مقالۀ 145 چهار روز پررویداد در کفرناحوم
نسخۀ پیشنویس
کتاب یورنشیا
مقالۀ 145
چهار روز پررویداد در کفرناحوم
عیسی و حواریون در عصر سهشنبه، 13 ژانویه به کفرناحوم رسیدند. مطابق معمول، آنها مقر مرکزی خود را در منزل زبدی در بیت صیدا برقرار کردند. حال که یحیی تعمید دهنده به مرگش فرستاده شده بود، عیسی آماده شد تا در نخستین تور موعظۀ علنی و عمومیِ جلیل آغاز به کار کند. خبر بازگشت عیسی به سرعت در سطح شهر پخش شد، و در اوایل روز بعد، مریم مادر عیسی شتابان خارج شد. او به ناصره رفت تا از پسرش یوسف دیدار کند.
عیسی چهارشنبه، پنجشنبه، و جمعه را در منزل زبدی سپری نمود و در آمادگی برای نخستین تور گستردۀ موعظۀ عمومیِ حواریون خود به آنها رهنمود داد. او همچنین بسیاری از پرس و جو کنندگان جدی را به صورت انفرادی و گروهی، هر دو، پذیرفت و به آنها آموزش داد. او از طریق آندریاس ترتیبی داد که در روز سبت آتی در کنیسه سخن بگوید.
اواخر عصر جمعه، خواهر کوچک عیسی، روت، به طور مخفیانه از او دیدار کرد. آنها در قایقی که در فاصلهای کوتاه از ساحل لنگر انداخته بود تقریباً یک ساعت با هم وقت صرف کردند. هیچ موجود بشری، به جز یوحنا زبدی، هرگز از این دیدار آگاهی نیافت، و به او هشدار داده شد که به هیچ کس چیزی نگوید. روت تنها عضو خانوادۀ عیسی بود که از ابتدای ایام هشیاری معنوی خود تا خدمت روحانی پررویداد، مرگ، رستاخیز و معراج عیسی، به گونهای استوار و تردید ناپذیر به ربانیتِ مأموریت زمینی او ایمان داشت؛ و او سرانجام به کرات آن سو عزیمت نمود، در حالی که به ماهیت فوق طبیعیِ مأموریت پدر – برادرش در جسم هرگز شک نکرد. روت کوچک تا جایی که به خانوادۀ زمینی عیسی مربوط میشد، در سرتاسرِ آزمونِ سختِ محاکمه، طرد، و مصلوب شدن او، تسکین اصلی او بود.
1- صید بزرگ ماهیان
در بامداد جمعۀ همین هفته، هنگامی که عیسی در کنار دریا در حال تدریس بود، مردم چنان در نزدیکی لبۀ آب دور او ازدحام کردند که او به برخی از ماهیگیران که یک قایق نزدیک را اشغال کرده بودند علامت داد که به نجات او بیایند. او پس از وارد شدن به قایق برای بیش از دو ساعت به آموزش تودۀ مردمِ گرد آمده ادامه داد. این قایق ”شمعون“ نامگذاری شده بود؛ این کشتی ماهیگیری پیشین شمعون پطرس بود و با دستان خود عیسی ساخته شده بود. در این صبح خاص، قایق توسط داوود زبدی و دو همکار که به دنبال یک شب بینتیجۀ ماهیگیری در دریاچه تازه به ساحل نزدیک شده بودند استفاده میشد. آنها در حال تمیز کردن و تعمیر تورهایشان بودند که عیسی از آنها درخواست کرد که به یاری او بیایند.
بعد از این که عیسی تعلیم مردم را به پایان رساند، به داوود گفت: ”حال که در آمدن به کمک من تأخیر کردید، بگذارید با شما کار کنم. بگذارید به ماهیگیری برویم؛ به آن سوی عمیق بروید و تورهای خود را برای یک صید بزرگ به پایین افکنید.“اما شمعون، یکی از دستیاران داوود، پاسخ داد: ”استاد بیفایده است. ما تمام شب زحمت کشیدیم و چیزی نگرفتیم؛ با این حال، به فرمان تو به آن سو خواهیم رفت و تورها را به پایین خواهیم افکند. و شمعون به دلیل اشارهای که توسط استادش، داوود، انجام شد، رضایت داد که رهنمودهای عیسی را دنبال کند. وقتی آنها به مکانی که توسط عیسی تعیین شده بود رفتند، تورهایشان را پایین انداختند و چنان ماهی انبوهی گرفتند که ترسیدند تورها پاره شوند، چنان زیاد که به دستیارانشان در ساحل اشاره کردند که به یاری آنها بیایند. وقتی آنها هر سه قایق را تقریباً تا حد غرق شدن با ماهی پر کردند، این شمعون به پای عیسی افتاد و گفت: ”استاد از من دور شو، زیرا من یک مرد گناهکارم.“شمعون و کلیۀ کسانی که در این رخداد درگیر بودند به خاطر صید بزرگ ماهیان حیرت زده شدند. از آن روز، داوود زبدی، این شمعون، و همکارانشان تورهای خود را رها کردند و عیسی را دنبال نمودند.
