رفتن به محتوای اصلی

مقالۀ 103 واقعیت تجربۀ مذهبی

نسخۀ پیشنویس

مقالۀ 103

واقعیت تجربۀ مذهبی

کلیۀ واکنشهای به راستی مذهبی انسان توسط کارکرد آغازین یاور پرستش ارائه می‌شود و توسط یاور خرد مهار می‌گردد. نخستین عطیۀ ابرذهن انسان، عطیۀ قرار گرفتن شخصیت او در گسترۀ روح‌ مقدسِ روح آفرینشگر جهان است؛ و مدتها پیش از اعطای پسران الهی یا اعطای جهانی تنظیم کنندگان، این تأثیر برای گسترش دادنِ دیدگاه انسان پیرامون اخلاقیات، مذهب، و معنویت کار می‌کند. به دنبال اعطای پسران بهشت، روح آزاد شدۀ حقیقت برای گسترش ظرفیت بشری در درک حقایق مذهبی کمکهای نیرومندی به انجام می‌رساند. به تدریج که تکامل در یک کرۀ مسکونی پیش می‌رود، تنظیم کنندگان فکر در توسعۀ انواع بالاتر بینش مذهبی انسان به طور فزاینده شرکت می‌کنند. تنظیم کنندۀ فکر پنجرۀ کیهانی است که از طریق آن مخلوق متناهی از روی ایمان می‌تواند به قطعیتها و نیروهای الهیِ الوهیتِ بی‌پایان، پدر جهانی، نگاهی اجمالی بیفکند.

تمایلات مذهبی نژادهای بشری ذاتی هستند؛ آنها در همه جا تجلی می‌یابند و یک منشأ ظاهراً طبیعی دارند؛ پیدایش مذاهب بدوی همیشه تکاملی است. به تدریج که تجربۀ طبیعی مذهبی پیش می‌رود، آشکارسازیهای دوره‌ایِ حقیقت مسیر حرکتِ تکامل سیاره‌ای را که از جهت دیگر کند است مورد تأکید قرار می‌دهد.

امروزه در یورنشیا چهار نوع مذهب وجود دارد:

1- مذهب طبیعی یا تکاملی.

2- مذهب فوق طبیعی یا آشکار شدۀ الهی.

3- مذهب عملی یا جاری، درجات متغیرِ آمیخته‌ای از مذاهب طبیعی و فوق طبیعی.

4- مذاهب فلسفی، دکترینهای تئولوژیکِ انسان ساخته یا به گونه‌ای فلسفی اندیشه شده و مذاهب ساختگی استدلالی.

1- فلسفۀ مذهب

یگانگیِ تجربۀ مذهبی در میان یک گروه اجتماعی یا نژادی ناشی از طبیعت یکسان قطعۀ خداوند است که در فرد ساکن است. این نیروی الهی در انسان است که موجب علاقۀ غیرخودخواهانۀ او به بهروزی انسانهای دیگر می‌شود. اما از آنجا که شخصیت بی‌همتا است — هیچ دو انسانی یکسان نیستند — نتیجۀ اجتناب ناپذیر آن این است که هیچ دو موجود بشری نمی‌توانند راهبریها و اشتیاقات روح ربانیت را که در ذهن آنها زندگی می‌کند به طور مشابه تفسیر نمایند. یک گروه از انسانها می‌توانند یگانگیِ معنوی را تجربه کنند، اما هرگز نمی‌توانند به تشابه فلسفی دست یابند. و این تنوع تفسیر اندیشه و تجربۀ مذهبی از طریق این واقعیت نشان داده می‌شود که عالمان الهیات و فیلسوفان قرن بیستم بیش از پانصد تعریف مختلف از مذهب تدوین نموده‌اند. در واقع، هر موجود بشری مذهب را به صورت تفسیر تجربی خودش از انگیزه‌های الهی تعریف می‌کند که از روح خداوند که در او ساکن است سرچشمه می‌یابد، و از این رو چنین تفسیری باید بی‌نظیر و کاملاً متفاوت از فلسفۀ مذهبی تمامی موجودات بشری دیگر باشد.

هنگامی که یک انسان در توافق کامل با فلسفۀ مذهبی یک انسان همنوع است، آن پدیده نشان می‌دهد که این دو موجود یک تجربۀ مذهبی مشابه داشته‌اند که روی موضوعات مربوطه در تشابه تفسیر فلسفی مذهبیشان اثر گذاشته است.

در حالی که مذهب شما یک امر تجربۀ شخصی است، بسیار مهم است که شما در معرض آگاهی از یک تعداد عظیمی از تجارب مذهبی دیگر (تفاسیر متنوع انسانهای دیگر و گوناگون) قرار بگیرید، تا آن حدی که مانع آن شوید که زندگی مذهبی شما خود محور — محدود، خودخواه، و غیراجتماعی — شود.

خردگرایی آنگاه خطا است که تصور می‌کند مذهب در ابتدا یک اعتقاد بدوی به چیزی است که بعد با پیگیری ارزشها دنبال می‌شود. مذهب بدواً یک پیگیری ارزشها است، و بعد سیستمی از اعتقادات تفسیری را تدوین می‌کند. برای انسانها به مراتب آسانتر است که روی ارزشهای مذهبی — اهداف — بعد روی اعتقادات — تفاسیر — توافق کنند. و این روشن می‌سازد که چگونه مذهب می‌تواند روی ارزشها و اهداف توافق داشته باشد، ضمن این که پدیدۀ سردرگم کنندۀ حفظ اعتقاد به صدها اعتقاد متضاد — آرمانها — را به نمایش بگذارد. این همچنین روشن می‌سازد که چرا یک شخص مشخص می‌تواند در شرایط ترک یا تغییر بسیاری از اعتقادات مذهبیش تجربۀ مذهبی خویش را حفظ کند. مذهب به رغم تغییرات انقلابی در اعتقادات مذهبی تدوام می‌یابد. الهیات مذهب را به وجود نمی‌آورد؛ این مذهب است که فلسفۀ تئولوژیک را به وجود می‌آورد.

این که مذهب‌گرایان به چیزهای بسیار زیادی که خطا بوده‌اند باور داشته‌اند مذهب را بی‌اعتبار نمی‌سازد، زیرا مذهب مبتنی بر شناخت ارزشها است و با ایمانِ حاویِ تجربۀ شخصیِ مذهبی اعتبار می‌یابد. از این رو مذهب مبتنی بر تجربه و اندیشۀ مذهبی است؛ الهیات، فلسفۀ مذهب، یک تلاش صادقانه برای تفسیر آن تجربه است. چنین اعتقادات تفسیری ممکن است درست یا خطا، یا مخلوطی از حقیقت و خطا باشند.

درک شناخت ارزشهای معنوی تجربه‌ای است که فوق اندیشه‌پرداز است. هیچ لغتی در هیچ زبان بشری وجود ندارد که بتواند برای مشخص نمودن این ”حس، ”احساس“، ”درون‌بینی“، یا ”تجربه“ که ما برگزیده‌ایم خدا-آگاهی بنامیم به کار گرفته شود. روح خداوند که در انسان زندگی می‌کند شخصی نیست — تنظیم کننده، پیش شخصی است — اما این ناصح ارزشی را عرضه می‌دارد، و رایحه‌ای از الوهیت را می‌تراود، که از بالاترین نظر و از نظر بیکرانی، شخصی است. اگر خداوند حداقل شخصی نبود، نمی‌توانست آگاه باشد، و اگر آگاه نبود، پس مادون بشری می‌بود.

