مقالۀ 64 نژادهای تکاملی رنگین
نسخۀ پیشنویس
مقالۀ 64
نژادهای تکاملی رنگین
این داستان نژادهای تکاملی یورنشیا از روزگاران اندان و فانتا، تقریباً یک میلیون سال پیش، تا سراسر ایام پرنس سیارهای و تا پایان عصر یخبندان است.
نژاد بشر تقریباً یک میلیون سال قدمت دارد، و نیمۀ اول داستان آن کمابیش مقارن با پیش از روزگاران پرنس سیارهای یورنشیا است. نیمۀ دوم تاریخ نوع بشر در هنگام ورود پرنس سیارهای و ظهور شش نژاد رنگین آغاز میشود و کمابیش مقارن با دورهای است که عموماً به عنوان عصر عتیق حجر به حساب میآید.
1- بومیهای اندانی
انسان بدوی اندکی کمتر از یک میلیون سال پیش به طور تکاملی در کرۀ زمین ظاهر گشت، و تجربهای توانمند داشت. او به طور غریزی در پی فرار از خطر درآمیختن با قبایل پست شبه میمون برآمد. اما به دلیل سرزمینهای مرتفع بایر تبت، 30٫000 فوت بالاتر از سطح دریا، نتوانست به سمت شرق مهاجرت کند؛ و به دلیل دریای بسط یافتۀ مدیترانه که در آن هنگام به سوی شرق به سمت اقیانوس هند امتداد یافته بود نتوانست به طرف جنوب یا غرب عزیمت کند؛ و همینطور که به سمت شمال میرفت، با یخ در حال پیشروی مواجه گشت. اما حتی هنگامی که مهاجرتِ بیش از این توسط یخ سد میگردید، و گر چه قبایل در حال پراکندگی به گونهای فزاینده متخاصم میشدند، گروههای باهوشتر هرگز ایدۀ رفتن به سوی جنوب برای زندگی در میان عموزادههای پوشیده از موی درخت نشین خود را که از هوش پایینتر برخوردار بودند در سر نپروراندند.
بسیاری از قدیمیترین احساسات مذهبی انسان، در نتیجۀ حس درماندگی در محیط بستۀ این وضعیت جغرافیایی به وجود آمد — کوهها در سمت راست، آب در طرف چپ، و یخ در جلو. اما این اندانیهای پیشرفته به سوی خویشان پست درخت نشین خود در جنوب باز نمیگشتند.
این اندانیها در مقایسه با عادات خویشان غیربشری خود از جنگلها دوری میکردند. انسان همیشه در جنگلها تنزل کرده است. تکامل بشری فقط در سرزمینهای باز و عرضهای بالاتر جغرافیایی پیشرفت داشته است. سردی و گرسنگی در سرزمینهای باز موجب عمل، اختراع، و ابتکار میشود. در حالی که این قبایل اندانی در بحبوحۀ سختیها و محرومیتهای این سرزمینهای پرپستی و بلندی شمالی داشتند پیشتازان نژاد کنونی بشر را به وجود میآوردند، بستگان عقب ماندۀ آنان در جنگلهای گرمسیری جنوبیِ سرزمین منشأ اولیۀ مشترکشان در حال ازدیاد بودند.
این وقایع در طی ایام سومین دورۀ یخبندان، و به حساب زمین شناسان، اولین دوره، به وقوع پیوست. دو یخبندان اول در شمال اروپا گسترده نبود.
در طول بخش عمدۀ عصر یخبندان، انگلستان از طریق زمین به فرانسه متصل بود، در حالی که بعدها آفریقا از طریق پل زمینی سیسیل به اروپا وصل گردید. در هنگام مهاجرتهای اندانیها، یک مسیر خشکی مداوم از انگلستان در غرب به اروپا و آسیا و تا جاوه در شرق وجود داشت؛ اما استرالیا مجدداً منزوی گردید، که موجب شد زیاگان خاص آن با شدت بیشتری توسعه یابد.
950٫000 سال پیش نوادگان اندان و فانتا به نقاط دور در شرق و در غرب مهاجرت کرده بودند. به سمت غرب، آنها طی عبور از اروپا به فرانسه و انگلستان رسیدند. در ایام بعد، آنها به سوی شرق تا جاوه نفوذ کردند، یعنی جایی که استخوانهای آنها اخیراً کشف گردید — انسان موسوم به جاوه — و سپس به جزیرۀ تاسمانی سفر کردند.
گروههایی که به سمت غرب عزیمت کردند، در مقایسه با آنهایی که به شرق رفته و آزادانه با عموزادههای عقب افتادۀ حیوانی خویش درآمیختند، کمتر با تیرههای عقب ماندۀ متعلق به منشأ متقابل نیایی آلوده شدند. این افراد غیرپیشرفته به سوی جنوب به حرکت درآمده و در آن هنگام با قبایل پستتر آمیزش کردند. بعدها، تعداد فزایندهای از نوادگان آمیخته تبار آنان به شمال بازگشتند تا با مردمان به سرعت در حال گسترش اندانی آمیزش کنند، و چنین وصلتهای بدفرجام کیفیت نژاد برتر را به طور بیوقفه تنزل داد. دهکدههای بدوی کمتر و کمتری پرستش عطا کنندۀ حیات را حفظ نمودند. این سرآغاز تمدن اولیه در خطر نابودی قرار گرفت.
و پیوسته در یورنشیا چنین بوده است. تمدنهای آتیهدار به طور پی در پی تنزل یافته و با نابخردیِ جایز شمردن تولید مثل آزادانۀ برتر با پستتر نهایتاً از بین رفتهاند.
2- مردمان فاکسهال
900٫000 سال پیش هنرهای اندان و فانتا و فرهنگ اُناگار داشتند از روی زمین محو میشدند. فرهنگ، مذهب، و حتی کار با سنگ چخماق در پایینترین حد خود بود.
این ایامی بود که تعداد زیادی از گروههای پست آمیخته تبار داشتند از جنوب فرانسه به انگلستان وارد میشدند. این قبایل آنقدر به اندازۀ زیاد با مخلوقات شبه میمون جنگل مخلوط شده بودند که به قدر بسیار اندکی بشر بودند. آنها مذهب نداشتند اما کارگران بدوی سنگ چخماق بودند و از هوش مکفی برخوردار بودند که بتوانند آتش روشن کنند.