اما این به هیچ وجه یک صید بزرگ معجزهآسای ماهیان نبود. عیسی یک دانشجوی نزدیک به طبیعت بود؛ او یک ماهیگیر باتجربه بود و از عادات ماهیان در دریای جلیل آگاه بود. او در این فرصت صرفاً این مردان را به مکانی که معمولاً در این ساعت از روز در آن ماهی یافت میشد هدایت کرد. اما پیروان عیسی همیشه این را به عنوان یک معجزه تلقی میکردند.
2- بعد از ظهر در کنیسه
سبت بعد، در مراسم بعد از ظهر در کنیسه، عیسی خطبۀ خود را پیرامون ”خواست پدر آسمانی“ ایراد کرد. شمعون پطرس در موعظۀ صبح پیرامون ”پادشاهی“ موعظه کرده بود. در گردهمایی عصر پنجشنبۀ کنیسه، آندریاس درس داده بود، و موضوع مورد بحث او ”راه نوین“ بود. در این زمان خاص بیش از هر شهر دیگر در زمین، مردم در کفرناحوم به عیسی ایمان داشتند.
همینطور که عیسی در این بعد از ظهر سبت در کنیسه درس میداد، طبق سنت، نخستین متن را از شریعت گرفت، و از کتاب خروج خواند: ”و به خداوند، خدایتان خدمت کنید، و او نان و آبتان را برکت خواهد داد، و تمام بیماریها از شما دور خواهند شد.“او دومین متن را از پیامبران انتخاب کرد، و از اشعیا خواند: ”برخیز و بدرخش، زیرا نور تو آمده، و جلال خداوند بر تو طلوع کرده است. ممکن است تاریکی زمین را بپوشاند، و ظلمتِ غلیظ مردمان را، اما روح خداوند بر تو طلوع خواهد کرد، و جلال الهی بر تو نمایان خواهد شد. حتی غیریهودیان به سوی این نور خواهند آمد، و بسیاری از اذهان بزرگ به درخششِ این نور تسلیم خواهند شد.“
این خطبه تلاشی از سوی عیسی بود تا این حقیقت را روشن سازد که مذهب یک تجربۀ شخصی است. در زمرۀ سایر چیزها، استاد گفت:
”شما به خوبی میدانید که، در حالی که یک پدر خوش قلب خانوادهاش را به طور کلی دوست دارد، به دلیل عاطفۀ شدید خود برای هر یک از اعضای آن خانواده، آنها را به صورت یک گروه تلقی میکند. شما دیگر نباید به عنوان یک فرزند اسرائیل به پدر آسمانی نزدیک شوید، بلکه به عنوان یک فرزند خدا. شما به عنوان یک گروه، به راستی فرزندان اسرائیل هستید، اما هر یک از شما به عنوان یک فرد یک فرزند خدا هستید. من نیامدهام که پدر را به فرزندان اسرائیل آشکار سازم، بلکه این شناخت از خداوند و آشکارسازی مهر و بخشش او را به تک تک ایمانداران به عنوان یک تجربۀ راستین شخصی به ارمغان آورم. پیامبران همه به شما آموختهاند که یهوه مردم خود را دوست دارد، و این که خدا به اسرائیل عشق میورزد. اما من به میان شما آمدهام که یک حقیقت بزرگتر را اعلام دارم، حقیقتی که بسیاری از پیامبران بعد نیز درک کردند، این که خدا شما را — هر یک از شما را — به صورت فردی دوست دارد. در تمام این نسلها شما یک مذهب ملی یا نژادی داشتهاید؛ اکنون من آمدهام که به شما یک مذهب شخصی بدهم.
