رفتن به محتوای اصلی

مقالۀ 135 یحیی تعمید دهنده

نسخۀ پیشنویس

مقالۀ 135

یحیی تعمید دهنده

در 25 مارس سال 7 پیش از میلاد مسیح، مطابق قولی که در ژوئن سال قبل جبرئیل به الیزابت داده بود یحیی تعمید دهنده به دنیا آمد. برای پنج ماه الیزابت دیدار جبرئیل را مخفی نگاه داشت؛ و هنگامی که به شوهرش زکریا گفت، او بسیار نگران شد و فقط بعد از این که در حدود شش هفته پیش از تولد یحیی یک رویای غیرمعمول داشت گفتۀ او را به طور کامل باور کرد. به جز دیدار جبرئیل با الیزابت و خواب زکریا، هیچ چیز غیرعادی یا فوق طبیعی به تولد یحیی تعمید دهنده مرتبط نبود.

در هشتمین روز یحیی مطابق سنت یهودی ختنه شد. او روز به روز و سال به سال، در دهکده‌ای کوچک که در آن روزگاران به عنوان شهر یهودیه شناخته شده بود، و در حدود چهار مایل در غرب اورشلیم قرار داشت، به صورت یک کودک معمولی بزرگ شد.

پررویدادترین حادثه در دوران آغازین کودکی یحیی دیدار او به همراه والدینش با عیسی و خانوادۀ ناصری بود. هنگامی که او اندکی بیش از شش سال سن داشت، این دیدار در ماه ژوئن در سال 1 پیش از میلاد مسیح رخ داد.

پس از بازگشت آنها از ناصره، والدین یحیی آموزش سیستماتیک پسر جوان را آغاز کردند. در این دهکدۀ کوچک هیچ مدرسۀ وابسته به کنیسه وجود نداشت؛ با این حال، چون زکریا یک کاهن بود، نسبتاً خوب آموزش یافته بود، و الیزابت از حد یک زن معمولی یهودیه به مراتب بهتر آموزش دیده بود؛ از آنجا که او از تبار ”دختران هارون“ بود، او نیز از کهانت برخوردار بود. چون یحیی یگانه کودکشان بود، آنها وقت زیادی را روی آموزش ذهنی و معنوی وی صرف کردند. زکریا فقط دوره‌های کوتاهی از خدمت در معبد در اورشلیم را داشت، از این رو او بخش عمدۀ وقتش را به آموزش پسرش تخصیص داد.

زکریا و الیزابت یک مزرعۀ کوچک داشتند که در آن گوسفند پرورش می‌دادند. آنها به سختی در این سرزمین زندگیشان تأمین می‌شد، اما زکریا از صندوق معبد که به کهانت تخصیص یافته بود یک مستمری مرتب دریافت می‌کرد.

1- یحیی یک نذیره می‌شود

یحیی مدرسه‌ای نداشت که در سن چهارده سالگی از آن فارغ‌التحصیل شود، اما والدین او این را به عنوان سالی مناسب برای او انتخاب کرده بودند که پیمان رسمی نذیره شدن را انجام دهد. از این رو، زکریا و الیزابت پسرشان را به عَین‌ جَدِی‌ در کنار دریای مرده بردند. اینجا مقر جنوبی انجمن برادری نذیره بود، و در آنجا پسر جوان به گونه‌ای شایسته و مطابق رسوم مذهبی به این نوع زندگی وارد شد. بعد از این مراسم و عهد کردن برای پرهیز از همه گونه نوشیدنی مست کننده، و بلند کردن مو، و احتراز از لمس مردگان، خانواده به اورشلیم رفت، و در آنجا در برابر معبد، یحیی تقدیم قربانی را تکمیل نمود. این کار برای آنهایی که به نذیره شدن متعهد می‌شدند الزام‌آور بود.

یحیی همان پیمانهای زندگی را که در مورد پیشینیان نامدارش سامسون و ساموئل نبی اجرا شده بود انجام داد. به یک نذیرۀ مادام‌العمر به صورت یک شخصیت منزه و مقدس نگریسته می‌شد. یهودیان تقریباً با همان احترام و تقدیسی که به کاهنان والا اعطا می‌شد به یک نذیره می‌نگریستند، و این عجیب نبود زیرا به جز کاهنان والامرتبه، نذیره‌هایی که وقف مادام‌العمر شده بودند تنها اشخاصی بودند که پیوسته اجازه داشتند به قُدس‌الاقداس در معبد وارد شوند.

یحیی از اورشلیم به خانه بازگشت تا از گوسفندان پدرش مراقبت کند و بزرگ شود تا یک مرد قوی با کاراکتری والامنش شود.

هنگامی که یحیی شانزده ساله بود، در نتیجۀ خواندن دربارۀ ایلیا، به اندازۀ زیاد تحت تأثیر پیامبر کوه كَرْمِل‌ قرار گرفت و تصمیم گرفت شیوۀ لباس پوشیدن او را انتخاب کند. از آن روز به بعد یحیی همیشه یک لباس پرمو با یک کمربند چرمی می‌پوشید. در شانزده سالگی او بیش از شش فوت قد داشت و تقریباً به طور کامل رشد کرده بود. او با موی لَخت و سبک خاص لباس پوشیدنش به راستی جوانی خوش سیما بود. و پدر و مادر او از این تنها پسرشان که یک فرزند موعود و یک نذیرۀ مادام‌العمر بود انتظار کارهای بزرگی داشتند.

2- مرگ زکریا

هنگامی که سن یحیی تازه از هجده سالگی گذشت، زکریا بعد از یک بیماری چند ماهه در ژوئیه سال 12 بعد از میلاد مسیح فوت کرد. این یک وقت خجلت‌زدگی زیاد برای یحیی بود، زیرا پیمان نذیره تماس با مردگان، حتی فردی از خانوادۀ خودش را ممنوع می‌کرد. اگر چه یحیی تلاش کرده بود که محدودیتهای پیمانش در رابطه با آلودگی توسط مردگان را رعایت کند، شک داشت که از الزامات فرمان نذیره به طور کامل اطاعت کرده است؛ از این رو بعد از دفن پدرش به اورشلیم رفت و در آنجا در گوشۀ نذیره‌ایِ حیاطِ زنان قربانیهای لازم برای پاک شدنش را ارائه کرد.

در سپتامبر این سال الیزابت و یحیی به ناصره سفر کردند تا از مریم و عیسی دیدن کنند. یحیی تقریباً تصمیمش را گرفته بود که کار اصلی زندگیش را آغاز کند، اما نه فقط با کلمات عیسی، بلکه همچنین به واسطۀ نمونۀ او از انجام این کار برحذر شد، و این گونه اندرز گرفت که به خانه بازگردد، از مادرش مراقبت کند، و برای ”فرا رسیدن ساعت پدر“ منتظر بماند. بعد از خداحافظی با عیسی و مریم در پایان این دیدار لذت‌بخش، یحیی دیگر عیسی را تا هنگام رخداد تعمید او در رود اردن ندید.

یحیی و الیزابت به منزلشان بازگشتند و شروع به برنامه‌ریزی برای آینده نمودند. از آنجا که یحیی از پذیرش سهمیۀ قابل پرداخت به کاهن از صندوق معبد به خود امتناع می‌ورزید، آنها تا پایان دو سال همه چیز به جز خانه‌شان را از دست دادند؛ لذا تصمیم گرفتند که با گلۀ گوسفندان به سمت جنوب بروند. از این رو، در تابستانی که یحیی بیست ساله بود شاهد نقل مکانشان به حبرون بود. در به اصطلاح ”بیابان یهودا“ در امتداد یک جویبار که شاخه‌ای از یک جریان بزرگتر بود و به دریای مرده در عین جدی وارد می‌شد، یحیی به نگهداری از گوسفندانش مشغول بود. اسکانگاه عَین جَدِی نه تنها شامل نذیره‌های مادام‌العمر و وقفهای برخوردار از مدت زمان مشخص می‌شد، بلکه بسیاری از گله‌بانهای پارسای دیگر که در این ناحیه با گله‌هایشان جمع می‌شدند و با انجمن نذیره‌ها معاشرت و دوستی می‌کردند. آنها از طریق پرورش گوسفندان و با هدایایی که یهودیان ثروتمند به گروه آنها اهدا می‌کردند هزینۀ زندگی خویش را تأمین می‌کردند.