در اروپا مردمی نسبتاً برتر و پر زاد و رود که نوادگانشان به زودی در سراسر قاره از یخ در شمال تا کوههای آلپ و دریای مدیترانه در جنوب پخش شدند، از پی آنان آمدند. این قبایل، نژاد موسوم به هایدلبرگ میباشند.
در طول این دورۀ طولانی زوال فرهنگی، مردمان فاکسهال انگلستان و قبایل بَدونان در شمال غربی هند حفظ برخی از سنتهای اندان و برخی از بقایای فرهنگ اُناگار را تداوم بخشیدند.
مردمان فاکسهال در دورترین نقطۀ غرب بودند و در حفظ بخش عمدۀ فرهنگ اندانی موفق شدند. آنها همچنین دانش خود را دربارۀ کار با سنگ چخماق که به نسلهای بعدی خود، نیاکان کهن اسکیموها، انتقال دادند حفظ کردند.
اگر چه بقایای اجساد مردمان فاکسهال آخرینهایی بودند که در انگلستان کشف شدند، این اندانیها به راستی اولین موجودات بشری بودند که در آن نواحی زندگی میکردند. در آن هنگام پل زمینی هنوز فرانسه را به انگلستان متصل میساخت. و چون بیشتر اسکانگاههای اولیۀ نوادگان اندان در امتداد رودخانهها و سواحل دریایی آن دوران باستان واقع شده بودند، اکنون زیر آبهای کانال انگلستان و دریای شمال قرار دارند، اما تعداد سه یا چهار عدد از آنها هنوز بالاتر از سطح آب در ساحل انگلستان قرار دارند.
بسیاری از مردمان باهوشتر و معنویتر فاکسهال، برتری نژادی خود را حفظ کردند و سنن بدوی مذهبی خود را زنده نگاه داشتند. و این مردم به تدریج که بعدها با تیرههای متعاقب مخلوط شدند بعد از بروز یک یخبندان از انگلستان به غرب سفر کرده و به صورت اسکیموهای امروزی بقا یافتهاند.
3- قبایل بدونان
علاوه بر مردمان فاکسهال در غرب، یک مرکز در حال تقلای دیگر فرهنگ در شرق تداوم یافت. این گروه در کوهپایههای مناطق کوهستانی شمال غربی هند در میان قبایل بَدونان، یک نبیرۀ اندان، واقع شده بود. این مردم تنها نوادگان اندان بودند که هرگز دست به کار قربانی کردن انسان نزدند.
این بدونانیهای ساکن کوهستان، یک فلات پهناور را که با جنگلها احاطه شده، از جویبارها پوشیده گشته، و سرشار از حیوانات شکاری بود، اشغال کردند. آنها همانند برخی از عموزادههای خویش در تبت در کلبههای سنگی، غارهای دامنۀ تپه، و مجاری نیمه زیرزمینی زندگی میکردند.
در حالی که قبایل شمالی هر چه بیشتر یاد گرفتند که از یخ بترسند، آنهایی که در نزدیکی سرزمین آبا و اجدادی زندگی میکردند به قدر فزایندهای از آب هراسان شدند. آنها نشست تدریجی شبه جزیرۀ بینالنهرین را در اقیانوس مشاهده کردند، و گر چه آن چندین بار سر از آب برآورد، سنن این نژادهای بدوی پیرامون مخاطرات دریا و ترس از احاطه شدنهای دورهای فزونی یافت. و این ترس به همراه تجربۀ آنان پیرامون سیلابهای رودی مشخص میسازد که چرا آنها در صدد یافتن مناطق کوهستانی به عنوان یک مکان امن برای زندگی برآمدند.
در سمت شرقِ مردمان بدونان، در تپههای سیوالیک در شمال هند، ممکن است فسیلهایی پیدا شوند که به انواع در حال گذار بین انسان و گروههای متنوع پیش بشر بیش از هر نوع دیگر در زمین نزدیکترند.
850٫000 سال پیش قبایل برتر بدونان یک جنگ ریشهکن کننده را که بر علیه همسایگان پستتر و حیوانیشان هدایت شده بود آغاز کردند. در کمتر از هزار سال بیشتر گروههای حیوانی سرزمین مرزی متعلق به این نواحی یا از بین رفته و یا به جنگلهای جنوبی عقب رانده شدند. این پیکار برای نابود ساختن پستترها، موجب بهبودی اندکی در قبایل تپهنشین آن عصر گردید. و نوادگان مختلط این تیرۀ بهبود یافتۀ بدونانی ظاهراً به عنوان یک مردم نوین — نژاد نئاندرتال — در صحنۀ عمل ظاهر گشتند.
4- نژادهای نئاندرتال
نئاندرتالها جنگجویان بسیار خوبی بودند، و به طور گسترده سفر میکردند. آنها به تدریج از مراکز کوهستانی در شمال غربی هند به فرانسه در غرب، چین در شرق، و حتی در داخل شمال آفریقا پخش شدند. آنها تا ایام مهاجرت نژادهای تکاملی رنگین، برای تقریباً نیم میلیون سال دنیا را تحت سلطۀ خود داشتند.
800٫000 سال پیش حیوانات شکاری فراوان بودند؛ بسیاری از انواع گوزن و نیز فیلها و اسبهای آبی در سراسر اروپا پرسه میزدند. دامها فراوان بودند؛ اسبها و گرگها همه جا وجود داشتند. نئاندرتالها شکارچیان خیلی خوبی بودند، و قبایل در فرانسه اولینهایی بودند که رسمِ دادن انتخاب زن برای همسر را به موفقترین شکارچیان پذیرفتند.
گوزن برای این مردمان نئاندرتال بسیار سودمند بود و به عنوان خوراک، پوشاک، و ابزار به کار گرفته میشد، زیرا آنها استفادههای گوناگونی از شاخها و استخوانها به عمل میآوردند. آنها فرهنگ کمی داشتند، اما کار با سنگ چخماق را به حد زیادی بهبود بخشیدند، تا این که کار تقریباً به سطوح روزگاران اندان رسید. سنگهای بزرگ چخماق که به دستههای چوبی متصل شده بودند دوباره مورد استفاده واقع شدند و به عنوان تبر و کلنگ به کار گرفته شدند.