”اما حتی این یک ایدۀ جدید نیست. بسیاری از اذهان معنوی در میان شما این حقیقت را دانستهاند، زیرا برخی از پیامبران بدین گونه به شما آموزش دادهاند. آیا در کتاب مقدس نخواندهاید که ارمیای نبی میگوید: ’در آن روزها دیگر نخواهند گفت، پدران انگور ترش خوردهاند و دندان فرزندان کند شد. هر کس برای شرارت خودش خواهد مرد؛ هر که انگور ترش بخورد، دندانش کند خواهد شد. بنگرید، روزهایی فرا خواهد رسید که با قوم خود پیمانی نوین خواهم بست، نه مانند عهدی که با پدرانشان بستم، آنگاه که آنها را از سرزمین مصر خارج ساختم، بلکه مطابق راه نوین. من حتی قانون خود را در قلبهای آنها خواهم نوشت. من خدای آنها خواهم بود، و آنها قوم من خواهند بود. در آن روز دیگر کسی به همسایهاش نخواهد گفت، آیا خدا را میشناسی؟ نه! زیرا همۀ آنها شخصاً مرا خواهند شناخت، از کوچکترین تا بزرگترین.‘
”آیا این وعدهها را نخواندهاید؟ آیا به کتاب مقدس باور ندارید؟ آیا نمیفهمید که در آنچه همین امروز مشاهده میکنید سخنان پیامبر تحقق یافته است؟ و آیا ارمیا به شما نصیحت نکرد که مذهب را یک امر قلبی تلقی کنید، خود را به صورت فردی با خدا در ارتباط قرار دهید؟ آیا این پیامبر به شما نگفت که خدای آسمان تک تک قلبهای شما را جستجو میکند؟ و آیا به شما هشدار داده نشد که قلب طبیعیِ بشری بالاتر از همه چیز فریبکار است و اغلب اوقات به گونهای نومیدانه شریر است؟
”آیا همچنین نخواندهاید که حِزقیال حتی به پدران شما آموخت که در تجارب فردی شما مذهب باید یک واقعیت شود؟ دیگر نباید از این ضربالمثل استفاده کنید که میگوید: ’پدران غوره خوردهاند و دندان فرزندان کند شده است.‘ پروردگار خداوند میفرماید: ’به حیاتم قسم، اینک همۀ جانها از آنِ من هستند؛ جانهای پدران، همانند جانهای پسران از آن من هستند. فقط جانی که گناه کند خواهد مرد.‘ و سپس حِزقیال حتی این روز را پیشبینی کرد، آنگاه که از جانب خدا سخن گفت. او گفت: ’همچنین دلی تازه به شما خواهم داد، و روحی تازه در اندرونتان خواهم نهاد.‘
”دیگر نباید بترسید که خدا به خاطر گناه یک فرد ملتی را تنبیه خواهد کرد؛ پدر آسمانی نیز یکی از فرزندان ایماندارش را به خاطر گناهان یک ملت تنبیه نخواهد کرد، گرچه هر عضو جداگانۀ هر خانواده اغلب باید به خاطر پیامدهای مادیِ خطاهای خانواده و تخطیهای گروه متحمل رنج شود. آیا درک نمیکنید که امید یک ملتِ بهتر — یا یک دنیای بهتر — به پیشرفت و آگاهی فرد گره خورده است؟“
سپس استاد شرح داد که پدر آسمانی، بعد از این که انسان این آزادی معنوی را تشخیص داد، خواستار این است که فرزندانش در زمین آن صعود جاودانِ مسیر بهشت را آغاز کنند که شامل پاسخ آگاهانۀ مخلوق به اشتیاق الهیِ روح سکنیگزین برای یافتن آفریننده، شناخت خداوند و تلاش برای مانند او شدن است.
این موعظه به اندازۀ زیاد به حواریون کمک کرد. همۀ آنها به طور کاملتری فهمیدند که بشارت پادشاهی پیامی است که معطوف به فرد است، نه ملت.
گرچه مردم کفرناحوم با آموزشهای عیسی آشنا بودند، از موعظۀ او در این روز سبت شگفتزده شدند. او به راستی به عنوان کسی که از اقتدار برخوردار است آموزش داد، نه مثل کاتبان.
درست هنگامی که عیسی سخنانش را تمام کرد، یک مرد جوان در میان جماعت که به واسطۀ سخنان او بسیار آشفته شده بود تحت یک حملۀ شدید صرع قرار گرفت و با صدای بلند فریاد کشید. او در پایان تشنج، هنگام باز یافتن هشیاری، در یک حالت خواب آلود سخن گفت. او گفت: ”ما را با تو چه کار است، عیسی ناصری؟ تو آن قدوس خدایی؛ آیا آمدهای که ما را نابود کنی؟“ عیسی از مردم خواست که ساکت باشند، و دست مرد را گرفت و گفت: ”از این حالت بیرون بیا“ — و او فوراً بیدار شد.
این مرد جوان توسط یک روح ناپاک یا دیو تسخیر نشده بود؛ او یک قربانی صرع معمولی بود. اما به او آموخته بودند که رنج و عذاب او به خاطر تسخیر شدگی توسط یک روح شیطانی است. او به این آموزش باور داشت و مطابق تمامی آنچه که پیرامون بیماری خود میاندیشید یا میگفت رفتار میکرد. همۀ مردم باور داشتند که این پدیدهها مستقیماً ناشی از حضور ارواح ناپاک است. از این رو آنها باور داشتند که عیسی یک دیو را از این مرد بیرون افکنده بود. اما عیسی در آن هنگام بیماری صرع او را درمان نکرد. بعد از آن، در آن روز پس از غروب آفتاب بود که این مرد به راستی شفا یافت. مدتها پس از روز پنطیکاست یوحنای حواری، که آخرین فردی بود که کارهای عیسی را نوشت، از هر گونه اشاره به این اقدامات به اصطلاح ”بیرون راندن دیوها“ اجتناب کرد، و او این کار را با توجه به این واقعیت انجام داد که بعد از پنطیکاست این گونه موارد تسخیر شدگی توسط دیو هرگز رخ نداد.
