رفتن به محتوای اصلی

مقالۀ 139 دوازده حواری

نسخۀ پیشنویس

مقالۀ 139

دوازده حواری

این یک گواه گویا برای جذابیت و درستکاری حیات زمینی عیسی است که، گر چه او بارها امیدهای حواریونش را متلاشی ساخت و هر بلندپروازی آنها را برای ستایش شخصی پاره پاره نمود، فقط یک نفر او را ترک کرد.

حواریون دربارۀ پادشاهی آسمان از عیسی آموختند، و عیسی دربارۀ پادشاهی انسانها و سرشت بشری بدان گونه که در یورنشیا و در سایر کرات تکاملی زمان و فضا وجود دارد بسیار از آنها آموخت. این دوازده مرد نمایانگر انواع بسیار متفاوتی از خلق و خوی بشری بودند، و آنها از طریق آموزش شبیه به هم نشده بودند. بسیاری از این ماهیگیران جلیل در نتیجۀ تغییر کیش اجباری جمعیت غیریهودیِ جلیل، یکصد سال پیش از آن، تیره‌های سنگینی از خون غیریهودی را حمل می‌کردند.

این اشتباه را در رابطه با حواریون مرتکب نشوید که آنها را در مجموع نادان و بی‌دانش پندارید. همگی آنها، به جز دوقلوهای حَلفی، فارغ‌التحصیلان مدارس کنیسه‌ها بودند. آنها در متون مقدس عبرانی و در بخش عمدۀ دانش جاری آن روزگار به طور کامل آموزش یافته بودند. هفت تن از آنها فارغ‌التحصیلان مدارس کنیسه‌های کفرناحوم بودند، و هیچ مدرسۀ یهودی بهتری در تمام جلیل وجود نداشت.

هنگامی که نگارشات شما به این پیام‌آوران پادشاهی به عنوان ”افرادی عامی و آموزش ندیده“ اشاره می‌کنند، منظور رساندن این ایده بود که آنها آدمهایی غیرروحانی بودند. آنها در دانش آموزگاران شرعیات یهود درس نیاموخته بودند و در روشهای تفسیر این آموزگاران از متون مقدس آموزش نیافته بودند. آنها فاقد به اصطلاح آموزش بالاتر بودند. در ایام امروز آنها قطعاً آموزش ندیده پنداشته می‌شدند، و در برخی از محافل جامعه حتی بی‌فرهنگ. یک چیز قطعی است: همۀ آنها تحت برنامۀ سختگیرانه و کلیشه‌ایِ آموزشی یکسان قرار نگرفته بودند. از نوجوانی به بعد، آنها از تجارب جداگانۀ فرا گرفتنِ نحوۀ زیستن بهره‌مند شده بودند.

1- آندریاس، نخستین انتخاب شده

آندریاس، رئیس گروه حواریونِ پادشاهی، در کفرناحوم به دنیا آمد. او بزرگترین کودک در یک خانوادۀ پنج نفره بود که متشکل از خودش، برادرش شمعون، و سه خواهرش بودند. پدرش که اکنون فوت کرده بود، یک شریک زِبِدی در کار خشک کردن ماهی در بیت‌صیدا، بندرگاه ماهیگیری کفرناحوم، بود. هنگامی که آندریاس یک حواری شد، ازدواج نکرده بود ولی در منزل برادرِ متأهلش، شمعون پطرس، زندگی می‌کرد. هر دو آنها ماهیگیر و شریک یعقوب و یوحنا، پسران زبدی بودند.

در سال 26 بعد از میلاد مسیح، سالی که آندریاس به عنوان یک حواری انتخاب شد، 33 ساله بود، یک سالِ کامل مسن‌تر از عیسی و مسن‌ترین حواری. او از یک تیرۀ عالی از نیاکان برآمده بود و توانمندترینِ فرد از میان دوازده تن بود. به جز در زمینۀ سخنوری، او تقریباً در هر توانمندیِ قابل تصور با همیاران خود همتراز بود. عیسی هرگز به آندریاس یک اسم خودمانی، یک نام برادرانه، نداد. اما حتی همینطور که حواریون به زودی شروع کردند عیسی را استاد خطاب کنند، آندریاس را نیز با عبارتی که معادل رئیس بود می‌نامیدند.

آندریاس یک سازمانده خوب ولی یک مدیر بهتر بود. او یکی از افراد دایرۀ درونیِ چهار حواری بود، اما انتصاب او توسط عیسی به عنوان سرپرست گروه حواریون، این را برای او ضروری ساخت که ضمن این که سه تای دیگر از همدمی بسیار نزدیک روحانی با استاد بهره‌مند می‌شدند، برای انجام وظیفه نزد برادرانش باقی بماند. آندریاس درست تا آخر سرپرست گروه حواریون باقی ماند.

اگر چه آندریاس هرگز یک موعظه‌گر مؤثر نبود، یک کارکن شخصی کارآمد بود. او میسیونر پیشگام پادشاهی بود، بدین لحاظ که به عنوان نخستین حواری انتخاب شده، فوراً برادرش شمعون را نزد عیسی آورد که متعاقباً یکی از بزرگترین موعظه‌گران پادشاهی گردید. آندریاس حامی اصلی سیاست عیسی در زمینۀ به کار گرفتن برنامۀ کار شخصی به عنوان ابزار آموزش دوازده تن به عنوان پیام‌آوران پادشاهی بود.

عیسی چه به طور خصوصی به حواریون آموزش می‌داد و چه به توده‌ها، آندریاس معمولاً در جریان آنچه رخ می‌داد قرار داشت؛ او یک مدیر اجرایی با درایت و یک سرپرست کارآمد بود. او در مورد هر امری که در معرض توجه او قرار داده می‌شد فوراً تصمیم می‌گرفت، مگر این که او مسئله را فراتر از حوزۀ اختیاراتش قلمداد می‌کرد، که در این صورت آن را مستقیماً نزد عیسی می‌برد.

کاراکتر و خلق و خوی آندریاس و پطرس بسیار از هم متفاوت بود، اما در اعتبار دادن به آنها باید برای همیشه ثبت شود که آنها به گونه‌ای عالی با هم سازگاری داشتند. آندریاس هیچگاه نسبت به توانایی سخنوری پطرس حسود نبود. اغلب مشاهده نمی‌شود که یک مرد مسن‌تر همچون تیپ آندریاس چنین تأثیر عمیقی بر یک برادر جوانتر و با استعداد بگذارد. هیچگاه به نظر نمی‌رسید که آندریاس و پطرس حتی در کمترین حد نسبت به توانایی‌ها یا دستاوردهای یکدیگر حسود باشند. در اواخر عصر روز پنطیکاست، هنگامی که عمدتاً از طریق موعظۀ پرانرژی و الهام‌برانگیز پطرس، دو هزار روان به پادشاهی افزوده شد، آندریاس به برادرش گفت: ”من نتوانستم این کار را انجام دهم، اما خوشحالم که برادری دارم که توانست.“ و پطرس در پاسخ به او گفت: ”و اگر مرا نزد استاد نیاورده بودی و اگر در نگاه داشتن من نزد او مصمم نبودی، برای انجام این کار من اینجا نمی‌بودم.“ آندریاس و پطرس از این قاعده مستثنی بودند، و اثبات کردند که حتی برادران می‌توانند در صلح و آرامش با هم زندگی کنند و به گونه‌ای مؤثر با هم کار کنند.

بعد از پنطیکاست پطرس معروف شد، اما این هرگز آندریاسِ مسن‌تر را آزار نداد که طی باقیماندۀ عمر خویش به عنوان ”برادرِ شمعون پطرس“ معرفی شود.

از میان همگی حواریون، آندریاس بهترین داور انسانها بود. حتی هنگامی که هیچیک از دیگران گمان نمی‌بردند که برای خزانه‌دار آنها اشکالی وجود دارد، او می‌دانست که در قلب یهودای اسخریوطی آشفتگی در حال شکل گرفتن است؛ اما او راجع به نگرانیهای خود به هیچیک از آنها چیزی نگفت. خدمت بزرگ آندریاس به پادشاهی در اندرز دادن به پطرس، یعقوب، و یوحنا در رابطه با انتخاب نخستین بشارتگرانی بود که برای اعلام بشارت خداوند اعزام شده بودند. او همچنین دربارۀ سازماندهی امور اداری پادشاهی به این رهبران اولیه مشاوره می‌داد. آندریاس برای کشف منابع پنهان و استعدادهای نهفتۀ جوانان توانایی زیادی داشت.

خیلی زود پس از معراج عیسی به عالم بالا، آندریاس نوشتن یک نگارش شخصی از بسیاری گفته‌ها و کنشهای استاد عزیمت کردۀ خویش را آغاز نمود. بعد از مرگ آندریاس، رونوشت‌های دیگری از این نگاشتۀ خصوصی انجام گرفتند و در میان آموزگاران آغازین کلیسای مسیحی آزادانه منتشر شدند. این یادداشتهای غیررسمی آندریاس متعاقباً ویرایش شدند، اصلاح شدند، تغییر داده شدند، و بر آنها اضافه شد، تا این که آنها یک روایت نسبتاً متوالی از زندگی استاد در زمین را تشکیل دادند. آخرین نسخه از میان این چند نسخۀ تغییر داده شده و اصلاح شده، در حدود یکصد سال بعد از این که نسخۀ اصلی توسط نخستین برگزیده از میان دوازده حواری نوشته شد، در اسکندریه با آتش نابود گردید.

آندریاس مردی با بینش روشن، اندیشۀ منطقی، و عزمی راسخ بود، و قدرت فوق‌العادۀ کاراکتر او در بر گیرندۀ ثبات عالی او بود. نقصان خلق و خوی او کمبود شور و شوق او بود؛ او بارها نتوانست از طریق تحسین مدبّرانه یارانش را تشویق کند. و کم حرفی او در تمجید از دستاوردهای ارزشمند دوستانش ناشی از نفرت او از چاپلوسی و ریاکاری بود. آندریاس یکی از آن مردان چند هنره، متین، خود ساخته، موفق، و متواضع بود.

هر یک از حواریون عاشق عیسی بودند، اما این نیز حقیقت دارد که هر یک از دوازده تن به دلیل برخی ویژگیهای شخصیتی که برای هر حواری یک جاذبۀ ویژه داشت جذب او شده بودند. آندریاس به دلیل صداقت باثبات عیسی و بزرگ‌منشی بی‌شائبۀ او وی را تحسین می‌کرد. هنگامی که انسانها به یک باره عیسی را می‌شناختند، از این میل وافر برخوردار می‌شدند که او را با دوستانشان به اشتراک بگذارند؛ آنها به راستی می‌خواستند تمام دنیا او را بشناسد.

هنگامی که اذیت و آزارهای دوران بعد سرانجام حواریون را از اورشلیم پراکنده ساخت، آندریاس به ارمنستان، آسیای صغیر، و مقدونیه سفر کرد، و بعد از این که چندین هزار نفر را به پادشاهی آورد، سرانجام در پاترا در آچایا دستگیر و مصلوب گردید. دو روز کامل طول کشید تا این مرد تنومند روی صلیب جان داد، و در طول این ساعات سوگ‌بار، او به اعلام نمودن مژدۀ نجات پادشاهی آسمان به گونه‌ای مؤثر ادامه داد.

2- شمعون پطرس

هنگامی که شمعون به حواریون پیوست، سی ساله بود. او متأهل بود، سه فرزند داشت، و در بیت‌صیدا، نزدیک کفرناحوم زندگی می‌کرد. برادر او، آندریاس، و مادر همسرش با او زندگی می‌کردند. پطرس و آندریاس هر دو ماهیگیران شریک پسران زِبِدی بودند.

پیش از آن که آندریاس شمعون را به عنوان دومین حواری به استاد معرفی کند، مدتی بود که او وی را می‌شناخت. هنگامی که عیسی به شمعون نام پطرس را داد، با یک لبخند این کار را انجام داد؛ بنا بود که این یک نوع اسم خودمانی باشد. شمعون برای تمام دوستانش کاملاً به صورت یک فرد غیرعادی و عجول شناخته شده بود. درست است که بعدها عیسی به این نامِ مستعارِ با احتیاط اعطا شده یک معنی جدید و مهم وصل نمود.

