مقالۀ 88 بتوارهها، طلسمها، و جادو
نسخۀ پیشنویس
مقالۀ 88
بتوارهها، طلسمها، و جادو
ایدۀ ورود یک روح به داخل یک شی بیجان، یک حیوان، و یا یک موجود بشری، یک اعتقاد بسیار باستانی و قابل احترام است که از آغاز تکامل مذهب رواج داشته است. این دکترین تسخیر روحی چیزی بیشتر یا کمتر از اعتقاد به بتواره گرایی نیست. انسان بدوی لزوماً بتواره را پرستش نمیکند؛ او به طور بسیار منطقی روحی را که در درون آن ساکن است پرستش کرده و محترم میشمرد.
در ابتدا باور بر این بود که روح یک بتواره شبح یک انسان مرده است؛ بعدها گمان میرفت که ارواح بالاتر در بتوارهها ساکن هستند. و از این رو فرقۀ بتواره سرانجام تمامی ایدههای بدوی اشباح، روانها، ارواح، و جنزدگی را در هم ادغام نمود.
1- اعتقاد به بتوارهها
انسان بدوی همیشه میخواست هر چیز فوقالعاده را به بتواره تبدیل کند؛ لذا باور به شانس چنین موقعیتی را برای وی فراهم نمود. شخصی بیمار است، چیزی اتفاق میافتد، و حالش خوب میشود. همین چیز در مورد شهرت بسیاری از داروها و روشهای شانسی درمان بیماری صدق میکند. اشیائی که در خواب دیده میشدند احتمال داشت که به بتواره تبدیل شوند. آتشفشانها، اما نه کوهها، بتواره شدند؛ همینطور ستارگان دنبالهدار، اما نه ستارگان. انسان اولیه تصور میکرد که ستارگانِ جهنده و شهابها نمایانگر ورود ارواح ویژۀ دیدارگر به زمین هستند.
اولین بتوارهها سنگریزههایی بودند که به طور خاص علامتگذاری شده بودند، و انسان پیوسته در جستجوی ”سنگهای مقدس“ بوده است. یک رشته دانۀ تسبیح روزگاری مجموعهای از سنگهای مقدس بود، یک دسته از اشیاءِ جادویی. بسیاری از قبایل سنگهای بتوارهای داشتند، اما تعداد اندکی از آنها بقا یافتهاند، مثل کعبه و سنگ اِسکُن. آتش و آب نیز در زمرۀ بتوارههای اولیه بودند، و پرستش آتش، به همراه اعتقاد به آب مقدس هنوز ادامه دارد.
بتوارههای درختی یک رخداد دوران بعد بودند، اما در میان برخی قبایل استمرار پرستش طبیعت به اعتقاد به اشیاءِ جادویی که نوعی روح طبیعت در آنها ساکن است انجامید. هنگامی که گیاهان و میوهها بتواره شدند، خوردن آنها حرام شد. سیب در زمرۀ اولین میوههایی بود که در این دستهبندی قرار گرفت؛ آن هرگز توسط مردمان خاور نزدیک خورده نشد.
اگر حیوانی گوشت انسان را میخورد، بتواره میشد. سگ بدین طریق حیوان مقدس پارسیان گشت. اگر بتواره یک حیوان باشد و شبح به طور دائم در آن ساکن شود، در آن صورت ممکن است بتواره گرایی به تناسخ گرایش یابد. انسانهای بدوی به طرق بسیار نسبت به حیوانات حسادت میورزیدند. آنها نسبت به آنان احساس برتری نمیکردند و اغلب از روی حیوانات محبوبشان نامگذاری میشدند.
هنگامی که حیوانات بتواره شدند، تابوهایی حول خوردن گوشت حیوان بتواره به وجود آمدند. میمونها و میمونهای انسان نما به دلیل شباهت به انسان به زودی حیوانات بتوارهای گشتند. بعدها مارها، پرندگان، و گرازها نیز به همین نحو تلقی شدند. روزگاری گاو یک بتواره و شیرش تابو بود، در حالی که فضولات بدنش بسیار محترم شمرده میشد. مار در فلسطین مورد تکریم بود، به ویژه توسط فینیقیها که به همراه یهودیان آن را به عنوان سخنگوی ارواح خبیث تلقی میکردند. حتی بسیاری از انسانهای امروزی به نیروهای سحرانگیز خزندگان باور دارند. از عربستان تا هند تا رقص مار قبیلۀ مُکوی سرخپوستان، مار تقدیس شده است.
