مسئولیت این مقالات به عهدۀ یک گروه از شخصیتهای جهان محلی است که با اجازۀ جبرئیل سلوینگتون عمل میکنند.
در عرضۀ اقتباساتی از آرشیو جروسم در زمینۀ اسناد مربوط به یورنشیا پیرامون پیشینه و تاریخ اولیۀ آن، به ما رهنمود داده شده که زمان را بر حسب استفادۀ کنونی آن — تقویم سال کبیسۀ 365 و 4/1 روز در سال — به حساب آوریم. به عنوان یک قاعده، هیچ کوششی در ارائۀ سالیان دقیق به عمل آورده نخواهد شد، گر چه اسناد آن موجود است. ما از نزدیکترین اعداد صحیح به عنوان روش بهترِ عرضه نمودن این حقایق تاریخی استفاده خواهیم کرد.
وقتی که به واقعهای به صورت یک یا دو میلیون سال پیش اشاره میکنیم، قصد داریم تاریخ این واقعه را تا دهههای اولیۀ قرن بیستم تقویم مسیحی به همان تعداد سال تعیین نماییم. از این رو ما این وقایع بسیار دور را به صورت رویدادهایی که در دورههای زوج هزاران، میلیونها، و میلیاردها سال پیش رخ دادهاند نشان خواهیم داد.
منشأ یورنشیا در خورشید شما میباشد، و خورشید شما یکی از اولاد گوناگون سحاب آندرونُوِر است که زمانی به عنوان یک جزءِ تشکیل دهندۀ نیروی فیزیکی و مادۀ مادی جهان محلی نبادان سازمان داده شده بود. و این سحاب بزرگ خود در زمان بسیار بسیار دور گذشته در نیرو - شارژ جهانی فضا در ابرجهان اُروانتان منشأ پیدا نمود.
در هنگام آغاز این بازگویی، سازمان دهندگان اولیۀ استاد نیروی بهشت برای مدتها کنترل کامل انرژیهای فضا را که بعدها به صورت سحاب آندرونُوِر سازمان داده شد در اختیار داشتند.
987٫000٫000٫000 سال پیش سازمان دهندۀ دستیار نیرو و در آن هنگام بازرس موقت شمارۀ 811٫307 از سری اروانتان که از یوورسا رهسپار خارج بود به قدمای ایامها گزارش داد که شرایط فضا برای بنا نهادن پدیدۀ مادی ساختن در ناحیۀ خاصی، در آن هنگام بخش شرقی اروانتان، مطلوب است.
900٫000٫000٫000 سال پیش آرشیوهای یوورسا گواهی میدهند که پروانهای که توسط شورای موازنۀ یوورسا برای دولت ابرجهان صادر شده بود ثبت گردید، که اعزام یک سازمان دهندۀ نیرو و هیئت همراه را به منطقهای که سابقاً توسط بازرس شمارۀ 811٫307 تعیین شده بود تصویب مینمود. مسئولین اروانتان به کاشف اصلی این جهان بالقوه مأموریت دادند تا فرمان قدمای ایامها را که برای سازماندهی یک آفرینش مادی جدید فراخوان داده بود به اجرا درآورد.
ثبت این پروانه حاکی از این است که سازمان دهندۀ نیرو و هیئت همراه در آن سفر طولانی پیش از آن از یوورسا به آن ناحیۀ شرقی فضا عزیمت کرده بودند، جایی که باید متعاقباً در آن فعالیتهای دراز مدت که به پیدایش یک آفرینش فیزیکی جدید در اُروانتان میانجامید درگیر شوند.
875٫000٫000٫000 سال پیش سحاب عظیم آندرونور شمارۀ 876٫926 طبق روال معمول پا به عرصۀ وجود نهاد. تنها حضور سازمان دهندۀ نیرو و هیئت رابط برای شروع چرخش انرژی که سرانجام به شکل این گرداب پهناور فضا رشد نمود لازم بود. به دنبال آغاز چنین چرخشهای سحابی، سازمان دهندگان زندۀ نیرو صرفاً در یک زاویۀ قائمه نسبت به سطح صفحۀ چرخشی خارج گشته و از آن زمان به بعد، کیفیتهای ذاتی انرژی، تکامل تدریجی و منظم چنین سیستم فیزیکی جدید را تضمین مینمایند.
اکنون این نوشته به کارکرد شخصیتهای ابرجهان میپردازد. در واقع، شروع صحیح داستان در این نقطه است — حدوداً در زمانی که سازمان دهندگان بهشتی نیرو پس از مهیا ساختن شرایط فضا - انرژی برای عملِ مدیران نیرو و کنترلگران فیزیکیِ ابرجهان اُروانتان آمادۀ خروج میشوند.
تمامی آفرینشهای تکاملی مادی از سحابهای دایرهای شکل و گازی به وجود میآیند، و تمامی چنین سحابهای اولیه در طی مرحلۀ آغازین وجودِ گازی خود دایرهای شکل هستند. آنها به تدریج که کهنسالتر میشوند، معمولاً مارپیچی میشوند، و هنگامی که کارکرد آنها برای شکل دادن به خورشید مسیر خود را پیمود، غالباً فرجامشان به صورت خوشههای ستارگان یا به شکل خورشیدهای عظیمی است که با تعداد متغیری از سیارات، اقمار، و گروههای کوچکتر ماده که از بسیاری جهات شبیه منظومۀ شمسی کوچک خود شماست احاطه گردیدهاند.
800٫000٫000٫000 سال پیش آفرینش آندرونور به صورت یکی از سحابهای اولیۀ باشکوه اروانتان به خوبی تثبیت شده بود. همینطور که ستاره شناسان جهانهای نزدیک این پدیدۀ فضایی را نظاره میکردند، چیز کمی میدیدند که توجه آنان را جلب نماید. تخمینات جاذبهای که در آفرینشهای مجاور به عمل میآمد نشانگر این بود که در نواحی آندرونور، فضا در حال مادیتیابی بود، لیکن فقط همین بود.
700٫000٫000٫000 سال پیش سیستم آندرونور داشت از ابعاد عظیمی برخوردار میگشت، و برای تأمین پشتیبانی و ارائۀ همکاری با مراکز نیروی این سیستم مادی جدید که به سرعت در حال تکامل بود کنترلگران فیزیکی بیشتری به نُه آفرینش مادی اطراف اعزام گردیدند. در این تاریخ دور تمامی مادهای که برای آفرینشهای بعدی باقی گذاشته شده بود در محدودۀ این چرخ عظیم فضایی محصور بود. این چرخ به طور پیوسته به چرخش خود ادامه میداد و پس از این که قطر آن به ماکزیمم رسید و همینطور که متراکم و منقبض میشد بر سرعت چرخش آن افزوده گردید.
600٫000٫000٫000 سال پیش آندرونور به نقطۀ اوج دورۀ بسیج انرژی رسید. سحابی به حداکثر جرم خود دست یافته بود. در این هنگام شکل آن به صورت یک ابر عظیم دایرهای شکل گازی بود و تا اندازهای شبیه یک کره بود که دو سر آن مسطح است. این دورۀ اولیۀ شکلیابیِ ناهمسانیِ جرمی و سرعت متغیر چرخشی بود. جاذبه و سایر تأثیرات برای تبدیل گازهای فضا به مادۀ سازمان یافته در حال شروع کار خود بودند.
اکنون سحاب عظیم به تدریج شروع کرد به شکل مارپیچی درآید و برای ستاره شناسان حتی جهانهای دور به وضوح قابل رویت شود. این تاریخ طبیعی بیشتر سحابها است. این سحابهای ثانویۀ فضا، پیش از آن که شروع به پرتاب نمودن خورشیدها به خارج نمایند و کار بنا کردن جهان را آغاز کنند، معمولاً به شکل پدیدۀ مارپیچی مشاهده میشوند.
