند، و در این جستجو، ما از همۀ تأثیراتی که در تلاشهای مستمر ما برای یافتن گمشدهها و نیازمندانِ نجات قادر به کمک هستند استفاده میکنیم. و از این رو، در حالی که پسر انسان به بیابان میرود تا گوسفند گم شده را بیابد، همچنین به جستجوی سکهای میپردازد که در خانه گم شده است. گوسفند به طور ناخواسته سرگردان میشود؛ سکه توسط غبار زمان پوشانده میشود و از طریق انباشته شدن متعلقات آدمیان پنهان میگردد.
”و اکنون میخواهم داستان یک پسر بیفکرِ یک کشاورز ثروتمند را برای شما تعریف کنم که عمداً خانۀ پدرش را ترک کرد و به یک سرزمین بیگانه رفت، جایی که دچار رنج بسیار گردید. به خاطر میآورید که گوسفند بدون این که بخواهد از گله جدا افتاد، اما این جوان تعمداً خانهاش را ترک کرد. داستان بدین گونه بود:
”مردی دو پسر داشت؛ پسر جوانتر، سرخوش و بیخیال بود. او همیشه به دنبال خوشگذرانی بود و از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکرد، در حالی که برادر بزرگترش جدی، هوشیار، سختکوش، و مایل به پذیرش مسئولیت بود. حال این دو برادر با هم خوب نبودند؛ آنها همیشه دعوا و جر و بحث میکردند. پسر جوانتر شاد و سرزنده بود، اما تنآسا و غیرقابل اعتماد بود؛ پسر بزرگتر، ثابت قدم و سختکوش، و در عین حال خود محور، تندخو، و متکبر بود. پسر کوچکتر از بازی لذت میبرد اما از کار اجتناب میکرد؛ پسر بزرگتر خود را وقف کار میکرد اما به ندرت بازی میکرد. این معاشرت به حدی ناپسند شد که پسر جوانتر نزد پدرش آمد و گفت: ’پدر، سومین سهم از داراییهای خود را به من بده که به من میرسد و به من اجازه میدهد برای جستجوی ثروت خود به دنیا بروم. ‘و هنگامی که پدر این درخواست را شنید، چون میدانست که چقدر مرد جوان در خانه ناخشنود و از برادر بزرگترش ناراضی است، اموالش را تقسیم کرد، و به مرد جوان سهمش را داد.
”در عرض چند هفته، مرد جوان تمام سرمایهاش را جمع کرد و به سفری به یک دیار دور رفت، و چون هیچ کاری سودمند که انجام دادن آن برایش لذتبخش نیز باشد نیافت، به زودی تمام ارث خود را در زندگی بیبند و بار هدر داد. و پس از این که همۀ دارایی خود را خرج کرد، یک قحطی طولانی در آن کشور رخ داد، و او خود را در تنگدستی یافت. و بدین ترتیب، هنگامی که او دچار گرسنگی شد و درماندگی او زیاد شد، نزد یکی از اهالی آن دیار کار یافت، و او وی را برای غذا دادن به خوکها به مزارع فرستاد. و مرد جوان شکم خود را از پوستههایی که خوکها میخوردند با خرسندی پر میکرد، اما هیچ کس به او چیزی نمیداد.
”یک روز، وقتی که او بسیار گرسنه بود، به خود آمد و گفت: ’چه تعداد از خدمتکاران پدرم نان کافی و اضافه دارند، در حالی که من دارم از فرط گرسنگی هلاک میشوم، و در اینجا در یک دیار بیگانه در حال غذا دادن به خوکها هستم! من برخواهم خاست و نزد پدرم خواهم رفت، و به او خواهم گفت: پدر، من بر ضد آسمان و بر ضد تو گناه کردهام. من دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم؛ فقط مایل باش که مرا یکی از خدمتکاران خود کنی. ‘و وقتی مرد جوان به این تصمیم رسید، برخاست و راهی خانۀ پدرش شد.
