مقالۀ 189 برخاستن عیسی از مرگ

   
   Paragraph Numbers: On | Off
نسخۀ چاپ آساننسخۀ چاپ آسان

نسخۀ پیشنویس

مقالۀ 189

برخاستن عیسی از مرگ

مدت کوتاهی بعد از تدفین عیسی در بعد از ظهر جمعه، رئیس فرشتگان اعظم نِبادان که در آن هنگام در یورنشیا حضور داشت، شورای خود را در رابطه با رستاخیز مخلوقات ارادی خفته فرا خواند و یک تکنیک محتمل را برای ترمیم عیسی مورد ملاحظه قرار داد. این فرزندان گردهم آمدۀ جهان محلی، مخلوقات میکائیل، این کار را با مسئولیت خودشان انجام دادند؛ جبرئیل آنها را گردهم نیاورده بود. آنها تا نیمه شب به این نتیجه رسیده بودند که آفریده نمی‌تواند کاری انجام دهد که زنده شدن آفریننده را تسهیل سازد. آنها مایل بودند این اندرز جبرئیل را بپذیرند که به آنان رهنمود داده بود که از آنجا که میکائیل ”جان خود را با خواست آزاد خودش داده بود، همچنین از این قدرت برخوردار بود که مطابق ارادۀ خودش آن را باز پس گیرد.“ مدت کوتاهی بعد از پایان دیدار این شورای فرشتگان اعظم، حاملین حیات، و همکاران گوناگون آنها در کار بازسازی مخلوق و آفرینش مورانشیا، تنظیم کنندۀ شخصی عیسی که فرماندهی شخصی گروههای آسمانیِ در آن هنگام گرد آمده در یورنشیا را به عهده داشت، این سخنان را به نظاره‌گران منتظر مضطرب گفت:

‌”حتی یک تن از شما نیز به هیچ وجه نمی‌تواند پدر آفریننده‌تان را در بازگشت به زندگی یاری دهد. او به عنوان یک انسان عالم مرگ انسانی را تجربه کرده است؛ به عنوان فرمانروای یک جهان او هنوز زنده است. آنچه را که شما مشاهده می‌کنید گذار انسانی عیسی ناصری از حیات در جسم به حیات در مورانشیا است. گذار روحیِ این عیسی در هنگامی که من خود را از شخصیت او جدا ساختم و سرپرست موقت شما شدم تکمیل گردید. پدر آفرینندۀ شما برگزیده است که از میان تمامی تجربۀ مخلوقات انسانیش عبور کند، از تولد در کرات مادی، تا مرگ طبیعی و رستاخیز مورانشیا، و تا وضعیت وجود راستین روحی. شما به زودی یک فاز مشخص از این تجربه را مشاهده خواهید کرد، اما شما نمی‌توانید در آن شرکت کنید. آن چیزهایی را که شما معمولاً برای مخلوق انجام می‌دهید، نمی‌توانید برای آفریننده انجام دهید. یک پسر آفریننده در درون خود از این قدرت برخوردار است که خود را به شکل هر یک از فرزندان آفریده‌اش اعطا نماید؛ او در درون خود از این قدرت برخوردار است که جان قابل مشاهده‌اش را بدهد و دوباره آن را باز پس گیرد؛ و او به دلیل فرمان مستقیم پدر بهشتی از این قدرت برخوردار است، و من می‌دانم از کجا سخن می‌گویم.“

وقتی آنها شنیدند که تنظیم کنندۀ شخصی چنین سخن گفت، همگی از جبرئیل تا دون پایه‌ترین فرشتۀ کروب، رویکرد انتظار اضطراب‌آمیز را در پیش گرفتند. آنها بدن انسانی عیسی را در مقبره دیدند؛ آنها شواهد فعالیت جهانی فرمانروای محبوب خود را کشف کردند؛ و چون این پدیده‌ها را نمی‌فهمیدند، صبورانه منتظر رخدادها شدند.

1- گذار مورانشیا

در ساعت 2 و 45 دقیقه یکشنبه صبح، کمیسیون بهشتی ظهور در جسم، که شامل هفت شخصیت ناشناختۀ بهشت بودند، در صحنه وارد شدند و فوراً خود را در حول و حوش قبر مستقر ساختند. در ساعت ده دقیقه قبل از سه، لرزشهای شدید فعالیتهای در هم آمیختۀ مادی و مورانشیایی از مقبرۀ جدید یوسف شروع به پدیداری نمود، و در ساعت سه و دو دقیقه، در این روز یکشنبه صبح، نهم آوریل، سال 30 پس از میلاد مسیح، شکل و شخصیت از مرگ برخاستۀ مورانشیاییِ عیسی ناصری از قبر بیرون آمد.