دانشجویان ستاره شناسی ناحیۀ مجاور که در آن عصر دوردست این دگردیسی سحاب آندرونور را مشاهده میکردند دقیقاً آن چیزی را میدیدند که ستاره شناسان قرن بیستم که تلسکوپهای خود را به سوی فضا چرخانده و سحابی مارپیچی عصر حاضر در فضای مجاور خارج را نظاره میکنند میبینند.
حدوداً در هنگام دستیابی به حداکثر جرم، کنترل جاذبهای محتوای گازی شروع به تضعیف شدن نمود، و به دنبال آن مرحلۀ فرار گازی روی داد و گاز به صورت دو بازوی غولآسا و مشخص که منشأ در دو سوی متقابل جرم مادر داشت به بیرون فوران نمود. گردشهای سریع این هستۀ عظیم مرکزی به این دو فوران گازی به زودی ظاهری مارپیچی داد. سردی و تراکم متعاقب قسمتهایی از این بازوان برآمده، سرانجام ظاهر گره خوردۀ آنها را ایجاد نمود. این قسمتهای متراکمتر، سیستمها و خرده سیستمهای پهناور مادۀ فیزیکی بودند که ضمن این که در چنگال جاذبۀ چرخ مادر ثابت نگاه داشته شده بودند، در میان ابر گازی سحابی با سرعت در فضا در حال چرخش بودند.
اما سحابی شروع به انقباض نموده بود، و افزایش میزان چرخش، کنترل جاذبهای را بیشتر کاهش میداد، و دیری نپایید که نواحی گازی بیرونی در واقع از احاطۀ بلافصل هستۀ سحابی شروع به فرار نموده و به صورت نقوش نامنظم در فضا به حرکت درآمدند و با بازگشت به نواحی هستهای مدارهای آنها کامل میگردید، و غیره. اما این فقط یک مرحلۀ موقت از پیشرفت سحابی بود. میزان دائماً فزایندۀ چرخش به زودی خورشیدهای عظیمی را در مدارهای مستقل به فضا پرتاب مینمود.
و این اتفاقی است که در ادوار بسیار دور گذشته در آندرونور به وقوع پیوست. چرخ انرژی بزرگتر و بزرگتر شد تا این که به ماکزیمم انبساط رسید، و سپس هنگامی که انقباض حاصل گردید، چرخش آن سریعتر و سریعتر گشته، تا سرانجام به مرحلۀ بحرانی گریز از مرکز رسید و تلاشی بزرگ آغاز گردید.
500٫000٫000٫000 سال پیش اولین خورشید آندرونور به دنیا آمد. این اخگر سوزان از چنگال جاذبۀ مادر جدا شده و در ماجرایی مستقل در کیهان آفرینش به سوی فضا روانه گردید. مدار آن توسط مسیر گریز آن مشخص گردید. چنین خورشیدهای جوان به سرعت کروی شده و دوران طولانی و پرحادثۀ زندگی خویش را به صورت ستارگان فضا شروع میکنند. به جز هستههای نهایی سحابی، اکثریت عظیم خورشیدهای اروانتان تولدی مشابه داشتهاند. این خورشیدهای در حال گریز از میان دوران متغیر تکامل و خدمت متعاقب جهانی عبور میکنند.
400٫000٫000٫000 سال پیش دورۀ بازپسگیری سحاب آندرونور آغاز گردید. بسیاری از خورشیدهای کوچکتر مجاور در نتیجۀ بزرگ شدن تدریجی و تراکم بیشتر هستۀ مادر دوباره تسخیر شدند. به زودی مرحلۀ پایانی تراکم سحابی آغاز گردید، دورهای که همیشه پیش از جدایی نهایی این تودههای عظیم فضاییِ انرژی و ماده رخ میدهد.
کمتر از یک میلیون سال پس از این دوران بود که میکائیل نبادان، یک پسر آفرینندۀ متعلق به بهشت، این سحاب تجزیه شده را به عنوان مکان ماجرای خویش برای ساختن جهان انتخاب نمود. تقریباً بلافاصله کرات معماری شدۀ سلوینگتون و یکصد گروه از سیارات ستاد مرکزی کوکبه به وجود آمدند. تقریباً به بیش از یک میلیون سال زمان نیاز بود تا این خوشههای کرات ویژۀ خلق شده تکمیل گردند. طی دورهای که از آن زمان تا حدود پنج میلیارد سال پیش طول کشید، سیارات ستاد مرکزی سیستم محلی ساخته شدند.
300٫000٫000٫000 سال پیش مدارهای خورشیدی آندرونور به خوبی برقرار شدند، و سیستم سحابی در حال عبور از دورهای گذرا از ثبات نسبی فیزیکی بود. حدوداً در این زمان پرسنل میکائیل به سلوینگتون وارد شدند، و دولت یوورسای اروانتان جهان محلی نبادان را عیناً به رسمیت شناخت.
200٫000٫000٫000 سال پیش شاهد پیشرفت انقباض و تراکم به همراه تولید عظیم حرارت در خوشۀ مرکزی آندرونور یا جرم هستهای بود. فضای نسبی حتی در نواحی نزدیک به چرخ مرکزی مادر خورشیدی ظاهر گشت. نواحی بیرونی داشت از ثبات بیشتر و سازماندهی بهتری برخوردار میشد. برخی از سیارات که به دور خورشیدهای تولد یافته در حال گردش بودند آنقدر سرد شده بودند که برای کاشت حیات مناسب بودند. تاریخ قدیمیترین سیارات مسکونی نبادان به این ایام باز میگردد.
اکنون مکانیسم تکمیل یافتۀ جهانی نبادان نخست شروع به کار میکند، و آفرینش میکائیل در یوورسا به عنوان یک جهان مسکونی و صعود تدریجی انسان ثبت میشود.
100٫000٫000٫000 سال پیش سحابی به نقطۀ اوج تنش تراکم رسید؛ نقطۀ ماکزیمم تنش حرارتی به دست آمد. این مرحلۀ بحرانی ستیزِ جاذبه - حرارت گاهی اوقات برای اعصار طولانی دوام میآورد، اما دیر یا زود، حرارت در مبارزه با جاذبه پیروز میشود، و دورۀ شکوهمند پراکندن خورشیدها آغاز میگردد. و این نشانۀ پایان دورۀ ثانویۀ زندگی یک سحابی فضا است.
مرحلۀ اولیۀ یک سحابی دایرهای شکل است؛ مرحلۀ دوم، مارپیچی؛ و مرحلۀ سوم، اولین پراکندن خورشیدها است؛ حال آن که مرحلۀ چهارم، دومین و آخرین سیکل پراکندن خورشیدها را در بر میگیرد، و هستۀ مادر یا به صورت یک خوشۀ کروی و یا به شکل یک خورشید منفرد که به صورت مرکز یک منظومۀ خورشیدی نهایی عمل مینماید پایان مییابد.
75٫000٫000٫000 سال پیش این سحابی به نقطۀ اوج مرحلۀ خانوادۀ خورشیدی خود رسیده بود. این نقطۀ فراز اولین مرحلۀ از دست دادن خورشیدها بود. اکثر این خورشیدها از آن هنگام برای خود دارای سیستمهای گستردۀ سیارات، اقمار، جزایر تاریک، ستارگان دنبالهدار، شهابها، و ابرهای غبارآلود کیهانی گشتهاند.
50٫000٫000٫000 سال پیش این اولین دورۀ پراکندگی خورشیدی کامل گردید. سحابی داشت سیکل سوم وجودی خود را که طی آن موجب پیدایش 876٫926 سیستم خورشیدی گردید به سرعت به اتمام میرسانید.
25٫000٫000٫000 سال پیش شاهد تکمیل سیکل سوم زندگی سحابی بود و سبب سازماندهی و ثبات نسبی سیستمهای دوردست ستارهای که از این سحابی مادر مشتق شده بودند گردید. اما روند انقباض فیزیکی و تولید فزایندۀ حرارت در تودۀ مرکزی باقیماندۀ سحابی ادامه یافت.
