مقالۀ 62 نژادهای نخستین انسان اولیه

   
   Paragraph Numbers: On | Off
نسخۀ چاپ آساننسخۀ چاپ آسان

نسخۀ پیشنویس

مقالۀ 62

نژادهای نخستین انسان اولیه

در حدود یک میلیون سال پیش، نیاکان بلافصل نوع بشر با سه جهش پیاپی و ناگهانی که از نسل اولیۀ نوع لمورِ پستانداران جفت‌دار سرچشمه می‌گرفت پدیدار گشتند. عوامل چیرۀ این لمورهای اولیه، از گروه غربی یا بعدی آمریکایی متعلق به پلاسمای در حال تکامل حیات نشأت گرفته بودند. اما پیش از برقرار ساختن خط مستقیم نیای بشری، این تیره از طریق مساعدتهای کاشت مرکزی حیات که در آفریقا تکامل یافته بود تقویت گردید. گروه شرقی حیات به ایجاد نوع بشر مساعدت اندکی کرده یا هیچ کمکی ننمود.

1- انواع اولیۀ میمون لمور

لمورهای اولیه که به اجداد نوع بشر مربوط بودند، به قبایل از پیش موجودِ میمونهای گیبون و میمونهایی که در آن هنگام در آسیا - اروپا و شمال آفریقا زندگی می‌کردند و نواده‌هایشان تاکنون بقا یافته‌اند به طور مستقیم مربوط نبودند. آنها همچنین از نسل نوع امروزی میمون لمور نیز نبودند، گر چه از تباری که برای هر دو مشترک بوده و مدتهاست که منقرض گشته، برآمدند.

با آن که این لمورهای اولیه در نیمکرۀ غربی تکامل یافتند، برقراری اصل و نسب مستقیم پستاندار نوع بشر در جنوب غربی آسیا در مکان اولیۀ کاشت مرکزی حیات اما در مرزهای نواحی شرقی به وقوع پیوست. چندین میلیون سال پیش نوع آمریکای شمالی لمورها از روی پل زمینی برینگ به سوی غرب مهاجرت کردند و در امتداد ساحل آسیایی به کندی راه خود را به سوی جنوب گشودند. این قبایل مهاجر سرانجام به ناحیه‌ای سازگار که بین دریای در آن هنگام وسعت یافتۀ مدیترانه و نواحی مرتفع کوهستانی شبه جزیرۀ هند قرار گرفته بود رسیدند. در این سرزمینها در غرب هند آنها با تیره‌های مطلوب و سایرین پیوند یافته و بدین ترتیب اصل و نسب نژاد بشری را بنا نهادند.

با گذشت زمان ساحل هند در جنوب غربی کوهها به تدریج زیر آب فرو رفت و حیات این منطقه را به طور کامل منزوی نمود. از این شبه جزیرۀ بین‌النهرینی یا ایرانی هیچ مجرای ورود یا گریز به جز به سوی شمال وجود نداشت، و آن هم به طور پی در پی از طریق یورشهای یخرودها در جنوب قطع می‌گشت. و در این منطقۀ در آن هنگام تقریباً بهشتی، و از نسلهای آتی برتر این نوع پستاندار لمور بود که دو گروه بزرگ، قبیلۀ شبه میمون ایام اخیر و نوع کنونی بشر پدیدار گشتند.

2- پستانداران اولیه

اندکی بیش از یک میلیون سال پیش پستانداران بین‌النهرینی اولیه، نوادگان مستقیم نوع آمریکای شمالی لمورِ پستانداران جفت‌دار، به طور ناگهانی پدیدار شدند. آنها مخلوقات فعال کوچکی بودند و تقریباً سه فوت قد داشتند. و با آنکه به طور پیوسته روی پاهای عقب خویش راه نمی‌رفتند، به آسانی می‌توانستند راست بایستند. آنها پوشیده از مو و چابک بودند و به سبک میمون از خود صدا در می‌آوردند، اما عکس قبایل میمونها، آنها گوشتخوار بودند. آنها انگشت بدوی متقابل شست دست و نیز انگشت بسیار قابل استفاده و گیرای شست پا داشتند. از این نقطه به بعد، در نوع پیش بشر متعاقباً انگشت متقابل شست دست به وجود آمد، در حالی که توان گیرندگی انگشت شست پا تدریجاً در آنها از بین رفت. قبایل آتی میمون، انگشت گیرندۀ شست پا را مجدداً باز یافتند اما نوع بشریِ انگشت شست دست هرگز در آنها به وجود نیامد.

این پستانداران اولیه هنگامی که به سن سه یا چهار سالگی می‌رسیدند به رشد کامل دست می‌یافتند، و به طور بالقوه طول عمری در حدود بیست سال داشتند. به صورت یک قاعده، فرزندان آنها تکی به دنیا می‌آمدند، گر چه دوقلوها نیز گهگاه متولد می‌شدند.