750٫000 سال پیش چهارمین لایۀ یخ به خوبی به سوی جنوب در حال حرکت بود. نئاندرتالها با ابزار بهبود یافتۀ خود یخی را که رودهای شمالی را پوشانده بود سوراخ کرده و بدین ترتیب میتوانستند ماهیانی را که نزدیک این سوراخها میشدند با نیزه شکار کنند. این قبایل در برابر یخ در حال پیشروی، که در این هنگام به صورت بسیار گستردهای اروپا را مورد تهاجم قرار داده بود، عقبنشینی کردند.
در این ایام یخرود سیبری داشت به جنوبیترین پیشروی خود دست میزد و انسان اولیه را مجبور ساخت که به سمت جنوب، به سوی سرزمینهای منشأ خویش بازگردد. اما نوع انسان آنقدر متفاوت شده بود که خطر در آمیختن با خویشان غیرپیشرفتۀ شبه میمونش به اندازۀ زیادی کاهش یافت.
700٫000 سال پیش چهارمین یخرود، بزرگترین آنها در تمامی اروپا، در حال پس روی بود. انسانها و حیوانات داشتند به سمت شمال باز میگشتند. آب و هوا خنک و مرطوب بود، و انسان بدوی مجدداً در اروپا و آسیای غربی رو به رشد بود. به تدریج جنگلها در سطح زمینی که در شمال به تازگی توسط یخرود پوشیده شده بود گسترش یافتند.
حیات پستاندار به اندازۀ اندکی توسط یخرود بزرگ تغییر یافته بود. این حیوانات در آن نوار باریک زمین که بین یخ و رشته کوههای آلپ واقع شده بود، دوام آوردند، و به دنبال عقبنشینی یخرود، دوباره به سرعت در سراسر اروپا پخش شدند. فیلهای عاج راست، کرگدنهای دماغ پهن، کفتارها، و شیرهای آفریقایی از آفریقا از روی پل زمینی سیسیل وارد شدند، و این حیوانات جدید عملاً ببرهای شمشیر دندان و اسبهای آبی را از بین بردند.
650٫000 سال پیش شاهد ادامۀ آب و هوای معتدل بود. تا وسط دورۀ میان یخبندانی آنقدر گرم شده بود که رشته کوههای آلپ تقریباً از یخ و برف تهی گشتند.
600٫000 سال پیش یخ در آن هنگام به شمالیترین نقطۀ پس روی خود رسیده بود، و پس از یک مکث چند هزار ساله در پنجمین گردش خود مجدداً به سوی جنوب روانه گشت. اما برای پنجاه هزار سال تغییر اندکی در آب و هوا صورت گرفت. انسان و حیوانات اروپا تغییر اندکی یافته بودند. خشکی اندک دورۀ قبل کاهش یافت، و یخرودهای آلپ تا پایین دره رودها سرازیر شدند.
550٫000 سال پیش یخرود در حال پیشروی دوباره انسان و حیوانات را به سوی جنوب راند. اما این بار انسان در نوار پهناور زمین که به سوی شمال شرقی به داخل آسیا امتداد مییافت و بین لایۀ یخی و بخش الحاقیِ در آن هنگام بسیار بسط یافتۀ دریای سیاه وابسته به دریای مدیترانه واقع شده بود جای فراوانی داشت.
این ایامِ چهارمین و پنجمین یخرود، شاهد گسترش بیشتر فرهنگ بدوی نژادهای نئاندرتال بود. اما آنقدر پیشرفت اندک بود که به راستی به نظر میرسید که گویا تلاش برای ایجاد یک نوع جدید و تغییر یافتۀ حیات هوشمند در یورنشیا در حال شکست است. برای تقریباً یک ربع میلیون سال این مردمان بدوی در شکار و جنگ سرگردان بودند. آنها برای مدتی در جهات مشخص پیشرفت داشتند، اما در کل، در مقایسه با نیاکان برتر اَندانی خود پیوسته در حال قهقرا بودند.
در طول این اعصار تاریکی معنوی، فرهنگ انسان خرافی به پایینترین سطوح خود رسید. نئاندرتالها در واقع مذهبی فراتر از یک خرافات شرمآور نداشتند. آنها از ابرها و خصوصاً بیشتر از مه و غبار به حد مرگآور میترسیدند. یک مذهب بدوی ترس از نیروهای طبیعی به تدریج به وجود آمد، در حالی که پرستش حیوان تقلیل یافت، بهبود ابزار به همراه وفور حیوانات شکاری، این مردم را قادر ساخت که با اضطراب کمتری در رابطه با خوراک زندگی کنند. پاداش جنسی تعقیب کردن، مهارت در شکار را بسیار بهبود بخشید. این مذهب جدید ترس به تلاشهایی در استمالت کردن از نیروهای نامرئی پشت این عناصر طبیعی انجامید و بعدها به قربانی کردن انسانها برای دلجویی از این نیروهای نامرئی و ناشناختۀ فیزیکی منجر گشت. و این رسم وحشتناک قربانی کردن انسان توسط مردمان عقب ماندهتر یورنشیا درست تا قرن بیستم نیز ادامه یافته است.
این نئاندرتالهای اولیه به سختی میتوانستند خورشید پرست نامیده شوند. آنها برعکس در ترس از تاریکی زندگی میکردند. آنها از فرا رسیدن شب ترسی مرگبار داشتند. تا وقتی که ماه اندکی میدرخشید گذران عمر میکردند، اما در تاریکی ماه سراسیمه شده و در تلاش برای واداشتن ماه برای درخشش مجدد، شروع به قربانی کردن بهترین نمونههای مردانگی و زنانگی خویش میکردند. آنها در همان اوان دریافتند که خورشید به طور مرتب باز میگردد، اما گمان میکردند که ماه فقط به دلیل قربانی کردن هم قبیلهایهای آنان باز میگردد. به تدریج که نژاد پیشرفت نمود، هدف و مقصود قربانی کردن به گونهای گام به گام تغییر پیدا کرد، اما تقدیم قربانی انسانی به عنوان مراسم مذهبی برای مدتی طولانی ادامه یافت.
5- منشأ نژادهای رنگین
500٫000 سال پیش قبیلههای بَدونان متعلق به مناطق کوهستانی شمال غربی هند درگیر یک پیکار نژادی بزرگ دیگر شدند. برای بیش از یکصد سال این جنگ بیامان با شدت ادامه یافت، و هنگامی که این جنگ طولانی پایان پذیرفت، فقط در حدود یکصد خانواده باقی ماند. اما این بازماندگان، باهوشترین و مطلوبترین نوادگانِ در آن هنگام زندۀ اندان و فانتا بودند.