با گذشت زمان، یحیی کمتر به حبرون باز می‌گشت، در حالی که دیدارهای مکرر بیشتری از عین جدی انجام می‌داد. او آنقدر به طور کامل از اکثر نذیره‌ها متفاوت بود که این را بسیار دشوار می‌یافت که به طور کامل با برادران انجمن معاشرت کند. اما او بسیار شیفتۀ ابنیر، رهبر شناخته شده و رئیس اسکانگاه عین جدی بود.

3- زندگی یک شبان

یحیی در امتداد درۀ این جویبار کوچک بیش از دوازده پناهگاه سنگی و طویلۀ شب ساخت که شامل سنگهای روی هم چیده شده بودند. او در آنجا می‌توانست از گله‌های گوسفندان و بزهای خود مراقبت و نگاهداری کند. زندگی یحیی به عنوان یک شبان فرصت زیادی برای اندیشیدن به او می‌داد. او با عِزدا، یک پسر یتیم از بیت صور که او را به گونه‌ای به فرزند خواندگی پذیرفته بود بسیار گفتگو می‌کرد. هنگامی که یحیی برای دیدن مادرش و فروش گوسفندان به حبرون می‌رفت و نیز هنگامی که برای مراسم مذهبی سبت به عین جدی می‌رفت، عِزدا از گله‌ها مراقبت می‌کرد. یحیی و پسر جوان بسیار ساده زندگی می‌کردند. آنها از گوشت گوسفند، شیر بز، عسل وحشی، و ملخ‌های خوردنی آن ناحیه تغذیه می‌کردند. این غذای ثابت آنها با مواد خوراکی که گهگاه از حبرون و عین جدی آورده می‌شدند تکمیل می‌شد.

الیزابت یحیی را در رابطه با امور فلسطین و دنیا مطلع نگاه می‌داشت، و این اعتقاد او عمیق‌تر و عمیق‌تر می‌شد که زمان برای به پایان رسیدن نظم کهن به سرعت نزدیک می‌شود؛ این که او باید پیش قراول نزدیک شدن یک عصر نوین، ”ملکوت آسمانی“ شود. این شبان زمخت نسبت به نوشته‌های دانیال نبی بسیار علاقمند بود. او توصیف دانیال از بت بزرگ را هزار بار خواند. زکریا به او گفته بود این نشانگر تاریخ پادشاهی‌های بزرگ دنیاست که با بابل آغاز می‌شود، سپس پارس، یونان، و سرانجام روم به دنبال آن می‌آیند. یحیی تصور می‌کرد که روم چنان از پیش در بر گیرندۀ این مردمان و نژادهای چند زبانه شده بود که هرگز نمی‌توانست به یک امپراتوری پایدار و کاملاً مستحکم تبدیل شود. او باور داشت که روم حتی در آن هنگام به صورت سوریه، مصر، فلسطین، و سایر استانها تقسیم شده بود؛ و سپس او در ادامه خواند: ”در روزگاران این پادشاهان خدای آسمان ملکوتی را برپا خواهد کرد که هرگز نابود نخواهد شد. و این ملکوت برای سایر مردم باقی گذاشته نخواهد شد بلکه تمام این پادشاهی‌ها را متلاشی و نابود خواهد ساخت، و برای ابد پابرجا خواهد بود.“ ”و به او حکومت و جلال و ملکوت داده خواهد شد تا تمام مردمان، ملتها، و زبانها به او خدمت کنند. حکومت او یک حکومت ابدی است، که از بین نخواهد رفت، و پادشاهی او هرگز نابود نخواهد شد.“ ”و پادشاهی و فرمانروایی و عظمت پادشاهی زیر تمامی آسمان به مردم مقدس آن والامرتبه‌ای داده خواهد شد، که پادشاهیش یک پادشاهی ابدی است، و تمام حکومتها به او خدمت خواهند کرد و از او اطاعت خواهند نمود.“

یحیی هرگز نتوانست که از آن اغتشاش فکری به طور کامل فراز یابد، اغتشاشی که از طریق آنچه که از والدین خود در رابطه با عیسی شنیده بود و به واسطۀ این متونی که در کتاب مقدس خوانده بود ایجاد شده بود. او در دانیال خواند: ”من در رویاهای شب می‌نگریستم و دیدم کسی شبیه به پسر انسان با ابرهای آسمان آمد، و سلطنت و جلال و پادشاهی به او داده شد.“ اما این کلمات پیامبر با آنچه که پدر و مادرش به او آموزش داده بودند سازگار نبود. و گفتگوی او با عیسی، در هنگام دیدارش وقتی که هجده ساله بود، با این گفته‌های کتاب مقدس همخوانی نداشت. به رغم این سردرگمی، در سرتاسر ابهامش مادرش به او اطمینان داد که پسرعموی دور او، عیسی ناصری، مسیح راستین است، و این که او آمده است که روی تخت پادشاهی داوود بنشیند، و این که او (یحیی) باید پیش‌قراول و حامی اصلی او شود.

از تمام آنچه که یحیی در مورد پلیدی و شرارت روم و هرزگی و بی‌بند و باری اخلاقی امپراتوری می‌شنید، از آنچه که از کارهای شرارت‌آمیز هیرودیس آنتیپاس و فرمانداران یهودیه می‌دانست، به این باور رسیده بود که پایان عصر نزدیک است. برای این کودک سختگیر و نجیبِ طبیعت به نظر می‌رسید که دنیا برای پایان عصر انسان و طلوع عصر نوین و الهی — ملکوت آسمانی — آماده است. این احساس در قلب یحیی رشد می‌کرد که او آخرین فرد از پیامبران قدیمی و نخستین فرد از پیامبران جدید خواهد بود. و او با این انگیزۀ فزاینده کاملاً به جنب و جوش می‌افتاد که برود و به تمام انسانها اعلام کند: ”توبه کنید! در پیشگاه خدا درستکار باشید! برای پایان آماده شوید؛ خود را برای ظهور نظم جدید و جاودان امور زمین، ملکوت آسمانی، آماده کنید.“

4- مرگ الیزابت

در 17 اوت سال 22 بعد از میلاد مسیح، هنگامی که یحیی بیست و هشت ساله بود، مادرش ناگهان درگذشت. دوستان الیزابت که از محدودیتهای نذیره‌ها در رابطه با تماس با مردگان، حتی در خانوادۀ خود شخص، آگاه بودند، پیش از فرستادن قاصد به یحیی، تمام ترتیبات لازم برای دفن الیزابت را انجام دادند. هنگامی که او خبر مرگ مادرش را دریافت کرد، از عِزدا خواست که گله‌های او را به عَین‌ جَدِی‌ ببرد و خود عازم حبرون شد.

او پس از بازگشت به عین جدی از مراسم خاکسپاری مادرش، گله‌های خود را به انجمن برادران اهدا کرد و در حالی که روزه می‌گرفت و دعا می‌کرد، برای مدتی خود را از دنیای بیرون جدا ساخت. یحیی فقط از روشهای قدیمیِ نزدیکی به الوهیت آگاه بود؛ او فقط از نگارشات مربوط به ایلیا، ساموئل، و دانیال آگاهی داشت. ایلیا پیامبر ایده‌آل او بود. ایلیا نخستین آموزگار اسرائیل بود که یک پیامبر محسوب می‌شد، و یحیی به راستی باور داشت که باید آخرین پیامبر از میان این خط طولانی و برجسته از پیامبران آسمانی می‌شد.

یحیی به مدت دو سال و نیم در عین جدی زندگی کرد، و بیشتر اعضای انجمن برادری را متقاعد ساخت که ”پایان عصر نزدیک است“؛ و این که ”ملکوت آسمانی در آستانۀ ظهور می‌باشد.“ و تمام آموزش اولیۀ او مبتنی بر ایده و برداشت جاری یهودی از مسیح به عنوان نجات دهندۀ موعود ملت یهود از سیطرۀ حکمرانان غیریهودی آنان بود.

