مقالۀ 187 مصلوب شدن عیسی

   
   Paragraph Numbers: On | Off
نسخۀ چاپ آساننسخۀ چاپ آسان

نسخۀ پیشنویس

مقالۀ 187

مصلوب شدن عیسی

پس از این که دو دزد را آماده کردند، سربازان، تحت فرمان یک افسر رومی، به سوی صحنۀ مصلوب سازی راه افتادند. افسر رومیِ مسئول این دوازده سرباز همان فرمانده‌ای بود که شب قبل سربازان رومی را برای دستگیری عیسی به باغ جتسیمانی هدایت کرده بود. این یک رسم رومی بود که برای هر شخصی که بنا بود به صلیب کشیده شود چهار سرباز تخصیص دهند. پیش از آن که دو دزد را برای به صلیب کشیدن بیرون برند به آنها به طور کامل تازیانه زدند، اما عیسی را بیش از آن به طور فیزیکی تنبیه نکردند. آن فرمانده بدون شک تصور نمود که وی به قدر کافی تازیانه خورده است، حتی پیش از محکومیتش.

دو دزدی که با عیسی مصلوب گشتند از یاران باراباس بودند و اگر وی به مناسبت عفو عید پِسَح توسط پیلاطُس آزاد نمی‌شد بعداً با رهبر خود اعدام می‌شدند. عیسی بدین ترتیب به جای باراباس مصلوب گردید.

آنچه را که اکنون عیسی در شرف انجام آن است، تسلیم به مرگ روی صلیب، مطابق خواست آزادانۀ خود به انجام می‌رساند. او در پیشگویی این تجربه گفت: ”پدر مرا دوست دارد و زنده نگاه می‌دارد زیرا من مایلم جان خود را بدهم. اما من دوباره آن را باز پس خواهم گرفت. هیچ کس جان مرا از من نمی‌گیرد — من بنا به ارادۀ خود آن را می‌دهم. من اختیار دارم آن را بدهم، و اختیار دارم آن را باز پس گیرم. من چنین فرمانی را از پدرم دریافت کرده‌ام.“

درست پیش از ساعت نه بامداد بود که سربازان عیسی را از حیاط کاخ فرماندار به جُلجُتا هدایت نمودند. آنها توسط بسیاری که مخفیانه نسبت به عیسی احساس دلسوزی می‌کردند دنبال می‌شدند، اما بیشتر نفرات این گروه دویست نفره یا بیشتر، یا دشمنان او بودند یا آدمهای بیکارۀ کنجکاوی بودند که صرفاً مایل بودند از شوک تماشای مصلوب سازیها لذت ببرند. تنها تعداد اندکی از رهبران یهود رفتند مردن عیسی را روی صلیب نظاره کنند. آنها با دانستن این که او به وسیلۀ پیلاطُس به سربازان رومی تحویل داده شده، و این که وی به مرگ محکوم شده است، خود را با گردهمایی‌شان در معبد مشغول نگاه داشتند و در آنجا پیرامون این که با پیروان او چه باید کرد بحث می‌کردند.

1- در مسیر جلجتا

سربازان پیش از ترک حیاط کاخ فرماندار تیر افقی صلیب را روی شانه‌های عیسی قرار دادند. رسم بود که مرد محکوم را مجبور کنند تیر افقی را به مکان مصلوب کردن حمل کند. چنین مرد محکومی تمامی صلیب را حمل نمی‌کرد، بلکه فقط این تیر کوتاه‌تر را. قطعات درازتر و عمودی تیر برای سه صلیب از پیش به جلجتا انتقال یافته بودند، و تا هنگام ورود سربازان و زندانیان آنها به طور محکم در زمین کاشته شده بودند.

مطابق رسم فرمانده در پیشاپیش مردم حرکت می‌کرد، و تخته‌های سفید رنگ کوچکی را حمل می‌کرد که اسامی مجرمین و نوع جرمهایی را که به آنها محکوم شده بودند با زغال روی آنها نوشته شده بود. برای دو دزد افسر رومی اطلاعیه‌هایی داشت که اسامی آنها را می‌داد، و زیر آنها یک لغت، ”دزد“، نوشته شده بود. رسم بود که پس از میخکوب کردن قربانی به تیر افقی و افراشتن او در جای خود روی تیر عمودی، این اطلاعیه درست بالای سر مجرم به بالای صلیب میخکوب شود، تا تمامی نظاره‌گران بدانند مرد محکوم به چه جرمی به صلیب کشیده می‌شود. نوشته‌ای که افسر رومی برای نصب روی صلیب عیسی حمل می‌کرد توسط خود پیلاطُس به زبانهای لاتین، یونانی، و آرامی نوشته شده بود، و معنی آن این بود: ”عیسی ناصری — پادشاه یهود.“