شمعون پطرس مردی کنشگرا بدون پیش اندیشی و یک خوش‌بین بود. او طوری بزرگ شده بود که به خود اجازه می‌داد در نشان دادن احساسات شدید آزادانه زیاده‌روی کند؛ او دائما با مشکل روبرو می‌شد، زیرا به سخن گفتن بدون فکر کردن ادامه می‌داد. این نوع بی‌فکری همچنین برای تمام دوستان و یارانش مشکلات بی‌وقفه ایجاد می‌کرد و موجب شد از سوی استادش چندین بار به طور ملایم مورد سرزنش قرار گیرد. تنها دلیلی که پطرس به واسطۀ حرفهای بی‌فکرانۀ خویش دچار مشکلات بیشتری نشد این بود که در همان اوان یاد گرفت پیش از آن که به انجام طرحهای علنی مبادرت ورزد دربارۀ بسیاری از طرحها و نقشه‌های خود با برادرش آندریاس صحبت کند.

پطرس یک سخنران سلیس، شیوا و پرشور بود. او همچنین یک رهبر طبیعی و الهام‌برانگیز انسانها، یک اندیشمند سریع بود، اما یک استدلال کنندۀ عمیق نبود. او پرسشهای بسیاری می‌پرسید، بیش از مجموع حواریون، و در حالی که اکثریت این پرسشها خوب و مربوط بودند، بسیاری از آنها بی‌فکرانه و نابخردانه بودند. پطرس یک ذهن ژرف نداشت، اما ذهنش را نسبتاً خوب می‌شناخت. از این رو او مردی با تصمیم سریع و عمل ناگهانی بود. در حالی که دیگران به خاطر دیدن عیسی در ساحل با شگفت‌زدگی گفتگو می‌کردند، پطرس برای دیدن استاد به وسط می‌پرید و تا ساحل شنا می‌کرد.

یک ویژگی که پطرس در عیسی بسیار تحسین می‌کرد ملایمت فوق‌العاده عالی او بود. پطرس هرگز از فکر کردن به بردباری عیسی خسته نمی‌شد. او این درس دربارۀ بخشیدن خطاکار، نه تنها هفت بار بلکه هفتاد مرتبه هفت بار، را هرگز فراموش نکرد. او دربارۀ این تأثیرات کاراکتر بخشندۀ استاد در طول آن روزهای تاریک و غم‌انگیز بلافاصله بعد از انکار بی‌فکرانه و غیرعمدی عیسی در حیات کاهن اعظم بسیار فکر کرد.

شمعون پطرس با نگرانی در نوسان بود؛ او به طور ناگهانی از یک حالت افراطی به افراط دیگر نوسان می‌کرد. ابتدا او اجازه نداد عیسی پاهایش را بشوید و سپس، با شنیدن پاسخ استاد التماس کرد که تماماً شسته شود. اما در نهایت، عیسی می‌دانست که عیب‌های پطرس سرچشمه در سر او داشتند و نه در قلبش. او یکی از غیرقابل توضیح‌ترین آمیزه‌های شجاعت و بزدلی بود که تاکنون در زمین وجود داشته است. نقطۀ بزرگ قوت او وفاداری و دوستی بود. پطرس به راستی و حقیقتاً عیسی را دوست داشت. و با این وجود به رغم این قدرت رفیع وفاداری، او چنان بی‌ثبات و متغیر بود که اجازه داد یک دختر خدمتگزار او را تحریک کند که منکر سرور و استادش شود. پطرس می‌توانست در برابر اذیت و آزار و هر شکل دیگر از حملۀ مستقیم ایستادگی کند، اما در برابر استهزا مأیوس می‌شد و عقب می‌نشست. هنگامی که او با یک حملۀ رو در رو مواجه می‌گشت یک سرباز شجاع بود، اما وقتی که با یک حمله از پشت غافلگیر می‌شد یک بزدلِ از ترس کز کرده بود.

پطرس نخستین حواری عیسی بود که گام به پیش نهاد و از کار فیلیپ در میان سامریها و پولس در میان غیریهودیان دفاع کرد؛ با این وجود بعدها در انطاکیه هنگامی که با یهودی‌گرایانِ تمسخر کننده مواجه شد تغییر عقیده داد. او موقتاً از غیریهودیان کناره گرفت، و فقط نکوهش بی‌پروای پولس را بر سر خود فرود آورد.

او نخستین حواری بود که به بشریت و ربانیت توام عیسی با تمام قلب اعتراف کرد، و نخستین حواری — به جز یهودا — بود که او را انکار نمود. پطرس چندان یک رویاپرداز نبود، اما دوست نداشت که از ابرهای شعف و شور و شوق افراط وافر به دنیای ساده و بی‌روح واقعیت فرود آید.

او در دنبال نمودن عیسی، عملاً و ظاهراً، یا حرکت جمعیت را هدایت می‌کرد و یا از آنها عقب می‌افتاد — ”با فاصلۀ زیاد دنبال می‌کرد.“ اما او موعظه‌گر برجستۀ دوازده تن بود؛ او به جز پولس بیش از هر یک مرد دیگر برای استقرار پادشاهی کار انجام داد، و در یک نسل پیام‌آوران پادشاهی را به چهار گوشۀ زمین اعزام کرد.

او بعد از این که چند بار به طور شتابزده استاد را انکار کرد خود را باز یافت، و با هدایت دلسوزانه و فهیمانۀ آندریاس راه بازگشت به سوی تورهای ماهیگیری را از نو راهبری نمود، ضمن این که حواریون در آنجا ماندند تا دریابند بعد از مصلوب شدن عیسی چه رخ خواهد داد. پس از این که او به طور کامل اطمینان یافت که عیسی او را بخشیده است و آگاهی یافت که از نو به جمع یاران استاد پذیرفته شده است، آتش پادشاهی چنان به طور تابناک در درون روانش شعله‌ور شد که برای هزاران تن که در تاریکی به سر می‌بردند به یک نور بزرگ و نجات دهنده تبدیل شد.

پس از ترک اورشلیم و پیش از این که پولس در میان کلیساهای غیریهودی مسیحی به روح رهبری کننده تبدیل شود، پطرس به طور گسترده سفر کرد و از کلیۀ کلیساها از بابل تا قُرِنْتُس دیدار نمود. او حتی از بسیاری از کلیساهایی که توسط پولس برپا شده بودند دیدار نمود و به آنها خدمت کرد. اگر چه پطرس و پولس در خلق و خو و تحصیلات، و حتی در الهیات بسیار متفاوت بودند، برای برپایی کلیساها در طول سالهای بعدشان به گونه‌ای هماهنگ با هم کار کردند.

در موعظه‌هایی که بخشاً توسط لوقا و در انجیل مرقس ثبت شده، چیزی از سبک و آموزش پطرس نشان داده شده است. شیوۀ نگارش قدرتمند او در نامه‌اش که به عنوان رسالۀ اول پطرس شناخته شده بهتر نشان داده شده است؛ حداقل پیش از این که بعداً نامه توسط یک شاگرد پولس تغییر داده شود این امر صحت داشت.

اما پطرس به انجام این اشتباه اصرار ورزید که تلاش نمود یهودیان را متقاعد سازد که عیسی در نهایت، در واقع و به راستی همان نجات دهندۀ یهودیان است. شمعون پطرس درست تا روز مرگش میان مفاهیم عیسی به عنوان نجات دهندۀ یهودیان، مسیح به عنوان ناجی دنیا، و پسر انسان به عنوان آشکارسازی خداوند، پدر بامحبت تمام نوع بشر، همچنان در ذهنش دچار سردرگمی بود.

همسر پطرس یک زن بسیار توانا بود. او سالها به عنوان عضوی از گروه زنان به گونه‌ای قابل قبول کار کرد، و هنگامی که پطرس از اورشلیم بیرون رانده شد، او را در کلیۀ سفرهایش به کلیساها و نیز در کلیۀ سفرهای بشارتی او همراهی کرد. و روزی که شوهر نامور او زندگیش را تسلیم نمود، او در میدانی در روم به میان حیوانات وحشی پرتاب شد.

و از این رو این مرد، پطرس، یک یار صمیمی عیسی، یکی از افراد دایرۀ درونی، از اورشلیم بیرون رفت تا مژدۀ پادشاهی را با قدرت و افتخار اعلام نماید، تا این که تمامیت کار خدماتی او به انجام رسید؛ و هنگامی که اسیر کنندگان او به وی اطلاع دادند که به همان گونه که سرورش مرده بود — روی صلیب — باید بمیرد، خود را دریافت کنندۀ افتخارات عالی پنداشت. و بدین ترتیب شمعون پطرس در روم به صلیب کشیده شد.

3- یعقوب زبدی

یعقوب، پسر بزرگتر از میان دو پسران زبدی که جزو حواریون بودند و عیسی آنها را ”پسران تندر“ می‌نامید، وقتی یک حواری شد سی ساله بود. او متأهل بود، چهار فرزند داشت، و در حول و حوش کفرناحوم، بیت‌صیدا، نزدیک به پدر و مادرش زندگی می‌کرد. او یک ماهیگیر بود، و در همراهی با برادر جوانترش یوحنا و در ارتباط با آندریاس و شمعون به فراخوانی خود پاسخ مثبت داد. یعقوب و برادرش یوحنا از این مزیت برخوردار بودند که مدتی طولانی‌تر از هر حواری دیگر عیسی را می‌شناختند.

این حواری توانا یک تناقض خلق و خو بود؛ به راستی به نظر می‌رسید او دارای دو سرشت است، و هر دو تای آنها به واسطۀ احساسات قوی برانگیخته می‌شدند. هنگامی که خشم او به یکباره به طول کامل برانگیخته می‌شد به طور خاص احساساتی می‌شد. وقتی که به یکباره به قدر مکفی تحریک می‌شد یک طبع آتشین مزاج داشت، و هنگامی که طوفان تمام می‌شد، همیشه عادت داشت خشم خود را توجیح کند و آن را تحت این بهانه که کاملاً یک تجلی خشم پارسامنشانه است موجه جلوه دهد. به جز این دگرگونیهای متناوب خشم‌آلود، شخصیت یعقوب بسیار شبیه شخصیت آندریاس بود. او بصیرت یا درون‌نگری آندریاس نسبت به سرشت بشری را نداشت، اما یک سخنران عمومی بسیار بهتر بود. بعد از پطرس، اگر متی نبود، یعقوب بهترین سخنران عمومی در میان دوازده تن بود.

اگر چه یعقوب به هیچ وجه دمدمی مزاج نبود، می‌توانست یک روز ساکت و کم حرف باشد و روز بعد یک سخنگو و داستان‌گوی بسیار خوب باشد. او معمولاً آزادانه با عیسی گفتگو می‌کرد، اما در میان دوازده تن، هر چند روز یکبار مردی ساکت بود. یک نقطه ضعف بزرگ او این دوره‌های سکوتِ غیرقابل توضیح بود.

جنبۀ برجستۀ شخصیت یعقوب توانایی او برای دیدن همۀ جوانب یک پیشنهاد بود. از میان تمامی دوازده تن، او بیش از همه به درک مفهوم واقعی و اهمیت آموزشهای عیسی نزدیک شد. او نیز در ابتدا در فهم مفاهیم استاد کند بود، اما پیش از آن که آنها آموزش خود را به پایان رسانند، او به یک برداشت برتر از پیام عیسی دست یافته بود. یعقوب توانست دامنۀ گسترده‌ای از طبیعت بشری را بفهمد؛ او با آندریاسِ چند هنره، پطرس عجول، و برادر خوددارش یوحنا به خوبی سازگاری داشت.

اگر چه یعقوب و یوحنا در تلاش برای کار کردن با یکدیگر دشواریهای خودشان را داشتند، مشاهدۀ آن الهام‌بخش بود که چه خوب با یکدیگر سازگار هستند. آنها مثل آندریاس و پطرس کاملاً موفق نبودند، اما آنطور که معمولاً از دو برادر انتظار می‌رود بسیار بهتر عمل کردند، به ویژه از چنین برادران یکدنده و مصمم. اما گر چه ممکن است عجیب به نظر رسد، این دو پسران زِبِدی در مقایسه با غریبه‌ها نسبت به هم بسیار شکیباتر بودند. آنها برای هم عاطفۀ زیادی داشتند؛ آنها همیشه همبازیهای شادی بودند. همین ”پسران تندر“ بودند که می‌خواستند ندا در دهند از آسمان آتش فرو ریزد تا سامریهایی را که ظاهراً نسبت به استادشان بی‌احترامی نشان داده بودند نابود سازد. اما مرگ نابهنگام یعقوب خلق و خوی آتشین برادر جوانترش یوحنا را به اندازۀ زیاد تغییر داد.