10٫000٫000٫000 سال پیش سیکل چهارم آندرونور آغاز گردید. ماکزیمم حرارتِ هسته - جرم حاصل شده بود. نقطۀ بحرانی تراکم داشت نزدیک میشد. هستۀ اولیۀ مادر تحت فشار توأم انبساط داخلی - حرارتی تراکم خود و کشش فزایندۀ جاذبهای - جزر و مدیِ فوج سیستمهای خورشیدیِ رها شدۀ اطراف دچار دگرگونی شدید بود. فورانهای هستهای که بنا بود دومین سیکل سحابی خورشیدی را افتتاح کنند قریبالوقوع بودند. سیکل چهارم وجود سحابی در آستانۀ شروع بود.
8٫000٫000٫000 سال پیش فوران مهیب نهایی آغاز گشت. در هنگام چنین دگرگونی شدید کیهانی فقط سیستمهای بیرونی مصون هستند. و این شروع پایان سحاب بود. این بیرون ریختن نهایی خورشیدها برای مدت تقریباً دو میلیارد سال به طول انجامید.
7٫000٫000٫000 سال پیش شاهد اوج از هم پاشیدگی نهایی آندرونور بود. این دورۀ تولد خورشیدهای بزرگتر پایانی و نقطۀ اوج اختلالات فیزیکی محلی بود.
6٫000٫000٫000 سال پیش نشانگر پایان تلاشی نهایی و تولد خورشید شما، پنجاه و ششمین از آخرین خانوادۀ دوم خورشیدی آندرونور است. این فوران نهاییِ هستۀ سحابی موجب تولد 136٫702 خورشید گردید که بیشتر آنها کرات منفرد بودند. تعداد کل خورشیدها و سیستمهای خورشیدی که منشأ در سحاب آندرونور دارند 1٫013٫628 بود. عدد خورشید منظومۀ شمسی 1٫013٫572 میباشد.
و اکنون سحاب بزرگ آندرونور دیگر وجود ندارد، اما در بسیاری از خورشیدها و خانوادههای سیارهای آنان که منشأ در این ابر فضایی مادر دارند زندگی میکند. باقیماندۀ نهایی هستۀ این سحاب باشکوه هنوز با یک تابش قرمز رنگ میسوزد و به باقیماندۀ خانوادۀ سیارهای خود که بالغ بر یکصد و شصت و پنج کره میباشند و اکنون به دور این مادر پرارزشِ دو نسل سترگ از پیشگامان نور میچرخند به طور مداوم نور و حرارت معتدل ساطع میکند.
5٫000٫000٫000 سال پیش خورشید شما یک کرۀ نسبتاً منزوی سوزان بود و بیشتر مادۀ در حال گردش فضای نزدیک، باقیماندههای دگرگونی اخیر را که موجب تولد آن شد، دور خود گرد آورده بود.
امروز خورشید شما به ثبات نسبی دست یافته است، اما تناوبهای یازده سال و نیمۀ لکۀ خورشیدی آن آشکار میسازد که در جوانی یک ستارۀ متغیر بوده است. در ایام نخستینِ خورشید شما انقباض مداوم و افزایش تدریجی حرارت ناشی از آن موجب شروع دگرگونیهای مهیب در سطح آن گردید. این جابجاییهای عظیم به سه روز و نیم نیاز داشت تا یک سیکل درخشندگی متغیر را تکمیل سازد. این حالت متغیر و این تپش متناوب موجب واکنش زیاد خورشید شما نسبت به برخی از تأثیرات بیرونی که به زودی با آن مواجه میگشت میشد.
بدین ترتیب صحنۀ فضای محلی برای منشأ بینظیر مانمیشیا فراهم گردید. مانمِیشیا نام خانوادۀ سیارهای خورشید شما، آن منظومۀ شمسی است که کرۀ زمین شما به آن تعلق دارد. کمتر از یک در صد از سیستمهای سیارهایِ اروانتان دارای منشأ مشابهی بودهاند.
4٫500٫000٫000 سال پیش سیستم عظیم آنگونا نزدیکی خود را به همسایگی این خورشید منفرد آغاز نمود. مرکز این سیستم بزرگ یک غول تاریک فضایی، جامد، و بسیار شارژ شده بود، و از کشش جاذبۀ فوقالعادهای برخوردار بود.
همینطور که آنگونا با فاصلهای کمتر به خورشید نزدیک میشد جریانات مادۀ گازی با گشتاور حداکثر انبساط طی تپشهای خورشیدی به صورت زبانههای عظیم خورشیدی به داخل فضا پرتاب میشدند. در ابتدا این زبانههای شعلهور گازی به طور یکنواخت به داخل خورشید سقوط میکردند، اما به تدریج که آنگونا نزدیکتر و نزدیکتر شد، کشش جاذبۀ دیدارگر غول پیکر آنقدر زیاد شد که این زبانههای گازی در برخی نقاط قطع شدند و ریشههای آن به داخل خورشید واژگون گردیدند، در حالی که قسمتهای بیرونی جدا شدند تا اجرام مادی مستقل، شهاب سنگهای خورشیدی، را شکل دهند که بلافاصله در مدارهای بیضی شکلِ خودشان به دور خورشید شروع به گردش نمودند.
همینطور که سیستم آنگونا نزدیکتر شد، دفعهای خورشیدی بزرگتر و بزرگتر گردید. مادۀ بیشتر و بیشتری از خورشید کشیده شده تا در فضای اطراف اجرام مستقل در حال گردش شوند. این وضعیت برای تقریباً پانصد هزار سال پیش رفت تا این که آنگونا به نزدیکترین فاصلۀ خود به خورشید رسید؛ و در نتیجۀ آن خورشید در رابطه با یکی از تشنجات دورهای داخلیش اختلالی جزئی را تجربه نمود. احجام عظیمی از ماده از دو سوی متقابل و به طور همزمان بیرون ریختند. از سمت آنگونا یک ستون بزرگی از گازهای خورشیدی بیرون کشیده شد، که دو انتهای آن نوک تیز و مرکز آن به گونهای آشکار برآمده بود و به طور دائم از کنترل بلافصل جاذبۀ خورشید جدا گردید.
این ستون بزرگ گازهای خورشیدی که بدین ترتیب از خورشید جدا گردید متعاقباً به صورت دوازده سیارۀ منظومۀ شمسی تکامل یافت. فوران واجهشی گاز از سمت مقابل خورشید در همسازی جذر و مدی با خروج این جد غول پیکر منظومۀ شمسی، از آن هنگام به صورت شهابها و غبار فضایی متراکم گردیده است. اگر چه همینطور که سیستم آنگونا به داخل فضای دوردست عقب نشست، بخش عمده، مقدار بسیار زیادِ، این ماده متعاقباً توسط جاذبۀ خورشیدی مجدداً تسخیر گردید.
اگر چه آنگونا در دور ساختن مادۀ نیاییِ سیارات منظومۀ شمسی و حجم عظیم مادهای که اکنون به صورت آستروئیدها و شهابها به دور خورشید در گردشند موفق گردید، هیچ مقدار از این مادۀ خورشیدی را برای خود حفظ ننمود. سیستم دیدار کننده در واقع به اندازۀ مکفی آنقدر نزدیک نشد که چیزی از مادۀ خورشید را برباید، اما آنقدر نزدیک گردید که تمامی مادهای را که منظومۀ شمسی کنونی را تشکیل میدهد به داخل فضای بینابین کشاند.
پنج سیارۀ داخلی و پنج سیارۀ بیرونی از هستههای در حال سردی و انقباض در دو انتهای کم حجمتر و باریک شوندۀ برآمدگی عظیم ناشی از جاذبه که آنگونا در جداسازی آن از خورشید موفق شده بود سریعاً به صورت کوچک شکل یافتند، در حالی که زحل و مشتری از قسمتهای حجیمتر و برآمدۀ مرکزی شکل یافتند. کشش نیرومند جاذبۀ مشتری و زحل در همان اوایل بیشتر مادهای را که از آنگونا ربوده شده بود به دست آورد، همانطور که حرکت معکوس برخی از اقمار آنان گواه آن است.