”اکنون این پدر برای پسرش بسیار اندوهگین شده بود؛ او دلش برای این پسرِ شاد و گر چه بیفکر تنگ شده بود. این پدر این پسر را دوست داشت و همیشه در انتظار بازگشت او بود، به طوری که در روزی که به خانهاش نزدیک شد، حتی در حالی که هنوز دور بود، پدر او را دید، و در حالی که آکنده از دلسوزی محبتآمیز شده بود برای استقبال از او بیرون دوید، و با سلامی پرمهر او را در آغوش گرفت و بوسید. و پس از این که آنها بدین گونه یکدیگر را دیدند، پسر به چهرۀ اشکآلود پدرش نگاه کرد و گفت: ’ای پدر، من بر ضد آسمان و در برابر دیدگانت گناه کردهام؛ من دیگر شایسته نیستم که یک پسر خوانده شوم‘— اما پسر فرصتی برای تکمیل اعترافاتش پیدا نکرد، زیرا پدرِ بسیار مسرور به خدمتکارانی که تا این لحظه دوان دوان آمده بودند گفت: ’سریعاً بهترین لباس او را بیاورید، همانی که من حفظ کردهام، و آن را بر تن او کنید و انگشتر پسر را به دستش کنید و برای پاهایش صندل بیاورید‘.
”و سپس، پس از آن که پدرِ شاد، پسر پاخسته و وامانده را به داخل خانه هدایت کرد، خطاب به خدمتکارانش گفت: ’گوسالۀ فربه را بیاورید و بکشید، و بگذارید بخوریم و شادی کنیم، زیرا این پسر من مرده بود و دوباره زنده شد؛ او گم شده بود و پیدا شد. ‘و همۀ آنها دور پدر جمع شدند تا به خاطر بازگشت پسرش با او شادی کنند.
”تقریباً در این هنگام، در حالی که آنها جشن میگرفتند، پسر بزرگتر پس از کار روزانۀ خود در مزرعه به خانه وارد شد و همینطور که به خانه نزدیک میشد، صدای موسیقی و رقص شنید. و هنگامی که به درِ پشتی رسید، یکی از خادمان را صدا زد و معنی این همه جشن و سرور را جویا شد. و سپس خادم گفت: ’برادرت که مدتی طولانی گم شده بود به خانه آمده است، و پدرت گوسالۀ فربه را کشت تا به خاطر بازگشت امن پسرش شادی کند. داخل شو تا تو نیز به پیشواز برادرت بروی و به خاطر بازگشت او به خانۀ پدرت به او خوشامد بگویی. ‘
”اما وقتی برادر بزرگتر این را شنید، چنان احساساتش جریحهدار شد و خشمگین شد که نخواست به خانه برود. وقتی پدرش از ناخشنودی او برای استقبال از برادر کوچکترش شنید، بیرون آمد تا به او التماس کند. اما پسر بزرگتر تسلیم متقاعدسازیِ پدرش نشد. او در جواب پدرش گفت: ’اینجا سالها به تو خدمت کردهام و از کمترین فرامینت سرپیچی نکردهام، و با این حال حتی یک بزغاله هم به من ندادی تا با دوستانم ضیافتی برپا کنم. من در تمام این سالها در اینجا ماندم تا از تو مراقبت کنم، و تو هرگز از خدمت صادقانۀ من خوشحال نشدی، اما وقتی این پسرت برمیگردد، در حالی که اموالت را با روسپیها هدر داده، در کشتن گوسالۀ پروار و شادی با او شتاب به خرج میدهی.‘
”از آنجایی که این پدر واقعاً هر دو پسرش را دوست داشت، سعی کرد با این پسر بزرگتر به استدلال بپردازد: ’اما پسرم، تو تمام مدت با من بودی، و تمام آنچه را که من دارم متعلق به توست. هر وقت دوستانی به دست میآوردی تا شادی خود را با آنها قسمت کنی، میتوانستی بزغالهای داشته باشی. اما تنها شایسته است که اکنون به خاطر بازگشت برادرت برای شادی و سرور به من محلق شوی. به این فکر کن پسرم، برادرت گم شده بود و پیدا شد؛ او زنده نزد ما بازگشته است!“‘
این یکی از تأثیرگذارترین و مؤثرترین تمثیلهایی بود که عیسی تا آن هنگام ارائه نمود که تمایل پدر را برای پذیرفتن همۀ کسانی که به دنبال ورود به پادشاهی آسمان هستند به شنوندگان خود نشان دهد.