و اکنون در بین این بدونانیهای ساکن کوهستان رویدادی جدید و عجیب به وقوع پیوست. یک مرد و زن که در بخش شمال شرقی در آن هنگام ناحیۀ مسکونی کوهستان زندگی میکردند به طور ناگهانی شروع به تولید مثل خانوادهای از فرزندان فوقالعاده باهوش نمودند. این خانوادۀ سنگیک بود، نیاکان کلیۀ شش نژاد رنگین یورنشیا.
این فرزندان سنگیک که نوزده نفر بودند، نه فقط فراتر از همنوعان خویش باهوش بودند، بلکه پوست آنها در اثر قرار گرفتن در معرض نور آفتاب این گرایش بینظیر را از خود به نمایش میگذاشت که به رنگهای گوناگون در میآمد. در میان این نوزده فرزند پنج تن سرخ، دو تن نارنجی، چهار تن زرد، دو تن سبز، چهار تن آبی، و دو تن نیلی رنگ بودند. به تدریج که بچهها بزرگتر شدند این رنگها وضوح بیشتری یافتند، و هنگامی که این جوانها بعدها با هم قبیلهایهای خویش زناشویی کردند، کلیۀ اولاد آنان به جانب رنگ پوست والدۀ سنگیک آنها گرایش پیدا نمود.
و اکنون من پس از جلب توجه شما به ورود پرنس سیارهای در حدود این زمان، شرح تاریخی واقعه را قطع میکنم، ضمن این که ما به طور جداگانه شش نژاد سنگیک یورنشیا را مورد بررسی قرار میدهیم.
6- شش نژاد سَنگیک یورنشیا
در یک سیارۀ متوسط تکاملی، شش نژاد رنگین تکاملی یک به یک ظاهر میشوند. انسان سرخ اولین انسانی است که به وجود میآید، و پیش از این که نژادهای آتی رنگین ظاهر شوند برای یک دوران طولانی در دنیا یکه تازی میکند. ظهور همزمان تمامی شش نژاد رنگین در یورنشیا، و در یک خانواده، بسیار غیرعادی بود.
ظهور اندانیهای اولیه در یورنشیا همچنین چیزی جدید در سِتانیا بود. در هیچ کرۀ دیگری در سیستم محلی، پیش از نژادهای تکاملی رنگین چنین نژادی از مخلوقات ارادی به وجود نیامده است.
1- انسان سرخ. این مردمان نمونههای فوقالعادهای از نژاد بشری بودند و از بسیاری جهات از اندان و فانتا برتر بودند. آنها یک گروه بسیار باهوش و از اولین فرزندان سنگیک بودند که یک تمدن قبیلهای و دولت به وجود آوردند. آنها همیشه تک همسر بودند. حتی نوادگان مختلط آنها به ندرت دست به چند همسری میزدند.
در ایام بعد آنها مشکلی جدی و طولانی با برادران زرد خود در آسیا داشتند. اختراع زودرس تیر و کمان توسط آنان به آنها کمک نمود، اما بدبختانه آنها عمدۀ گرایش نیاکان خود را پیرامون جنگ در بین خود به ارث برده بودند، و این امر آنقدر آنها را تضعیف کرد که قبایل زرد توانستند آنها را از قارۀ آسیا بیرون رانند.
در حدود هشتاد و پنج هزار سال پیش بقایای نسبتاً خالص نژاد سرخ همگی به آن سو در آمریکای شمالی رفتند، و مدت کوتاهی بعد از آن تنگۀ برینگ به زیر آب فرو رفت، و بدین ترتیب آنها را منزوی ساخت. هیچ انسان سرخی دیگر به آسیا بازنگشت. اما در سراسر سیبری، چین، آسیای مرکزی، هند، و اروپا آنها بخش عمدۀ تیرۀ خود را که با نژادهای رنگین دیگر مخلوط شده بود، پشت سر باقی گذاردند.
وقتی که انسان سرخ از آن سو به داخل آمریکا وارد شد، بیشترِ آموزشها و سنتهای منشأ اولیۀ خود را با خود به همراه آورد. نیاکان بلافصل وی با فعالیتهای بعدی ستاد مرکزی پرنس سیارهای در کرۀ زمین در تماس بودند. اما انسان سرخ در یک مدت زمان کوتاه بعد از رسیدن به قارۀ آمریکا شروع به نظر بر گرفتن از این آموزشها کرد، و یک افول بزرگ در فرهنگ عقلانی و معنوی به وقوع پیوست. به زودی این مردم دوباره آن چنان درگیر جنگی شدید در میان خود شدند که به نظر میرسید این جنگهای قبیلهای منجر به نابودی سریع این باقیماندۀ نژاد نسبتاً خالص سرخ میشود.
به دلیل این قهقرای بزرگ به نظر میرسید انسان سرخ محکوم به نابودی است، تا این که در حدود شصت و پنج هزار سال بعد اُنامونالانتون به عنوان رهبر و نجات دهندۀ روحانی آنان ظاهر گشت. او در میان انسانهای سرخ آمریکا صلح موقت پدید آورد و پرستش ”روح بزرگ“ آنان را احیا نمود. اُنامونالانتون نود و شش سال زندگی کرد و ستاد مرکزی خویش را در میان درختان بزرگ سرخ چوب کالیفرنیا برقرار ساخت. بسیاری از نوادگان بعدی او در میان سرخپوستان سیاه پا تا ایام اخیر دوام یافتهاند.
با گذشت زمان آموزشهای اُنامونالانتون به سنتهای مبهم تبدیل گشتند. جنگهای خانمانسوز از سر گرفته شدند، و پس از ایام این آموزگار بزرگ هرگز رهبر دیگری موفق به آوردن صلح همگانی در میان آنان نشد. تیرههای باهوشتر در این پیکارهای قبیلهای به طور فزاینده هلاک گشتند. در غیر این صورت در روی قارۀ آمریکای شمالی تمدنی بزرگ توسط این انسانهای توانا و باهوش سرخ بنا میشد.