برخی از روزهای هفته جادویی بودند. برای مدتها جمعه روزی نحس و عدد سیزده عددی بدشگون تلقی شده است. اعداد خوش یمن سه و هفت ناشی از آشکارسازیهای دوران بعد بودند. چهار شمارۀ خوش یمن انسان بدوی بود و منتج از شناخت اولیۀ چهار نقطۀ قطبنما بود. شمارش چهارپایان یا داراییهای دیگر بدشگون تلقی میشد؛ مردم دوران باستان همیشه مخالف سرشماری، ”شمارش مردم“، بودند.
انسان بدوی از سکس یک نیروی بیجای جادویی نساخت؛ کارکرد تولید مثل فقط مقدار محدودی توجه دریافت نمود. انسان بدوی ذهنی طبیعی داشت، نه زشت یا شهوانی.
آب دهان یک جادوی قدرتمند بود. با تف کردن روی یک شخص ارواح پلید میتوانستند بیرون رانده شوند. تف کردن یک شخص بزرگتر یا والامقام روی یک فرد بالاترین تحسین بود. به برخی از قسمتهای بدن انسان به صورت بتوارههای بالقوه نگریسته میشد، به ویژه مو و ناخنها. ناخنهای بلند رئیسان قبیله بسیار گرامی شمرده میشدند، و ناخنهای چیده شدۀ آنها بتوارۀ نیرومندی بودند. اعتقاد به بتوارههای جمجمهای علت اصلی شکار سر را در دوران بعد روشن میسازد. طناب ناف یک بتوارۀ بسیار ارزشمند بود؛ حتی امروزه در آفریقا به آن چنین مینگرند. اولین اسباب بازی نوع بشر یک طناب ناف حفظ شده بود. آن در حالی که با مروارید آراسته شده بود، آنطور که اغلب انجام میشد، اولین گردنبند انسان بود.
بچههای قوزدار و معلول به صورت بتواره تلقی میشدند. باور میرفت که سفیهان مجنون هستند. انسان بدوی نمیتوانست بین نبوغ و دیوانگی تمایز قائل شود. آدمهای ابله را یا تا حد مرگ کتک میزدند و یا به عنوان شخصیتهای جادویی تکریم میکردند. هیستری به طور فزاینده موجب صحه گذاردن بر اعتقاد همگانی به سحر و جادو گردید. مبتلایان به صرع اغلب کاهن و حکیم قبیله بودند. به مستی به عنوان شکلی از تسخیر روحی نگریسته میشد. هنگامی که یک انسان بدوی دست به سر و صدا و پایکوبی میزد، یک برگ توی موهایش قرار میداد تا در برابر اعمالش از مسئولیت شانه خالی کند. زهرها و مواد تخدیر کننده نیروهایی جاودیی شدند؛ تصور میرفت آنها در تسخیر روحی هستند.
بسیاری از مردم به نابغهها به عنوان شخصیتهای جادویی که توسط یک روح خردمند تسخیر شدهاند مینگریستند. و این انسانهای با استعداد به زودی یاد گرفتند که برای پیشبرد منافع خودخواهانۀ خویش به فریبکاری و حیله متوسل شوند. پنداشته میشد که انسانی با قدرت جادویی فراتر از بشر است؛ او الهی و حتی بری از خطا بود. بدین ترتیب رئیسان قبیله، پادشاهان، کاهنان، پیامبران، و حکمرانان کلیسا سرانجام قدرت زیادی به دست آورده و اتوریتۀ بیحد و حصری اعمال کردند.
2- تکامل جادوگری
تصور میشد اشباح ترجیح میدهند در اشیائی سکونت کنند که طی دوران زندگی در جسم به آنان تعلق داشت. این اعتقاد تأثیر بسیاری از یادگارهای امروزی را روشن میسازد. مردم دوران باستان همیشه استخوانهای رهبرانشان را تکریم میکردند، و هنوز بسیاری از انسانها بقایای اسکلت آدمهای مقدس و قهرمانان را با آمیزهای خرافی از ترس و احترام مینگرند. حتی امروزه قبرهای انسانهای بزرگ زیارت میشوند.
