رفتن به محتوای اصلی

مقالۀ 185 محاکمه در حضور پیلاطوس

کتاب یورنشیا

مقالۀ 185

محاکمه در حضور پیلاطوس

185:0.1 (1987.1) اندکی پس از ساعت شش در این صبح جمعه، 7 آوریل، سال ۳۰ بعد از میلاد مسیح، عیسی را نزد پیلاطوس، فرماندار رومی که تحت نظارت بلافصلِ افسر عالی‌رتبة ارتش روم در سوریه، بر یهودیه، سامره، و اَدومیه حکومت می‌کرد، آوردند. استاد در حالی که در بند بود توسط نگهبانان معبد به حضور فرماندار رومی برده شد، و حدود پنجاه تن از متهم کنندگان او، از جمله اعضای دادگاه شورای عالی یهود (عمدتاً صدوقیان)، یهودای اسخریوطی، و کاهن اعظم، قیافا، و یوحنای رسول او را همراهی می‌کردند. حَنّا در برابر پیلاطوس ظاهر نشد.

185:0.2 (1987.2) پیلاطوس بیدار شده بود و آمادة پذیرش این گروه از ملاقات کنندگانِ صبح زود بود. او از سوی کسانی که عصر روز قبل رضایتش را به دست آورده بودند که سربازان رومی را در دستگیری پسر انسان به کار گیرند، مطلع شده بود که عیسی زود هنگام نزد او آورده می‌شود. این محاکمه قرار بود جلوی کاخ سلطنتی، یک مکان الحاقی به قلعة آنتونیا، جایی که پیلاطوس و همسرش هنگام توقف در اورشلیم، مقر اصلی خود را برقرار می‌کردند، برگزار شود.

185:0.3 (1987.3) اگر چه پیلاطوس بخش عمدة بازبینی عیسی را در داخل تالارهای کاخ سلطنتی انجام داد، محاکمة علنی در بیرون روی پله‌های منتهی به ورودی اصلی برگزار شد. این امتیازی بود برای یهودیان، که از ورود به هر ساختمان غیریهودی که در آن ممکن بود در این روز آماده‌سازی برای عید فصح از خمیر مایه استفاده شود امتناع می‌کردند. چنین رفتاری نه تنها آنها را از نظر تشریفاتی ناپاک می‌ساخت و در نتیجه آنها را از شرکت در عیدِ شکرگزاریِ بعد از ظهر محروم می‌نمود، بلکه همچنین ایجاب می‌کرد که قبل از این که واجد شرایط شرکت در شام عید فصح شوند، پس از غروب آفتاب، در معرض مراسم تطهیر قرار گیرند.

185:0.4 (1987.4) اگر چه این یهودیان در وجدان خویش اصلاً اذیت نمی‌شدند که با دسیسه‌چینی موجب قتل قضایی عیسی شوند، با این وجود در رابطه با همة این مواردِ مربوط به پاکیزگیِ تشریفاتی و نظم و قاعدة سنتی دقت زیادی داشتند. و این یهودیان تنها کسانی نبوده‌اند که در شناخت الزامات والا و مقدسی که سرشت الهی دارند ناکام بمانند و در عین حال به چیزهایی که برای سعادت انسان در زمان و ابدیت، هر دو، اهمیت ناچیز دارند، توجه دقیق داشته باشند.

1- پونتیوس پیلاطوس

185:1.1 (1987.5) اگر پونتیوس پیلاطوس فرماندارِ نسبتاً خوبی در استانهای کوچک نبود، تیبریوس به سختی اجازه می‌داد که او به مدت ده سال به عنوان فرماندار یهودیه باقی بماند. اگرچه او یک مدیر نسبتاً خوبی بود، اما یک بزدل اخلاقی بود. او مردی آنچنان بزرگ نبود که ماهیت وظیفة خود را به عنوان فرماندار یهودیان درک کند. او نتوانست این واقعیت را درک کند که این عبرانیان یک مذهب واقعی داشتند، مذهبی که حاضر بودند برای آن بمیرند، و این که میلیونها میلیون نفر از آنها، که اینجا و آنجا در سرتاسر امپراتوری پراکنده بودند، به اورشلیم به عنوان مکان مقدس مذهب خود می‌نگریستند و به شورای عالی یهود به عنوان بالاترین دادگاه روی زمین احترام می‌گذاشتند.

185:1.2 (1988.1) پیلاطوس یهودیان را دوست نداشت، و این نفرت عمیق زود شروع به نشان دادن خود کرد. از میان تمامی استانهای روم، هیچیک برای حکومت کردن دشوارتر از یهودیه نبود. پیلاطوس واقعاً هیچگاه مشکلات مربوط به مدیریت یهودیان را درک نکرد، و از این رو، در اوایل تجربة خود به عنوان فرماندار، یک سری اشتباهات تقریباً مهلک و تقریباً انتحاری انجام داد. و همین اشتباهات بود که به یهودیان چنین قدرتی بر او داد. هنگامی که آنها می‌خواستند بر تصمیمات او تأثیر بگذارند، تنها کاری که باید می‌کردند این بود که تهدید به یک قیام کنند، و پیلاطوس به سرعت تسلیم می‌شد. و این تزلزل ظاهری، یا فقدان شجاعت اخلاقی فرماندار، عمدتاً به دلیل خاطرة تعدادی از مناقشاتی بود که او با یهودیان داشت و به این دلیل که آنها در هر مورد او را بدتر کرده بودند. یهودیان می‌دانستند که پیلاطوس از آنها می‌ترسد، و این که او نگران موقعیت خود در برابر تیبریوس است، و آنها اطلاع از این امر را در مواقع بیشمار به ضرر بزرگ فرماندار به کار گرفتند.