2- مذهب و فرد

مذهب در ذهن بشر کنش‌گرا است و پیش از ظهورش در ضمیر بشری به گونه‌ای تجربی تحقق یافته است. یک کودک پیش از آن که تولد را تجربه کند حدود نه ماه از وجودش می‌گذرد. اما ”تولدِ“ مذهب ناگهانی نیست، بلکه یک پدیداری تدریجی است. با این وجود، دیر یا زود یک ”تولد“ رخ می‌دهد. شما به ملکوت آسمانی وارد نمی‌شوید، مگر این که ”از نو تولد یافته باشید“ — تولدی از روح. بسیاری از تولدهای معنوی با دلتنگی زیاد روحی و اختلالات چشمگیر روانی همراه هستند، همان گونه که بسیاری از تولدهای فیزیکی با یک ”زایمان طوفانی“ و چیزهای غیرعادی دیگرِ ”زایمان“ تعیین ویژگی می‌شوند. سایر تولدهای معنوی یک رشد طبیعی و نرمالِ شناختِ ارزشهای متعالی به همراه یک افزایش تجربۀ معنوی هستند، گرچه هیچ پیشرفت مذهبی بدون تلاش آگاهانه و عزم راسخ و فردی به وقوع نمی‌پیوندد. مذهب هیچگاه یک تجربۀ منفعل و یک رویکرد منفی نیست. آنچه که ”تولد مذهب“ نام یافته است مستقیماً به تجارب موسوم به تغییر کیش مربوط نیست. این تجارب معمولاً رخدادهای مذهبی را که بعدها در نتیجۀ تضاد ذهنی، سرکوب احساسی، و دگرگونیهای مربوط به خلق و خو در زندگی رخ می‌دهند تعیین ویژگی می‌کند.

اما آن اشخاصی که توسط والدین خود به گونه‌ای پرورش یافتند که نسبت به فرزندی از یک پدر با محبت آسمانی در آگاهی رشد کردند، نباید به انسانهای همنوع خود که فقط می‌توانند از طریق یک بحران روانشناسانه، یک دگرگونی احساسی، به چنین آگاهی از همیاری روحانی با خداوند دست یابند، با سوءظن بنگرند.

خاک تکاملی در ذهن انسان که تخم مذهب آشکار شدۀ الهی در آن جوانه می‌زند طبیعت اخلاقی است که در همان اوان موجب یک آگاهی اجتماعی می‌شود. نخستین انگیزشهای سرشت اخلاقی یک کودک به جنسیت، گناه، یا غرور شخصی ربط ندارند، بلکه به انگیزه‌های عدالت، انصاف، و اشتیاق به مهربانی — خدمت سودمند به همنوعان فرد. و هنگامی که چنین بیداریهای آغازین اخلاقی پرورش می‌یابند، یک تکامل تدریجی از حیات مذهبی رخ می‌دهد که نسبتاً فارغ از تضادها، دگرگونیها، و بحرانها است.

هر موجود بشری در همان اوان چیزی از یک تضاد میان انگیزه‌های خود بینانه و نوع دوستانه‌اش را تجربه می‌کند، و بسیاری اوقات در نتیجۀ جستجو برای کمک فوق بشری در کار حل این تضادهای اخلاقی ممکن است اولین تجربۀ خدا آگاهی به دست آید.

روانشناسی یک کودک طبعاً مثبت است، نه منفی. انسانهای زیادی منفی هستند زیرا اینطور آموزش یافته‌اند. هنگامی که گفته می‌شود کودک مثبت است، به انگیزه‌های اخلاقی او اشاره می‌شود، آن نیروهای ذهنی که پدیداریشان ورود تنظیم کنندۀ فکر را نشان می‌دهد.

در فقدان آموزش خطا، ذهن کودک نرمال در پدیداری آگاهی مذهبی به سوی درستکاری اخلاقی و خدمت اجتماعی به گونه‌ای مثبت حرکت می‌کند، نه منفی، به دور از خطا و گناه. در به وجود آمدن تجربۀ مذهبی ممکن است تضاد وجود داشته باشد یا نداشته باشد، اما تصمیمات اجتناب ناپذیر، تلاش، و کارکرد ارادۀ بشری همیشه وجود دارند.

انتخاب اخلاقی معمولاً با تضاد اخلاقیِ کم یا بیش توأم است. و همین نخستین تضاد در ذهن کودک بین میل شدید خود پرستی و انگیزشهای نوع دوستی قرار دارد. تنظیم کنندۀ فکر ارزشهای شخصیتیِ انگیزۀ خودخواهانه را نادیده نمی‌گیرد، اما قطعاً عمل می‌کند تا ترجیح اندکی روی انگیزش نوع دوستانه که به هدف شادی بشری و به شادمانیهای ملکوت آسمانی راه می‌برد صورت دهد.

هنگامی که یک شخص اخلاقی برمی‌گزیند که در هنگام روبرویی با میل شدید برای خود خواه بودن، عاری از خودخواهی باشد، این تجربۀ بدویِ مذهبی است. هیچ حیوانی نمی‌تواند چنین انتخابی انجام دهد؛ چنین تصمیمی هم بشری و هم مذهبی است. این در بر گیرندۀ واقعیت خدا آگاهی است و انگیزش خدمت اجتماعی، مبنای برادری انسان را به نمایش می‌گذارد. هنگامی که ذهن یک داوری صحیح اخلاقی را از طریق یک عمل داوطلبانه انتخاب می‌کند، چنین تصمیمی در بر گیرندۀ یک تجربۀ مذهبی است.

اما پیش از آن که یک کودک به قدر مکفی رشد کند تا ظرفیت اخلاقی کسب کند و بدین ترتیب قادر شود خدمت نوع دوستانه را انتخاب نماید، از پیش یک طبیعت قوی و کاملاً یکدستِ خودپرستانه را در خود به وجود آورده است. و این وضعیتِ واقعی است که موجب پیدایش تئوری مبارزه میان سرشتهای ”بالاتر“ و ”پایین‌تر“، میان ”انسان گناهکار پیشین“ و ”طبیعتِ نوینِ“ زیبنده می‌شود. در همان اوانِ زندگی، کودک نرمال شروع می‌کند یاد بگیرد که ”دادن از گرفتن فرخنده‌تر است.“

انسان به این تمایل دارد که اشتیاق به خدمت به خود را با غرورش — خودش — تعیین هویت نماید. در مقایسه، او به این تمایل دارد که خواستش با نوع دوستی، با تأثیری خارج از خودش — خداوند — تعیین هویت شود. و به راستی چنین قضاوتی درست است، زیرا تمامی چنین تمایلات غیرخودخواهانه در واقع منشأ در راهبریهای تنظیم کنندۀ فکری ساکن در فرد دارند، و این تنظیم کننده قطعه‌ای از خداوند است. انگیزش ناصح روحی به صورت اشتیاق برای نوع دوستی، متوجه مخلوق همنوع بودن، در آگاهی بشری درک می‌شود. حداقل این تجربۀ آغازین و بنیادین ذهن کودک است. هنگامی که کودک در حال رشد در یگانه ساختن شخصیت شکست می‌خورد، ممکن است میل نوع دوستی چنان بیش از حد توسعه یابد که به بهروزی فرد آسیب جدی زند. یک ضمیر گمراه شده می‌تواند مسئول عمدۀ تضادها، نگرانیها، اندوه‌ها، و عدم پایان ناخشنودی بشری باشد.