مشتری و زحل که از همان مرکز ستون عظیم گازهای بسیار حرارت یافتۀ خورشیدی مشتق شدهاند، آنقدر از مادۀ بسیار حرارت یافتۀ خورشیدی برخوردار بودند که با یک نور تابنده میدرخشیدند و احجام عظیمی از حرارت را ساطع میکردند. آنها در واقع بعد از شکلیابی خود به صورت اجرام جداگانۀ فضایی، برای مدت کوتاهی خورشیدهای ثانویه بودند. این دو بزرگترین سیارۀ منظومۀ شمسی تا امروز عمدتاً گازی باقی ماندهاند و حتی هنوز تا نقطۀ تراکم کامل یا جامد شدن سرد نشدهاند.
هستههای متراکم - گازیِ ده سیارۀ دیگر به زودی به مرحلۀ جمود رسیدند و لذا شروع کردند کمیتهای فزایندهای از مادۀ شهاب مانند را که در فضای مجاور در حال گردش بود به خود جذب نمایند. کرات منظومۀ شمسی از این رو یک منشأ دوگانه داشتند: هستههای متراکم گازی، که بعدها از طریق تصرف کمیتهای عظیم شهاب سنگها بزرگتر شدند. در واقع آنها هنوز به تسخیر شهاب سنگها ادامه میدهند، اما به تعداد بسیار کاهش یافته.
سیارات در صفحۀ استوایی مادر خورشیدی خود به دور خورشید نمیگردند، اما اگر از طریق چرخش خورشیدی به خارج پرتاب میشدند چنین میکردند. در عوض، آنها در صفحۀ دفع خورشیدی آنگونا حرکت میکنند که در یک زاویۀ بزرگ نسبت به صفحۀ استوای خورشید موجود بود.
در حالی که آنگونا قادر نبود هیچ مقدار از جرم خورشیدی را تسخیر نماید، خورشید شما توانست قدری از مادۀ فضایی در حال گردش سیستم دیدار کننده را به خانوادۀ در حال دگرگونی سیارهای خود اضافه نماید. به سبب حوزۀ جاذبۀ شدید آنگونا، خانوادۀ منشعب سیارهایِ آن، مدارهایی با فاصلۀ بسیار زیاد را نسبت به غول تاریک دنبال نمود، و مدت کوتاهی پس از دفع جرم نیاییِ منظومۀ شمسی و در حالی که آنگونا هنوز در نزدیکی خورشید بود، سه تا از سیارات عمدۀ سیستم آنگونا چنان به نزدیکی نیای حجیم منظومۀ شمسی نوسان نمودند که کشش جاذبۀ آن که با جاذبۀ خورشید ازدیاد یافته بود برای نامتعادل ساختن کشش جاذبۀ آنگونا و جداسازی دائمی این سه منشعب سیستم سرگردان آسمانی مکفی بود.
تمامی مادۀ منظومۀ شمسی که از خورشید سرچشمه یافته بود در ابتدا از یک جهتِ همگنِ نوسانِ مداری بهره یافته بود، و اگر به خاطر ورود ناگهانی این سه جسم فضایی خارجی نبود تمامی مادۀ منظومۀ شمسی هنوز همان جهت حرکت مداری را حفظ میکرد. در همان حال، برخورد سه منشعب آنگونا نیروهای جدید و خارجی جهتدار را به داخل منظومۀ شمسیِ در حال ظهور وارد نمود، با پدیداری حاصلۀ حرکت معکوس. حرکت معکوس در هر سیستم نجومی همیشه تصادفی است و همواره در نتیجۀ برخورد تصادمی اجسام فضایی خارجی پدیدار میگردد. چنین تصادماتی ممکن است همیشه موجب حرکت معکوس نشوند، اما هیچ حرکت معکوسی پدیدار نمیشود، مگر در سیستمی متشکل از اجرامی که از منشأ متفاوت برخوردار باشند.
به دنبال تولد منظومۀ شمسی، یک دورۀ کاهش یابنده از بیرون ریزی مواد خورشیدی حاصل گشت. برای پانصد هزار سال دیگر خورشید احجام کاهش یابندهای از ماده را به طور تقلیل یابنده مداوماً به فضای اطراف بیرون ریخت. اما در طول این ایامِ گردشهای نامنظم مداری، هنگامی که اجسام پیرامون به نزدیکترین فاصلۀ خود به خورشید رسیدند، والدۀ خورشیدی توانست مقدار بزرگی از این مادۀ شهاب مانند را دوباره تسخیر نماید.
نزدیکترین سیارات به خورشید اولینهایی بودند که به واسطۀ اصطکاک جذر و مدی، گردششان آهسته گردید. چنین تأثیرات جاذبهای همچنین به ثبات مدارهای سیارهای کمک مینماید، ضمن این که روی میزان گردش محوری سیاره به صورت ترمز عمل میکند و موجب میشود یک سیاره همواره به طور آهستهتر به دور محور بچرخد تا این که گردش محوری متوقف گردد و نیم کرۀ سیاره را همیشه در جهت خورشید یا یک جسم بزرگتر ثابت نگاه دارد، همان طور که توسط سیارۀ عطارد و توسط کرۀ ماه که همیشه همان رو را به سوی یورنشیا میچرخاند نشان داده میشود.
وقتی که اصطکاکهای جذر و مدی کرۀ ماه و کرۀ زمین برابر میشوند، کرۀ زمین همیشه همان نیم کره را به سوی کرۀ ماه میچرخاند، و روز و ماه همسان خواهند بود — در طول حدوداً چهل و هفت روز. هنگامی که مدارها از چنین ثباتی برخوردار میشوند، اصطکاکهای جذر و مدی به عمل معکوس خواهند رفت و دیگر ماه را به دورتر از زمین سوق نخواهند داد، اما به تدریج این قمر را به سوی سیاره میکشانند. و سپس، در آن آیندۀ بسیار دور وقتی که ماه به حدوداً یازده هزار مایلی زمین میرسد، عمل جاذبۀ آتی موجب خواهد شد که ماه تکه تکه گردد، و این انفجار جذر و مدی - جاذبهای، ماه را به ذرات کوچک متلاشی خواهد کرد، که ممکن است به صورت حلقات ماده شبیه حلقات زحل به دور کرۀ زمین گرد آیند و یا ممکن است به تدریج به صورت شهاب سنگها به داخل زمین کشیده شوند.
اگر اندازه و چگالی اجسام فضایی یکسان باشد، ممکن است تصادم رخ دهد. اما اگر اندازۀ دو جسم فضایی برخوردار از چگالی یکسان نسبتاً نابرابر باشد، آنگاه اگر جسم کوچکتر به طور تدریجی به جسم بزرگتر نزدیک شود، هنگامی که شعاع مدار آن کمتر از دو و نیم برابر شعاع جسم بزرگتر گردد، جسم کوچکتر متلاشی خواهد شد. تصادمات بین غولهای فضا در واقع نادرند، اما این انفجارات جاذبهای - جذر و مدی اجسام کوچکتر کاملاً عادی هستند.
شهابها به صورت انبوه میبارند زیرا آنها قطعات اجسام بزرگتر ماده هستند که توسط جاذبۀ جذر و مدی که توسط اجسام فضایی نزدیک ولی بزرگتر اعمال میشود متلاشی گشتهاند. حلقات زحل قطعات یک قمر متلاشی شده هستند. یکی از ماههای مشتری اکنون به گونهای خطرناک در حال نزدیکی به منطقۀ بحرانی تلاشی جذر و مدی است، و در ظرف چند میلیون سال توسط سیاره طلب خواهد شد و یا متحمل تلاشی جاذبهای - جذر و مدی خواهد گردید. پنجمین سیارۀ منظومۀ شمسی متعلق به مدتها پیش در مداری نامنظم حرکت میکرد و مرتباً به مشتری نزدیکتر و نزدیکتر میشد تا این که به منطقۀ تلاشی جاذبهای - جذر و مدی وارد شده، سریعاً تکه تکه گردید، و به خوشۀ کنونی آستروئیدها تبدیل شد.