اعضای این نوع جدید در مقایسه با اندازۀ خود و هر حیوانی که تا آن هنگام در کرۀ زمین به وجود آمده بود دارای بزرگترین مغزها بودند. آنها بسیاری از احساسات را تجربه ‌می‌کردند و در غریزه‌های بیشماری که بعدها انسان بدوی را تعیین ویژگی می‌نمود سهیم بودند. آنها بسیار کنجکاو بودند و هنگامی که در انجام کاری موفق می‌شدند، شور و شعف قابل ملاحظه‌ای از خود به نمایش می‌گذاشتند. اشتها برای غذا و میل به سکس به خوبی در آنها تکامل یافته بود، و یک انتخاب مشخص جنس در یک شکل ابتدایی معاشقه و گزینش جفت در آنان آشکار بود. آنها در دفاع از خویشان خود بی‌امان می‌جنگیدند و در ارتباطات خانوادگی کاملاً پرملاطفت بودند و از یک حس خود کوچک شماری در مرز خجالت و ندامت برخوردار بودند. آنها بسیار پرمهر بودند و به جفتهای خویش به گونه‌ای متأثر کننده وفادار بودند، اما اگر شرایط آنها را از هم جدا می‌نمود، جفتهای جدیدی انتخاب می‌کردند.

آنها به علت برخورداری از قامت کوچک و درایت بسیار خوب که آنان را از مخاطرات سکونت در جنگل آگاه می‌ساخت از ترس فوق‌العاده‌ای برخوردار گشتند، و این امر به آن اقدامات عاقلانۀ محتاطانه‌ای منجر شد که به اندازۀ زیاد به بقا مساعدت نمود، نظیر ساختن پناهگاههای ابتدایی توسط آنان بر فراز نوک درختان، که بسیاری از مخاطرات زندگی زمینی را از بین برد. شروع تمایلات ترسی نوع بشر به طور مشخص به این ایام باز می‌گردد.

در این پستانداران آغازین یک روح قبیله‌ای، فراتر از آن که تا آن هنگام نمایان گشته بود، به وجود آمد. آنها در واقع بسیار اجتماعی بودند، اما با این حال هنگامی که روال عادی زندگی روزمره‌شان به هر طریق مختل می‌گشت، به گونۀ فوق‌العاده‌ای ستیزه‌جو می‌شدند، و وقتی که خشم آنان کاملاً به اوج می‌رسید، از خود مزاج آتشینی به نمایش می‌گذاشتند. با این وجود، طبیعت ستیزه‌جوی آنان به درد کار خوبی می‌خورد. گروههای برتر برای جنگ با همسایگان پایین‌تر خود درنگ نمی‌کردند، و بدین ترتیب از طریق بقای انتخابی، این نوع موجودات تدریجاً بهبود یافتند. آنها به زودی حیات مخلوقات کوچکتر این ناحیه را تحت سلطه درآوردند، و تعداد اندکی از قبایل قدیمی‌تر غیرگوشتخوار شبه میمون بقا یافتند.

این حیوانات کوچک فعال افزایش یافتند و برای بیش از یک هزار سال در شبه جزیرۀ بین‌النهرین پراکنده شدند، و مداوماً نوع فیزیکی و هوش کلی آنان بهبود یافت. و تنها هفتاد نسل پس از منشأ یافتن این تیره از بین برترین نوع نیای لمور بود که رویداد دوران‌ساز بعد به وقوع پیوست — جدایی ناگهانی نیاکان مرحلۀ حیاتی بعد در تکامل موجودات بشری در یورنشیا.

3- نیمه پستانداران

در اوایل دوران زندگی پستانداران آغازین، در اقامتگاه یک زوج برتر از این مخلوقات چابک در نوک درختان، دوقلوها متولد شدند، یک نر و یک ماده. آنها در مقایسه با نیاکانشان به راستی مخلوقات کوچک زیبایی بودند. آنها موی اندکی روی بدنهای خود داشتند. اما این امر یک نقص عضو نبود زیرا آنها در یک آب و هوای گرم و معتدل زندگی می‌کردند.

این فرزندان تا قد کمی بیش از چهار فوت رشد می‌نمودند. آنها به هر لحاظ از پدر و مادر خویش بزرگتر بودند، و از پاهای درازتر و بازوان کوتاهتری برخوردار بودند. آنها شستان دست تقریباً کاملاً متقابل داشتند، که درست مثل انگشتان کنونی شست دست بشر برای کار متنوع انطباق یافته بودند. آنها راست راه می‌رفتند و پاهایی داشتند که تقریباً به خوبیِ پاهای نژادهای بعدی بشری برای راه رفتن مناسب بودند.