در سرتاسر این دوره یحیی بخش زیادی از نوشته‌های مقدسی را که در منزل نذیره‌ها در عین جدی پیدا می‌کرد خواند. او به خصوص تحت تأثیر اشعیا و مَلاکی که تا آن هنگام آخرین پیامبران بودند قرار گرفته بود. او پنج فصل آخر اشعیا را خواند و دوباره خواند و به این پیشگوییها باور داشت. سپس او در ملاکی می‌خواند: ”بنگرید، من ایلیای نبی را پیش از فرا رسیدن روز عظیم و مهیب خداوند نزد شما خواهم فرستاد؛ و او قلب پدران را به سوی فرزندان و قلب فرزندان را به سوی پدرانشان باز خواهد گردانید، مبادا بیایم و زمین را با یک نفرین در هم بکوبم.“ و فقط این وعدۀ ملاکی در رابطه با بازگشت ایلیا بود که یحیی را از حرکت برای موعظه دربارۀ ملکوت آینده و اندرز دادن به همیاران یهودیش برای فرار از غضبی که در پیش بود بازمی‌داشت. یحیی برای اعلام پیام ملکوت پیش رو مستعد بود، اما این انتظار آمدن ایلیا او را برای بیش از دو سال عقب نگاه داشت. او می‌دانست که او ایلیا نیست. پس منظور ملاکی چه بود؟ آیا این پیشگویی حقیقی بود یا تمثیلی؟ چطور او می‌توانست از حقیقت آگاه شود؟ او سرانجام جرأت یافت فکر کند که چون نخستین پیامبر از میان پیامبران ایلیا نامیده می‌شد، پس آخرین پیامبر باید سرانجام با همین نام شناخته شود. با این وجود، او شک داشت، آنقدر شک داشت که هیچگاه نتوانست خود را ایلیا بنامد.

تأثیر ایلیا بود که موجب شد یحیی روشهای مستقیم و رک او را در حمله به گناهان و پلیدیهای هم عصران خود بپذیرد. او نحوۀ لباس پوشیدن ایلیا را دنبال نمود، و تلاش نمود مثل ایلیا صحبت کند؛ از هر جنبۀ ظاهری او مانند این پیامبر باستان بود. او دقیقاً یک فرزند تنومند و زیبای طبیعت و درست یک موعظه‌گر بی‌باک و پرجرأت کردار پارسامنشانه بود. یحیی بی‌سواد نبود. او نوشته‌های مقدس یهودی را به خوبی می‌دانست، اما او به سختی بافرهنگ بود. او یک اندیشمند روشن، یک سخنران قدرتمند، و یک نکوهش‌گر آتشین بود. او به سختی برای عصر خویش یک نمونه بود، اما او یک سرزنشگر خوش بیان بود.

سرانجام او روش اعلام عصر نوین، پادشاهی خداوند، را مورد بررسی دقیق قرار داد؛ او به این نتیجه رسید که باید پیش قراول مسیح شود؛ او تمام تردیدها را کنار گذاشت و یک روز در مارس سال 25 بعد از میلاد مسیح از عین جدی عزیمت کرد تا فعالیت کوتاه مدت اما درخشان خود را به عنوان یک موعظه‌گر همگانی آغاز کند.

5- پادشاهی خداوند

برای فهم پیام یحیی، باید وضعیت مردم یهودی در وقتی که او در صحنۀ عمل ظاهر شد در نظر گرفته شود. برای تقریباً یکصد سال تمام اسرائیل در یک سرگشتگی بود؛ آنها در توضیحِ تحت استیلا قرار گرفتن مداوم خود توسط اربابان غیریهودی ناتوان بودند. آیا موسی آموزش نداده بود که درستکاری همیشه با بهروزی و قدرت مورد پاداش واقع می‌شود؟ آیا آنها مردم برگزیدۀ خداوند نبودند؟ چرا تخت پادشاهی داوود متروک و تهی بود؟ نظر به دکترین موسی و آموزه‌های پیامبران، یهودیان توضیح فلاکت طولانی مدت و مداوم ملی خویش را دشوار می‌یافتند.

در حدود یکصد سال پیش از روزگاران عیسی و یحیی یک مدرسۀ جدید از آموزگاران مذهبی، آپوکالیپتیستها، در فلسطین به وجود آمد. این آموزگاران جدید یک سیستم اعتقادی به وجود آوردند که علت درد و رنج و تحقیر یهودیان را بدین صورت توضیح می‌داد که آنها در حال پرداخت مجازات برای گناهان ملت هستند. آنها به این دلایلِ به خوبی شناخته شده بازگشت نمودند که اسارت به دست بابلیها و سایر اسارتهای روزگاران پیشین را توضیح می‌داد. اما آپوکالیپتیستها نیز آموزش می‌دادند که اسرائیل باید امیدوار باشد؛ روزهای رنج آنها تقریباً به پایان رسیده است؛ تنبیه مردم برگزیدۀ خداوند تقریباً خاتمه یافته است؛ صبر خداوند در رابطه با بیگانگان غیریهودی تقریباً به انتها رسیده است. پایان فرمانروایی روم مترادف با پایان عصر، و از یک نظر مشخص پایان دنیا بود. این آموزگاران جدید به پیشگوییهای دانیال به شدت تکیه می‌کردند، و به طور مداوم آموزش می‌دادند که آفرینش در آستانۀ گذار به مرحلۀ نهایی خود است؛ پادشاهیهای این دنیا در آستانۀ تبدیل شدن به پادشاهی خداوند هستند. برای ذهن یهودیِ آن روزگار این معنی آن عبارت — پادشاهی آسمانی — بود که در سرتاسر آموزشهای یحیی و عیسی هر دو جاری است. برای یهودیان فلسطین عبارت ”پادشاهی آسمانی“ فقط یک معنی داشت: یک کشور مطلقاً درستکار که در آن خداوند (مسیح) درست به همان گونه که در آسمان فرمانروایی می‌کرد در کمال قدرت بر ملتهای زمین فرمانروایی می‌کند — ”خواست تو به همان گونه که در آسمان انجام می‌شود بر زمین نیز به انجام رسد.“

در روزگاران یحیی تمام یهودیان به گونه‌ای چشم انتظار می‌پرسیدند: ”ملکوت کی فرا خواهد رسید؟“ یک احساس کلی وجود داشت که پایان فرمانروایی ملتهای غیریهودی در حال نزدیک شدن است. در میان تمام یهودیان یک امید زنده و یک انتظار مشتاقانه وجود داشت که تحقق آرزوی اعصار در طول عمر آن نسل به وقوع خواهد پیوست.

در حالی که یهودیان در برآوردهایشان پیرامون سرشت پادشاهی آینده بسیار متفاوت بودند، در این اعتقادشان همسان بودند که این رخداد در شرف وقوع و نزدیک، و حتی در آستانۀ انجام شدن بود. بسیاری که عهد عتیق را خواندند عملاً چشم انتظار یک پادشاه جدید در فلسطین بودند، چشم انتظار یک ملت احیا شدۀ یهودی که از دست دشمنانش نجات یافته بود و جانشین شاه داوود بر آن حکومت می‌کرد، نجات دهنده‌ای که به سرعت توسط فرمانروای به حق و درستکار تمام دنیا تصدیق می‌شد. گروه دیگری از یهودیان پارسا، هر چند کوچکتر، از این پادشاهی خداوند یک نگرش بسیار متفاوت داشتند. آنها آموزش می‌دادند که پادشاهی آینده متعلق به این دنیا نیست، و این که دنیا به پایان قطعی خود نزدیک می‌شود، و این که ”یک آسمان جدید و یک زمین جدید“ در برقراری ملکوت خداوند به وجود خواهد آمد؛ این که این ملکوت یک حاکمیت ابدی خواهد بود، این که گناه به پایان خواهد رسید، این که شهروندان این پادشاهی نوین در بهره‌مندیِ خویش از این سعادت بی‌پایان جاودانه خواهند شد.