پس از این که عیسیِ از مرگ برخاسته از مقبرۀ دفن خویش بیرون آمد، بدن جسمانی او که برای تقریباً سی و شش سال وی در زمین در آن زندگی و کار کرده بود هنوز به گونه‌ای دست نخورده و پیچیده در پارچۀ کتان در آن مقبرۀ تخت سنگی قرار داشت، درست به همان گونه که توسط یوسف و دستیاران او در بعد از ظهر جمعه در آنجا قرار داده شده بود. سنگ جلوی ورودی مقبره نیز به هیچ وجه از جای خود تکان داده نشده بود؛ مهر پیلاطُس هنوز شکسته نشده بود؛ سربازان هنوز نگهبانی می‌دادند. نگهبانان معبد به طور مداوم سر کار بودند؛ نگهبان رومی در نیمۀ شب عوض شده بود. هیچیک از این مراقبان گمان نبردند که فرد مورد نگهبانی شبانۀ آنها به یک شکل جدید و والاتر وجود برخاسته است، و بدنی که آنها از آن مراقبت می‌کردند اکنون یک پوشش بیرونیِ به دور ریخته بود که هیچ ارتباط دیگری با شخصیت مورانشیاییِ رهایی یافته و از مرگ برخاستۀ عیسی نداشت.

نوع بشر در فهم این امر کند است که در تمامی آنچه که شخصی است، ماده اسکلت مورانشیا است، و این که هر دو سایۀ انعکاس یافتۀ واقعیت پایدار روحی هستند. چه مدت طول خواهد کشید که شما زمان را به صورت تصویر متحرک ابدیت و فضا را به عنوان سایۀ زودگذر واقعیات بهشت تلقی کنید؟

تا جایی که ما می‌توانیم قضاوت کنیم، هیچ مخلوقی از این جهان یا هیچ شخصیتی از جهان دیگر هیچ ارتباطی با این رستاخیز مورانشیاییِ عیسی ناصری نداشت. او جان خود را در جمعه به عنوان یک انسان فانی عالم داد؛ در یکشنبه صبح او به عنوان یک موجود مورانشیا از سیستم سِتانیا در نُرلاشیادِک آن را باز پس گرفت. چیز زیادی در رابطه با زنده شدن عیسی وجود دارد که ما نمی‌فهمیم. اما ما می‌دانیم که این امر به آن گونه که بیان کردیم و حدوداً در هنگامی که به آن اشاره کردیم رخ داد. ما همچنین می‌توانیم ثبت کنیم که کلیۀ پدیده‌های شناخته شده‌ای که به این گذار انسانی یا رستاخیز مورانشیایی مربوط است درست در همان جا در مقبرۀ جدید یوسف رخ داد، یعنی جایی که بقایای مادی انسانی عیسی در پارچه‌های تدفینی پیچیده شده بود.

ما می‌دانیم که هیچ مخلوقی از جهان محلی در این بیدارسازی مورانشیا شرکت ننمود. ما مشاهده نمودیم که هفت شخصیت از بهشت مقبره را احاطه کردند، اما ندیدیم آنها کاری در ارتباط با بیدار کردن استاد انجام دهند. درست به محض این که عیسی در کنار جبرئیل، درست برفراز مقبره ظاهر گشت، هفت شخصیت از بهشت قصد خود را برای عزیمت فوری به مقصد یووِرسا اعلام نمودند.

بگذارید مفهوم از مرگ برخاستن عیسی را از طریق ذکر بیانات زیرین برای همیشه روشن سازیم:

1- بدن مادی یا فیزیکی او بخشی از شخصیت از مرگ برخاسته نبود. هنگامی که عیسی از قبر بیرون آمد، بدن مادی او به گونه‌ای دست نخورده در مقبره باقی ماند. او بدون حرکت دادن سنگهایی که در برابر ورودی قرار داشتند و بدون بر هم زدن مهرهای پیلاطُس از مقبرۀ تدفین بیرون آمد.

2- او به عنوان یک روح یا به عنوان میکائیل نِبادان از مقبره بیرون نیامد؛ او به شکل فرمانروای آفریننده، به گونه‌ای که پیش از پدیداریش به شکل جسم انسانی در یورنشیا داشت، ظاهر نگشت.

3- او عیناً شبیه شخصیتهای مورانشیاییِ آنهایی که به عنوان موجودات زنده شدۀ مورانشیاییِ فراز یابنده از تالارهای رستاخیز اولین کرۀ قصر این سیستم محلی سِتانیا بیرون می‌آیند از این مقبرۀ یوسف بیرون آمد. و وجود یادبود میکائیل در مرکز محوطۀ عظیم تالارهای رستاخیز منسونیای شمارۀ یک ما را به این گمان رهنمون می‌شود که رستاخیز استاد در یورنشیا به طریقی در این اولین کره از کرات قصر سیستم برنامه‌ریزی شد.