مغزهای آنان از مغزهای موجودات بشری نازلتر و کوچکتر ولی از مغزهای نیاکانشان بسیار برتر و در مقایسه بسیار بزرگتر بودند. دوقلوها در همان اوایل هوش برتری به نمایش گذاردند و به زودی به عنوان رؤسای تمام قبیلۀ پستانداران اولیه شناخته شدند، و در واقع یک شکل بدوی از سازمان اجتماعی و یک بخش اقتصادی ابتدایی کارگری را پی افکندند. این خواهر و برادر آمیزش کردند و به زودی از یک جامعۀ بیست و یک نفره از فرزندان که بسیار شبیه خودشان بودند بهره‌مند گشتند. آنها همگی بیش از چهار فوت قد داشته و از هر نظر از نوع نیاکانشان برتر بودند. این گروه جدید هستۀ نیمه پستانداران را تشکیل دادند.

وقتی که تعداد این گروه جدید و برتر زیاد شد، جنگ، جنگی بی‌امان درگرفت، و وقتی که پیکار مهیب پایان یافت، حتی یک تن از نژاد از پیش موجود و آبا و اجدادی پستانداران اولیه زنده باقی نماند. شاخۀ اندکتر اما قدرتمندتر و باهوش‌ترِ این نوع به بهای از دست رفتن نیاکان خود بقا یافته بود.

و اکنون برای تقریباً پانزده هزار سال (ششصد نسل) این موجود، عامل وحشت این بخش از دنیا گشت. تمامی حیوانات بزرگ و شریر ایام گذشته از بین رفته بودند. جانوران بزرگ بومی این نواحی گوشتخوار نبودند، و انواع بزرگتر خانوادۀ گربه — شیرها و ببرها — هنوز به این یگانه گوشۀ امن سطح کرۀ زمین هجوم نیاورده بودند. از این رو این نیمه پستانداران ستیزه‌جوتر شدند و تمامی این گوشه از آفرینش را مقهور ساختند.

نیمه پستانداران در مقایسه با نوع آبا و اجدادی از هر لحاظ یک بهبود بودند. حتی طول عمر بالقوۀ آنان طولانی‌تر بوده، و در حدود بیست و پنج سال بود. تعدادی از خصایص پایه‌ای بشری در این نوع جدید پدیدار گشت. علاوه بر تمایلات باطنی که توسط نیاکان آنان به نمایش گذارده شد، این نیمه پستانداران قادر بودند در وضعیتهای مشمئز کنندۀ مشخص از خود حالت انزجار نشان دهند. علاوه بر این آنها از یک غریزۀ مشخص ذخیره سازی برخوردار بودند. آنها غذا را برای استفادۀ بعدی پنهان می‌کردند و بیشتر به جمع آوری سنگریزه‌های گرد و صاف و برخی از انواع سنگهای گرد که برای مهمات تدافعی و تهاجمی مناسب بود روی می‌آوردند.

این نیمه پستانداران اولینهایی بودند که از خود یک میل مشخص ساختمان سازی به نمایش گذاردند، آنطور که در هماوردیهای آنان در ساختن خانه در نوک درختان و نیز آسایشگاههای چند تونلی آنان در زیر زمین نشان داده می‌شود. آنها اولین نوع پستانداران تا آن زمان بودند که برای امنیت خویش در پناهگاههای درختی و زیر زمینی، هر دو، تدارک ببینند. آنها به اندازۀ زیادی درختان را به عنوان منزلگاه رها ساخته و در طول روز روی زمین زندگی می‌کردند و در شب در نوک درختان می‌خوابیدند.

با گذشت زمان افزایش طبیعی در تعداد نفرات سرانجام به رقابت جدی برای خوراک و هماوردی جنسی منجر شد، و این تماماً به یک سری از نبردهای پرکشتار انجامید که نزدیک بود تمامی این نوع را از بین ببرد. این پیکارها ادامه یافت، تا این که یک گروه کمتر از یکصد نفره زنده باقی ماند. اما صلح یک بار دیگر فائق گشت، و این یگانه قبیلۀ بقا یافته خوابگاههای خود را در نوک درختان از نو ساختند و یک بار دیگر وجودی نرمال و نیمه مسالمت‌آمیز را از سر گرفتند.