برخی از مقامات یهود که هنگام نوشتن این اطلاعیه توسط پیلاطُس هنوز حضور داشتند به شدت بر علیه ”پادشاه یهود“ نامیدن عیسی اعتراض کردند. اما پیلاطُس به آنها یادآوری نمود که این اتهام بخشی از اتهامی است که به محکومیت وی انجامید. وقتی یهودیان دیدند نمی‌توانند پیلاطُس را قانع سازند که تصمیمش را عوض کند، از او خواهش کردند که حداقل نوشته را به این شکل تغییر دهد: ”او گفت،’من پادشاه یهود هستم.‘“ اما پیلاطُس تسلیم ناپذیر بود؛ او نوشته را تغییر نمی‌داد. در برابر تمامی خواهشهای بیشتر فقط پاسخ داد: ”آنچه را نوشته‌ام، نوشته‌ام.“

بر حسب معمول، رسم بود که از طریق طولانی‌ترین راه به جلجتا سفر شود تا تعداد کثیری از مردم بتوانند مجرم محکوم را ببینند، اما در این روز آنها از طریق سرراست‌ترین مسیر به سمت دروازۀ دمشق حرکت کردند، که به سوی شمال از شهر خارج می‌شد، و با دنبال نمودن این جاده به زودی به جلجتا، مکان رسمی مصلوب سازی اورشلیم رسیدند. در آن سوی جلجتا ویلاهای ثروتمندان قرار داشتند، و در سمت دیگر جاده مقبره‌های بسیاری از یهودیان پولدار وجود داشتند.

مصلوب کردن یک شیوۀ یهودی تنبیه نبود. یونانیها و رومیها هر دو این روش اعدام را از فینیقیها یاد گرفتند. حتی هیرودیس با تمامی قساوتش مصلوب کردن را به کار نگرفت. رومیها هرگز یک شهروند رومی را مصلوب نکردند؛ فقط بردگان و مردمان تحت سلطه در معرض این شیوۀ ننگین مرگ قرار می‌گرفتند. در طول محاصرۀ اورشلیم، درست چهل سال بعد از مصلوب کردن عیسی، تمامی جلجتا با هزاران هزار صلیب که هر روزه گلهای سرسبد نژاد یهود روی آنها جان می‌باختند پوشیده گشت. به راستی یک حاصل هولناک از بذر افشانی این روز.

همینطور که صف مرگ در امتداد خیابانهای باریک اورشلیم حرکت می‌کرد، بسیاری از زنان رئوف یهودی که سخنان مسرت‌بخش و شفقت‌آمیز عیسی را شنیده بودند و از زندگی مبتنی بر خدمت مهرآمیز او آگاه بودند، هنگامی که دیدند او را برای چنین مرگ خفت‌باری می‌برند، نتوانستند از اشک ریختن خودداری کنند. همینطور که او از کنار آنها عبور می‌کرد، بسیاری از این زنان گریه و زاری می‌کردند. و هنگامی که برخی از آنان حتی جرأت یافتند پهلو به پهلو او را دنبال کنند، استاد سر خود را به سوی آنها چرخانید و گفت: ”دختران اورشلیم، برای من گریه نکنید، بلکه در عوض برای خودتان و برای فرزندانتان گریه کنید. کار من تقریباً به پایان رسیده است — من به زودی نزد پدرم خواهم رفت — اما لحظات مصائب هولناک برای اورشلیم تازه دارند آغاز می‌شوند. بنگرید، روزهایی می‌آیند که در آنها خواهید گفت: خوشا به حال زنان بی‌اولاد و آنهایی که پستانهایشان هرگز به فرزندانشان شیر نداده است. در آن روزها دعا خواهید کرد که صخره‌های تپه‌ها روی شما بیفتند تا از وحشت فلاکتتان نجات یابید.“

این زنان اورشلیم به راستی در ابراز همدردی برای عیسی شجاع بودند، چرا که نشان دادن احساسات دوستانه برای کسی که برای مصلوب شدن برده می‌شد اکیداً خلاف قانون بود. جمعیت مجاز بود فرد محکوم را تمسخر، استهزا، و ریشخند کند، اما ابراز هیچ گونه حس همدردی مجاز نبود. اگر چه عیسی در این لحظۀ تاریک هنگامی که دوستانش مخفی بودند از ابراز همدردی قدردانی می‌کرد، مایل نبود که این زنان خوش قلب از طریق جرأت در نشان دادن دلسوزی برای او موجب ناخشنودی مسئولان شوند. حتی در چنین لحظه‌ای عیسی کم به خود فکر می‌کرد و فقط به فکر روزگاران هولناک غم‌انگیز آینده برای اورشلیم و تمامی ملت یهود بود.

