مقالۀ 133 بازگشت از روم
نسخۀ پیشنویس
مقالۀ 133
بازگشت از روم
عیسی در هنگام آماده شدن برای ترک روم با هیچیک از دوستانش خداحافظی نکرد. کاتب دمشق بدون اعلام در روم ظاهر شد و به همان شیوه ناپدید گشت. پیش از آن که آنهایی که او را میشناختند و او را دوست داشتند امید دیدن مجدد او را از دست بدهند یک سال تمام سپری شد. پیش از پایان دومین سال گروههای کوچک از آنهایی که او را شناخته بودند به واسطۀ علاقۀ مشترکشان به آموزشهای او و از طریق خاطرۀ متقابل از لحظات خوبشان با او جذب یکدیگر شدند. و این گروههای کوچک از رواقیون، کلبیون، و فرقهگرایان اسرارآمیز به برگزاری این جلسات نامنظم و غیررسمی درست تا زمان ظهور نخستین موعظهگران مذهب مسیحی در روم ادامه دادند.
گُناد و گَنید آنقدر چیزهای زیادی در اسکندریه و روم خریده بودند که تمام متعلقاتشان را توسط کاروان باربر از پیش به تارانتو فرستادند، در حالی که سه مسافر از روی جادۀ بزرگ آپیا به گونهای تفریحی به آن سوی ایتالیا پیاده رفتند. آنها در این سفر با همه گونه موجودات بشری روبرو شدند. بسیاری از شهروندان والامنش رومی و مهاجرنشینان یونانی در امتداد این جاده زندگی میکردند، اما نوادگان تعداد زیادی از بردگان دون پایه از پیش شروع به پدیدار شدن کرده بودند.
یک روز هنگام ناهار در حالی که گَنید در حال استراحت بود، تقریباً در نیمۀ راه به تارانتو از عیسی یک سؤال مستقیم پرسید، این که او در رابطه با سیستم کاست هند چه فکر میکند. عیسی گفت: ”اگر چه موجودات بشری، یکی نسبت به دیگری، از بسیار جهات متفاوتند، در پیشگاه خداوند و در دنیای روحی همۀ انسانها در یک موقعیت برابر قرار دارند. در چشمان خداوند فقط دو گروه انسان وجود دارد: آنهایی که آرزو دارند خواست او را انجام دهند و آنهایی که ندارند. وقتی که جهان به یک کرۀ مسکونی مینگرد، به همین ترتیب دو طبقۀ بزرگ را تشخیص میدهد: آنهایی که خدا را میشناسند و آنهایی که نمیشناسند. آنهایی که نمیتوانند خدا را بشناسند در زمرۀ حیوانات هر گسترۀ مشخص محسوب میشوند. نوع بشر مطابق ویژگیهای متفاوت، بدان گونه که ممکن است از نظر فیزیکی، ذهنی، اجتماعی، حرفهای، یا اخلاقی مورد نگرش واقع شود، میتواند به گونهای شایسته به چندین طبقه تقسیم شود، اما بدان گونه که این طبقات متفاوت از انسانها در محکمۀ داوری خداوند ظاهر میشوند، در یک موقعیت برابر قرار دارند؛ به راستی خداوند هیچ امتیاز ویژهای برای اشخاص قائل نمیشود. اگر چه تو نمیتوانی از شناخت تواناییها و عطایای متفاوت بشری در امور عقلانی، اجتماعی، و اخلاقی بگریزی، نباید در برادری معنوی انسانها، هنگامی که برای پرستش در حضور خداوند جمع شدهاند، چنین تمایزی قائل شوی.“
1- بخشش و عدالت
در بعد از ظهر یک روز همینطور که آنها به تارانتو نزدیک میشدند یک رخداد بسیار جالب در کنار جاده اتفاق افتاد. آنها یک جوان خشن و زورگو را مشاهده کردند که به طرزی وحشیانه به یک نوجوان کوچکتر حمله میکرد. عیسی به یاری جوان مورد هجوم واقع شده شتافت، و پس از این که او را نجات داد، فرد متخلّف را محکم با دست نگاه داشت تا این که نوجوان کوچکتر گریخت. درست در لحظهای که عیسی جوان قلدر کوچک را رها کرد، گَنید روی پسر پرید و با قدرت شروع به کتک زدن او کرد، و در شگفتیِ گَنید، عیسی فوراً مداخله نمود. بعد از این که او گَنید را مهار کرد و اجازه داد جوان وحشتزده بگریزد، مرد جوان، به محض این که نفس خود را باز یافت با هیجان فریاد زد: ”آموزگار، من نمیتوانم تو را درک کنم. اگر بخشش مستلزم این است که تو نوجوان کوچکتر را نجات دهی، آیا عدالت مجازات جوان بزرگتر و متخلف را مطالبه نمیکند؟“ عیسی در پاسخ گفت:
”گنید، درست است، تو نمیفهمی. کارکرد بخشش همیشه کار فرد است، اما مجازاتِ ناشی از عدالت کارکرد گروههای اداریِ اجتماعی، دولتی، یا جهان است. به عنوان یک فرد من موظفم بخشش نشان دهم؛ من باید به نجات نوجوان مورد هجوم واقع شده بروم، و برای داشتن انسجام کامل، میتوانم برای مهار فرد مهاجم نیروی مکفی به کار گیرم. و این درست کاری است که انجام دادم. من نجات نوجوان مورد هجوم واقع شده را به انجام رساندم؛ این پایان کارکرد بخشش بود. سپس من با اِعمال قدرت فرد مهاجم را برای یک مدت زمان کافی مهار کردم تا فرد ضعیفترِ درگیر مشاجره را قادر سازم بگریزد، و بعد از آن از قضیه کنار کشیدم. من برای فرد مهاجم به داوری ننشستم، که بدین ترتیب در رابطه با انگیزۀ او حکم کنم — یعنی پیرامون تمام آنچه که در تهاجم او به همنوعش نقش داشت قضاوت کنم — و سپس اجرای مجازاتی را که ممکن است ذهن من به عنوان جبران عادلانۀ خطاکاری او به آن حکم کند به عهده گیرم. گنید، ممکن است بخشش سخاوتمندانه باشد، اما عدالت دقیق است. آیا نمیتوانی تشخیص دهی که احتمالاً هیچ دو فردی نمیتوانند روی مجازاتی که مطالبات عدالت را برآورده میسازد توافق کنند؟ یکی چهل ضربه شلاق حکم میدهد، دیگری بیست ضربه، در حالی که باز فرد دیگر ممکن است زندان انفرادی را به عنوان یک مجازات عادلانه توصیه کند. آیا نمیتوانی ببینی که بهتر است در این دنیا چنین مسئولیتهایی به گروه محول شود و یا توسط نمایندگان برگزیدۀ گروه مورد نظارت واقع شود؟ در جهان، قضاوت به آنهایی اعطا میشود که سوابق تمام خطاکاریها و نیز انگیزۀ آن را به طور کامل میدانند. در جامعۀ متمدن و در یک جهان سازمان یافته، به دنبال داوری عادلانه، اجرای عدالت صدور حکم عادلانه را پیش فرض دارد، و چنین امتیازاتی به گروههای قضایی کرات و به سرپرستان تماماً آگاه جهانهای بالاترِ تمامی آفرینش اعطا میگردد.“
آنها روزها دربارۀ این مشکل اعطای بخشش و اجرای عدالت گفتگو کردند. و گنید حداقل تا حدی فهمید چرا عیسی درگیر پیکار شخصی نمیشود. اما گنید یک سؤال آخر را پرسید، و او هرگز یک پاسخ کاملاً رضایتبخش برای آن دریافت نکرد؛ و آن سؤال این بود: ”اما آموزگار، اگر یک مخلوق قویتر و بدخُلق به تو حمله کند و تهدید کند که تو را نابود خواهد کرد، چه خواهی کرد؟ آیا هیچ تلاشی برای دفاع از خود به عمل نخواهی آورد؟“ اگر چه عیسی نتوانست به طور کامل و قانع کننده به سؤال پسر جوان پاسخ دهد، نظر به این که مایل نبود برای او فاش سازد که او (عیسی) به عنوان نمونۀ مهر پدر بهشتی برای یک جهان ناظر در زمین زندگی میکرد، قطعاً در این حد سخن گفت:
”گنید، من میتوانم به خوبی بفهمم که چگونه برخی از این مشکلات تو را گیج میکنند، و من تلاش خواهم کرد به سؤال تو پاسخ دهم. نخست، در کلیۀ تهاجماتی که ممکن است بر علیه شخص من صورت گیرد، مشخص میکنم که آیا فرد مهاجم یک فرزند خداوند — برادر من در جسم — است یا نه، و اگر تصور کردم که چنین مخلوقی از قضاوت اخلاقی و توانایی استدلال معنوی برخوردار نیست، تا حد ظرفیتِ کاملِ قدرتهای مقاومتم، صرف نظر از پیامدهای آن برای فرد مهاجم، بیدرنگ از خود دفاع میکردم. اما من به فردی که از وضعیت فرزندی برخوردار است، حتی در دفاع از خود، بدین گونه یورش نمیبردم. یعنی، من او را از پیش و بدون داوری برای تهاجمش به من تنبیه نمیکردم. من از طریق هر تردستی ممکن سعی میکردم که مانع چنین حملهای شَوَم و او را از انجام این کار منصرف سازم و در صورت عدم کامیابی خود برای متوقف کردن آن، تلاش میکردم شدت آن را کاهش دهم. گنید، من به مراقبت بیش از حد پدر آسمانیم اطمینان مطلق دارم؛ من وقف انجام خواست پدر آسمانیم هستم. من باور ندارم که آسیب واقعی بتواند بر من وارد شود؛ من باور ندارم که از طریق هر آسیبی که ممکن است دشمنانم آرزو داشته باشند به من وارد کنند، کار مهم زندگی من به راستی بتواند مورد مخاطره قرار گیرد، و مطمئناً ما ترس از خشونت از سوی دوستانمان نداریم. من مطلقاً اطمینان دارم که سرتاسر جهان با من دوستانه است. من به اعتقاد داشتن به این حقیقت تماماً قدرتمند با اطمینان قلبی اصرار میورزم، به رغم آن که ظواهر امر خلاف آن را نشان دهد.“
اما گنید به طور کامل قانع نشد. آنها بارها پیرامون این موضوعات گفتگو کردند، و عیسی برخی از تجارب دوران نوجوانی خود و نیز در رابطه با یعقوب، پسر سنگکار را به او گفت. گنید پس از این که آگاهی یافت چگونه یعقوب خود را به دفاع کردن از عیسی منصوب کرد گفت: ”آری، من شروع به درک موضوع کردم! اول این که هر موجود بشری نرمال به ندرت میخواهد به چنین شخص مهربانی مانند تو حمله کند، و حتی اگر کسی آنقدر بیفکر باشد که چنین کاری انجام دهد، حتماً انسان دیگری در دسترس خواهد بود که به یاری تو خواهد شتافت، حتی بدان گونه که تو همیشه به نجات هر شخصی که مشاهده میکنی در رنج است میروی. آموزگار، من در قلبم با تو موافقم، اما در سرم هنوز فکر میکنم که اگر جای یعقوب بودم از تنبیه کردن آن آدمهای گستاخ لذت میبردم، آن آدمهایی که به خود اجازه میدادند به تو حمله کنند، فقط به این علت که تصور میکردند تو از خود دفاع نخواهی کرد. من گمان میکنم که تو طی زندگی در سفرت نسبتاً امن هستی، زیرا تو بخش عمدۀ وقت خود را صرف کمک کردن به دیگران و خدمت به همنوعانت که در رنج هستند میکنی. خوب به احتمال زیاد، همیشه کسی در دسترس خواهد بود که از تو دفاع کند.“ و عیسی پاسخ داد: ”گنید، این آزمون هنوز نیامده است، و وقتی که بیاید، باید از خواست پدر پیروی کنیم.“ و این تقریباً کل مطلبی بود که پسر جوان توانست آموزگارش را قانع کند که در رابطه با این موضوع دشوارِ دفاع از خود و عدم مقاومت بگوید. در یک موقعیت دیگر او از عیسی این عقیده را استنتاج کرد که جامعۀ سازمان یافته از هر حقی برای به کار گرفتن زور در اجرای فرامین عادلانهاش برخوردار است.
2- پیاده شدن در تارانتو
مسافران در حالی که در بارانداز کشتی توقف کردند و منتظر بودند که بار قایق تخلیه شود، مردی را مشاهده کردند که با همسرش بدرفتاری میکند. عیسی مطابق عادتش، به نفع شخصی که مورد حمله قرار گرفته بود مداخله کرد. او سریع پشت سر شوهر خشمگین رفت، و با ملایمت روی شانۀ او زد و گفت: ”دوست من، ممکن است برای یک لحظه به طور خصوصی با تو صحبت کنم؟“ مرد خشمگین از چنین برخوردی حیرت زده شد، و بعد از یک لحظه درنگ خجلتآور با لکنت زبان گفت: ”چی، چرا، بله، از من چه میخواهی؟“ پس از این که عیسی او را به یک سو هدایت کرد، او گفت: ”دوست من، میبینم که چیزی وحشتناک باید برایت رخ داده باشد؛ من بسیار مایلم به من بگویی برای مردی قوی همچون تو چه میتواند رخ دهد که او را به حمله به همسرش، مادر فرزندانش رهنمون شود، و آن هم درست در اینجا در برابر چشمان همه. من مطمئنم که تو باید احساس کنی برای این حمله دلایل خوبی داری. این زن چه کرده که سزاوار چنین رفتاری از سوی شوهرش باشد؟ همینطور که من به تو نگاه میکنم، فکر میکنم که در چهرۀ تو عشق به عدالت و چه بسا اشتیاق به نشان دادن بخشش را تشخیص میدهم. من با جرأت میگویم که اگر تو مرا در کنار جاده پیدا میکردی، که توسط سارقان مورد حمله واقع شدهام، بیدرنگ به نجات من میشتافتی. من با جرأت میگویم که تو در طول زندگیت کارهای شجاعانۀ زیادی انجام دادهای. اکنون، دوست من، به من بگو چه شده؟ آیا زن کار خطایی انجام داده، یا این که تو با بیخردی عقلت را از دست دادی و بیفکرانه به او حمله کردی؟“ آنقدر تأثیر گفتههای او نبود که قلب این مرد را لمس کرد، بلکه نگاه مهربانانه و لبخند دلسوزانهای که عیسی در پایان گفتارش به او نشان داد. مرد گفت: ”من میبینم که تو یک کاهن کلبی هستی، و من سپاسگزارم که تو مرا مهار کردی. همسر من خطای بزرگی مرتکب نشده؛ او زن خوبی است، اما به خاطر شیوهای او که در برابر دید همگان به من گیر میدهد مرا خشمگین میسازد و من از کوره در میروم. من برای عدم کنترل خود متأسفم، و قول میدهم تلاش کنم که مطابق تعهد قبلی خود به یکی از برادرانت که بسیاری سالهای پیش راه بهتر را به من آموزش داد عمل کنم. من به تو قول میدهم.“
و سپس، عیسی در هنگام خداحافظی با او گفت: ”برادر من، همیشه به خاطر داشته باش که مرد هیچ اختیار سزاواری روی زن ندارد مگر این که زن از روی رضایت و به طور داوطلبانه به او چنین اجازهای را داده باشد. همسر تو پذیرفته که با تو زندگی کند، در جنگ با پیکارهای آن به تو کمک کند، و سهم بسیار بزرگتر بار نگاهداری و پرورش فرزندانت را به عهده گیرد؛ و در عوض برای این خدمت ویژه فقط منصفانه است که او آن محافظت ویژه را از تو دریافت دارد که مرد میتواند به زن به عنوان شریکی که باید فرزندانش را آبستن شود، نگاهداری کند، و پرورش دهد بدهد. مراقبت مهرآمیز و توجهی که یک مرد مایل است به همسر و فرزندانشان اهدا کند، مقیاس دستیابی آن مرد به سطوح بالاتر خود - آگاهی خلاق و معنوی است. آیا نمیدانی که مردان و زنان با خداوند شریک هستند، بدین لحاظ که برای آفرینش موجوداتی که رشد میکنند تا خود را از پتانسیل روانهای جاودان برخوردار سازند همکاری میکنند؟ پدر آسمانی با مادر روحیِ فرزندان جهان به صورت کسی که با خودش برابر است رفتار میکند. این خداگونه است که زندگیت و تمام آنچه را که به آن مربوط است با شریک مادری به صورت مساوی قسمت کنی که آن تجربۀ الهیِ بازتولید خودت را در زندگی فرزندانت به طور کامل با تو قسمت میکند. اگر فقط بتوانی فرزندانت را به همان گونه که خدا تو را دوست دارد دوست بداری، همسرت را به همان گونه که پدر آسمانی، روح بیکران، مادر تمامی فرزندان روحیِ یک جهان پهناور، را گرامی میدارد و ارج مینهد، دوست خواهی داشت و او را عزیز خواهی شمرد.“
همینطور که آنها سوار قایق میشدند، رو به عقب نموده و به صحنۀ زوج گریان که در سکوت یکدیگر را در آغوش گرفته بودند نگاه کردند. گناد پس از شنیدن نیمۀ دوم پیام عیسی به آن مرد تمام طول روز را در تعمق روی آن گذراند، و هنگامی که به هند بازگشت، تصمیم گرفت خانهاش را از نو سازماندهی کند.