آن ویژگی عیسی که یعقوب بسیار تحسین می‌کرد عاطفۀ دلسوزانۀ استاد بود. علاقۀ فهیمانۀ عیسی به کوچک و بزرگ، غنی و فقیر، برای او جاذبۀ زیادی ایجاد می‌کرد.

یعقوب زبدی یک اندیشمند و برنامه‌ریز کاملاً متوازن بود. او به همراه آندریاس، یکی از افراد معقول‌تر از گروه حواریون بود. او یک فرد قاطع بود اما هرگز عجول نبود. او یک چرخ توازن عالی برای پطرس بود.

او فروتن و غیرنمایشی، یک خادم روزمره، و یک کارکن غیرمتظاهر بود، و هنگامی که به یکباره چیزی از معنی واقعی پادشاهی را فهمید پاداش خاصی طلب نکرد. و حتی در داستان مادر یعقوب و یوحنا، که درخواست نمود به پسرانش مقامی در دست راست و دست چپ عیسی داده شود، باید به یاد آورده شود که این مادر بود که این درخواست را نمود. و هنگامی که آنها نشان دادند برای به عهده گرفتن چنین مسئولیتهایی آماده‌اند، باید تشخیص داده شود که آنها از مخاطرات مربوط به شورش فرضی استاد بر ضد قدرت روم آگاه بودند، و این که آنها همچنین حاضر بودند بها بپردازند. هنگامی که عیسی پرسید آیا آنها حاضرند از فنجان مخاطرات بنوشند، آنها پاسخ دادند که هستند. و تا آنجا که به یعقوب مربوط می‌شود، این عملاً حقیقت داشت — او قطعاً با استاد از این فنجان نوشید، و همانطور که دیده شد او نخستین حواری بود که شهادت را تجربه نمود، و در همان اوان توسط هیرودیس اگریپا با شمشیر کشته شد. از این رو یعقوب نخستین فرد از میان دوازده تن بود که زندگیش را در خط جدید نبرد پادشاهی فدا نمود. هیرودیس اگریپا بیش از کلیۀ حواریون دیگر از یعقوب می‌ترسید. او به راستی اغلب ساکت و خاموش بود، اما هنگامی که اعتقاداتش برانگیخته می‌شد و مورد چالش قرار می‌گرفت، شجاع و مصمم بود.

یعقوب زندگیش را تا حد کامل زیست، و هنگامی که پایان فرا رسید، با چنان متانت و شجاعت خلل ناپذیری پایداری نمود که حتی متهم کننده و خبرچین او که در محاکمه و اعدام او شرکت کرد، چنان تحت تأثیر قرار گرفت که از صحنۀ مرگ یعقوب شتابان دور شد تا به حواریون عیسی بپیوندد.

4- یوحنا زبدی

هنگامی که یوحنا یک حواری شد، بیست و چهار سال داشت و جوانترین فرد از میان دوازده تن بود. او مجرد بود و با پدر و مادرش در بیت‌صیدا زندگی می‌کرد؛ او یک ماهیگیر بود و در شراکت با آندریاس و پطرس با برادرش یعقوب کار می‌کرد. یوحنا هم پیش از حواری شدن و هم پس از آن، در برخورد با خانوادۀ استاد به عنوان نمایندۀ شخصی عیسی عمل می‌کرد، و او تا وقتی که مریم، مادر عیسی زنده بود همچنان این مسئولیت را به عهده داشت.

از آنجا که یوحنا جوانترین فرد از میان دوازده تن بود و در امور خانوادۀ عیسی بسیار به او نزدیک بود، برای استاد بسیار عزیز بود، اما در حقیقت نمی‌توان گفت که او ”آن حواری که عیسی دوست داشت“ بود. شما نمی‌توانید چنین پندارید که شخصیتی بزرگوار همچون عیسی به نشان دادن جانبداری گناهکار باشد، این که یکی از حواریونش را بیش از سایرین دوست داشته باشد. این واقعیت که یوحنا یکی از سه دستیار شخصی عیسی بود رنگ بیشتری به این ایدۀ خطا داد. علاوه بر آن، یوحنا به همراه برادرش یعقوب برای مدتی طولانی‌تر از دیگران عیسی را می‌شناخت.

پطرس، یعقوب، و یوحنا، به زودی بعد از این که حواری شدند، به عنوان دستیاران شخصی عیسی تعیین شدند. مدت کوتاهی بعد از انتخاب دوازده تن و در هنگامی که عیسی آندریاس را برگزید تا به عنوان مدیر گروه عمل کند، به او گفت: ”و اکنون می‌خواهم که تو دو یا سه تن از یارانت را انتخاب کنی که با من باشند و در کنار من بمانند، مرا تسکین دهند و نیازهای روزانۀ مرا برآورده سازند.“ و آندریاس فکر کرد که بهتر است به عنوان وظیفۀ ویژه‌اش، سه حواری برگزیدۀ اولیۀ بعدی را انتخاب کند. او مایل بود که خود برای این خدمت پربرکت داوطلب شود، اما استاد مأموریت او را از پیش به او داده بود؛ لذا او فوراً فرمان داد که پطرس، یعقوب، و یوحنا خود را به عیسی وصل کنند.

یوحنا زبدی ویژگیهای شخصیتیِ دوست داشتنی بسیاری داشت، اما آن که زیاد دوست داشتنی نبود خودبینیِ مفرط اما معمولاً کاملاً پنهان شدۀ او بود. ارتباط طولانی او با عیسی تغییرات زیاد و بزرگی در کاراکتر او به وجود آورد. این خودبینی به اندازۀ زیاد کاهش یافت، اما بعد از پیر شدن و کم و بیش کودکانه شدن، این خودبینی تا یک حد مشخصی از نو ظاهر شد، به طوری که وقتی به راهنمایی کردن ناتان در نوشتن انجیلی پرداخت که اکنون نام او را بر خود دارد، حواری سالخورده درنگ نکرد که مکرراً به عنوان آن ”حواری که عیسی دوست داشت“ به خودش اشاره کند. نظر به این واقعیت که یوحنا بیش از هر انسان زمینیِ دیگر به دوست صمیمی شدنِ عیسی نزدیکتر شد، و این که او نمایندۀ برگزیدۀ شخصی او در بسیاری امور بود، عجیب نیست که او به نقطه‌ای رسید که خودش را به صورت آن ”حواری که عیسی دوست داشت“ تلقی کند، زیرا او قطعاً می‌دانست که او آن حواری است که عیسی مکرراً به وی اعتماد می‌ورزید.

قوی‌ترین ویژگی در کاراکتر یوحنا قابل اطمینان بودن او بود؛ او سریع و شجاع، وفادار و فداکار بود. بزرگترین نقطه ضعف او این خصیصۀ خودبینی بود. او جوانترین عضو خانوادۀ پدرش و جوانترین فرد گروه حواریون بود. شاید او فقط قدری لوس به بار آمده بود؛ شاید اندکی بیش از حد مورد میل او رفتار شده بود. اما یوحنا بعد از سالها یک نوع شخص بسیار متفاوت از آن مرد جوان خود شیفته و خودکامه بود که در بیست و چهار سالگی به صفوف حواریون عیسی پیوست.

آن ویژگیهای عیسی که یوحنا بیشترین قدردانی را از آنها داشت، مهرورزی و از خود گذشتگی استاد بود؛ این ویژگیها چنان تأثیری روی او گذاشت که تمام زندگی متعاقب او تحت سلطۀ حس مهرورزی و برادری فداکارانه قرار گرفت. او دربارۀ مهرورزی سخن گفت و دربارۀ مهرورزی نوشت. این ”پسر تندر“، ”حواری عشق“ شد؛ و در اَفَسُس ، هنگامی که اسقف کهنسال دیگر قادر نبود در منبر بایستد و موعظه کند، ولی باید در یک صندلی به کلیسا حمل می‌شد، و هنگامی که در پایان سرویس از او درخواست شد چند کلمه به ایمانداران بگوید، برای سالها تنها گفتۀ او این بود: ”فرزندان کوچک من، همدیگر را دوست بدارید.“

یوحنا مردی کم حرف بود، به جز هنگامی که خشم او برانگیخته می‌شد. او زیاد فکر می‌کرد اما کم سخن می‌گفت. با پیرتر شدن او، مزاج تند او بیشتر تحت غلبه قرار گرفت، بهتر کنترل شد، اما او هرگز بر عدم تمایل خویش به حرف زدن غلبه نکرد؛ او هرگز بر این کم حرفی به طور کامل چیره نشد. اما او از استعداد خوبی برای یک تخیل فوق‌العاده و خلاقندریا برخوردار بود.

یوحنا ویژگی دیگری داشت که کسی انتظار ندارد در این نوعِ ساکت و درون‌نگر پیدا کند. او تا اندازه‌ای متعصب و بیش از حد نابردبار بود. در این رابطه او و یعقوب بسیار شبیه هم بودند — آنها هر دو می‌خواستند ندا در دهند تا بر سر سامریهای گستاخ از آسمان آتش فرو ریزد. هنگامی که یوحنا با غریبه‌هایی روبرو شد که به نام عیسی آموزش می‌دادند، فوراً آنها را از انجام این کار منع نمود. اما در میان دوازده تن او تنها فرد نبود که با این نوع از خود بزرگ بینی و حس برتری لکه‌دار شده بود.

زندگی یوحنا به طور بسیار زیاد تحت تأثیر این نگرش قرار داشت که عیسی بدون داشتن خانه به کار مشغول بود، و او می‌دانست که عیسی برای مراقبت از مادر و خانواده‌اش چقدر با وفاداری امکانات فراهم کرده بود. یوحنا همچنین به دلیل ناتوانی خانوادۀ عیسی در درک او، عمیقاً با عیسی همدردی می‌کرد، و او آگاه بود که آنها داشتند به تدریج از او کناره می‌گرفتند. تمامی این وضعیت، به همراه این امر که عیسی کم‌ترین خواست خود را به منظور تحقق خواست پدر آسمانی به بعد موکول می‌کرد و این که زندگی روزانه‌اش در اعتماد محض بود، چنان تأثیر عمیقی روی یوحنا گذاشت که تغییراتی چشمگیر و دائمی در کاراکتر او ایجاد کرد، تغییراتی که خود را در سرتاسر زندگی متعاقب او نشان دادند.

یوحنا شهامتی آرام و بی‌پروا داشت، که تعداد اندکی از حواریون دیگر از آن برخوردار بودند. او همان حواری بود که در شب دستگیری عیسی، او را گام به گام دنبال نمود و استادش را درست تا کام مرگ جسورانه همراهی کرد. او درست تا آخرین ساعت زمینی حاضر و در دسترس بود و در رابطه با مادر عیسی مسئولیتش را وفادارانه به انجام رساند و آماده بود تا فرامین اضافه‌ای را که در طول آخرین لحظات وجود انسانی استاد ممکن بود داده شود بپذیرد. یک چیز حتمی است، یوحنا کاملاً قابل اعتماد بود. هنگامی که دوازده تن در حال صرف غذا بودند، یوحنا معمولاً در دست راست عیسی می‌نشست. او نخستین فرد از میان دوازده تن بود که به طور واقعی و کامل به از مرگ برخاستن عیسی ایمان آورد، و نخستین کسی بود که وقتی استاد بعد از برخاستن از مرگ در کنار دریا نزد آنها آمد، او را شناخت.

این پسر زبدی در فعالیتهای آغازین جنبش مسیحی با پطرس بسیار همراه بود و یکی از حامیان اصلی کلیسای اورشلیم شد. او حامی دست راست پطرس در روز پنطیکاست بود.

چند سال بعد از شهادت یعقوب، یوحنا با بیوۀ برادرش ازدواج کرد. او در بیست سال آخر زندگیش توسط یک نوۀ دختر بامحبت مورد مراقبت قرار می‌گرفت.