همینطور که استاد در مسیر رفتن به مصلوب شدن کشان کشان حرکت می‌کرد، بسیار فرسوده شده و تقریباً از توان افتاده بود. او از هنگام شام آخر در منزل ایلیا مرقس نه خوراک داشت و نه آب، و حتی اجازه نیافته بود که از یک لحظه خواب بهره‌مند شود. علاوه بر آن، تا لحظۀ محکومیتش جلسات پی در پی بازپرسی که با زدن خشونت‌آمیز تازیانه، عذاب فیزیکی و از دست دادن خون همراه بود ادامه یافته بود. روی تمامی اینها، اندوه روانی شدید او، فشار حاد روحی او، و یک احساس وحشتناک تنهایی بشری وجود داشت.

مدت کوتاهی پس از عبور از میان دروازه در مسیر خروج از شهر، همینطور که عیسی در حمل تیر افقی صلیب تلو تلو می‌خورد، نیروی فیزیکی او در یک دم از دست رفت، و او زیر وزن بار سنگین خویش به زمین افتاد. سربازها سر او فریاد زدند و به او لگد زدند، اما او نتوانست بلند شود. هنگامی که فرمانده این را دید، چون می‌دانست که عیسی تا آن لحظه چه تحمل کرده بود، به سربازان دستور داد دست بردارند. سپس به رهگذری به نام شمعون از اهالی قیروان دستور داد تیر افقی صلیب را از شانه‌های عیسی بردارد و او را مجبور ساخت آن را برای باقیماندۀ راه به سوی جلجتا حمل کند.

این مرد، شمعون، تمام راه را از قیروان، در شمال آفریقا، آمده بود تا در عید پِسَح شرکت کند. او به همراه سایر قیروانیها درست در خارج از دیوارهای شهر توقف کرده بود و عازم رفتن به مراسم مذهبی معبد در شهر بود که فرماندۀ رومی به او فرمان داد تیر افقی صلیب عیسی را حمل کند. شمعون طی تمامی ساعات مرگ استاد روی صلیب، در آنجا پرسه می‌زد و با بسیاری از دوستان و دشمنان او صحبت می‌کرد. بعد از برخاستن عیسی از مرگ و پیش از ترک اورشلیم، او یک ایماندار شجاع نسبت به بشارت پادشاهی خداوند گردید، و هنگامی که به منزل بازگشت، خانواده‌اش را به ملکوت آسمانی رهنمون گشت. دو پسر او، اسکندر و روفس، آموزگاران بسیار مؤثر بشارت جدید در آفریقا شدند. اما شمعون هرگز پی نبرد که عیسی که وی بارش را حمل می‌کرد و آن معلم یهودی که روزگاری با پسر آسیب دیدۀ او رفتار دوستانه نشان داده بود، یک نفر بودند.

مدت کوتاهی بعد از ساعت نه بود که این گروه مرگ به جلجتا رسید، و سربازان رومی به کار میخکوب کردن دو دزد و پسر انسان به صلیبهای مربوطه‌شان مشغول شدند.

2- مصلوب سازی

سربازان در ابتدا بازوان استاد را با ریسمان به تیر افقی بستند، و سپس دستان او را به چوب میخکوب کردند. هنگامی که این تیر افقی را روی تیر عمودی بالا بردند، و بعد از این که آن را به طور محکم به تیر عمودی صلیب میخکوب کردند، پاهای او را بستند و با استفاده از یک میخ دراز که هر دو پا را سوراخ کرد به چوب میخکوب کردند. تیر عمودی یک میخ بزرگ داشت که در ارتفاع مناسب نصب شده بود و به صورت گونه‌ای زین برای تحمل وزن بدن به کار گرفته می‌شد. صلیب بلند نبود. پاهای استاد فقط در حدود سه فوت از زمین فاصله داشتند. از این رو او قادر بود تمامی آنچه را که دربارۀ او با تمسخر گفته می‌شد بشنود و می‌توانست به طور آشکار حالت صورت تمامی کسانی را که چنان بی‌فکرانه او را استهزا می‌کردند ببیند. و همچنین آنهایی که حضور داشتند می‌توانستند تمامی آنچه را که عیسی در طول این ساعات شکنجۀ مداوم و مرگ آهسته می‌گفت به آسانی بشنوند.

رسم بود که تمامی لباسهای آنهایی را که بنا بود به صلیب کشیده شوند در می‌آوردند، اما چون یهودیان نسبت به در معرض دید قرار گرفتن بدن لخت انسان بسیار مخالف بودند، رومیها همیشه یک لباس مناسب برای پوشانیدن کمر به پایین برای تمامی اشخاصی که بنا بود در اورشلیم به صلیب کشیده شوند تهیه می‌کردند. از این رو بعد از این که لباسهای عیسی را در آوردند، پیش از این که او را روی صلیب قرار دهند بدین صورت به او جامه پوشانیدند.