انسان شمالی سرخ بعد از عبور از چین به آمریکا با نیروهای دیگر مؤثر دنیا (به غیر از اسکیموها) دوباره هرگز در تماس قرار نگرفت، تا این که بعدها توسط انسان سفید کشف گردید. بسیار تأسفآور بود که انسان سرخ تقریباً شانس خود را برای ارتقا یافتن از طریق اختلاط با تیرۀ بعدی نوع آدم به طور کامل از دست داد. تحت این شرایط، انسان سرخ نمیتوانست بر انسان سفید حکومت کند، و از روی میل و رغبت به وی خدمت نمیکرد. در چنین اوضاعی، اگر دو نژاد با هم مخلوط نشوند، یکی یا دیگری محکوم به فنا است.
2- انسان نارنجی. ویژگی برجستۀ این نژاد اشتیاق عجیب آنان به ساختن بود، ساختن هر چیز و همه چیز، حتی تا حد انباشتن تپههای عظیم سنگ، فقط برای این که ببینند کدام قبیله میتواند بزرگترین تپه را بسازد. اگر چه آنها مردمی مترقی نبودند، از مدارس پرنس بهرۀ زیادی بردند و نمایندگانی برای آموزش به آنجا فرستادند.
نژاد نارنجی اولین نژادی بود که در مسیر عقبروی دریای مدیترانه به سمت غرب خط ساحلی را به سوی جنوب به سمت آفریقا دنبال نمود. اما آنها هرگز یک جای پای مطلوب در آفریقا کسب نکردند و توسط نژاد سبز که بعدها از راه رسید از صحنۀ وجود محو شدند.
پیش از فرا رسیدن عاقبت کار، این مردم زمینۀ فرهنگی و معنوی زیادی را از دست دادند. اما در نتیجۀ رهبری خردمندانۀ پُرشونتا، مغز متفکر این نژاد بداقبال، یک تجدید حیات بزرگ از زندگی والاتر به وجود آمد. هنگامی که مقر مرکزی آنها حدود سیصد هزار سال پیش در آرماگدون بود او برای آنها موعظه میکرد.
آخرین پیکار بزرگ بین انسانهای نارنجی و سبز در ناحیۀ درۀ پایینی نیل در مصر صورت گرفت. این نبرد طولانی مدت برای تقریباً یکصد سال به طول انجامید، و در پایان آن تعداد بسیار اندکی از نژاد نارنجی زنده باقی ماندند. بقایای متلاشی شدۀ این مردم توسط انسانهای سبز و توسط انسانهای نیلی که بعدها از راه رسیدند جذب شدند. اما انسانهای نارنجی، به عنوان یک نژاد، در حدود یکصد هزار سال پیش از بین رفتند.
3- انسان زرد. قبایل بدوی زرد اولینهایی بودند که دست از جستجو کشیده، جوامع تثبیت شدهای برقرار ساخته، و یک زندگی خانگی بر مبنای کشاورزی به وجود آوردند. آنها از نظر عقلانی تا اندازهای از انسان سرخ پایینتر بودند، اما اجتماعاً و به صورت گروهی، آنها ثابت کردند که در زمینۀ شکوفایی تمدن نژادی از کلیۀ مردمان سنگیک برترند. از آنجا که آنها یک روح برادری به وجود آوردند و قبایل مختلف یاد گرفتند که در صلح نسبی با یکدیگر زندگی کنند، توانستند که با گسترش تدریجی خود در داخل آسیا نژاد سرخ را از پیش خود برانند.
آنها تحت نفوذ مرکز معنوی کرۀ زمین تا دورها سفر کردند و بعد از خیانت کلیگسشیا به تاریکی بزرگی رانده شدند، اما هنگامی که سینگلانگتون در حدود یکصد هزار سال پیش رهبری این قبایل را به عهده گرفت و پرستش ”یک حقیقت“ را اعلام نمود، عصر درخشانی در بین این مردم به وجود آمد.
بقای تعداد نسبتاً زیادی از نژاد زرد به سبب صلحجویی بین قبیلهای آنان است. از ایام سینگلانگتون تا دوران معاصر چین، نژاد زرد در زمرۀ ملتهای صلحجوتر یورنشیا رقم خورده است. این نژاد، میراثی کوچک ولی قوی از تیرۀ نوع آدم که بعدها وارد شد دریافت نمود.
4- انسان سبز. نژاد سبز یکی از کم توانترین گروههای انسانهای بدوی بود، و آنان به سبب مهاجرتهای گسترده در جهات مختلف به اندازۀ زیاد تضعیف شدند. این قبایل پیش از پراکندگی یک تجدید حیات بزرگ فرهنگی را تحت رهبری فَنتاد در حدود سیصد و پنجاه هزار سال پیش تجربه نمودند.
نژاد سبز به سه بخش عمده تقسیم گردید: قبایل شمالی مقهور شده، به بردگی گرفته شده، و جذب نژادهای زرد و آبی شدند. گروه شرقی در مردمان هندی آن روزگاران ادغام شدند و بقایای آنان هنوز در میان آنها باقی هستند. ملت جنوبی به آفریقا وارد شد، یعنی جایی که عموزادههای تقریباً یک اندازه پست نارنجی خویش را نابود ساخت.
در این پیکار از بسیاری جهات هر دو گروه همتای هم بودند، زیرا هر یک تیرههایی از نوع غولپیکر را حمل میکرد. بسیاری از رهبران آنها هشت و نه فوت قد داشتند. این تیرههای غولپیکر انسان سبز عمدتاً در این ملت جنوبی یا مصری محصور بودند.
بقایای انسانهای پیروزمند سبز متعاقباً جذب نژاد نیلی شدند، یعنی آخرین مردمان رنگینی که از مرکز پراکندگی نژادی اولیۀ سنگیک به وجود آمده و از آنجا مهاجرت کردند.
5- انسان آبی. انسانهای آبی مردمی بزرگ بودند. آنها در همان اوایل نیزه را اختراع کردند و متعاقباً پایههای بسیاری از هنرهای تمدن امروزه را به وجود آوردند. انسان آبی دارای نیروی مغزی انسان سرخ به همراه روان و عاطفۀ انسان زرد بود. نوادگان نوع آدم، آنها را بر تمامی نژادهای رنگین برجا ماندۀ بعد ترجیح میدادند.
انسانهای اولیۀ آبی نسبت به متقاعد سازیهای آموزگاران پرسنل پرنس کلیگسشیا پذیرا بودند و با آموزشهای انحرافی آن رهبران خائن به سردرگمی بزرگی دچار شدند. آنها همانند سایر نژادهای بدوی از هرج و مرجی که از خیانت کلیگسشیا عارض شده بود هرگز به طور کامل بیرون نیامدند، و هرگز بر تمایلشان نسبت به جنگ بین خود به طور کامل فائق نشدند.