3- مذهب و نژاد بشری

در حالی که باور داشتن به ارواح، رویاها، و خرافات گوناگون دیگر همگی در منشأ تکاملی مذاهب بدوی نقش بازی کردند، شما نباید تأثیر روح همبستگی طایفه یا قبیله را نادیده انگارید. در رابطۀ گروهی آن وضعیت دقیق اجتماعی عرضه شد که در طبیعت اخلاقیِ ذهن آغازین بشری برای تضاد خود پرستانه – نوع دوستانه چالش فراهم نمود. استرالیاییهای بدوی، به رغم اعتقادشان به ارواح، هنوز مذهبشان را روی قبیله متمرکز می‌کنند. به مرور زمان، چنین مفاهیم مذهبی به این تمایل دارند که ابتدا به صورت حیوانات و سپس به صورت یک ابرانسان یا به صورت یک خدا تجسم یابند. حتی این نژادهای دون پایه همچون بیابان نشینان آفریقایی، که حتی در اعتقاداتشان توتم‌گرا نیستند، تفاوت میان نفع خود و نفع گروه، یک تمایز بدوی میان ارزشهای سکولار و مقدس را تشخیص می‌دهند. اما گروه اجتماعی منبع تجربۀ مذهبی نیست. صرف نظر از تأثیر تمامی این مساعدتهای بدوی به مذهب آغازین انسان، این واقعیت باقی می‌ماند که منشأ انگیزۀ راستین مذهبی در وجودهای حقیقی روحی است که اراده را به عاری از خودخواهی بودن فعال می‌سازند.

مذهب بعد از پیش تحت تأثیر اعتقاد بدوی به شگفتیها و رازهای طبیعی، منّ غیرشخصی، قرار دارد. اما دیر یا زود مذهب در حال تکامل لازم می‌دارد که فرد برای خیر گروه اجتماعی خود نوعی قربانی شخصی انجام دهد، و باید کاری انجام دهد تا سایر مردم را خوشحال‌تر و بهتر کند. در نهایت، سرنوشت مذهب این است که خادم به خداوند و انسان شود.

مذهب برای تغییر محیط انسان طراحی شده است، اما عمدۀ مذاهبی که امروزه در میان انسانها یافت می‌شوند برای انجام این کار درمانده بوده‌اند. محیط بیشتر اوقات بر مذهب تسلط داشته است.

به خاطر داشته باشید که در مذهبِ تمامی اعصار تجربه‌ای که از همه مهمتر است احساس در رابطه با ارزشهای اخلاقی و معانی اجتماعی است، نه اندیشه کردن پیرامون تعصبات تئولوژیک یا تئوریهای فلسفی. به تدریج که مفهوم اخلاقیات جانشین عنصر سحر و جادو می‌شود، مذهب به گونه‌ای مطلوب تکامل می‌یابد.

انسان با طی نمودن خرافاتِ منّ، سحر و جادو، پرستش طبیعت، ترس از روح، و پرستش حیوان تا رسیدن به آیین گوناگونی که از طریق آن رویکرد مذهبی فرد واکنشهای گروهیِ قبیله شد تکامل یافت. و بعد این آداب و رسوم به صورت اعتقادات قبیله‌ای تمرکز کانونی یافت و شکل پیدا نمود، و سرانجام این ترسها و عقاید به شکل خدایان تجسم یافتند. اما در تمامی این تکامل مذهبی عنصر اخلاقی هرگز به طور کامل غایب نبود. انگیزۀ خدا در درون انسان همیشه قدرتمند بود. و این تأثیرات نیرومند — یکی انسانی و دیگری الهی — در سرتاسر فراز و نشیبهای اعصار بقای مذهب را تضمین نمود، گر چه اغلب با یک هزار تمایل ویرانگرانه و آنتاگونیسمهای متخاصم در معرض خطر نابودی قرار گرفت.

4- همدمی روحانی

تفاوت بارز میان یک وقت به خصوص اجتماعی و یک گردهمایی مذهبی این است که در مقایسه با سکولار، اتمسفر همدمی روحانی بر مذهبی سایه افکنده است. معاشرت بشری بدین طریق یک احساس همیاری با الهی ایجاد می‌کند، و این آغاز پرستش گروهی است. سهیم شدن در خوردن یک وعدۀ معمول غذایی آغازین‌ترین نوع همدمی اجتماعی بود، و مذاهب آغازین نیز این امکان را فراهم کردند که برخی از قسمتهای قربانی آیینی باید توسط پرستشگران خورده شود. حتی در مسیحیت، شام خداوند این شیوۀ همدمی روحانی را حفظ می‌کند. اتمسفر همدمی روحانی یک دورۀ طراوت بخش و آرامش دهندۀ آشتی در تضاد خودپرستیِ خودبینانه با اشتیاق نوع دوستانۀ ناصح روحیِ ساکن در فرد را تأمین می‌کند. و این پیش درآمدِ پرستش راستین است — کنش حضور خداوند که به پدیداری برادری انسان منجر می‌شود.

هنگامی که انسان بدوی احساس کرد که همدمی روحانی او با خداوند مختل شده است، در تلاش برای پرداخت کفاره به نوعی قربانی کردن متوسل شد تا رابطۀ دوستانه را بازگرداند. گرسنگی و تشنگی برای درستکاری به کشف حقیقت راه می‌برد، و حقیقت بر ایده‌آلها می‌افزاید، و این امر برای تک تک مذهب‌گرایان مشکلات جدیدی ایجاد می‌کند، زیرا آرمانهای ما به این تمایل دارند که با پیشرفت هندسی رشد کنند، در حالی که توان ما برای زندگی کردن مطابق آنها فقط از طریق پیشرفت حسابی بالا می‌رود.

حس گناه (نه آگاهی از گناه) یا از همدمی روحانی مختل شده می‌آید یا از پایین آوردن آرمانهای اخلاقی فرد. رهایی از چنین تنگنایی فقط می‌تواند از طریق این درک حاصل شود که والاترین آرمانهای اخلاقی فرد لزوماً مترادف با خواست خداوند نیستند. انسان نمی‌تواند امید داشته باشد که مطابق والاترین آرمانهایش زندگی کند، اما می‌تواند نسبت به هدفش پیرامون یافتن خداوند و بیشتر و بیشتر مانند او شدن ثابت قدم باشد.

عیسی تمامی آیین قربانی و کفاره را از میان برد. او بنیاد تمامی این گناه موهوم و حس انزوا در جهان را از طریق این اعلام که انسان یک فرزند خداوند است نابود ساخت؛ رابطۀ آفریده – آفریننده روی یک بنیاد فرزند – والده قرار داده شد. خداوند یک پدر با محبت برای پسران و دختران انسانیش می‌شود. تمامی آیینی که یک بخش مشروع چنین رابطۀ صمیمی خانوادگی نبود برای همیشه ملغی شده است.

خدای پدر با انسان، فرزندش، نه بر مبنای فضیلت یا شایستگی، بلکه در تشخیص انگیزۀ فرزند برخورد می‌کند — هدف و مقصود مخلوق. رابطه یک رابطۀ پیوندِ والده – کودک است و با مهر الهی به حرکت درمی‌آید.

5- منشأ آرمانها

ذهن آغازین تکاملی منشأ یک احساس وظیفۀ اجتماعی و الزام اخلاقی می‌شود که عمدتاً ناشی از ترس احساسی است. اشتیاق مثبت‌تر خدمت اجتماعی و آرمانگرایی نوع‌دوستانه از انگیزش مستقیم روح الهی که در ذهن بشر ساکن است سرچشمه گرفته است.

این ایده و آرمان نیکی کردن به دیگران — انگیزش از خود راندن خودخواهی برای منفعت همسایۀ فرد — در ابتدا بسیار محدود است. انسان بدوی فقط آنهایی را که بسیار به او نزدیک هستند به عنوان همسایه تلقی می‌کند، آنهایی که به سان همسایه با او رفتار می‌کنند؛ به تدریج که تمدن مذهبی پیش می‌رود، مفهوم همسایۀ یک فرد بسط می‌یابد و شامل قبیله، طایفه، و ملت می‌شود. و سپس عیسی گسترۀ همسایه را گسترش داد تا شامل تمامی بشریت شود، حتی بدان گونه که باید دشمنان خود را دوست بداریم. و چیزی در درون هر موجود بشری نرمال وجود دارد که به او می‌گوید این آموزش، اخلاقی — درست — است. حتی آنهایی که این آرمان را به کمترین میزان به کار می‌بندند، اعتراف می‌کنند که آن در تئوری درست است.