مصلوب سازی به این سبب به کار گرفته می‌شد که یک تنبیه رنج‌آور و طولانی انجام شود. گاهی اوقات تا چندین روز قربانی نمی‌مرد. در اورشلیم احساس قابل ملاحظه‌ای بر علیه مصلوب سازی وجود داشت، و اجتماعی از زنان یهودی وجود داشت که همیشه نماینده‌ای به مصلوب سازیها به منظور عرضۀ شراب آمیخته با مواد مخدر به قربانی برای کاهش رنج او می‌فرستادند. اما هنگامی که عیسی این شراب مُسکن را چشید، گر چه بسیار تشنه بود، از نوشیدن آن امتناع کرد. استاد این را برگزید که هشیاری انسانی خود را تا لحظۀ آخر حفظ نماید. او مایل بود که با مرگ ملاقات کند، حتی در این شکل ظالمانه و غیرانسانی، و از طریق تسلیم داوطلبانه به تجربۀ کامل بشری بر آن چیره شود.

پیش از این که عیسی روی صلیبش قرار داده شود، دو دزد روی صلیبهای خود جای داده شده بودند، و در تمامی مدت به جلادان خود دشنام می‌دادند و روی آنها تف می‌انداختند. تنها سخنان عیسی، همینطور که او را به تیر افقی صلیب میخکوب می‌کردند، این بود که ”پدر آنها را ببخش، زیرا نمی‌دانند چه می‌کنند.“ اگر چنین افکاری از جانفشانی مهربانانه محرک اصلی زندگی سراسر خدمت عاری از خودخواهی او نبود نمی‌توانست چنان با بخشندگی و محبت برای جلادانش وساطت کند. ایده‌ها، انگیزه‌ها، و آرزوهای طول عمر به وضوح در یک بحران آشکار می‌شوند.

بعد از این که استاد روی صلیب بالا کشیده شد، فرمانده عنوانی را بر بالای سرش میخکوب کرد که به سه زبان چنین خوانده می‌شد: ”عیسی ناصری — پادشاه یهود.“ یهودیان از این توهین آشکار به شدت خشمگین شدند. اما پیلاطُس به خاطر رفتار گستاخانۀ آنها آزرده خاطر شده بود. او احساس می‌کرد که مرعوب و تحقیر شده است، و به این شیوه دست به انتقامی حقیرانه زد. او می‌توانست بنویسد ”عیسی، یک یاغی.“ اما به خوبی می‌دانست که چگونه این یهودیان اورشلیم حتی از اسم ناصریه هم نفرت داشتند، و مصمم بود آنها را بدین طریق تحقیر کند. او می‌دانست که آنها همچنین با دیدن این که این ناصریِ اعدام شده ”پادشاه یهود“ نامیده شود بسیار خشمگین می‌شوند.

بسیاری از رهبران یهود هنگامی که اطلاع یافتند چگونه پیلاطُس با قرار دادن این برنوشت روی صلیب عیسی در صدد ریشخند کردن آنها بر آمده است با شتاب عازم جلجتا شدند، اما جرأت نکردند سعی در برداشتن آن نمایند زیرا سربازان رومی نگهبانی می‌دادند. این رهبران که قادر نبودند نوشته را بردارند با جمعیت قاطی شدند و حداکثر تلاش خود را به عمل آوردند تا موجب برانگیختن ریشخند و استهزا شوند، که مبادا کسی به نوشته توجه جدی نماید.

یوحنای رسول، با مریم مادر عیسی، روت، و یهودا درست بعد از این که عیسی به موقعیت خود روی صلیب بالا برده شد، و درست در هنگامی که فرمانده داشت عنوان را بالای سر استاد میخکوب می‌کرد، به صحنه وارد شدند. یوحنا تنها نفر در میان یازده حواری بود که مصلوب کردن عیسی را مشاهده نمود، و حتی او نیز در تمامی لحظات حاضر نبود، زیرا بعد از این که او مادر عیسی را به صحنه آورد شتابان به اورشلیم رفت تا مادر خود و دوستان او را بازگرداند.

عیسی با دیدن مادرش در کنار یوحنا و نیز برادر و خواهرش، لبخند زد اما چیزی نگفت. در این اثنا چهار سربازی که به مصلوب ساختن استاد گمارده شده بودند، مطابق رسم، لباسهای او را در میان خود تقسیم کرده بودند، یکی صندلها، یکی دستار، یکی شال کمر، و چهارمی ردا را برداشت. فقط پیراهن یا یک جامۀ بی‌درز باقی ماند که تا نزدیکی زانوها می‌رسید، و باید چهار قسمت می‌شد، اما وقتی سربازان دیدند که چه لباسی غیرعادی بود، تصمیم گرفتند برای آن قرعه‌کشی کنند. عیسی در حالی که آنها لباسهای او را تقسیم می‌کردند به پایین به آنها نگریست، و جماعت نابخرد او را مورد تمسخر قرار دادند.