اعتقاد به اشیاءِ به جا مانده از گذشته حاصل آیین باستانی بتواره است. یادگارهای مذاهب امروزه نمایانگر تلاش برای منطقی جلوه دادن نیروهای جادویی انسان بدوی و بدین گونه ارتقاءِ آن به جایگاه شکوه و حرمت در سیستمهای مذهبی امروز میباشند. باور به بتوارهها و جادوگری کفرآمیز است اما ظاهراً پذیرش یادگارها و معجزات کاملاً صحیح هستند.
آتشدان — بخاری — کم و بیش یک بتواره شد، یک مکان مقدس. مراقد و معابد در ابتدا مکانهایی جادویی بودند زیرا مردگان در آنجا مدفون بودند. موسی کلبۀ جادویی عبرانیان را به مکانی که جایگاه یک اَبَر بتواره، مفهومی که در آن هنگام قانون خداوند تلقی میشد، ارتقا داد. اما قوم بنیاسرائیل اعتقاد عجیب کنعانی به محراب سنگی را هرگز ترک نکردند: ”و این سنگی را که من به عنوان یک محراب بنا کردهام خانۀ خداوند خواهد بود.“ آنها به راستی باور داشتند که روح خدایشان در چنین محرابهای سنگی، که در واقع بتواره بودند، ساکن است.
آغازینترین مجسمهها برای حفظ چهره و خاطرۀ مردگان نامی ساخته شدند؛ آنها در واقع بنای یادبود بودند. بتها یک اعتقاد پالایش شده به طلسم و جادو بودند. انسانهای بدوی اعتقاد داشتند که یک مراسم تقدیس و تبرک موجب میشود که روح به داخل مجسمه وارد شود. به همین منوال، هنگامی که اشیاءِ مشخص برکت داده میشدند، طلسم میشدند.
موسی با اضافه نمودن دومین فرمان به قوانین اخلاقی باستانی دلمیشیا، سعی نمود پرستش بتواره را در میان عبرانیان کنترل کند. او به دقت رهنمون داد که آنان نباید هیچ گونه مجسمهای را که ممکن است به عنوان یک بتواره تقدیس و تبرک شود بسازند. او صریحاً گفت: ”هیچ تندیس کندهکاری شده یا شبیه هر چیزی را که در آسمان بالا، یا در زمین پایین، یا در آبهای زمین است نسازید.“ در حالی که این فرمان تأثیر زیادی در کند کردن کار هنری در میان یهودیان داشت، پرستش بتواره را کاهش داد. اما موسی خردمندتر از آن بود که تلاش کند بتوارههای باستانی را به طور ناگهانی کنار بگذارد، و لذا رضایت داد برخی از باورهای باستانی را در ترکیبی از محراب جنگی و ضریح مذهبی که صندوق بود در کنار قانون قرار دهد.
نهایتاً عبارات دارای نیروی جادویی شدند، به ویژه بیشتر آنهایی که کلامهای خداوند تلقی میشدند. بدین ترتیب کتابهای مقدس بسیاری مذاهب زندانهایی جادویی شدهاند که تخیل معنوی انسان را حبس میکنند. تلاش موسی بر ضد بتوارهها خود یک بتوارۀ عالی گردید. بعدها فرمان او به کار گرفته شد تا هنر پوچ جلوه داده شده و لذت بردن و تحسین چیزهای زیبا عقب رانده شود.
در ایام باستان لغت جادویی اتوریته یک دکترین ترس برانگیز بود، مخوفترین مستبدی که انسانها را برده میسازد. بتوارهای که ناشی از اصول اعتقادی باشد انسان را در خیانت به خود به داخل چنگالهای تعصب، فناتیسم، خرافه، عدم تحمل دیگران، و ظالمانهترین قساوتهای بربری هدایت خواهد کرد. احترام امروزه برای خرد و حقیقت، چیزی جز گریزی تازه از تمایل به بتواره سازی به سطوح بالاتر اندیشه ورزی و استدلال نیست. در رابطه با نوشتجات گردآوری شدۀ بتوارهای که مذهب گرایان گوناگون به عنوان کتب مقدس دارا میباشند، نه تنها باور میرود که آنچه که در کتاب است حقیقت دارد، بلکه این که هر حقیقتی در کتاب گنجانیده شده است. اگر یکی از این کتب مقدس از قضا بگوید زمین مسطح است، آنگاه برای نسلهای طولانی مردان و زنانی که از جهات دیگر عاقلند از پذیرش نشانۀ بیچون و چرای گرد بودن سیاره امتناع خواهند ورزید.