سفر به نیکوپولیس دلپذیر اما کند بود، زیرا باد مساعد نبود. این سه تن ساعتهای زیادی را صرف بازگویی تجاربشان در روم کردند و دربارۀ تمام آنچه که از هنگام دیدار اولشان در اورشلیم برایشان رخ داده بود با هم صحبت کردند. گنید داشت از روح خدمت شخصی سرشار میشد. او روی مهماندار کشتی کارش را آغاز کرد، اما در روز دوم، هنگامی که به بحث عمیق مذهبی وارد شد، از یوشع خواست او را یاری کند.
آنها چندین روز را در نیکوپولیس گذراندند، شهری که آگوستوس در یادبود نبرد آکتیوم حدود پنجاه سال پیش از آن به عنوان ”شهر پیروزی“ بنا کرده بود. این مکان سرزمینی بود که او پیش از نبرد، با ارتش خود در آن اردو زد. آنها در خانۀ فردی به نام جِرامی، یک نوکیش یونانی از دین یهودی، که در عرشۀ کشتی ملاقات کردند ساکن شدند. پولس رسول در جریان سومین سفر بشارتی خود تمام زمستان را در همان منزل با پسر جِرامی گذراند. آنها از نیکوپولیس با همان قایق به مقصد قُرِنْتُس، پایتخت استان رومیِ اَخائیه قایقرانی کردند.
3- در قُرِنْتُس
تا وقتی که آنها به قُرِنْتُس رسیدند، گنید داشت به مذهب یهودی بسیار علاقمند میشد، و لذا عجیب نبود که یک روز همینطور که کنیسه را پشت سر گذاشتند و دیدند مردم داخل آن میشوند، از عیسی درخواست کرد که او را به داخل مراسم نیایشی ببرد. آنها در آن روز شنیدند که یک آموزگار دانشورِ شرعیات یهود در رابطه با ”سرنوشت اسرائیل“ بحث میکند، و آنها بعد از مراسم نیایشی با فردی به نام کریسپوس، رهبر اصلی این کنیسه، دیدار کردند. آنها بارها به جلسات کنیسه بازگشتند، اما بیشتر به منظور دیدار از کریسپوس. گَنید به کریسپوس، همسرش، و خانوادۀ آنها که متشکل از پنج فرزند بود بسیار علاقمند شد. او از مشاهدۀ این که چگونه یک یهودی زندگی خانوادگی خود را پیش میبرد بسیار لذت میبرد.
در حالی که گَنید زندگی خانوادگی را مطالعه میکرد، عیسی در حال آموزش دادن راههای بهتر زندگی مذهبی به کریسپوس بود. عیسی بیش از بیست جلسه با این یهودی آیندهنگر برگزار نمود؛ و تعجبآور نیست که سالهای بعد، هنگامی که پولس در همین کنیسه داشت موعظه میکرد، و هنگامی که یهودیان پیام او را رد کرده بودند و به ممنوع ساختن موعظههای بیشتر او در کنیسه رأی داده بودند، و هنگامی که بعد نزد غیریهودیان رفت، کریسپوس با تمام خانوادهاش مذهب جدید را پذیرفت، و یکی از حامیان اصلی کلیسای مسیحی که پولس متعاقباً در قُرِنْتُس سازمان داد گردید.
در طول هجده ماهی که پولس در قرنتس موعظه کرد، و بعد از این که سیلاس و تیموتائوس به او پیوستند، بسیاری افراد دیگر را دید که توسط ”آموزشگر یهودیِ پسر یک تاجر هندی آموزش یافته بود.“
در قُرِنْتُس آنها با مردمِ هر نژادی که از سه قاره آمده بودند دیدار کردند. این شهر بعد از اسکندریه و روم جهانیترین شهر امپراتوری سرزمینهای مدیترانه بود. چیزهای زیادی در این شهر وجود داشت که توجه یک فرد را جلب نماید، و گنید هرگز از دیدار دژی که تقریباً دو هزار فوت بالاتر از سطح دریا قرار داشت خسته نشد. او همچنین بخش زیادی از اوقات فراغت خود را در حول و حوش کنیسه و در منزل کریسپوس گذراند. او ابتدا به واسطۀ مرتبت زن در منزل این یهودی شوکه، و بعدها مسحور آن شد؛ برای این هندی جوان این یک رازگشایی بود.
عیسی و گنید اغلب در منزل یک یهودی دیگر، یُسْطُس، که یک تاجر پارسامنش بود و در کنار کنیسه زندگی میکرد، مهمان بودند. و بارها هنگامی که متعاقباً پولس رسول در این منزل موقتاً اقامت داشت، به بازگویی این دیدارها با پسر هندی و آموزگار یهودی او گوش فرا داد، ضمن آن که پولس و یُسْطُس، هر دو، کنجکاو بودند بدانند که برای این آموزگار خردمند و برجستۀ عبرانی چه پیش آمد.
گنید، هنگامی که در روم بود، مشاهده کرد که عیسی از همراهی آنها به حمامهای عمومی امتناع میورزد. بعد از آن چندین بار مرد جوان خواست عیسی را ترغیب کند که نظرش را پیرامون روابط جنسها بیشتر بیان کند. اگر چه او به پرسشهای پسر جوان پاسخ میداد، هرگز به نظر نمیرسید که مایل باشد پیرامون این موضوعات به طور مفصل صحبت کند. یک روز عصر همینطور که آنها در اطراف ُقرِنْتُس، نزدیک به جایی که دیوار دژ به دریا منتهی میشد، قدم میزدند، با دو زن روسپی مواجه شدند. گنید به درستی این نظر را پذیرفته بود که عیسی مردی با آرمانهای والا میباشد، و این که او از هر چیز ناپاک یا آنچه که خصلت شرارتآمیز دارد منزجر است؛ از این رو او با این زنان به گونهای تند و تیز صحبت نمود و به گونهای خشن به آنها اشاره کرد که دور شوند. وقتی که عیسی این را دید، به گنید گفت: ”تو نیت خیر داری، اما نباید به خود اجازه دهی که با فرزندان خداوند بدین گونه صحبت کنی، حتی اگر آنها بر حسب اتفاق فرزندان خطاکار او باشند. ما که هستیم که باید پیرامون این زنان به داوری بنشینیم؟ آیا بر حسب اتفاق تمام شرایطی را که موجب شد آنها به این روشهای تأمین زندگی دست زنند میدانی؟ ضمن این که ما دربارۀ این امور صحبت میکنیم اینجا با من بمان.“ زنان روسپی حتی بیش از گنید نسبت به آنچه که او گفت شگفتزده شدند.
همینطور که آنها در زیر نور مهتاب در آنجا ایستاده بودند، عیسی ادامه داد و گفت: ”در درون هر ذهن بشری یک روح الهی، هدیۀ پدر آسمانی، زندگی میکند. این روح نیک همواره تلاش میکند که ما را به سوی خداوند هدایت کند، به ما کمک میکند که خداوند را بیابیم و خداوند را بشناسیم؛ اما در درون انسانها همچنین تمایلات طبیعی فیزیکی بسیاری وجود دارد که آفریننده در آنجا گذاشته است که برای سلامت فرد و نژاد به کار گرفته شود. حال، گاهی اوقات، مردان و زنان در تلاشهایشان برای درک خویشتن و برای مقابله کردن با دشواریهای چندگانۀ تأمین زندگی در دنیایی که به اندازۀ بسیار زیاد تحت سلطۀ خودخواهی و گناه قرار دارد سردرگم میشوند. گنید، من میبینم که هیچیک از این زنان به طور عمد شرور نیست. من از طریق چهرۀ آنها میتوانم بگویم که آنها غم و اندوه زیادی را تجربه کردهاند؛ آنها به دستان یک سرنوشت ظاهراً ظالمانه بسیار رنج کشیدهاند؛ آنها عمداً این نوع از زندگی را انتخاب نکردهاند؛ آنها با دلسردی در مرز نومیدی به فشار لحظه تسلیم شدهاند و این وسیلۀ ناگوار تأمین زندگی را به عنوان بهترین راه برای خارج شدن از وضعیتی که برای آنان نومیدانه به نظر میرسید پذیرفتهاند. گنید، برخی از مردم واقعاً قلبی شرور دارند؛ آنها انجام کارهای شرورانه را عمداً برمیگزینند، اما به من بگو، همینطور که به این چهرههای اکنون اشکآلود مینگری، آیا چیزی بد یا شرورانه میبینی؟“ و همینطور که عیسی برای پاسخ او درنگ نمود، صدای گنید در حالی که پاسخش را با لکنت میداد در گلو خفه شد: ”نه آموزگار، نمیبینم. و من برای گستاخیام نسبت به آنها معذرت میخواهم — من از آنها طلب بخشش میکنم.“ سپس عیسی گفت: ”و من به جای آنها میگویم که آنها تو را بخشیدهاند، همانطور که من از سوی پدر آسمانیام میگویم که آنها را بخشیده است. اکنون شما همگی با من به منزل یک دوست بیایید تا در آنجا درخواست خوراک و نوشیدنی کنیم و برای زندگی نوین و بهترِ پیش رو برنامهریزی کنیم.“ تا این لحظه زنانِ شگفتزده یک لغت هم به زبان نیاورده بودند؛ آنها به یکدیگر نگاه کردند و در سکوت مردان را که راه را نشان میدادند دنبال نمودند.