185:1.3 (1988.2) ناخشنودیِ یهودیان از پیلاطوس در نتیجة تعدادی از برخوردهای ناگوار رخ داد. اول، او نتوانست تعصب عمیق آنها را نسبت به تمام تصاویر به عنوان نمادهای بت پرستی جدی بگیرد. از این رو او به سربازان خود اجازه داد تا بدون حذف تصاویر قیصر از روی پرچمهای خود وارد اورشلیم شوند، همانطور که سربازان رومی در زمان سلف او چنین کرده بودند. هیئت بزرگی از یهودیان به مدت پنج روز در انتظار پیلاطوس بودند و به او التماس می‌کردند که این تصاویر را از روی پرچمهای نظامی حذف کند. او از اجابت درخواست آنها قاطعانه امتناع کرد و آنها را به مرگ فوری تهدید کرد. پیلاطوس که خود یک شک‌گرا بود، نمی‌فهمید که انسانهایی که دارای احساسات قوی مذهبی هستند در مردن برای اعتقادات مذهبی خود درنگ نمی‌کنند؛ و از این رو هنگامی که این یهودیان با سرکشی در مقابل کاخ او جمع شدند، و صورتشان را به سوی زمین خم کردند، و خبر دادند که آمادة مرگ هستند، او بیمناک شد. سپس پیلاطوس متوجه شد که تهدیدی را انجام داده است که حاضر به عملی ساختنِ آن نیست. او تسلیم شد، دستور داد تصاویر از پرچمهای سربازانش در اورشلیم حذف شود، و از آن روز به بعد تا حد زیادی خود را تابع هوا و هوس رهبران یهودی یافت، که از این طریق ضعف او را در انجام تهدیدهایی که از اجرای آن می‌ترسید کشف کرده بودند.

185:1.4 (1988.3) پیلاطوس متعاقباً مصمم شد تا این اعتبار از دست رفته را بازیابد و بر این اساس سپرهای امپراتور را که معمولاً در پرستش قیصر استفاده می‌شدند، بر روی دیوارهای کاخ هیرودیس در اورشلیم نصب کرد. وقتی یهودیان اعتراض کردند، او تسلیم نشد. هنگامی که او از گوش دادن به اعتراضات آنها امتناع کرد، آنها فوراً به روم متوسل شدند، و امپراتور نیز سریعاً دستور داد که سپرهای ناخشنود کننده برداشته شوند. و آنگاه پیلاطوس حتی کمتر از قبل مورد احترام قرار گرفت.

185:1.5 (1988.4) کار دیگری که او را با نارضایتی شدید یهودیان مواجه کرد این بود که او جرأت کرد از خزانة معبد پول برداشت کند تا هزینة ساخت یک قنات جدید را بپردازد تا تامین آب بیشتر برای میلیونها بازدید کننده از اورشلیم در ایام اعیاد بزرگ مذهبی را فراهم کند. یهودیان معتقد بودند که فقط شورای عالی یهود می‌تواند وجوه معبد را خرج کند، و آنها هرگز از نکوهش پیلاطوس به خاطر این حکم گستاخانه دست برنداشتند. از این تصمیم حداقل بیست شورش و خونریزی زیاد حاصل شد. آخرین مورد از این شورشهای خطیر مربوط به قتل عام یک گروه بزرگ از جلیلیها بود، حتی در حالی که آنها در قربانگاه نیایش می‌کردند.

185:1.6 (1988.5) قابل توجه است که، در حالی که این فرمانروای متزلزل رومی، عیسی را به خاطر ترسش از یهودیان و حفظ موقعیت شخصی خود قربانی کرد، در نهایت در نتیجة کشتار غیرضروری سامریها در ارتباط با ادعاهای یک مسیح دروغین که سربازان را به کوه جِرِزیم هدایت کرده بود، و ادعا کرده بود که ظروف معبد آنجا دفن شده‌اند، عزل شد؛ زیرا هنگامی که آن مسیح دروغین نتوانست مخفیگاه ظروف مقدس را مطابق وعده‌ای که داده بود نشان دهد، شورشهای شدیدی در گرفت. در نتیجة این رخداد، افسر عالی‌رتبۀ ارتش روم در سوریه به پیلاطوس دستور داد به روم برود. و در حالی که پیلاطوس در راه روم بود تیبریوس درگذشت، و او به عنوان فرماندار یهودیه مجدداً منصوب نشد. او از این نکوهشِ تأسف‌بار که به مصلوب شدن عیسی رضایت داد هیچگاه به طور کامل رهایی نیافت. او پس از این که هیچ نظر لطفی در چشمان امپراتور جدید پیدا نکرد، به استان لوزان رفت و در آنجا متعاقباً خودکشی کرد.

185:1.7 (1989.1) کلودیا پروکولا، همسر پیلاطوس، از طریق سخنان خدمتکارِ همراه خود که یک فینیقی باورمند به بشارت پادشاهی بود، بسیار دربارة عیسی شنیده بود. پس از مرگ پیلاطوس، کلودیا به گونه‌ای چشمگیر با انتشار خبر خوش تعیین هویت می‌شد.

185:1.8 (1989.2) و همة اینها چیزهای زیادی را روشن می‌سازد که در این پیش از ظهر غم‌انگیز جمعه به وقوع پیوست. به راحتی می‌توان فهمید که چرا یهودیان به خود اجازه دادند که به پیلاطوس خواست خود را دیکته کنند — او را ساعت شش بیدار کنن د که عیسی را محاکمه کند — و نیز چرا آنها درنگ نکردند که تهدید کنند که اگر او جرأت کند که مطالبات آنها برای مرگ عیسی را نپذیرد او را نزد امپراتور به خیانت متهم خواهند کرد.

185:1.9 (1989.3) یک فرماندار شایستة رومی که به گونه‌ای زیان‌آور با حاکمان یهودیان درگیر نشده بود هرگز به این متعصبان مذهبیِ تشنه به خون اجازه نمی‌داد موجب مرگ مردی شود که خودش اعلام کرده بود از اتهامات دروغینشان بی‌گناه و بی‌تقصیر است. روم وقتی پیلاطوسِ درجه دو را برای حکومت بر فلسطین فرستاد، اشتباه بزرگی را مرتکب شد، یک اشتباه بسیار بزرگ در امور زمینی. بهتر بود که تیبریوس بهترین مدیر استانی امپراتوری را نزد یهودیان می‌فرستاد.