شما به سختی می‌توانید درک کنید که نیاکان پیش بشری شما با چه فاصلۀ اندکی گهگاه به سرحد انقراض می‌رسیدند. اگر قورباغۀ نیایی تمامی بشریت، در یک رویداد مشخص دو اینچ کمتر پریده بود، تمامی مسیر تکامل به گونه‌ای چشمگیر تغییر می‌یافت. مادر بلافصل شبیه لمورِ نوع اولیۀ پستانداران، پیش از آن که پدر نوع جدید و برتر پستانداران را به دنیا آورد، پنج بار صرفاً با فاصلۀ تار مویی از مرگ گریخت. اما نزدیکترین حادثه زمانی رخ داد که به درختی که مادر آتی دوقلوهای نخستیان در آن خوابیده بود صاعقه اصابت نمود. هر دو والدۀ این نیمه پستانداران به شدت شوکه شده و به طور بدی سوزانده شدند. سه تن از فرزندان آنان توسط این صاعقۀ آسمانی کشته شدند. این حیوانات در حال تکامل تقریباً خرافی بودند. این زوج که خانۀ نوک درختی آنان مورد اصابت قرار گرفت به راستی رهبران گروه پیشرفته‌تر نوع نیمه پستاندار بودند، و به دنبال نمونۀ آنان بیش از نیمی از قبیله که شامل خانواده‌های باهوش‌تر بودند به حدوداً دو مایل دورتر از این محل نقل مکان کردند و ساختن منزلگاههای جدید روی نوک درختان و پناهگاههای زمینی را که آسایشگاههای موقت آنان به هنگام خطر ناگهانی بود، شروع نمودند.

این زوج کهنه‌کار در پیکارهای متعدد به زودی پس از تکمیل خانه‌شان خود را والدین سرفراز دوقلوها، جالبترین و مهمترین حیواناتی که تا آن هنگام به دنیا آمده بودند، یافتند، زیرا آنان اولین نوع جدید نخستیان بودند که گام حیاتی بعدی در تکامل پیش بشر را در بر می‌گرفت.

مقارن با تولد این دوقلوهای نخستیان یک زوج دیگر — یک زوج عجیب نر و مادۀ عقب افتاده از قبیلۀ نیمه پستاندار، یک زوجی که هم از نظر فکری و هم از نظر فیزیکی پایین‌تر بودند — نیز یک دوقلو به دنیا آوردند. این دوقلوها، یک نر و یک ماده، نسبت به استیلا و پیروزی بی‌تفاوت بودند. آنها فقط به تهیۀ خوراک علاقه داشتند، و چون گوشت نمی‌خوردند، به زودی علاقۀ خود را به جستجو برای شکار به کلی از دست دادند. این دوقلوهای عقب افتاده، بنیانگذاران قبایل امروزی شبه میمون گشتند. نوادگان آنان به نواحی گرمتر جنوبی با آب و هوای معتدل و وفور میوه‌های گرمسیری آن پناه آوردند، یعنی جایی که بیشتر شبیه آن دوران در آن ادامۀ حیات داده‌اند، به استثنای آن شاخه‌هایی که با انواع پیشین میمونهای گیبون و میمونهای بزرگ جفت‌گیری کرده و در نتیجه کیفیت خود را به قدر زیادی از دست داده‌اند.

و از این رو به آسانی می‌توان دید که انسان و میمون تنها در این زمینه به هم مربوطند که هر دو از نیمه پستانداران برآمده‌اند، تیره‌ای که تولد همزمان و جدایی متعاقب دو جفت از دوقلوها در آن به وقوع پیوست: جفت پست‌تر که سرنوشتش به وجود آوردن انواع امروزی میمون، بوزینه، شامپانزه، و گوریل، و جفت برتر که تقدیرش ادامه دادن خط فرازگرایانه‌ای بود که به خود انسان تکامل یافت.

انسان امروزی و شبه میمونها از یک تیره و نوع برآمدند، اما نه از یک والدین. نیاکان انسان از تیره‌های برتر تتمۀ برگزیدۀ این تیرۀ نیمه پستاندار برآمده‌اند، در حالی که شبه میمونهای امروزی (به استثنای برخی از انواع از پیش موجود لمورها، بوزینه‌ها، میمونهای بزرگ، و سایر موجودات شبیه میمون) نوادگان پست‌ترین زوج این گروه نیمه پستاندار می‌باشند. این زوج تنها به این علت بقا یافتند که در یک آسایشگاه و انبار زیرزمینی خوراک طی بیش از دو هفته در طول آخرین نبرد شدید قبیله‌شان خود را پنهان ساختند و فقط زمانی که خصومتها کاملاً پایان یافته بود بیرون آمدند.

4- نخستیان

با نگرش مجدد به تولد دوقلوهای برتر، یک نر و یک ماده، تا دو عضو پیشگام تیرۀ نیمه پستاندار، این نوزادان حیوانی از یک نوع غیرعادی بودند. آنها نسبت به والدین خویش روی بدنهای خود موی کمتری داشتند، و وقتی که خیلی جوان بودند، اصرار به راست راه رفتن داشتند. نیاکان آنها همیشه یاد گرفته بودند که روی پاهای عقب خویش راه بروند، اما این دوقلوهای نخستیان از آغاز راست می‌ایستادند. آنها به قدی بیش از پنج فوت رسیدند، و سرهای آنان در مقایسه با سایرین در قبیله رشد بیشتری نمود. آنها در حالی که از همان اوایل از طریق علائم و صداها ارتباط با یکدیگر را فرا گرفتند، هرگز نتوانستند این علائم جدید را به مردم خود بفهمانند.