تعجب همسر یُسْطُس را تصور کنید، هنگامی که در این ساعت دیروقت، عیسی با گنید و این دو غریبه ظاهر شد، و گفت: ”برای آمدن در این ساعت ما را ببخشید، اما گنید و من مایلیم که یک لقمه غذا بخوریم، و میخواهیم آن را با این دوستان به تازگی یافتهمان که نیز محتاج غذا هستند قسمت کنیم؛ و علاوه بر اینها، ما با این فکر نزد شما میآییم که شما در رابطه با بهترین راه کمک کردن به این زنان برای یافتن یک آغاز جدید در زندگی علاقمند به مشاوره دادن با ما خواهید بود. آنها میتوانند داستانشان را به شما بگویند، اما من حدس میزنم که آنها دشواریهای زیادی داشتهاند، و دقیقاً حضور آنها در اینجا در منزل شما گواه این است که چقدر صادقانه خواهان آشنایی با مردم خوب هستند، و چقدر مشتاقانه این فرصت را پذیرا خواهند شد که به تمام دنیا — و حتی فرشتگان آسمان — نشان دهند چه زنان شجاع و شرافتمندی میتوانند بشوند.“
بعد از این که مارتا، همسر یُسْطُس، غذا را روی میز پهن کرد، عیسی در حالی که به طور غیرمنتظره آنها را ترک میکرد، گفت: ”چون دارد دیر میشود، و از آنجا که پدر این مرد جوان منتظر ما خواهد بود، در حالی که شما سه زن، فرزندان محبوب خدای والامرتبه، را در اینجا با هم تنها میگذاریم، دعا میکنیم که ما را معذور بدارید. و در حالی که شما برای یک زندگی نوین و بهتر در زمین و حیات جاودان در دنیای بزرگ آینده برنامهریزی میکنید، من برای هدایت معنوی شما دعا خواهم کرد.“
بدین ترتیب عیسی و گنید زنان را ترک کردند. تا این لحظه دو زن روسپی هیچ چیز نگفته بودند؛ گنید نیز به همین گونه از شگفتی خاموش بود. و برای چند لحظه مارتا نیز ساکت بود، اما او با استفاده از این فرصت در آن لحظه برخاست و هر کاری را که عیسی برایش امید داشت برای این غریبهها انجام داد. زن مسنتر از میان این دو، با امیدهای روشن از بقای جاودان، مدت کوتاهی پس از آن درگذشت، و زن جوانتر در مکان کار یُسْطُس کار کرد و بعدها یک عضو مادامالعمر نخستین کلیسای مسیحی در قُرِنْتُس گردید.
عیسی و گنید چندین بار در منزل کریسپوس فردی به نام غایوس را ملاقات کردند که متعاقباً یک حامی وفادار پولس شد. در طول این دو ماه در قرنتس آنها گفتگوهای صمیمانهای با شماری از افراد ارزشمند انجام دادند، و در نتیجۀ تمام این تماسهای ظاهراً گاه به گاه بیش از نیمی از افرادی که بدین گونه تحت تأثیر قرار گرفته بودند جزو اعضای جامعۀ آتی مسیحی شدند.
هنگامی که پولس برای نخستین بار به قُرِنْتُس رفت، قصد نداشت که یک دیدار طولانی داشته باشد. اما او نمیدانست که آموزگار یهودی راه را برای تلاشهای او به خوبی آماده کرده بود. و علاوه بر آن، او پی برد که علاقۀ زیادی از پیش توسط آکیلا و پریسکیلا برانگیخته شده بود. آکیلا یکی از کلبیون بود که عیسی هنگام بودن در روم با او در ارتباط قرار گرفته بود. این زوج پناهندگان یهودی از روم بودند، و آنها آموزشهای پولس را به سرعت پذیرفتند. او با آنها زندگی و کار کرد، زیرا آنها نیز چادرساز بودند. به دلیل این شرایط بود که پولس مدت اقامتش در قُرِنْتُس را طولانی کرد.
4- کار شخصی در قرنتس
عیسی و گنید تجارب جالب بسیار بیشتری در قُرِنْتُس داشتند. آنها با تعداد کثیری از اشخاص که از آموزشهای دریافت شده از عیسی بسیار سود میبردند مکالمۀ صمیمانه داشتند.
او دربارۀ خُرد کردن دانههای حقیقت در آسیاب تجربۀ زنده به آسیابان آموزش داد، به گونهای که چیزهای دشوار زندگی الهی توسط حتی افراد ضعیف و سست در میان همنوعان انسانیِ فرد فوراً قابل دریافت باشد. عیسی گفت: ”شیر حقیقت را به آنهایی بدهید که در ادراک معنوی نوزاد هستند. در خدمت زنده و مهرآمیزتان تا حد ظرفیت پذیرش هر یک از جویندگان خود به شکل جذاب و مناسب خوراک معنوی بدهید.“
او به افسر رومی گفت: ”مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا. خدمت صادقانه به خداوند و خدمت وفادارانه به قیصر متضاد نیستند، مگر این که قیصر به خود اجازه دهد که آن بیعتی را که به تنهایی میتواند توسط الوهیت مطالبه شود به خود تخصیص دهد. وفاداری به خداوند، اگر بیایی او را بشناسی، در وفاداریت نسبت به یک امپراتور ارزشمند، تو را هر چه بیشتر وفادار و مؤمن میسازد.“
او به رهبر صادق فرقۀ میترایی گفت: ”کار خوبی میکنی که به دنبال مذهبی باشی که حاوی نجات جاودان است، اما اشتباه میکنی که در میان فرقههای انسان ساختۀ اسرارآمیز و فلسفههای بشری به جستجوی چنین حقیقت شکوهمندی بروی. آیا نمیدانی که راز نجات جاودان در درون روان خودت زندگی میکند؟ آیا نمیدانی که خدای آسمان روحش را فرستاده که در درون تو زندگی کند، و این که این روح، همۀ انسانهای دوستدار حقیقت و خادم خداوند را به خارج از این زندگی و از میان دروازههای مرگ به قلههای جاودان نور هدایت خواهد کرد، جایی که خداوند در انتظار پذیرش فرزندانش است؟ و هرگز فراموش نکن: شما که خداوند را میشناسید فرزندان خداوند هستید، اگر به راستی آرزو دارید همانند او باشید.“
او به آموزگار اِپیکوری گفت: ”کار خوبی میکنی که بهترین را انتخاب میکنی و چیز نیک را گرامی میشماری، اما آیا خردمند هستی، آنگاه که نمیتوانی چیزهای بزرگتر زندگی انسانی را که در قلمروهای روحی مجسم هستند و ناشی از فهم حضور خداوند در قلب انسان هستند تشخیص دهی؟ کار بزرگ در تمامی تجربۀ بشری، درک شناخت خدایی است که روحش در درون تو زندگی میکند و در تلاش است تو را در آن سفر طولانی و تقریباً بیپایانِ دست یافتن به حضور شخصی پدر مشترک ما، خدای تمامی آفرینش، خدای جهانها، به پیش هدایت کند.“
او به پیمانکار و معمار یونانی گفت: ”دوست من، همینطور که ساختمانهای مادی انسانها را میسازی، یک سرشت معنوی مشابه روح الهی در درون روانت رشد بده. اجازه نده که دستاوردهایت به عنوان یک معمار موقت بر فضیلت تو به عنوان یک فرزند معنوی ملکوت آسمان پیشی بگیرد. ضمن این که کاخهای زمان را برای دیگری میسازی، برای کسب سند مالکیتِ کاخهای ابدی برای خودت غفلت نکن. همواره به خاطر داشته باش، شهری وجود دارد که بنیانهای آن درستکاری و حقیقت هستند، و سازنده و آفرینندۀ آن خداوند است.“