عملکرد باز کردن یکی از این کتب مقدس برای این که تصادفاً چشم به یک سطر بیفتد، تا به دنبال آن تصمیمات یا پروژههای مهم زندگی تعیین شوند، چیزی بیشتر یا کمتر از اعتقاد به طلسم و جادوی محض نیست. سوگند خوردن به یک ”کتاب مقدس“ یا قسم خوردن به چیزی که حرمت والا دارد یک شکلی از بتواره گرایی ناب است.
اما پیشروی نمودن از ترس بتوارهای نسبت به ناخنهای چیده شدۀ دست یک رئیس قبیلۀ بدوی به پرستش مجموعهای عالی از نامهها، قوانین، افسانهها، تمثیلها، داستانهای خیالی، اشعار، و رویدادها که در نهایت منعکس کنندۀ خرد اخلاقیِ حلاجی شدۀ قرون بسیار میباشد، حداقل تا هنگامی که به عنوان یک ”کتاب مقدس“ گردآوری شدهاند، نمایانگر پیشرفت واقعی تکاملی است.
کلمات برای این که بتواره شوند باید الهام یافته تلقی میشدند، و توسل به نوشتارهای به اصطلاح الهام یافتۀ الهی مستقیماً به برقراری مرجعیت کلیسا انجامید، در حالی که تکامل اشکال مدنی به پیدایش مرجعیت دولت منجر شد.
3- توتم گرایی
بتواره گرایی از میان تمامی آیینهای بدوی پرستشی عبور نمود، از باستانیترین اعتقاد به سنگهای مقدس، تا بت پرستی، آدم خواری، و پرستش طبیعت، تا توتمگرایی.
توتمگرایی مجموعهای از رسوم اجتماعی و مذهبی است. در ابتدا تصور میشد که احترام به حیوان توتم که ظاهراً از منشأ بیولوژیک برخوردار است اندوختۀ خوراک را تضمین میکند. توتمها روزگاری سمبلهای گروه و در عین حال خدای آنها بودند. چنین خدایی قبیلۀ شخصیت یافته بود. توتمگرایی یک مرحلۀ سعی در اجتماعی شدنِ سوا از آن مذهب شخصی بود. توتم سرانجام به پرچم، یا سمبل ملی مردمان گوناگون امروز تکامل یافت.
یک کیف جادویی، یک کیف پزشکی، کیسهای حاوی مجموعهای مشهور از اقلامِ با شبح آغشته بود، و جادوگر قبیلۀ دوران باستان هرگز اجازه نمیداد که کیفش، که سمبل قدرتش بود، زمین را لمس کند. مردمان متمدن در قرن بیستم مراقبند که پرچمهایشان، نماد بصیرت ملیشان، به همین نحو هرگز زمین را لمس نکند.
نشانهای مسند کاهنانه و شاهانه سرانجام به صورت بتواره تلقی شدند، و بتوارۀ مرجعیت عالی از میان بسیاری مراحل توسعه عبور نموده است، از ایلها تا قبیلهها، از ارباب فئودال تا استقلال، از توتمها تا پرچمها. پادشاهان بتواره از طریق ”حق الهی“ حکومت کردهاند، و بسیاری از اشکال دیگر دولتی وجود داشتهاند. انسانها همچنین از دموکراسی یک بتواره ساختهاند، تمجید و پرستش عقاید عادی انسان هنگامی که به صورت جمعی ”نظر عامه“ نامیده میشود. نظر یک انسان، هنگامی که به تنهایی مورد ملاحظه قرار میگیرد، تصور نمیشود ارزش چندانی داشته باشد، اما هنگامی که چندین نفر به طور جمعی به صورت یک دموکراسی عمل میکنند، همین قضاوت پیش پا افتاده حکم عدالت و شاخص حق انگاشته میشود.