2- عیسی در برابر پیلاطوس ظاهر می‌شود

185:2.1 (1989.4) هنگامی که عیسی و متهم کنندگانش در مقابل تالار داوری پیلاطوس جمع شده بودند، فرماندار رومی بیرون آمد و با مخاطب قرار دادنِ گروهی که جمع شده بودند، پرسید: ”شما چه اتهامی علیه این شخص دارید؟“ صدوقیان و اعضای شورایی که کنار زدن عیسی را از سر راه به عهده داشتند، مصمم شده بودند که به حضور پیلاطوس بروند و بدون این که هیچ اتهامی قطعی ارائه دهند، تأیید حکم اعدام عیسی را درخواست کنند. از این رو سخنگوی دادگاه شورای عالی یهود به پیلاطوس پاسخ داد: ”اگر این مرد یک شرارتکار نبود، او را به تو تسلیم نمی‌کردیم.“

185:2.2 (1989.5) وقتی پیلاطوس مشاهده کرد که آنها تمایلی به بیان اتهامات خود علیه عیسی ندارند، اگرچه می‌دانست که آنها تمام شب را درگیر بحث در مورد گناه او بوده‌اند، به آنها پاسخ داد: ”از آنجایی که شما بر سر هیچ اتهام قطعی توافق نکرده‌اید، چرا این مرد را نمی‌برید و بر اساس قوانین خودتان دربارة او قضاوت نمی‌کنید؟“

185:2.3 (1989.6) سپس منشی دادگاه شورای عالی یهود به پیلاطوس گفت: ”برای ما قانونی نیست که کسی را بکشیم، و این مزاحم ملت ما شایسته است به خاطر چیزهایی که گفته و انجام داده بمیرد. از این رو ما برای تصدیق این حکم به پیشگاه تو آمده‌ایم.“

185:2.4 (1989.7) حضور در برابر فرماندار رومی با این تلاش برای شانه خالی کردن، نشان دهندة بدخواهی و بدخُلقیِ اعضای شورای عالی یهود نسبت به عیسی و نیز عدم احترام آنها به انصاف، شرافت، و حرمتِ پیلاطوس را آشکار می‌سازد. چه وقاحتی برای این شهروندانِ تابع که در برابر فرماندارِ استانیِ خود حاضر شوند و تقاضای حکم اعدام مردی را کنند پیش از آن که به او یک محاکمة عادلانه بدهند و حتی بدون این که اتهام جناییِ مشخصی بر علیه او مطرح کنند!

185:2.5 (1990.1) پیلاطوس چیزی از کار عیسی در میان یهودیان می‌دانست، و او حدس زد که اتهاماتی که ممکن است علیه او مطرح شود مربوط به نقض قوانین کلیسایی یهودی است؛ از این رو او به دنبال ارجاع پرونده به دادگاه خودشان بود. باز، پیلاطوس خوشحال شد که آنها را به اعتراف علنی وا داشت که قادر به صدور و اجرای حکم اعدامِ حتی یکی از مردم خودشان که با نفرتی شدید و حسادت‌آمیز از او متنفر بودند، نبودند.

185:2.6 (1990.2) چند ساعت قبل از آن، اندکی پیش از نیمه شب و پس از آن که او اجازة استفاده از سربازان رومی را در انجامِ دستگیریِ مخفیانة عیسی داد، پیلاطوس در مورد عیسی و تعالیم او از همسرش کلودیا قدری بیشتر شنیده بود. کلودیا یک تغییر کیش دادة ناکامل به یهودیت بود، و بعدها به یک باورمند تمام عیار به بشارت عیسی تبدیل گشت.

185:2.7 (1990.3) پیلاطوس مایل بود این بازپرسی را به تعویق بیندازد، اما او دید که رهبران یهودی مصمم هستند که دعوی را ادامه دهند. او می‌دانست که این نه تنها پیش از ظهرِ آماده شدن برای عید فصح است، بلکه این روز که جمعه است، روز آماده سازی برای سبت یهودیان برای استراحت و نیایش نیز می‌باشد.

185:2.8 (1990.4) پیلاطوس، که نسبت به شیوة بی‌احترامانة برخورد این یهودیان به شدت حساس بود، حاضر به اجابت مطالبات آنها که عیسی باید بدون یک محاکمه به مرگ محکوم شود نبود. از این رو وقتی چند لحظه منتظر شد تا آنها اتهامات خود را علیه زندانی مطرح کنند، رو به آنها کرد و گفت: ”این مرد را بدون یک محاکمه به مرگ محکوم نمی‌کنم؛ و تا وقتی که اتهامات خود را کتباً علیه او مطرح نکنید، حاضر به بازبینی او نیز نمی‌شوم.“

185:2.9 (1990.5) هنگامی که کاهن اعظم و دیگران این سخنان پیلاطوس را شنیدند، به منشی دادگاه اشاره کردند، و او در آن هنگام اتهامات کتبی علیه عیسی را به پیلاطوس داد. و این اتهامات عبارت بودند از:

185:2.10 (1990.6) ”ما در دادگاه شورای عالی یهود دریافتیم که این مرد یک شرارتکار و مزاحم ملت ماست، زیرا او در این موارد مجرم است:

185:2.11 (1990.7) ”1- منحرف ساختنِ ملت ما و برانگیختن مردم ما به شورش.

185:2.12 (1990.8) ”2- منع مردم از پرداخت خراج به قیصر.

185:2.13 (1990.9) ”3- خود را پادشاه یهودیان خواندن و تأسیس یک پادشاهی نوین را آموزش دادن.“

185:2.14 (1990.10) عیسی در رابطه با هیچیک از این اتهامات به روال معمول محاکمه نشده بود و به طور قانونی نیز محکوم نشده بود. وقتی این اتهامات برای نخستین بار بیان شد او حتی آنها را نشنید، اما پیلاطوس او را از کاخ سلطنتی، جایی که تحت بازداشت نگهبانان بود، آورد و اصرار کرد که این اتهامات در جلسة رسیدگی عیسی تکرار شود.

185:2.15 (1990.11) هنگامی که عیسی این اتهامات را شنید، به خوبی می‌دانست که در دادگاه یهودی دربارة این موضوعات مورد دادرسی واقع نشده بود، و برای یوحنا زبدی و متهم کنندگانش نیز همینطور بود، اما او هیچ پاسخی به اتهامات دروغین آنها نداد. حتی وقتی پیلاطوس از او خواست که به متهم کنندگانش پاسخ دهد، او دهان خود را باز نکرد. پیلاطوس از ناعادلانه بودن کل شکایت به دادگاه چنان متحیر شد و چنان تحت تأثیر رفتار ساکت و استادانة عیسی قرار گرفت که تصمیم گرفت زندانی را به داخل تالار ببرد و به طور خصوصی او را بازبینی کند.

185:2.16 (1990.12) پیلاطوس در ذهنش گیج شده بود، در قلبش از یهودیان می‌ترسید، و با دیدن این صحنة تماشایی که عیسی در برابر متهمان خونخوارش، نه با تحقیر خاموش، بلکه با یک ابراز تاسف واقعی و عطوفت اندوهبار، در آنجا با اقتدار ایستاده بود، و به آنها خیره شده بود، در روحش به شدت برانگیخته شد.