همه موافق بودند که پیش از برقراری پادشاهی جدید در زمین یک تنبیه شدیداً پاک کننده یا منزه کننده از روی ضرورت به وقوع خواهد پیوست. واقع‌گرایان آموزش می‌دادند که یک جنگ جهانی روی خواهد داد که تمام بی‌ایمانان را نابود خواهد ساخت، در حالی که ایمانداران به پیروزی جهانی و جاودان دست خواهند یافت. روح‌گرایان آموزش می‌دادند که این پادشاهی آن قضاوت بزرگ خداوند را به همراه خواهد داشت که گناهکاران را با مجازات کاملاً سزاوار و نابودی نهایی آنها روبرو خواهد ساخت، و در همان حال مقدسان ایماندارِ مردم برگزیده را به همراه فرزند انسان که به نام خداوند بر ملتهای رستگار فرمانروایی خواهد کرد، به مسند والای افتخار و قدرت ارتقا خواهد داد. و این گروه دوم حتی باور داشتند که ممکن است بسیاری از غیریهودیان پارسا به همنشینی با این پادشاهی نوین پذیرفته شوند.

برخی از یهودیان اعتقاد داشتند که احتمالاً ممکن است خداوند این پادشاهی نوین را از طریق دخالت مستقیم و الهی برقرار سازد، اما اکثریت عظیم باور داشتند که او از طریق یک واسطۀ نماینده، یعنی مسیح، مداخله خواهد کرد. و این تنها معنی ممکن بود که عبارت مسیح می‌توانست در اذهان یهودیان نسل یحیی و عیسی داشته باشد. مسیح به هیچ وجه نمی‌توانست به کسی اشاره داشته باشد که صرفاً خواست خداوند را آموزش می‌داد یا ضرورت زندگی پارسامنشانه را اعلام می‌کرد. یهودیان به تمام چنین اشخاص مقدس عنوان پیامبر می‌دادند. مسیح باید بیش از یک پیامبر می‌بود؛ مسیح باید برقراری پادشاهی نوین، پادشاهی خداوند، را می‌آورد. از نظر سنت یهودی، کسی که در انجام این کار موفق نبود نمی‌توانست مسیح باشد.

این مسیح چه کسی خواهد بود؟ باز آموزگاران یهودی نظرشان متفاوت بود. قدیمی‌ترها به دکترین پسر داوود چسبیدند. جدیدترها آموزش می‌دادند که چون این پادشاهی نوین یک پادشاهی آسمانی است، ممکن است فرمانروای جدید نیز یک شخصیت الهی باشد، کسی که مدتها در دست راست خداوند در آسمان نشسته است. و گرچه ممکن است عجیب به نظر رسد، آنهایی که به فرمانروای پادشاهی جدید بدین گونه می‌نگریستند، به او به عنوان یک مسیح بشری، یک انسان صرف، نگاه نمی‌کردند، بلکه به عنوان ”فرزند انسان“ — یک فرزند خداوند — یک شاهزادۀ آسمانی که مدتها در انتظار نگاه داشته شده است تا فرمانروایی زمین را که نو شده است بدین گونه به عهده گیرد. زمینۀ مذهبی دنیای یهودی بدین شکل بود که یحیی گام به پیش نهاد و اعلام نمود: ”توبه کنید، زیرا پادشاهی آسمانی نزدیک است!“

از این رو معلوم می‌شود که اعلام پادشاهی آتی توسط یحیی در اذهان آنهایی که به موعظه‌های پرشور و حرارت او گوش می‌دادند بیش از نیم دوجین معانی مختلف داشت. اما صرف نظر از این که آنها چه اهمیتی برای عباراتی که یحیی به کار می‌گرفت قائل بودند، هر یک از این گروههای گوناگونِ منتظر پادشاهی یهود از اعلانهای این موعظه‌گر صادق، پرشور، زمخت و آمادۀ درستکاری و توبه که شنوندگان خود را چنان صادقانه نصیحت می‌کرد ”از خشمی که در پیش است بگریزید“، کنجکاو و حیرت‌زده بودند.

6- یحیی شروع به موعظه می‌کند

در اوایل ماه مارس سال 25 پس از میلاد مسیح، یحیی به دور تا دور ساحل غربی دریای مرده و به سمت رودخانۀ اردن مقابل اریحا، پایابِ باستانی که یوشع و فرزندان اسرائیل در بدو ورودشان به سرزمین موعود از روی آن عبور کردند سفر کرد؛ و او با عبور به سمت دیگر رودخانه، خود را در نزدیکی ورودی به پایاب رودخانه مستقر کرد و شروع به موعظه به مردمی کرد که در مسیر رفت و برگشت خود به آن سوی رودخانه از آن نقطه عبور می‌کردند. از میان تمام گذرگاههای رود اردن این پرعبورترین مکان بود.

برای کلیۀ کسانی که سخنان یحیی را می‌شنیدند آشکار بود که او بیش از یک موعظه‌گر است. اکثریت عظیم آنهایی که به این مرد عجیب که از سرزمین یهودا آمده بود گوش فرا می‌دادند، با این باور که صدای یک پیامبر را شنیده بودند از آنجا می‌رفتند. شگفت‌آور نیست که روانهای این یهودیان خسته و منتظر به واسطۀ این پدیده عمیقاً برانگیخته می‌شد. هرگز در تمام تاریخ یهود فرزندان پارسای ابراهیم برای ”تسلی اسرائیل“ چنین مشتاق نبودند و یا با تب و تاب بیشتری ”بازگشت پادشاهی“ را پیش‌بینی نکرده بودند. هرگز در تمام تاریخ یهود این پیام یحیی که ”پادشاهی آسمانی نزدیک است“ نمی‌توانست درست مثل آن هنگام که او به گونه‌ای بسیار اسرارآمیز در ساحل این گذرگاه جنوبی رود اردن ظاهر شد یک جاذبۀ عمیق و سراسری ایجاد کند.

او مثل آموس از میان شبانها آمد. او مثل ایلیای روزگاران کهن لباس می‌پوشید، و اندرزهای خود را با خروش بیان می‌کرد و هشدارهای خود را با ”شور و قدرت ایلیا“ اعلام می‌کرد. همینطور که مسافران خبر موعظۀ او در امتداد رود اردن را در خارج پخش می‌کردند، تعجب‌آور نیست که این موعظه‌گر عجیب در سرتاسر فلسطین یک شور و هیجان قدرتمند ایجاد کرد.

باز یک ویژگی دیگر و جدید دربارۀ کار این موعظه‌گر نذیره وجود داشت: او هر یک از باورمندانش را ”برای بخشش گناهان“ در رود اردن تعمید می‌داد. اگر چه تعمید یک مراسم جدید در میان یهودیان نبود، آنها هرگز ندیده بودند که بدان گونه که یحیی اکنون آن را به کار گرفته بود آن به کار گرفته شود. مدتها رسم بود که نوکیشان غیریهودی را در هم‌نشینیِ محوطۀ بیرونی معبد بدین گونه تعمید دهند، اما هرگز از خود یهودیان خواسته نشده بود که به تعمید توبه تن در دهند. فقط پانزده ماه بین زمانی که یحیی شروع به موعظه و تعمید دادن نمود و دستگیری و زندانی شدن او به تحریک هیرودیس آنتیپاس فاصله وجود داشت، اما در این مدت کوتاه او بیش از یکصد هزار توبه کار را تعمید داد.

یحیی پیش از حرکت به سوی شمال رود اردن چهار ماه در پایابِ بتانی موعظه کرد. دهها هزار شنونده، برخی کنجکاو اما بسیاری مشتاق و جدی از تمام قسمتهای یهودیه، پریا، و سامره آمدند تا به سخنان او گوش دهند. حتی تعداد اندکی از جلیل آمدند.