اولین عمل عیسی به دنبال برخاستن از مقبره درود گفتن به جبرئیل و دادن این رهنمود به وی بود که در مسئولیت اجرایی امور جهان تحت سرپرستی عمانوئیل به کار خود ادامه دهد، و سپس او به رئیس ملک صادقها فرمان داد که درودهای برادرانه‌اش را به عمانوئیل برساند. او سپس از والامرتبه‌های ایدنشیا گواهی قدمای ایامها را در رابطه با گذار انسانی خویش درخواست نمود؛ و سپس عیسی به گروههای گرد آمدۀ هفت کرات قصر مورانشیا که در اینجا گرد آمده بودند تا به آفرینندۀ خویش به عنوان یک مخلوق همنوعشان خوشامد بگویند و از او استقبال نمایند رو نمود و اولین کلامهای دوران زندگانی پس انسانی خود را اظهار داشت. عیسیِ مورانشیا گفت: ”حال که من زندگیم را در جسم به پایان رسانده‌ام، برای یک مدت کوتاه در شکل موقت در اینجا می‌مانم، تا به طور کامل‌تری از زندگی مخلوقات فراز یابنده‌ام آگاهی یابم و خواست پدرم در بهشت را بیشتر آشکار سازم.“

بعد از این که عیسی سخن گفت، به تنظیم کنندۀ شخصی و کلیۀ موجودات هوشمند جهان که به منظور تماشای زنده شدن او در یورنشیا گرد آمده بودند اشاره نمود که فوراً به مأموریتهای مربوطۀ جهانی خویش بازگردند.

پس از این که عیسی به عنوان یک مخلوق با الزامات زندگی آشنا گردید، و برگزید که مطابق با آن برای مدتی کوتاه در یورنشیا زندگی کند، اکنون تماسهای سطح مورانشیا را آغاز نمود. این حرکت به داخل دنیای مورانشیا نیازمند بیش از یک ساعت به وقت کرۀ زمین بود، و به واسطۀ تمایل او برای ارتباط با معاشران پیشین وی در جسم دو بار مختل گردید، زیرا آنها شگفت زده از اورشلیم آمده بودند تا قبر خالی را بگردند و شواهد آنچه را که رستاخیز او می‌پنداشتند کشف کنند.

اکنون گذار انسانی عیسی ­— رستاخیز مورانشیایی پسر انسان — تکمیل گشته است. تجربۀ گذرای استاد به عنوان یک شخصیت میانی بین مادی و روحی آغاز شده است. و او تمامی این کار را از طریق نیرویی که به طور ذاتی در درون او بود به انجام رسانیده است؛ هیچ شخصیتی به او هیچ کمکی نکرده است. او اکنون به عنوان عیسیِ مورانشیا زندگی می‌کند، و همینطور که این زندگی مورانشیا را آغاز می‌کند، بدن مادیِ جسمانی او در مقبره به گونه‌ای دست نخورده در آنجا قرار دارد. سربازان هنوز در حال نگهبانی هستند، و مهر فرماندار روی سنگها هنوز شکسته نشده است.

2- بدن مادی عیسی

در ساعت سه و ده دقیقه، همینطور که عیسیِ زنده شده با شخصیتهای گرد آمدۀ مورانشیا از هفت کرات قصر سِتانیا مشغول به گفتگو بود، رئیس فرشتگان اعظم — فرشتگان رستاخیز — به جبرئیل نزدیک شد و بدن فانی عیسی را از او تقاضا نمود. رئیس فرشتگان اعظم گفت: ”ما نمی‌توانیم در رستاخیز مورانشیاییِ تجربۀ اعطایی میکائیل، فرمانروای ما، شرکت کنیم، اما به منظور نابودی فوری بقایای انسانی او، آن را در اختیار می‌گیریم. ما پیشنهاد نمی‌کنیم که تکنیک غیرمادی سازی خود را به کار گیریم؛ ما صرفاً مایلیم روند زمان شتاب داده شده را به کار بندیم. مشاهدۀ زندگی و مرگ فرمانروا در یورنشیا برای ما کافی است. گروههای آسمانی از خاطرۀ تحملِ دیدنِ زوال کند شکل بشریِ آفریننده و نگاهدارندۀ یک جهان مستثنی می‌شوند. به نام کلیۀ موجودات هوشمند آسمانی تمامی نبادان، من تقاضا می‌کنم که فرمان تحویل بدن انسانی عیسی ناصری را به من صادر کنی و به ما اجازه دهی دست به نابودی فوری آن بزنیم.“

و پس از این که جبرئیل با والامرتبۀ ارشد ایدنشیا مشورت نمود، سخنگوی فرشتۀ اعظم برای گروههای آسمانی اجازه یافت آنطور که صلاح می‌داند بقایای فیزیکی عیسی را بدین گونه تعیین تکلیف نماید.