خوب شد که سربازان رومی لباسهای استاد را تصاحب نمودند. در غیر این صورت، اگر این لباسها به دست پیروان او می‌افتادند، آنها وسوسه می‌شدند به پرستش خرافی یادگار به جا مانده از او دست زنند. استاد مایل بود پیروانش هیچ چیز مادی را به زندگی او در زمین مربوط نسازند. او می‌خواست فقط خاطرۀ یک زندگی بشری را که وقف ایده‌آل والای معنوی تخصیص یافتن به انجام خواست پدر شده است برای نوع بشر باقی گذارد.

3- آنهایی که مصلوب کردن را دیدند

در حدود ساعت نه و نیم این صبح جمعه عیسی به صلیب آویخته شد. پیش از ساعت یازده بیش از یک هزار نفر گرد آمده بودند تا این صحنۀ مصلوب شدن فرزند انسان را مشاهده کنند. در سرتاسر این ساعات هراس‌انگیز گروههای بزرگ نادیدنی یک جهان در سکوت به سر بردند، ضمن این که به این پدیدۀ خارق‌العادۀ مرگ آفریننده چشم دوخته بودند که در قالب مخلوق، حتی خفت‌بارترین مرگ یک مجرم محکوم، در حال مردن بود.

در طول مصلوب کردن عیسی مریم، روت، یهودا، یوحنا، سالومه (مادر یوحنا)، و یک گروه از ایمانداران بی‌آلایش زن شامل مریم همسر کلوپا و خواهر مادر عیسی، مریم مجدلیه، و ربکا که زمانی از اهالی سِفوریس بود طی لحظات مختلف در نزدیکی صلیب ایستاده بودند. اینها و سایر دوستان عیسی در حالی که شکیبایی و پایداری عظیم او را مشاهده می‌کردند و به درد و رنج شدید او چشم دوخته بودند، آرامش خود را حفظ نمودند.

بسیاری از رهگذران سرهای خود را تکان می‌دادند، و با سرزنش او می‌گفتند: ”تویی که می‌خواستی معبد را خراب کنی و سه روزه آن را مجدداً بنا کنی، خودت را نجات ده. اگر تو پسر خدایی، چرا از صلیبت پایین نمی‌آیی؟“ به همین ترتیب برخی از حکمرانان یهود او را مسخره می‌کردند و می‌گفتند: ”او دیگران را نجات داد ولی نمی‌تواند خودش را نجات دهد.“ دیگران می‌گفتند: ”اگر تو پادشاه یهود هستی، از صلیب پایین بیا، و ما به تو ایمان خواهیم آورد.“ و سپس آنها او را بیشتر استهزا کردند و گفتند: ”او اطمینان داشت که خداوند او را نجات خواهد داد. او حتی ادعا نمود که پسر خداست — اکنون به او بنگرید — بین دو دزد به صلیب کشیده شده است.“ حتی دو دزد نیز از او خرده گرفته و او را مورد ملامت قرار می‌دادند.

از آنجا که عیسی به طعنه‌های آنان پاسخ نمی‌داد، و چون ظهر هنگام این روز ویژۀ تدارک نزدیک می‌گشت، تا ساعت یازده و نیم بیشتر جمعیت تمسخرگر و استهزا کننده به دنبال کار خود رفته بود، و کمتر از پنجاه نفر در صحنه باقی ماندند. سربازان در حالی که برای نظارۀ طولانی مرگ عیسی استقرار می‌یافتند اکنون برای خوردن ناهار و نوشیدن شراب ارزان و ترش خود آماده می‌شدند. همینطور که آنها شراب خود را می‌آشامیدند، جرعه‌ای به عیسی تعارف کردند و گفتند: ”درود و خوش اقبالی! به پادشاه یهود.“ و از برخورد بردبارانۀ استاد نسبت به استهزا و تمسخرشان شگفت‌زده شدند.

هنگامی که عیسی آنها را در حال خوردن و نوشیدن دید، به پایین به آنها نگاه کرد و گفت: ”من تشنه‌ام.“ هنگامی که فرماندۀ نگهبانان شنید عیسی می‌گوید ”من تشنه‌ام“، قدری شراب را از بطریش برداشت و اسفنج آغشته به شراب را در انتهای یک نیزه قرار داده، آن را به سوی عیسی بالا برد تا او لبهای خشک شده‌اش را تر نماید.

عیسی قصد داشت بدون استفاده از نیروی فوق طبیعی‌اش زندگی کند، و به همین ترتیب برگزید به صورت یک انسان معمولی روی صلیب بمیرد. او به صورت یک انسان زندگی کرده بود، و می‌خواست به صورت یک انسان نیز بمیرد و خواست پدر را به انجام رساند.