او به قاضی رومی گفت: ”همینطور که انسانها را مورد قضاوت قرار میدهی، به یاد داشته باش که تو خودت نیز روزی در پیشگاه دادگاه حکمرانان یک جهان مورد قضاوت قرار خواهی گرفت. عادلانه داوری کن، حتی با بخشندگی، حتی بدان گونه که روزی به همین ترتیب از دستان داور متعال طلب بخشش و عنایت خواهی کرد. بدان گونه داوری کن که تحت شرایط مشابه مورد قضاوت قرار میگیری، و توسط روح قانون و نیز متن آن بدین طریق هدایت میشوی. و حتی همینطور که عدالتی عطا میکنی که با در نظر گرفتن نیاز آنهایی که نزد تو آورده میشوند تحت حاکمیت انصاف قرار دارد، به همین ترتیب از این حق برخوردار خواهی بود که وقتی روزی در پیشگاه قاضی تمامی زمین ایستادی، انتظار عدالتی را داشته باشی که با بخشش توام است.“
او به خانم مدیر مسافرخانۀ یونانی گفت: ”مهماننوازی خود را مثل کسی که از فرزندان خدای والامرتبه پذیرایی میکند به انجام رسان. رنجبریِ کار سخت روزانهات را از طریق این درک فزاینده که به خدا خدمت میکنی تا سطوح بالای یک هنر زیبا ارتقا بده، خدایی که از طریق روحش در اشخاص سکنی میگزیند. روح او فرود آمده تا در درون قلب انسانها زندگی کند، و از این طریق تلاش میکند اذهان آنها را دگرگون سازد و روانشان را به شناخت پدر بهشتیِ تمامی این هدایای اهدا شدۀ روح الهی هدایت کند.“
عیسی دیدارهای متعددی با یک تاجر چینی داشت. او در خداحافظی بدین گونه به او اندرز داد: ”فقط خدا را که نیای راستینِ روحی توست پرستش کن. به خاطر داشته باش که روح پدر همواره در درون تو زندگی میکند و همیشه سمت و سوی بهشت را به روان تو نشان میدهد. اگر تو راهبریهای ناخودآگاه این روح جاودان را دنبال کنی، قطعاً در راه متعالیِ یافتن خداوند ادامه خواهی داد. و دست یافتن تو به پدر آسمانی، به این دلیل است که از طریق جستجو برای او بیشتر و بیشتر همانند او شدهای. و لذا بدرود چنگ، اما فقط برای یک دوران، زیرا ما مجدداً در کرات نور دیدار خواهیم داشت، جایی که پدرِ روانهای روحی برای آنهایی که عازم بهشت هستند مکانهای توقف لذتبخش بسیاری فراهم کرده است.“
او به مسافری از بریتانیا گفت: ”برادر من، میبینم که تو در جستجوی حقیقت هستی، و نظر من این است که ممکن است روح پدرِ تمامی حقیقتها شانس زندگی در درون تو را داشته باشد. آیا تاکنون صادقانه تلاش کردهای که با روحِ روان خودت گفتگو کنی؟ چنین چیزی به راستی دشوار است و به ندرت آگاهی از موفقیت به بار میآورد؛ اما هر تلاش صادقانۀ ذهن مادی برای برقراری ارتباط با روح ساکن در او با موفقیت قطعی رو به رو میشود، به رغم این که اکثر تمامی چنین تجارب شکوهمند بشری باید به صورت ثبتهای فوق آگاه در روانهای چنین انسانهای خداشناس مدتها باقی بماند.“
عیسی به پسر نوجوان فراری گفت: ”به خاطر داشته باش که نمیتوانی از دو چیز بگریزی — خدا و خودت. هر جا که بتوانی بروی، خودت و روح پدر آسمانی را که در درون قلب تو زندگی میکند با خود میبری. پسرم، سعی نکن خودت را فریب بدهی؛ در عمل شجاعانۀ روبرو شدن با واقعیات زندگی پابرجا بمان؛ همانطور که به تو آموزش دادهام به فرزندی با خداوند و قطعیت زندگی جاودان کاملاً اطمینان داشته باش. از امروز به بعد تصمیم بگیر که یک مرد واقعی باشی، مردی که مصمم است شجاعانه و هوشمندانه با زندگی روبرو شود.“
او در آخرین ساعت به مجرمِ محکوم شده گفت: ”برادرم، تو در روزگار شرارت سقوط کردهای. تو راهت را گم کردی؛ تو در تورهای جرم گیر افتادی. از گفتگو با تو، به خوبی میدانم که برای انجام کاری که دارد به قیمت از دست دادن زندگی موقت تو تمام میشود برنامهریزی نکردی. اما تو این کار شرورانه را انجام دادی، و همنوعانت تو را گناهکار شناختهاند؛ آنها حکم قطعی دادهاند که باید بمیری. تو یا من نمیتوانیم دولت را از این حق دفاع از خود به شیوۀ انتخابی خودش محروم کنیم. به نظر میرسد که از نظر انسانی هیچ راهی برای گریز از مجازات خطاکاری تو وجود ندارد. همنوعان تو باید به واسطۀ آنچه که انجام دادی تو را مورد داوری قرار دهند، اما داوری وجود دارد که میتوانی از او تقاضای بخشش کنی، و او به واسطۀ انگیزههای واقعی و نیتهای بهتر تو، تو را مورد داوری قرار خواهد داد. اگر توبۀ تو راستین و ایمانت صادقانه باشد، لزومی ندارد که از قضاوت خداوند بترسی. این واقعیت که خطای تو با خودش مجازات مرگی به همراه دارد که توسط انسانها تحمیل شده، به شانس روانت برای دریافت عدالت و بهرهمندی از بخشش در پیشگاه دادگاههای آسمانی لطمه نمیزند.“
عیسی از خیلی گفتگوهای صمیمانه با یک تعداد زیاد از روانهای گرسنه لذت برد، بسیار بیش از آن که بشود در این نوشته جایی یابد. این سه مسافر از اقامت موقتشان در قُرِنْتُس لذت بردند. به جز آتن، که به عنوان یک مرکز آموزشی از شهرت بیشتری برخوردار بود، در طول این روزگاران رومی، قُرِنْتُس مهمترین شهر در یونان بود، و اقامت دو ماهۀ آنها در این مرکز پررونق تجاری برای هر سه نفر آنها موقعیتی فراهم کرد که تجربۀ بسیار ارزشمندی به دست آورند. اقامت موقت آنها در این شهر یکی از جالبترین توقفهای آنها در مسیر بازگشت از روم بود.
گناد کارهای تجاری بسیاری در قُرِنْتُس داشت، اما سرانجام کار تجاریش تمام شد، و آنها برای قایقرانی به مقصد آتن آماده شدند. آنها با یک قایق کوچک که میشد از طریق خشکی روی یک رد زمینی از یکی از بندرگاههای قُرِنْتُس به دیگری حمل شود، مسافتی بالغ بر ده مایل، سفر کردند.
5- در آتن — بحث پیرامون علم
آنها در مدتی کوتاه به مرکز باستانی دانش و یادگیری یونان رسیدند، و گَنید با فکر بودن در آتن و بودن در یونان، که روزگاری مرکز فرهنگی امپراتوری اسکندری بود، و مرزهایش حتی تا سرزمین خودش، هند، امتداد یافته بود بسیار هیجان زده بود. کار تجاری اندکی وجود داشت؛ لذا گُناد بیشتر وقتش را با عیسی و گَنید صرف کرد، و از بسیاری نقاط مورد علاقه دیدار کرد و به بحثهای جالب پسرش و آموزگار همه فن حریف او گوش فرا داد.
یک دانشگاه بزرگ هنوز در آتن رونق داشت، و این سه تن دیدارهای مکرری از سالنهای یادگیری آن انجام دادند. عیسی و گنید در هنگام حضور در سخنرانیهایی در موزۀ اسکندریه پیرامون آموزشهای افلاطون به طور کامل بحث کردند. آنها همگی از هنر یونان که نمونههایش در اینجا و آنجا در حول و حوش شهر هنوز یافت میشد لذت بردند.