3- بررسی خصوصی توسط پیلاطوس

185:3.1 (1991.1) پیلاطوس عیسی و یوحنا زبدی را به اتاقی خصوصی برد، نگهبانان را بیرون در تالار گذاشت، و از زندانی درخواست کرد که بنشیند، و در کنار او نشست و چندین سؤال پرسید. پیلاطوس صحبت خود را با عیسی با دادنِ این اطمینان به او آغاز کرد که اولین مورد بر علیه او را باور نمی‌کند: این که او یک منحرف کنندة ملت و یک تحریک کننده به شورش است. سپس او پرسید: ”آیا تاکنون آموزش داده‌ای که از دادن خراج به قیصر باید امتناع کرد؟“ عیسی به یوحنا اشاره کرد و گفت: ”از او یا هر شخص دیگری که تعلیم مرا شنیده بپرس.“ سپس پیلاطوس از یوحنا در مورد این موضوعِ خراج سؤال کرد، و یوحنا در مورد تعلیم استادش شهادت داد و توضیح داد که عیسی و حواریونش به قیصر و به معبد، هر دو، مالیات پرداختند. پس از این که پیلاطوس از یوحنا سؤال کرد، گفت: ”مراقب باش به کسی نگویی که من با تو صحبت کردم.“ و یوحنا هرگز این موضوع را فاش نکرد.

185:3.2 (1991.2) سپس پیلاطوس برگشت تا بیشتر عیسی را مورد پرسش قرار دهد. او گفت: ”و اکنون در مورد سومین اتهام علیه تو، آیا تو پادشاه یهودیان هستی؟“ از آنجایی که در صدای پیلاطوس یک لحن احتمالاً صمیمانة پرسش وجود داشت، عیسی به والی لبخند زد و گفت: ”پیلاطوس، این را برای خودت می‌پرسی، یا این سؤال را از این دیگران، متهم کنندگانِ من، می‌گیری؟“ در آن هنگام،‌ فرماندار با لحنی نیمه خشمگینانه پاسخ داد: ”آیا من یک یهودی هستم؟ قوم خودت و سران کاهنان تو را تحویل دادند و از من خواستند که تو را به مرگ محکوم کنم. من صحت اتهامات آنها را زیر سؤال می‌برم، و فقط سعی می‌کنم برای خودم بفهمم تو چه کار کرده‌ای. به من بگو، آیا گفته‌ای که پادشاه یهودیان هستی، و آیا در پی تأسیس یک پادشاهی جدید بوده‌ای؟“

185:3.3 (1991.3) سپس عیسی به پیلاطوس گفت: ”آیا نمی‌دانی که پادشاهی من متعلق به این دنیا نیست؟ اگر پادشاهی من متعلق به این دنیا بود، حتماً شاگردانم می‌جنگیدند که من به دست یهودیان تسلیم نشوم. حضور من اینجا در برابر تو در این بندها کافی است تا به همة انسانها نشان دهد که پادشاهی من یک حاکمیت روحانی است، حتی برادریِ انسانهایی که از طریق ایمان و از طریق مهر ورزیدن، فرزندان خدا شده‌اند. و این نجات برای غیریهودی و نیز برای یهودی است.“

185:3.4 (1991.4) پیلاطوس گفت: ”پس بالاخره تو یک پادشاه هستی؟“ و عیسی پاسخ داد: ”آری، من چنین پادشاهی هستم، و پادشاهی من خانوادة فرزندان ایماندار پدر آسمانی من است. من به این منظور در این دنیا زاده شدم، حتی برای این که باید پدرم را به همة انسانها نشان دهم و به حقیقت خداوند شهادت دهم. و حتی اکنون به تو اعلام می‌کنم که هر کس حقیقت را دوست دارد صدای مرا می‌شنود.“

185:3.5 (1991.5) سپس پیلاطوس، نیمی با تمسخر و نیمی با صمیمیت گفت: ”حقیقت، حقیقت چیست — چه کسی می‌داند؟“

185:3.6 (1991.6) پیلاطوس قادر به درک سخنان عیسی نبود، و قادر به درک ماهیت پادشاهی روحانی او نیز نبود، اما اکنون مطمئن بود که زندانی هیچ کاری را که شایستة مرگ باشد انجام نداده است. یک نگاه رو در رو به عیسی کافی بود تا حتی پیلاطوس را متقاعد کند که این مرد والامنش و خسته، اما شاهانه و درستکار، انقلابیِ وحشی و خطرناکی نیست که بخواهد خود را بر تاج و تخت دنیویِ اسرائیل مستقر کند. پیلاطوس فکر می‌کرد که وقتی عیسی خود را یک پادشاه خواند، چیزی از منظور عیسی را می‌فهمید، زیرا او با آموزشهای رواقیون آشنا بود که می‌گفتند ”مرد عاقل پادشاه است“. پیلاطوس کاملاً متقاعد شده بود که عیسی به جای این که یک فتنه‌گر خطرناک باشد، چیزی بیشتر یا کمتر از یک رویاپرداز بی‌آزار، و یک متعصب بی‌گناه نیست.

185:3.7 (1991.7) پیلاطوس پس از بازجویی از استاد، نزد سران کاهنان و متهم کنندگانِ عیسی بازگشت و گفت: ”من این مرد را مورد بازبینی قرار داده‌ام، و هیچ تقصیری در او نمی‌یابم‌؛ من فکر نمی‌کنم که او در مورد اتهاماتی که شما علیه او وارد کرده‌اید، مجرم باشد؛ فکر می‌کنم که او باید آزاد شود.“ و هنگامی که یهودیان این را شنیدند، شدیداً خشمگین شدند، چنان زیاد که به تندی فریاد زدند عیسی باید بمیرد؛ و یکی از اعضای شورای عالی یهود با شجاعت به کنار پیلاطوس نزدیک شد و گفت: ”این مرد مردم را به شورش تحریک می‌کند. او از جلیل آغاز کرد و در سراسر یهودیه ادامه داد. او یک فتنه‌گر و یک شرارتکار است. اگر این مرد شرور را آزاد کنی، مدتها افسوس خواهی خورد.“

185:3.8 (1992.1) پیلاطوس سخت تحت فشار بود که تشخیص دهد با عیسی چه کند؛ از این رو، هنگامی که از آنها شنید که او کار خود را در جلیل آغاز کرد، به این فکر افتاد که با فرستادن عیسی به حضور هیرودیس که در آن هنگام برای شرکت در عید فصح در شهر بود، از مسئولیت تصمیم‌گیری دربارة این موضوع، حداقل برای به دست آوردن زمان برای فکر کردن، اجتناب کند. پیلاطوس همچنین فکر می‌کرد که این حرکت به حل و فصل بخشی از احساس تلخی که به دلیل سوء تفاهماتِ متعدد در مورد مسائل مربوط به قلمرو قضایی مدتی بین خودش و هیرودیس وجود داشت، کمک می‌کند.