در ماه مه این سال، در حالی که او هنوز در پایابِ بتانی بود، کاهنان و لاویان هیئتی را فرستادند تا از یحیی بپرسند که آیا او ادعا می‌کند مسیح است، و این که با اجازۀ چه کسی موعظه می‌کند. یحیی به این پرسش کنندگان بدین گونه پاسخ داد: ”بروید به سروران خود بگویید که’صدای کسی را که در بیابان فریاد می‌کشید‛ شنیده‌اید، بدان گونه که توسط پیامبری گفته شد: ’راه خداوند را آماده کنید. برای خداوندمان راهها را هموار سازید. هر دره‌ای پر خواهد شد، و هر کوه و تپه‌ای پست خواهد شد؛ زمین ناهموار هموار خواهد شد، در حالی که مکانهای ناهموار به یک درۀ صاف تبدیل خواهند شد؛ و تمامی بشریت نجات خداوند را خواهند دید.‛“

یحیی یک موعظه‌گر قهرمان اما بی‌تدبیر بود. یک روز هنگامی که او در ساحل غربی رود اردن در حال موعظه کردن و تعمید دادن بود، یک گروه از فریسیان و یک تعداد از صدوقیان جلو آمدند و خود را برای تعمید گرفتن عرضه کردند. یحیی پیش از هدایت کردن آنها به داخل آب، به صورت گروهی آنها را خطاب قرار داد و گفت: ”چه کسی به شما هشدار داد که به سان افعیان در برابر آتش، از غضبی که در پیش است بگریزید؟ من شما را تعمید خواهم داد، اما به شما هشدار می‌دهم که اگر بخشش گناهانتان را دریافت می‌کنید ثمره‌ای دهید که ارزش توبۀ صادقانه را داشته باشد. به من نگویید که ابراهیم پدر شماست. من اعلام می‌کنم که خداوند قادر است از این دوازده سنگ در اینجا در برابر شما فرزندان ارزشمندی برای ابراهیم پدید آورد. و حتی اکنون تیشه بر همین ریشۀ درختان نهاده شده است. هر درختی که میوۀ خوب ندهد سرنوشتش این است که بریده شده و در آتش افکنده شود.“ (دوازده سنگی که او به آنها اشاره می‌کرد سنگهای یادبود معروف بودند که برای بزرگداشت عبور ”دوازده قبیله“ در همین نقطه، هنگامی که نخست آنها به سرزمین موعود وارد شدند، توسط یوشع چیده شده بودند.)

یحیی برای شاگردانش کلاسهایی را برگزار کرد، و در جریان آن در رابطه با جزئیات زندگی جدیدشان به آنها آموزش داد و تلاش کرد به پرسشهای گوناگون آنها پاسخ دهد. او به آموزگاران رهنمود داد که بنا به جوهر قانون و مطابق آن آموزش دهند. او به ثروتمندان آموزش داد که به فقیران خوراک دهند؛ و به مالیات‌گیران گفت: ”بیش از آن که برای شما مقرر شده مطالبه نکنید.“ او به سربازان گفت: ”دست به خشونت نزنید و هیچ کار خطایی انجام ندهید — از مزد خود راضی باشید.“ در حالی که به همه بدین گونه اندرز می‌داد: ”برای پایان عصر آماده شوید — پادشاهی آسمانی نزدیک است.“

7- یحیی به شمال سفر می‌کند

یحیی هنوز دربارۀ نظراتِ پیرامون پادشاهی پیش رو و پادشاه آن سردرگم بود. او هر چه بیشتر موعظه می‌کرد، بیشتر سردرگم می‌شد، اما این عدم اطمینان عقلانی راجع به سرشت پادشاهی پیش رو هرگز اعتقاد راسخ او را پیرامون قطعیتِ ظهور فوری پادشاهی در کمترین حد کاهش نداد. ممکن است یحیی در ذهن سردرگم بود، اما در روح هرگز. او دربارۀ پادشاهی پیش رو تردید نداشت، اما در رابطه با این که آیا عیسی فرمانروای آن پادشاهی خواهد بود یا نه، از قطعیت فاصلۀ زیادی داشت. تا وقتی که یحیی ایدۀ احیای تخت پادشاهی داوود را حفظ نمود، آموزشهای والدینش مبنی بر این که عیسی، متولد شهر داوود، نجات دهنده‌ای خواهد بود که مدتها مورد انتظار بود، سازگار به نظر می‌رسیدند؛ اما در آن ایام هنگامی که او بیشتر به سوی دکترین یک پادشاهی معنوی و پایان عصر دنیوی در زمین متمایل بود، نسبت به نقشی که بنا بود عیسی در چنین رخدادهایی ایفا کند شدیداً تردید داشت. گاهی اوقات او همه چیز را مورد سؤال قرار می‌داد، اما نه برای مدتی زیاد. او به راستی آرزو داشت که در این رابطه با تمام اینها از نو با پسرعمویش گفتگو کند، اما این خلاف توافق صریح آنها بود.

یحیی حین سفر به سوی شمال دربارۀ عیسی بسیار فکر کرد. او در طول سفر به بالای رود اردن در بیش از دوازده مکان توقف کرد. در آدم بود که او در پاسخ به این سؤال مستقیم که شاگردانش از او پرسیدند که ”آیا تو مسیح هستی؟“، برای اولین بار به ”شخص دیگری که بعد از من خواهد آمد“ اشاره کرد. و در ادامه گفت: ”پس از من کسی خواهد آمد که از من بزرگتر است، و من لایق نیستم که خم شوم و بندهای کفش او را باز کنم. من شما را با آب تعمید می‌دهم، اما او با روح‌القدس شما را تعمید خواهد داد. و بیل او در دستش است تا خرمنگاه خود را کاملاً پاک گرداند؛ او گندم را در انبار غله‌اش جمع خواهد نمود، ولی کاه را با آتش قضاوت خواهد سوزاند.“

یحیی در پاسخ به پرسشهای شاگردانش به بسط دادن آموزشهای خود ادامه داد، و در مقایسه با این پیام آغازین و مبهم خود که ”توبه کنید و تعمید یابید“، روز به روز بیش از آنچه که سودمند و آرامش دهنده بود به آن افزود. تا این هنگام انبوه مردم از جلیل و دکاپولیس داشتند از راه می‌رسیدند. هر روزه شمار زیادی از ایمانداران بی‌آلایش در کنار آموزگار محبوب خود پرسه می‌زدند.

8- ملاقات عیسی و یحیی

تا دسامبر سال 25 بعد از میلاد مسیح، هنگامی که یحیی در سفرش به بالای رود اردن به حول و حوش پِلا رسید، شهرتش در سرتاسر فلسطین گسترش یافته بود، و کارش موضوع اصلی صحبتها در تمام شهرها در اطراف دریاچۀ جلیل شده بود. عیسی در رابطه با پیام یحیی به نیکی سخن گفته بود، و این امر موجب شده بود که بسیاری از کفرناحوم به فرقۀ توبه و تعمید یحیی بپیوندند. یعقوب و یوحنا، پسران ماهیگیر زِبِدی، به زودی بعد از این که یحیی مکان موعظۀ خود در نزدیکی پِلا را در اختیار گرفت در دسامبر به پایین رفته بودند، و خود را برای تعمید عرضه کرده بودند. آنها هفته‌ای یک بار به دیدن یحیی می‌رفتند و گزارشات تازه و دست اول از کار این مبلغ مذهبی را برای عیسی می‌آوردند.

برادران عیسی، یعقوب و یهودا، دربارۀ رفتن نزد یحیی برای تعمید صحبت کرده بودند؛ و اکنون که یهودا برای جلسات سبت به کفرناحوم رفته بود، او و یعقوب هر دو بعد از گوش دادن به سخنان عیسی در کنیسه، تصمیم گرفتند در رابطه با طرحهایشان با او مشورت کنند. این در شنبه شب، 12 ژانویه سال 26 بعد از میلاد مسیح رخ داد. عیسی درخواست کرد که آنها بحث را تا روز بعد به تعویق اندازند، و او در آن هنگام پاسخ خود را به آنها خواهد داد. او آن شب بسیار کم خوابید، و در همدمی نزدیک با پدر آسمانی بود. او قرار گذاشته بود که با برادرانش در هنگام ظهر ناهار بخورد و در رابطه با تعمید توسط یحیی به آنها مشاوره بدهد. آن یکشنبه صبح عیسی مطابق معمول داشت در کارگاه قایق سازی کار می‌کرد. یعقوب و یهودا با ناهار از راه رسیده بودند و در اتاق الوار منتظر او بودند، زیرا هنوز وقت تعطیل نیمه‌روز نبود، و آنها می‌دانستند که عیسی دربارۀ این موضوعات بسیار منظم است.