پدر و پسر هر دو از بحث پیرامون علم که عیسی یک روز عصر با یک فیلسوف یونانی در مسافرخانۀ آنها داشت به اندازۀ زیاد لذت بردند. بعد از این که این معلم فضل فروش برای تقریباً سه ساعت صحبت کرده بود، و هنگامی که او بحث خود را پایان داد، عیسی به زبان اندیشۀ امروزی گفت:
دانشمندان ممکن است یک روز انرژی، یا نمودهای نیروی جاذبه، نور، و الکتریسیته را اندازهگیری کنند، اما همین دانشمندان هرگز نمیتوانند (به طور علمی) به شما بگویند این پدیدههای جهان چه هستند. علم با فعالیتهای انرژیِ فیزیکی سر و کار دارد؛ مذهب به ارزشهای جاودان میپردازد. فلسفۀ راستین ناشی از خردی است که به بهترین نحو تلاش میکند همین مشاهدات کمی و کیفی را به هم مربوط سازد. همیشه این خطر وجود دارد که دانشمند صرفاً فیزیکی ممکن است به غرور ریاضیات و خودبینیِ آماری، و ناگفته نماند، به کوری معنوی مبتلا شود.
منطق در دنیای مادی معتبر است، و ریاضیات هنگامی قابل اطمینان است که به کاربردش به چیزهای فیزیکی محدود باشد؛ اما هیچیک از آنها وقتی که برای مشکلات زندگی به کار گرفته میشوند نباید به طور کامل قابل اطمینان یا خطاناپذیر تلقی شوند. زندگی در بر گیرندۀ پدیدههایی است که به طور کامل مادی نیستند. ریاضیات میگوید که اگر یک مرد بتواند پشم یک گوسفند را در ده دقیقه قیچی کند، ده مرد میتوانند آن را در یک دقیقه قیچی کنند. این ریاضیاتِ معقول است، اما حقیقت ندارد، زیرا ده مرد نمیتوانند بدین گونه عمل کنند؛ آنها چنان بد سد راه یکدیگر میشوند که کار به اندازۀ زیاد به تأخیر میافتد.
ریاضیات تصریح میکند که اگر یک شخص برای دفاع از یک واحد مشخص که از ارزش عقلانی و اخلاقی برخوردار باشد پایداری داشته باشد، ده شخص برای ده برابر این ارزش پایداری خواهند داشت. اما در برخورد با شخصیت بشری به حقیقت نزدیکتر است که گفته شود چنین ارتباط شخصیتی، به جای این که حاصل جمع سادۀ حسابی باشد، حاصل جمعی است که برابر با مجذور تعداد شخصیتهای مربوطه در معادله خواهد بود. یک گروه اجتماعی از موجودات بشری که در هارمونیِ هماهنگ شدۀ کاری هستند نسبت به جمع سادۀ اجزای آن میتوانند در برابر یک نیروی بسیار بزرگتر مقاومت کنند.
کمیت میتواند به صورت یک واقعیت مشخص شود، و بدین ترتیب یک همسانیِ علمی شود. کیفیت، که یک موضوع تفسیر ذهن است، نمایانگر یک تخمین از ارزشها است، و از این رو باید یک تجربۀ فرد باقی بماند. هنگامی که دانش و مذهب هر دو کمتر دگماتیگ میشوند و نسبت به انتقادات بیشتر شکیبایی نشان میدهند، فلسفه در آن هنگام شروع به دستیابی به یگانگی در درک هوشمندانۀ جهان خواهد کرد.
در جهانِ کیهانی یگانگی وجود دارد، ای کاش میتوانستید کارکردهای آن را در واقعیت تشخیص دهید. جهان واقعی با هر فرزند خدای جاودان دوستانه است. مشکل واقعی این است: چگونه ذهن متناهی انسان میتواند به یک یگانگی منطقی، راستین، و همخوانِ اندیشه دست یابد؟ این وضعیتِ جهانشناسِ ذهن فقط از طریق مشاهدۀ این امر میتواند به دست آید که واقعیت کمی و ارزش کیفی از یک علیت مشترک در پدر بهشتی برخوردارند. چنین درکی از واقعیت یک بینش جامعتر از یگانگیِ هدفمندِ پدیدههای جهان را به بار میآورد؛ آن حتی یک هدف معنوی از پیشرفت تدریجی شخصیت را آشکار میسازد. و این یک برداشت از یگانگی است که میتواند زمینۀ تغییرناپذیر یک جهان زندۀ حاوی پیوندهای مداوماً در حال تغییرِ غیرشخصی و روابطِ در حال تکاملِ شخصی را درک کند.
ماده و روح و حالتی که میان آنها است سه سطح مربوط به هم و به هم پیوستۀ یگانگیِ راستینِ جهانِ واقعی میباشند. صرف نظر از این که پدیدههای واقعی و ارزشمند جهان چقدر متفاوت ممکن است به نظر رسند، در تحلیل نهایی، همگی در متعال یگانه شدهاند.
واقعیتِ وجود مادی ناشی از انرژی ناشناخته و نیز مادۀ قابل دیدن است. هنگامی که انرژیهای جهان آنقدر آهسته میشوند که به درجۀ لازم حرکت دست مییابند، تحت شرایط مطلوب، همین انرژیها به جرم تبدیل میشوند. و فراموش نکن که ذهنی که به تنهایی میتواند وجود واقعیات آشکار را درک کند، خود نیز واقعی است. و علت بنیادین این جهانِ انرژی – جرم، ذهن و روح، جاودان است — آن به صورت پدر جهانی و همترازان مطلق او وجود دارد و شامل سرشت و واکنشهای آنها است.
آنها همگی به واسطۀ کلمات عیسی بیش از شگفتزده شدند، و هنگامی که فرد یونانی آنها را ترک کرد، او گفت: ”سرانجام چشمان من یک یهودی را دید که به چیزی علاوه بر برتری نژادی فکر میکند و در رابطه با چیزی علاوه بر مذهب صحبت میکند.“ و آنها برای آن شب دست از کار کشیدند.
اقامت موقت در آتن دلپذیر و سودمند بود، اما در تماسهای بشریش به طور خاص ثمربخش نبود. بسیاری از آتنیهای آن روزگار یا از شهرتشان برای روزی دیگر به لحاظ عقلانی مغرور بودند یا از نظر ذهنی کودن و نادان بودند. آنها نوادگان بردگان پست آن ادوار پیشین بودند، در آن هنگام که در یونان شکوه و در اذهان مردمش خرد وجود داشت. حتی آنگاه، هنوز اذهان تیزهوش بسیاری بودند که در میان شهروندان آتن یافت میشدند.
6- در افسس — بحث پیرامون روان
هنگام عزیمت از آتن، مسافران از راه تروآس به افسس، پایتخت استان رومیِ آسیا رفتند. آنها سفرهای بسیاری به معبد معروف آرتمیسِ افسسیان در حدود دو مایلی شهر انجام دادند. آرتمیس مشهورترین الهۀ تمام آسیای صغیر و یک تداوم الهۀ مادرِ باز قدیمیترِ روزگاران آناتولی باستان بود. شایع بود که بت برهنهای که در معبدی غولآسا به نمایش گذاشته شده بود و به پرستش وی اختصاص یافته بود، از آسمان به زمین افتاده بود. تمام آموزشهای اولیۀ گنید در رابطه با احترام گذاشتن به مجسمهها به عنوان سمبلهای الوهیت از بین نرفته بودند، و او تصور کرد بهتر است برای تجلیل از این الهۀ باروریِ آسیای صغیر یک ضریح نقرهای کوچک بخرد. آن شب آنها دربارۀ پرستش چیزهایی که با دستان بشر ساخته شده مفصلاً صحبت کردند.
آنها در سومین روز اقامتشان در کنار رودخانه قدم زدند تا لایروبی دهانۀ بندرگاه را مشاهده کنند. در هنگام ظهر آنها با یک فینیقی جوان که دلتنگ و بسیار ناامید بود گفتگو کردند؛ اما مهمتر از همه او نسبت به مرد جوان مشخصی که از او پیشی گرفته و ترفیع یافته بود حسادت میکرد. عیسی کلمات آرامش دهندهای به او گفت و این حکایت قدیمی حکیمانۀ عبرانی را برایش نقل قول کرد: ”هدیۀ یک فرد برای او راه میگشاید و او را به محضر بزرگان میرساند.“
از میان کلیۀ شهرهای بزرگی که آنها در این تور مدیترانه بازدید کردند، برای کار متعاقب میسیونرهای مسیحی در اینجا کم ارزشترین کارها را انجام دادند. مسیحیت آغاز خود را عمدتاً از طریق تلاشهای پولس که بیش از دو سال در اینجا سکونت کرد در افسس به دست آورد. او برای تأمین معاش چادر درست میکرد و هر شب در تالار سخنرانی مدرسۀ تیرانوس در رابطه با مذهب و فلسفه سخنرانی میکرد.