4٫000٫000٫000 سال پیش شاهد سازمانیابی سیستمهای مشتری و زحل بود، بسیار مانند آنچه که امروز مشاهده میشود، به استثنای اقمارشان که برای چندین میلیارد سال اندازۀ آنها مداوماً افزایش مییافت. در واقع، تمامی سیارات و اقمار منظومۀ شمسی در نتیجۀ تسخیر مداوم شهابها هنوز در حال رشد هستند.
3٫500٫000٫000 سال پیش هستههای متراکم ده سیارۀ دیگر به خوبی شکل یافته بودند، و مرکز بیشتر اقمار دست نخورده بود، گر چه برخی از اقمار کوچکتر بعدها به هم پیوستند تا اقمار بزرگتر کنونی را بسازند. این عصر را میتوان به عنوان دورۀ مونتاژ سیارهای تلقی نمود.
3٫000٫000٫000 سال پیش منظومۀ شمسی عمدتاً همانند امروز عمل میکرد. همینطور که شهابهای فضایی به میزان اعجابآوری بر روی سیارات و اقمارشان مداوماً میباریدند، اندازۀ اعضای آن مداوماً بزرگ میشد.
حدوداً در این هنگام منظومۀ شمسی شما در سیستم ثبت فیزیکی نبادان قرار داده شد و به آن نام مانمِیشیا داده شد.
2٫500٫000٫000 سال پیش اندازۀ سیارات به قدر فوقالعاده زیادی رشد کرده بود. یورنشیا یک کرۀ به خوبی تکامل یافته و در حدود یک دهم جرم کنونی آن بود و هنوز از طریق انباشته شدن شهابها به سرعت در حال رشد بود.
تمامی این فعالیت عظیم، یک بخشِ عادیِ ساختنِ یک کرۀ تکاملی در ردیف یورنشیا است و در بر گیرندۀ مقدمات نجومیِ فراهم ساختن صحنه برای شروع تکامل فیزیکیِ چنین کرات فضا در امر آمادهسازی برای ماجراهای حیات زمان است.
در سراسر این دوران اولیه، مناطق فضایی منظومۀ شمسی مملو از اجسام کوچک مخل و متراکم بود، و در فقدان یک اتمسفر محافظ احتراقی چنین اجسام فضایی مستقیماً به سطح یورنشیا برخورد میکردند. این اصابتهای بیوقفه سطح سیاره را کم و بیش گرم نگاه میداشت، و این امر به همراه عمل فزایندۀ جاذبه، همینطور که کره بزرگتر میشد، آن تأثیراتی را به کار انداخت که به واسطۀ آن به تدریج عناصر سنگینتر، نظیر آهن، بیشتر و بیشتر به سوی مرکز سیاره فرو مینشستند.
2٫000٫000٫000 سال پیش زمین به گونهای آشکار شروع به پیشی گرفتن بر ماه نمود. همیشه سیاره از ماهش بزرگتر بود، ولی تفاوت زیادی میان اندازۀ آنها وجود نداشت، تا این که حدوداً در این هنگام اجسام فضایی غول پیکری توسط کرۀ زمین تسخیر شدند. یورنشیا در آن هنگام یک پنجم اندازۀ کنونی آن بود و آنقدر بزرگ شده بود که بتواند اتمسفر بدوی را حفظ نماید. این اتمسفر در نتیجۀ کشمکش درونی عناصر، بین درونِ حرارت یافته و سطح در حال سردی پدیدار شده بود.
تاریخ عمل مشخص آتشفشانی به این ایام باز میگردد. حرارت درونی زمین از طریق دفن هر چه عمیقتر عناصر رادیواکتیو یا سنگینتر که توسط شهابها از فضا آورده شده بودند مداوماً افزایش مییافت. مطالعۀ این عناصر رادیواکتیو آشکار میسازد که سن سطح کرۀ زمین یک میلیارد سال است. ساعت رادیوم معتبرترین زمان سنج شما برای تخمین گذاری علمی عمر سیاره است. اما تمامی چنین تخمیناتی بسیار کم هستند، زیرا مواد رادیو اکتیو که برای بررسی دقیق شما موجودند تماماً از سطح زمین برآمدهاند و لذا نشان دهندۀ این هستند که یورنشیا نسبتاً به تازگی این عناصر را به دست آورده است.
1٫500٫000٫000 سال پیش اندازۀ زمین دو سوم اندازۀ کنونی آن بود، در حالی که ماه به جرم کنونی آن نزدیک میگشت. افزایش اندازۀ زمین در مقایسه با ماه آن را قادر ساخت که اتمسفر اندک آن را که قمر آن در ابتدا داشت به آرامی برباید.
عمل آتشفشانی اکنون در اوج خود است. تمامی زمین یک جهنم سوزان واقعی است. سطح آن شبیه حالت گداختۀ سابق، پیش از این که فلزات سنگینتر به سوی مرکز حرکت کنند میباشد. این عصر آتشفشانی است. با این حال یک پوسته، که عمدتاً متشکل از گرانیت نسبتاً سبکتر میباشد، به تدریج در حال شکلیابی است. صحنه برای سیارهای که بتواند روزی حیات را حفظ نماید آماده میشود.
اتمسفر بدوی سیارهای به آرامی در حال شکلگیری است، و اکنون حاوی مقداری بخار آب، مونوکسید کربن، دیاکسید کربن، و کلرید هیدروژن میباشد، ولی میزان نیتروژن آزاد و یا اکسیژن آزاد ناچیز و یا ناپیدا است. اتمسفر یک کره در عصر آتشفشانی منظرهای عجیب و غریب عرضه میدارد. علاوه بر گازهایی که ذکر گردید، آن شدیداً با گازهای آتشفشانی بیشمار شارژ شده است، و از طریق فراوردههای احتراقیِ رگبار شهابهای سنگین که دائماً بر روی سطح سیاره برخورد میکنند به تدریج کمربند هوا تکامل مییابد. این احتراق شهابها اکسیژن اتمسفر را بسیار تهی میسازد، و میزان بمباران با شهابها هنوز عظیم است.
اتمسفر در مدتی کوتاه ثبات بیشتری یافت و به قدر مکفی سرد گردید تا بارش باران بتواند روی سطح داغ سنگی سیاره آغاز شود. برای هزاران سال یورنشیا در یک پوشش گسترده و مداوم بخار احاطه شده بود. و در طول این ایام خورشید هیچگاه بر سطح زمین نور نتابانید.
بخش عمدۀ کربنِ اتمسفر جدا گردید تا کربناتهای فلزات گوناگون را که در لایههای بیرونی سیاره به وفور وجود داشتند شکل دهد. بعدها مقادیر بسیار بیشتری از این گازهای کربن توسط حیات اولیه و پربار گیاهی مصرف گردیدند.
حتی در دوران بعد جریانات مداوم گدازهها و شهابهای در حال ورود، اکسیژن هوا را تقریباً به طور کامل مصرف میکردند. حتی رسوبات اولیۀ اقیانوس بدوی که به زودی پدیدار گردید از سنگهای رنگین یا سنگهای رس برخوردار نبودند. و برای مدتی طولانی بعد از این که اقیانوس پدیدار شد، عملاً هیچ اکسیژن آزادی در اتمسفر وجود نداشت، و به مقادیر چشمگیری هم ظاهر نشد، تا این که بعدها توسط جلبکهای دریایی و سایر اشکال حیات گیاهی تولید گردید.
اتمسفر بدوی سیارهای متعلق به عصر آتشفشانها حفاظ ناچیزی در برابر برخوردهای تصادمی انبوه شهابها ایجاد میکند. میلیونها میلیون شهاب سنگ قادرند از چنین کمربند هوایی رسوخ کرده و به صورت اجسام جامد بر پوستۀ سیارهای فرو کوبیده شوند. اما با گذشت زمان تعداد کمتر و کمتری به قدر مکفی بزرگ هستند که بتوانند در برابر حفاظ اصطکاکیِ تا این هنگام قویتر شدۀ اتمسفرِ سرشار از اکسیژن اعصار بعد مقاومت نمایند.