درست پیش از وقت استراحت ظهر، عیسی ابزارش را زمین گذاشت، پیش‌بند کارش را برداشت، و صرفاً به سه کارگری که با او در اتاق بودند اعلام کرد ”وقت من فرا رسیده است.“ او نزد برادرانش یعقوب و یهودا رفت، و تکرار کرد: ”وقت من فرا رسیده است — بگذارید نزد یحیی برویم.“ و آنها فوراً به مقصد پِلا شروع به حرکت کردند، و حین سفر ناهار خود را خوردند. این در یکشنبه، 13 ژانویه رخ داد. آنها شب را در درۀ رود اردن ماندند و در حدود ظهر روز بعد به صحنۀ انجام تعمید توسط یحیی رسیدند.

یحیی تازه تعمید دادن کاندیداهای روز را شروع کرده بود. شمار زیادی از توبه کنندگان در صف ایستاده بودند و منتظر نوبتشان بودند که عیسی و دو برادرش در این صف مردان و زنان بی‌آلایش که از باورمندان موعظۀ یحیی پیرامون پادشاهی آینده شده بودند در جای خود قرار گرفتند. یحیی از پسران زبدی دربارۀ عیسی پرس و جو کرده بود. او پیرامون گفته‌های عیسی در رابطه با موعظۀ خود شنیده بود، و روز به روز انتظار داشت که ورود او را در صحنه ببیند، اما انتظار نداشت که در صف کاندیداهای تعمید به او خوشامد گوید.

یحیی که توجه خود را به جزئیات تعمید دادن سریع چنین تعداد کثیری از نوکیشان معطوف ساخته بود، به بالا نگاه نکرد تا عیسی را ببیند، تا این که فرزند انسان در برابر حضور بلافصل او ایستاد. هنگامی که یحیی عیسی را شناخت، مراسم برای یک لحظه متوقف شد، و در حالی که او به پسر عموی خود در جسم خوشامد می‌گفت از او پرسید: ”اما چرا به داخل آب می‌آیی که با من احوال پرسی کنی؟“ و عیسی پاسخ داد: ”برای این که توسط تو تعمید بگیرم.“ یحیی پاسخ داد: ”اما من نیاز دارم که توسط تو تعمید شوم. چرا تو نزد من می‌آیی؟“ و عیسی زمزمه کنان به یحیی گفت: ”اکنون با من همراه باش، زیرا ما باید برای برادرانم که اینجا در کنار من ایستاده‌اند این نمونه را برقرار کنیم، و این که مردم بتوانند بدانند که ساعت من فرا رسیده است.“

یک لحن قطعیت و اقتدار در صدای عیسی وجود داشت. در حالی که یحیی برای تعمید دادن عیسی ناصری در رود اردن در هنگام ظهر در دوشنبه، 14 ژانویه سال 26 بعد از میلاد مسیح آماده می‌شد در اثر احساسات به لرزه افتاد. بدین ترتیب یحیی عیسی و دو برادرش یعقوب و یهودا را تعمید داد. و بعد از این که یحیی این سه تن را تعمید داد، دیگران را برای آن روز مرخص کرد، و اعلام کرد که در ظهر روز بعد تعمید دادن را از سر خواهد گرفت. همینطور که مردم آنجا را ترک می‌کردند، آن چهار مرد که هنوز در آب ایستاده بودند یک صدای عجیب و غریبی را شنیدند، و بلافاصله برای یک لحظه یک موجود روحی مرئی بالای سر عیسی پدیدار گشت، و آنها صدایی را شنیدند که گفت: ”این فرزند محبوب من است که از او بسیار خشنودم.“ چهرۀ عیسی بسیار تغییر کرد، و پس از این که او در سکوت از آب خارج شد، آنها را ترک کرد و به سوی تپه‌ها به سمت شرق روانه شد. و دیگر هیچکس برای چهل روز عیسی را ندید.

یحیی عیسی را برای یک فاصلۀ مکفی دنبال نمود تا طی آن داستان دیدار جبرئیل از مادرش پیش از آن که هر یک از آن دو به دنیا بیایند را به او بگوید، چرا که آن را بارها از لبان مادرش شنیده بود. سپس او گفت: ”اکنون با اطمینان می‌دانم که تو همان نجات دهنده هستی“، و بعد به عیسی اجازه داد که به راهش ادامه دهد. اما عیسی پاسخی نداد.

9- چهل روز موعظه

هنگامی که یحیی نزد شاگردانش بازگشت (اکنون او حدود بیست و پنج یا سی شاگرد داشت که دائماً نزد او اقامت داشتند)، آنها را در گفتگویی جدی یافت. آنها در مورد آنچه که تازه در ارتباط با تعمید عیسی رخ داده بود بحث می‌کردند. آنگاه وقتی که یحیی داستان دیدار جبرئیل از مریم پیش از به دنیا آمدن عیسی را برای آنها آشکار ساخت، و نیز این که حتی بعد از گفتن این رخداد به عیسی، او هیچ حرفی با وی نزد، آنها بسیار بیشتر شگفت‌زده شدند. آن شب باران نیامد، و این گروه سی نفره یا بیشتر تا دل آن شب که با نور ستارگان منّور شده بود با یکدیگر صحبت کردند. آنها کنجکاو بودند بدانند عیسی کجا رفته است، و کی دوباره او را خواهند دید.

بعد از تجربۀ این روز، موعظۀ یحیی نشانهای جدید و مطمئنی در رابطه با اعلام پادشاهی آینده و مسیح مورد انتظار به خود گرفت. این چهل روز انتظار، اوقات پرتنشی بودند، منتظر بودن برای بازگشت عیسی. اما یحیی با قدرت زیاد به موعظه ادامه داد، و شاگردان او حدوداً در این هنگام به جمعیت عظیمی که در رود اردن به دور یحیی جمع شده بودند شروع به موعظه نمودند.

در طول این چهل روز انتظار، شایعات بسیاری در حومۀ شهر و حتی تا تیبِریه و اورشلیم پخش شد. هزاران نفر برای دیدن این چیز جذاب جدید در اردوگاه یحیی، مسیح معروف، به آنجا آمدند، اما عیسی دیده نمی‌شد. هنگامی که شاگردان یحیی اعلام کردند که مرد عجیب خدا به تپه‌ها رفته است، بسیاری به تمام داستان شک کردند.

در حدود سه هفته بعد از این که عیسی آنها را ترک کرد، یک هیئت جدید نمایندگی از کاهنان و فریسیان اورشلیم در پِلا وارد صحنه شدند. آنها صریحاً از یحیی سؤال کردند که آیا او ایلیا یا پیامبری است که موسی وعده داده بود؛ و هنگامی که یحیی گفت، ”من نیستم“، آنها جسور شدند که بپرسند، ”آیا تو مسیح هستی؟“ و یحیی پاسخ داد، ”من نیستم.“ سپس این مردان اورشلیم گفتند: ”اگر تو ایلیا، یا پیامبر، یا مسیح نیستی، پس چرا مردم را تعمید می‌دهی و تمام این شور و هیجان را ایجاد می‌کنی؟“ و یحیی پاسخ داد: ”آنهایی که سخنان مرا شنیده‌اند و تعمید مرا دریافت کرده‌اند باید بگویند من که هستم، اما من به شما اعلام می‌کنم که در حالی که من با آب تعمید می‌دهم، در میان ما کسی بوده است که باز خواهد گشت تا شما را با روح‌القدس تعمید دهد.“

این چهل روز برای یحیی و شاگردانش یک دورۀ دشوار بود. رابطۀ یحیی با عیسی بنا بود چه باشد؟ یکصد سؤال برای بحث پیش آمد. سیاست و ترجیح خودخواهانه شروع به پدیداری نمود. در رابطه با ایده‌ها و مفاهیم گوناگون پیرامون مسیح بحثهای شدیدی در گرفت. آیا او یک رهبر نظامی و پادشاهی از دودمان داوود خواهد شد؟ آیا همانطور که یوشع کنعانیان را در هم کوبید، او ارتشهای رومیان را نابود خواهد کرد؟ یا این که او برای برقراری یک پادشاهی معنوی خواهد آمد؟ در عوض یحیی به همراه اقلیت نظرش بر این بود که عیسی برای برقراری پادشاهی آسمانی آمده است، گر چه در مجموع او در ذهن خودش روشن نبود که این مأموریت برقراری پادشاهی آسمانی درست در بر گیرندۀ چه خواهد بود.