در نتیجۀ این رخداد عادی، این گزارش در سرتاسر کفرناحوم به سرعت پخش شد که عیسی یک دیو را از یک مرد بیرون رانده است و در پایان موعظۀ بعد از ظهر خود به طرزی معجزهآسا او را در کنیسه شفا داده است. سبت فقط وقت پخش سریع و مؤثر چنین شایعۀ حیرتانگیزی بود. این گزارش همچنین به تمام سکونتگاههای کوچکتر در اطراف کفرناحوم منتقل شد، و بسیاری از مردم آن را باور کردند.
آشپزی و کارهای خانه در خانۀ بزرگ زبدی، جایی که عیسی و آن دوازده تن مقر مرکزی خود را در آن برقرار کردند، بیشتر اوقات توسط همسر شمعون پطرس و مادرش انجام میشد. خانۀ پطرس در نزدیکی خانۀ زبدی بود؛ و عیسی و دوستانش در راه بازگشت از کنیسه در آنجا توقف کردند، زیرا مادر همسر پطرس برای چندین روز مریض بود و تب و لرز داشت. اکنون بر حسب اتفاق، حدوداً در هنگامی که عیسی بالای سر این زن بیمار ایستاد، دستش را گرفت، پیشانی او را لمس کرد، و سخنان تسکین دهنده و تشویقآمیزی به او گفت، تب او قطع شد. عیسی هنوز وقت نکرده بود به حواریونش توضیح دهد که در کنیسه هیچ معجزهای انجام نشده بود؛ و با این رخداد که در اذهان آنها بسیار تازه و روشن بود و با یادآوری آب و شراب در قانا، آنها این اتفاق را به عنوان معجزهای دیگر به حساب آوردند، و برخی از آنان شتابان بیرون رفتند تا خبر آن را در خارج در سرتاسر شهر پخش کنند.
آماتا، مادر زن پطرس، از تب مالاریا رنج میبرد. او در این هنگام توسط عیسی به گونهای معجزهآسا شفا نیافت. تنها چند ساعت بعد، پس از غروب آفتاب بود که در ارتباط با رویداد خارقالعادهای که در حیات جلوی خانۀ زبدی رخ داد شفای او انجام شد.
و این موارد نمونهای از شیوهای هستند که طی آن یک نسل جویای شگفتی و مردمی در پی معجزه به طور بیوقفه از هر اتفاقی به عنوان دستاویز استفاده میکردند تا اعلام کنند معجزهای دیگر توسط عیسی انجام شده است.
3- شفا در غروب آفتاب
تا زمان آماده شدن عیسی و حواریونش برای صرف غذای عصرشان نزدیک به پایان این روز پررویداد سبت، تمام کفرناحوم و اطراف آن به خاطر این معجزات مشهور شفابخشی بیقرار بودند؛ و کلیۀ کسانی که بیمار یا رنجور بودند درست به محض غروب کردن آفتاب شروع به آمادهسازی برای رفتن نزد عیسی کردند یا توسط دوستانشان به آنجا برده شدند. بنا بر آموزشهای یهودی، حتی رفتن به دنبال سلامتی در طول ساعات مقدس سبت مجاز نبود.
از این رو، به محض فرو رفتن خورشید در زیر افق، تعداد زیادی از مردان، زنان، و کودکان رنجور شروع به رفتن به سوی خانۀ زبدی در بیت صیدا نمودند. یک مرد به همراه دختر فلج خود درست به محض فرو رفتن خورشید در پشت منزل همسایهاش شروع به رفتن نمود.
رخدادهای تمام روز زمینه را برای این صحنۀ فوقالعادۀ غروب آفتاب آماده ساخته بود. حتی متنی که عیسی برای موعظۀ بعد از ظهرِ خود استفاده کرده بود این معنی را القا میکرد که بیماری باید برطرف گردد؛ و او چنان با قدرت و اقتدار بیسابقهای سخن گفته بود! پیام او بسیار گیرا بود! در حالی که او به مرجعیت انسانی متوسل نمیشد، او قطعاً با ضمیر و روان انسانها به طور مستقیم صحبت میکرد. اگر چه او به منطق، لفاظیهای قانونی، یا گفتارهای هوشمندانه متوسل نمیشد، اما یک گیرایی قدرتمند، مستقیم، روشن، و شخصی در قلب شنوندگانش ایجاد میکرد.
آن سبت یک روز بزرگ در زندگی زمینی عیسی بود، و آری، همچنین در زندگی یک جهان. از نظر تمام مقاصد و اهداف جهان محلی، شهر کوچک یهودی کفرناحوم پایتخت واقعی نبادان بود. تعداد معدود یهودیان در کنیسۀ کفرناحوم تنها موجوداتی نبودند که آن بیانیۀ بسیار مهم پایانی موعظۀ عیسی را بشنوند: ”نفرت سایۀ ترس است؛ انتقام ماسک بزدلی است.“شنوندگان او نیز نتوانستند سخنان پربرکت او را فراموش کنند، که اعلام میکرد: ”انسان فرزند خداست، نه یک فرزند شیطان.“
به زودی بعد از غروب خورشید، همینطور که عیسی و حواریون هنوز در اطراف میز غذا پرسه میزدند، همسر پطرس صداهایی را در حیات جلو شنید، و حین رفتن به سمت در، جمع بزرگی از بیماران را دید که در آنجا گرد آمده بودند، و این که جادۀ کفرناحوم توسط آنهایی که برای شفا یافتن به دستان عیسی در راه بودند مملو از انبوه جمعیت بود. او با دیدن این منظره، به یکباره رفت و شوهرش را مطلع ساخت و او نیز به عیسی خبر داد.