یوحنا چندین بار به زندان رفت و به مدت چهار سال به جزیرۀ پاتموس تبعید شد، تا این که امپراتور دیگری در روم به قدرت رسید. اگر یوحنا با تدبیر و زیرک نبود، بدون شک مثل برادر رک‌گوتر خود یعقوب کشته می‌شد. با گذشت سالها، یوحنا به همراه یعقوب، برادر عیسی، یاد گرفتند که وقتی در برابر مجریان قانون ظاهر می‌شوند آشتی خردمندانه را به کار بندند. آنها دریافتند که یک ”پاسخ نرم خشم را دور می‌سازد.“ آنها همچنین یاد گرفتند که کلیسا را به عنوان یک ”برادری روحانی وقفِ خدمت اجتماعی نوع بشر“ و نه به عنوان ”پادشاهی آسمان“ نمایندگی کنند. آنها خدمت مهر‌آمیز را آموزش می‌دادند و نه قدرت حاکم — پادشاهی و پادشاه.

یوحنا وقتی در پاتموس در تبعید موقت بود کتاب مکاشفه را که اکنون شما به شکل بسیار خلاصه و تحریف شده دارید نوشت. این کتاب مکاشفه شامل قطعات به جا مانده از یک آشکارسازی بزرگ بود که به دنبال نوشتن یوحنا، قسمتهای زیادی از آن مفقود شد و قسمتهای دیگر آن حذف شد. این کتاب فقط به شکل تکه تکه و دستکاری شده حفظ شده است.

یوحنا بسیار سفر کرد، به طور بی‌وقفه کار کرد، و بعد از این که اسقف کلیساهای آسیا گردید، در اَفَسُس مستقر شد. او هنگامی که نود و نه ساله بود همکارش ناتان را در نوشتنِ به اصلاح ”انجیل به روایت یوحنا“ در اَفَسُس راهنمایی کرد. از میان کلیۀ دوازده حواری، یوحنا زبدی سرانجام عالم برجستۀ الهیات شد. او در سال 103 بعد از میلاد مسیح هنگامی که صد و یک ساله بود با یک مرگ طبیعی در اَفَسُس مرد.

5- فیلیپ کنجکاو

فیلیپ پنجمین حواری بود که انتخاب شد. هنگامی که عیسی و چهار حواری اولِ او در راه رفتن از محل ملاقات یحیی در رود اردن به قانا در جلیل بودند، او فرا خوانده شد. از آنجا که فیلیپ در بیت‌صیدا زندگی می‌کرد، مدتی بود که عیسی را می‌شناخت، اما به ذهن او خطور نکرده بود که عیسی به راستی مرد بزرگی است، تا این که در آن روز در درۀ رود اردن عیسی به او گفت: ”مرا دنبال کن.“ فیلیپ همچنین تا اندازه‌ای تحت تأثیر این واقعیت قرار گرفته بود که آندریاس، پطرس، یعقوب، و یوحنا عیسی را به عنوان نجات دهنده پذیرفته بودند.

هنگامی که فیلیپ به حواریون پیوست، بیست و هفت سال داشت؛ او به تازگی ازدواج کرده بود، اما در این هنگام فرزندی نداشت. لقبی که حواریون به او دادند به معنی ”کنجکاوی“ بود. فیلیپ همیشه می‌خواست به او نشان داده شود. هرگز به نظر نمی‌رسید که او زیاد عمق یک پیشنهاد را ببیند. او لزوماً کند ذهن نبود، اما فاقد تخیل بود. این فقدان تخیل ضعف بزرگ کاراکتر او بود. او یک فرد معمولی و علاقمند به واقعیات بود.

هنگامی که حواریون برای خدمت سازمان داده شدند، فیلیپ مهماندار شد؛ وظیفۀ او این بود که مطمئن شود در تمام اوقات توشۀ آنها تأمین شده است. و او مهماندار خوبی بود. قوی‌ترین ویژگی او موشکافیِ منظم او بود؛ او هم با حساب و کتاب و هم سیستماتیک بود.

فیلیپ از یک خانوادۀ هفت نفره آمد، سه پسر و چهار دختر. پس از فرزند ارشد، او نفر بعدی بود، و بعد از زنده شدن عیسی او تمام خانوده‌اش را در پادشاهی تعمید داد. مردمِ فیلیپ ماهیگیر بودند. پدر او مردی بسیار توانمند و یک اندیشمند عمیق بود، اما مادرش از یک خانوادۀ بسیار معمولی بود. فیلیپ مردی نبود که بتوان انتظار داشت کارهای بزرگی انجام دهد، اما او مردی بود که می‌توانست چیزهای کوچک را به طریقۀ بزرگی انجام دهد، و آنها را به خوبی و به گونه‌ای قابل پذیرش انجام دهد. او طی چهار سال فقط به دفعات اندک نتوانست برای برآورده ساختن نیازهای همه غذا تهیه کند. حتی بسیاری از مطالبات اضطراری که از ملزومات زندگی آنها بود به ندرت او را فاقد آمادگی می‌یافت. بخش انبار آذوقۀ خانوادۀ حواریون به طور هوشمندانه و مؤثر مدیریت می‌شد.

نقطۀ قوت فیلیپ قابل اطمینان بودنِ رَوِشمند او بود؛ نقطۀ ضعف در ساختار او فقدان کامل تخیل او بود، عدم توانایی در قرار دادن دو و دو روی هم تا چهار به دست آید. او در یک چیز انتزاعی محاسبه‌گر بود اما در تخیل خود سازنده نبود. او تقریباً به طور کامل فاقد انواع خاصی از تخیل بود. او مرد عادی هر روزه و حد متوسط معمولی بود. در میان توده‌ها مردان و زنان بسیار زیادی بدین گونه وجود داشتند که می‌آمدند به آموزش و موعظۀ عیسی گوش دهند، و آنها از مشاهدۀ این که در میان همراهان استاد کسی مثل خودشان به یک رتبۀ افتخارآمیز ارتقا داده شده آرامش فراوانی می‌یافتند؛ آنها از این واقعیت که کسی مثل خودشان از پیش جایگاه والایی در امور پادشاهی یافته است قوت قلب می‌یافتند. و عیسی دربارۀ نحوۀ کارکرد برخی اذهان بشری بسیار آموخت، زیرا او به پرسشهای نابخردانۀ فیلیپ با شکیبایی زیاد گوش می‌داد و بارها به درخواست مباشرش که ”به او نشان داده شود“ پاسخ مثبت داد.

یک کیفیت دربارۀ عیسی که فیلیپ به طور مداوم آن را تحسین می‌کرد سخاوتمندی بی‌دریغ استاد بود. فیلیپ هیچگاه نمی‌توانست در عیسی چیزی بیابد که حقیر، تنگ نظر، یا خسیس باشد، و او این گشاده دستیِ پیوسته موجود و بی‌دریغ را ستایش می‌کرد.

چیز اندکی دربارۀ شخصیت فیلیپ وجود داشت که تحسین‌انگیز باشد. او اغلب با عنوان ”فیلیپ بیت‌صیدا، شهری که آندریاس و پطرس در آن زندگی می‌کنند“، مورد صحبت قرار می‌گرفت. او تقریباً فاقد بینش تمیز دهنده بود؛ او نمی‌توانست امکانات چشمگیر یک وضعیت مشخص را درک کند. او بدبین نبود؛ او صرفاً عاری از تخیل بود. او همچنین به اندازۀ زیاد فاقد بینش معنوی بود. او در میان یکی از عمیق‌ترین بحثهای استاد در قطع سخنان عیسی و پرسیدن یک سؤال ظاهراً نابخردانه درنگ نمی‌کرد. اما عیسی هرگز او را برای این بی‌فکری سرزنش نکرد؛ او نسبت به وی شکیبا بود و نسبت به ناتوانی او برای فهم مفاهیم عمیق‌ترِ آموزش باملاحظه بود. عیسی به خوبی می‌دانست که اگر به خاطر پرسیدن این پرسشهای ناراحت کننده به یکباره فیلیپ را سرزنش کند، نه تنها این روان صادق را جریحه‌دار خواهد نمود، بلکه چنین سرزنشی چنان فیلیپ را آزرده خاطر خواهد کرد، که دیگر هیچگاه احساس راحتی نخواهد کرد که سؤالی بپرسد. عیسی می‌دانست که در کرات او در فضا میلیاردهای بیشمار از انسانهای مشابه دیر فهم وجود دارند، و او می‌خواست همگی آنها را تشویق کند که به او بنگرند و همیشه احساس راحتی کنند که با پرسشها و مشکلاتشان نزد او بیایند. از این گذشته، عیسی در واقع بیشتر به پرسشهای نابخردانۀ فیلیپ علاقمند بود، تا به موعظه‌ای که ممکن بود انجام دهد. عیسی به اندازۀ فوق‌العاده زیاد به انسانها، انواع همگی انسانها، علاقمند بود.

مهماندار گروه حواریون یک سخنران عمومی خوب نبود، اما یک کارکن شخصیِ بسیار متقاعد کننده و موفق بود. او به آسانی ناامید نمی‌شد؛ او یک زحمتکش بود و برای انجام هر کاری که به آن دست می‌زد بسیار سرسخت بود. او از آن استعداد بزرگ و نادر برخوردار بود که بگوید: ”بیا.“ هنگامی که نخستین تغییر کیش دادۀ او، نتنائیل، می‌خواست دربارۀ شایستگی‌ها و عدم شایستگی‌های عیسی و ناصره بحث کند، پاسخ مؤثر فیلیپ این بود: ”بیا و ببین.“ او یک موعظه‌گر دگماتیک نبود که شنوندگانش را ترغیب کند ”بروید“ این کار را انجام دهید و آن کار را انجام دهید. او با تمام وضعیتها همینطور که در کارش رخ می‌دادند با ”بیا“ — ”با من بیا؛ من راه را به تو نشان خواهم داد.“ — برخورد می‌کرد. و این همیشه تکنیک مؤثر در تمام اشکال و مراحل آموزش است. حتی والدین می‌توانند راه بهتر صحبت کردن با فرزندانشان را از فیلیپ بیاموزند، نه به این شکل: ”برو این کار را انجام بده و برو آن کار را انجام بده“، بلکه به این شکل: ”با ما بیا تا راه بهتر را به تو نشان دهیم و با تو در میان بگذاریم.“

ناتوانی فیلیپ برای انطباق دادن خودش با یک وضعیت جدید، وقتی که یونانیان در اورشلیم نزد او آمدند، به خوبی نشان داده شد. آنها گفتند: ”آقا، ما مایلیم عیسی را ببینیم.“ حال فیلیپ به هر یهودی که چنین سؤالی را می‌پرسید می‌گفت ”بیا.“ اما این مردان بیگانه بودند، و فیلیپ نمی‌توانست هیچ آموزشی را از مافوق‌های خود در رابطه با چنین مواردی به خاطر آورد؛ لذا تنها چیزی را که می‌توانست فکر کند انجام دهد این بود که با رئیس، آندریاس، مشورت کند، و سپس آنها هر دو یونانیانِ پرس و جو کننده را نزد عیسی بردند. به همین ترتیب، هنگامی که به سامره رفت تا مطابق آموزش استادش برای ایمانداران موعظه کند و آنها را تعمید دهد، از گذاشتن دست روی تغییر کیش داده‌های خود، به این نشانه که آنها روح حقیقت را دریافت کرده‌اند، خودداری ورزید. این کار توسط پطرس و یوحنا انجام شد. آنها فوراً از اورشلیم آمده بودند تا کار او را به نمایندگی از کلیسای مادر مشاهده کنند.

فیلیپ روزهای سخت مرگ استاد را پشت سر گذاشت، در تجدید سازمان دادن دوازده تن شرکت کرد، و نخستین شخصی بود که برای جلب روانها برای پادشاهی، خارج از رده‌های بلافصل یهودی، پیش برود. او در کارش برای سامریها و در کلیۀ تلاشهای بعدی خود به نمایندگی از بشارت الهی بسیار موفق بود.