بعد از پذیرفته شدن این تقاضای رئیس فرشتگان اعظم، او بسیاری از همکارانش و نیز گروه کثیری از نمایندگان کلیۀ رسته‌ها از شخصیتهای آسمانی را به یاری خویش فرا خواند، و سپس با کمک بینابینیهای یورنشیا، اقدام به تصاحب بدن فیزیکی عیسی نمود. این بدن مرده یک آفرینش صرفاً مادی بود؛ آن فیزیکی و واقعی بود. آن نمی‌توانست آنطور که شکل مورانشیاییِ زنده شدۀ عیسی توانسته بود از مقبرۀ مهر و موم شده بگریزد از مقبره بیرون برده شود. شکل مورانشیا با کمک برخی از شخصیتهای کمکی مورانشیا می‌تواند در یک وقت به صورت روحی درآورده شود، طوری که نسبت به مادۀ معمولی بی‌تفاوت شود، در حالی که در زمان دیگر می‌تواند همچون انسانهای عالم برای موجودات مادی قابل تشخیص و قابل تماس گرفتن شود.

همینطور که آنها برای خارج ساختن بدن عیسی از مقبره آماده می‌شدند، تا برای نابودی تقریباً آنی شایسته و احترام‌آمیز آن اقدام نمایند، برای بینابینیهای ثانویۀ یورنشیا مقرر گشت که سنگها را از ورودی مقبره به کنار بغلتانند. سنگ بزرگتر از میان این دو سنگ، یک سنگ عظیم دایره‌ای شکل بود، عمدتاً مثل یک سنگ آسیاب، و آن در یک شیاری که از تخته سنگ تراشیده شده بود حرکت می‌کرد، طوری که بتواند برای باز یا بسته کردن مقبره به پس و پیش غلتانیده شود. هنگامی که نگهبانان مراقب یهودی و سربازان رومی، در روشنایی کم سوی بامداد دیدند که این سنگ عظیم ظاهراً به خودی خود — بدون هر وسیلۀ قابل دیدن که توجیه کنندۀ چنین حرکتی باشد — شروع به غلتیدن از ورودی مقبره نمود، دچار ترس و سراسیمگی شدند، و با شتاب از صحنه گریختند. یهودیان به منازل خود گریختند، و بعداً بازگشتند تا این رخدادها را به سرورشان در معبد گزارش دهند. رومیها به دژ آنتونیا گریختند و آنچه را که دیده بودند به افسر رومی، به محض این که سر کار بازگشت، گزارش دادند.

رهبران یهودی کار مزورانۀ به ظاهر خلاصی از عیسی را از طریق پیشنهاد رشوه به یهودای خائن آغاز نمودند، و اکنون هنگامی که با این وضعیت خجلت‌آور رو به رو شدند، به جای فکر کردن به تنبیه نگهبانانی که محل نگهبانی خود را ترک کرده بودند، به دادن رشوه به این نگهبانان و سربازان رومی متوسل شدند. آنها به هر یک از این بیست مرد مبلغی پول پرداخت کردند و به آنها رهنمود دادند که به همه بگویند: ”در حالی که ما در طول شب هنگام خوابیده بودیم، حواریون او نزد ما آمدند و بدن را بردند.“ و رهبران یهودی به سربازان صمیمانه قول دادند که در صورتی که فرماندار از دریافت رشوه توسط آنان اطلاع یابد از آنها در برابر پیلاطُس دفاع می‌کنند.

باور مسیحی به از مرگ برخاستن عیسی مبتنی بر واقعیت ”قبر خالی“ بوده است. به راستی این یک واقعیت بود که قبر خالی بود، اما این حقیقتِ رستاخیز نیست. هنگامی که اولین ایمانداران از راه رسیدند قبر به راستی خالی بود، و این واقعیت، در ارتباط با واقعیت زنده شدنِ بی‌تردیدِ استاد، به تدوین اعتقادی انجامید که حقیقت نداشت: این آموزش که بدن مادی و فناپذیرِ عیسی از قبر برخاست. حقیقت مربوط به واقعیات روحی و ارزشهای جاودانه همیشه نمی‌تواند از طریق ترکیبی از واقعیتهای ظاهری ساخته شود. اگر چه واقعیات منفرد ممکن است به لحاظ مادی حقیقی باشند، این بدین معنی نیست که ارتباط یک گروه از واقعیتها باید لزوماً به نتایج حقیقی روحی راه برد.

قبر یوسف خالی بود، نه به این دلیل که بدن عیسی ترمیم شده بود یا از مرگ برخاسته بود، بلکه به این دلیل که تقاضای گروههای آسمانی برای انجام یک نابودی ویژه و منحصر به فرد اجابت شده بود، یعنی بازگشت ”خاک به خاک“، بدون مداخلۀ تأخیرات زمان و بدون کارکرد روندهای معمول و قابل رویت زوال انسانی و پوسیدگی مادی.

بقایای انسانی عیسی دستخوش همان روند طبیعی تلاشی عنصری شد که تمامی بدنهای بشری در زمین با آن تعیین ویژگی می‌شوند، به جز این که در یک مقطع از زمان، این شیوۀ طبیعی نابودی به اندازۀ زیاد شتاب یافت، و تا آن نقطه تسریع شد که تقریباً آنی گردید.

سرشت شواهد حقیقی زنده شدن میکائیل روحی است، گر چه این آموزش با شهادت بسیاری از انسانهای عالم که با استاد زنده شدۀ مورانشیا ملاقات کردند، او را شناختند، و با او همنشینی نمودند تأیید می‌شود. او بخشی از تجربۀ شخصی تقریباً یک هزار موجود بشری پیش از این که او سرانجام یورنشیا را ترک کند گردید.