عیسی به بیان همزمان این سه داستان بسیار علاقمند بود. او داستان گوسفند گمشده را ارائه کرد تا نشان دهد که وقتی انسانها به طور ناخواسته از مسیر زندگی دور میشوند، پدر به چنین افراد گم شدهای توجه میکند و به همراه پسرانش، شبانان واقعی گله، به دنبال گوسفند گمشده میرود. او سپس داستان سکۀ گمشده در خانه را بازگو میکرد تا نشان دهد که جستجوی الهی برای همۀ کسانی که به واسطۀ نگرانیها و اندوختههای مادیِ زندگی سردرگم، حیران، و یا سوا از آن، از نظر روحی کور شدهاند چقدر کامل است. و سپس به بیان این مَثَل پسر گمشده، یعنی پذیرش پسر ولخرجِ بازگشته، میپرداخت تا نشان دهد که بازگرداندن پسر گمشده به خانه و قلب پدرش چقدر کامل است.
عیسی در طول سالهای تدریس خود، بارها و بارها این داستان پسر ولخرج را گفت و از نو گفت. این تمثیل و داستان سامری نیکو، ابزار مورد علاقۀ او برای آموزشِ مهرِ پدر و برخورد مهرآمیز انسانها بود.
2- تمثیل مباشر زیرک
یک روز عصر، شمعون غیور، در توضیح یکی از بیانات عیسی، گفت: ”استاد، منظور شما چه بود از این که امروز گفتید بسیاری از کودکان دنیا در نسل خود عاقلتر از فرزندان پادشاهی هستند، زیرا در دوستی با ثروت برآمده از ناپارسایی مهارت دارند؟“ عیسی پاسخ داد:
”برخی از شما، قبل از این که وارد پادشاهی شوید، در برخورد با شرکای تجاری خود بسیار زیرک بودید. اگر شما ناعادل و اغلب بیانصاف بودید، با این وجود محتاط و دوراندیش بودید زیرا تجارت خود را با توجه کامل به سود کنونی و امنیت آیندۀ خود انجام دادید. به همین ترتیب، اکنون باید زندگی خود را در پادشاهی سامان دهید تا شادی کنونی خود را تأمین کنید و در عین حال از لذت بردنِ آیندۀ خود از گنجینههای ذخیره شده در بهشت نیز اطمینان حاصل نمایید. اگر در هنگامِ خدمت به خود در به دست آوردن منافع برای خود تا این حد کوشا بودید، چرا باید در جذب انسانها برای پادشاهی کمتر تلاش نشان دهید، زیرا اکنون خادمان برادری انسانها و مباشران خدا هستید؟
”همۀ شما ممکن است از داستان مرد ثروتمندی که مباشری زیرک اما ناعادل داشت، درس بگیرید. این مباشر نه تنها مشتریان ارباب خود را برای منافع خودخواهانۀ خود رنج میداد، بلکه مستقیماً داراییهای ارباب خود را نیز تلف کرده و هدر داده بود. سرانجام وقتی خبر همۀ اینها به گوش اربابش رسید، مباشر را به حضور خود فراخواند و معنی این شایعات را جویا شد و از او خواست که فوراً حساب سرپرستی خود را بدهد و خود را آماده کند تا امور ارباب خود را به دیگری بسپارد.
”اکنون این مباشر خیانتکار شروع کرد به خودش بگوید: ’چکار کنم زیرا در آستانۀ از دست دادن این سرپرستی هستم؟ من قدرت زمین کندن ندارم؛ من از گدایی کردن نیز شرمندهام. من میدانم که چه خواهم کرد تا مطمئن شوم که وقتی از این سرپرستی خارج شدم، به خانۀ همۀ کسانی که با اربابم تجارت میکنند مورد خوشامدگویی واقع شوم. ‘و سپس پس از این که او هر یک از بدهکارانِ اربابِ خود را فرا خواند، به اولی گفت: ’چقدر به ارباب من بدهکاری؟‘ او پاسخ داد: ’یکصد پیمانه روغن. ‘سپس مباشر گفت: ’صورتحساب خود را بردار، سریع بنشین و آن را به پنجاه عوض کن. ‘سپس به بدهکار دیگری گفت: ’چقدر بدهکاری؟‘ و او پاسخ داد: ’یکصد پیمانه گندم.‘سپس مباشر گفت: ’صورتحساب خود را بگیر و بنویس هشتاد. ‘و او این کار را با بسیاری از بدهکاران دیگر انجام داد. و بدین ترتیب این مباشر ناصادق پس از برکناری از مباشرت خود به دنبال یافتن دوستانی برای خود بود. حتی وقتی سرور و ارباب او نیز متعاقباً متوجه این موضوع شد، مجبور شد اعتراف کند که مباشر خیانتکار او حداقل به روشی که در پی تأمین مایحتاج روزهای تنگدستی و مشقتبار آینده بود، خردمندی نشان داده است.