همسر فیلیپ که یک عضو مؤثر گروه زنان بود، بعد از گریز آنها از اذیت و آزارهای اورشلیم، با کار بشارتی شوهرش به طور فعال درگیر شد. همسر او یک زن بی‌باک بود. او در پای صلیب فیلیپ ایستاد و او را تشویق می‌کرد که مژده‌های الهی را حتی به قاتلانش اعلام کند، و وقتی که توانایی فیلیپ به پایان رسید، شروع به بازگویی داستان نجات از طریق ایمان به عیسی نمود و تنها وقتی خاموش شد که یهودیان خشمگین شتابان به سوی او رفتند و او را سنگسار نموده و کشتند. دختر ارشد آنها، لیَه، کار آنها را ادامه داد، و بعدها پیامبر بلند آوازۀ هیراپولیس شد.

فیلیپ که روزگاری مهماندار دوازده تن بود، یک مرد قدرتمند در پادشاهی خداوند بود، و او هر جا که می‌رفت روانها را جلب می‌کرد؛ و او برای ایمانش سرانجام مصلوب شد و در هیراپولیس دفن گردید.

6- نتنائیل صادق

نتنائیل ششمین و آخرین حواری بود که توسط خود استاد انتخاب شد. او توسط دوستش فیلیپ نزد عیسی آورده شد. او در چندین کار تجاری با فیلیپ شریک بود، و به همراه او در راهِ رفتن به دیدن یحییِ تعمید دهنده بود که آنها با عیسی روبرو شدند.

هنگامی که نتنائیل به حواریون پیوست، بیست و پنج ساله بود و بعد از جوانترین فرد گروه بود. او جوانترین فرد از یک خانوادۀ هفت نفره بود، متأهل نبود، تنها حامی پدر و مادری پیر و رنجور بود، و با آنها در قانا زندگی می‌کرد؛ برادران و خواهرش یا ازدواج کرده بودند و یا فوت کرده بودند، و هیچیک از آنها در آنجا زندگی نمی‌کردند. نتنائیل و یهودای اسخریوطی دو مرد از همه بیشتر تحصیل کرده در میان دوازده تن بودند. نتنائیل در این فکر بود که یک تاجر شود.

عیسی خودش به نتنائیل یک نام خودمانی نداد، اما آن دوازده تن به زودی شروع کردند دربارۀ صداقت و صمیمت برجستۀ او صحبت کنند. او ”عاری از نیرنگ“ بود. و این حسن بزرگ او بود؛ او هم صادق و هم صمیمی بود. نقطۀ ضعف کاراکتر او غرور او بود؛ او نسبت به خانواده‌اش، شهرش، شهرتش، و ملتش بسیار مغرور بود. و تمام اینها قابل ستایش هستند، مشروط به این که در آن زیاده‌روی نشود. اما نتنائیل به این تمایل داشت که با تعصبات شخصی خود به افراط برود. او مایل بود که مطابق دیدگاههای شخصی خود روی افراد پیشداوری کند. او حتی پیش از این که با عیسی دیدار کند در پرسیدن این سؤال کند نبود: ”آیا هیچ چیز خوبی می‌تواند از ناصره بیرون بیاید؟“ اما نتنائیل حتی اگر مغرور بود، لجوج نبود. آنگاه که او به یکباره به چهرۀ عیسی نگاه کرد به سرعت موضع خود را معکوس کرد.

از بسیار جهات نتنائیل نابغه‌ای متفاوت در میان دوازده تن بود. او فیلسوف و خیال‌پرداز گروه حواریون بود، اما او یک نوع بسیار عملی خیال‌پرداز بود. او میان دوره‌های فلسفۀ ژرف و ادوار مزاح نادر و خنده‌آور در تناوب قرار داشت؛ او هنگامی که روحیۀ مناسب داشت، احتمالاً بهترین داستانگو در میان دوازده تن بود. عیسی از گوش دادن به صحبتهای نتنائیل دربارۀ چیزهای جدی و شوخی هر دو بسیار لذت می‌برد. نتنائیل عیسی و پادشاهی خداوند را تدریجاً بیشتر جدی گرفت، اما او هرگز خود را جدی نگرفت.

حواریون همگی نتنائیل را دوست داشتند و به او احترام می‌گذاشتند، و او با آنها، به جز با یهودای اسخریوطی به گونه‌ای عالی سازگاری داشت. یهودا فکر نمی‌کرد که نتنائیل حواری بودن خود را به قدر کافی جدی می‌گیرد و یک بار چنان گستاخ شد که مخفیانه نزد عیسی رفت و بر ضد او شکایت کرد. عیسی گفت: ”یهودا، با دقت مراقب گامهای خود باش؛ منصب خود را بیش از حد بزرگ نکن. از میان ما چه کسی شایسته است که برادرش را مورد داوری قرار دهد؟ خواست پدر این نیست که فرزندانش فقط در چیزهای جدی زندگی شرکت کنند. بگذار تکرار کنم: من آمده‌ام که برادرانم در جسم شادی، سرور، و زندگی سرشارتری داشته باشند. پس یهودا، برو و آنچه را که به تو سپرده شده است به خوبی انجام بده، اما نتنائیل، برادرت، را تنها بگذار که خودش به خدا حساب پس بدهد.“ و خاطرۀ این رخداد، با بسیاری تجارب مشابه، در قلب خود فریبِ یهودای اسخریوطی مدتها ماند.

بسیاری از اوقات، هنگامی که عیسی با پطرس، یعقوب، و یوحنا به کوه رفته بود، و اوضاع در میان حواریون پرتنش و آشفته می‌شد، هنگامی که حتی آندریاس در این باره که به براداران تسلی‌ناپذیرش چه بگوید در تردید بود، نتنائیل از طریق قدری فلسفه یا یک مزاج آنی، مزاح خوب، تنش را کاهش می‌داد.

وظیفۀ نتنائیل مراقبت از خانواده‌های دوازده تن بود. او اغلب از جلسات حواریون غایب بود، زیرا هنگامی که می‌شنید برای یکی از افراد تحت مسئولیتش بیماری یا هر چیز غیرعادی رخ داده است، برای رسیدن به آن خانه هیچ وقتی را از دست نمی‌داد. دوازده تن با اطمینان خاطر از این که بهروزی خانواده‌هایشان در دستان نتنائیل مطمئن است خیالشان راحت بود.

نتنائیل عیسی را به خاطر شکیبایی او بسیار تقدیس و تکریم می‌کرد. او هرگز از فکر کردن به آزادمنشی و همدردی سخاوت‌مندانۀ پسر انسان خسته نمی‌شد.

پدر نتنائیل (بارتالامه) مدت کوتاهی بعد از پنطیکاست درگذشت، و بعد از آن، این حواری به بین‌النهرین و هند رفت و مژدۀ پادشاهی خداوند را اعلام نمود و ایمانداران را تعمید داد. برادران او هرگز ندانستند که چه بر سر فیلسوف، شاعر، و بذله‌گوی پیشین آنها آمد. اما او نیز مرد بزرگی در پادشاهی خداوند بود و با این که در سازماندهی کلیسای متعاقب مسیحی شرکت نکرد، برای گسترش آموزشهای استادش کار زیادی انجام داد. نتنائیل در هند درگذشت.

7- متی لاوی

متی، هفتمین حواری، توسط آندریاس انتخاب شد. متی به خانواده‌ای از جمع‌آوری کنندگان مالیات، یا مالیات‌گیران تعلق داشت، اما او خودش یک مأمور وصول مالیات در کفرناحوم، جایی که در آن زندگی می‌کرد، بود. او سی و یک ساله و متأهل بود و چهار فرزند داشت. او مردی با ثروت متوسط بود، و تنها کسی بود که با داشتن قدری ثروت به گروه حواریون تعلق داشت. او یک تاجر خوب، و یک آدم خوش برخورد بود، و از این استعداد برخوردار بود که دوست پیدا کند و با انواع و اقسام آدمها به خوبی سازگاری داشته باشد.

آندریاس متی را به نمایندۀ مالی حواریون منصوب کرد. از جهتی او مسئول بودجه و سخنگوی تبلیغات برای سازمان حواریون بود. او یک قاضی تیزهوشِ سرشت بشری و یک تبلیغاتچی بسیار کارآمد بود. او شخصیتی داشت که تجسم آن دشوار است، اما او یک حواری بسیار جدی و یک باورمند فزاینده به مأموریت عیسی و به قطعیت پادشاهی خداوند بود. عیسی هرگز به لاوی یک نام خودمانی نداد، اما همیاران حواری او معمولاً به عنوان ”پول گیر“ به او اشاره می‌کردند.

نقطۀ قوت لاوی وقف قلبی او به آرمانش بود. این که او، یک مالیات‌گیر، به جمع عیسی و حواریونش پذیرفته شده بود، علت قدردانی بیش از حد از جانب مالیات جمع‌کن پیشین بود. با این وجود، برای سایر حواریون، به ویژه شمعون غیور و یهودای اسخریوطی قدری وقت لازم بود که حضور این مالیات‌گیر را در جمعشان بپذیرند. نقطۀ ضعف متی کوته‌بینی و دیدگاه ماتریالیستی او نسبت به زندگی بود. اما با گذشت ماهها، او پیشرفت فوق‌العاده‌ای در تمام این موارد داشت. البته او از بسیاری از ارزشمندترین دوره‌های آموزشی باید غایب می‌بود، زیرا وظیفۀ او این بود که خزانه را از نو پرکند.

متی از این طبع بخشندۀ استاد بسیار قدردانی می‌کرد. او هرگز دست از بازگو کردن این حرف برنمی‌داشت که در کار یافتن خداوند فقط ایمان لازم است. او همیشه دوست داشت در رابطه با پادشاهی خداوند به صورت ”این کار یافتن خداوند“ سخن بگوید.

اگر چه متی مردی با یک گذشته بود، نمونه‌ای عالی از خود ارائه داد، و با گذشت زمان، همکاران او به عملکردهای این مالیات‌گیر افتخار نمودند. او یکی از حواریون بود که از گفته‌های عیسی به گونه‌ای مبسوط یادداشت برداشت، و این یادداشتها به عنوان مبنای نوشته‌های متعاقب ایسادور از گفته‌ها و کارکردهای عیسی که به عنوان انجیل به روایت متی شناخته شده است مورد استفاده قرار گرفتند.

طی اعصار بعد زندگی عالی و مفید متی، تاجر و مالیات‌گیر کفرناحوم، وسیله‌ای برای هدایت هزاران هزار تاجر دیگر، مقامات دولتی، و سیاستمداران، و نیز برای شنیدن آن صدای دلنشین استاد که می‌گفت ”مرا دنبال کن“ بوده است. متی به راستی یک سیاستمدار زیرک بود، اما او شدیداً به عیسی وفادار بود و به طور کامل وقف این کار بود که اطمینان یابد هزینه‌های پیام‌آوران پادشاهیِ آتی به قدر مکفی تأمین می‌شود.

حضور متی در میان دوازده تن وسیله‌ای برای باز نگاه داشتن درهای پادشاهی به روی انبوه روانهای مأیوس و مطرود بود که از مدتها پیش خود را بیرون از مرزهای تسلی مذهبی می‌دیدند. مردان و زنان مطرود و ناامید که برای شنیدن سخنان عیسی جمع می‌شدند، و او هرگز حتی یک تن را بازنگرداند.

متی هدایایی مهرآمیز از شاگردان ایمان‌دار و شنوندگان بلافصل آموزشهای استاد آزادانه دریافت می‌کرد، اما او هرگز به طور علنی از توده‌ها تقاضای پول نمی‌کرد. او تمام کارهای مالی خود را به شیوه‌ای ساکت و شخصی انجام می‌داد و بخش عمدۀ پول را از میان طبقۀ ثروتمندتر ایمانداران علاقمند جمع می‌کرد. او عملاً تمام ثروت ناچیز خویش را برای کار استاد و حواریونش اهدا کرد، اما آنها هرگز از این سخاوتمندی اطلاع نیافتند، به جز عیسی که همه چیز را در این باره می‌دانست. متی از این که به طور آشکار به وجوه حواریون کمک نماید درنگ می‌کرد، زیرا می‌ترسید عیسی و همیارانش پول او را آلوده پندارند؛ از این رو او عمدتاً به نام سایر ایمانداران پول می‌داد. در طول ماههای آغازین، هنگامی که متی می‌دانست حضورش در میان آنها کم و بیش یک آزمون است، قویاً وسوسه می‌شد به آنها اطلاع دهد که پولهای او اغلب نان روزانۀ آنها را تأمین می‌کند، اما او چنین نکرد. هنگامی که نشانۀ نفرت از مالیات‌گیران آشکار می‌گشت، لاوی در این اشتیاق می‌سوخت که سخاوت خود را برای آنها آشکار سازد، اما او همیشه موفق شد که خاموش بماند.