یک اندیشمند مترقی وجود داشت که به این مدرسۀ محلیِ فلسفه مربوط بود، و عیسی چندین جلسۀ سودمند با او داشت. در جریان این گفتگوها عیسی به طور مکرر از لغت ”روان“ استفاده کرده بود. این یونانی دانش آموخته سرانجام از او پرسید منظور او از ”روان“ چیست، و او پاسخ داد:
”روان قسمتِ خود – اندیشمند، تشخیص دهندۀ حقیقت، و روح - درک کنندۀ انسان است که موجود بشری را بالاتر از سطح دنیای حیوانی تا ابد ارتقا میدهد. خود آگاهی، به واسطۀ خود، روان نیست. خود آگاهیِ اخلاقی خود شکوفایی راستین بشری است و در بر گیرندۀ بنیاد روان بشری است، و روان آن بخش از انسان است که نمایانگر ارزش بالقوۀ بقای تجربۀ بشری است. انتخاب اخلاقی و نیل معنوی، تواناییِ شناخت خداوند و اشتیاق برای مانند او بودن، ویژگیهای روان هستند. روان انسان نمیتواند جدا از اندیشۀ اخلاقی و فعالیت معنوی وجود داشته باشد. یک روان ایستا یک روان در حال مردن است. اما روان انسان از روح الهی که در درون ذهن سکنی میگزیند متفاوت است. روح الهی به طور همزمان با نخستین فعالیت اخلاقی ذهن بشر وارد میشود، و این رویدادِ تولد روان است.
”حفظ کردن یا از دست دادن یک روان به این امر مربوط است که آیا آگاهی اخلاقی از طریق پیوند ابدی با عطیۀ روحیِ مربوطۀ فناناپذیرش به مرتبت بقا دست مییابد یا خیر. نجات، معنویت بخشیدنِ خود شکوفاییِ آگاهیِ اخلاقی است که از طریق آن از ارزش بقا برخوردار میشود. کلیۀ اشکالِ تضادِ روان در بر گیرندۀ فقدان هارمونی میان خود آگاهیِ اخلاقی یا معنوی و خود آگاهی کاملاً عقلانی میباشند.
”روان بشر، هنگامی که به بلوغ، وارستگی، و معنویت دست مییابد، به مرتبت آسمانی نزدیک میشود، از این نظر که به تبدیل شدن به موجودی که میان مادی و روحی است، یعنی خود مادی و روح الهی، نزدیک میشود. توصیف روان در حال تکاملِ یک موجود بشری دشوار است و اثبات آن دشوارتر است، زیرا از طریق روشهای تحقیق مادی یا اثبات روحی قابل اکتشاف نیست. دانش مادی نمیتواند وجود یک روان و نیز آزمون کامل روحی را اثبات کند. به رغم ناتوانی دانش مادی و استانداردهای معنوی، هر دو، برای کشف وجود روان بشری، هر انسان آگاه اخلاقی از وجود روان خود به عنوان یک تجربۀ واقعی و عملیِ شخصی آگاه است.“
7- اقامت موقت در قبرس — بحث پیرامون ذهن
پس از مدتی کوتاه مسافران به مقصد قبرس شروع به قایقرانی کردند، و در رودِس توقف نمودند. آنها از سفر طولانی در آب لذت بردند و پس از این که از نظر بدنی بسیار استراحت کرده و از نظر روحی تجدید قوا کرده بودند به مقصد جزیرهایِ خود رسیدند.
برنامۀ آنها این بود که با به پایان رسیدن سفر مدیترانهای آنها، در این دیدار از قبرس، از یک دورۀ استراحت واقعی و تفریح لذت ببرند. آنها در پافوس فرود آمدند و به یکباره شروع به جمعآوری لوازم برای اقامت چند هفتهای خود در کوههای مجاور نمودند. آنها در سومین روز بعد از ورودشان با حیوانات باربرشان که کاملاً بار زده شده بودند به سوی تپهها شروع به حرکت کردند.
این سه نفر برای دو هفته از اوقات خود به اندازۀ زیاد لذت بردند، و سپس، بدون هشدار، گنید جوان به ناگهان به شدت بیمار شد. او برای دو هفته از یک تب شدید رنج برد، و اغلب دچار هذیان میشد. عیسی و گناد، هر دو با مراقبت از پسر مریض مشغول نگاه داشته شده بودند. عیسی با چیرهدستی و مهربانی از پسر جوان مراقبت میکرد، و پدر به واسطۀ خوش رفتاری و مهارتی که در تمامی خدمتش به جوان رنجور نشان داده میشد شگفت زده بود. آنها از سکونتگاههای بشری بسیار دور بودند، و پسر بسیار بیمارتر از آن بود که بتوان او را حرکت داد؛ لذا آنها به بهترین نحوی که میتوانستند آماده شدند تا درست همانجا در کوهها تا بازگشت سلامتی او از او پرستاری کنند.
در طول شفایابیِ گنید که سه هفته طول کشید، عیسی چیزهای جالب بسیاری دربارۀ طبیعت و حالات گوناگون آن به او میگفت. و چه اوقات خوشی داشتند، همینطور که روی کوهها به گشت و گذار مشغول بودند، پسر پرسش میکرد، و عیسی به پرسشها پاسخ میداد، و پدر به خاطر تمام کارها شگفتزده بود.
عیسی و گنید در هفتۀ آخر اقامتشان در کوهها، یک گفتگوی طولانی در رابطه با کارکردهای ذهن بشری داشتند. بعد از چندین ساعت بحث، پسر جوان این سؤال را پرسید: ”اما آموزگار، منظور تو چیست وقتی که میگویی انسان نسبت به حیواناتِ بالاتر یک شکل بالاتر از خود آگاهی را تجربه میکند؟“ و با بازگویی به نگارش امروز، عیسی پاسخ داد:
پسرم، من چیزهای زیادی را دربارۀ ذهن انسان و روح الهی که در آن زندگی میکند از پیش به تو گفتهام، اما اکنون بگذار تأکید کنم که خودآگاهی یک واقعیت است. هنگامی که هر حیوانی خودآگاه میشود، یک انسان بدوی میشود. چنین کمالی ناشی از یک هماهنگی کارکرد میان انرژی غیرشخصی و ذهن درک کنندۀ روح است، و این پدیده است که اعطای یک نقطۀ مطلق کانونی را برای شخصیت بشری، روح پدر آسمانی، تضمین میکند.
ایدهها صرفاً یک نگارش احساسات نیستند؛ ایدهها احساسات به علاوۀ تفسیرهای اندیشمندانۀ خویشتنِ شخصی هستند؛ و خویشتن بیش از جمع احساسات فرد است. در یک فردیتِ در حال تکامل چیزی از یک نزدیکی به یگانگی شروع به پدیدار شدن میکند، و آن یگانگی ناشی از حضور سکنیگزینِ بخشی از یگانگی مطلق است که یک چنین ذهن خود آگاهِ حیوان منشأ را به طور معنوی فعال میسازد.
هیچ حیوان صرفی نمیتواند یک خود آگاهیِ زمانی داشته باشد. حیوانات از یک هماهنگی فیزیولوژیکِ شناخت مربوطۀ حسی و خاطرۀ مربوط به آن برخوردارند، اما هیچیک یک شناخت پرمعنی حسی را تجربه نمیکنند، و یا یک ارتباط هدفمند از این مجموع تجارب فیزیکی را بدان گونه که در نتایج تفسیرهای هوشمندانه و اندیشمندانۀ بشری تجلی مییابد به نمایش نمیگذارند. و این واقعیتِ وجود خود آگاه که به واقعیت تجربۀ متعاقب معنوی او مربوط است، انسان را یک فرزند بالقوۀ جهان میسازد و خبر از دستیابی نهایی او به یگانگی متعال جهان میدهد.
خویشتن بشری نیز صرفاً جمع حالات پی در پی آگاهی نیست. بدون کارکرد مؤثرِ یک دستهبندی کننده و مرتبط کنندۀ آگاهی، یگانگی مکفی که تخصیص دادن یک خویشتن را توجیه کند وجود نخواهد داشت. چنین ذهن یگانه نشدهای به سختی میتواند به سطوح آگاه از مرتبت بشری دست یابد. اگر ارتباطات آگاهی فقط یک تصادف بودند، آنگاه اذهان تمام انسانها ارتباطات کنترل نشده و تصادفی فازهای مشخص آشفتگی ذهنی را به نمایش میگذاشتند.
یک ذهن بشری، که صرفاً از آگاهی از حسهای فیزیکی ساخته شده باشد هرگز نمیتواند به سطوح معنوی دست یابد؛ این نوع از ذهن مادی کاملاً فاقد یک حس ارزشهای اخلاقی و بدون یک حس هدایت کننده از استیلای معنوی است که برای دستیابی به یگانگیِ موزونِ شخصیتی در زمان بسیار ضروری است، و از بقای شخصیت در ابدیت جدایی ناپذیر است.