اینها روزهای دشواری در تجربۀ یحیی بودند، و او برای بازگشت عیسی دعا می‌کرد. برخی از شاگردان یحیی گروههای جستجوگر را سازمان دادند تا به جستجوی عیسی بپردازند، اما یحیی این کار را ممنوع کرد و گفت: ”اوقات ما در دستان خدای آسمان است؛ او فرزند برگزیدۀ خود را هدایت خواهد کرد.“

سحرگاه بامداد سبت، 23 فوریه بود که همراهان یحیی به خوردن وعدۀ غذای بامداد خود مشغول شدند. آنها به بالا به سوی شمال نگاه کردند و دیدند عیسی به سوی آنها می‌آید. همینطور که او به آنها نزدیک می‌شد، یحیی روی یک صخرۀ بزرگ ایستاد، و با بلند کردن صدای پرطنین خود گفت: ”پسر خدا را بنگرید، نجات دهندۀ دنیا! این است آن که درباره‌اش گفته‌ام: ’پس از من کسی خواهد آمد که از من برتر است زیرا پیش از من بوده است.‘ به همین دلیل من از بیابان بیرون آمدم تا توبه را موعظه کنم و با آب تعمید دهم، و اعلام کنم که پادشاهی آسمانی نزدیک است. و اکنون کسی می‌آید که شما را با روح‌القدس تعمید خواهد داد. و من روح الهی را دیدم که بر این مرد فرود آمد، و من صدای خداوند را شنیدم که اعلام کرد: ’این فرزند محبوب من است که از او کاملاً خشنودم.‘“

عیسی از آنها درخواست کرد که به غذای خود بازگردند در حالی که او نشست تا با یحیی غذا بخورد. برادران او یعقوب و یهودا به کفرناحوم بازگشته بودند.

در سحرگاه بامداد روز بعد، او یحیی و شاگردانش را ترک کرد و به جلیل بازگشت. او به آنها نگفت که آنها کی دوباره او را خواهند دید. عیسی در پاسخ به پرسشهای یحیی دربارۀ موعظه و مأموریت خودش فقط گفت: ”پدرم اکنون و در آینده، همچون گذشته تو را هدایت خواهد کرد.“ و این دو مرد بزرگ در آن بامداد در سواحل رود اردن از هم جدا شدند، و دیگر هیچگاه در جسم با یکدیگر سلام و احوالپرسی نکردند.

10- یحیی به جنوب سفر می‌کند

از آنجا که عیسی به سمت شمال به جلیل رفته بود، یحیی احساس کرد که باید رد پای او را به سوی جنوب دنبال کند. از این رو در بامداد یکشنبه، سوم مارس، یحیی و باقیماندۀ شاگردانش سفرشان را به سمت جنوب آغاز کردند. در این اثنا، حدود یک چهارم پیروان بلافصل یحیی در جستجوی عیسی عازم جلیل شدند. یک غم و اندوهِ ناشی از سردرگمی در یحیی وجود داشت. او دیگر هرگز همچون پیش از تعمید دادن عیسی موعظه نکرد. او به نوعی احساس می‌کرد که دیگر مسئولیت پادشاهی آینده بر شانه‌های او قرار ندارد. او احساس می‌کرد که کارش تقریباً به پایان رسیده است؛ او اندوهگین و تنها بود. اما او همچنان موعظه کرد، تعمید داد، و به حرکت به سمت جنوب ادامه داد.

یحیی برای چندین هفته در نزدیکی دهکدۀ آدم توقف کرد، و در اینجا بود که آن حملۀ به یاد ماندنی به هیرودیس آنتیپاس را به دلیل گرفتن غیرقانونیِ همسر مردی دیگر انجام داد. تا ژوئن این سال (سال 26 بعد از میلاد مسیح) یحیی به پایابِ بتانیِ رود اردن بازگشته بود، یعنی جایی که موعظه‌اش پیرامون پادشاهی آینده را بیش از یک سال پیش آغاز کرده بود. در هفته‌های بعد از تعمید عیسی، ماهیت موعظۀ یحیی به تدریج به اعلام بخشش برای مردم عادی تغییر یافت، ضمن این که او حاکمان فاسد سیاسی و مذهبی را با شدتِ تجدید شده محکوم کرد.

هیرودیس آنتیپاس که یحیی در قلمرو او موعظه می‌کرد نگران شد که مبادا او و شاگردانش شروع به یک شورش کنند. هیرودیس همچنین از انتقادهای علنی یحیی نسبت به امور خانوادگی خود آزرده خاطر بود. نظر به همۀ اینها، هیرودیس تصمیم گرفت که یحیی را به زندان اندازد. از این رو، در سحرگاه بامداد 12 ژوئن، پیش از این که جمعیت برای شنیدن موعظه از راه برسند و شاهد تعمید باشند، مأموران هیرودیس یحیی را دستگیر کردند. با گذشت هفته‌ها و آزاد نشدن او، شاگردانش در سرتاسر فلسطین پراکنده شدند. بسیاری از آنها به جلیل رفتند تا به پیروان عیسی بپیوندند.

11- یحیی در زندان

یحیی یک تجربۀ دلتنگی و تا اندازه‌ای تلخ در زندان داشت. تعداد اندکی از پیروان او اجازه یافتند او را ببینند. او آرزو داشت عیسی را ببیند اما باید با شنیدن دربارۀ کار او از طریق آن پیروانش که از باورمندان به پسر انسان شده بودند خشنود می‌بود. او اغلب وسوسه می‌شد که به عیسی و مأموریت الهی او شک کند. اگر عیسی همان مسیح بود، چرا کاری نکرد که او را از این حبس غیرقابل تحمل نجات دهد؟ برای بیش از یک سال و نیم این مرد نیرومند خدا که به دشت و صحرا تعلق داشت در آن زندان نفرت‌انگیز پژمرده شد. و این تجربه یک آزمون بزرگ برای ایمان و وفاداری او به عیسی بود. به راستی تمام این تجربه یک آزمون بزرگ برای ایمان یحیی حتی به خدا بود. بارها او وسوسه شد که حتی به اصالت مأموریت و تجربۀ خودش شک بورزد.