هنگامی که استاد از ورودیِ جلوی خانۀ زبدی خارج شد چشمانش به صفی از بشریت آسیب دیده و رنجور برخورد نمود. او به تقریباً یک هزار موجود بشری بیمار و علیل خیره شد؛ حداقل این تعداد اشخاصی بود که در برابر او دور هم جمع شده بودند. تمام کسانی که در آنجا حضور داشتند رنجور نبودند؛ برخی آمده بودند تا در این تلاش برای کسب شفا به عزیزان خود کمک کنند.
مشاهدۀ این انسانهای فانی دردمند، مردان، زنان، و کودکان، که عمدتاً در نتیجۀ اشتباهات و کارهای ناشایست فرزندان مورد اعتماد خودش در ادارۀ جهان دچار رنج شده بودند، به طور خاص قلب بشری عیسی را لمس نمود و بخشش الهی این پسر آفرینندۀ نیکخواه را به چالش کشید. اما عیسی به خوبی میدانست که هرگز نمیتواند بر پایۀ معجزات صرفاً مادی یک جنبش پایدار معنوی بنا کند. این سیاست ثابت او بود که از به نمایش گذاشتن امتیازات آفرینندگی خود خودداری کند. از هنگام رخداد قانا کارهای فوق طبیعی یا معجزهآسا با آموزشهای او همراه نبود؛ با این وجود، این تودۀ رنجور قلب دلسوز او را لمس نمود و برای عاطفۀ فهیمانۀ او به گونهای قدرتمند گیرا بود.
صدایی از حیات جلو فریاد برآورد: ”استاد، کلام را بگو، سلامتی ما را بازگردان، بیماریهای ما را شفا ده، و روانهای ما را نجات بده.“به محض این که این کلمات به زبان آورده شدند یک گروه عظیم از همراهان شامل سرافیمها، کنترلگران فیزیکی، حاملین حیات، و بینابینیها، که همیشه این آفرینندۀ در جسم ظاهر شدۀ یک جهان را همراهی میکردند خود را آماده ساختند تا اگر فرمانروای آنها علامت داد، با نیروی خلاق دست به عمل بزنند. این یکی از آن لحظات در دوران زندگی زمینی عیسی بود که طی آن خرد الهی و دلسوزی بشری در قضاوت پسر انسان چنان به هم قفل شده بودند که او جویای خواست پدرش شد و به آن پناه برد.
هنگامی که پطرس به استاد التماس کرد که به فریادهای آنها برای کمک توجه کند، عیسی ضمن نظر افکندن به جمعیت دردمند، پاسخ داد: ”من به این دنیا آمدهام تا پدر را آشکار سازم و پادشاهی او را برقرار کنم. من تا این ساعت به این منظور زندگی خود را گذراندهام. از این رو، اگر خواست او که مرا فرستاد این باشد و این امر با وقف من به اعلام بشارت پادشاهی آسمان ناسازگار نباشد، مایلم ببینم که فرزندانم شفا یابند، — و —“ اما کلمات بیشترِ عیسی در هیاهوی جمعیت گم شد.
عیسی مسئولیت این تصمیم شفابخشی را به حکم پدرش واگذار کرده بود. از قرار معلوم، خواست پدر هیچ اعتراضی را مطرح نکرد، زیرا به محض این که کلمات استاد بیان شد، مجمع شخصیتهای آسمانی که تحت فرماندهی تنظیم کنندۀ فکری شخصیت یافتۀ عیسی خدمت میکرد به گونهای قدرتمند به حرکت درآمد. گروه عظیم همراهان به میان این جمعیت ناهمگون از انسانهای رنجور فرود آمد، و در یک لحظه از زمان 683 مرد، زن، و کودک سالم شدند. آنها از کلیۀ بیماریهای جسمانی و سایر اختلالات مادی خود به طور کامل شفا یافتند. پیش از آن روز و از آن روز به بعد هرگز چنین صحنهای در زمین مشاهده نشد. و برای آن دسته از ما که برای نظاره کردن این موج خلاق شفابخشی حاضر بودیم، این به راستی یک صحنۀ تماشایی بود.