”و بدین گونه است که فرزندان این دنیا گاهی اوقات در آماده کردن خود برای آینده حکمت بیشتری نسبت به فرزندان نور نشان میدهند. من به شما که ادعا میکنید در بهشت گنج به دست میآورید، میگویم: از کسانی که با ثروت برآمده از ناپارسایی دوستی میکنند، درس بگیرید، و به همین ترتیب به گونهای زندگی خود را مدیریت کنید که با نیروهای پارسامنش دوستی ابدی داشته باشید، تا وقتی همۀ چیزهای زمینی شکست خوردند، با شادی به منزلگاههای ابدی پذیرفته شوید.
”من تصدیق میکنم که کسی که در اندک وفادار باشد در وفور نیز وفادار خواهد بود، در حالی که کسی که در اندک ناپارسا است در وفور نیز ناپارسا خواهد بود. اگر در امور این دنیا آیندهنگری و درستکاری نشان ندادهاید، چگونه میتوانید امیدوار باشید که وقتی سرپرستیِ ثروت راستینِ پادشاهی آسمانی به شما سپرده شد وفادار و دوراندیش باشید؟ اگر شما مباشران نیک و نگاهدارندگانِ وفادار نیستید، اگر به آنچه که متعلق به دیگری است وفادار نبودهاید، چه کسی آنقدر نادان خواهد بود که گنج بزرگی را به نام خودتان به شما بدهد؟
”و دوباره تأکید میکنم که هیچکس نمیتواند به دو ارباب خدمت کند؛ یا او از یکی متنفر خواهد بود و دیگری را دوست خواهد داشت، و یا در حالی که از دیگری بیزار است، به یکی وفادار خواهد ماند. شما نمیتوانید خدمتگزار خدا و ثروت باشید. “
هنگامی که فریسیان حاضر این را شنیدند، شروع به پوزخند و تمسخر کردند، زیرا آنها به کسب ثروت خیلی متعهد بودند. این شنوندگانِ نامهربان به دنبال این بودند که عیسی را درگیر بحثهای بیفایده کنند، اما او از مناظره با دشمنانش امتناع کرد. هنگامی که فریسیان در میان خود به مشاجره افتادند، سخنان بلند آنها جمعیت کثیری را که در آن حوالی اردو زده بودند جلب کرد؛ و هنگامی که آنها شروع به جر و بحث با یکدیگر نمودند، عیسی کنار کشید و برای شب به چادر خود رفت.