3- رستاخیز ادواری

اندکی بعد از ساعت چهار و نیم در این یکشنبه صبح، جبرئیل فرشتگان اعظم را نزد خود فرا خواند و آماده گشت تا رستاخیز عمومیِ پایان دوران اعطایی آدم را در یورنشیا افتتاح نماید. هنگامی که گروه عظیم سرافیمها و کروبیانِ مرتبط با این رخداد بزرگ در آرایش صحیح قرار گرفتند، میکائیلِ مورانشیا در برابر جبرئیل ظاهر گشت، و گفت: ”همانطور که پدر من در خودش حیات دارد، آن را به پسر اعطا نموده تا در خود حیات داشته باشد. اگر چه من هنوز سرپرستی جهان را به طور کامل از سر نگرفته‌ام، این محدودیتِ خود – تحمیل شده به هیچ وجه اعطای حیات را به فرزندان خفتۀ من محدود نمی‌سازد؛ بگذارید فراخوانی رستاخیز سیاره‌ای آغاز شود.“

آنگاه مدار فرشتگان اعظم برای اولین بار از یورنشیا شروع به کار نمود. جبرئیل و گروههای عظیم فرشتگان اعظم به مکان قطبیت روحی سیاره حرکت کردند؛ و هنگامی که جبرئیل علامت داد، صدای جبرئیل به اولین کره از کرات قصر سیستم منعکس گردید. او گفت: ”به فرمان میکائیل، بگذارید مردگان یورنشیا برای دوران قضاوت الهی از مرگ برخیزند!“ سپس کلیۀ بقایافتگان نژادهای بشری یورنشیا که از روزگاران آدم به خواب رفته بودند، و تا آن هنگام مورد داوری واقع نشده بودند، در آمادگی برای پوشش مورانشیا در تالارهای رستاخیز منسونیا ظاهر گشتند. و در یک لحظه سرافیمها و همکاران آنها برای عزیمت به کرات قصر آماده شدند. معمولاً این فرشتگان نگاهبان سراف که روزگاری به سرپرستی گروهیِ این انسانهای بقا یافته تخصیص یافته بودند، در لحظۀ بیدار شدن آنها در تالارهای رستاخیز منسونیا حاضر می‌بودند، اما آنها به دلیل ضرورت حضور جبرئیل در اینجا در ارتباط با رستاخیز مورانشیاییِ عیسی در این هنگام در همین کره بودند.

به رغم این که در طول اعصار متعاقب روزگاران آدم و حوا افراد بیشماری که از فرشتگان نگاهبان شخصی سراف برخوردار بودند و آنهایی که به نیل لازم پیشرفت معنوی شخصیتی دست یافته‌اند به منسونیا رفته بودند، و به رغم این که رستاخیزهای ویژه و هزاره‌ایِ بسیاری برای فرزندان یورنشیا وجود داشته است، این سومین فراخوانی سیاره‌ای یا رستاخیز کامل دوره‌ای بود. اولین رستاخیز در زمان ورود پرنس سیاره‌ای به وقوع پیوست، دومی در روزگار آدم، و این یکی، سومی، نشانگر رستاخیز مورانشیا، انتقال انسانیِ عیسیِ ناصری بود.

هنگامی که علامت رستاخیز سیاره‌ای توسط رئیس فرشتگان اعظم دریافت شد، تنظیم کنندۀ شخصی پسر انسان اتوریتۀ خود را به گروههای عظیم آسمانی که در یورنشیا گرد آمده بودند واگذار نمود، و کلیۀ این فرزندان جهان محلی را به قلمرو مسئولیت فرماندهان مربوطۀ خویش تحویل داد. و پس از انجام این کار او به مقصد سلوینگتون عزیمت نمود تا تکمیل گذار انسانی میکائیل را نزد عمانوئیل ثبت نماید. و کلیۀ گروههای آسمانی که برای کار در یورنشیا مورد نیاز نبودند فوراً او را دنبال نمودند. اما جبرئیل با عیسیِ مورانشیا در یورنشیا باقی ماند.

و این گزارش رخدادهای رستاخیز عیسی است که توسط آنهایی که آنها را دیدند، به آن گونه که به راستی رخ دادند، فارغ از محدودیتهای نگرش ناقص و محدود بشری، نگریسته شدند.