185:3.9 (1992.2) پیلاطوس نگهبانان را صدا کرد و گفت: ”این مرد یک جلیلی است. فوراً او را نزد هیرودیس ببرید، و پس از این که وی او را مورد بازبینی قرار داد، یافته‌های او را به من گزارش دهید.“ و آنها عیسی را نزد هیرودیس بردند.

4- عیسی در پیشگاه هیرودیس

185:4.1 (1992.3) هنگامی که هیرودیس آنتیپاس در اورشلیم توقف کرد، در کاخ قدیمی مکابیِ هیرودیس کبیر ساکن شد، و اکنون عیسی توسط نگهبانان معبد به این خانة پادشاه پیشین برده شد، و او توسط متهم کنندگانش و یک جمعیتِ در حال افزایش تعقیب شد. هیرودیس مدتها بود که راجع به عیسی شنیده بود، و دربارة او بسیار کنجکاو بود. هنگامی که پسر انسان در این صبح جمعه در برابر او ایستاد، این فرد شریرِ اهل اَدومیه حتی برای یک لحظه آن پسر سالهای گذشته را به یاد نیاورد که در سفوریس در برابر او ظاهر شده بود و درخواست یک تصمیم عادلانه در مورد پولی که می‌بایست به پدرش پرداخت می‌شد را نمود. پدر عیسی هنگام کار در یکی از ساختمانهای عمومی به طور تصادفی کشته شده بود. تا آنجایی که هیرودیس می‌دانست، او هرگز عیسی را ندیده بود، اگر چه هنگامی که کارش در جلیل متمرکز بود، بسیار نگران او بود. اکنون که او در بازداشت پیلاطوس و مردم یهودیه بود، هیرودیس مایل بود که او را ببیند، تا از هر گونه مشکلی که ممکن بود در آینده از جانب او پیش آید، احساس امنیت کند. هیرودیس در مورد معجزاتی که توسط عیسی انجام یافته بود چیزهای زیادی شنیده بود، و واقعاً امیدوار بود که او را در حال انجام کاری شگفت‌آور ببیند.

185:4.2 (1992.4) هنگامی که عیسی را به حضور هیرودیس آوردند، والی از ظاهر شاهانه و چهرة خونسرد او مبهوت شد. هیرودیس برای حدود پانزده دقیقه از عیسی پرسش کرد، اما استاد جوابی نداد. هیرودیس به او طعنه زد و او را به چالش طلبید که معجزه‌ای انجام دهد، اما عیسی به سؤالات بسیار او پاسخ نداد و به طعنه‌های او نیز پاسخی نداد.

185:4.3 (1992.5) سپس هیرودیس به سران کاهنان و صدوقیان رو کرد، و پس از گوش دادن به اتهامات آنها، به همه چیز و بیش از آنچه که پیلاطوس در مورد اعمال شرورانة مورد ادعا دربارة پسر انسان شنیده بود گوش داد. سرانجام، هیرودیس پس از این که متقاعد شد که عیسی نه حرف می‌زند و نه کار معجزه‌آسایی برای او انجام می‌دهد، پس از مدتی مسخره کردن او، به او یک لباس سلطنتی ارغوانی کهنه پوشاند و او را نزد پیلاطوس بازگرداند. هیرودیس می‌دانست که هیچ اختیاری بر عیسی در یهودیه ندارد. اگر چه او از این باور که بالاخره قرار است در جلیل از دست عیسی خلاص شود، خوشحال بود، اما شکرگزار بود که این پیلاطوس بود که مسئولیت کشتن او را بر عهده داشت. هیرودیس از ترسی که در نتیجة کشتنِ یحیی تعمید دهنده دچار آن شده بود، هرگز به طور کامل رهایی نیافته بود. هیرودیس حتی گاهی اوقات از این می‌ترسید که عیسی همان یحیی است که از مردگان برخاسته است. اکنون او از این ترس رها شده بود، زیرا مشاهده کرد که عیسی شخصی کاملاً متفاوت از آن پیامبر رک‌گو و آتشین مزاج است که جرأت کرد زندگی خصوصی او را افشا و نکوهش کند.

5- بازگشت عیسی نزد پیلاطوس

185:5.1 (1993.1) هنگامی که نگهبانان عیسی را نزد پیلاطوس بازگرداندند، او بر روی پله‌های جلوی کاخ سلطنتی، جایی که مسند داوری او قرار گرفته بود، بیرون رفت، و سران کاهنان و اعضای شورای عالی یهود را فراخواند و به آنها گفت: ”شما این مرد را به اتهام منحرف ساختنِ مردم، ممنوع کردنِ پرداخت مالیات، و ادعای پادشاهی یهودیان، پیش من آوردید. من او را مورد بازبینی قرار داده‌ام و نتوانستم او را به این اتهامات مجرم بیابم. در واقع من هیچ خطایی در او نمی‌بینم. سپس من او را نزد هیرودیس فرستادم، و والی نیز باید به همین نتیجه رسیده باشد، زیرا او را نزد ما بازگردانده است. یقیناً هیچ کاری که سزاوار مرگ باشد توسط این مرد انجام نشده است. اگر هنوز فکر می‌کنید که او نیاز به تنبیه دارد، من حاضرم قبل از آزاد کردنِ او، او را تنبیه کنم.“

185:5.2 (1993.2) درست هنگامی که یهودیان می‌خواستند اعتراضات خود را علیه آزادی عیسی فریاد بزنند، جمعیت عظیمی به سمت کاخ سلطنتی آمدند تا از پیلاطوس بخواهند که برای گرامیداشت عید فصح یک زندانی را آزاد کند. برای مدتی مرسوم بود که فرمانداران رومی به مردم اجازه می‌دادند که در زمان عید فصح، یک فرد زندانی یا محکوم را برای عفو انتخاب کنند. و اکنون که این جمعیت برای آزادی یک زندانی پیش او آمده بودند، و از آنجایی که عیسی اخیراً شدیداً محبوب توده‌های مردم شده بود، به ذهن پیلاطوس رسید که ممکن است با دادن این پیشنهاد به این گروه، بتواند خود را از مخمصة خود رهایی بخشد، بدین گونه که چون عیسی اکنون در برابر مسند داوری او یک زندانی است، این مرد جلیلی را به نشانة حسن نیت به مناسبت عید فصح برای آنها آزاد کند.