4- سحر و جادو
انسان متمدن از طریق دانش خویش به مشکلات یک محیط واقعی تهاجم میکند. انسان بدوی تلاش میکرد که مشکلات واقعیِ یک محیط خیالیِ روحی را از طریق سحر و جادو حل کند. جادو تکنیک تحت کنترل در آوردن محیط مورد گمان روحی بود که نابکاریهایش کارهای غیرقابل توضیح را به طور پایان ناپذیر روشن میساخت. آن هنر کسب همکاری داوطلبانۀ روحی و ملزم ساختن غیرداوطلبانۀ کمک روحی از طریق استفاده از بتوارهها یا ارواح دیگر و قدرتمندتر بود.
منظور از افسون، جادوگری، و آینده بینی از طریق ارتباط ادعایی با مردگان دو چیز بود:
1- اطلاع یافتن از وقایع آینده.
2- تأثیرگذاری مطلوب روی محیط.
اهداف دانش با اهداف سحر و جادو یکسان است. نوع بشر از سحر و جادو به سوی علم پیش میرود، نه از طریق ژرف اندیشی عرفانی و استدلال، بلکه از طریق تجربۀ طولانی، به تدریج و به طور دردآور. انسان به تدریج به سوی حقیقت گام برمیدارد، در اشتباه شروع میکند، در اشتباه پیشرفت میکند، و سرانجام به آستان حقیقت دست مییابد. او فقط با ورود روش علمی به پیش رو کرده است. اما انسان بدوی یا باید دست به آزمایش میزد یا هلاک میگشت.
شیفتگی نسبت به خرافۀ اولیه مادر کنجکاوی علمی بعد بود. در این خرافات بدوی احساس پیش روندۀ دینامیک — ترس به علاوۀ کنجکاوی — وجود داشت. در سحر و جادوی دوران باستان نیروی محرک پیش رونده وجود داشت. این خرافات نمایانگر پیدایش تمایل بشری به دانستن و کنترل محیط سیارهای بودند.
سحر و جادو روی انسان بدوی پنجهای نیرومند انداخته بود زیرا وی نمیتوانست مفهوم مرگ طبیعی را درک کند. ایدۀ بعدی گناه اولیه کار زیادی در تضعیف تسلط سحر و جادو روی انسان انجام داد، بدین گونه که مرگ طبیعی را به حساب آورد. روزگاری به هیچ وجه غیرعادی نبود که ده آدم بیگناه را به دلیل مسئولیت خیالی برای مرگ طبیعی یک نفر بکشند. این امر یک دلیل عدم رشد سریعتر جمعیت در دوران باستان بود، و هنوز در رابطه با برخی قبایل آفریقا صدق میکند. فرد متهم معمولاً به گناه اعتراف میکرد، حتی هنگامی که با مرگ مواجه بود.
سحر و جادو برای یک انسان بدوی طبیعی است. او باور دارد که در واقع میتوان یک دشمن را از طریق کاربرد سحر و جادو روی موهای چتری یا ناخنهای چیده شدهاش کشت. مهلک بودن نیش مار به جادوی جادوگر نسبت داده میشد. دشواری جنگیدن با سحر و جادو از این واقعیت ناشی میشود که ترس میتواند موجب مرگ شود. مردمان بدوی آنقدر از سحر و جادو میترسیدند که در واقع ترس آنها را میکشت، و چنین نتایجی کافی بودند که این اعتقاد خطا را اثبات کنند. اگر چنین نمیشد، همیشه یک توجیه محتمل وجود داشت؛ علاج جادوی ناقص جادوی بیشتر بود.
5- افسون سحرآمیز
از آنجا که هر چیز مرتبط به بدن میتوانست یک بتواره شود، قدیمیترین جادو به مو و ناخنها مربوط بود. پنهان کاری در نابودی بدن از این ترس ناشی میشد که دشمنی ممکن بود چیزی را که از بدن مشتق شده بود تصاحب کند و در جادویی زیانآور به کار گیرد. از این رو تمامی فضولات بدن به دقت دفن میشدند. از تف کردن در انظار عموم اجتناب میشد، زیرا بیم آن میرفت که آب دهان در جادویی آسیبآور مورد استفاده قرار گیرد. تف همیشه پوشانیده میشد. حتی پس ماندۀ غذا، پوشاک، و زیورآلات میتوانستند ابزار جادو شوند. انسان بدوی پس ماندۀ غذای خود را هیچگاه روی میز باقی نمیگذاشت. و تمامی این کارها به دلیل این ترس انجام میشد که دشمنان یک فرد ممکن بود این چیزها را در یک آیین جادویی به کار گیرند، نه به دلیل قدردانی از ارزش بهداشتی چنین عاداتی.