ذهن بشری در همان اوان شروع به نشان دادن کیفیتهایی میکند که فوق مادی هستند؛ خردِ به راستی اندیشمندِ بشری مجموعاً در قید و بند محدودیتهای زمان نیست. این که افراد در کارکردهای زندگیشان بسیار متفاوتند نه فقط عطایای متغیر ارثی و تأثیرات مختلف محیط را نشان میدهد بلکه همچنین درجۀ یگانگی با روح سکنیگزین پدر، که از طریق خویشتن به دست آمده است، و مقیاس تعیین هویت یکی با دیگری است.
ذهن بشری در برابر تضادِ وفاداریِ دوگانه به خوبی تاب نمیآورد. این یک فشار شدید روی روان است که دستخوش تجربۀ تلاش برای خدمت به نیکی و شرارت هر دو شود. ذهنِ فوقالعاده شاد و به گونهای مؤثر یگانه، ذهنی است که کاملاً وقف انجام خواست پدر آسمانی شده است. تضادهای حل نشده یگانگی را نابود میسازند و ممکن است به اختلال ذهنی بیانجامند. اما کاراکتر بقای یک روان از طریق تلاش برای به دست آوردن آرامش ذهنی به هر قیمت، از طریق صرفنظر کردن از آرمانهای عالی، و از طریق عدول کردن از ایدهآلهای معنوی حاصل نمیشود؛ بلکه این آرامش از طریق اعلام شجاعانۀ پیروزیِ آنچه که حقیقت است کسب میشود، و این پیروزی در چیرگی بر شرارت با نیروی قدرتمند نیکی به دست میآید.
روز بعد آنها رهسپار سالامیس شدند، و از آنجا به آنتیاک در ساحل سوریه عزیمت کردند.
8- در انطاکیه
انطاکیه پایتخت استان رومی سوریه بود، و منزل فرماندار سلطنتی در اینجا بود. انطاکیه نیم میلیون سکنه داشت؛ از نظر اندازه سومین شهر امپراتوری و در شرارت و فساد فاحش اخلاقی در ردۀ نخست بود. گناد کار تجاری قابل ملاحظهای برای انجام داشت؛ از این رو عیسی و گنید بیشتر اوقات تنها بودند. آنها از هر جای این شهر چند زبانه به غیر از باغ میوۀ دافنه دیدن کردند. گناد و گنید از این حرم بدنام شرمآور دیدن کردند، اما عیسی از همراهی کردن آنها امتناع کرد. چنین صحنههایی برای هندیها زیاد تکان دهنده نبود، اما آنها برای یک عبرانی آرمانگرا منزجر کننده بودند.
همینطور که عیسی به فلسطین و پایان سفرشان نزدیکتر میشد هشیار و اندیشمند میگشت. او با چند نفر در انطاکیه ملاقات کرد؛ او به ندرت به گردش در شهر میپرداخت. گنید، بعد از پرسشهای بسیار در رابطه با این که چرا آموزگارش علاقۀ بسیار اندکی به انطاکیه نشان میدهد، سرانجام عیسی را وادار نمود بگوید: ”این شهر زیاد از فلسطین دور نیست؛ شاید من روزی به اینجا بازگردم.“
گنید تجربۀ بسیار جالبی در انطاکیه داشت. این مرد جوان خود را شاگردی تیزهوش نشان داده بود و از پیش شروع کرده بود که از برخی آموزشهای عیسی استفادهای عملی ببرد. یک هندی خاص به کار تجاری پدرش در انطاکیه وصل بود. او آنقدر بد قلق و ناراضی شده بود که اخراج وی در نظر گرفته شده بود. هنگامی که گنید این را شنید، خود را به محل کار پدرش رساند و یک گفتگوی طولانی با هموطن خود برگزار کرد. این مرد احساس میکرد که در کار نامناسبی قرار داده شده است. گنید دربارۀ پدر آسمانی به او گفت و از راههای زیاد نظراتش پیرامون مذهب را بسط داد. اما از میان همۀ آنچه که گنید گفت، نقل قول از یک گفتار حکیمانۀ عبرانی از همه مؤثرتر بود، و آن کلام خردمندانه این بود: ”هر آنچه را که دستت برای انجام دادن بیابد با تمام توان خویش انجام بده.“
بعد از آماده کردن چمدانشان برای کاروان شتر، آنها به صیدون و از آنجا به دمشق رفتند، و بعد از سه روز آنها برای سفر طولانی به آن سوی شنزارهای بیابان آماده شدند.
9- در بینالنهرین
سفر کاروانی به آن سوی بیابان برای این مردان بسیار سفر کرده یک تجربۀ جدید نبود. بعد از این که گنید دید آموزگارش در کار بار زدن بیست شترِ آنها کمک میکند و مشاهده کرد که برای پیش راندن حیوان خودشان داوطلب میشود بانگ زد: ”آموزگار، آیا کاری هست که تو نتوانی انجام دهی؟“ عیسی فقط لبخند زد و گفت: ”مطمئناً آموزگار در چشمان یک شاگرد کوشا بیحرمت نیست.“ و بدین ترتیب آنها عازم شهر باستانی اور شدند.
عیسی به تاریخ آغازین اور، زادگاه ابراهیم، بسیار علاقمند بود، و او به همین اندازه مجذوب خرابهها و روایات مربوط به شوش بود، آنقدر زیاد که گُناد و گَنید اقامتشان در این قسمتها را سه هفته تمدید کردند تا به عیسی برای انجام تحقیقاتش وقت بیشتری دهند و نیز برای متقاعد کردن وی برای بازگشت به هند با آنها فرصت بیشتری فراهم کنند.
در اور بود که گَنید در رابطه با تفاوت میان دانش، خرد، و حقیقت یک گفتگوی طولانی با عیسی داشت. و او به اندازۀ زیاد مسحور گفتۀ این مرد خردمند عبرانی شد: ”خرد، برترین است؛ پس خرد را به دست آور. با تمام جستجوی خود برای دانایی، فهم را کسب کن. خرد را ستایش کن که تو را سرافراز خواهد ساخت. اگر آن را کاملاً در بر گیری، تو را عزت خواهد بخشید.“
سرانجام روز جدایی فرا رسید. آنها همگی شجاع بودند، به ویژه پسر جوان، اما این یک آزمون دشوار بود. چشمان آنها گریان بود اما قلباً دلیر بودند. گنید در هنگام خداحافظی با آموزگارش گفت: ”بدرود آموزگار، اما نه برای همیشه. وقتی که دوباره به دمشق بیایم، دنبال تو خواهم گشت. من تو را دوست دارم، زیرا تصور میکنم پدر آسمانی باید چیزی شبیه تو باشد؛ حداقل میدانم که تو بسیار شبیه آن هستی که دربارۀ او به من گفتهای. من آموزشهای تو را به خاطر خواهم سپرد، اما مهمتر از همه، هرگز تو را فراموش نخواهم کرد.“ پدر گفت: ”بدرود به یک آموزگار بزرگ، آموزگاری که ما را بهتر ساخته است و به ما کمک کرده است که خدا را بشناسیم.“ و عیسی پاسخ داد: ”به سلامت، و برکت پدر آسمانی همواره با شما باشد.“ و عیسی در ساحل ایستاد و همینطور که قایق کوچک آنها را به کشتیِ لنگر انداختۀ آنها منتقل میکرد به نظاره پرداخت. بدین ترتیب استاد دوستانش از هند را در خاراکس ترک کرد، و دیگر آنها را در این دنیا ندید؛ آنها نیز در این دنیا هیچگاه آگاهی نیافتند که مردی که بعدها به عنوان عیسی ناصری پدیدار گشت همین دوستی بود که اکنون آنها او را ترک کرده بودند — یوشع، آموزگار آنها.
در هند، گَنید بزرگ شد تا به مردی بانفوذ و یک جانشین لایق برای پدر شایستهاش تبدیل شود، و او حقایق پرشکوه بسیاری را که از عیسی، آموزگار محبوبش، یاد گرفته بود در همه جا پخش نمود. بعدها در زندگی، هنگامی که گنید دربارۀ آموزگار عجیب در فلسطین که دوران زندگیش را روی یک صلیب خاتمه داد شنید، گرچه او شباهت میان بشارت این فرزند انسان و آموزشهای آموزگار یهودیش را تشخیص داد، هرگز به ذهنش خطور نکرد که این دو در واقعی یک شخص بودند.
بدین ترتیب آن فصل در زندگی فرزند انسان که میتوان رسالت یوشعِ آموزگار نامید پایان یافت.