تمامی انسانها جنبۀ اخلاقی این اشتیاق جهانی بشری به عاری از خودخواهی و نوع‌دوست بودن را تشخیص می‌دهند. فرد انسان‌گرا منشأ این اشتیاق وافر را به کارکرد طبیعی ذهن مادی نسبت می‌دهد؛ فرد مذهب‌گرا به گونه‌ای صحیح‌تر تشخیص می‌دهد که انگیزۀ به راستی عاری از خودخواهیِ ذهن انسان در واکنش به راهبریهای درونی روحیِ تنظیم کنندۀ فکر است.

اما تفسیر انسان از این تضادهای آغازین میان خواست خودخواه و چیزی غیر از خواستِ خود همیشه قابل اتکا نیست. فقط یک شخصیت نسبتاً به خوبی یگانه شده می‌تواند میان ستیزهای چندگانۀ امیال شدید خودخواهی و آگاهی شکوفای اجتماعی داوری کند. خویشتن به اندازۀ همسایگان فرد از حقوق برخوردار است. هیچیک مطالبات منحصر به فرد نسبت به توجه و خدمت فرد ندارد. ناکامی در حل نمودن این مشکل موجب آغازین‌ترین نوع احساسات گناه بشری می‌شود.

شادمانی بشری فقط آنگاه به دست می‌آید که اشتیاق خودخواهیِ خویشتن و میل شدید نوع دوستیِ خویشتنِ بالاتر (روح الهی) از طریق خواست متحد شخصیتِ یکپارچه کننده و سرپرستی کننده هماهنگ و سازگار می‌شوند. ذهن انسان تکاملی همواره با مشکل بغرنج داوریِ مسابقه میان بسط طبیعیِ واکنشهای احساسی و رشد اخلاقیِ اشتیاقهای عاری از خودخواهی که مبتنی بر بینش معنوی است — اندیشۀ راستین مذهبی — روبرو است.

تلاش برای به دست آوردن چیزِ همان اندازه خوب برای خویشتن و برای بیشترین تعداد از خویشتن‌های دیگر مشکلی را عرضه می‌دارد که همیشه نمی‌تواند در یک چارچوب زمان و فضا به گونه‌ای رضایت‌بخش حل شود. در چارچوب یک زندگی جاودان، چنین آنتاگونیسمهایی می‌توانند حل و فصل شوند، اما در یک زندگی کوتاه بشری آنها قادر به حل شدن نیستند. عیسی به چنین پارادوکسی اشاره نمود آنگاه که گفت: ”کسی که جان خود را حفظ کند، آن را از دست خواهد داد، اما هر کس که به خاطر ملکوت خداوند آن را از دست بدهد، آن را خواهد یافت.“

پیگیری آرمانها — تکاپو برای خداگونه شدن — یک تلاش مداوم پیش و پس از مرگ است. زندگی پس از مرگ اساساً با وجود انسانی متفاوت نیست. هر کار نیکی را که ما در این زندگی به آن دست می‌زنیم مستقیماً به بهبودی حیات آینده کمک می‌کند. مذهب واقعی تن‌آسایی اخلاقی و تنبلی معنوی را از طریق تشویق نمودن امید بیهوده به داشتن تمامی فضیلتهای یک سرشت متعالی که در نتیجۀ عبور از دروازه‌های مرگ طبیعی به یک فرد اعطا می‌شود ترویج نمی‌کند. مذهب راستین در طول عمر موقت انسانی تلاشهای انسان را برای پیشرفت ناچیز نمی‌شمارد. هر دستاورد انسانی یک کمک مستقیم به غنی شدن نخستین مراحل تجربۀ جاودان بقا است.

این برای آرمانگرایی انسان مرگبار است آنگاه که به او آموزش داده می‌شود که تمامی انگیزه‌های نوع دوستانۀ او صرفاً تکامل غریزه‌های طبیعی عامی او هستند. اما او آنگاه که یاد می‌گیرد این تمایلات شدید بالاتر روان او از نیروهای روحی‌ای سرچشمه می‌یابند که در ذهن انسانی او سکنی می‌گزینند، وارسته می‌شود و به گونه‌ای قدرتمند انرژی می‌یابد.

این امر انسان را به خارج از خودش و فراتر از خودش بالا می‌برد آنگاه که به یکباره به طور کامل درک می‌کند که در درون او چیزی زندگی و تلاش می‌کند که جاودان و الهی است. و بدین سبب است که یک ایمان زنده در منشأ فوق بشریِ آرمانهای ما این اعتقادمان را تأیید می‌کند که ما فرزندان خداوند هستیم و اعتقادات راسخ نوع دوستانۀ ما، احساسات برادری انسان را واقعی می‌سازد.

انسان در قلمرو معنویش قطعاً از یک ارادۀ آزاد برخوردار است. انسان فانی نه یک بردۀ ناتوان حاکمیت غیر قابل انعطاف یک خدای تماماً قدرتمند است و نه قربانی هلاکت نومیدانۀ یک جبر مکانیستی کیهانی. انسان به طور یقین سازندۀ سرنوشت جاودان خودش است.

اما انسان با فشار نجات نمی‌یابد یا متعالی نمی‌گردد. رشد روحی از درون روان در حال تکامل سرچشمه می‌یابد. فشار ممکن است شخصیت را تغییر شکل دهد، اما هرگز موجب برانگیختن رشد نمی‌شود. حتی فشار آموزشی فقط به گونه‌ای منفی مؤثر است، بدین لحاظ که ممکن است به پیشگیری تجارب فاجعه‌بار کمک کند. رشد معنوی در جایی از همه بیشتر است که تمامی فشارهای بیرونی در یک حداقل هستند. ”هر جا روح خداوند باشد، آنجا آزادی است.“ انسان هنگامی به بهترین نحو رشد می‌کند که فشارهای خانه، اجتماع، کلیسا، و دولت حداقل هستند. اما این نباید بدین معنی تلقی شود که در یک جامعۀ پیشرو هیچ جایی برای منزل، نهادهای اجتماعی، کلیسا، و دولت وجود ندارد.

هنگامی که عضوی از یک گروه اجتماعی مذهبی از الزامات چنین گروهی اطاعت کرده است، باید تشویق شود که در ابراز کامل تفسیر شخصی خودش از حقایق اعتقاد مذهبی و واقعیات تجربۀ مذهبی از آزادی مذهبی بهره‌مند گردد. امنیت یک گروه مذهبی به وحدت معنوی بستگی دارد، نه به همسانیِ تئولوژیک. یک گروه مذهبی باید قادر باشد بدون این که ”آزاد اندیش“ شود از آزادیِ آزاد اندیشی بهره‌مند گردد. برای هر کلیسایی که خدای زنده را پرستش می‌کند، برادری انسان را تأیید می‌کند، و جرأت می‌کند تمامی فشارهای اعتقادی را از روی اعضایش بردارد امید زیادی وجود دارد.

6- هماهنگی فلسفی

الهیات مطالعۀ کنشها و واکنشهای روح بشر است؛ آن هرگز نمی‌تواند یک علم شود زیرا در ابراز شخصیش همیشه باید کم و بیش با روانشناسی و در توصیف سیستماتیکش با فلسفه ترکیب شود. الهیات همیشه مطالعۀ مذهب شما است؛ مطالعۀ مذهب دیگری روانشناسی است.

هنگامی که انسان به مطالعه و بررسی جهانش از بیرون نزدیک می‌شود، علوم فیزیکی گوناگون را به وجود می‌آورد؛ هنگامی که او به پژوهش خودش و جهان از درون نزدیک می‌شود، موجب پیدایش الهیات و متافیزیک می‌شود. در تلاش برای موزون ساختن بسیاری از تناقضات که در ابتدا بین یافته‌ها و آموزشهای این دو مسیر کاملاً مخالفِ برخورد به جهانِ چیزها و موجودات قطعاً پدیدار می‌شوند هنر بعدی فلسفه به وجود می‌آید.