اما از میان تمام موجوداتی که از این وقوع ناگهانی و غیرمنتظرۀ شفابخشیِ فوق طبیعی مبهوت شدند، عیسی از همه بیشتر شگفتزده شد. در یک لحظه هنگامی که دلبستگیها و دلسوزیهای بشری او روی صحنۀ رنج و ابتلایی که در آنجا در برابر او نمایان بود متمرکز شد، او در ذهن بشری خود از توجه نمودن به هشدارهای پندآمیز تنظیم کنندۀ شخصیت یافتۀ خود در رابطه با غیرممکن بودنِ محدود نمودن عنصر زمانیِ امتیازات آفرینندگی یک پسر آفریننده تحت شرایط مشخص و در وضعیتهای خاص غافل شد. عیسی مایل بود ببیند که این انسانهای دردمند سالم شوند، مشروط به این که خواست پدرش بدین وسیله نقض نشود. تنظیم کنندۀ شخصیت یافتۀ عیسی فوراً حکم کرد که چنین عملی از انرژی خلاق در آن هنگام از خواست پدر بهشتی تخطی نمیکند، و از طریق چنین تصمیمی — نظر به ابراز پیشینِ تمایل شفابخشی عیسی — این عمل خلاق چنین بود. آنچه که یک پسر آفریننده به آن تمایل دارد و پدرش خواست آن را دارد، انجام میشود. در تمامی زندگی متعاقب زمینی عیسی چنین شفابخشیِ دسته جمعی جسمانیِ دیگری برای انسانها رخ نداد.
همانطور که ممکن بود انتظار برود، شهرت این شفابخشی در غروب آفتاب در بیت صیدا در کفرناحوم در سرتاسر جلیل و یهودیه و تا مناطق فراسوی آن پخش شد. یک بار دیگر ترس هیرودیس برانگیخته شد، و او ناظرانی را فرستاد تا پیرامون کار و آموزشهای عیسی گزارش دهند و مشخص کنند که آیا او نجار پیشین ناصره است یا یحیی تعمید دهنده که از مرگ برخاسته است.
عمدتاً به دلیل این نمایش ناخواستۀ شفای جسمانی، از این پس، عیسی در سرتاسر دوران باقیمانده از زندگی زمینی خود همانقدر یک طبیب شد که یک موعظهگر بود. درست است، او به آموزش خود ادامه داد، اما کار شخصی او بیشتر شامل خدمت به بیماران و درماندگان بود، در حالی که حواریون او کار موعظۀ عمومی و تعمید ایمانداران را انجام میدادند.
اما اکثر آنهایی که در این نمایش انرژی الهی در غروب آفتاب دریافت کنندۀ شفای جسمانیِ فوق طبیعی یا خلاق بودند از این تجلی خارقالعادۀ دلسوزی به لحاظ معنوی به طور دائم سود نبردند. تعدادی اندک به واسطۀ این خدمت فیزیکی به راستی تعالی یافتند، اما به واسطۀ این فوران شگفتآور شفای بدون مدتِ خلاق، در قلوب انسانها پادشاهی معنوی پیش نرفت.
شگفتیهای شفابخش که هر چند گاه با مأموریت عیسی در زمین توأم بودند بخشی از طرح او برای اعلام پادشاهی نبودند. آنها بر حسب اتفاق، ذاتیِ داشتن یک موجود الهی در زمین بودند که دارای امتیازات تقریباً نامحدود آفریننده در ارتباط با یک ترکیب بیسابقه از همدردی الهی و دلسوزی بشری بود. اما این به اصطلاح معجزات دردسرهای زیادی برای عیسی ایجاد کرد، به این دلیل که موجب شهرت تعصببرانگیز شد و محبوبیت ناخواستۀ زیاد ایجاد کرد.
4- عصر بعد
در سرتاسر عصر بعد از این فوران بزرگ شفابخشی، انبوه مردم شادمان و خوشحال به خانۀ زبدی هجوم آوردند، و حواریون عیسی به بالاترین میزان شور و شوق احساسی رسیدند. از یک دیدگاه بشری، این شاید بزرگترین روز از کلیۀ روزهای بزرگ همنشینی آنها با عیسی بود. هیچوقت قبل یا بعد از آن امیدهای آنان به چنین فرازهایی از امیدواریِ مطمئن نرسید. عیسی فقط چند روز قبل و هنگامی که آنها هنوز در محدودۀ مرزهای سامره بودند، به آنان گفته بود که وقت آن رسیده که پادشاهی با قدرت اعلام شود، و اکنون چشمان آنها آنچه را که تصور میکردند به تحقق رسیدنِ آن وعده است دیده بود. اگر این تجلی شگفتآور نیروی شفابخشی فقط آغاز کار بود، آنها با تصور آنچه که پیش رو بود ذوق زده بودند. شک و تردیدهای ماندگار آنها پیرامون الوهیت عیسی برطرف گردید. آنها به راستی با شور و شعفِ شیداییِ سرگشتۀ خود سرمست شده بودند.