هنگامی که پولها برای هفته کمتر از ضرورتهای تخمین زده شده بودند، لاوی اغلب به مقدار زیاد از منابع شخصی خودش برداشت می‌کرد. همچنین گاهی اوقات هنگامی که او به آموزشهای عیسی بسیار علاقمند می‌شد، ترجیح می‌داد بماند و آموزش را بشنود، گر چه می‌دانست باید عدم توانایی خود را برای فراهم نمودن وجوه لازم شخصاً جبران کند. اما لاوی زیاد مایل نبود عیسی بداند که بخش عمدۀ پول از جیب او آمد! او نفهمید که استاد همه چیز را در این باره می‌دانست. حواریون همگی مردند بدون این که بدانند متی بانی خیر آنها بود، تا آن حد که بعد از آغاز اذیت و آزارها، وقتی برای اعلام بشارت پادشاهی خداوند راهی شد عملاً بی‌پول گردید.

هنگامی که این اذیت و آزارها موجب شد که ایمانداران اورشلیم را ترک کنند، متی به شمال سفر کرد. او بشارت پادشاهی خداوند را موعظه نمود و ایمانداران را تعمید داد. همیاران پیشین او در گروه حواریون، وی را گم کردند، اما او با رفتن به سوریه، کاپادوسیه، غلاطیه، بیطینیه، و تراس به موعظه کردن و تعمید دادن ادامه داد. و در تراس، در لیسیماکیا بود که برخی از یهودیان بی‌ایمان با سربازان رومی توطئه کردند تا موجب مرگ او شوند. و این مالیات‌گیر احیا شده با ایمان به نجاتی که از آموزشهای استاد در طول سفر موقت اخیرش در زمین با اطمینان یاد گرفته بود به گونه‌ای پیروزمندانه مرد.

8- توما دیدیموس

توما هشتمین حواری بود، و او توسط فیلیپ انتخاب شد. در روزگاران بعد او به عنوان ”تومای شکاک“ مشهور شده است، اما حواریون همیار او به سختی به او به عنوان یک شکاک همیشگی نگاه می‌کردند. درست است که ذهن او یک نوعِ منطقی و شکاک بود، اما او یک شکل از وفاداری متهوّرانه داشت که آنهایی را که او را از نزدیک می‌شناختند منع می‌کرد که به او به صورت یک شک‌گرای ناچیز بنگرند.

هنگامی که توما به حواریون پیوست، بیست و نه سال داشت، متأهل بود، و چهار فرزند داشت. او سابقاً یک نجار و سنگ‌کار بود، اما بعداً یک ماهیگیر شده بود و در تاریچیا، واقع در ساحل غربی رود اردن، جایی که از دریای جلیل خارج می‌شود زندگی می‌کرد، و او به عنوان شهروند برجستۀ این دهکدۀ کوچک پنداشته می‌شد. او تحصیلات اندکی داشت، اما یک ذهن تیزهوش و استدلال‌گر داشت و پسر والدینی عالی بود که در طبریه زندگی می‌کردند. توما در میان دوازده تن یک ذهن به راستی تحلیل‌گر داشت؛ او دانشمند واقعیِ گروه حواریون بود.

زندگی اولیۀ خانگی توما ناگوار بود؛ والدین او در زندگی زناشویی خود در مجموع خوشحال نبودند، و این امر در تجربۀ بزرگسالی توما منعکس بود. او با داشتن یک خلق و خوی بسیار ناخوشایند و ستیزه‌جو بزرگ شد. حتی همسر او از دیدن پیوستن او به حواریون خوشحال بود؛ او با این فکر که شوهر بدبین او بیشتر اوقات از منزل دور می‌شود تسکین می‌یافت. توما همچنین یک خصلت شک‌گرا داشت که کنار آمدن صلح‌آمیز با او را بسیار دشوار می‌ساخت. پطرس در ابتدا از دست توما بسیار ناراحت بود، و به برادرش آندریاس، شکایت می‌کرد که توما ”بدخلق، زشت، و همیشه شکاک است.“ اما همیاران توما هر چه بهتر او را می‌شناختند، بیشتر از او خوششان می‌آمد. آنها دریافتند که او بسیار صادق و با عزمی راسخ وفادار است. او کاملاً صمیمی و بدون چون و چرا راستگو بود، اما او یک عیب‌جوی ذاتی بود و به گونه‌ای بزرگ شده بود که یک بدبین واقعی شده بود. ذهن تحلیل‌گر او با سوءظن لعن و نفرین شده بود. هنگامی که او با دوازده تن در ارتباط قرار گرفت به سرعت داشت ایمانش را به همنوعانش از دست می‌داد، و بدین ترتیب بود که با کاراکتر والامنش عیسی تماس برقرار نمود. این ارتباط با استاد به یکباره شروع به دگرگون ساختن تمام خلق و خوی توما نمود و تغییرات زیادی در واکنشهای ذهنی او نسبت به همنوعانش ایجاد کرد.

نقطۀ قوت بزرگ توما، آنگاه که به یکباره تصمیمش را می‌گرفت، ذهن عالی تحلیل‌گر او و نیز شهامت تردید ناپذیر او بود. نقطۀ ضعف بزرگ او سوءظن شک‌گرایانۀ او بود، که او در سرتاسر زندگیش در جسم هرگز به طور کامل بر آن فائق نشد.

در سازماندهی دوازده تن، مسئولیت برنامه‌ریزی و مدیریت کار به توما سپرده شده بود، و او یک مدیر توانمند کار و حرکتهای گروه حواریون بود. او یک مدیر اجرایی خوب و یک تاجر عالی بود، اما او به واسطۀ خلق و خوی متنوع خود دچار نارسایی بود؛ یک روز او یک طور آدم بود و روز بعد آدم دیگری بود. وقتی که او به حواریون پیوست به افسردگی روان گرایش داشت، اما تماس با عیسی و حواریون، او را از این درون‌نگری بیمارگونه به اندازۀ زیاد درمان نمود.

عیسی از توما بسیار لذت می‌برد و گفتگوهای طولانی و شخصی بسیاری با او داشت. حضور او در میان حواریون برای تمام شک‌گرایان صادق بسیار تسکین دهنده بود و بسیاری از اذهان آشفته را برای آمدن به داخل پادشاهی خداوند تشویق می‌کرد، حتی اگر آنها نمی‌توانستند همه چیز را دربارۀ جنبه‌های معنوی و فلسفی آموزشهای عیسی به طور کامل بفهمند. عضویت توما در میان دوازده تن یک اعلام دائمی بود که عیسی حتی شک‌گرایان صادق را دوست دارد.

حواریون دیگر عیسی را به دلیل یک ویژگی خاص و برجستۀ شخصیت سرشارش مورد تکریم قرار می‌دادند، اما توما به دلیل کاراکتر بسیار متوازن او به استادش احترام می‌گذاشت. توما کسی را به طور فزاینده تحسین می‌کرد و ارج می‌نهاد که به گونه‌ای بسیار مهرآمیز بخشنده و با این وجود به گونه‌ای تغییرناپذیر عادل و منصف بود؛ او بسیار راسخ بود اما هرگز لجوج نبود؛ بسیار آرام بود اما هرگز بی‌تفاوت نبود؛ بسیار کمک کننده و بسیار دلسوز بود، اما مداخله‌گر یا دیکتاتورمنش نبود؛ بسیار قوی بود اما در همان حال بسیار متواضع بود؛ بسیار مثبت بود اما هرگز خشن یا گستاخ نبود؛ بسیار لطیف بود اما هرگز در نوسان نبود؛ بسیار پاک و معصوم بود اما در همان حال بسیار مردآسا، بی‌باک، و نیرومند بود؛ او به راستی بسیار شجاع بود اما هرگز بی‌ملاحظه یا بی‌پروا نبود؛ چنان عاشق طبیعت بود اما فارغ از تمام تمایلات برای تقدیس طبیعت بود؛ بسیار اهل مزاح و بسیار شوخ‌طبع بود، اما بسیار عاری از جلف‌گرایی و سبک سری بود. این تقارن بی‌همتای شخصیت بود که توما را بسیار شیفته می‌نمود. او از میان هر یک از دوازده تن احتمالاً از بالاترین میزان درک عقلانی و قدردانی از شخصیت عیسی برخوردار بود.

در بحثهای دوازده تن، توما همیشه محتاط بود. او از یک سیاستِ تقدم ایمنی جانبداری می‌کرد، اما اگر محافظه‌کاری او رأی نمی‌آورد یا نسبت به آن حکم مخالف داده می‌شد، او همیشه نخستین کسی بود که برای اجرای برنامه‌ای که تعیین می‌شد با بی‌باکی حرکت می‌کرد. او بارها و بارها در برابر پروژه‌ای که بی‌پروا و جسورانه بود می‌ایستاد؛ او تا پایان تلخ به بحث می‌پرداخت، اما هنگامی که آندریاس طرح را در معرض رأی‌گیری قرار می‌داد، و بعد از این که دوازده تن انجام آن چه را که او شدیداً مورد مخالفت قرار داده بود انتخاب می‌کردند، توما نخستین کسی بود که می‌گفت: ”بگذارید برویم!“ او یک بازندۀ خوب بود. او حسادت نمی‌ورزید و احساسات جریحه‌دار شده را نیز در سر نمی‌پروراند. او بارها نسبت این که عیسی خود را در معرض خطر قرار دهد مخالفت ورزید، اما هنگامی که استاد برمی‌گزید که چنین خطراتی را پذیرا شود، همیشه توما بود که با سخنان شجاعانۀ خویش به حواریون روحیه می‌داد: ”بیایید رفقا، بگذارید برویم و با او بمیریم.“

توما از برخی جهات مثل فیلیپ بود؛ او نیز می‌خواست ”به او نشان داده شود“، اما ابراز تردیدهای بیرونی او کاملاً مبتنی بر کارکردهای متفاوت عقلانی بودند. توما تحلیل‌گر بود، او صرفاً شک‌گرا نبود. تا جایی که به شهامت شخصی فیزیکی مربوط می‌شد، او یکی از دلیرترین افراد در میان دوازده تن بود.

توما گاهی روزهای بسیار بدی داشت؛ او گاهی اوقات محزون و غمگین بود. از دست رفتن خواهر دوقلوی او، هنگامی که او نه ساله بود، موجب غم فراوانی برای او در دوران جوانی شده بود و به مشکلات تندخویی او در دوران بعدی زندگی او افزوده بود. هنگامی که توما اندوهگین می‌شد، گاهی اوقات نتنائیل بود که به او کمک می‌کرد بهبود یابد، گاهی پطرس، و بسیاری اوقات یکی از دوقلوهای حلفی. هنگامی که او بسیار افسرده بود متأسفانه همیشه تلاش می‌کرد از برقراری تماس مستقیم با عیسی اجتناب کند. اما استاد همه چیز را در این باره می‌دانست و هنگامی که او بدین گونه دچار افسردگی می‌شد و با تردید به ستوه می‌آمد، یک دلسوزی فهیمانه برای حواری خود داشت.

گاهی اوقات توما از آندریاس اجازه می‌گرفت برای یک یا دو روز با خودش خلوت کند. اما او به زودی یاد گرفت که چنین مسیری خردمندانه نیست؛ او در همان اوان دریافت که در هنگام افسردگی، بهترین کار این است که به کارش نزدیک بماند و در کنار همکارانش باشد. اما صرف نظر از این که در زندگی احساسی او چه رخ می‌داد، او درست به حواری بودن ادامه می‌داد. هنگامی که در واقع وقت پیش رفتن فرا می‌رسید، همیشه توما بود که می‌گفت: ”بگذارید برویم!“

توما نمونۀ عالی یک موجود بشری است که دارای تردیدهایی است، با آنها روبرو می‌شود، و برنده می‌شود. او یک ذهن بزرگ داشت؛ او یک منتقد بهانه‌گیر نبود. او یک اندیشمند منطقی بود؛ او آزمایش اسیدیِ عیسی و حواریونِ همیارش بود. اگر عیسی و کارش اصالت نداشت، نمی‌توانست مردی مثل توما را از آغاز تا پایان حفظ کند. او یک حس تیزبین و مطمئن نسبت به واقعیت داشت. توما در نخستین پدیداریِ حقه‌بازی یا فریب قطعاً همگی آنها را ترک می‌کرد. دانشمندان ممکن است همه چیز را دربارۀ عیسی و کارش در زمین به طور کامل نفهمند، اما با استاد و همکاران بشری او مردی زندگی و کار می‌کرد که ذهنش همانند ذهن یک دانشمند راستین بود — توما دیدیموس — و او به عیسی ناصری ایمان داشت.