1٫000٫000٫000 سال پیش زمان شروع واقعی تاریخ یورنشیا است. سیاره تقریباً به اندازۀ کنونی آن دست یافته بود. و حدوداً در این هنگام در سیستم فیزیکی بت نبادان قرار داده شده و به آن یورنشیا نام داده شد.
اتمسفر، به همراه نشست بیوقفۀ رطوبت، سرد شدن پوستۀ زمین را تسهیل نمود. عمل آتشفشانی در همان اوایل فشار حرارت درونی و انقباض پوسته را برابر ساخت. و به تدریج که این دورۀ سردی و تعدیل پوسته پیش میرفت، با کاهش یافتن سریع آتشفشانها، زمین لرزهها پدیدار گشتند.
تاریخ واقعی ژئولوژیک یورنشیا با سردی مکفی پوستۀ زمین شروع میشود که موجب شکلیابی اولین اقیانوس گردید. تغلیظ بخار آب در سطحِ در حال سردیِ کرۀ زمین، پس از این که آغاز گردید، آنقدر ادامه یافت تا این که عملاً کامل شد. تا پایان این دوره، اقیانوس سراسری شده بود و تمامی سیاره را با عمق متوسط بیش از یک مایل پوشانیده بود. جزر و مدهای آب کمابیش همانطور که اکنون مشاهده میشوند در آن هنگام جریان داشتند، اما این اقیانوس بدوی شور نبود. آن عملاً آب شیرین بود که کرۀ زمین را میپوشانید. در آن ایام، بخش عمدۀ کُلر با فلزات گوناگون آمیخته بود، اما آنقدر به اندازۀ کافی وجود داشت که در ترکیب با هیدروژن این آب را اندکی اسیدی سازد.
در آغازِ این عصر دوردست، یورنشیا باید به صورت یک سیارۀ پوشیده از آب نگریسته شود. بعدها، جریانات عمیقتر و لذا غلیظتر گدازههای آتشفشانی در روی کف اقیانوس آرام کنونی بیرون ریخت، و این قسمت از سطحِ پوشیده از آب به طور قابل ملاحظهای فرو نشست. اولین خشکی قارهای در تعدیل جبران کنندۀ موازنۀ پوستۀ در حال ضخیم شدن زمین از میان اقیانوس سراسری نمایان گردید.
950٫000٫000 سال پیش یورنشیا تصویر یک قارۀ بزرگ خشکی و یک حجم بزرگ آب، اقیانوس آرام، را عرضه میدارد. آتشفشانها هنوز فراوانند و زمین لرزهها هم مداوم و هم شدیدند. شهابها مداوماً زمین را بمباران میکنند، اما کثرت و شدت آنان کاهش مییابد. اتمسفر در حال صاف شدن است، اما بر مقدار دیاکسید کربن افزوده میشود. پوستۀ زمین به تدریج ثبات مییابد.
حدوداً در این هنگام بود که یورنشیا به منظور مدیریت سیارهای به سیستم سِتانیا تخصیص داده شد و در سیستم ثبت حیات نُرلاشیادک قرار داده شد. سپس به رسمیت شناختن اداری کرۀ کوچک و کم اهمیت آغاز گردید، کرهای که مقدر بود میکائیل متعاقباً در کار شگفتانگیز اعطای انسانی در آن درگیر شده و در آن تجاربی که از آن هنگام سبب شده است یورنشیا در سطح منطقهای به عنوان ”کرۀ صلیب“ شناخته شود، شرکت جوید.
900٫000٫000 سال پیش شاهد ورود اولین هیئت دیدارگر سِتانیا به یورنشیا بود که به منظور بررسی سیاره و تهیۀ گزارش پیرامون انطباق آن برای یک قرارگاه تجربۀ حیات از جروسم اعزام شده بود. این کمیسیون شامل بیست و چهار عضو بود و حاملین حیات، فرزندان لانوناندک، ملک صادقها، سرافیمها، و سایر رستههای حیات آسمانی را که به ایام اولیۀ سازماندهی و ادارۀ سیارهای مربوطند در بر میگرفت.
این کمیسیون بعد از بررسی دقیق سیاره به جروسم بازگشت و به حکمران سیستم گزارشی مطلوب داد و توصیه نمود که یورنشیا در سیستم ثبت حیات تجربی قرار داده شود. کرۀ شما از این رو به عنوان یک سیارۀ دهگانه ثبت گردید، و حاملین حیات اطلاع یافتند که اجازه خواهند یافت در هنگام ورود متعاقب خود که با فرامین کاشت و پیوند حیات همراه میبود به ایجاد طرحهای جدیدی از بسیج مکانیکی، شیمیایی، و الکتریکی اقدام نمایند.
در موعد مناسب ترتیب اشتغال سیارهای توسط کمیسیون مختلط دوازده نفره در جروسم تکمیل گردیده و توسط کمیسیون سیارهای هفتاد نفره در ایدنشیا تصویب شد. این طرحها که توسط ناصحان مشورتیِ حاملین حیات پیشنهاد شده بودند، نهایتاً در سلوینگتون پذیرفته شدند. به دنبال آن فوراً سیستمهای پخش خبر نبادان این خبر را پخش کردند که یورنشیا صحنهای خواهد بود که در آن حاملین حیات شصتمین تجربۀ سِتانیایی خویش را که برای توسعه و بهبود الگوهای حیاتی نبادان از نوع سِتانیا طراحی شده به اجرا در خواهند آورد.
اندکی پس از این که یورنشیا روی سیستمهای پخش خبر جهان برای کل نبادان برای اولین بار به رسمیت شناخته شد، به آن منزلت کامل جهانی اعطا گردید. به دنبال آن بلافاصله در اسناد ستاد مرکزی سیارات ناحیۀ فرعی و اصلی ابرجهان ثبت گردید، و پیش از این که این دوره به پایان رسد یورنشیا در دفتر ثبت حیات سیارهایِ یوورسا وارد گردید.
تمام این عصر با طوفانهای مکرر و بسیار شدید تعیین ویژگی میشد. پوستۀ اولیۀ زمین در یک حالت بیثباتی مداوم بود. سردی سطح زمین متناوباً جانشین جریانات عظیم گدازههای آتشفشانی میشد. در هیچ کجای سطح زمین چیزی از این پوستۀ اولیۀ سیارهای را نمیتوان یافت. آن بارها با گدازههای برون ریخته از سرآغاز عمیق مخلوط گردیده و با رسوبات متعاقب اقیانوس اولیۀ سراسری در هم آمیخته است.
در هیچ کجای سطح زمین بقایای تغییر یافتۀ این سنگهای باستانیِ پیش از پیدایش اقیانوس بیش از شمال شرقی کانادا در اطراف خلیج هادسُن یافت نخواهند شد. این ارتفاع دامنهدار گرانیت متشکل از سنگهایی است که به اعصار پیش از پیدایش اقیانوس تعلق دارند. این لایههای صخرهای حرارت یافته، انحنا یافته، پیچ و تاب خورده، و بارها این تجارب کج و معوج کنندۀ دگرگونساز را از سر گذراندهاند.
در سراسر اعصار اقیانوسی، لایههای عظیمی از سنگ چینه چینه شدۀ عاری از فسیل در کف این اقیانوس باستانی فرو نشستهاند. (سنگ آهک میتواند در نتیجۀ رسوب شیمیایی شکل گیرد. تمامی سنگهای آهک قدیمیتر توسط تهنشینی حیات دریایی تولید نشدهاند.) در هیچیک از این ساختارهای باستانی سنگی هرگز نشانی از حیات یافت نخواهد شد. آنها هیچ فسیلی را در بر نمیگیرند مگر این که بر حسب تصادف، رسوبات بعدی اعصار آب با این لایههای قدیمیتر پیش حیات مخلوط شده باشند.
پوستۀ اولیۀ زمین بسیار بیثبات بود، اما کوهها در حال شکلیابی نبودند. سیاره همینطور که شکل مییافت، تحت فشار جاذبه منقبض میشد. کوهها نتیجۀ فروپاشی پوستۀ در حال سردی یک کرۀ در حال انقباض نیستند؛ آنها در نتیجۀ عمل باران، جاذبه، و فرسایش بعدها پدیدار میشوند.