مذهب با نگرش معنوی، آگاهی از درونی بودن تجربۀ بشری، سر و کار دارد. طبیعت معنوی انسان به او این فرصت را می‌دهد که جهان خارج را به درون وارونه سازد. از این رو درست است که طبیعت تمامی آفرینش اگر به طور منحصر به فرد از درونی بودنِ تجربۀ شخصیت نگریسته شود، به نظر می‌رسد معنوی است.

هنگامی که انسان از طریق عطایای مادیِ حسهای فیزیکی خود و درک مربوطۀ ذهنی به گونه‌ای تحلیلی جهان را بررسی می‌کند، به نظر می‌رسد کیهان، مکانیکی و انرژی – مادی است. چنین تکنیک مطالعۀ واقعیت شامل وارونه ساختن جهان از داخل به خارج است.

یک برداشت منطقی و منسجم فلسفی جهان نمی‌تواند روی فرضیات ماتریالیسم یا روح‌گرایی ساخته شود، زیرا هر دوی این سیستمهای اندیشه کردن، هنگامی که به طور عمومی به کار برده می‌شوند، مجبورند کیهان را در تحریف بنگرند، اولی با جهانی تماس برقرار می‌کند که از درون به بیرون وارونه شده، و دومی طبیعت جهانی را درک می‌کند که از بیرون به درون وارونه شده است. از این رو دانش یا مذهب به واسطۀ خود، به تنهایی، هرگز نمی‌تواند بدون هدایت فلسفۀ بشری و روشنگری آشکارسازی الهی به یک فهم مکفی از حقایق و روابط جهانی امید داشته باشد.

روح درونی انسان همیشه باید برای ابراز و خود شکوفایی‌اش به مکانیسم و تکنیک ذهن متکی باشد. تجربۀ بیرونی انسان پیرامون واقعیت مادی نیز باید مبتنی بر آگاهی ذهنی از تجربه نمودن شخصیت باشد. از این رو تجارب معنوی و مادی، درونی و بیرونیِ بشری همیشه با کارکرد ذهن مربوط هستند، و درک آگاه آنها مشروط به فعالیت ذهن است. انسان ماده را در ذهنش تجربه می‌کند؛ او واقعیت معنوی را در روان تجربه می‌کند، اما در ذهنش نسبت به این تجربه آگاه می‌شود. نیروی عقلانی، توازن دهنده و مشروط کنندۀ همواره حاضر و تعدیل کنندۀ جمع کل تجربۀ بشری است. چیزهای انرژی و ارزشهای روحی، هر دو، از طریق مکانیسم ذهنیِ آگاهی با تفسیرشان رنگ می‌گیرند.

دشواری شما در رسیدن به یک هماهنگی متوازن‌تر میان علم و مذهب به سبب ناآگاهی محض شما از قلمرو میانیِ دنیای مورانشیاییِ چیزها و موجودات است. جهان محلی شامل سه درجه، یا مرحله از تجلی واقعیت است: ماده، مورانشیا، و روح. زاویۀ برخورد مورانشیا تمامی اختلافات میان یافته‌های علوم فیزیکی و کارکرد روح مذهب را محو می‌سازد. تکنیک فهم علوم، استدلال است؛ تکنیک بینش مذهب، ایمان است؛ تکنیک سطح مورانشیا، موتا است. موتا یک حساسیت فوق مادی واقعیت است که شروع به جبران رشد ناکامل می‌کند، و برای محتوایش دانش – استدلال، و برای جوهرش ایمان – بصیرت دارد. موتا یک تطبیق فوق فلسفیِ درک متفاوت واقعیت است که توسط شخصیتهای مادی غیر قابل دسترسی است؛ این بخشاً مبتنی بر تجربۀ بقا یافتن از زندگی مادی در جسم است. اما بسیاری از انسانها مطلوب بودنِ داشتنِ نوعی روش آشتی دادنِ تأثیر متقابل قلمروهای وسیعاً جدا شدۀ دانش و مذهب را تشخیص داده‌اند؛ و متافیزیک نتیجۀ تلاش بی‌فایدۀ انسان برای پر کردن فاصلۀ این شکافِ کاملاً شناخته شده است. اما متافیزیک بشری ثابت کرده است که بیشتر سردرگم کننده است تا روشنگرانه. متافیزیک نشان دهندۀ تلاش خوش نیت اما بیهودۀ انسان برای جبران فقدان موتای مورانشیا است.

متافیزیک اثبات کرده است که یک ناکامی است؛ انسان نمی‌تواند موتا را درک کند. آشکارسازی الهی تنها تکنیکی است که می‌تواند فقدان حساسیت حقیقت نسبت به موتا در یک کرۀ مادی را جبران کند. آشکارسازی الهی آشفتگیِ متافیزیکِ با استدلال به وجود آمده در یک کرۀ تکاملی را به گونه‌ای توانمند روشن می‌سازد.

دانش مطالعۀ کوشندۀ انسان پیرامون محیط فیزیکیش، دنیای انرژی – ماده، می‌باشد؛ مذهب تجربۀ انسان در رابطه با کیهانِ ارزشهای روحی است؛ فلسفه توسط تلاش ذهنی انسان به وجود آمده است تا یافته‌های این مفاهیمِ به طور گسترده تفکیک شده را به چیزی مثل یک رویکرد منطقی و یکپارچه نسبت به کیهان سازمان دهد و به هم مربوط سازد. هنگامی که فلسفه توسط آشکارسازی الهی روشن می‌شود، در فقدان موتا و در فقدان فروپاشی و ناکامیِ جانشین استدلال انسان برای موتا، یعنی متافیزیک، به گونه‌ای قابل قبول عمل می‌کند.

انسان اولیه بین سطح انرژی و سطح روحی تفاوت قائل نمی‌شد. این نژاد بنفش و جانشینان آندی آنها بودند که ابتدا تلاش کردند شکل حساب شده را از شکل ارادی جدا سازند. انسان متمدن جای پای یونانیها و سومریهای آغازین را که میان بی‌جان و جاندار فرق می‌گذاشتند به طور فزاینده دنبال نموده است. و به تدریج که تمدن پیشرفت می‌کند، باید فواصل پیوسته عریض شونده میان مفهوم روحی و مفهوم انرژی را فلسفه پر کند. اما در زمانِ فضا این تفاوتها در متعال یگانه هستند.

دانش همیشه باید مبتنی بر استدلال باشد، گرچه تخیل و حدس در بسط مرزهای آن سودمند هستند. مذهب برای ابد به ایمان وابسته است، گرچه استدلال یک تأثیر ثبات دهنده و یک همراهِ کمک کننده است. و همیشه تفاسیر گمراه کننده از پدیده‌های دنیاهای طبیعی و روحی، هر دو، وجود داشته و همواره وجود خواهد داشت، علوم و مذاهبی که به طور خطا چنین نامیده شده‌اند.

انسان به سبب فهم ناکاملش از علم، مهار اندکش روی مذهب، و تلاشهای ناموفقش در متافیزیک، تلاش کرده است که فرمولبندیهای خود را پیرامون فلسفه بسازد. و اگر به خاطر فروپاشی ارتباط تماماً مهم و ضروری متافیزیکی میان دنیاهای ماده و روح، ناکامی متافیزیک برای پر کردن فاصلۀ مورانشیایی میان فیزیکی و روحی نبود، به راستی انسان امروزی یک فلسفۀ ارزشمند و جذاب از خودش و جهانش می‌ساخت. انسان فانی فاقد درک ذهن و مادۀ مورانشیا است؛ و آشکارسازی الهی تنها تکنیک برای جبران این نقصان در یافته‌های بینشی است که انسان به منظور ساختن یک فلسفۀ منطقی از جهان و برای رسیدن به یک فهم ارضا کننده از مکان قطعی و با ثباتش در آن جهان به طور بسیار مبرم به آن نیاز دارد.