3- مرد ثروتمند و گدا
هنگامی که جلسه بسیار پر سر و صدا شد، شمعون پطرس، در حالی که برمیخاست، مسئولیت جلسه را بر عهده گرفت و گفت: ”مردان و برادران، درست نیست که بین خود بدین گونه به مشاجره بپردازید. استاد صحبت کرده است، و بهتر است شما در سخنان او تعمق کنید. و این دکترین جدیدی نیست که او به شما اعلام کرده است. آیا شما نیز تمثیل نذیرهها در مورد مرد ثروتمند و گدا را نشنیدهاید؟ برخی از ما شنیدیم که یحیی تعمید دهنده این مَثَل هشدار به کسانی که به ثروت عشق میورزند و طالب ثروت ناصادقانه هستند را غرشکنان بازگو کرد. و در حالی که این تمثیل قدیمی مطابق با انجیلی نیست که ما موعظه میکنیم، بهتر است همۀ شما تا زمانی که نور نوین پادشاهی آسمان را درک کنید به درسهای آن توجه کنید. داستان بدان گونه که یحیی آن را گفت مانند این بود:
”مردی ثروتمند به نام دایوِس بود که لباسهای ارغوانی و کتان ظریف میپوشید، و هر روز در شادی و جلال زندگی میکرد. و گدایی به نام ایلعازر بود که در دروازۀ منزل این مرد ثروتمند دراز میکشید. بدن او از زخم پوشیده شده بود و او آرزو داشت از خردههای نان که از سفرۀ میز مرد ثروتمند فرو میافتاد خود را سیر کند. آری، حتی سگها نیز میآمدند و زخمهای او را میلیسیدند. باری، آن گدا درگذشت و فرشتگان او را بردند تا در آغوش ابراهیم آرام بگیرد. و سپس، در مدتی کوتاه، این مرد ثروتمند نیز درگذشت و با شکوه عظیم و جلال شاهانه به خاک سپرده شد. وقتی مرد ثروتمند از این دنیا رفت، در سرزمین مردگان بیدار شد و خود را در عذاب دید. او چشمانش را بلند کرد و از دور ابراهیم را دید، و ایلعازر در آغوش او بود. و سپس دایوِس با صدای بلند فریاد زد: ’پدر ابراهیم، به من رحم کن و ایلعازر را به این سو بفرست تا نوک انگشت خود را در آب فرو کند و زبانم را خنک سازد، زیرا من به خاطر مجازاتم در رنج و عذاب شدیدی هستم.‘ و سپس ابراهیم پاسخ داد. ’پسرم، تو باید به یاد بیاوری که در طول زندگیت از چیزهای نیکو بهرهمند شدی، در حالی که ایلعازر نیز به همین منوال متحمل رنج شد. اما اکنون همۀ اینها تغییر کرده است، زیرا میبینم در حالی که تو در عذاب هستی، ایلعازر تسلی مییابد. و علاوه بر این، بین ما و تو شکاف بزرگی است، به طوری که نه ما میتوانیم نزد تو برویم و نه تو میتوانی به سوی ما بیایی. ‘سپس دایوِس به ابراهیم گفت: ’از تو خواهش میکنم که ایلعازر را به خانۀ پدرم برگردانی، زیرا من پنج برادر دارم. او میتواند شهادت دهد و برادرانم را از آمدن به این مکان عذاب باز دارد. ‘اما ابراهیم گفت: ’پسرم، آنها موسی و پیامبران را دارند؛ بگذار آنها به آنان گوش فرا دهند. ‘و سپس دایوِس پاسخ داد: ’نه، نه، پدر ابراهیم! اما اگر کسی از میان مردگان نزد آنها برود، آنها توبه خواهند کرد. ‘و سپس ابراهیم گفت: ’اگر آنها به موسی و پیامبران گوش ندهند، حتی اگر کسی از میان مردگان برخیزد، آنها متقاعد نخواهند شد. “‘
پس از این که پطرس این مَثَل باستانیِ برادری نذیرهها را بازگو نمود، و از آنجایی که جمعیت ساکت شده بود، آندریاس برخاست و آنها را برای شب مرخص کرد. اگر چه حواریون و شاگردان عیسی هر دو مکرراً دربارۀ مَثَل دایوِس و ایلعازر از او سؤال کردند، اما او هرگز حاضر به اظهار نظر دربارۀ آن نشد.
4- پدر و پادشاهی او
در حالی که حواریون برقراری پادشاهی خداوند را اعلام میکردند، عیسی همیشه در تلاش خود دچار مشکل میشد که به حواریون توضیح دهد که پدر آسمانی یک پادشاه نیست. در زمانی که عیسی بر روی زمین زندگی میکرد و در جسم تعلیم میداد، مردم یورنشیا بیشتر در مورد پادشاهان و امپراتوران در دولتهای ملتها آگاهی داشتند، و یهودیان مدتها راجع به آمدن پادشاهی خداوند تعمق کرده بودند. به این دلایل و دلایل دیگر، استاد فکر کرد که بهتر است برادری معنوی انسانها را به صورت پادشاهی آسمان و سرپرست روحی این برادری را به صورت پدر آسمانی معرفی کند. عیسی هرگز از پدرش به عنوان پادشاه یاد نکرد. او در گفتگوهای صمیمانۀ خود با حواریون همیشه خود را پسر انسان و برادر بزرگتر آنها میخواند. او همۀ پیروانش را به عنوان خدمتگزاران نوع بشر و پیامآوران انجیل پادشاهی به تصویر میکشید.
