رفتن به محتوای اصلی

مقالۀ 111 تنظیم کننده و روان

نسخۀ پیشنویس

مقالۀ 111

تنظیم کننده و روان

حضور تنظیم کنندۀ الهی در ذهن بشر این را برای علم یا فلسفه برای ابد غیرممکن می‌سازد که به درکی رضایت بخش از روان در حال تکامل شخصیت بشری دست یابد. روان مورانشیا فرزند جهان است و در واقع فقط از طریق بینش کیهانی و اکتشاف معنوی ممکن است شناخته شود.

مفهوم یک روان و یک روح سکنی‌گزین برای یورنشیا تازه نیست؛ آن در سیستمهای گوناگون اعتقادات سیاره‌ای مکرراً ظاهر شده است. بسیاری از باورهای شرقی و نیز برخی از باورهای غربی پی برده‌اند که انسان میراث الهی و نیز میراث بشری دارد. احساس حضور درونی علاوه بر همه جا حضوری بیرونی الوهیت مدتها بخشی از بسیاری مذاهب یورنشیایی را شکل داده است. انسانها مدتها بر این باور بوده‌اند که چیزی در درون طبیعت بشری در حال رشد است، چیزی حیاتی که مقدر است فراتر از دوران کوتاه حیات گذرا دوام بیاورد.

پیش از آن که انسان درک کند یک روح الهی پدرِ روانِ در حال تکامل او است چنین تصور می‌رفت که آن در اندامهای گوناگون فیزیکی — چشم، جگر، کلیه، قلب، و بعدها مغز — ساکن است. انسان بدوی روان را به خون، نَفَس، سایه‌ها و به انعکاسات خودش در آب مربوط می‌ساخت.

آموزگاران هندو در پنداشت روح روحها در واقع یک قدردانی تقریبی از سرشت و حضور تنظیم کننده را نشان می‌دادند، اما آنها نتوانستند که حضور مشترک روان در حال تکامل و بالقوه فناناپذیر را تمیز دهند. با این وجود چینی‌ها دو جنبۀ یک موجود بشری، یانگ و یین، روان و روح، را شناختند. مصریان و بسیاری قبایل آفریقایی نیز به دو عامل، کا و با، باور داشتند. معمولاً باور می‌رفت که روان از پیش وجود ندارد، فقط روح چنین است.

ساکنان درۀ رود نیل باور داشتند که به هر فردِ مورد لطف واقع شده در لحظۀ تولد، یا به زودی پس از آن، یک روح محافظ که کا می‌نامیدند اعطا می‌شود. آنها آموزش می‌دادند که این روح محافظ در سراسر حیات با فرد انسانی باقی می‌ماند و پیش از او رهسپار سرزمین آینده می‌شد. در دیوارهای یک معبد در لاکسور، جایی که تولد آمِن هوتِپ سوم به تصویر درآمده است، عکس شاهزادۀ کوچک روی بازوی خدای نیل دیده می‌شود، و در نزدیکی او کودک دیگری هست که درست شبیه شاهزاده است. او سمبل آن موجودی است که مصریان کا می‌نامیدند. این مجسمه پانزده قرن پیش از میلاد مسیح تکمیل گردید.

چنین آموزش داده می‌شد که کا یک روح محافظ برتر است که مایل است روان یار انسانی را به مسیرهای بهتر زندگانی گذرا هدایت کند اما به طور مشخص‌تر روی سرنوشت فرد بشری در دنیای بعد تأثیر بگذارد. هنگامی که یک فرد مصری این دوره درگذشت، انتظار می‌رفت که کای او در سمت دیگر رودخانۀ بزرگ منتظر او باشد. در ابتدا گمان می‌رفت که فقط پادشاهان کا دارند، اما به زودی این باور به وجود آمد که تمامی انسانهای پرهیزکار از آنها برخوردارند. یک فرمانروای مصری، که پیرامون کای درون دل خود صحبت نمود گفت: ”من سخن او را نادیده نگرفتم؛ من بیم داشتم که از هدایت او تخطی کنم. من بدین طریق به اندازۀ زیاد سعادتمند شدم؛ از این رو به واسطۀ آنچه که موجب می‌گشت من انجام دهم موفق بودم؛ من به واسطۀ هدایت او ممتاز بودم.“ بسیاری باور داشتند که کا ”الهامی از طرف خداوند در هر کس“ بود. بسیاری باور داشتند که آنها باید ”به خاطر لطف خدایی که در شماست ابدیت را در شادی دل بگذرانند.“

هر نژاد از انسانهای در حال تکامل یورنشیا کلامی برابر با مفهوم روان دارد. بسیاری از مردمان بدوی باور داشتند که روان از طریق چشمان بشری به دنیا می‌نگرد؛ از این رو آنها با بزدلی زیاد از بدخواهی چشم بد می‌ترسیدند. آنها مدتها باور داشته‌اند که ”روح انسان چراغ خداوند است.“ ریگ ودا می‌گوید: ”ذهن من با قلب من سخن می‌گوید.“

1- عرصۀ ذهنی انتخاب

اگر چه سرشت کار تنظیم کنندگان معنوی است، آنها باید به ناچار کار خود را بر یک مبنای عقلانی انجام دهند. ذهن خاک بشری است که ناصح روحی باید با همکاری شخصیت مورد سکنی واقع شده روان مورانشیا را از آنجا تکامل دهد.