آشکارسازی الهی تنها امید انسان تکاملی برای پر کردن فاصلۀ مورانشیا است. ایمان و استدلال، که توسط موتا یاری نشده‌اند نمی‌توانند یک جهان منطقی را درک نموده و بسازند. بدون بینش موتا، انسان فانی نمی‌تواند نیکی، عشق، و حقیقت را در پدیده‌های دنیای مادی تمیز دهد.

هنگامی که فلسفۀ انسان به شدت به سوی دنیای ماده متمایل می‌شود، خردگرا یا طبیعت‌گرا می‌شود. هنگامی که فلسفه به طور مشخص به سوی سطح معنوی تمایل می‌یابد، آرمان‌گرا یا حتی عرفان‌گرا می‌شود. هنگامی که فلسفه آنقدر بداقبال می‌شود که به متافیزیک گرایش می‌یابد، به طور بی‌دریغ شک‌گرا و سردرگم می‌شود. در اعصار گذشته، بیشترِ دانش و ارزیابیهای عقلانی انسان در یکی از این سه تحریفات ادراک قرار داشته‌اند. فلسفه جرأت نمی‌کند تفسیرهای خود از واقعیت را به شکل خطیِ منطق بیان کند؛ آن هرگز نباید در به حساب آوردن توازن بیضویِ واقعیت و با انحنای ضروری تمامی مفاهیم رابطه‌ای ناکام باشد.

بالاترین فلسفۀ قابل دستیابی انسان فانی باید منطقاً مبتنی بر استدلال علم، ایمان مذهب، و بینش حقیقت باشد که از طریق آشکارسازی الهی داده شده است. انسان با این پیوند می‌تواند ناکامی خود در شکل دادن به یک متافیزیک مکفی و عدم توانایی خود برای فهم موتای مورانشیا را تا حدی جبران کند.

7- علم و مذهب

علم با استدلال حفظ می‌شود، و مذهب با ایمان. اگر چه ایمان مبتنی بر استدلال نیست، خردمندانه است؛ گرچه از منطق مستقل است، با این حال با منطق قوی تشویق می‌شود. ایمان حتی با یک فلسفۀ ایده‌آل نمی‌تواند پرورش یابد؛ به راستی این کار علم است، درست همان منبع چنین فلسفه‌ای. ایمان، بینش مذهبی بشری، فقط با آشکارسازی الهی می‌تواند با قطعیت رهنمود داده شود، و فقط از طریق تجربۀ شخصی انسان با حضور روحانی تنظیم کنندۀ خداوند که روح است می‌تواند با اطمینان ارتقا یابد.

نجات راستین، تکنیک تکامل الهیِ ذهن انسانی از تعیین هویت با ماده از طریق قلمروهای رابطۀ مورانشیا تا مرتبت والای جهانیِ ارتباط روحی است. و همانطور که غریزۀ مادیِ درون بینانه مقدم بر پدیداریِ دانش استدلال شده در تکامل دنیوی است، تجلی بینشِ روحیِ درون بینانه نیز حاکی از پدیداری آتیِ استدلال مورانشیا و روحی و تجربه در برنامۀ متعالیِ تکامل آسمانی، کار دگرگون ساختن پتانسیلهای انسان موقت به واقعیت و ربانیتِ انسان جاودانه، یک پایان دهندۀ بهشتی، می‌باشد.

اما همینطور که انسان فرازگرا برای تجربۀ خداوند به سوی درون و به سوی بهشت حرکت می‌کند، به همین منوال برای یک فهم انرژیِ کیهان مادی به سوی برون و به سوی فضا گام برخواهد داشت. پیشرفت علم به زندگی دنیوی انسان محدود نیست؛ تجربۀ فرازگرایانۀ جهانی و ابرجهانی او به هیچ میزان اندکی مطالعۀ دگرگونی انرژی و دگردیسی ماده نخواهد بود. خداوند روح است، اما الوهیت یگانگی است، و یگانگیِ الوهیت نه تنها در بر گیرندۀ ارزشهای معنوی پدر جهانی و پسر جاودان است، بلکه همچنین آگاهی از واقعیات انرژیِ کنترلگر جهانی و جزیرۀ بهشت می‌باشد، ضمن این که این دو فاز از واقعیت جهانی در روابط ذهنی عامل مشترک به طور کامل همبسته هستند و در سطح متناهی در الوهیتِ در حال پدیداریِ ایزد متعال یکپارچه شده‌اند.

پیوند رویکرد علمی و بینش مذهبی از طریق میانجیگری فلسفۀ تجربی بخشی از تجربۀ طولانیِ فرازگرایانۀ بهشتیِ انسان می‌باشد. تقریبهای ریاضیات و قطعیتهای بینش همیشه به کارکرد موزون کنندۀ منطق ذهن در کلیۀ سطوح تجربه کمتر از حداکثرِ دستیابی به متعال نیاز خواهند داشت.

اما منطق هرگز نمی‌تواند در موزون ساختن یافته‌های علم و بینشهای مذهب موفق شود، مگر این که جنبه‌های علمی و مذهبیِ یک شخصیت، هر دو، تحت‌الشعاع حقیقت قرار گیرند، و به طور صادقانه خواهان دنبال نمودن حقیقت، هر جا که رهنمون شود باشند، صرف نظر از نتایجی که ممکن است به دست آید.

منطق تکنیک فلسفه، روشِ ابراز آن است. در حیطۀ دانش راستین، استدلال همیشه پاسخگوی منطق راستین است؛ در حیطۀ مذهب حقیقی، ایمان همیشه از مبنای یک دیدگاه درونی، منطقی است، گر چه چنین ایمانی از دیدگاه نظاره‌گرانۀ برخورد علمی ممکن است کاملاً بی‌پایه به نظر رسد. اگر از برون به درون نگریسته شود، جهان ممکن است مادی به نظر رسد؛ اگر از درون به برون نگریسته شود، همان جهان ممکن است کاملاً روحی به نظر رسد. استدلال ناشی از آگاهی مادی است، ایمان ناشی از آگاهی روحی است. اما از طریق میانجیگریِ یک فلسفه که از طریق آشکارسازی الهی تقویت شده است، منطق ممکن است نگرش درونی و بیرونی، هر دو را تأیید کند، و بدین طریق روی ثبات علم و مذهب، هر دو تأثیر بگذارد. بدین ترتیب، از طریق تماس مشترک با منطقِ فلسفه، ممکن است علم و مذهب به طور فزاینده نسبت به یکدیگر شکیبا و کمتر و کمتر شک‌گرا شوند.

آنچه که علم و مذهب در حال پیشرفت، هر دو نیاز دارند، جستجوی بیشتر و انتقاد از خودِ بی‌باکانه، یک آگاهی بیشتر از ناکامل بودن در مرتبت تکاملی می‌باشد. آموزگاران علم و مذهب، هر دو، در مجموع اغلب بیش از حد دارای اعتماد به نفس و دگماتیک هستند. علم و مذهب فقط می‌توانند نسبت به واقعیات خودشان از خود منتقد باشند. درست در لحظه‌ای که از مرحلۀ واقعیات عدول شود، استدلال به کنار گذارده می‌شود، و یا به شکل یک شریک منطق دروغین به سرعت دچار انحطاط می‌گردد.