4- کشف قبر خالی

همینطور که ما به زمان رستاخیز عیسی در این صبح زود یکشنبه نزدیک می‌شویم، باید به خاطر آورده شود که ده حواری در منزل ایلیا و مریم مرقس موقتاً اقامت داشتند، و در اتاق بالا خوابیده بودند، و روی همان تختهایی استراحت می‌کردند که طی گردهمایی شام آخر با استادشان روی آنها دراز کشیده بودند. این یکشنبه صبح همگی آنها به جز توما در آنجا گرد آمده بودند. شنبه شب دیروقت هنگامی که آنها در ابتدا دور هم جمع شدند توما برای چند دقیقه با آنها بود، اما دیدن حواریون به علاوۀ این فکر که برای عیسی چه رخ داده بود برای او بسیار سنگین بود. او به یاران خود نظر افکند و فوراً اتاق را ترک نمود، و به منزل شمعون در بیت فاجی رفت، و فکر کرد به خاطر درد و رنجش در تنهایی در آنجا سوگواری کند. حواریون همگی رنج بردند، نه آنقدر از گرفتاری و نومیدی، بلکه بیشتر به واسطۀ ترس، اندوه، و خجلت.

آنها در منزل نیقودیموس با داوود زبدی و یوسف ارمته، حدود دوازده تا پانزده تن از حواریون برجسته‌تر عیسی از اورشلیم، دور هم جمع شده بودند. در حدود پانزده تا بیست تن از ایمانداران برجستۀ زن در منزل یوسف ارمته بودند. تنها این زنان در منزل یوسف اقامت داشتند، و آنها در طول ساعات روز سبت و عصر بعد از سبت در آنجا در کنار هم بودند، طوری که از حضور گارد مراقب نظامی در مقبره بی‌اطلاع بودند. آنها همچنین نمی‌دانستند که یک سنگ دوم در جلوی مقبره غلتانیده شده بود، و این که هر دو این سنگها با مهر پیلاطُس مهر و موم شده بودند.

اندکی پیش از ساعت سه در این یکشنبه صبح، هنگامی که اولین علائم روز در شرق شروع به پدیداری نمود، پنج تن از زنان شروع به رفتن به سوی مقبرۀ عیسی نمودند. آنها مقدار زیادی از محلولهای ویژۀ خوشبو کننده را آماده ساخته بودند، و نوارپیچهای کتانی بسیاری را با خود آوردند. مقصود آنها این بود که بدن مردۀ عیسی را به نحو کامل‌تری تدهین کنند و با دقت بیشتری آن را با باندپیچهای جدید بپیچند.

زنانی که به این مأموریتِ تدهین بدن عیسی رفتند اینها بودند: مریم مجدلیه، مریم مادر دوقلوهای حلفی، سالومه مادر برادران زبدی، یونا همسر خوزا، و سوسن دختر عزرای اسکندریه.

در حدود ساعت سه و نیم بود که پنج زن، که روغنهای تدهینی خود را با خود حمل می‌کردند به قبر خالی رسیدند. همینطور که آنها از دروازۀ دمشق خارج شدند، با یک تعداد از سربازانی که به گونه‌ای کمابیش وحشت زده به داخل شهر فرار می‌کردند مواجه شدند، و این موجب شد که برای چند دقیقه درنگ کنند؛ اما هنگامی که هیچ چیز دیگری رخ نداد، به سفر خود ادامه دادند.

آنها از دیدن این که سنگ از جلوی ورودی مقبره به کنار غلتیده است به اندازۀ زیاد شگفت زده شدند، زیرا در راه رسیدن به آنجا بین خود گفته بودند: ”چه کسی به ما کمک خواهد کرد که سنگ را به کناری بغلتانیم؟“ آنها بارهای خود را بر زمین گذاشتند و با ترس و شگفتی زیاد شروع به نگریستن هم کردند. در حالی که آنها در آنجا ایستاده بودند، و از ترس می‌لرزیدند، مریم مجدلیه به دور سنگ کوچکتر گشت زد و با جرأت به داخل مقبرۀ گشوده داخل شد. این قبر یوسف در باغ او روی شیب تپه در سمت شرقی جاده واقع شده بود، و همچنین رو در روی شرق بود. تا این ساعت، روشنایی پگاه روز جدید درست در حدی بود که مریم را قادر سازد به مکانی که بدن استاد در آن قرار گرفته بود نگاه کند و تشخیص دهد که مفقود شده است. در تاقچۀ سنگ، جایی که عیسی را روی آن نهاده بودند، مریم فقط دستمال تا شده‌ای را دید که سر او روی آن قرار داده شده بود و باندپیچهایی را که دور او پیچیده شده بودند دست نخورده در آنجا قرار داشتند، و پیش از آن که گروههای آسمانی بدن را خارج سازند آنها را به آن شکل روی سنگ قرار داده بودند. ملافۀ پوششی در پای تاقچۀ تدفین قرار داشت.

بعد از این که مریم برای چند لحظه در آستانۀ ورودی مقبره توقف نمود دید که بدن عیسی مفقود شده است (او هنگامی که در ابتدا وارد مقبره شد به طور واضح ندید)، و به جای آن فقط این لباسهای قبر قرار داشتند، و او از سر اضطراب و اندوه شدید فریاد کشید. همگی زنان به حد زیاد ترسان و لرزان بودند؛ آنها از هنگام دیدن سربازانِ وحشت زده در دروازۀ شهر بی‌تاب و بی‌قرار بودند، و هنگامی که مریم به این شکل دردناک فریاد برآورد، وحشت زده شدند و با عجلۀ زیاد گریختند. و آنها بدون توقف تمامی راه را تا رسیدن به دروازۀ دمشق دویدند. تا این هنگام یونا متوجه شد که آنها مریم را رها کرده‌اند. او همراهان خود را جمع و جور نمود، و آنها به سوی مقبره بازگشت نمودند.