در سطوح متعدد ذهنی جهان جهانها یک وحدت کیهانی وجود دارد. منشأ خویشتنهای عقلانی در ذهن کیهانی است، عمدتاً همانطور که منشأ سحابیها در انرژیهای کیهانی فضای جهان است. در سطح بشری (لذا شخصیِ) خویشتنهای عقلانی، با توافق ذهن انسانی، به دلیل عطایای معنوی شخصیت بشری، به همراه حضور خلاق یک نقطۀ وجود حاوی ارزش مطلق در چنین خویشتنهای بشری، پتانسیل تکامل روح مستولی می‌شود. اما چنین استیلای روحیِ ذهن مادی مشروط به دو تجربه است: این ذهن باید از طریق خدمت هفت روح یاور ذهن تکامل یافته باشد، و خویشتن مادی (شخصی) در آفرینش و شکوفایی خویشتن مورانشیایی، روان تکاملی و بالقوه فناناپذیر، باید همکاری با تنظیم کنندۀ ساکن را برگزیند.

ذهن مادی عرصه‌ای است که شخصیتهای بشری در آن زندگی می‌کنند، خود آگاه هستند، تصمیم می‌گیرند، خداوند را انتخاب می‌کنند یا او را ترک می‌کنند، خود را جاودانه می‌سازند یا نابود می‌کنند.

تکامل مادی برای شما یک ماشین حیات، بدن شما، را فراهم ساخته است؛ پدر خودش خالص‌ترین واقعیت روحی شناخته شده در جهان، تنظیم کنندۀ فکری شما، را به شما عطا کرده است. اما به دستان شما ذهنی داده شده است که تحت امر تصمیمات خودتان است، و به واسطۀ ذهن است که شما زندگی می‌کنید یا می‌میرید. در حیطۀ این ذهن و با این ذهن است که شما آن تصمیمات اخلاقی را می‌گیرید که شما را قادر می‌سازد به همسانی با تنظیم کننده دست یابید، و این خداگونگی است.

ذهن انسانی یک سیستم عقلانی موقت است که برای استفاده در طول مدت یک حیات مادی به موجودات بشری قرض داده شده است، و همینطور که آنها از این ذهن استفاده می‌کنند، پتانسیل وجود جاودانه را می‌پذیرند و یا آن را رد می‌کنند. هویت ذهن تماماً چیزی است که از واقعیت جهان دارید که تابع ارادۀ شماست، و روان — خویشتن مورانشیایی — حاصل تصمیمات گذرا را که خویشتن انسانی می‌گیرد با وفاداری به تصویر در خواهد ‌آورد. خود آگاهی بشری روی مکانیسم الکترو - شیمیایی در پایین با ملایمت قرار گرفته است و سیستم انرژی روحی - مورانشیایی را در بالا با ظرافت لمس می‌کند. موجود بشری در طول زندگی انسانی خویش از هیچیک از این دو سیستم هیچگاه به طور کامل آگاه نیست. این زیاد اهمیت ندارد که ذهن چه درک می‌کند، بلکه این که ذهن تمایل به درک چه دارد است که بقا را تضمین می‌کند. این زیاد اهمیت ندارد که ذهن شبیه چه است، بلکه این که ذهن برای شبیه شدن به چه تلاش می‌کند است که هویت روحی را تشکیل می‌دهد. این زیاد اهمیت ندارد که انسان نسبت به وجود خداوند آگاه باشد، بلکه این که انسان مشتاق خداوند باشد است که به فراز در جهان منجر می‌شود. آنچه که شما امروز هستید زیاد مهم نیست، بلکه این که روز به روز و در ابدیت چه می‌شوید.

ذهن ساز کیهانی است که ارادۀ بشری می‌تواند آوای گوش خراش نابودی را با آن بنوازد، و یا همین ارادۀ بشری می‌تواند ملودیهای زیبای تعیین هویت شدن با خداوند و بقای متعاقب جاودانه را به واسطۀ آن موجب شود. در تحلیل نهایی، تنظیم کننده‌ای که به انسان اعطا شده است نسبت به شرارت رسوخ ناپذیر و ناتوان از گناه است، اما ذهن انسان در واقع می‌تواند توسط نابکاریهای گناهکارانۀ یک ارادۀ گمراه و خود پرست بشری به انحراف کشیده شود، دچار ضلالت شود، و به شرارت و زشتی تسلیم شود. به همین ترتیب این ذهن می‌تواند مطابق با ارادۀ با روح نورانی شدۀ یک موجود بشری خداشناس والامنش، زیبا، راستین، و نیک — در واقع بزرگ — شود.

ذهن تکاملی فقط هنگامی که خود را در دو نقطۀ انتهاییِ اندیشمندی کیهانی — کاملاً مکانیزه شده و تماماً معنویت یافته — جلوه‌گر می‌سازد، به طور کامل باثبات و قابل اتکا است. میان سرحدات عقلانیِ کنترل صرفاً مکانیکی و طبیعت راستین روحی، آن گروه عظیم اذهان در حال تکامل و فرازگرا قرار دارند که ثبات و آرامش آنان به طور کامل به انتخاب شخصیت و تعیین هویت روحی بستگی دارد.