حقیقت — یک فهم روابط کیهانی، واقعیات جهان، و ارزشهای معنوی — به بهترین نحو می‌تواند از طریق کارکرد روح حقیقت به دست آید، و به بهترین نحو می‌تواند از طریق آشکارسازی الهی مورد انتقاد واقع شود. اما آشکارسازی الهی نه سرچشمۀ یک علم است و نه یک مذهب؛ کارکرد آن این است که هم علم و هم مذهب را با حقیقتِ واقعیت هماهنگ سازد. همیشه در فقدان آشکارسازی الهی یا در ناکامی در پذیرش یا فهم آن، انسان فانی به نشان بیهودۀ متافیزیکش متوسل شده است. این تنها جانشین بشری برای آشکارسازی حقیقت یا برای موتای شخصیت مورانشیا است.

علمِ دنیای مادی انسان را قادر می‌سازد که محیط فیزیکیش را کنترل کند، و تا اندازه‌ای بر آن تسلط یابد. مذهبِ تجربۀ معنوی منبع انگیزندۀ برادری است که انسانها را قادر می‌سازد در وضعیتهای پیچیدۀ تمدن یک عصر علمی با هم زندگی کنند. متافیزیک، اما با اطمینان بیشتر آشکارسازی الهی، یک زمینۀ مشترک برخورد برای اکتشافات هم علم و هم مذهب می‌دهد و تلاش بشری را برای مرتبط ساختنِ منطقی این قلمروهای فکریِ جدا اما وابسته به هم به شکل یک فلسفۀ کاملاً متوازنِ ثبات علمی و اطمینان مذهبی میسر می‌سازد.

در وضعیت فانی، هیچ چیز نمی‌تواند به طور مطلق اثبات گردد؛ علم و مذهب هر دو مبتنی بر پنداشتها هستند. در سطح مورانشیا، فرضیات علم و مذهب هر دو از طریق منطقِ موتا قادر به اثبات جزئی هستند. در وضعیتِ حداکثرِ سطح روحی، پیش از تجربۀ عملیِ واقعیت، نیاز برای اثبات متناهی به تدریج محو می‌شود؛ اما حتی در آن هنگام چیز زیادی فراتر از متناهی وجود دارد که اثبات نشده باقی می‌ماند.

تمامی بخشهای اندیشۀ بشری مبتنی بر پنداشتهای مشخصی هستند که از طریق حساسیت بنیادینِ واقعیتِ عطیۀ ذهن انسان پذیرفته شده‌اند، گر چه اثبات نشده‌اند. علم دوران لاف و گزاف گوییِ استدلال کردن خود را از طریق فرض نمودن واقعیت سه چیز آغاز می‌کند: ماده، حرکت، و حیات. مذهب با فرض معتبر بودن سه چیز آغاز می‌کند: ذهن، روح، و جهان — ایزد متعال.

علم قلمرو فکری ریاضیات، انرژی و مادۀ زمان در فضا می‌شود. مذهب نه فقط پرداختن به روح متناهی و گذرا را به عهده دارد، بلکه همچنین به روح جاودانگی و تعالیت. فقط از طریق یک تجربۀ طولانی در موتا این دو حد غاییِ درک جهان می‌توانند انجام شوند تا تفاسیر قابل مقایسه از سرآغازها، کارکردها، روابط، واقعیات، و فرجامها را به بار آورند. حداکثرِ موزون ساختن واگراییِ انرژی – روح در قرار گرفتن در دامنۀ هفت روح استاد می‌باشد؛ نخستین یگانگی آن، در الوهیتِ متعال؛ نهایتِ یگانگیِ آن، در بیکرانیِ اولین منبع و مرکز، من هستم، می‌باشد.

استدلال، کنش تشخیص نتایج آگاهی در رابطه با تجربه در دنیای فیزیکیِ انرژی و ماده و با آن می‌باشد. ایمان، کنش تشخیص اعتبار آگاهی روحی است — چیزی که قادر به اثبات انسانیِ دیگر نیست. منطق، پیشرفت حقیقت جویانۀ ساختگیِ یگانگی ایمان و استدلال است و مبتنی بر عطایای بنیادین ذهن موجودات انسانی، شناخت ذاتی چیزها، معانی، و ارزشها است.

یک اثبات واقعی از واقعیت روحی در حضور تنظیم کنندۀ فکر وجود دارد، اما اعتبار این حضور برای دنیای برون قابل اثبات نیست، بلکه فقط برای کسی که سکنی گزینیِ خداوند را بدین گونه تجربه می‌کند. آگاهی از تنظیم کننده مبتنی بر درک عقلانی حقیقت، درک فوق ذهنیِ نیکی، و انگیزۀ شخصیت برای مهر ورزیدن است.

علم دنیای مادی را کشف می‌کند، مذهب آن را ارزیابی می‌کند، و فلسفه تلاش می‌کند معانی آن را تفسیر کند، در حالی که دیدگاه علمیِ مادی را با مفهوم مذهبی روحی هماهنگ می‌سازد. اما تاریخ قلمرویی است که ممکن است علم و مذهب هرگز در آن به طور کامل به توافق نرسند.

8- فلسفه و مذهب

اگر چه ممکن است علم و فلسفه هر دو از طریق استدلال و منطقِ خود احتمال خداوند را فرض کنند، فقط تجربۀ شخصی مذهبی یک انسان با روح هدایت شده می‌تواند قطعیت چنین الوهیت متعال و شخصی را تأیید کند. از طریق تکنیک چنین مظهر حقیقت زنده، فرضیۀ فلسفیِ احتمال خداوند یک واقعیت مذهبی می‌شود.

سردرگمی پیرامون تجربۀ قطعیتِ خداوند ناشی از تفاسیر ناهمسان و روابط آن تجربه توسط افراد مختلف و توسط نژادهای مختلف انسانها می‌باشد. تجربه نمودن خداوند ممکن است کاملاً معتبر باشد، اما از آنجا که گفتار دربارۀ خداوند، روشنفکرانه و فلسفی است، ناهمگون و اغلب اوقات به گونه‌ای سردرگم کننده خطا است.

یک مرد نیک و والامنش ممکن است به گونه‌ای تمام عیار عاشق همسر خود باشد اما کاملاً نتواند در یک آزمون نوشته شده پیرامون روانشناسیِ عشق زناشویی به گونه‌ای رضایت بخش قبول شود. مرد دیگری که عشق اندکی برای همسر خود دارد، و یا هیچ عشقی ندارد، ممکن است به پسندیده‌ترین نحو در چنین امتحانی قبول شود. عدم کمالِ بصیرت عاشق در شناخت سرشت راستینِ معشوق حتی به کمترین میزان، واقعیت یا خلوص عشق او را بی‌اعتبار نمی‌سازد.

اگر شما به راستی به خداوند ایمان دارید — از روی ایمان او را می‌شناسید و به او مهر می‌ورزید — اجازه ندهید که از طریق کنایه‌های تردیدآمیز علم، خرده‌گیریهای منطق، فرضیات فلسفه، یا نظرات زیرکانۀ روانهای خوش نیت که یک مذهب بدون خدا می‌سازند، از واقعیت چنین تجربه‌ای به هیچ وجه کاسته شود یا آن کم جلوه داده شود.

اطمینان فرد مذهب‌گرای خداشناس نباید از طریق عدم اطمینان ماتریالیست شک‌گرا از بین برود؛ بلکه عدم اطمینان فرد بی‌ایمان باید از طریق ایمان ژرف و اطمینان تزلزل ناپذیرِ فرد ایماندار تجربی به گونه‌ای قدرتمند مورد چالش واقع شود.

برای این که فلسفه حاوی بزرگترین خدمت به علم و مذهب، هر دو باشد، باید از افراطهای ماتریالیسم و پانتئیسم هر دو اجتناب ورزد. فقط یک فلسفه که واقعیت شخصیت — ثبات در شرایط وجود تغییر — را تشخیص می‌دهد، می‌تواند برای انسان حاوی ارزش اخلاقی باشد، و می‌تواند میان تئوریهای دانش مادی و مذهب معنوی به عنوان رابط خدمت کند. آشکارسازی الهی جبرانِ ضعفهای فلسفۀ در حال تکامل است.