همینطور که آنها به مقبره نزدیک می‌شدند، مریم مجدلیۀ ترسیده، که پس از خارج شدن از مقبره نتوانسته بود خواهرانش را در انتظار بیابد، حتی بیشتر وحشت زده شد، و اکنون به سوی آنها دوید و با هیجان فریاد کشید: ”او آنجا نیست. آنها او را برده‌اند!“ و او آنها را به مقبره هدایت کرد، و آنها همگی وارد شدند و دیدند که مقبره خالی است.

سپس پنج زن همگی روی سنگ در نزدیکی ورودی نشستند و در رابطه با این وضعیت صحبت کردند. این هنوز به ذهن آنها خطور نکرده بود که عیسی از مرگ برخاسته است. آنها طی سبت تنها بودند، و حدس زدند که بدن به آرامگاه دیگری انتقال یافته است. اما هنگامی که برای معمای خود به چنین راه حلی می‌اندیشیدند، نتوانستند ترتیب منظم لباسهای قبر را توجیه کنند. چطور بدن می‌توانست خارج شود، زیرا همان باندپیچهایی که بدن با آنها پیچیده شده بود در جای خود و ظاهراً دست نخورده روی تاقچۀ تدفینی باقی مانده بودند؟

در حالی که این زنان در ساعات آغازین پگاه این روز جدید در آنجا نشستند، به سویی نگاه کردند و یک مرد غریبۀ ساکت و بی‌حرکت را مشاهده نمودند. برای یک لحظه آنها بار دیگر ترسیدند، اما مریم مجدلیه در حالی که به سوی او می‌شتافت و او را مخاطب قرار می‌داد، طوری که گویا به تصور او وی مراقب باغ است، گفت: ”استاد را کجا برده‌اید؟ او را کجا قرار داده‌اند؟ به ما بگو تا ما بتوانیم برویم و او را تحویل بگیریم.“ هنگامی که فرد غریبه به مریم پاسخ نداد، او شروع به گریستن نمود. سپس عیسی با آنها سخن گفت. او گفت: ”به دنبال که هستید؟“ مریم گفت: ”ما در جستجوی عیسی هستیم. او در مقبرۀ یوسف قرار داده شده بود، اما ناپدید شده است. آیا می دانی او را کجا برده‌اند؟“ سپس عیسی گفت: ”آیا این عیسی حتی در شهر جلیل به تو نگفت، که او خواهد مرد، اما بار دیگر از مرگ برخواهد خاست؟“ این سخنان زنان را متحیر و هراسان ساخت، اما استاد چنان تغییر کرده بود که آنها او را که پشتش به سمت نور کم سو بود هنوز نشناختند. و در حالی که آنها به سخنان او عمیقاً فکر می کردند، او مریم مجدلیه را با یک صدای آشنا مخاطب قرار دارد، و گفت: ”مریم“. و هنگامی که مریم آن کلام آشنای دلسوزانه و درود و تهنیت مهرآمیز را شنید، فهمید که آن صدای استاد است، و به سوی او شتافت تا در برابر پاهای او زانو زند و فریاد برآورد، ”ای خدای من، و ای سرور من!“ و تمامی زنان دیگر متوجه شدند که این فرد استاد است که در شکل جلال یافته در برابر آنان ایستاده است، و آنها فوراً در برابر او زانو زدند.

به دلیل کار ویژۀ تبدیل کنندگان و بینابینیها، در ارتباط با برخی از شخصیتهای مورانشیا که در آن هنگام عیسی را همراهی می‌کردند این چشمان بشری قادر شدند که شکل مورانشیاییِ عیسی را ببینند.

همینطور که مریم درصدد برآمد تا پاهای او را در آغوش گیرد، عیسی گفت: ”مریم مرا لمس نکن، زیرا من آن گونه که مرا در جسم می‌شناختی نیستم. من پیش از آن که به سوی پدر فراز یابم برای مدت کوتاهی در این شکل نزد شما باقی می‌مانم. اما اکنون همگی شما بروید و به حواریون من — و به پطرس — بگویید که من از مرگ برخاسته‌ام، و این که با من صحبت کرده‌اید.“

بعد از این که این زنان از شوک حیرت خود بیرون آمدند، شتابان به شهر و به منزل ایلیا مرقس بازگشتند، و در آنجا کلیۀ چیزهایی را که برای آنها اتفاق افتاده بود به ده رسول گفتند؛ اما حواریون به باور کردن آنها تمایل نداشتند. آنها در ابتدا تصور کردند که زنان یک رویا دیده‌اند، لیکن هنگامی که مریم مجدلیه کلماتی را که عیسی به آنها گفته بود تکرار کرد، و هنگامی که پطرس نامش را شنید، شتابان از اتاق بالا خارج شد، و در حالی که از فاصلۀ نزدیک توسط یوحنا دنبال می‌شد، با عجلۀ زیاد به مقبره رفت تا این چیزها را با چشمان خودش ببیند.