اما انسان به طور غیرفعال و برده‌وار ارادۀ خود را به تنظیم کننده تسلیم نمی‌کند، بلکه او هنگامی که و آنطور که راهبری تنظیم کننده به طور آگاهانه از تمایلات و انگیزه‌های ذهن طبیعی انسان متفاوت می‌شود، به گونه‌ای فعال، قاطعانه، و همیارانه دنباله‌روی از راهبری او را برمی‌گزیند. تنظیم کنندگان ذهن انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهند اما هرگز بر خلاف خواستش بر آن استیلا نمی‌یابند. برای تنظیم کنندگان ارادۀ بشری مافوق است. و آنها ضمن این که در عرصۀ تقریباً نامحدود قوۀ عقلانی در حال تکامل بشر سعی در دستیابی به اهداف معنویِ تنظیم فکر و دگرگونی کاراکتر می‌کنند، آن را چنین ملاحظه می‌کنند و به آن احترام می‌گذارند.

ذهن کشتی شما است، تنظیم کننده سکاندار شماست، و ارادۀ بشری ناخدا است. ناخدای کشتی انسانی باید از این خرد برخوردار باشد که به سکاندار الهی اعتماد ورزد که روان در حال فراز را به لنگرگاههای مورانشیایی بقای جاودانه هدایت کند. ارادۀ انسانی فقط با خود خواهی، تن‌آسایی، و گناهکاری می‌تواند هدایت چنین سکاندار با مهری را رد کند و سرانجام دوران زندگانی انسانی را در آبراههای شرارت آمیز بخششِ رد شده و صخره‌های گناهِ پذیرا شده ویران سازد. این سکاندار باوفا با رضایت شما، شما را به آن سوی موانع زمان و محدودیتهای فضا، به خود منبع ذهن الهی و فراتر از آن، حتی به پدر بهشتی تنظیم کنندگان با ایمنی خواهد رسانید.

2- طبیعت روان

طی کارکردهای ذهنیِ هوشمندی کیهانی، کلیت ذهن بر اجزای کارکرد عقلانی مسلط است. ذهن، در جوهر آن، وحدت کارا می‌باشد؛ از این رو ذهن در جلوه‌گر ساختن این وحدت بنیادین هرگز ناتوان نیست، حتی هنگامی که به واسطۀ اعمال و گزینشهای نابخردانۀ یک خویشتن گمراه مختل شده و مورد بازداری واقع شود. و این وحدت ذهنی به گونه‌ای تغییرناپذیر در تمامی سطوح ارتباطش با خویشتنهای برخوردار از حرمت اراده و امتیازات فراز در صدد هماهنگی روحی بر می‌آید.

ذهن مادی انسان فانی ماشین بافندگی کیهانی است که پارچه‌های مورانشیا را که تنظیم کنندۀ فکری ساکن الگوهای روحی یک کاراکتر جهانی حاوی ارزشهای پایدار و معانی الهی — یک روان بقا یابندۀ برخوردار از سرنوشت غائی و دوران زندگانی بی‌پایان، یک پایان دهندۀ بالقوه — را در آنها نخ می‌کشد حمل می‌کند.

شخصیت بشری با ذهن و روح، که از طریق حیات در یک بدن مادی در رابطه‌ای کارا به هم وصل هستند، تعیین هویت می‌شود. این رابطۀ کاریِ چنین ذهن و روحی به ترکیبی از کیفیتها یا ویژگیهای ذهن و روح منجر نمی‌شود، بلکه به یک ارزش کاملاً جدید، آغازین، و بی‌نظیر جهانی که پایداری بالقوه جاودانه دارد، روان، می‌انجامد.

سه عامل، نه دو عامل، در آفرینش تکاملی چنین روان فناناپذیری وجود دارد. این سه پیش آیندِ روان مورانشیایی بشر اینها هستند:

1- ذهن بشر و تمامی تأثیرات کیهانی مقدم بر آن و مماس بر آن.

2- روح الهی ساکن در این ذهن بشر و تمامی پتانسیلهایی که ذاتی چنین قطعۀ معنویت مطلق است، به همراه تمامی تأثیرات و عوامل روحی مربوطه در زندگی بشر.

3- رابطۀ میان ذهن مادی و روح الهی، که به معنی یک ارزش است و مفهومی را حمل می‌کند که در هیچیک از عوامل کمک کننده به چنین ارتباطی یافت نمی‌شود. واقعیت این رابطۀ بی‌نظیر نه مادی و نه روحی، بلکه مورانشیایی است. آن روان است.

مخلوقات بینابینی مدتهاست که این روان در حال تکامل انسان را در تمایز با ذهن پایین‌تر یا مادی و ذهن والاتر یا کیهانی، ذهن میانی نامگذاری کرده‌اند. این ذهن میانی در واقع یک پدیدۀ مورانشیایی است، زیرا در قلمرو بین مادی و روحی وجود دارد. پتانسیل چنین تکامل مورانشیایی ذاتی دو اشتیاق جهانی ذهن است: میل ذهن متناهی مخلوق برای شناخت خداوند و دستیابی به ربانیت آفریننده، و میل ذهن بیکران آفریننده برای شناخت انسان و دستیابی به تجربۀ مخلوق.

این کارکرد آسمانیِ روان فناناپذیرِ در حال تکامل به این دلیل امکان پذیر می‌شود که ذهن انسانی اول شخصی است و ثانیاً در تماس با واقعیات فوق حیوانی است. آن دارای یک عطیۀ فوق مادی کارکرد کیهانی است که تکامل یک سرشت اخلاقی را که قادر به گرفتن تصمیمات اخلاقی است تضمین می‌نماید، و بدین طریق یک تماس خلاق با حسن نیت با خدمات مربوطۀ روحی و با تنظیم کنندۀ فکری ساکن را موجب می‌شود.