9- جوهر مذهب

الهیات با محتوای اندیشمندانۀ مذهب سر و کار دارد، و متافیزیک (آشکارسازی الهی) با جنبه‌های فلسفی. تجربۀ مذهبی همان محتوای معنویِ مذهب است. به رغم خیال‌پردازیهای اسطوره‌ای و توهمات روانشناسانۀ محتوای عقلانیِ مذهب، تصورات متافیزیکیِ خطاآمیز و تکنیکهای خود فریبانه، تحریفات سیاسی و انحرافات اجتماعی – اقتصادیِ محتوای فلسفی مذهب، تجربۀ معنوی مذهب شخصی، حقیقی و معتبر باقی می‌ماند.

مذهب به احساس، کنش، و زندگی می‌پردازد، نه صرفاً به اندیشه کردن. اندیشه کردن، بیشتر به طور تنگاتنگ به حیات مادی مربوط است، و باید به طور عمده، نه تماماً، تحت‌الشعاع استدلال و واقعیات علم باشد، و در دستیابیهای غیرمادی خود به واسطۀ حقیقت تحت سیطرۀ قلمروهای روحی باشد. صرف نظر از این که الهیات یک فرد چقدر خیالی و خطاآمیز باشد، مذهب یک فرد ممکن است کاملاً راستین و برای ابد حقیقت باشد.

بودائیسم در شکل آغازین خود یکی از بهترین مذاهب بدون خدا است که طی تمامی تاریخ تکاملی یورنشیا به وجود آمده است، گر چه با توسعۀ تدریجی این دین، بدون خدا باقی نماند. مذهب بدون ایمان یک تناقض است؛ بدون خدا، یک تضاد فلسفی و یک عقیدۀ پوچ عقلانی است.

تبار سحرآمیز و اسطوره‌ایِ مذهب طبیعی، واقعیت و حقیقت مذاهب آشکار شدۀ الهی بعد و بشارت کامل نجات دهندۀ مذهب عیسی را بی‌اعتبار نمی‌سازد. زندگی و آموزشهای عیسی مذهب خرافات سحر و جادو، توهمات اسطوره‌ای، و اسارت دگماتیسم سنتی را سرانجام خلع کسوت نمود. اما این سحر و جادو و اسطورۀ آغازین از طریق فرض نمودن وجود و واقعیت ارزشها و موجودات فوق مادی، راه را برای مذهب بعد و برتر به گونه‌ای بسیار مؤثر آماده ساخت.

اگر چه تجربۀ مذهبی یک پدیدۀ صرفاً ذهنی معنوی است، چنین تجربه‌ای در بر گیرندۀ یک رویکرد ایمان مثبت و زنده به سوی بالاترین قلمروهای واقعیت عینی جهان است. آرمان فلسفۀ مذهبی چنان ایمان و اعتمادی است که انسان را به طور کامل به سوی وابستگی به عشق مطلق پدر بیکران جهان جهانها رهنمون می‌شود. چنین تجربۀ راستین مذهبی به مراتب فراتر از به عینیت درآمدنِ فلسفیِ تمایل آرمان‌گرایانه است؛ آن در واقع نجات را مسلم می‌پندارد و خود را فقط با یادگیری و انجام خواست پدر بهشتی مشغول می‌دارد. نشانهای چنین مذهبی اینها هستند: ایمان به یک الوهیت متعال، امید به نجات جاودان، و عشق، به ویژه به همنوعان فرد.

هنگامی که الهیات بر مذهب چیره می‌شود، مذهب می‌میرد؛ آن به جای یک زندگی، یک دکترین می‌شود. مأموریت الهیات صرفاً تسهیل ساختن خود آگاهیِ تجربۀ شخصی معنوی است. الهیات در بر گیرندۀ تلاش مذهبی برای تعریف کردن، روشن ساختن، تفسیر کردن، و توجیه کردن ادعاهای تجربی مذهب است که در تحلیل نهایی فقط می‌تواند از طریق ایمان زنده اثبات گردد. در فلسفۀ بالاتر جهان، خرد، همانند استدلال با ایمان متحد می‌شود. استدلال، خرد، و ایمان بالاترین دستیابیهای بشری انسان هستند. استدلال انسان را با دنیای واقعیات، با چیزها، آشنا می‌سازد؛ خرد او را به دنیای حقیقت، با روابط آشنا می‌سازد؛ ایمان او را به دنیای ربانیت، تجربۀ معنوی، وارد می‌کند.

ایمان با مشتاقانه‌ترین شکل استدلال را تا جایی که می‌تواند برود، پیش می‌برد و سپس با خرد به حد کامل فلسفی پیش می‌رود؛ و سپس جرأت می‌کند که با همراهی یگانۀ حقیقت سفر نامحدود و پایان ناپذیر جهان را آغاز کند.

علم (دانش) مبتنی بر این پنداشت ذاتی (روح یاور) است که استدلال معتبر است، و این که جهان می‌تواند مورد فهم واقع شود. فلسفه (درک هماهنگ) مبتنی بر این پنداشت ذاتی (روح خرد) است که خرد معتبر است، و این که جهان مادی می‌تواند با روحی هماهنگ شود. مذهب (حقیقت تجربۀ شخصی معنوی) مبتنی بر این پنداشت ذاتی (تنظیم کنندۀ فکر) است که ایمان معتبر است، و این که خداوند می‌تواند شناخته شود و مورد دستیابی واقع شود.

درک کامل واقعیت حیات انسانی در بر گیرندۀ یک اشتیاق تدریجی به باور کردن این پنداشتهای استدلال، خرد، و ایمان است. این حیاتی است که با حقیقت انگیزه می‌یابد و تحت سیطرۀ عشق است؛ و اینها ایده‌آلهای واقعیت عینی کیهانی هستند که وجودشان نمی‌تواند به طور مادی نشان داده شود.

هنگامی که استدلال به یکباره درست و خطا را تشخیص می‌دهد، خرد را به نمایش می‌گذارد؛ هنگامی که خرد بین درست و خطا، حقیقت و لغزش، انتخاب می‌کند، راهبری روح را نشان می‌دهد. و بدین ترتیب کارکردهای ذهن، روان، و روح به طور تنگاتنگ همواره متحد هستند و به طور کارکردی ارتباط متقابل دارند. استدلال با شناخت واقعی سر و کار دارد؛ خرد، با فلسفه و آشکارسازی الهی؛ ایمان، با تجربۀ زندۀ معنوی. انسان از طریق حقیقت به زیبایی دست می‌یابد و از طریق عشق معنوی به نیکی فراز می‌یابد.

ایمان به شناخت خداوند راه می‌برد، نه صرفاً به یک احساس عرفانیِ حضور الهی. ایمان نباید بیش از حد تحت تأثیر پیامدهای احساسی آن قرار گیرد. مذهب راستین یک تجربۀ باور کردن و شناختن و نیز یک احساس خرسندی است.

در تجربۀ مذهبی یک واقعیت وجود دارد که با محتوای معنوی متناسب است، و چنین واقعیتی فراتر از استدلال، علم، فلسفه، خرد، و تمامی دستاوردهای دیگر بشری است. اعتقادات راسخِ چنین تجربه‌ای غیرقابل انکار هستند؛ منطقِ زندگی مذهبی انکار ناپذیر است؛ قطعیت چنین شناختی فوق بشری است؛ خرسندیها به گونه‌ای عالی الهی هستند، شجاعت شکست ناپذیر است، دلبستگیها بی‌چون و چرا هستند، وفاداریها متعال هستند، و سرنوشتها نهایی — جاودانه، غائی، و جهانی — هستند.

]عرضه شده توسط یک ملک صادق نبادان.[