طلسمهای جادویی از چیزهای متنوع زیاد ساخته میشدند: گوشت بدن انسان، چنگالهای ببر، دندانهای تمساح، تخم گیاهان سمی، زهر مار، و موی انسان. استخوانهای مردگان بسیار سحرآمیز بودند. حتی گرد و خاک ردپا میتوانست در جادو مورد استفاده قرار گیرد. مردم باستان به طلسمهای عشقی بسیار باور داشتند. خون و سایر اشکال تراوشات بدن قادر بودند تأثیر جادویی عشق را تضمین نمایند.
تصور میشد مجسمهها میتوانند در جادو مؤثر باشند. آدمکهایی ساخته میشدند، و هنگامی که به شکل بیمار یا سالم درآورده میشدند، باور میرفت که همان تأثیرات روی شخص واقعی رخ میدهند. اشخاص خرافی در هنگام خرید قدری چوب سخت را میجویدند تا دل فروشنده را نرم سازند.
شیر یک گاو سیاه بسیار جادویی بود؛ گربههای سیاه نیز چنین بودند. عصا یا چوبدستی جادویی بود؛ طبلها، زنگها، و گِرهها نیز همینطور. تمامی اشیاءِ باستانی طلسمهای جادویی بودند. به رسوم یک تمدن جدید یا بالاتر به دلیل طبیعت به اصطلاح جادویی اهریمنی آن با دیدۀ ناپسند نگریسته میشد. مدتها نوشتار، نقش و نگار، و تصاویر چنین تلقی میشدند.
انسان بدوی باور داشت که با نامها باید با احترام برخورد کرد، به ویژه نامهای خدایان. نام به عنوان یک موجودیت تلقی میشد، تأثیری متمایز از شخصیت فیزیکی؛ آن به اندازۀ روان و سایه حرمت داشت. نامها وثیقۀ وام میشدند؛ یک فرد نمیتوانست از نام خود استفاده کند تا این که از طریق پرداخت وام بازخرید میشد. امروزه فرد نام خود را در یک یادداشت امضا میکند. به زودی نام یک فرد در جادو مهم گشت. انسان بدوی دو نام داشت؛ نام مهم وی مقدستر از آن تلقی میشد که در مواقع عادی استفاده شود. از این رو نام دوم یا روزمره — نام خودمانی — مورد استفاده قرار میگرفت. او هرگز نام واقعی خود را به بیگانگان نمیگفت. هر تجربۀ غیرعادی موجب میشد که او نام خود را تغییر دهد. گاهی اوقات این تلاشی برای درمان بیماری یا متوقف کردن بداقبالی بود. انسان بدوی میتوانست نام جدیدی از طریق خریدن آن از رئیس قبیله به دست آورد. انسانها هنوز در القاب و درجهها سرمایهگذاری میکنند. اما در میان بدویترین قبایل، مثل بومیهای بیابان نشین آفریقا، نامهای منفرد وجود ندارند.
6- کاربرد جادو
جادو از طریق استفاده از چوبدستیها، آیین ”معجون“، و ورد خوانیها به کار گرفته میشد. و رسم بود که شفاگر به طور عریان کار کند. در میان جادوگران بدوی تعداد زنان از مردان بیشتر بود. در سحر و جادو، ”معجون“ به معنی چیز اسرارآمیز است، نه مداوا. انسان بدوی هیچگاه برای خود طبابت نمیکرد. او هرگز از داروها استفاده نمیکرد، مگر به توصیۀ متخصصان جادو. و دکترهای وودو در قرن بیستم نمونۀ جادوگران دوران باستان هستند.
یک مرحلۀ عمومی و نیز یک مرحلۀ خصوصی برای جادو وجود داشت. آنچه توسط جادوگر قبیله، شَمَن، یا کاهن انجام مییافت، بنا بود برای سعادت کل قبیله باشد. جادوگران، ساحرهها، و افسونگران یک جادوی خصوصی، جادویی شخصی و خودخواهانه که به عنوان روشی سرکوبگرانه برای آوردن فلاکت به دشمنان فرد به کار گرفته میشد اجرا میکردند. ایدۀ روحگرایی دوگانه، ارواح خوب و بد، موجب پدید آمدن اعتقادات بعدی به جادوی سفید و سیاه گردید. و به تدریج که مذهب تکامل یافت، جادو عبارتی بود که به کارکردهای روحی در خارج از آیین نیایشیِ خود فرد اطلاق میشد، و همچنین به اعتقادات قدیمیتر به شبح اشاره داشت.