آنها هنگامی که حدوداً چهارده ساله بودند، از قبیله گریخته و به غرب رفتند تا خانوادۀ خود را بزرگ کنند و نوع جدید نخستیان را به وجود آورند. و این مخلوقات جدید به درستی نخستیان نامیده شده‌اند، زیرا که آنها نیاکان مستقیم و بلافصل حیوانی خود خانوادۀ بشر بودند.

بدین گونه بود که نخستیان ناحیه‌ای در ساحل غربی شبه جزیرۀ بین‌النهرین را که به داخل دریای جنوبی پیش رفته بود اشغال نمودند، حال آن که قبایل کم هوش‌تر و وابسته به آنان در اطراف نقطۀ شبه جزیره و تا خط ساحلی شرقی زندگی می‌کردند.

نخستیان نسبت به پیشینیان نیمه پستاندار خود، بیشتر بشر و کمتر حیوان بودند. تناسب اسکلتی این نوع جدید بسیار شبیه تناسب اسکلتی نژادهای بدوی بشری بود. نوع بشریِ دست و پا به طور کامل تکامل یافته بود، و این مخلوقات قادر بودند که درست به خوبی هر یک از نوادگان بشری ایام بعد خود راه بروند و حتی بدوند. آنها عمدتاً زندگی روی درختان را ترک کردند، گر چه به عنوان یک اقدام امنیتی در شب به پناه جستن به روی نوک درختان ادامه دادند، چرا که همچون نیاکان پیشین خود بسیار دستخوش ترس بودند. استفادۀ فزاینده از دستان برای تکامل نیروی ذاتی مغزی آنان کار فراوانی انجام داد. اما آنها از عقل و شعوری که واقعاً بتوان بشری نامید هنوز برخوردار نبودند.

اگر چه به لحاظ طبیعت احساسی، نخستیان اندکی از اجداد خویش متفاوت بودند، در تمامی گرایشات خود بیشتر یک تمایل بشری به نمایش می‌گذاردند. آنها در واقع حیوانات تحسین برانگیز و برتری بودند، و حدوداً در سن ده سالگی به بلوغ می‌رسیدند و طول عمر طبیعی آنان در حدود چهل سال بود. به این معنی که اگر آنها به طور طبیعی می‌مردند، ممکن بود آنقدر عمر کنند. اما در آن دوران اولیه، حیوانات اندکی با یک مرگ طبیعی می‌مردند. پیکار برای وجود مجموعاً خیلی شدید بود.

و اکنون پس از تقریباً نهصد نسل تکامل که از منشأ پستانداران اولیه، در حدود بیست و یک هزار سال را در بر می‌گیرد، ناگهان نخستیان دو مخلوق استثنایی، اولین موجودات حقیقتاً بشری، را به دنیا آوردند.

بدین گونه بود که پستانداران اولیه، که از نوع لمور آمریکای شمالی برآمده بودند، موجب منشأ یافتن نیمه پستانداران شدند و این نیمه پستانداران به نوبۀ خود نخستیان برتر را به وجود آوردند، و نخستیان نیاکان بلافصل نژاد بدوی بشری گشتند. قبایل نخستیان آخرین حلقۀ حیاتی در تکامل انسان بودند، اما در کمتر از پنج هزار سال حتی یک تن از این قبایل خارق‌العاده نیز باقی نماند.

5- اولین موجودات بشری

با سیر به گذشته، از سال 1934 بعد از میلاد مسیح تا تولد اولین دو موجود بشری، فقط 993٫419 سال می‌گذرد.

این دو مخلوق استثنایی موجوداتی حقیقتاً بشری بودند. آنها همانند بسیاری از نیاکان خود دارای انگشتان شست دست کامل بشری بودند، ضمن این که همانند نژادهای کنونی بشری پاهای کاملی نیز داشتند. آنها راه رونده و دونده بودند، ولی بالا رونده نبودند. کارکرد گیرندۀ انگشت شست پا غایب بود، کاملاً غایب. وقتی که خطر آنها را به نوک درختان می‌راند، آنها درست مثل انسانهای امروز بالا می‌رفتند. آنها مثل خرس از تنۀ درخت بالا می‌رفتند، نه آنطور که یک شامپانزه یا یک گوریل از طریق تاب خوردن روی شاخه‌ها بالا می‌رود.