نتیجۀ غیرقابل اجتناب چنین معنویت یابی قابل تماسِ ذهن بشری، تولد تدریجی یک روان می‌باشد. این روان، اولاد مشترک یک یاور ذهن است که توسط یک ارادۀ بشری که مشتاق شناخت خداوند است مورد استیلا واقع شده است، و در ارتباط با نیروهای روحی جهان که تحت کنترل مافوق یک قطعۀ واقعی از همان خدای تمامی آفرینش — ناصح اسرارآمیز — می‌باشد کار می‌کند. و از این رو واقعیت مادی و انسانیِ خویشتن فراتر از محدودیتهای گذرای ماشین حیات فیزیکی می‌رود و به یک تجلی جدید و یک هویت جدید در وسیلۀ در حال تکامل برای تداوم خویشتن، روان مورانشیا و فناناپذیر، دست می‌یابد.

3- روان در حال تکامل

اشتباهات ذهن انسان و خطاهای رفتار بشری ممکن است به گونه‌ای چشمگیر تکامل روان را به تأخیر اندازند، با این وجود نمی‌توانند مانع چنین پدیدۀ مورانشیایی، پس از این که با رضایت خواست مخلوق توسط تنظیم کنندۀ ساکن آغاز شد، بشوند. اما در هر زمان پیش از مرگ انسانی همین ارادۀ مادی و بشری اختیار دارد که چنین انتخابی را ملغی سازد و بقا را نپذیرد. حتی بعد از بقا انسان در حال صعود هنوز این امتیاز انتخاب رد حیات جاودان را حفظ می‌کند. مخلوق در حال تکامل و در حال فراز در هر زمان پیش از پیوند با تنظیم کننده می‌تواند رو برتافتن از خواست پدر بهشتی را انتخاب کند. پیوند با تنظیم کننده نشانگر این واقعیت است که انسان در حال فراز برای ابد و به گونه‌ای بی‌دریغ انجام خواست خداوند را برگزیده است.

روان در حال تکامل در طول حیات در جسم قادر است تصمیمات فوق مادی ذهن انسانی را تقویت کند. روان، از آنجا که فوق مادی است، در سطح مادی تجربۀ بشری به واسطۀ خود کار نمی‌کند. همچنین این روان زیر روحی نمی‌تواند بدون تشریک مساعی با روحی از الوهیت، مثل تنظیم کننده، بالاتر از سطح مورانشیا عمل نماید. همچنین روان تا هنگامی که مرگ یا انتقال به دنیای آن سو بدون مرگ آن را از ارتباط مادی با ذهن انسانی جدا سازد تصمیمات نهایی اتخاد نمی‌کند، به جز هنگامی که و آنطور که این ذهن مادی چنین اختیاری را به طور آزادانه و از روی میل به چنین روان مورانشیاییِ کارکرد مربوطه تفویض نماید. ارادۀ انسانی، نیروی شخصیتیِ تصمیم - انتخاب، در طول حیات در مدارهای ذهن مادی ساکن است. به تدریج که رشد زمینی انسان پیش می‌رود، این خویشتن، با نیروهای گرانبهای انتخابش، به طور فزاینده با وجود در حال ظهور روان مورانشیایی تعیین هویت می‌شود. شخصیت بشری، بعد از مرگ و به دنبال تجدید حیات در کرات قصر، به طور کامل با خویشتن مورانشیا تعیین هویت می‌شود. از این رو روان، جنینِ وسیلۀ آیندۀ مورانشیاییِ هویت شخصیت می‌باشد.

طبیعت این روان فناناپذیر در ابتدا کاملاً مورانشیایی است، اما آن دارای چنان ظرفیتی برای رشد است که به گونه‌ای تغییرناپذیر به سطوح راستینِ روحیِ حاوی ارزش پیوند با روحهای الوهیت فراز می‌یابد، معمولاً با همان روح پدر جهانی که چنین پدیده‌ای خلاق را در ذهن مخلوق به وجود آورد.

ذهن بشری و تنظیم کنندۀ الهی هر دو نسبت به حضور و طبیعت ناهمسان روان در حال تکامل آگاه هستند — تنظیم کننده به طور کامل، و ذهن بخشاً. روان متناسب با رشد تکاملی خود نسبت به ذهن و تنظیم کننده، هر دو، به عنوان هویتهای مربوط به هم به طور فزاینده آگاه می‌شود. روان کیفیتهای ذهن بشری و روح الهی، هر دو، را دارا می‌باشد، اما به طور پیوسته به سوی افزایش کنترل روح و استیلای الهی از طریق پرورش یک کارکرد ذهنی که خواسته‌های آن در صدد هماهنگی با ارزش راستین روحی می‌باشند تکامل می‌یابد.

دوران زندگانی انسانی، تکامل روان، بیشتر یک آموزش است تا یک دورۀ آزمایشی. جوهر مذهب ایمان به بقای ارزشهای متعالی است. تجربۀ راستین مذهبی شامل پیوند ارزشهای متعالی و معانی کیهانی به عنوان یک تحقق واقعیت جهانی است.

ذهن کمیت، واقعیت، و معانی را می‌شناسد. اما کیفیت — ارزشها — احساس می‌شود. آنچه که احساس می‌شود، آفرینش متقابل ذهن، که می‌شناسد، و روح مربوطه، که واقعیت را درک می‌کند، می‌باشد.