در حدود پانصد سال بعد از سقوط کلیگسشیا، یک احیای گستردۀ یادگیری و یک مذهب بدوی — اما با این حال واقعی و سودمند — رخ داد. اُرلانداف آموزگاری بزرگ در میان نژاد آبی گردید و بسیاری از قبایل را به پرستش خدای حقیقی تحت عنوان ”رئیس متعال“ رهنمون ساخت. این بزرگترین پیشرفت انسان آبی بود، تا این که در روزگاران بعد این نژاد از طریق اختلاط با تیرۀ نوع آدم به اندازۀ زیاد ارتقا یافت.
پژوهشها و اکتشافات اروپاییها پیرامون عصر عتیق حجر عمدتاً در رابطه با حفاری ابزار، استخوانها، و هنرهای دستی این انسانهای باستانی آبی میباشد، زیرا آنها تا ایام اخیر در اروپا بقا یافتند. نژادهای موسوم به سفید یورنشیا نسلهای بعدی این انسانهای آبی هستند که در ابتدا از طریق اختلاط اندک با انسانهای زرد و سرخ تغییر یافته و بعدها از طریق جذب قسمت عمدۀ نژاد بنفش به اندازۀ زیاد ارتقا یافتند.
6- نژاد نیلی. همانطور که انسانهای سرخ پیشرفتهترین مردمان سنگیک بودند، سیاهپوستان نیز کمترین میزان ترقی را داشتند. آنها آخرینهایی بودند که از خانههای کوهستانی خود مهاجرت نمودند. آنها به آفریقا سفر نموده و قاره را تصرف کردند، و از آن هنگام نیز در آنجا باقی ماندهاند، به غیر از زمانی که به طور اجباری گاه به گاه به صورت بَرده بیرون برده شدهاند.
مردمان نیلی که در آفریقا منزوی شدهاند، همانند انسان سرخ ارتقا نژادی اندکی که از آمیختن با تیرۀ نوع آدم ناشی میشد دریافت کردند، یا این که هیچ ارتقا نژادی دریافت نکردند. نژاد نیلی با تنهایی در آفریقا پیشرفت اندکی به دست آورد، تا که در روزگار اُروانُن یک بیداری معنوی بزرگ را تجربه نمود. در حالی که آنها بعدها تقریباً به طور کامل ”خدای خدایان“ را که توسط اُروانُن اعلام شده بود به فراموشی سپرده بودند، تمایل پرستش ناشناخته را تماماً از دست ندادند؛ حداقل شکلی از پرستش را تا چند هزار سال پیش حفظ نمودند.
این مردمان نیلی به رغم عقب افتادگیشان دقیقاً همان مرتبتی را در مقابل نیروهای آسمانی دارند که هر نژاد زمینی دیگر دارد.
این اعصار پیکارهای شدید بین نژادهای گوناگون بود، اما در نزدیکی ستاد مرکزی پرنس سیارهای، گروههای روشنتر و جدیداً آموزش یافته در سازش نسبی به سر میبردند، گر چه تا زمان آشفتگی جدی این نظام از طریق وقوع شورش لوسیفر هیچ گشایش بزرگ فرهنگی در نژادهای دنیا حاصل نشده بود.
گاه به گاه تمامی این مردمان گوناگون تجدید حیاتی فرهنگی و معنوی را تجربه میکردند. مانسَنت یک آموزگار بزرگ در بعد از ایام پرنس سیارهای بود. اما تنها آن رهبران و آموزگاران برجستهای که به گونهای چشمگیر بر تمامی یک نژاد تأثیر گذاشته و به آن الهام بخشیدند مورد اشاره قرار میگیرند. با گذشت زمان، بسیاری از معلمان کم اهمیتتر در مناطق مختلف برخاستند؛ و در مجموع آنها به جمع کل آن تأثیرات نجات بخشی که از سقوط کامل تمدن فرهنگی جلوگیری نمود کمک شایانی نمودند، به ویژه در طول اعصار طولانی و تاریک بین شورش کلیگسشیا و ورود آدم.
دلایلی بسیار خوب و کافی برای طرح به وجود آوردن سه یا شش نژاد رنگین در کرات فضا وجود دارد. اگر چه ممکن است انسانهای یورنشیا در موقعیتی نباشند که به طور کامل برای تمامی این دلایل ارزش قائل شوند، ما توجه شما را به دلایل زیر جلب میکنیم:
1- برای شانس عملکرد گستردۀ انتخاب طبیعی، نجات متمایز کنندۀ تیرههای برتر، تنوع ضروری است.
2- نژادهای قویتر و بهتر از پیوند مردمان گوناگون حاصل میشوند، مشروط بر این که این نژادهای مختلف حامل عوامل برتر ارثی باشند. و نژادهای یورنشیا از چنین اختلاط زود هنگام سود میبردند، به شرطی که چنین مردم پیوند یافتهای متعاقباً به طور مؤثر از طریق یک اختلاط کامل با تیرۀ برتر نوع آدم ارتقا مییافتند. تلاش برای اجرای چنین تجربهای در یورنشیا تحت شرایط نژادی کنونی بسیار مصیببار خواهد بود.
3- از طریق متنوع ساختن نژادها رقابت به گونهای سالم برانگیخته میشود.
4- تفاوت در وضعیت نژادها و گروهها در میان هر نژاد برای توسعۀ شکیبایی بشری و نوع دوستی ضروری است.
5- همگنی نژاد بشری مطلوب نیست تا این که مردمان یک کرۀ در حال تکامل به سطوح نسبتاً بالای تکامل معنوی دست یابند.
7- پراکندگی نژادهای رنگین
هنگامی که نوادگان رنگین خانوادۀ سنگیک شروع به ازدیاد نمودند، و به تدریج که برای گسترش به داخل سرزمین مجاور در جستجوی فرصت برآمدند، پنجمین یخرود، سومین شمارش از نظر ژئولوژیک، در مسیر رانش خود به سوی جنوب بر روی اروپا و آسیا به خوبی پیش رفته بود. این نژادهای اولیۀ رنگین با شداید و سختیهای عصر یخبندان منشأ خود به طرزی خارقالعاده مورد آزمایش واقع شدند. این یخبندان آنقدر در آسیا گسترده بود که برای هزاران سال مهاجرت به شرق آسیا قطع گردید. و تا عقبنشینی بعدی دریای مدیترانه، به دنبال مرتفع شدن عربستان، برای آنان میسر نبود که به آفریقا برسند.