توما در طول روزهای محاکمه و مصلوب شدن عیسی لحظات طاقت فرسایی داشت. او برای مدتی در اعماق ناامیدی بود، اما او شجاعت خویش را احیا کرد، در کنار حواریون باقی ماند، و برای خوشامد‌گویی به عیسی در دریای جلیل نزد آنها حضور داشت. او برای مدتی به افسردگی شک‌گرایانۀ خود تسلیم شد اما سرانجام ایمان و شهامتش را بازیافت. او بعد از پنطیکاست به حواریون مشاورۀ خردمندانه‌ای داد، و هنگامی که اذیت و آزارها ایمانداران را پراکنده ساخت، به قبرس، کرِت، ساحل شمالی آفریقا، و سیسیل رفت و مژدۀ پادشاهی خداوند را موعظه نمود و ایمانداران را تعمید داد. و توما به موعظه و تعمید دادن ادامه داد، تا این که توسط عوامل دولت روم دستگیر شد و در مالت اعدام شد. او درست چند هفته پیش از مرگش شروع به نوشتن زندگی و آموزشهای عیسی نموده بود.

9 و 10- یعقوب و یهودای حلفی

یعقوب و یهودا، پسران حلفی، ماهیگیران دوقلویی که در نزدیکی خِرِسا زندگی می‌کردند، نهمین و دهمین حواریون بودند و توسط یعقوب و یوحنا زبدی انتخاب شدند. آنها بیست و شش سال داشتند و متأهل بودند. یعقوب سه فرزند و یهودا دو فرزند داشت.

دربارۀ این دو ماهیگیر معمولی چیز زیادی برای گفتن وجود ندارد. آنها استادشان را دوست داشتند و عیسی نیز آنها را دوست داشت، اما آنها هرگز بحثهای او را با پرسش مختل نمی‌کردند. آنها دربارۀ بحثهای فلسفی یا مباحث مربوط به الهیاتِ حواریونِ همکارشان قدر بسیار اندکی می‌فهمیدند، اما آنها از این که خود را در شمار چنین گروهی از مردان توانمند بیابند خوشحال بودند. این دو مرد در ظاهرِ شخصی، ویژگیهای ذهنی، و میزان درک معنوی تقریباً یکسان بودند. آنچه که بشود در مورد یکی از آنها گفت باید دربارۀ دیگری نیز ثبت شود.

آندریاس آنها را به کار پاسبانی از توده‌ها گمارد. آنها راهنمایان اصلیِ ساعات موعظه، و در واقع خدمتگزاران عمومی و پسرانِ انجام کارِ دوازده تن بودند. آنها در تأمین ذخایر به فیلیپ کمک می‌کردند. آنها برای نتنائیل به خانواده‌ها پول می‌رساندند، و همیشه آماده بودند به هر یک از حواریون دست کمک بدهند.

تودۀ مردم عادی از یافتن دو تن مثل خودشان که افتخار حضور در میان حواریون را داشتند بسیار تشویق می‌شدند. این دوقلوی معمولی دقیقاً از طریق پذیرش خود به عنوان حواری، وسیلۀ آوردن شمار کثیری از ایمانداران بی‌دل و جرأت به داخل پادشاهی بودند. و همچنین مردم عادی ایدۀ هدایت شدن و سرپرستی شدن توسط راهنمایانی رسمی که بسیار شبیه خودشان بودند را خوشایندتر می‌دیدند.

یعقوب و یهودا، که همچنین تَدّی و لِبّی نامیده می‌شدند، نه نقاط قوت داشتند و نه نقاط ضعف. نامهای مستعاری که از سوی حواریون به آنها داده شده بود القابی خوش نیت بودند که نشان از میان مایگی داشتند. آنها ”ناچیزترینِ تمام حواریون“ بودند؛ آنها این را می‌دانستند و نسبت به آن احساس شادی می‌کردند.

یعقوب حَلفی عیسی را به دلیل سادگی استاد به طور ویژه دوست داشت. این دوقلوها نمی‌توانستند ذهن عیسی را بفهمند، اما پیوند دلسوزانه میان خودشان و قلب استادشان را درک می‌کردند. ذهن آنها از یک نوع بالا نبود؛ شاید حتی بشود آنها را با احترام خرفت نامید، اما آنها در سرشت معنوی خویش یک تجربۀ واقعی داشتند. آنها به عیسی ایمان داشتند؛ آنها فرزندان خداوند و همیاران پادشاهی بودند.

یهودای حَلفی به دلیل فروتنی نامتظاهرانۀ استاد به سوی عیسی جذب شد. این فروتنی که با چنین متانت شخصی پیوند یافته بود یک جاذبۀ بزرگ برای یهودا داشت. این واقعیت که عیسی همیشه در رابطه با اعمال غیرعادی او دستور به سکوت می‌داد تأثیر زیادی روی این فرزند سادۀ طبیعت می‌گذاشت.

دوقلوها یاورانی خوش سیرت و ساده ذهن بودند، و همه آنها را دوست داشتند. عیسی از منصوب نمودنِ این مردان جوان تک هنره به مقامهای افتخارآمیز در کادر شخصی خود در پادشاهی استقبال نمود زیرا میلیونهای بیشمار از چنین روانهای ساده و بیمناک دیگر در کرات فضا وجود دارند که او به همین ترتیب مایل است به همیاریِ فعال و باورمندانۀ روحانی با خودش و روح حقیقت ریخته شدۀ خودش خوشامد گوید. عیسی با دیدۀ تحقیر به کوچک بودن نمی‌نگرد، بلکه فقط به شرارت و گناه بدین گونه نگاه می‌کند. یعقوب و یهودا کوچک بودند، اما همچنین با ایمان بودند. آنها ساده و ناآگاه بودند، اما همچنین قلبی بزرگ داشتند، و مهربان و سخاوتمند بودند.

و در آن روز که استاد از پذیرش یک مرد مشخص ثروتمند به عنوان یک مبلغ امتناع کرد، مگر این که او اموال خود را بفروشد و به فقرا کمک کند، چقدر این مردان فروتن با خرسندی سرفراز بودند. وقتی که مردم این را شنیدند و دوقلوها را در میان مشاوران او دیدند، با قطعیت می‌دانستند که عیسی هیچ امتیاز ویژه‌ای برای اشخاص قائل نمی‌شود. اما فقط یک نهاد الهی — پادشاهی آسمان — همواره می‌توانست روی چنین بنیاد میان مایۀ بشری ساخته شود!

دوقلوها فقط یک یا دو بار در تمامی ارتباطات خود با عیسی جرأت کردند در ملأ عام پرسش کنند. یک بار هنگامی که استاد دربارۀ آشکار ساختنِ علنی خویش به دنیا صحبت کرد یهودا در رابطه با مطرح کردن یک پرسش برای عیسی گیج بود. او از این که دیگر رازی در میان دوازده تن وجود نخواهد داشت قدری احساس نومیدی می‌کرد، و او جسارت یافت که بپرسد: ”اما استاد، آنگاه که خود را بدین گونه به دنیا آشکار ساختی، چگونه با نمایان ساختنِ خاصِ نیکیِ خود نظر لطف به ما نشان خواهی داد؟“

دوقلوها تا پایان، تا روزهای تاریک محاکمه، مصلوب شدن، و نومیدی، وفادارانه خدمت کردند. آنها هرگز ایمان قلبی خویش را به عیسی از دست ندادند، و (به جز یوحنا) نخستین کسانی بودند که به زنده شدن او ایمان آوردند. اما آنها نمی‌توانستند برقراری پادشاهی را بفهمند. به زودی بعد از این که استادشان مصلوب شد، آنها نزد خانواده‌ها و تورهایشان بازگشتند؛ کار آنها به پایان رسیده بود. آنها توانایی رفتن به نبردهای پیچیده‌تر پادشاهی را نداشتند. اما با آگاهی از این که با چهار سال ارتباط نزدیک و شخصی با یک پسر خداوند، آفرینندۀ خودمختار یک جهان، افتخار و برکت یافته بودند زندگی کردند و مردند.

11- شمعون غیور

شمعون غیور، یازدهمین حواری، توسط شمعون پطرس انتخاب شد. او مردی توانا با اصل و نسب نیک بود و با خانواده‌اش در کفرناحوم زندگی می‌کرد. او هنگامی که به حواریون وصل شد بیست و هشت ساله بود. او یک آشوبگر آتشین مزاج بود و همچنین مردی بود که بدون فکرکردن بسیار سخن می‌گفت. او پیش از این که تمام توجه خود را به سازمان وطن‌پرست زیلوتها معطوف دارد در کفرناحوم یک تاجر بود.

مسئولیت سرگرمی و استراحت گروه حواریون به شمعون غیور داده شد، و او یک سازمانده بسیار کارآمدِ زندگی سرگرمی و فعالیتهای تفریحی دوازده تن بود.

نقطۀ قوت شمعون وفاداری الهام‌برانگیز او بود. هنگامی که حواریون مرد یا زنی را پیدا می‌کردند که در بی‌تصمیمی دربارۀ ورود به پادشاهی دست و پا می‌زند، شمعون را فرا می‌خواندند. معمولاً فقط به حدود پانزده دقیقه وقت نیاز بود که این هواخواه مشتاق نجات از طریق ایمان به خداوند، تمام تردیدها را برطرف سازد و تمام بی‌تصمیمی‌ها را بزداید، و یک روان نوین که در ”آزادیِ ایمان و شادی نجات“ تولد یافته است را ببیند.

نقطۀ ضعف بزرگ شمعون مادی‌گرایی ذهنی او بود. او نمی‌توانست خود را از یک ناسیونالیست یهودی به فردی جهانگرا با ذهن معنویت یافته به سرعت تغییر دهد. چهار سال برای انجام یک چنین دگرگونی عقلانی و احساسی زمان بسیار کوتاهی بود، اما عیسی همیشه نسبت به او شکیبا بود.

یک چیز دربارۀ عیسی که شمعون بسیار تحسین می‌کرد آرامش استاد، و اطمینان، متانت، و وقار غیرقابل توضیح او بود.

اگر چه شمعون یک انقلاب‌گرای افراطی، یک فرد آتشین مزاج بی‌باک و آشوب‌گرا بود، به تدریج بر طبع آتشین خویش چیره گشت، تا این که یک موعظه‌گر قدرتمند و مؤثرِ ”صلح در زمین و خواست نیک در میان انسانها“ گشت. شمعون یک مناظره‌گر بزرگ بود؛ او قطعاً دوست داشت جر و بحث کند. و هنگامی که وقت برخورد کردن با اذهان قانون‌گرای یهودیان تحصیل کرده یا لفاظی‌های عقلانی یونانیان می‌رسید، این کار همیشه به شمعون محول می‌شد.

او به واسطۀ سرشت خود یک شورشگر و از طریق آموزش یک سنت شکن بود، اما عیسی او را متقاعد ساخت برای مفاهیم والاتر پادشاهی آسمان تلاش کند. او همیشه خود را با گروه معترض تعیین هویت کرده بود، اما اکنون به گروه پیشرفت، پیشرفت نامحدود و جاودان روح و حقیقت پیوست. شمعون مردی با وفاداریهای شدید و فداکاریهای گرم شخصی بود، و او عمیقاً عاشق عیسی بود.

عیسی نمی‌ترسید که خود را با تجار، زحمتکشان، خوش‌بینان، بدبینان، فیلسوفان، شک‌گرایان، مالیات‌گیران، سیاستمداران، و وطن‌پرستان تعیین هویت کند.