زمین قارهای این دوره افزایش یافت تا این که تقریباً ده درصد سطح زمین را پوشانید. زمین لرزههای شدید شروع نشدند تا این که زمین قارهای به خوبی بر فراز آب پدیدار گشت. آنها وقتی که به یکباره شروع شدند، برای مدتها کثرت و شدتشان افزایش یافت. برای میلیونها میلیون سال زمین لرزهها کاهش پیدا کردهاند، اما یورنشیا هنوز به طور متوسط روزانه پانزده زمین لرزه دارد.
850٫000٫000 سال پیش اولین دورۀ واقعی ثبات پوستۀ زمین آغاز گشت. بیشترِ فلزات سنگینتر به سمت مرکز کره فرو نشسته بودند. پوستۀ در حال سردی به میزان گستردۀ اعصار گذشته دیگر فرو نمیریخت. موازنۀ بهتری میان بیرون آمدن زمین و بستر سنگینتر اقیانوس برقرار گردید. جریان گدازههای آتشفشانی زیر پوستۀ زمین تقریباً جهانی گردید، و این امر موجب تعدیل و تثبیت نوساناتی شد که سردی، انقباض، و جابجایی سطحی آن را پدید آورده بود.
از کثرت و شدت فورانات آتشفشانی و زمین لرزهها مداوماً کاسته میشد. اتمسفر داشت از گازهای آتشفشانی و بخار آب صاف میشد، اما درصد دیاکسید کربن هنوز بالا بود.
اختلالات الکتریکی در هوا و در زمین نیز در حال کاهش بودند. جریانات مذاب آتشفشانی مخلوطی از عناصر را به سطح آورده بود که پوستۀ زمین را متنوع ساخته و سیاره را نسبت به برخی انرژیهای فضایی به نحو بهتری عایق ساخته بود. و تمامی این امر کنترل انرژی زمینی و تنظیم جریان آن را بسیار تسهیل بخشید، همانطور که توسط عملکرد قطبهای مغناطیس نمایان است.
800٫000٫000 سال پیش شاهد آغاز اولین دورۀ بزرگ پیدایش زمین، عصر پدیداری فزایندۀ قارهای بود.
از هنگام تغلیظ آبهای سطح کرۀ زمین، ابتدا در داخل اقیانوس سراسری و متعاقباً در داخل اقیانوس آرام، این حجم ثانوی آب باید به این صورت مجسم شود که در آن هنگام نه دهم سطح کرۀ زمین را پوشانیده بود. شهابهایی که به داخل دریا میافتادند در کف اقیانوس انباشته میشدند، و شهابها به طور کلی، از مواد سنگین تشکیل شدهاند. آنهایی که روی زمین میافتادند به اندازۀ زیاد اکسیده شده و متعاقباً توسط عمل فرسایش دچار ساییدگی میشدند و به داخل گودیهای کف اقیانوس فرو میرفتند. بدین ترتیب کف اقیانوس به طور فزاینده سنگین شد، و چیزی که به آن اضافه گشت وزن حجم آب بود که در برخی نقاط ده مایل عمق داشت.
رانش فزایندۀ رو به پایین اقیانوس آرام موجب رانده شدن رو به بالای خشکی قارهها گردید. اروپا و آفریقا به همراه آن سرزمینهایی که اکنون استرالیا، آمریکای شمالی و جنوبی، و قارۀ قطب جنوب نامیده میشوند از اعماق اقیانوس آرام شروع به بالاروی نمودند، ضمن این که کف اقیانوس آرام درگیر یک تعدیل جبران کنندۀ بیشتر این فرو رَوی گردید. تا پایان این دوره تقریباً یک سوم سطح کرۀ زمین شامل خشکی بود که همگی در یک زمین قارهای جمع بودند.
با این افزایشِ ارتفاع زمین اولین تفاوتهای آب و هوایی سیاره ظاهر گردید. مرتفع شدن زمین، ابرهای کیهانی، و تأثیرات اقیانوسی، عوامل اصلی در نوسانات آب و هوایی هستند. در هنگام بیرون رَوی ماکزیمم زمین، ستون اصلی قارۀ آسیا به ارتفاع تقریباً نه مایل رسید. اگر در هوا مقدار زیادی رطوبت وجود میداشت که بالای این مناطق بسیار مرتفع معلق میماند، پوششهای عظیم یخ شکل میگرفت و عصر یخبندان مدتها پیش از آن که رسید فرا میرسید. چند میلیون سال طول میکشید تا این که دوباره این قدر زمین برفراز آب ظاهر شود.
750٫000٫000 سال پیش همینطور که شمال و جنوبِ بزرگ ترک برداشتند، اولین شکافها در زمین قارهای شروع شد، که بعدها آبهای اقیانوس را پذیرا شده و راه را برای رانش قارههای آمریکای شمالی و جنوبی و نیز گرینلند به سوی غرب هموار کرد. شکاف طولانی شرقی و غربی، آفریقا را از اروپا جدا ساخت و سرزمینهای استرالیا، جزایر اقیانوس آرام، و قطب جنوب را از قارۀ آسیا گسست.
700٫000٫000 سال پیش یورنشیا به فراهم شدن شرایط مناسب برای حفظ حیات نزدیک میگشت. رانش زمین قارهای ادامه یافت. اقیانوس به صورت دریاهای طویل شبیه انگشتان دست به طور فزایندهای به زمین نفوذ کرد و آن آبهای کم عمق و خلیجهای محفوظ را که به عنوان یک زیستگاه برای زندگی دریایی بسیار مناسبند فراهم ساخت.
650٫000٫000 سال پیش شاهد جدایی بیشتر قارهها، و به دنبال آن، بسط بیشتر دریاهای قارهای بود. و این آبها به سرعت به آن درجۀ شوری که برای حیات یورنشیا ضروری بود نزدیک میشدند.
این دریاها و جانشینان آنها بودند که تاریخچۀ حیات یورنشیا را آماده ساختند، همانطور که متعاقباً، جلد در جلد، در لوحههای سنگی به خوبی محفوظ مانده کشف شده است، همینطور که عصر به دنبال عصر میآمد و دوره جانشین دوره میگردید. این دریاهای واقع در خشکیِ متعلق به روزگاران کهن به راستی گهوارۀ تکامل بودند.
[عرضه شده توسط یک حامل حیات، عضوی از گروه اولیۀ یورنشیا و اکنون یک ناظر مقیم.]
در تمامی سِتانیا فقط شصت و یک کرۀ شبیه یورنشیا، سیارات تغییر و تبدیل حیات، وجود دارد. اکثر کرات مسکونی مطابق تکنیکهای معمول مسکونی شدهاند. در چنین کراتی، حاملین حیات در طرحهایشان برای کاشت حیات از آزادی عمل کمی برخوردارند. اما از هر ده کره حدوداً یکی به عنوان یک سیارۀ دهگانه تعیین شده است و به ثبت ویژۀ حاملین حیات تخصیص یافته است، و در چنین سیاراتی ما اجازه داریم در تلاش برای تغییر و تبدیل یا احتمالاً بهبود استاندارد جهانی انواع موجودات زنده به آزمایشات مشخص حیات دست زنیم.
600٫000٫000 سال پیش کمیسیون حاملین حیات که از جروسم به خارج اعزام شده بود به یورنشیا وارد گردید و مطالعۀ شرایط فیزیکی را که مقدمۀ پی افکندن حیات در کرۀ شمارۀ 606 متعلق به سیستم سِتانیا بود شروع نمود. این بنا بود ششصد و ششمین تجربۀ ما در رابطه با آغاز نمودن الگوهای حیاتی نبادان در سِتانیا و شصتمین مجال ما برای تغییردهی و جرح و تعدیل در طرحهای بنیادین و شاخص حیات جهان محلی باشد.