بدین ترتیب برای تقریباً یکصد هزار سال این مردمان سنگیک در اطراف کوهپایهها پخش شده و به رغم ناسازگاری عجیب اما طبیعی که در همان اوان خود را بین نژادهای مختلف آشکار ساخت، کم و بیش با هم درآمیختند.
بین ایام پرنس سیارهای و آدم، هندوستان به خانۀ جهانیترین جمعیتی که تا آن زمان در روی زمین یافت میشد تبدیل شد. اما تأسفآور بود که این اختلاط، قدر زیادی از نژادهای سبز، نارنجی، و نیلی را در بر میگرفت. این مردمان ثانویۀ سنگیک حیاتی آسانتر و مطلوبتر در سرزمینهای جنوبی پیدا نمودند، و بسیاری از آنان متعاقباً به آفریقا مهاجرت کردند. مردمان اولیۀ سنگیک، نژادهای برتر، از نواحی گرمسیری اجتناب ورزیدند. انسان سرخ به شمال شرقی به آسیا رفت و به فاصلۀ کوتاهی توسط انسان زرد دنبال شد، در حالی که نژاد آبی به شمال غربی به داخل اروپا عزیمت نمود.
انسانهای سرخ در همان اوان شروع به مهاجرت به شمال شرقی نمودند، روی پاشنههای یخ در حال عقبروی، سرزمینهای مرتفع هندوستان را دور زده و تمامی شمال شرقی آسیا را اشغال کردند. قبایل زرد با فاصلهای کوتاه به دنبال آنان حرکت کردند و متعاقباً آنها را از آسیا به آمریکای شمالی راندند.
وقتی که بقایای تیرۀ خالص نژاد سرخ آسیا را ترک کردند، یازده قبیله وجود داشت و تعداد آنان اندکی بیش از هفت هزار مرد، زن، و بچه بود. این قبایل را سه گروه کوچک با نیای مختلط که بزرگترین آنان ترکیبی از نژادهای نارنجی و آبی بود، همراهی میکردند. این سه گروه هرگز به طور کامل با انسان سرخ روابط دوستانه برقرار نکردند و در همان اوایل به سوی جنوب به مکزیک و آمریکای مرکزی سفر کردند، و در آنجا بعدها یک گروه کوچک زردها و سرخهای مختلط به آنان ملحق شدند. این مردمان تماماً بین خود دست به زناشویی زده و یک نژاد جدید و ادغام شده را بنیان گذاردند، نژادی که کمتر از انسانهای تیرۀ خالص سرخ جنگ طلب بود. در ظرف پنج هزار سال این نژادِ آمیخته به سه گروه تقسیم شد، و به ترتیب تمدنهای مکزیک، آمریکای مرکزی، و آمریکای جنوبی را بنا نهاد. شاخۀ آمریکای جنوبی یک مقدار اندک از خون آدم را دریافت نمود.
انسانهای اولیۀ سرخ و زرد تا میزان مشخصی در آسیا درآمیختند، و نوادگان این وصلت به سوی شرق و در امتداد ساحل جنوبی دریا سفر کردند، و نهایتاً توسط نژاد به سرعت در حال افزایش زرد به داخل شبه جزیرهها و جزایر نزدیک دریا رانده شدند. آنها انسانهای امروزی قهوهای هستند.
نژاد زرد به اشغال نواحی مرکزی آسیای شرقی ادامه داده است. از میان تمامی شش نژاد رنگین، آنها با بیشترین تعداد بقا یافتهاند. در حالی که انسانهای زرد هر چند گاه یکبار درگیر جنگهای نژادی میشدند، همانند انسانهای سرخ، سبز، و نارنجی به جنگهای بیوقفه و مداوم نابود کننده ادامه ندادند. این سه نژاد پیش از آن که نهایتاً تماماً توسط دشمنانشان از نژادهای دیگر از بین بروند، عملاً خود را نابود ساختند.
از آنجا که پنجمین یخرود تا حد زیادی به سمت جنوب در اروپا گسترش نیافت، راه برای مهاجرت این مردمان سنگیک به سوی شمال غربی بخشاً باز بود. و به دنبال عقبروی یخ، انسانهای آبی به همراه تعداد اندکی از سایر گروههای کوچک نژادی، در امتداد رد پاهای دیرین قبایل اندان به سوی غرب مهاجرت نمودند. آنها طی امواج پی در پی به اروپا تهاجم نموده و بیشتر قاره را تصرف کردند.
آنها در اروپا به زودی با نوادگان نئاندرتال جد اولیه و مشترکشان، اَندان، مواجه شدند. این نئاندرتالهای قدیمیتر اروپا توسط یخرود به سوی جنوب و شرق رانده شده بودند، و از این رو در موقعیتی بودند که به سرعت با عموزادههای مهاجم خود، که متعلق به قبایل سنگیک بودند، مواجه شده و آنها را جذب نمایند.
قبایل سنگیک به طور کلی و در آغاز از نوادگان تنزل یافتۀ انسانهای اولیۀ دشت نشین اَندانی باهوشتر و از بسیاری جهات از آنها بسیار برتر بودند، و ادغام این قبایل سنگیک با مردمان نئاندرتال به بهبودی فوری نژاد کهنتر انجامید. تزریق این خون سنگیک و به طور مشخص خون انسان آبی بود که آن بهبود آشکار را در مردمان نئاندرتال ایجاد نمود. این امر توسط امواج پی در پی قبایل فزاینده باهوش که از شرق به اروپا حرکت کردند به نمایش گذارده میشود.
این نژاد جدید نئاندرتال در طول دورۀ متعاقب میان یخبندانی از انگلستان به هندوستان گسترش یافت. باقیماندۀ نژاد آبی که در شبه جزیرۀ قدیمی فارس باقی مانده بود بعدها در برخی از نژادهای دیگر، بدواً زرد، درآمیخت، و نتیجۀ این آمیختگی که متعاقباً تا اندازهای توسط نژاد بنفشِ آدم ارتقا یافت، به صورت قبایل سیه چردۀ بیابانگرد عربهای امروزی ادامه یافته است.