4- دزد روی صلیب

یکی از دزدان از عیسی خرده گرفت و گفت: ”اگر تو پسر خدا هستی، چرا خودت و ما را نجات نمی‌دهی؟“ اما هنگامی که عیسی را ملامت نمود، دزد دیگر که بارها آموزشهای عیسی را شنیده بود گفت: ”آیا تو از خدا هم نمی‌ترسی؟ آیا نمی‌بینی که ما حقاً به خاطر اعمالمان رنج می‌بریم، اما این مرد به ناحق رنج می‌برد؟ بهتر است ما برای گناهانمان بخشش و برای روانمان نجات بطلبیم.“ وقتی عیسی این گفتار دزد را شنید، رو به سوی او کرد و لبخندی تأییدگونه زد. هنگامی که فرد تبهکار دید عیسی به او رو کرده است، جرأت یافته، شعلۀ کم سوی ایمانش را تقویت کرد و گفت ”ای خداوند وقتی که وارد پادشاهیت می‌شوی مرا به یاد آور.“ و سپس عیسی گفت، ”به یقین امروز به تو می‌گویم که تو روزی با من در بهشت خواهی بود.“

استاد در حین درد شدید مرگ انسانی وقت داشت به اعتراف ایمان دزد ایمان آورده گوش فرا دهد. هنگامی که این دزد در صدد نجات برآمد نجات یافت. او بارها پیش از این در ایمان آوردن به عیسی در تنگنا قرار داشت، اما فقط در این ساعات آخر هشیاری با تمامی وجود به آموزش عیسی رو آورد. این دزد وقتی که نحوۀ رو به رو شدن عیسی با مرگ را روی صلیب دید، دیگر نتوانست در برابر این اعتقاد راسخ مقاومت کند که این پسر انسان به راستی پسر خداوند است.

در طول این بخش از ایمان‌آوری و پذیرش دزد به داخل پادشاهی توسط عیسی، یوحنای رسول غایب بود. او به داخل شهر رفته بود تا مادرش و دوستان وی را به صحنۀ مصلوب سازی بیاورد. لوقا متعاقباً این داستان را از فرماندۀ محافظ رومی که ایمان آورده بود شنید.

یوحنای رسول راجع به مصلوب ساختن عیسی دو سوم قرن بعد از وقوع آن، آنطور که این رویداد را به خاطر می‌آورد، سخن گفت. نگاشته‌های دیگر مبتنی بر بازگویی افسر رومی که در خدمت بود بودند. او به دلیل آنچه که دید و شنید متعاقباً به عیسی ایمان آورد و به مشارکت کامل در ملکوت آسمان در زمین وارد گشت.

این مرد جوان، دزد نادم، توسط آن کسانی که چنین حرفۀ دزدی را به عنوان یک اعتراض مؤثر وطن پرستانه بر علیه ستم سیاسی و بی‌عدالتی اجتماعی ارج می‌نهادند به یک زندگی خشونت‌آمیز و تبهکارانه کشیده شده بود. و این نوع آموزش به اضافۀ اشتیاق به ماجراجویی بسیاری از جوانان سوا از آن خوش نیت را به نام نویسی در این دسته‌های بی‌باک سرقتکار رهنمون ساخت. این مرد جوان به باراباس به صورت یک قهرمان نگاه کرده بود. اکنون او دید که اشتباه کرده است. اینجا در روی صلیب او در کنارش یک مرد به راستی بزرگ، یک قهرمان حقیقی را دید. در اینجا یک قهرمانی بود که غیرت او را برانگیخت و بالاترین ایده‌های حرمت نفس اخلاقی او را الهام بخشید و تمامی ایده‌آلهای شهامت، مردانگی، و دلاوری وی را احیا نمود. در هنگام نگریستن عیسی، در قلب او یک حس شدید دوست داشتن، وفاداری، و بزرگی راستین پدیدار گشت.

و اگر هر شخص دیگری در میان جمعیت استهزا کننده تولد ایمان را در درون روانش تجربه کرده بود و از عیسی درخواست بخشش می‌کرد، با همان ملاحظۀ مهرآمیز مورد پذیرش واقع می‌شد که نسبت به دزد ایمان آورده به نمایش گذارده شد.

درست بعد از این که دزدِ توبه کرده وعدۀ استاد را شنید که روزی در بهشت ملاقات خواهند کرد، یوحنا از شهر بازگشت و مادر او و یک گروه تقریباً دوازده نفره از زنان ایماندار را با خود آورد. یوحنا در کنار مریم مادر عیسی قرار گرفت تا از او حمایت کند. پسر او یهودا در سمت دیگر ایستاد. همینطور که عیسی به این صحنه به پایین نگاه می‌کرد هنگام ظهر بود و به مادرش گفت: ”زن، پسرت را بنگر!“ و رو به سوی یوحنا کرد و گفت: ”پسرم، مادرت را بنگر!“ و سپس خطاب به هر دو گفت: ”مایلم که این مکان را ترک کنید.“ و لذا یوحنا و یهودا مریم را به خارج از جلجتا هدایت کردند. یوحنا مادر عیسی را به مکانی در اورشلیم که خود در آن مانده بود برد و سپس شتابان به صحنۀ مصلوب سازی بازگشت. بعد از عید پسح مریم به بیت صیدا بازگشت و آنجا برای باقی زندگی طبیعی خود در خانۀ یوحنا زندگی کرد. مریم بعد از مرگ عیسی کمتر از یک سال زندگی کرد.