این اولین موجودات بشری (و نسلهای بعدی آنان) در سن دوازده سالگی به بلوغ کامل می‌رسیدند و طول عمر بالقوۀ آنان در حدود هفتاد و پنج سال بود.

بسیاری احساسات جدید در همان اوایل در این دوقلوهای بشری ظاهر گشت. آنها هم برای اشیاء و هم برای موجودات دیگر ستایش را تجربه نمودند، و غرور قابل ملاحظه‌ای به نمایش می‌گذاردند. اما خارق‌العاده‌ترین پیشرفت در تکامل احساسی، ظهور ناگهانی یک گروه جدید از احساسات به راستی بشری، گروه پرستش‌آمیز شامل بیم توأم با احترام، تقدیس، فروتنی، و حتی یک شکل بدوی از سپاس بود. ترس در پیوند با ناآگاهی از پدیده‌های طبیعی در آستانۀ به وجود آوردن مذهب بدوی است.

نه تنها چنین احساسات بشری در این انسانهای بدوی آشکار شدند، بلکه تعداد بسیار بیشتری از عواطف قویاً تکامل یافته نیز در شکل ابتدایی موجود بودند. آنها به حد خفیفی از ترحم، خجالت و ملامت درک داشتند و به طور شدیدی نسبت به عشق، نفرت، و انتقام آگاه بودند، و نیز نسبت به احساسات آشکار حسادت آسیب‌پذیر بودند.

این دو بشرِ اول — دوقلوها — آزمون بزرگی برای والدین نخستی خویش بودند. آنها آنقدر کنجکاو و ماجراجو بودند که پیش از آن که هشت ساله شوند نزدیک بود طی رویدادهای متعدد جان خود را از دست بدهند. چنان شد که تا رسیدن به سن دوازده سالگی جای زخمهای زیادی در بدن آنها باقی مانده بود.

آنها در همان اوان یاد گرفتند به ارتباط لغوی دست زنند. آنها تا سن ده سالگی یک زبان بهبود یافته‌ای از علائم و لغات، شامل تقریباً پنجاه ایده را ابداع نموده و به اندازۀ زیادی تکنیک ابتدایی ارتباطی نیاکان خویش را بهبود بخشیده و بسط داده بودند. اما به رغم جدیت زیاد، قادر شدند فقط تعداد اندکی از علائم و سمبلهای جدید خویش را به والدین خود آموزش دهند.

آنها وقتی که حدوداً نه ساله بودند، در یک روز روشن به رودخانه سفر نموده و به یک مشاورۀ بسیار مهم دست زدند. هر موجود آسمانی که در یورنشیا استقرار یافته بود، از جمله خود من، به عنوان یک ناظرِ رخدادهای این دیدار هنگام ظهر حاضر بود. آنها در این روز پرماجرا به این درک رسیدند که با یکدیگر و برای یکدیگر زندگی کنند، و این اولین قرار از یک سری از چنین توافقها بود که سرانجام به این تصمیم منجر شد که از یاران پست‌تر حیوانی خود گریخته و به سوی شمال سفر نمایند، غافل از این که بدین گونه نژاد بشری را بنیانگذاری می‌نمودند.

در حالی که ما همگی نسبت به طرح این دو موجود کوچک بدوی بسیار نگران بودیم، در رابطه با کنترل کارکرد اذهان آنان ناتوان بودیم. ما به طور اختیاری بر تصمیمات آنان اعمال نفوذ ننمودیم و نمی‌توانستیم چنین کنیم. اما در حیطۀ محدودیتهای مجاز کارکرد سیاره‌ای، ما، حاملین حیات، به همراه همکاران خود همگی دست به دست هم دادیم تا دوقلوهای بشری را به سوی شمال و دور از مردم پوشیده از مو و بخشاً روی درخت سکنی گزین هدایت کنیم. و بدین طریق دوقلوها با انتخاب هوشمندانۀ خود مهاجرت نمودند، و به علت سرپرستی ما آنها به سوی شمال به یک ناحیۀ دور افتاده مهاجرت کردند، یعنی جایی که از احتمال تنزل بیولوژیک از طریق آمیزش با خویشان پست‌تر خود که متعلق به تیره‌های نخستیان بودند رهایی یافتند.

آنها مدت کوتاهی پیش از خروج خود از جنگلهای خانگی، مادر خویش را طی یک یورش میمونهای گیبون از دست دادند. در حالی که وی از هوش آنان برخوردار نبود، دارای عاطفۀ ارزشمند و والای یک پستاندار برای اولاد خود بود، و در تلاش برای نجات زوج شگفت‌انگیز، بی‌باکانه جان خود را فدا کرد. جانفشانی او بیهوده نبود، زیرا او از پیشرفت دشمن جلوگیری نمود، تا این که پدر به همراه نیروهای تقویتی از راه رسیده و مهاجمان را تار و مار نمود.