استاد گفتگوهای زیادی با شمعون داشت، اما هرگز به طور کامل موفق نشد این ناسیونالیست دوآتشۀ یهودی را به یک جهان‌گرا تبدیل کند. عیسی اغلب به شمعون می‌گفت که درست است بخواهیم بهبود نظم اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی را ببینیم، اما او همیشه این را هم اضافه می‌کرد:”این کار پادشاهی آسمان نیست. ما باید وقف انجام خواست پدر باشیم. کار ما این است که سفیران دولت معنوی عالم بالا باشیم، و ما نباید فوراً خود را درگیر هر کاری کنیم بلکه خواست و کاراکتر پدر الهی را نمایندگی کنیم که در رأس دولتی که اعتبار آن را داریم قرار دارد.“ فهم تمام اینها برای شمعون دشوار بود، اما او به تدریج شروع به درک چیزی از معنی آموزشهای استاد نمود.

بعد از پراکندگی به دلیل اذیت و آزارهای اورشلیم، شمعون به انزوای موقت وارد شد. او عملاً خرد شد. او به عنوان یک ناسیونالیست وطن پرست با احترام به آموزشهای عیسی تسلیم شده بود؛ اکنون همه چیز از دست رفته بود. او در نومیدی بود، اما طی چند سال او امیدهای خود را بازیافت و برای اعلام مژدۀ پادشاهی گام به پیش نهاد.

او به اسکندریه رفت و بعد از انجام کار در مسیر حرکت در امتداد رود نیل، به قلب آفریقا رخنه کرد. او در همه جا آموزشهای عیسی را موعظه نمود و ایمانداران را تعمید داد. او بدین گونه دست به تلاش زد تا این که یک مرد پیر و ضعیف شد. و او درگذشت و در قلب آفریقا دفن شد.

12- یهودای اسخریوطی

یهودای اسخریوطی، دوازدهمین حواری، توسط نَتَنائیل انتخاب شد. او در قِریوت، شهر کوچکی در جنوب یهودیه، به دنیا آمد. هنگامی که او یک نوجوان بود، پدر و مادرش به اریحا نقل مکان کردند. او در آنجا زندگی می‌کرد و در کارهای گوناگون تجارتی پدرش مشغول به کار بود، تا این که به موعظه و کار یحیی تعمید دهنده علاقمند شد. والدین یهودا صدوقی بودند، و هنگامی که پسرشان به شاگردان یحیی پیوست، او را عاق کردند.

هنگامی که نَتَنائیل در تاریچیا یهودا را ملاقات کرد، او در انتهای پایینیِ دریای جلیل در یک بنگاه خشک کردن ماهی داشت درخواست کار می‌کرد. وقتی که او به حواریون پیوست سی ساله بود و ازدواج نکرده بود. او شاید بهترین مرد تحصیل کرده در میان دوازده تن و تنها یهودایی در خانوادۀ حواریون استاد بود. یهودا هیچ ویژگی برجسته در زمینۀ نقطۀ قوت شخصی نداشت، گر چه او بسیاری ویژگیهای ظاهری فرهنگی و خصائل آموزشی داشت. او یک اندیشمند خوب بود اما همیشه یک اندیشمند به راستی صادق نبود. یهودا در واقع خودش را درک نمی‌کرد؛ او در برخورد با خودش به راستی صادق نبود.

آندریاس یهودا را به مقام خزانه‌دار دوازده تن منصوب کرد، رتبه‌ای که او به گونه‌ای چشمگیر شایستۀ داشتنِ آن بود، و او تا وقت خیانت به استادش مسئولیتهای کارش را صادقانه، وفادارانه، و به مؤثرترین نحو انجام داد.

هیچ ویژگی خاصی دربارۀ عیسی وجود نداشت که یهودا بالاتر از شخصیت عموماً گیرا و فوق‌العاده جذاب استاد تحسین کند. یهودا هرگز قادر نشد در برابر همیاران جلیلی خویش بالاتر از تعصبات یهودیه‌ای خود فراز یابد؛ او حتی در ذهنش از بسیاری چیزها دربارۀ عیسی انتقاد می‌کرد. به او که یازده حواری به عنوان مردی کامل می‌نگریستند، به عنوان ”کسی که در مجموع دوست داشتنی و در میان ده هزار تن از همه مهمتر است“، این یهوداییِ از خود راضی اغلب جرأت می‌کرد در قلب خودش انتقاد کند. او واقعاً این تصور را در ذهنش می‌پروراند که عیسی بزدل است و از اعمال نمودن قدرت و اتوریتۀ خودش تا اندازه‌ای می‌ترسد.

یهودا یک تاجر خوب بود. مدیریت کردن امور مالی یک آرمان‌گرا همچون عیسی به کاردانی، توانایی، و شکیبایی، و نیز فداکاری سخت و طاقت‌فرسا نیاز داشت، تا چه رسد به دست و پنجه نرم کردن با روشهای تجاریِ در هم و بر همِ برخی از حواریون او. یهودا به راستی یک مدیر اجرایی عالی، یک کارشناس مالی دوراندیش و توانا بود. و او برای سازماندهی یک آدم سختگیر بود. هیچیک از دوازده تن هرگز از یهودا انتقاد نکردند. تا جایی که آنها می‌توانستند ببینند، یهودای اسخریوطی یک خزانه‌دار بی‌همتا، یک مرد دانش آموخته، یک حواری وفادار (گرچه گاهی منتقد)، و به مفهوم واقعی کلمه یک موفقیت بزرگ بود. حواریون یهودا را دوست داشتند؛ او به راستی یکی از آنها بود. او باید به عیسی ایمان می‌داشت، اما ما شک داریم که او به راستی استاد را با جان و دل دوست داشت. موردِ یهودا حقیقت این گفته را نشان می‌دهد: ”راهی وجود دارد که برای یک مرد درست به نظر می‌رسد، اما پایان آن مرگ است.“ در مجموع می‌توان قربانیِ فریبِ صلح‌آمیزِ تنظیمِ خوشایند نسبت به راههای گناه و مرگ شد. مطمئن باشید که یهودا به استادش و حواریون همیارش از نظر مالی همیشه وفادار بود. پول هرگز نمی‌توانسته انگیزۀ خیانت او به استاد باشد.

یهودا تنها پسرِ پدر و مادری بی‌خرد بود. او هنگامی که بسیار جوان بود، ناز پرورده و عزیز بود؛ او یک فرزند لوس بار آورده شده بود. به تدریج که او بزرگ شد، ایده‌هایی اغراق‌آمیز دربارۀ اهمیت خویش را نشان داد. او یک بازندۀ ضعیف بود. او ایده‌هایی سست و تحریف شده دربارۀ انصاف داشت؛ او به زیاده‌روی در تنفر و سوءظن تسلیم شد. او در تفسیر نادرست گفته‌ها و اعمال دوستانش یک متخصص بود. یهودا طی تمام زندگیش رویۀ تلافی کردن کار آنهایی را که به گمان او با وی بدرفتاری کرده بودند در ذهن پرورانده بود. حس ارزشها و وفاداریهای او نادرست بودند.

برای عیسی، یهودا یک ماجرای ایمان بود. استاد از آغاز ضعف این حواری را به طور کامل می‌فهمید و از مخاطرات پذیرفتن او به همیاری روحانی به خوبی آگاهی داشت. اما سرشت پسران خداوند این است که به هر موجود آفریده شده یک فرصت کامل و برابر برای نجات و بقا بدهند. عیسی می‌خواست نه تنها انسانهای این کره بلکه ناظران کرات بی‌شمار دیگر بدانند که وقتی نسبت به صداقت و وقف با جان و دلِ یک مخلوق به پادشاهی تردید وجود داشته باشد، کارکرد تغییرناپذیر قضات انسانها این است که کاندیدای مورد تردید به طور کامل پذیرفته شود. درِ حیات جاودان به روی همه کاملاً باز است؛ ”هر کس که مایل باشد می‌تواند داخل شود“؛ برای کسی که می‌آید هیچ محدودیت یا شرطی به جز ایمان وجود ندارد.

درست به این دلیل است که عیسی به یهودا اجازه داد دقیقاً تا انتها ادامه دهد. او همیشه به هر کار ممکن دست می‌زد تا این حواری ضعیف و سردرگم را دگرگون سازد و نجات دهد. اما هنگامی که نور به طور صادقانه دریافت نمی‌شود و مطابق آن زندگی نمی‌شود، به این متمایل می‌شود که در درون روان به تاریکی تبدیل شود. یهودا در رابطه با آموزشهای عیسی دربارۀ پادشاهی از نظر عقلانی رشد کرد، اما در نیل به کاراکتر معنوی همانند سایر حواریون پیشرفت نکرد. او نتوانست در تجربۀ معنوی پیشرفت رضایتمندانۀ شخصی داشته باشد.

یهودا به خاطر نومیدی شخصی به طور فزاینده در غم و غصه فرو رفت، و سرانجام یک قربانی رنجش گردید. احساسات او بارها جریحه‌دار شده بود، و او نسبت به بهترین دوستانش و حتی استاد به گونه‌ای غیرطبیعی مشکوک گردید. ذهن او در مدتی کوتاه با ایدۀ انتقام‌جویی مشغول شد، هر کاری که با آن انتقام خودش را بگیرد، آری، حتی خیانت به یارانش و استادش.

اما این ایده‌های شریرانه و خطرناک شکل قطعی نگرفتند تا آن که روزی یک زن قدرشناس یک جعبۀ گران قیمت عطر را در جلوی پاهای عیسی شکست. این کار برای یهودا اسراف به نظر می‌رسید، و هنگامی که عیسی قاطعانه اجازه نداد او درست در آنجا در برابر گوش همگان به طور علنی اعتراض کند، این برای او گران تمام شد. آن رخداد برانگیختن تمامی نفرت انباشته شده، احساسات جریحه‌دار شده، بدخواهی، تعصب، حسادت، و انتقام یک طول عمر را به سرانجام رساند، و او تصمیمش را گرفت که با او که نمی‌دانست کیست تصفیه حساب کند؛ اما او تمام شرارت طبیعتش را در تمام درامِ نکبت‌بار زندگی بداقبالانۀ خود روی آن یگانه شخص بی‌گناه متبلور نمود، درست به این دلیل که عیسی بر حسب اتفاق بازیگر اصلی در رخدادی بود که عبور او را از پادشاهی پیشروندۀ نور به آن حوزۀ خود انتخاب شدۀ تاریکی نشان می‌کرد.

استاد بارها به طور خصوصی و علنی هر دو به یهودا هشدار داده بود که او در حال لغزش است، اما هشدارهای الهی در برخورد با سرشت تلخ‌کام شدۀ بشری معمولاً بی‌فایده هستند. عیسی به هر کار ممکن که با آزادی اخلاقی انسان سازگار باشد دست زد، تا مانع انتخاب رفتن به راه خطا توسط یهودا شود. آزمون بزرگ سرانجام فرا رسید. پسرِ رنجش شکست خورد؛ او به فرامین غلط و فرومایۀ یک ذهن مغرور و انتقام‌جو که با گزافه‌گویی خود را مهم تلقی می‌کرد تسلیم شد و سریعاً به داخل سردرگمی، نومیدی، و انحراف فرو رفت.

سپس یهودا به دسیسۀ پست و خجلت‌آور خیانت به سرور و استادش وارد شد و به سرعت آن طرح نابکارانه را به اجرا گذاشت. او در حین اجرای طرحهای عهد شکنیِ خائنانه که با خشم تکوین یافته بود، لحظاتی از پشیمانی و خجلت را تجربه کرد، و در این فواصل روشن بینانه، با ترس و لرز به عنوان یک دفاع این ایده را در ذهنش پروراند که شاید عیسی بتواند در آخرین لحظه قدرتش را به کار گیرد و خود را نجات دهد.

هنگامی که این کار نکبت‌بار و گناهکارانه تماماً به پایان رسید، این انسان پیمان شکن که فروختن دوستش برای سی قطعه نقره را مهم نمی‌پنداشت، تا اشتیاق طولانی خود برای انتقام را که مدتها در ذهنش پرورانده بود ارضا کند، شتابان خارج شد و در نمایش گریز از واقعیات وجود انسانی دست به عمل نهایی — خودکشی — زد.

یازده حواری وحشت‌زده و مبهوت شدند. عیسی برای آن خیانتکار فقط احساس تأسف کرد. کرات این را دشوار یافته‌اند که یهودا را ببخشند، و در سرتاسر یک جهان پهناور از نام او احتراز شده است.