بعد از این که او چندین ماه در زندان بود، یک گروه از شاگردانش آمدند او را ببینند، و بعد از دادن گزارش در رابطه با فعالیتهای علنی عیسی گفتند: ”پس می‌بینی، آموزگار، آن که در بالای رود اردن با تو بود کامیاب می‌شود و همۀ کسانی را که نزد او می‌آیند به حضور می‌پذیرد. او حتی با مالیات‌گیران و گناهکاران به بزم می‌نشیند. تو شجاعانه به او شهادت دادی، و با این وجود او برای تحقق رهایی تو هیچ کاری انجام نمی‌دهد.“ اما یحیی به دوستانش پاسخ داد: ”این مرد هیچ کاری نمی‌تواند انجام دهد مگر این که توسط پدر آسمانیش به او محول شده باشد. شما به خوبی به یاد می‌آورید که من گفتم، ’من مسیح نیستم، اما کسی هستم که از پیش فرستاده شده‌ام تا راه را برای او آماده سازم.‘ و من همین کار را کردم. او که عروس را دارد داماد است، اما دوست داماد که در نزدیکی می‌ایستد و صدای او را می‌شنود به دلیل صدای داماد بسیار شادی می‌کند. از این رو این شادی من تحقق یافته است. او باید فزونی یابد اما من باید تقلیل یابم. من از این زمین هستم و پیام خود را اعلام کرده‌ام. عیسی ناصری از آسمان به پایین آمده و بالاتر از همۀ ماست. پسر انسان از خدا فرود آمده است، و او سخنان خداوند را به شما اعلام خواهد کرد. زیرا پدر آسمانی روح را در حد معین به پسر خودش نمی‌دهد. پدر پسرش را دوست دارد و فوراً همه چیز را در دستان این پسر قرار خواهد داد. آن که به پسر باور داشته باشد زندگی جاودان دارد. و این کلماتی را که می‌گویم حقیقت دارند و پایدار هستند.“

این شاگردان از اظهار نظر یحیی حیرت‌زده شدند، آنقدر زیاد که در سکوت آنجا را ترک کردند. یحیی نیز بسیار پریشان حال بود، زیرا دید که یک پیشگویی کرده است. او دیگر هرگز به مأموریت و ربانیت عیسی به طور کامل شک نکرد. اما این برای یحیی شدیداً ناامید کننده بود که عیسی هیچ پیامی برای او نفرستاد، و این که برای دیدن او نیامد، و این که او هیچیک از قدرتهای عظیمش را برای رهایی او از زندان به کار نگرفت. اما عیسی همه چیز را در این باره می‌دانست. او به یحیی بسیار مهر می‌ورزید، اما اکنون که او از سرشت الهی خود آگاه بود و هنگامی که از این دنیا عزیمت نمود از کارهای بزرگ در آمادگی برای یحیی به طور کامل آگاهی داشت، و نیز با دانستن این که کار یحیی در زمین خاتمه یافته است، خود را مقید ساخت که در کارکردهای طبیعی دوران کاریِ این موعظه‌گر و پیامبر بزرگ دخالت نکند.

این بلاتکلیفی طولانی در زندان از نظر انسانی غیرقابل تحمل بود. یحیی فقط چند روز پیش از مرگش مجدداً پیام‌رسانانی معتمد را نزد عیسی فرستاد، و پرسید: ”آیا کار من انجام شده است؟ چرا من در زندان رنج می‌کشم؟ آیا به راستی تو مسیح هستی، یا باید در جستجوی فرد دیگری باشیم؟“ و هنگامی که این دو شاگرد این پیام را به عیسی دادند، فرزند انسان پاسخ داد: ”نزد یحیی برگردید و به او بگویید که فراموش نکرده‌ام، بلکه این را نیز به من اجازه بده، زیرا این ما هستیم که باید درستکاری را کاملاً تحقق بخشیم. آنچه را که دیده‌اید و شنیده‌اید به یحیی بگویید — که خبرهای خوب به فقیران موعظه می‌شود — و سرانجام به پیش قراول محبوب مأموریت زمینی من بگویید که اگر علتی برای شک کردن به من نیابد و لغزش نکند، در عصر آینده به وفور برکت خواهد یافت.“ و این آخرین کلامی بود که یحیی از عیسی دریافت کرد. این پیام به اندازۀ زیاد او را تسلی بخشید و ایمان او را بسیار محکم نمود و او را برای پایان سوزناک زندگیش در جسم که به زودی بعد از این رویداد به یاد ماندنی رخ داد آماده ساخت.

12- مرگ یحیی تعمید دهنده

یحیی در جنوب پریا داشت کار می‌کرد که دستگیر شد. او فوراً به زندان قلعۀ ماکائروس برده شد و تا وقت اعدامش در آنجا زندانی بود. هیرودیس بر پریا و نیز بر جلیل حکومت می‌کرد و در این هنگام در جولیاس و ماکائروس، هر دو، در پریا اقامت داشت. در جلیل، منزل رسمی‌اش از سفوریس به پایتخت جدید در تیبِریه انتقال یافته بود.

هیرودیس می‌ترسید یحیی را آزاد کند، مبادا این که او تحریک به شورش کند. او می‌ترسید یحیی را بکشد مبادا این که توده‌های مردم در پایتخت شورش کنند، زیرا هزاران پریایی باور داشتند که یحیی یک مرد مقدس، یک پیامبر است. از این رو هیرودیس موعظه‌گر نذیره را در زندان نگاه داشت، زیرا نمی‌دانست دیگر با او چه کند. یحیی چندین بار در پیشگاه هیرودیس بود، اما هرگز موافقت نمی‌کرد که اگر آزاد شود، قلمروهای هیرودیس را ترک کند یا از کلیۀ فعالیتهای علنی خودداری کند. و این آشوب جدید در رابطه با عیسی ناصری، که مداوماً در حال افزایش بود به هیرودیس گوشزد می‌کرد که وقت آزاد کردن یحیی نیست. علاوه بر این، یحیی همچنین یک قربانی نفرت شدید و تلخ هیرودیا، همسر غیرقانونی هیرودیس، بود.

هیرودیس در فرصتهای متعدد دربارۀ پادشاهی آسمانی با یحیی گفتگو کرد، و در حالی که گاهی اوقات به طور جدی تحت تأثیر پیام او قرار می‌گرفت، می‌ترسید او را از زندان آزاد سازد.

از آنجا که هنوز ساختمان سازیهای زیادی در تیبِریه جریان داشت، هیرودیس وقت قابل ملاحظه‌ای در اقامتگاههای خود در پریا می‌گذراند، و او به قلعۀ ماکائروس علاقمند بود. چندین سال طول کشید که ساختن تمام ساختمانهای عمومی و اقامتگاه رسمی در تیبریه به طور کامل تکمیل گردد.

هیرودیس در جشن تولدش برای افسران ارشد خود و سایر مردان بلند پایه در شوراهای دولت جلیل و پِریا جشن بزرگی در قصر ماکائروس برگزار کرد. از آنجا که هیرودیا نتوانسته بود از طریق درخواست مستقیم از هیرودیس موجب مرگ یحیی شود، اکنون خود را وقف کار کشتن یحیی از طریق برنامه‌ریزی حیله‌گرانه نمود.

در طول جشنها و سرگرمیهای عصرانه، هیرودیا دخترش را برای رقصیدن در برابر میهمانان ارائه کرد. هیرودیس از اجرای رقص این دوشیزه بسیار خشنود گشت، و او را نزد خود فرا خواند و گفت: ”تو دلربا هستی. من از تو بسیار خشنودم. در این زادروز من، هر چه آرزو داری از من درخواست کن، و من آن را به تو خواهم داد، حتی تا نیمی از پادشاهی خود را.“ و هیرودیس در حالی تمام این کار را انجام داد که کاملاً تحت تأثیر شرابهای فراوان خود بود. بانوی جوان به کناری رفت و از مادرش پرسید از هیرودیس چه باید بخواهد. هیرودیا گفت: ”نزد هیرودیس برو و از او سر یحیی تعمید دهنده را درخواست کن.“ و زن جوان پس از بازگشت به میز ضیافت به هیرودیس گفت: ”من درخواست می‌کنم که فوراً سر یحیی تعمید دهنده را روی یک سینی به من بدهی.“

هیرودیس از ترس و اندوه پر شد، اما به دلیل سوگند خود و به خاطر تمام آنهایی که با او سر شام نشسته بودند درخواست را رد نکرد. و هیرودیس آنتیپاس یک سرباز را فرستاد و به او فرمان داد که سر یحیی را بیاورد. بدین ترتیب یحیی در آن شب در زندان سربریده شد. سرباز سر پیامبر را روی یک سینی آورد و آن را در پشت سالن ضیافت به زن جوان تقدیم کرد. و دوشیزه سینی را به مادرش داد. وقتی که شاگردان یحیی این را شنیدند برای گرفتن پیکر یحیی به زندان آمدند، و پس از آن که آن را در یک مقبره قرار دادند، رفتند و به عیسی گفتند.