اما هنگامی که آنها جویای عیسی شدند، نتوانستند او را پیدا کنند. استاد از آنچه که رخ داده بود بسیار آشفته بود. این مردان، زنان، و کودکان که از بیماریهای متنوع شفا یافته بودند تا اواخر عصر آنجا ماندند و امید داشتند که عیسی بازگردد و آنها بتوانند از او تشکر کنند. همینطور که ساعتها گذشت و استاد در خلوت باقی ماند، حواریون نتوانستند رفتار او را بفهمند؛ اگر به خاطر غیبت مداوم او نبود، شادی آنها سرشار و کامل میشد. اما هنگامی که عیسی به میان آنان بازگشت، دیروقت شده بود، و عملاً تمام افراد ذینفعِ رخداد شفابخشی به خانههای خود رفته بودند. عیسی تبریکات و ستایش آن دوازده تن و سایر کسانی را که برای خوشامدگویی به او مانده بودند نپذیرفت و فقط گفت: ”به این دلیل شاد نباشید که پدر من برای شفا دادن بدن قدرتمند است، بلکه به این دلیل که او برای نجات دادن روان توانمند است. بگذارید به استراحت خود بپردازیم، زیرا فردا باید به انجام کار پدر مشغول شویم.“
و باز دوازده مرد ناامید، سردرگم، و دل شکسته به استراحت خود پرداختند؛ تعداد اندکی از آنها، به جز دوقلوها، در آن شب خوب خوابیدند. مدت زمان زیادی از این که استاد برای روحیه بخشیدن و دلشاد نمودن حواریونش کاری انجام میداد نمیگذشت که به نظر میرسید او امیدهایشان را فوراً متلاشی میکرد و بنیادهای شجاعت و اشتیاق آنها را به کلی از بین میبرد. همینطور که این ماهیگیران سرگشته به چشمان یکدیگر نگاه میکردند، فقط یک فکر وجود داشت: ”ما نمیتوانیم او را بفهمیم. همۀ اینها به چه معنی است؟“
5- صبح زود یکشنبه
عیسی نیز آن شنبه شب زیاد نخوابید. او درک کرد که دنیا پر از پریشانی فیزیکی و گرفتار مشکلات مادی است، و او به این خطر بزرگ فکر کرد که مجبور خواهد شد بخش عمدهای از وقتش را به مراقبت از بیماران و رنجوران اختصاص دهد، و این که مأموریت او در زمینۀ برقراری پادشاهی معنوی در قلب انسانها با خدمت در زمینۀ چیزهای فیزیکی مورد مداخله قرار میگیرد و یا حداقل در درجۀ دوم اهمیت قرار میگیرد. به دلیل اینها و افکار مشابهی که ذهن انسانی عیسی را در طول شب اشغال کرد، او آن یکشنبه صبح مدتی طولانی پیش از سپیدهدم برخاست و به تنهایی به یکی از مکانهای مورد علاقهاش برای همیاری روحانی با پدر رفت. موضوع دعای عیسی در این صبح زود خرد و داوری بود، تا اجازه ندهد دلسوزی بشری او، در پیوستگی با همدردی الهی او، در شرایط وجود درد و رنج انسانی چنان برای او جاذبه ایجاد کند که تمام وقتش صرف خدمت فیزیکی به بهای غفلت از خدمت معنوی شود. اگر چه او در مجموع مایل نبود از خدمت به بیماران اجتناب کند، میدانست که همچنین باید کار مهمتر تعلیم معنوی و آموزش مذهبی را نیز انجام دهد.
عیسی بارها برای دعا کردن به تپهها رفت زیرا هیچ اتاق خصوصی که برای نیایشهای شخصی او مناسب باشد وجود نداشت.
پطرس نتوانست آن شب بخوابد؛ از این رو، مدت کوتاهی پس از این که عیسی برای دعا کردن بیرون رفته بود، بسیار زود، یعقوب و یوحنا را بیدار کرد، و هر سه رفتند استادشان را پیدا کنند. بعد از بیش از یک ساعت جستجو، آنها عیسی را پیدا کردند و از او استدعا کردند که دلیل رفتار عجیب خود را به آنها بگوید. آنها مایل بودند بدانند که چرا وقتی همۀ مردم بیش از حد خوشحال بودند و حواریونش بسیار شادی کردند، به نظر میرسید او به واسطۀ فوران قدرتمند روح شفابخشی آشفته است.
برای بیش از چهار ساعت عیسی تلاش کرد به این سه حواری توضیح دهد که چه رخ داده بود. او دربارۀ آنچه که اتفاق افتاده بود به آنها آموزش داد و خطرات چنین نمودهایی را توضیح داد. عیسی دلیل بیرون آمدنش برای دعا کردن را به طور محرمانه با آنها در میان گذاشت. او تلاش کرد برای دستیاران شخصی خود دلایل واقعی این امر را روشن سازد که چرا نمیتوان پادشاهی پدر را بر اساس کارهای شگفتآور و شفای جسمانی بنا ساخت. اما آنها نتوانستند آموزش او را بفهمند.