کلیۀ تلاشها برای مشخص ساختن اصل و نسب سنگیک مردمان امروزی باید بهبود بعدی تیرههای نژادی را از طریق مخلوط شدن متعاقب با خون نوع آدم به حساب آورد.
نژادهای برتر به دنبال سرزمینهای شمالی یا سرزمینهایی که آب و هوای معتدل دارند رفتند، در حالی که نژادهای نارنجی، سبز، و نیلی از طریق پل زمینی به تازگی ارتفاع یافتهای که دریای مدیترانۀ در حال عقب نشینی به سوی غرب را از اقیانوس هند جدا میساخت، به طور پی در پی جذب آفریقا شدند.
آخرین بخش مردمان سنگیک که از مرکز منشأ نژادی خود دست به مهاجرت زدند انسان نیلی بود. حدوداً هنگامی که انسان سبز در حال از بین بردن نژاد نارنجی در مصر بود و با انجام این کار خود را به اندازۀ زیاد تضعیف نموده بود، خروج بزرگ سیاهان به سوی جنوب از طریق فلسطین در امتداد ساحل آغاز گشت. و بعدها وقتی که این مردمان جسماً قوی نیلی مصر را درنوردیدند، انسان سبز را صرفاً از طریق نیروی نفرات از عرصۀ وجود محو ساختند. این نژادهای نیلی بقایای انسان نارنجی و بخش عمدۀ نسل انسان سبز را جذب کردند، و برخی از قبایل نیلی از طریق این اختلاط نژادی به طور قابل ملاحظه بهبود یافتند.
و از این رو به نظر میرسد که مصر در ابتدا تحت استیلای انسان نارنجی درآمد، سپس انسان سبز بر آن چیره شد، و به دنبال آن انسان نیلی (سیاه)، و بعد از آن هم توسط یک آمیختۀ نژادی از انسانهای نیلی، آبی، و انسان تغییر یافتۀ سبز تحت سلطه درآمد. اما مدتها پیش از ورود آدم، انسانهای آبی اروپا و نژادهای مختلط عربستان، نژاد نیلی را از مصر بیرون رانده و به اعماق جنوبی قارۀ آفریقا رانده بودند.
به تدریج که مهاجرتهای سنگیک به پایان نزدیک میشود، نژادهای سبز و نارنجی از بین رفتهاند. انسان سرخ آمریکای شمالی را در اختیار دارد، انسان زرد آسیای شرقی، انسان آبی اروپا، و نژاد نیلی جذب آفریقا شده است. هندوستان آمیختهای از نژادهای ثانویۀ سنگیک را تحت پوشش قرار داده و انسان قهوهای، مخلوطی از انسانهای سرخ و زرد، جزایر ساحلی آسیا را در خود گنجانده است. یک نژاد آمیخته که به راستی از پتانسیل برتری برخوردار است، سرزمینهای کوهستانی آمریکای جنوبی را اشغال میکند. اندانیهای خالصتر در شمالیترین مناطق اروپا و در ایسلند، گرینلند، و شمال غربی آمریکای شمالی زندگی میکنند.
در طول ادوارِ بیشترین پیشروی یخرودها، غربیترین قبایل اندان به رانده شدن به داخل دریا بسیار نزدیک شدند. آنها برای سالها در یک نوار باریک در جنوب جزیرۀ کنونی انگلستان زندگی کردند. و هنگامی که ششمین و آخرین یخرود سرانجام ظاهر گشت، سنت این پیشرویهای تکراری یخرودی بود که آنها را به پناه گرفتن به داخل دریا راند. آنها اولین ماجراجویان دریانورد بودند. آنها قایق ساخته و در جستجوی سرزمینهای جدید، که امیدوار بودند عاری از تهاجمات وحشتناک یخ باشد، شروع به حرکت کردند. و برخی از آنان به ایسلند و سایرین به گرینلند رسیدند، اما اکثریت عظیم آنان از گرسنگی و تشنگی در روی دریای باز هلاک شدند.
اندکی بیش از هشتاد هزار سال پیش، مدت کوتاهی پس از این که انسان سرخ به داخل شمال غربی آمریکای شمالی وارد شود، انجماد دریاهای شمال و پیشروی نواحی محلی یخی به گرینلند، این نوادگان اسکیموی بومیهای یورنشیا را به جستجو برای یک سرزمین بهتر، یک خانۀ جدید، مجبور ساخت؛ و آنها موفق شدند، و صحیح و سالم از تنگههای باریکی که در آن هنگام گرینلند را از تودۀ زمینهای شمال شرقی آمریکای شمالی جدا میساخت عبور نمودند. آنها حدود دو هزار و صد سال پس از این که انسان سرخ به آلاسکا رسید به قاره رسیدند. متعاقباً برخی از تیرههای مختلط انسان آبی به سوی غرب سفر نموده و با اسکیموهای دوران بعد درآمیختند، و این پیوند برای قبایل اسکیمو اندکی سودمند بود.
در حدود پنج هزار سال پیش شانسی برای دیدار بین یک قبیلۀ سرخپوست و یک گروه منزوی اسکیمو در کرانههای جنوب شرقی خلیج هادسُن به وجود آمد. این دو قبیله این را مشکل یافتند که با یکدیگر گفت و شنود کنند، اما به زودی با یکدیگر دست به ازدواج زدند، با این نتیجه که این اسکیموها نهایتاً توسط انسانهای فراوانتر سرخ جذب شدند. و این امر نمایانگر تنها ارتباط انسان سرخ آمریکای شمالی با هر نژاد بشری دیگر تا حدود یک هزار سال پیش میباشد، یعنی هنگامی که انسان سفید برای اولین بار توانست در ساحل اقیانوس اطلس بر زمین بنشیند.
تقلاهای این اعصار اولیه با شهامت، دلیری، و حتی قهرمانی تعیین ویژگی میشد. و ما همگی متأسفیم که بسیاری از آن ویژگیهای ناب و مستلزم مهارت و طاقت نیاکان اولیۀ شما در نژادهای دوران بعد از بین رفتهاند. در حالی که ما برای بسیاری از پالایشهای تمدن در حال پیشرفت ارزش قائلیم، جای استقامت باشکوه و جانفشانی عالی نیاکان اولیۀ شما را که اغلب در مرز عظمت و فرازندگی بود خالی احساس میکنیم.
[عرضه شده توسط یک حامل حیات مقیم یورنشیا.]