185:5.3 (1993.3) هنگامی که جمعیت خروشان روی پله‌های ساختمان بالا می‌رفت، پیلاطوس شنید که آنها نام شخصی به نام باراباس را فریاد می‌کشند. باراباس یک آشوبگر شناخته شدة سیاسی و یک دزد قاتل، پسر یک کاهن بود که اخیراً در جریان دزدی و قتل در جادة اریحا دستگیر شده بود. این مرد که به مرگ محکوم شده بود، بنا بود به محض پایان جشنهای عید فصح اعدام شود.

185:5.4 (1993.4) پیلاطوس برخاست و به جمعیت توضیح داد که عیسی توسط سران کاهنان که می‌خواستند او به اتهامات مشخصی اعدام شود نزد او آورده شده است، و این که به نظر او آن مرد شایستة مرگ نیست. پیلاطوس گفت: ”پس ترجیح می‌دهید کدامیک را برای شما آزاد کنم، این باراباسِ قاتل، یا این عیسیِ جلیلی؟“ و پس از این که پیلاطوس بدین گونه سخن گفت، سران کاهنان و اعضای شورای عالی یهود همگی با صدای بلند فریاد زدند: ”باراباس، باراباس!“ و هنگامی که مردم دیدند که سران کاهنان می‌خواهند عیسی کشته شود، برای جان او به سرعت به هیاهو پیوستند و با صدای بلند برای آزادی باراباس فریاد زدند.

185:5.5 (1993.5) چند روز قبل از این، جمعیت با دیدة ترس و احترام به عیسی می‌نگریستند، اما جماعت به کسی که ادعا می‌کرد پسر خداست، و اکنون خود را در بازداشت سران کاهنان و حاکمان و در برابر پیلاطوس برای جانش در محاکمه می‌یافت، با نظر تحسین نگاه نمی‌کردند. عیسی هنگامی که صرافان و بازرگانان را از معبد بیرون می‌کرد، می‌توانست از نظر مردم یک قهرمان باشد، اما نه هنگامی که یک زندانی غیرمقاوم در دست دشمنانش بود و برای جانش در محاکمه بود.

185:5.6 (1993.6) پیلاطوس از دیدن سران کاهنان که ضمن فریاد کشیدن برای خون عیسی برای عفو یک قاتل بدنام هیاهو می‌کردند خشمگین شد. او کینه‌توزی و نفرت آنها را دید و تعصب و بدخواهی آنها را مشاهده کرد. از این رو به آنها گفت: ”چگونه می‌توانید جان یک قاتل را بر جان این مرد ترجیح دهید که بدترین جرمش این است که خود را به طور تمثیلی پادشاه یهودیان می‌خواند؟“ اما این یک گفتة عاقلانه برای پیلاطوس نبود. یهودیان مردمی مغرور بودند که اکنون تحت یوغ سیاسی روم بودند، اما به آمدن مسیحی امیدوار بودند که با یک نمایش عظیمِ قدرت و جلال، آنها را از اسارت غیریهودیان نجات دهد. آنها بیش از آنچه پیلاطوس می‌توانست بداند، از این اظهار رسمی ناراحت بودند که این آموزگار متواضعِ دکترینِ عجیب و غریب، که اکنون دستگیر شده و متهم به جرائمی شده بود که سزاوار مرگ بود، باید به عنوان ”پادشاه یهودیان“مورد اشاره قرار گیرد. آنها چنین سخنی را توهینی به هر چیزی تلقی می‌کردند که در وجود ملی خویش مقدس و افتخارآمیز می‌پنداشتند، و از این رو همگی برای آزادی باراباس و مرگ عیسی با صدای بلند فریاد کشیدند.

185:5.7 (1994.1) پیلاطوس می‌دانست که عیسی از اتهاماتی که بر علیه او وارد شده بود بی‌گناه است، و اگر او یک قاضی عادل و شجاع بود، او را تبرئه و آزاد می‌کرد. اما او می‌ترسید که در برابر خواستة این یهودیان خشمگین ایستادگی کند، و در حالی که در انجام وظیفة خود تردید داشت، پیام‌رسانی از راه رسید و پیامی مهر و موم شده از همسرش کلودیا به او ارائه کرد.

185:5.8 (1994.2) پیلاطوس به کسانی که در برابر او گرد آمده بودند اشاره کرد که مایل است پیش از ادامه دادن به موضوعی که در برابر او قرار دارد، پیامی را که اکنون دریافت کرده است بخواند. وقتی پیلاطوس این نامة همسرش را باز کرد، در آن خواند: ”من دعا می‌کنم که با این مرد بی‌گناه و درستکار که او را عیسی می‌خوانند کاری نداشته باشی. من امشب به خاطر او در یک رویا رنجهای زیادی کشیدم.“ این یادداشت از کلودیا نه تنها پیلاطوس را بسیار ناراحت کرد و در نتیجه رسیدگی به این موضوع را به تأخیر انداخت، بلکه متأسفانه زمان قابل توجهی را نیز فراهم کرد که طی آن حاکمان یهودی آزادانه در میان جمعیت گشت زدند و از مردم خواستند تا خواهان آزادی باراباس شوند و برای مصلوب کردن عیسی هیاهو کنند.

185:5.9 (1994.3) سرانجام، پیلاطوس بار دیگر حل مشکلی را که با آن روبرو بود، مورد ملاحظه قرار داد، بدین صورت که از گردهماییِ در هم آمیختة حاکمان یهود و جمعیت عفوخواه پرسید: ”با او که پادشاه یهودیان نامیده می‌شود چه کنم؟“ و همه با هم فریاد زدند: ”مصلوبش کن! مصلوبش کن!“ یکصدا بودن این درخواست از سوی این جماعتِ در هم آمیخته، پیلاطوس، قاضی ظالم و وحشت‌زده را مبهوت و هراسان کرد.