در این اثنا، در اوایل صبح یکشنبه، جمعیت دیگری از روانهای رنجور و بسیاری از جویندگان کنجکاو شروع به گرد آمدن در حول و حوش خانۀ زبدی کردند. آنها برای دیدن عیسی به هیاهو پرداختند. آندریاس و حواریون چنان مبهوت شده بودند که در حالی که شمعون غیور با جمعیت گفتگو میکرد، آندریاس با چند تن از همکارانش رفتند که عیسی را پیدا کنند. وقتی که آندریاس عیسی را به همراه آن سه تن پیدا کرد، گفت: ”استاد چرا ما را با جمعیت تنها میگذاری؟ نگاه کن، همۀ مردم در جستجوی تو هستند؛ سابقاً هرگز این تعداد زیاد از مردم به دنبال آموزشهای تو نبودهاند. حتی اکنون خانه توسط آنهایی که به دلیل کارهای قدرتمند تو از دور و نزدیک آمدهاند احاطه شده است. آیا با ما باز نخواهی گشت تا به آنها خدمت کنی؟“
هنگامی که عیسی این را شنید پاسخ داد: ”آندریاس، آیا به شما و این دیگران آموزش ندادهام که مأموریت من در زمین آشکار ساختن پدر و پیام من اعلام پادشاهی آسمان است؟ پس چگونه است که برای جلب رضایت کنجکاوها و برای رضایت آنهایی که جویای نشانهها و کارهای شگرف هستند میخواهی از کارم کنار بکشم؟ آیا ما در تمام این ماهها در میان این مردم نبودهایم، و آیا آنها برای شنیدن مژدۀ پادشاهی در تعداد زیاد ازدحام کردهاند؟ چرا اکنون آنها آمدهاند تا ما را احاطه کنند؟ آیا به خاطر شفای بدنهای فیزیکیشان نیست، به جای این که در نتیجۀ دریافت حقیقت معنوی برای نجات روانشان باشد؟ هنگامی که انسانها به دلیل نمودهای خارقالعاده به ما جلب میشوند، بسیاری از آنها به منظور جستجوی حقیقت و نجات نمیآیند، بلکه در جستجوی شفای بیماریهای جسمانی خود و کسب رهایی از دشواریهای مادی خود.
”تمام این مدت که من در کفرناحوم بودهام، و در کنیسه و در کنار دریا هر دو، مژدۀ پادشاهی را برای همۀ آنهایی که گوشی برای شنیدن و قلبی برای دریافت حقیقت داشتند اعلام کردهام. خواست پدر من این نیست که با شما بازگردم و خواست این افراد کنجکاو را برآورده سازم و مشغول به کار چیزهای جسمانی به بهای طرد کارهای معنوی شوم. من شما را موظف کردهام که بشارت خداوند را موعظه کنید و به بیماران خدمت کنید، اما من نباید به بهای صرف نظر کردن از آموزشهایم درگیر شفابخشی شوم. نه آندریاس، من با شما باز نخواهم گشت. برو و به مردم بگو که به آنچه به آنها آموختهایم ایمان بیاورند و از آزادی فرزندان خدا شادمانی کنند، و برای عزیمت ما به سایر شهرهای جلیل آماده شوید، جایی که برای موعظۀ مژدۀ پادشاهی راه از پیش آماده شده است. به همین منظور بود که من از سوی پدر آمدم. پس بروید، و در حالی که من اینجا منتظر بازگشت شما میشوم، برای عزیمت فوری ما آماده شوید.“
هنگامی که عیسی سخنانش را به پایان رساند، آندریاس و حواریون همیارش با اندوه به خانۀ زبدی بازگشتند. آنها جمعیتی را که جمع شده بودند مرخص کردند، و همانطور که عیسی رهنمود داده بود به سرعت برای سفر آماده شدند. و بدین ترتیب، در بعد از ظهر یکشنبه، 18 ژانویه، سال 28 بعد از میلاد مسیح، عیسی و حواریون نخستین تور به راستی عمومی و آشکار خود را از شهرهای جلیل آغاز کردند. در این تورِ نخست، آنها بشارت پادشاهی را در بسیاری شهرها موعظه کردند، اما از ناصره دیدار نکردند.
آن یکشنبه بعد از ظهر، اندکی پس از عزیمت عیسی و حواریونش به مقصد رِمُّون، برادرانش یعقوب و یهودا آمدند تا او را ببینند. آنها در خانۀ زبدی به دیدار او رفتند. در حدود ظهر آن روز، یهودا به جستجوی برادرش یعقوب پرداخته بود و اصرار داشت که آنها نزد عیسی بروند، ولی پیش از آن که یعقوب رضایت دهد با یهودا برود، عیسی عزیمت کرده بود.
حواریون نسبت به ترکِ علاقۀ زیادی که در کفرناحوم ایجاد شده بود بیمیل بودند. پطرس محاسبه کرد که بیش از یک هزار ایماندار میتوانستند در ورود به پادشاهی تعمید بگیرند. عیسی با شکیبایی به آنها گوش داد، اما حاضر به بازگشت نبود. برای مدتی سکوت مستولی گشت، و سپس توما حواریون همیارش را خطاب قرار داد و گفت: ”بگذارید برویم! استاد سخن گفته است. با این که ما نمیتوانیم رازهای پادشاهی آسمان را به طور کامل بفهمیم، در مورد یک چیز اطمینان داریم: ما از آموزگاری پیروی میکنیم که به دنبال هیچ جلالی برای خود نیست. “و آنها برای موعظه کردن پیرامون بشارت خداوند در شهرهای جلیل با بیمیلی پیش رفتند.