تا میزانی که روان در حال تکامل مورانشیایی انسان به صورت ارزش و تحقق خدا آگاهی تحت نفوذ حقیقت، زیبایی، و نیکی قرار گیرد، چنین موجود حاصله نابود نشدنی می‌شود. اگر در روان در حال تکامل انسان ارزشهای جاودانه بقا نیابند، در آن صورت وجود انسانی بدون معنی، و خود زندگی یک توهم سوگ بار می‌باشد. اما این برای ابد حقیقت دارد: آنچه را که شما در زمان آغاز می‌کنید، قطعاً در ابدیت به پایان خواهید رساند — اگر ارزش به پایان رساندن را داشته باشد.

4- حیات درون

شناخت پروسۀ عقلانیِ جای دادن برداشتهای حسی دریافت شده از دنیای بیرون در داخل طرحهای حافظۀ فرد می‌باشد. فهم به این معنی است که این برداشتهای شناخته شدۀ حسی و طرحهای حافظۀ مربوط به آنها در یک شبکۀ دینامیکی از اصولها یکپارچه شده یا سازمان یافته‌اند.

معانی از ترکیبی از شناخت و فهم ناشی می‌شوند. در یک دنیای کاملاً حسی یا مادی معانی وجود ندارند. معانی و ارزشها فقط در گستره‌های درونی یا فوق مادی تجربۀ بشری درک می‌شوند.

پیشرفتهای تمدن راستین تماماً در این دنیای درونی نوع بشر متولد می‌شوند. فقط زندگی درونی است که به راستی خلاق است. هنگامی که اکثریت جوانان هر نسل دلبستگیها و انرژیهای خود را به پیگیریهای مادیِ دنیای حسی یا بیرونی تخصیص می‌دهند تمدن به سختی می‌تواند پیشرفت کند.

دنیاهای درونی و بیرونی مجموعۀ متفاوتی از ارزشها را دارا می‌باشند. هر تمدن، هنگامی که سه چهارم جوانانش به حرفه‌های مادی وارد می‌شوند و خود را وقف پیگیری فعالیتهای حسی دنیای بیرونی می‌کنند، در مخاطره است. هنگامی که جوانان در علاقمند ساختن خویش به اخلاقیات، جامعه شناسی، علم اصلاح نژادها، فلسفه، هنرهای زیبا، مذهب، و کیهان شناسی غفلت می‌کنند تمدن در خطر قرار می‌گیرد.

تنها در سطوح بالاتر ذهن فوق آگاه، آنطور که روی قلمرو روحی تجربۀ بشری تأثیر می‌گذارد، شما می‌توانید آن مفاهیم والاتر را در ارتباط با الگوهای مؤثر اصلی که به ساختن یک تمدن بهتر و پایدارتر کمک خواهد کرد پیدا کنید. شخصیت ذاتاً خلاق است، اما آن فقط در حیات درونی فرد بدین گونه عمل می‌کند.

شکل کریستالهای برف همیشه شش ضلعی است، اما هیچگاه دوتا از آنها نیز مثل هم نیستند. کودکان انواع گوناگون دارند، اما هیچکدام از دوتا دقیقاً همانند نیستند، حتی در مورد دوقلوها. شخصیت انواع را دنبال می‌کند اما همیشه منحصر به فرد است.

منشأ خوشحالی و شادی در حیات درونی است. شما نمی‌توانید به تنهایی شادی واقعی را تجربه کنید. یک زندگی یکه و تنها برای خوشحالی مهلک است. حتی خانواده‌ها و ملتها اگر زندگی را با دیگران قسمت کنند از آن بیشتر لذت خواهند برد.

شما نمی‌توانید دنیای بیرون — محیط — را به طور کامل کنترل کنید. این خلاقیت دنیای درون است که از همه بیشتر تحت امر شماست، زیرا شخصیت شما در آنجا از قید و بندهای قوانین علیت پیشین به اندازۀ زیاد رهایی یافته است. یک استقلال محدود اراده به شخصیت مربوط است.

از آنجا که این حیات درونی انسان به راستی خلاق است، روی دوش هر شخص مسئولیت این انتخاب که آیا این خلاقیت خود به خود و کاملاً اتفاقی یا کنترل شده، هدایت شده، و سازنده خواهد بود، قرار دارد. چطور یک تصور خلاق می‌تواند فرزندان ارزشمند به وجود آورد هنگامی که صحنه‌ای که روی آن عمل می‌کند از پیش با تعصب، نفرت، ترس، رنجش، انتقام، و عدم تحمل عقاید دیگران مشغول است؟

منشأ ایده‌ها ممکن است در انگیزه‌های دنیای بیرون باشد، اما ایده‌آلها فقط در قلمروهای خلاق دنیای درون به وجود می‌آیند. امروزه ملتهای دنیا توسط انسانهایی رهبری می‌شوند که از ایده‌های فوق وافر برخوردارند، اما در ایده‌آلها دچار فقر هستند. این امر فقر، طلاق، جنگ، و نفرتهای نژادی را روشن می‌سازد.

مشکل این است: اگر انسان آزاد از عطیۀ قدرتهای خلاقیت در انسان درون برخوردار باشد، پس ما باید این را به رسمیت بشناسیم که خلاقیتِ از روی میل از پتانسیل تخریب از روی میل برخوردار است. و هنگامی که خلاقیت به تخریب تبدیل می‌شود، شما با تباهی شرارت و گناه — ستم، جنگ، و ویرانی — رو در رو می‌شوید. شرارت جانبداری از خلاقیت است که به سوی فروپاشی و تخریب نهایی متمایل است. تضاد تماماً شرارت‌آمیز است، از این رو که مانع کارکرد خلاق حیات درون می‌شود — آن یک نوع جنگ داخلی در شخصیت است.