185:5.10 (1994.4) سپس پیلاطوس یک بار دیگر گفت: ”چرا می‌خواهید این مرد را مصلوب کنید؟ چه کار شرارت‌آمیزی انجام داده است؟ چه کسی جلو خواهد آمد تا بر علیه او شهادت دهد؟“ اما وقتی آنها شنیدند که پیلاطوس در دفاع از عیسی سخن می‌گوید، هر چه بیشتر فریاد زدند: ”مصلوبش کن! مصلوبش کن!“

185:5.11 (1994.5) سپس پیلاطوس مجدداً در مورد آزادی زندانی به مناسبت عید فصح به آنها رجوع کرد و گفت: ”یک بار دیگر از شما می‌پرسم که کدامیک از این زندانیان را در این روز، در وقت عید فصح برای شما آزاد کنم؟“ و جمعیت دوباره فریاد زدند: ”باراباس را به ما بده!“

185:5.12 (1994.6) سپس پیلاطوس گفت: ”اگر قاتل، باراباس را آزاد کنم، با عیسی چه کنم؟“ و یک بار دیگر جمعیت یکصدا فریاد زدند: ”مصلوبش کن! مصلوبش کن!“

185:5.13 (1994.7) پیلاطوس توسط هیاهوی مداوم جمعیت که تحت رهبری مستقیم سران کاهنان و اعضای شورای عالی یهود عمل می‌کردند، وحشت زده شد؛ با این حال، او تصمیم گرفت حداقل یک بار دیگر برای راضی کردن جمعیت و نجات عیسی تلاش کند.

6- آخرین درخواست پیلاطوس

185:6.1 (1994.8) در تمام آنچه در اوایل این صبح جمعه در مقابل پیلاطوس رخ می‌دهد، فقط دشمنان عیسی شرکت می‌کنند.دوستان زیاد او یا هنوز از دستگیری شبانه و محاکمة صبحگاهی او اطلاعی ندارند و یا در اختفا هستند تا مبادا آنها نیز به دلیل ایمان داشتن به تعالیم عیسی دستگیر شوند و مستحق مرگ شناخته شوند. در میان جمعیت کثیر که اکنون برای مرگ استاد فریاد می‌زنند، فقط دشمنان قسم خوردة او و کسانی که به آسانی به دنبال کشیده می‌شوند و جمعیت بی‌فکر را می‌توان یافت.

185:6.2 (1995.1) پیلاطوس برای آخرین بار به حس ترحم آنها متوسل شد. او که می‌ترسید در برابر هیاهوی این جماعتِ گمراه که برای خون عیسی فریاد می‌زدند ایستادگی کند، به نگهبانان یهودی و سربازان رومی دستور داد تا عیسی را بگیرند و او را تازیانه بزنند. این کار به خودی خود یک رویة غیرعادلانه و غیرقانونی بود، زیرا قانون روم مقرر می‌داشت که تنها کسانی که از طریق مصلوب شدن محکوم به مرگ هستند باید به این شکل در معرض تازیانه خوردن قرار گیرند. نگهبانان عیسی را برای این آزمونِ سخت به حیاط باز کاخ سلطنتی بردند. اگر چه دشمنانش شاهد این تازیانه زدن نبودند، اما پیلاطوس شاهد بود، و قبل از این که آنها این بد رفتاریِ شریرانه را به پایان برسانند، به تازیانه‌زنها دستور داد دست بکشند و اشاره کرد که عیسی را باید نزد او بیاورند. قبل از این که تازیانه‌زنها تازیانه‌های گره خوردة خود را بر عیسی بزنند، در حالی که او به تیر شلاق بسته شده بود، دوباره جامة ارغوانی را بر او پوشاندند، و تاجی از خار بافتند و آن را بر پیشانی او گذاشتند. و وقتی یک نی را به عنوان یک عصای سلطنتی مسخره در دست او نهادند، در برابر او زانو زدند و او را استهزا کردند و گفتند: ”درود بر پادشاه یهود!“ و آب دهان بر او انداختند و با دستانشان بر صورتش کوبیدند. و یکی از آنها قبل از این که او را نزد پیلاطوس برگردانند، نی را از دست او گرفت و بر سرش کوبید.

185:6.3 (1995.2) سپس پیلاطوس این زندانی در حال خون‌ریزی و لت و پار شده را بیرون آورد و او را به جمعیّت در هم آمیخته ارائه کرد و گفت: ”این مرد را بنگرید! باز هم به شما اعلام می‌کنم که هیچ تقصیری در او نمی‌یابم، و حال که او را تازیانه زده‌ام، می‌خواهم او را آزاد کنم.“

185:6.4 (1995.3) عیسی ناصری ملبس به یک خرقة سلطنتی ارغوانی کهنه با تاجی از خار که پیشانی مهربان او را سوراخ کرده بود، آنجا ایستاده بود. صورتش خون‌آلود بود و پیکرش با رنج و اندوه خم شده بود. اما هیچ چیز نمی‌توانست برای دلهای بی‌احساس کسانی که قربانی نفرت شدید عاطفی و بردة تعصب مذهبی هستند گیرا باشد. این منظره لرزة سهمگینی را به قلمروهای یک جهان عظیم فرستاد، اما قلب کسانی را که قصد داشتند نابودی عیسی را به انجام رسانند، لمس نکرد.

185:6.5 (1995.4) آنها وقتی از اولین شوکِ دیدنِ گرفتاریِ استاد بهبود یافتند، فقط بلندتر و طولانی‌تر فریاد زدند: ”مصلوبش کن! مصلوبش کن! مصلوبش کن!“

185:6.6 (1995.5) و اکنون پیلاطوس دریافت که متوسل شدن به احساس ترحم فرضی آنها بیهوده است. او جلو آمد و گفت: ”می‌بینم که شما مصمم هستید که این مرد باید بمیرد، اما او چه کرده که سزاوار مرگ باشد؟ چه کسی جرم او را اعلام خواهد کرد؟“

185:6.7 (1995.6) آنگاه خود کاهن اعظم جلو آمد و نزد پیلاطوس رفت و با عصبانیت گفت: ”ما شریعت مقدسی داریم و طبق آن شریعت این مرد باید بمیرد زیرا خود را به عنوان پسر خدا معرفی کرده است.“ وقتی پیلاطوس این را شنید، نه تنها از یهودیان بیشتر ترسید، بلکه با به یاد آوردنِ یادداشت همسرش و اسطورة یونانیِ خدایانی که بر زمین فرود آمدند، اکنون از این فکر که عیسی احتمالاً یک شخصیت الهی است به خود لرزید. او برای جمعیت دست تکان داد تا سکوت کنند و در همان حال بازوی عیسی را گرفت و دوباره او را به داخل ساختمان برد تا بتواند او را بیشتر مورد بازبینی قرار دهد. اکنون پیلاطوس از ترس گیج شده بود، از خرافات حیران شده بود، و از رفتار سرسختانة آن جماعت مستأصل شده بود.