به زودی پس از این که این زوج جوان به منظور پی‌ریزی نژاد بشری، معاشرین خود را ترک کردند، پدر نخستی آنان اندوهگین گشت — دل او شکست. او از خوردن امتناع می‌ورزید، حتی وقتی که توسط فرزندان دیگر برای او خوراک آورده می‌شد. اکنون که اولاد برجستۀ او مفقود گشته بودند، زندگی در میان همتاهای عادی او به نظر نمی‌رسید ارزشی داشته باشد. از این رو سرگردان داخل جنگل رفته، به دام میمونهای مخاصم گیبون افتاد و آنقدر او را زدند که جان داد.

6- تکامل ذهن بشر

ما، حاملین حیات در یورنشیا، از روزی که بدواً پلاسمای حیات را در آبهای سیاره‌ای کاشتیم، از میان انتظار هوشیارانۀ طولانی و دیرپا عبور نموده بودیم، و طبعاً ظهور اولین موجودات به راستی هوشمند و با اراده، شادی زیاد و خوشنودی بسیاری برای ما به ارمغان آورد.

ما از طریق مشاهدۀ کارکرد هفت روح یاور ذهن که در هنگام ورود ما به سیاره به یورنشیا گمارده شده بودند نظاره‌گر تکامل ذهن دوقلوها بودیم. در سراسر توسعۀ طولانی تکاملی حیات سیاره‌ای این خادمان خستگی ناپذیر ذهن توانایی فزایندۀ خویش را برای ارتباط با ظرفیتهای پی در پی توسعه یابندۀ مغز مخلوقات حیوانی پیشروندۀ برتر به طور پیوسته ثبت می‌کردند.

در ابتدا فقط روح بصیرت می‌توانست در طرز رفتار ذاتی و واکنشی حیات آغازین حیوانی عمل نماید. با تفکیک انواع بالاتر، روح درایت قادر گشت به چنین مخلوقاتی هدیۀ خودجوش پیوند ایده‌ها را عطا نماید. بعدها ما روح شهامت را در حال عمل مشاهده کردیم. در حیوانات در حال تکامل به راستی یک شکل بدوی از حراست خودآگاه به وجود آمد. به دنبال ظهور گروههای پستاندار، ما نظاره‌گر روح دانش هستیم که به اندازه‌ای افزایش یافته خود را به نمایش می‌گذارد. و تکامل پستانداران برتر، کارکرد روح تدبیر را آورد، با رشد حاصلۀ غریزۀ گروهی شدن و آغاز تکامل بدوی اجتماعی.

طی ایام پستانداران بدوی، نیمه پستانداران، و نخستیان، ما به طور فزاینده ناظر خدمت فزون یافتۀ پنج یاور اول بودیم. اما دوتای باقیمانده، بالاترین خادمان ذهن، هرگز قادر نبودند در نوع یورنشیایی ذهن تکاملی عمل نمایند.

شادی ما را تصور کنید — در آن روز که دوقلوها حدوداً ده ساله بودند — روح پرستش اولین ارتباط خود را با ذهن دوقلوی فرد مؤنث و مدت کوتاهی بعد از آن با نفر مذکر برقرار نمود. ما می‌دانستیم که چیزی از تبار نزدیک ذهن بشر به نقطۀ کمال خود نزدیک می‌گشت؛ و هنگامی که در حدود یک سال بعد نهایتاً به سرانجام رسید، در نتیجۀ فکر میانجی شده و تصمیم قاطع برای فرار از خانه و سفر به شمال بود که روح خرد در یورنشیا و در این دو ذهن بشریِ اکنون به رسمیت شناخته شده شروع به عمل نمود.

یک نوع فوری و جدید بسیج هفت روح یاور ذهن نمایان بود. ما با امید سرزنده بودیم. ما دریافتیم که ساعتی که مدتها در انتظار آن بودیم در حال نزدیکی است. ما می‌دانستیم که در آستانۀ تحقق کوشش طولانی خود برای تکامل مخلوقات صاحب اراده در یورنشیا هستیم.

7- شناسایی رسمی به عنوان یک سیارۀ مسکونی

ما مدتی طولانی در انتظار به سر نبردیم. در هنگام ظهر، روز بعد از فرار دوقلوها، در مکان کانون دریافت سیاره‌ای یورنشیا، درخشش اولیۀ آزمایشی متعلق به علامات مدار جهان به وقوع پیوست. البته ما با این درک که یک واقعۀ بزرگ در شرف وقوع است همگی در تکاپو بودیم؛ اما چون این کره یک ایستگاه آزمایشی حیات بود، از این که دقیقاً چگونه در جریان به رسمیت شناخته شدن حیات هوشمند در سیاره قرار می‌گیریم کمترین تصوری نداشتیم. اما ما مدت زیادی در انتظار باقی نماندیم. در روز سوم پس از فرار دوقلوها و پیش از خروج گروه حاملین حیات، فرشتۀ اعظم نبادان برای برقراری مدار اولیۀ سیاره‌ای از راه رسید.