خلاقیت درون از طریق یکپارچگی شخصیت و یگانگی خویشتن به والامنش ساختن کاراکتر کمک می‌کند. این برای ابد حقیقت دارد: گذشته غیرقابل تغییر است؛ فقط می‌توان آینده را از طریق کارکرد خلاقیت کنونیِ خویشتنِ درون تغییر داد.

5- وقف انتخاب

انجام خواست خداوند هیچ چیز بیشتر یا کمتر از یک نمایش تمایل مخلوق به قسمت کردن حیات درون با خداوند نیست — با همان خداوندی که چنین حیات مخلوقِ برخوردار از معنی و ارزش درون را میسر ساخته است. قسمت کردن، کاری خداگونه — الهی — است. خداوند همه چیز را با پسر جاودان و روح بیکران قسمت می‌کند، ضمن این که آنها، به نوبۀ خود، همه چیز را با پسران الهی و دختران روحی جهانها قسمت می‌کنند.

پیروی از خداوند کلید کمال است؛ انجام خواست او راز بقا و راز کمال در بقا است.

انسانها در خداوند زندگی می‌کنند، و خداوند نیز اراده کرده است که در انسانها زندگی کند. همینطور که انسانها خود را به او می‌سپارند، او نیز چنین می‌کند — و ابتدا — بخشی از خود را به بودن با انسانها سپرده است؛ رضایت داده است که در انسانها زندگی کند و در انسانهایی سکنی گزیند که تحت فرمان ارادۀ بشری قرار دارند.

آرامش در این زندگی، بقا در مرگ، کمال در حیات بعد، خدمت در ابدیت — تمامی اینها (به لحاظ روحی) اکنون به دست می‌آیند، آنگاه که شخصیت مخلوق رضایت می‌دهد — برمی‌گزیند — که خواست مخلوق را تابع خواست پدر نماید. و پدر از پیش چنین برگزیده است که قطعه‌ای از خود را تابع خواست شخصیت مخلوق سازد.

این انتخاب مخلوق تسلیم اراده نیست. آن وقف اراده، بسط اراده، جلال دادن اراده، و کامل ساختن اراده است؛ و چنین انتخابی ارادۀ مخلوق را از سطح اهمیت موقت به آن مرتبت والاتر ارتقا می‌دهد که در آن شخصیت فرزند مخلوق با شخصیتِ پدرِ روح به راز و نیاز می‌پردازد.

این انتخاب خواست پدر پیدا نمودنِ معنویِ پدر روحی توسط انسان فانی است، گر چه پیش از آن که فرزند مخلوق در واقع بتواند در پیشگاه واقعی خداوند در بهشت بایستد باید یک عصر پشت سر گذاشته شود. این انتخاب آنقدر که به تأکید قطعی مخلوق بستگی دارد: ”خواست من این است که خواست تو به انجام رسد“، به نفی خواست مخلوق وابسته نیست: ”نه خواست من، بلکه خواست تو به انجام رسد“. و اگر این انتخاب صورت پذیرد، دیر یا زود فرزند خداوند که خواست او را برگزیده با قطعۀ سکنی گزین خداوند به یگانگی درونی (پیوند) دست خواهد یافت، در حالی که همین فرزندِ در حال کمال با انجام همدلیِ پرستشیِ شخصیت انسان و شخصیت سازندۀ او به نهایت رضایت شخصیت دست خواهد یافت، دو شخصیتی که ویژگیهای خلاق آنها برای ابد به صورت تجلی متقابل داوطلبانه به هم پیوسته‌اند — تولد شراکت ابدی دیگرِ خواست انسان و خواست خداوند.

6- پارادوکس بشری

بسیاری از دشواریهای گذرای انسان فانی ناشی از رابطۀ دوگانۀ او با کیهان است. انسان بخشی از طبیعت است — او در طبیعت وجود دارد — و باز او قادر است از طبیعت فراتر رود. انسان متناهی است، اما توسط ذره‌ای از بی‌نهایت مورد سکنی واقع شده است. چنین وضعیت دوگانه‌ای نه تنها پتانسیلی برای شرارت فراهم می‌سازد بلکه همچنین موجب بسیاری وضعیتهای اجتماعی و اخلاقی که مملو از عدم قطعیت زیاد، و نه اندکی اضطراب، هستند می‌شود.

شهامت مورد لزوم برای استیلا بر طبیعت و برای فراتر رفتن از نفس فرد، شهامتی است که ممکن است تسلیم وسوسه‌های غرور نفس شود. انسانی که بتواند بر نفس فائق شود ممکن است به این وسوسه گردن نهد که خود آگاهی خویش را به رتبۀ خدایی رساند. معمای انسانی در بر گیرندۀ این حقیقت دوگانه است که انسان بردۀ طبیعت است، در حالی که در همان حال از یک آزادی منحصر به فرد برخوردار است — آزادی انتخاب و عمل معنوی. انسان در سطوح مادی خود را تحت انقیاد طبیعت می‌یابد، در حالی که در سطوح روحی او بر طبیعت و بر تمامی چیزهای گذرا و متناهی چیره است. چنین پارادوکسی از وسوسه، شرارت بالقوه، و خطاهای تصمیمی جدا ناشدنی است، و هنگامی که خویشتن مغرور و خود بین می‌شود، ممکن است گناه شکل گیرد.