زنان داستان صحبت کردن با عیسی را با سایر حواریون تکرار کردند، اما آنها باور نمی‌کردند؛ و مایل نبودند همچون پطرس و یوحنا بروند و برای خودشان به قضیه پی ببرند.

5- پطرس و یوحنا در کنار مقبره

همینطور که دو حواری با سرعت به سوی جلجتا و مقبرۀ یوسف حرکت می‌کردند، افکار پطرس میان ترس و امید جا به جا می‌شد؛ او از دیدار با استاد واهمه داشت، اما به واسطۀ این داستان که عیسی یک پیام ویژه برای او فرستاده بود امیدش برانگیخته شد. او نیمه متقاعد شده بود که عیسی به راستی زنده است؛ او وعدۀ برخاستن از مرگ در روز سوم را به یاد آورد. همینطور که او شتابان از راه اورشلیم به سوی شمال می‌رفت، ربط دادن این گفتار برای او عجیب بود، این وعده از هنگام مصلوب شدن عیسی تا این لحظه به ذهنش خطور نکرده بود. همینطور که یوحنا شتابان از شهر خارج می‌گشت، یک شور و شعف و امید عجیب در روانش جاری گشت. او نیمه متقاعد بود که زنان به راستی استاد از مرگ برخاسته را دیده‌اند.

از آنجا که یوحنا از پطرس جوانتر بود، از او پیشی گرفت و اول به قبر رسید. یوحنا در کنار در ماند، مقبره را نظاره کرد، و آن درست همانطور بود که مریم توصیف کرده بود. به زودی شمعون پطرس شتابان از راه رسید، و پس از وارد شدن، همان مقبرۀ خالی را با لباسهای قبر که به طور چنان خاص مرتب شده بودند دید. و هنگامی که پطرس بیرون آمد، یوحنا نیز به داخل رفت و همه چیز را با چشمان خودش دید، و سپس آنها روی سنگ نشستند تا پیرامون معنی آنچه که دیده و شنیده بودند بیاندیشند. و در حالی که آنجا نشسته بودند همه چیز را که پیرامون عیسی به آنها گفته شده بود در ذهنشان مورد بررسی قرار دادند، اما نتوانستند به طور روشن درک کنند چه رخ داده است.

پطرس در ابتدا نظر داد که مقبره مورد دستبرد واقع شده است، که دشمنان بدن را دزدیده‌اند، و شاید به نگهبانان رشوه داده‌اند. اما یوحنا چنین استدلال کرد که اگر بدن ربوده شده بود قبر به سختی چنان منظم باقی گذاشته می‌شد، و او همچنین این پرسش را مطرح کرد که چطور باندپیچها پشت سر باقی گذاشته شدند، و ظاهراً چنان دست نخورده. و مجدداً آنها هر دو به داخل مقبره بازگشتند تا با دقت بیشتر لباسهای قبر را بازبینی کنند. همینطور که آنها برای بار دوم از مقبره بیرون می‌آمدند، متوجه شدند که مریم مجدلیه بازگشته و در برابر ورودی گریه می‌کند. مریم نزد حواریون رفته بود و باور داشت که عیسی از قبر برخاسته است، اما هنگامی که آنها همگی از باور کردن گزارش او امتناع کردند محزون و ناامید گشت. او مشتاق بود که به نزدیکی قبر باز گردد، یعنی جایی که فکر می‌کرد صدای آشنای عیسی را شنیده است.

همینطور که مریم پس از رفتن پطرس و یوحنا در آنجا پرسه می‌زد، استاد بار دیگر به او ظاهر گشت، و گفت: ”شک نکن؛ شهامت داشته باش تا آنچه را که دیده و شنیده‌ای باور کنی. نزد حواریون من بازگرد و مجدداً به آنها بگو که من از مرگ برخاسته‌ام، و این که به آنها ظاهر خواهم شد، و این که همانطور که وعده دادم پیش از آنان فوراً به جلیل خواهم رفت.“

مریم شتابان به منزل مرقس بازگشت و به حواریون گفت که بار دیگر با عیسی صحبت کرده است، اما آنها او را باور نمی‌کردند. لیکن هنگامی که پطرس و یوحنا بازگشتند از مضحکه دست کشیدند و آکنده از ترس و بیم شدند.

Información de fondo

نسخۀ چاپ آساننسخۀ چاپ آسان

Urantia Foundation, 533 W. Diversey Parkway, Chicago, IL 60614, USA
Telefono: +1-773-525-3319; Fax: +1-773-525-7739
بنیاد یورنشیا. کلیۀ حقوق محفوظ است©