این یک روز پرماجرا در یورنشیا بود، آنگاه که گروه کوچک ما در حول و حوش قطب سیاره‌ای ارتباط فضایی گرد آمد و اولین پیام را در رابطه با مدار تازه تأسیس ذهنی سیاره از سلوینگتون دریافت نمود. و این اولین پیام که توسط رئیس گروه فرشتگان اعظم دیکته شده بود چنین می‌گفت:

”به حاملین حیات در یورنشیا — درود! ما در گرامیداشت علامت وجود ذهن برخوردار از حرمت ارادی در یورنشیا که در ستاد مرکزی نبادان ثبت گردید ناقل اطمینان از مسرت زیاد در سلوینگتون، ایدنشیا، و جروسم هستیم. تصمیم قاطعانۀ دوقلوها برای فرار به سوی شمال به منظور جداسازی اولادشان از نیاکان پست‌ترشان مورد توجه واقع شده است. این اولین تصمیم ذهن — نوع بشری ذهن — در یورنشیا می‌باشد، و به طور اتوماتیک مدار ارتباطی را که از طریق آن این پیام اولیۀ تقدیر منتقل می‌شود، برقرار می‌سازد.“

بعد از آن از طریق این مدار جدید تهنیتهای والامرتبه‌های ایدنشیا رسید و شامل این رهنمودها برای حاملین حیات مقیم سیاره می‌شد که ما را از مداخله در الگوهای حیات که برقرار ساخته بودیم منع می‌ساخت. به ما دستور داده شد که در امور پیشرفت بشر دخالت ننمائیم. نباید چنین استنباط شود که حاملین حیات پیوسته به طور اختیاری و مکانیکی در کارکرد طبیعی طرحهای تکاملی سیاره مداخله می‌کنند، زیرا ما چنین نمی‌کنیم. اما تا این زمان به ما اجازه داده شده بود که محیط را تحت کنترل درآورده و پلاسمای حیات را به طریقۀ خاصی حفظ نمائیم. و این نظارتِ خارق‌العاده اما کاملاً طبیعی بود که بایستی متوقف می‌گردید.

و سخنان والامرتبه‌ها که به اتمام رسید، پیام زیبای لوسیفر که در آن هنگام حکمران سیستم سِتانیا بود رسید. حال، حاملین حیات سخنان خوشامد گویانۀ رئیس خود را شنیدند و اجازه یافتند به جروسم بازگردند. این پیام لوسیفر شامل قبول رسمی کار حاملین حیات در یورنشیا و معاف ساختن ما از کلیۀ انتقادهای آینده در هر یک از تلاشهای ما برای بهبود الگوهای حیات نبادان، آنطور که در سیستم سِتانیا برقرار شده بود، می‌شد.

این پیامهای صادره از سلوینگتون، ایدنشیا، و جروسم رسماً نشانگر خاتمۀ نظارت طولانی سیاره توسط حاملین حیات بود. ما برای مدتها مشغول به کار بودیم و تنها توسط هفت روح یاور ذهن و کنترلگران استاد فیزیکی یاری می‌شدیم. و اکنون که اراده، توان انتخاب پرستش و صعود، در مخلوقات تکاملی سیاره ظاهر شده بود، ما دریافتیم که کارمان به اتمام رسیده، و گروه ما برای خروج آماده شد. از آنجا که یورنشیا یک کرۀ تغییر و تبدیل حیات است اجازه یافتیم دو حامل حیات ارشد به همراه دوازده دستیار را به جا بگذاریم، و من به عنوان یکی از افراد این گروه انتخاب شدم و از آن هنگام در یورنشیا بوده‌ام.

تنها 993٫408 سال پیش (از سال 1934 بعد از میلاد مسیح) بود که یورنشیا به عنوان یک سیارۀ مسکونی بشری در جهان نبادان به رسمیت شناخته شد. تکامل بیولوژیک بار دیگر به سطوح بشری حرمت اراده نائل گشته بود. انسان به سیارۀ 606 سِتانیا وارد شده بود.

[مسئولیت این مقاله به عهدۀ یک حامل حیات نبادان مقیم یورنشیا می‌باشد.]

Información de fondo

نسخۀ چاپ آساننسخۀ چاپ آسان

Urantia Foundation, 533 W. Diversey Parkway, Chicago, IL 60614, USA
Telefono: +1-773-525-3319; Fax: +1-773-525-7739
بنیاد یورنشیا. کلیۀ حقوق محفوظ است©