در دنیای متناهی مشکل گناه به خودی خود وجود ندارد. واقعیتِ متناهی بودن شرارت‌آمیز یا گناهکارانه نیست. دنیای متناهی توسط یک آفریدگار نامتناهی به وجود آمد — آن کار پسران الهی او است — و از این رو باید خوب باشد. سوءِ استفاده، تحریف، و انحرافِ متناهی است که سرمنشأ شرارت و گناه است.

روح می‌تواند بر ذهن فائق آید؛ ذهن نیز می‌تواند انرژی را کنترل کند. اما ذهن فقط از طریق سیطرۀ هوشمند پتانسیلهای دگرگون کنندۀ خودش که ذاتی سطح دقیق و حساب شدۀ علتها و معلولهای قلمروهای فیزیکی است می‌تواند انرژی را کنترل کند. ذهن مخلوق ذاتاً انرژی را کنترل نمی‌کند؛ این یک امتیاز الوهیت است. اما ذهن مخلوق درست تا حدی که بر اسرار انرژی جهان فیزیکی استیلا یافته می‌تواند انرژی را تحت سیطرۀ خود قرار دهد و این کار را انجام می‌دهد.

هنگامی که انسان آرزو می‌کند واقعیت فیزیکی را تغییر دهد، چه خودش باشد یا محیطش، به میزانی موفقیت می‌یابد که راهها و ابزار کنترل ماده و هدایت انرژی را کشف کرده باشد. ذهن یاری نشده برای تأثیر گذاری روی هر چیز مادی ناتوان است، به جز مکانیسم فیزیکی خودش، که به گونه‌ای گریز ناپذیر به آن مرتبط است. اما ذهن از طریق استفادۀ هوشمند از مکانیسم بدن می‌تواند مکانیسمهای دیگری خلق کند، حتی روابط انرژی و روابط زنده، که این ذهن از طریق به کار گرفتن آن می‌تواند سطح فیزیکی خود را در جهان به طور فزاینده کنترل کرده و حتی بر آن استیلا یابد.

علم منبع واقعیات است، و ذهن نمی‌تواند بدون واقعیات عمل نماید. آنها قطعات ساختمانی در ساختن خرد هستند که از طریق تجربۀ زندگی به هم چسبانده شده‌اند. انسان می‌تواند بدون واقعیات مهر خداوند را پیدا کند، و انسان می‌تواند بدون مهر قوانین خداوند را کشف کند، اما انسان هرگز نمی‌تواند شروع به قدردانی از تقارن بیکران، توازن آسمانی، آکندگیِ بدیعِ طبیعت تماماً فراگیر اولین منبع و مرکز کند تا این که قانون الهی و مهر الهی را بیابد و اینها را در فلسفۀ در حال تکامل کیهانی خود به گونه‌ای تجربی یگانه سازد.

بسط دانش مادی قدردانی عقلانی بیشتری از معانی ایده‌ها و ارزشهای ایده‌آلها را میسر می‌سازد. یک موجود بشری می‌تواند در تجربۀ درونی خویش حقیقت را بیابد، اما او به شناخت روشنی از واقعیات نیاز دارد تا بتواند کشف شخصی خود از حقیقت را در مطالبات بی‌رحمانۀ عملیِ زندگی روزمره به کار بندد.

این کاملاً طبیعی است که انسان فانی که خود را به گونه‌ای لاینحل در قید و بند طبیعت می‌بیند با احساسات عدم ایمنی به ستوه آید، در حالی که او از قدرتهای معنوی که به کلی فراتر از تمامی چیزهای گذرا و متناهی هستند برخوردار است. فقط اطمینان مذهبی — ایمان زنده — می‌تواند در بحبوحۀ چنین معضلات سخت و مبهوت کننده انسان را حفظ کند.

از میان تمامی خطراتی که سرشت فانی انسان را احاطه نموده و تمامیت معنوی او را مورد مخاطره قرار می‌دهند، غرور از همه بزرگتر است. شهامت دلیرانه است، اما خود ستایی متکبرانه و انتحاری است. اطمینان به خودِ منطقی نباید مردود دانسته شود. توانایی انسان برای تعالی جویی چیزی است که او را از نوع حیوان متمایز می‌سازد.

غرور چه در یک فرد، یک گروه، یک نژاد، یا یک ملت یافت شود، فریب‌آمیز، مسموم کننده، و گناه پرور است. این عملاً حقیقت دارد، ”غرور به سقوط می‌انجامد.“

7- مشکل تنظیم کننده

عدم اطمینان با امنیت اساس ماجرای بهشت است — عدم اطمینان در زمان و در ذهن، عدم اطمینان در رابطه با رخدادهای در حال وقوعِ صعود بهشتی؛ امنیت در روح و در ابدیت، امنیت در اطمینان مطلق فرزند مخلوق به ترحم الهی و مهر بیکران پدر جهانی؛ عدم اطمینان به عنوان یک شهروند بی‌تجربۀ جهان؛ امنیت به عنوان یک فرزند فرازگرا در قصرهای جهانیِ یک پدر تماماً قدرتمند، تماماً خردمند، و تماماً با محبت.