عیسی هرگز به حواریونش درس منظمی در مورد شخصیت و ویژگیهای پدر آسمانی نداد. او هرگز از انسانها نخواست که به پدرش ایمان بیاورند؛ او این را بدیهی میدانست که آنها ایمان میآورند. عیسی هرگز با ارائۀ دلایلی برای اثبات واقعیت پدر، خود را تحقیر نکرد. آموزشهای او در مورد پدر همگی در این اعلام متمرکز بود که او و پدر یکی هستند؛ این که هر کس که پسر را دیده است، پدر را نیز دیده است؛ این که پدر، مانند پسر، همه چیز را میداند؛ این که فقط پسر به راستی پدر را میشناسد، و کسی که پسر او را به وی آشکار خواهد کرد؛ این که هر کس که پسر را میشناسد، پدر را نیز میشناسد؛ و این که پدر او را به دنیا فرستاد تا سرشت ترکیبی آنها را آشکار سازد و کار مشترک آنها را نشان دهد. او هرگز در مورد پدرش اظهارات دیگری نکرد به جز به زن سامری در کنار چاه یعقوب، آنگاه که گفت: ”خدا روح است. “
شما از طریق مشاهدۀ ربانیت زندگی عیسی از او راجع به خداوند میآموزید، نه از طریق اتکا به تعالیم او. هر یک از شما میتوانید از زندگی استاد آن مفهوم خدا را که بیانگر میزان ظرفیت شما برای درک واقعیتهای معنوی و الهی، حقایق واقعی و ابدی است، کاملاً درک کنید. متناهی هرگز نمیتواند به درک نامتناهی امیدوار باشد، به جز هنگامی که نامتناهی در شخصیتِ زمانی- مکانیِ تجربۀ متناهیِ زندگیِ بشریِ عیسی ناصری تمرکز کانونی یافت.
عیسی به خوبی میدانست که خدا را فقط میتوان با واقعیتهای تجربی شناخت؛ هرگز نمیتوان او را صرفاً با آموزش ذهن درک کرد. عیسی به حواریون خود تعلیم داد که در حالی که آنها هرگز نمیتوانند خدا را به طور کامل درک کنند، مطمئناً میتوانند او را بشناسند، حتی بدان گونه که پسر انسان را شناختند. شما میتوانید خدا را بشناسید، نه با فهم آنچه عیسی گفت، بلکه با دانستن این که عیسی چه بود. عیسی قطعاً یک مکاشفۀ خدا بود.
عیسی به جز زمانی که از متون مقدس عبرانی نقل قول میکرد، تنها با دو نام به الوهیت اشاره کرد: خدا و پدر. و هنگامی که استاد به پدرش به عنوان خدا اشاره میکرد، معمولاً این کلمۀ عبرانی را که نشانگر خدای جمعی (تثلیث) بود به کار میگرفت و نه کلمۀ یهوه را که بیانگر مفهوم پیشرفتۀ خدای قبیلهای یهودیان بود.
عیسی هرگز پدر را پادشاه خطاب نکرد، و او بسیار متأسف بود که امید یهودیان برای یک پادشاهیِ احیا شده و اعلام یک پادشاهی آینده توسط یحیی باعث شد که او برادریِ معنویِ پیشنهادیِ خود را پادشاهی آسمان بنامد. با یک استثنا — اعلام این که ”خدا روح است“ — عیسی هرگز به هیچ طریق به الوهیت اشاره نکرد، به جز با عباراتی که توصیف کنندۀ رابطۀ شخصی خودش با اولین منبع و مرکز بهشت بود.
عیسی کلمۀ خدا را برای تخصیص ایدۀ الوهیت و کلمۀ پدر را برای تخصیص تجربۀ شناخت خداوند به کار برد. وقتی کلمۀ پدر به معنی خدا به کار گرفته میشود، باید آن را در بزرگترین معنی ممکنِ آن درک کرد. کلمۀ خدا را نمیتوان تعریف کرد و از این رو نشانگر مفهوم بیکرانِ پدر است، در حالی که عبارت پدر، که قادر به تعریف جزئی است، ممکن است برای نشان دادن مفهوم انسانیِ پدر الهی به کار گرفته شود، زیرا او در طول دورۀ وجود انسانی با انسان در ارتباط است.