بعد از این که مریم آنجا را ترک نمود، زنان دیگر قدری فاصله گرفتند و تا جان سپردن عیسی روی صلیب مراقب او بودند، و هنگامی که بدن استاد برای دفن پایین آورده شده هنوز در کنار او ایستاده بودند.

5- ساعت آخر روی صلیب

مدت کوتاهی بعد از ساعت دوازده به علت وجود دانه‌های ریز شن در هوا آسمان تیره گشت، اگر چه وقوع چنین پدیده‌ای در فصل زود هنگام بود. مردم اورشلیم می‌دانستند که این به معنی آمدن یکی از آن طوفانهای شنی باد داغ از صحرای عربستان بود. پیش از ساعت یک آسمان آنقدر تاریک گشت که خورشید ناپدید شد، و باقیماندۀ جمعیت شتابان به سوی شهر بازگشتند. هنگامی که استاد مدت کوتاهی بعد از این ساعت جان سپرد، کمتر از سی نفر حضور داشتند، تنها سیزده سرباز رومی و یک گروه تقریباً پانزده نفره از ایمانداران. این ایمانداران همگی زن بودند، به جز دو تن، یهودا برادر عیسی و یوحنا زِبِدی، که پیش از جان سپردن استاد به صحنه بازگشتند.

مدت کوتاهی بعد از ساعت یک، در میان تاریکی فزایندۀ طوفان شدید شن، عیسی در عین هشیاری بشری شروع به تحلیل رفتن نمود. آخرین کلمات ترحم‌آمیز، بخشنده، و پندآمیز او گفته شده بود. آخرین آرزوی او — پیرامون مراقبت از مادرش — بیان شده بود. در طول این ساعت نزدیکی مرگ، ذهن بشری عیسی به تکرار بسیاری از سطور متون عبرانی به ویژه مزامیر متوسل گشت. آخرین فکر هشیار عیسیِ بشر درگیر تکرار قسمتی از کتاب مزامیر، که اکنون به عنوان مزمور بیست، بیست و یک، و بیست و دو شناخته می‌شود، در ذهنش گردید. در حالی که لبان او اغلب تکان می‌خوردند، ضعیفتر از آن بود که بتواند کلمات را به زبان آورد، و این سطور را که به خوبی از حفظ می‌دانست از ذهنش عبور می‌کردند. تنها گاهی اوقات کسانی که در نزدیکی او ایستاده بودند برخی از کلماتی را که به زبان می‌آورد شنیدند، مثل: ”می‌دانم که خداوند برگزیدۀ خود را نجات خواهد داد“، ”دست تو تمامی دشمنان مرا خواهد یافت“، و ”خدای من، خدای من، چرا مرا ترک کرده‌ای؟“ عیسی حتی برای یک لحظه کمترین تردیدی به خود راه نداد که مطابق خواست پدر زندگی کرده است؛ و هرگز شک نکرد که اکنون مطابق خواست پدرش جان خود را در جسم داشت می‌داد. او احساس نکرد که پدر او را رها کرده است؛ او در حالی که از هوش می‌رفت صرفاً داشت بسیاری از متون عهد عتیق را از حفظ می‌گفت، و در میان آنان این مزمور بیست و دو که با ”خدای من، خدای من، چرا مرا ترک کرده‌ای؟“ شروع می‌شود وجود داشت. و بر حسب اتفاق این یکی از سه متنی بود که آنقدر واضح گفته شد که توسط آنهایی که در کنار او ایستاده بودند شنیده شد.

آخرین تقاضایی که عیسیِ انسان از همنوعان خود نمود در حدود ساعت یک و نیم بود، هنگامی که برای بار دوم گفت: ”تشنه‌ام“، و همان فرماندۀ نگهبانان دوباره لبان او را با همان اسفنج آغشته در شراب ترشیده که آن روزها عموماً سرکه نامیده می‌شد خیس نمود.

بر شدت طوفان شن افزوده شد و آسمان به طور فزاینده تاریک گردید. هنوز سربازان و گروه کوچکی از ایمانداران در کنار ایستاده بودند. سربازان در نزدیکی صلیب خم شده و جمع شده بودند تا از خود در برابر شن بُرنده محافظت کنند. مادر یوحنا و دیگران در جایی که زیر یک صخرۀ آویخته تا اندازه‌ای پناه گرفته بودند از یک فاصله می‌نگریستند. هنگامی که استاد سرانجام نفس آخر خود را کشید، در پای صلیبش یوحنا زبدی، برادرش یهودا، خواهرش روت، مریم مجدلیه، و ربکا که روزی از اهالی سفوریس بود، حضور داشتند.