ترکیبات لغوی، آیین سرود خوانی و وردخوانی، بسیار سحرآمیز بودند. برخی از وردخوانیهای اولیه سرانجام به دعا تکامل یافتند. بعد از آن جادوی تقلیدی به کار گرفته شد؛ مناجات به نمایش درآورده شد. رقصهای جادویی چیزی جز دعاهای نمایشی نبودند. دعا به عنوان همپای قربانی به تدریج جانشین جادو گردید.
ایما و اشاره، که قدیمیتر از سخنگویی بود، مقدستر و سحرآمیزتر بود، و باور میرفت که ادا درآوردن قدرت جادویی زیادی دارد. انسانهای سرخ اغلب یک رقص بوفالو را به نمایش درمیآوردند که طی آن یکی از آنان نقش بوفالو را بازی میکرد، و با گیر افتادن، موفقیت شکاری را که در پیش بود تضمین میکرد. جشنهای جنسی بهار صرفاً جادوی تقلیدی بودند، یک گیرایی تلقینی نسبت به احساسات جنسی دنیای گیاهی. در ابتدا عروسک به عنوان یک طلسم جادویی توسط همسر نازا به کار گرفته شد.
جادو شاخۀ انشعابی درخت تکاملی مذهب بود که سرانجام میوۀ یک عصر علمی را بار آورد. اعتقاد به طالع بینی به پیدایش ستاره شناسی انجامید. اعتقاد به سنگ یک فیلسوف به استادی در فلزات منجر شد، در حالی که اعتقاد به اعداد جادویی دانش ریاضیات را بنیان نهاد.
اما دنیایی پر از سحر و جادو تأثیر زیادی در نابودی تمامی بلند پروازیهای شخصی و نوآوری داشت. میوههای حاصل کار یا پشتکارِ بیشتر جادویی تلقی میشدند. اگر انسانی در مزرعهاش بیش از همسایۀ خود دانه داشت، ممکن بود به زور نزد رئیس قبیله برده شود و به فریب دادن این دانۀ بیشتر از مزرعۀ همسایۀ تنآسا متهم شود. به راستی در روزگاران بربریت آگاهیِ بسیار زیاد خطرناک بود؛ همیشه احتمال اعدام شدن به جرم یک هنرمند خبیث بودن وجود داشت.
به تدریج دانش عنصر قمار را از زندگی میزداید. اما اگر روشهای امروزی آموزش و پرورش شکست بخورند، تقریباً یک بازگشت فوری به اعتقادات بدوی به سحر و جادو به وجود خواهد آمد. این خرافات هنوز در اذهان بسیاری از مردم به اصطلاح متمدن به جا مانده است. زبان شامل فسیلهای بسیاری است که گواهی میدهند انسان مدتها غرقه در خرافات جادویی بوده است. عباراتی نظیر افسون شده، بد اقبال، جن زدگی، الهام، جا به جایی روحی، نبوغ، مسحور کننده، هاج و واج، و بهت زده، نمونههای آن هستند. و موجودات باهوش بشری هنوز به خوش اقبالی، چشم بد، و طالع بینی باور دارند.
جادوی دوران باستان پیلۀ دانش امروزی بود که در زمان خود اجتناب ناپذیر بود اما اکنون دیگر مفید نیست. و بدین ترتیب وهم و خیالاتِ خرافۀ جاهلانه اذهان بدوی انسانها را تحریک نمود، تا این که مفاهیم علمی توانستند متولد شوند. امروزه یورنشیا در پگاه این تکامل عقلانی است. نیمی از دنیا مشتاقانه به دنبال نور حقیقت و واقعیات اکتشاف علمی میباشد، در حالی که نیمۀ دیگر در بازوان خرافات دوران باستان و لیکن سحر و جادوی اندک پنهان شده پژمرده شده است.
[عرضه شده توسط یک ستارۀ تابناک عصر نبادان.]