برای یهودیان، اِلوهیم خدای خدایان بود، در حالی که یَهوه خدای اسرائیل بود. عیسی مفهوم اِلوهیم را پذیرفت و این گروه متعالی از موجودات را خدا نامید. او به جای مفهوم یَهوه، الوهیتِ نژادی، ایدۀ پدر بودن خداوند و برادری جهانی انسان را مطرح کرد. او مفهوم یَهوه از یک پدرِ نژادیِ الهی شده را به ایدۀ یک پدر همۀ فرزندان انسانها، یک پدر الهیِ فرد ایماندار تعالی بخشید. و علاوه بر این، او آموزش داد که این خدای جهانها و این پدر همۀ انسانها همان الوهیت یگانۀ بهشت است.
عیسی هرگز ادعا نکرد که تجلیِ اِلوهیم (خدا) در جسم است. او هرگز اعلام نکرد که یک آشکارسازیِ اِلوهیم (خدا) برای کرات است. او هرگز آموزش نداد که هر کس او را دیده، اِلوهیم (خدا) را دیده است. اما او قطعاً خود را به عنوان آشکارسازیِ پدر در جسم اعلام کرد، و گفت که هر که او را دیده است، پدر را دیده است. او به عنوان پسر الهی ادعا کرد که فقط پدر را نمایندگی میکند.
او در واقع پسر حتی خدای اِلوهیم بود؛ اما در شکل جسم انسانی و برای فرزندان انسانیِ خداوند، او برگزید که آشکارسازیِ زندگی خود را به شرح سرشت پدرش محدود سازد، تا جایی که چنین مکاشفهای برای انسان فانی قابل درک باشد. در مورد سرشت سایر اشخاص تثلیث بهشت، ما باید به این تعلیم بسنده کنیم که آنها در مجموع مانند پدر هستند که در زندگیِ پسرِ در جسم ظهور یافتهاش، عیسی ناصری، به شکل شخصی آشکار شده است.
اگر چه عیسی سرشت راستین پدر آسمانی را در زندگی زمینی خود آشکار نمود، قدر اندکی دربارۀ او آموزش داد. در واقع، او فقط دو چیز را آموزش داد: این که خدا فینفسه روح است، و این که در همۀ امورِ رابطه با مخلوقاتش، یک پدر است. در این عصر، عیسی آخرین اظهارات خود را دربارۀ رابطهاش با خدا بیان کرد، آنگاه که اعلام نمود: ”من از سوی پدر آمدهام و به دنیا آمدهام؛ مجدداً، من دنیا را ترک خواهم کرد و نزد پدر خواهم رفت. “
اما این نکته را مورد توجه قرار دهید! عیسی هرگز نگفت: ”هر که مرا شنید، خدا را شنیده است. “اما او قطعاً گفت: ”هر که مرا دیده است، پدر را دیده است. “شنیدن تعالیم عیسی معادل شناخت خدا نیست، اما دیدن عیسی تجربهای است که به خودی خود مکاشفهای از سوی پدر برای روان است. خدای جهانها بر آفرینش گسترده فرمانروایی میکند، اما این پدر آسمانی است که روح خود را می فرستد تا در ذهن شما سکنی گزیند.
عیسی همان عدسی روحی به شکل بشری است که او را که نادیدنی است برای مخلوق مادی قابل دیدن میکند. او برادر بزرگتر شماست که در جسم، موجودی با ویژگیهای نامتناهی را به شما میشناساند که حتی گروههای آسمانی نمیتوانند درک کامل او را تصور کنند. اما همۀ اینها باید شامل تجربۀ شخصی فرد ایماندار باشد. خدایی که روح است را فقط میتوان به عنوان یک تجربۀ معنوی شناخت. خدا میتواند به فرزندان متناهی کرات مادی، توسط پسر الهی قلمروهای روحی، تنها به عنوان یک پدر آشکار شود. شما میتوانید جاودانه را به عنوان یک پدر بشناسید؛ شما میتوانید او را به عنوان خدای جهانها، آفرینندۀ بیکران سرتاسر وجودها پرستش کنید.