درست پیش از ساعت سه بود که عیسی با یک صدای بلند فریاد زد: ”تمام شد! پدر من روحم را به دستان تو می‌سپارم.“ و هنگامی که بدین ترتیب سخن گفت، سرش را خم نمود و تقلای حیات را رها ساخت. وقتی که افسر رومی دید چگونه عیسی مرد، بر سینۀ خود کوبید و گفت: ”به راستی او یک مرد درستکار بود؛ حقیقتاً او یک پسر خدا بود.“ و از آن ساعت شروع به ایمان آوردن به عیسی نمود.

عیسی شاه‌گونه مرد — همانطور که چنین زندگی کرده بود. او آزادانه به پادشاهی خود اعتراف نمود و در سرتاسر آن روز سوزناک بر وضعیت مسلط باقی ماند. او بعد از این که امنیت رسولان برگزیدۀ خود را تأمین نمود از روی میل به سوی مرگ حقارت‌بار خود رفت. او خشونت مشکل‌آفرین پطرس را خردمندانه مهار نمود و چنین تدارک دید که یوحنا درست تا پایان وجود انسانیش در کنارش باشد. او طبیعت راستین خود را به شورای عالی جنایتکار یهود آشکار نمود و به پیلاطُس منبع اتوریتۀ مطلق خود را به عنوان یک پسر خداوند یادآوری نمود. او با حمل تیر افقی صلیب خود رهسپار جلجتا شد و اعطای مهرآمیز خود را با واگذاری روح به دست آمدۀ انسانی خود به پدر آسمانی به پایان رسانید. بعد از چنین حیاتی — و در لحظۀ چنین مرگی — استاد به راستی می‌توانست بگوید: ”تمام شد.“

چون این روز آمادگی برای عید پسح و سبت هر دو بود یهودیان نمی‌خواستند این بدنها در جلجتا به حال خود باقی بمانند. لذا نزد پیلاطُس رفته و درخواست کردند که پاهای این سه مرد شکسته شوند، که کارشان تمام شود، تا بتوانند از صلیبهایشان پایین کشیده شوند و پیش از غروب آفتاب به داخل گودال دفن مجرمان انداخته شوند. وقتی پیلاطُس این تقاضا را شنید، فوراً سه سرباز را برای شکستن پاها و کشتن عیسی و دو دزد اعزام نمود.

هنگامی که این سربازان به جلجتا رسیدند، به همان صورت با دو دزد عمل کردند، اما با شگفتی زیاد عیسی را از پیش مرده یافتند. با این وجود برای این که از مرگ او اطمینان حاصل کنند، یکی از سربازان نیزۀ خود را به پهلوی چپ او فرو نمود. اگر چه این عادی بود که قربانیان مصلوب سازی حتی برای دو یا سه روز روی صلیب زنده دوام آورند، درد جانکاه فوق‌العادۀ احساسی و اندوه عمیق روحی عیسی در اندکی کمتر از پنج ساعت و نیم به زندگی انسانی او در جسم پایان داد.

6- بعد از مصلوب شدن

در میان تاریکی طوفان شن، در حدود ساعت سه و نیم، داوود زِبِدی آخرین قاصدان را فرستاد تا خبر مرگ استاد را برسانند. او آخرین پیکها را به منزل مرتا و مریم در بیت عنیا، جایی که تصور می‌کرد مادر عیسی با سایر اعضای خانواده‌اش در آنجا توقف نموده است، فرستاد.

بعد از مرگ استاد، یوحنا زنانی را که مراقب یهودا بودند به منزل ایلیا مرقس فرستاد. آنها روز سبت در آنجا ماندند. یوحنا که خود تا این هنگام به خوبی برای افسر رومی شناخته شده بود در جلجتا ماند تا این که یوسف و نیقودیموس با حکمی از طرف پیلاطُس که به آنان اجازۀ در اختیار گرفتن بدن عیسی را می‌داد وارد صحنه شدند.

بدین ترتیب یک روز جانگداز و غم‌انگیز برای یک جهان پهناور به پایان رسید، جهانی که هزاران موجود هوشمند آن به واسطۀ دیدن صحنۀ تکان دهندۀ مصلوب ساختن فرمانروای محبوب خود که در جسم بشری ظاهر شده بود به خود لرزیدند. آنها به دلیل این نمایش بی‌رحمی انسانی و گمراهی بشری مبهوت شده بودند.

Información de fondo

نسخۀ چاپ آساننسخۀ چاپ آسان

Urantia Foundation, 533 W. Diversey Parkway, Chicago, IL 60614, USA
Telefono: +1-773-525-3319; Fax: +1-773-525-7739
بنیاد یورنشیا. کلیۀ حقوق محفوظ است©