آیا می‌شود به شما اندرز دهم که به پژواک دور ندای وفادارانۀ تنظیم کننده به روان خود گوش فرا دهید؟ تنظیم کنندۀ سکنی گزین نمی‌تواند تقلای دوران زندگانی شما را که مربوط به زمان است متوقف کند یا حتی به گونه‌ای مادی تغییر دهد. تنظیم کننده نمی‌تواند سختیهای زندگی را همینطور که شما در این دنیای مشقت سیر می‌کنید کاهش دهد. ضمن این که شما طی زندگی در سیاره‌تان درگیر نبرد حیات هستید، سکنی گزین الهی فقط می‌تواند صبورانه بردباری به خرج دهد. اما همینطور که شما کار می‌کنید و نگران هستید، همینطور که می‌جنگید و زحمت می‌کشید، می‌توانید، اگر فقط بخواهید، به تنظیم کنندۀ دلاور اجازه دهید به همراه شما و برای شما بجنگد. شما می‌توانید بسیار تسکین و الهام یابید، بسیار مسحور و شیفته شوید، اگر فقط به تنظیم کننده اجازه دهید که دائماً تصاویر انگیزۀ واقعی، هدف نهایی، و مقصود جاودانۀ تمامی این تقلای دشوار و سربالا را با مشکلات معمول دنیای کنونی مادی شما نشان دهد.

چرا به تنظیم کننده یاری نمی‌رسانید تا قرینۀ معنوی تمامی این تلاشهای طاقت فرسای مادی را به شما نشان دهد؟ چرا ضمن این که با مشکلات گذرای وجود مخلوق دست و پنجه نرم می‌کنید اجازه نمی‌دهید که تنظیم کننده با حقایق معنویِ قدرت کیهانی شما را قوت بخشد؟ چرا یاری کنندۀ آسمانی را تشویق نمی‌کنید که ضمن این که با بهت به مشکلات ساعت در حال گذار چشم می‌دوزید شما را با بینش روشن چشم‌انداز جاودانۀ حیات جهانی مسرور سازد؟ چرا ضمن این که در بحبوحۀ محدودیتهای زمان زحمت می‌کشید و در پیچ راه تردیدها که سفر حیات انسانی شما را احاطه نموده‌اند تقلا می‌کنید از روشن بینی و الهام‌یابی توسط نگرش جهانی امتناع می‌کنید؟ گر چه پاهای شما باید در مسیرهای مادی تلاش زمینی گام بردارند چرا نباید اجازه دهید که تنظیم کننده اندیشۀ شما را معنوی سازد؟

نژادهای بشری بالاتر یورنشیا به طور پیچیده در هم آمیخته‌اند. آنها آمیزه‌ای از بسیاری نژادها و تیره‌های متعلق به منشأ گوناگون هستند. این طبیعت مرکب این را برای ناصحان به طور فزاینده دشوار می‌سازد که در طول زندگی به گونه‌ای مؤثر کار کنند، و این قطعاً به مشکلات تنظیم کننده و سرافیم نگاهبان، هر دو، بعد از مرگ می‌افزاید. مدتی نه چندان پیش من در سلوینگتون حاضر بودم و شنیدم که یک نگاهبان سرنوشت در تخفیف دشواریهای خدمت به فرد انسانی خود یک بیانیۀ رسمی عرضه نمود. این سرافیم گفت:

”عمدۀ دشواری من به سبب تضاد پایان ناپذیر میان دو سرشت فرد انسانی من بود: اشتیاق به بلند پروازی که توسط تن‌آسایی حیوانی مورد رو در رویی واقع شده بود؛ ایده‌آلهای یک مردم برتر که با غرایز یک نژاد پست‌تر درآمیخته بود؛ مقاصد والای یک ذهن بزرگ که توسط اشتیاق یک میراث بدوی مورد ضدیت واقع شده بود. نگرش دوربرد یک ناصح دورنگر که توسط نزدیک بینی یک مخلوق زمان مورد مقابله واقع می‌شد؛ طرحهای مترقی یک موجود در حال فراز که توسط امیال و آرزوهای یک سرشت مادی تعدیل شده بود؛ درخششهای هوشمندی جهان که توسط فرامین شیمیایی - انرژی نژاد در حال تکامل لغو شده بود؛ اشتیاق فرشتگان که توسط احساسات یک حیوان مورد مخالفت واقع شده بود؛ آموزش یک خرد که توسط تمایلات غریزی خنثی شده بود؛ تجربۀ فرد که توسط گرایشات انباشته شدۀ نژادی مورد مخالفت واقع شده بود؛ اهداف بهترینها که گرایش بدترینها بر آن سایه افکنده بود؛ بلند پروازی نبوغ که توسط جاذبۀ میان مایگی خنثی شده بود؛ پیشرفت نیکی که توسط رخوت بدی دچار عقب ماندگی شده بود؛ هنر زیبا که با حضور شرارت لجن مال شده بود؛ سرزندگی سلامتی که توسط ناتوانی بیماری خنثی شده بود؛ چشمه‌سار ایمان که با زهرهای ترس آلوده شده بود؛ بهار شادی که با آبهای اندوه تلخ کام شده بود؛ شعف پیشنگری که با تلخی واقعیت از آن توهم زدایی شده بود؛ شادیهای زندگی که با غمهای مرگ به طور پیوسته مورد تهدید واقع شده بود. چنین حیاتی در چنین سیاره‌ای! و باز، به دلیل یاری و اشتیاق پیوسته موجود تنظیم کنندۀ فکر، این روان به درجۀ نسبتاً خوبی از شادی و موفقیت دست یافت و حتی اکنون به تالارهای قضاوت منسونیا صعود کرده است.“

[عرضه شده توسط یک پیام‌آور منفرد اُروانتان.]