7- آخرین مصاحبة پیلاطوس

185:7.1 (1995.7) پیلاطوس، که با احساس آکنده از ترس می‌لرزید، در کنار عیسی نشست، و پرسید: ”تو از کجا آمده‌ای؟ راستی تو که هستی؟ این چیست که آنها می‌گویند، که تو پسر خدا هستی؟“

185:7.2 (1996.1) اما عیسی به سختی می‌توانست به چنین سؤالاتی که توسط یک قاضی انسان - ترس، ضعیف، و متزلزل پرسیده شده بود پاسخ دهد، کسی که چنان ظالم بود که حتی وقتی که او را از همة جرائم بی‌گناه اعلام کرده بود، و پیش از آن که به طور مقتضی به مرگ محکوم شود، او را در معرض تازیانه خوردن قرار داد. عیسی مستقیماً به صورت پیلاطوس نگاه کرد، اما پاسخی به او نداد. آنگاه پیلاطوس گفت: ”آیا از صحبت کردن با من امتناع می‌ورزی؟ آیا درک نمی‌کنی که من هنوز قدرت دارم که تو را آزاد کنم یا به صلیب بکشم؟“ سپس عیسی گفت: ”تو نمی‌توانی بر من قدرتی داشته باشی مگر این که از بالا اجازه داده شده باشد. تو نمی‌توانی هیچ مرجعیتی بر پسر انسان اعمال کنی مگر این که پدر آسمانی اجازه دهد. اما تو چندان مقصر نیستی زیرا از انجیل بی‌اطلاع هستی. کسی که به من خیانت کرد و کسی که مرا به تو تحویل داد، گناهش بزرگتر است.“

185:7.3 (1996.2) این آخرین صحبت با عیسی پیلاطوس را کاملاً وحشت‌زده کرد. این ترسوی اخلاقی و ضعیف قضایی اکنون زیر بار مضاعف ترس خرافی از عیسی و ترس انسانی از رهبران یهود عمل می‌کرد.

185:7.4 (1996.3) پیلاطوس دوباره در برابر جمعیت ظاهر شد، و گفت: ”من مطمئن هستم که این مرد فقط یک مجرم مذهبی است. شما باید او را بگیرید و بر طبق شریعت خود در مورد او قضاوت کنید. چرا باید انتظار داشته باشید که من به دلیل مخالفت او با سنتهای شما به مرگ او رضایت دهم؟“

185:7.5 (1996.4) پیلاطوس تقریباً آماده بود تا عیسی را آزاد کند که قیافا، کاهن اعظم، به قاضی ترسوی رومی نزدیک شد و با تکان دادن انگشت انتقام جویانه در صورت پیلاطوس، با کلماتی خشم‌آلود که تمام جمعیت می‌توانستند بشنوند، گفت: ”اگر این مرد را آزاد کنی، دوست قیصر نیستی، و من اطمینان حاصل خواهم کرد که امپراتور از همه چیز مطلع شود.“ این تهدید علنی برای پیلاطوس خیلی گزاف بود. ترس از بخت و اقبال شخصی او اکنون همة ملاحظات دیگر را تحت‌الشعاع قرار داد و فرماندار ترسو دستور داد عیسی را جلوی مسند داوری بیرون آورند. در حالی که استاد آنجا جلوی آنها ایستاده بود، به او اشاره کرد و با تمسخر گفت: ”پادشاه خود را بنگرید.“ و یهودیان پاسخ دادند: ”او را دور کن. مصلوبش کن!“ و سپس پیلاطوس با طعنه و کنایة بسیار گفت: ”آیا پادشاه شما را مصلوب کنم؟“ و یهودیان پاسخ دادند: ”آری، او را مصلوب کن! ما پادشاهی جز قیصر نداریم.“ و سپس پیلاطوس متوجه شد که امیدی به نجات عیسی وجود ندارد زیرا او تمایلی به ایستادگی در برابر یهودیان نداشت.

8- تسلیم غم‌انگیز پیلاطوس

185:8.1 (1996.5) در اینجا پسر خدا که به صورت پسر انسان در جسم ظهور یافته بود ایستاد. او بدون کیفرخواست دستگیر شد؛ متهم شده بدون مدرک؛ قضاوت شده بدون شاهدان؛ مجازات شده بدون یک حکم؛ و اکنون قرار بود به زودی توسط قاضی ظالمی به مرگ محکوم شود که اعتراف کرد نمی‌تواند هیچ تقصیری در او بیابد. اگر پیلاطوس فکر کرده بود که با نام بردن از عیسی به عنوان ”پادشاه یهودیان“ به میهن پرستی آنها متوسل می‌شود، کاملاً شکست خورد. یهودیان انتظار چنین پادشاهی را نداشتند. این اعلان سران کاهنان و صدوقیان، که ”ما پادشاهی جز قیصر نداریم“، حتی برای مردم بی‌فکر شوکه کننده بود، اما اکنون برای نجات عیسی بسیار دیر شده بود، حتی اگر آن جماعت جرأت می‌کردند که از آرمان استاد حمایت کنند.

185:8.2 (1996.6) پیلاطوس از یک هیاهو یا یک شورش می‌ترسید. او جرأت نداشت که در ایام عید فصح در اورشلیم برای پیش آمدن چنین آشوبی ریسک کند. او اخیراً یک توبیخ از قیصر دریافت کرده بود و دیگر نمی‌خواست برای توبیخ دیگری ریسک کند. هنگامی که او دستور آزادی باراباس را صادر کرد، جمعیت به شادی پرداختند. سپس او دستور داد یک طشت و مقداری آب بیاورند، و در آنجا در برابر جمعیت دستانش را شست و گفت: ”من از خون این مرد بی‌گناهم. شما مصمم هستید که او باید بمیرد، اما من هیچ تقصیری در او نیافته‌ام. بروید تا کاری را که در سر دارید انجام دهید. سربازان او را به جلو هدایت خواهند کرد.“ و سپس جمعیت هلهله کردند و گفتند: ”خون او بر ما و بر فرزندانمان باد.“