باید روشن نمود که حاملین حیات نمیتوانند دست به شروع حیات زنند مگر این که یک کره برای افتتاح سیکل تکاملی آماده باشد. ما همچنین نمیتوانیم به توسعۀ حیات، سریعتر از آن که بتواند توسط پیشرفت فیزیکی سیاره تأمین و فراهم گردد، دست زنیم.
حاملین حیات سِتانیا یک الگوی حیاتیِ کلرید سدیم را طرحریزی کرده بودند. از این رو هیچ گامی در جهت کاشتن آن نمیتوانست برداشته شود تا این که آبهای اقیانوس به قدر کافی شور میشدند. نوع پروتوپلاسم یورنشیا فقط میتواند در یک محلول مناسب آب نمک عمل نماید. تمامی حیات نیایی — گیاهی و حیوانی — در یک محیط آب نمک تکامل یافت. و اگر همین محلول ضروری نمک در سراسر بدنهای حیوانات بسیار سازمان یافتهترِ متعلق به خشکی، در جریان خونی که هر سلول بسیار کوچک زنده را در این ”شورابۀ عمیق“ آزادانه میشوید و عملاً غوطهور میسازد در گردش نبود، حتی آنها نیز نمیتوانستند به حیات خود ادامه دهند.
نیاکان بدوی شما در اقیانوس شور آزادانه به گردش میپرداختند. امروزه، همین محلول نمک که نظیر آب اقیانوس است، در بدنهای شما آزادانه در گردش است و تک تک سلولها را با یک مایع شیمیایی که در کلیۀ عوامل حیاتی با آب نمک قابل مقایسه است شستشو میدهد. این آب نمک اولین واکنشهای پروتوپلاسمیِ اولین سلولهای زنده را که در سیاره عمل میکردند فعال میکرد.
اما به تدریج که این عصر گشایش مییابد، یورنشیا از هر جهت به سوی وضعیتی که برای تأمین اشکال اولیۀ زندگی دریایی مطلوب است تکامل مییابد. توسعۀ فیزیکی در زمین و در مناطق فضای مجاور، به کندی اما با قطعیت، صحنه را برای تلاشهای آتی برای برقراری چنین اشکال حیات، آنطور که بنا به تصمیم ما به بهترین نحو برای محیط فیزیکیِ در حال پدیدار شدن — هم زمینی و هم فضایی — سازگار میبود، آماده میسازد.
متعاقباً کمیسیون حاملین حیات سِتانیا به جروسم بازگشتند زیرا ترجیح میدادند منتظر تجزیۀ بیشتر زمین قارهای گردند، که در واقع پیش از شروع کاشت حیات، باز هم موجب پیدایش دریاهای واقع در خشکی و خلیجهای محفوظ میگردید.
در سیارهای که حیات یک منشأ دریایی دارد، شرایط ایدهآل برای کاشت حیات توسط تعداد زیادی از دریاهای واقع در خشکی و توسط یک خط ساحلی گسترده از آبهای کم عمق و خلیجهای محفوظ فراهم میگردد. و درست چنین توزیعی از آبهای زمین به سرعت داشت پدیدار میگشت. این دریاهای کهن واقع در خشکی به ندرت بیش از پانصد یا ششصد فوت عمق داشتند، و نور خورشید میتواند تا عمقی بیش از ششصد فوت در آب اقیانوس رخنه نماید.
و از چنین سواحل سرزمینهای معتدل و یکنواختِ یک دوران بعد بود که زندگی بدوی گیاهی به سوی خشکی راه یافت. در آنجا درجۀ بالای کربن در اتمسفر به تنوعات جدید حیات در خشکی مجال رشد سریع و پربار داد. اگر چه این اتمسفر در آن هنگام برای رشد گیاهی ایدهآل بود، از چنان درجۀ بالایی از دیاکسید کربن برخوردار بود که هیچ حیوانی نمیتوانست در روی سطح کرۀ زمین زندگی کند، تا چه رسد به انسان.
اتمسفر سیارهای در حدود یک دو میلیاردم کل نور ساطع شده از خورشید را از صافی خود به زمین عبور میدهد. اگر برای نوری که به روی آمریکای شمالی ساطع میشود برای هر کیلووات - ساعت مبلغ دو سنت پرداخت میشد، صورت هزینۀ سالانۀ نور به متجاوز از 800 کوادریلیون دلار بالغ میشد. صورت حساب شیکاگو برای نور آفتاب به فراتر از 100 میلیون دلار در روز بالغ میشد. و باید به خاطر داشت که شما سایر اشکال انرژی را از خورشید دریافت میکنید — نور تنها عطیۀ خورشیدی نیست که به اتمسفر شما میرسد. انرژیهای خورشیدی گستردهای به روی یورنشیا افکنده میشوند که طول موجهایی را که بالاتر یا پایینتر از دامنۀ شناخت دید انسانی هستند در بر میگیرند.
اتمسفر زمین در منتهی الیه ماوراءِ بنفش طیف نور برای بیشتر تشعشعات خورشیدی مات است. بیشتر این طول موجهای کوتاه توسط لایهای از اُزن که در سراسر سطحی که حدوداً ده مایل بالاتر از سطح زمین موجود است و برای ده مایل دیگر به سوی فضا امتداد مییابد جذب میشوند. اُزنی که به این ناحیه نفوذ میکند، تحت شرایطی که در سطح زمین حاکم است، لایهای را میسازد که فقط یک دهم اینچ ضخامت دارد. با این وجود، این میزان نسبتاً کم و ظاهراً ناچیز ساکنان یورنشیا را از مازاد این تشعشعات خطرناک و مخرب اشعۀ ماوراءِ بنفش که در نور خورشید موجود است محافظت میکند. اما اگر این لایۀ اُزن فقط اندکی ضخیمتر میبود، شما از انوار بسیار مهم و سلامتی دهندۀ ماوراءِ بنفش که اکنون به سطح کرۀ زمین میرسند و نیای یکی از ضروریترین ویتامینهای شما هستند محروم میشدید.
و هنوز برخی از انسانهای مکانیستِ کمتر خیالمند شما بر این نگرش اصرار دارند که آفرینش مادی و تکامل انسان تصادفی بوده است. بینابینیهای یورنشیا بیش از پنجاه هزار واقعیت فیزیک و شیمی را که به پندار آنها با قوانین احتمال تصادفی ناسازگار است، و بنا به استدلال آنها به گونهای تردید ناپذیر نشان دهندۀ وجود هدف هوشمند در آفرینش مادی میباشد، گردآوری کردهاند. و تمامی این امر حتی کاتالوگی از یکصد هزار عدد از یافتههای آنها خارج از قلمرو فیزیک و شیمی را که به عقیدۀ آنها اثبات کنندۀ وجود ذهن در طراحی، آفرینش، و نگهداری کیهان مادی میباشد به حساب نمیآورد.
خورشید شما سیلی واقعی از انوار مقابله کننده با مرگ بیرون میریزد، و زندگی دلپذیر شما در یورنشیا به سبب نفوذ ”اتفاقی“ بیش از چهل عمل ظاهراً تصادفی حفاظت کننده شبیه عمل این لایۀ بینظیر اُزن میباشد.
اگر به خاطر این تأثیر ”پوششی“ اتمسفر در شب نبود، حرارت چنان به سرعت از طریق تابش از بین میرفت که حفظ حیات به جز از طریق تسهیلات مصنوعی غیرممکن بود.
پنج یا شش مایلِ پایینی اتمسفر زمین تروپوسفر میباشد. این منطقۀ بادها و جریانات هوا است که پدیدۀ آب و هوایی را فراهم میسازد. بر فراز این ناحیه یونسفر داخلی و درست بالای آن استراتوسفر میباشد. از سطح زمین که صعود کنیم، حرارت برای شش یا هشت مایل به طور یکنواخت کاهش مییابد و در آن ارتفاع حدود 70 درجۀ فارنهایت زیر صفر ثبت میشود. این درجه حرارت 65 تا 70 درجۀ فارنهایت زیر صفر در صعود بیشتر تا چهل مایل دیگر ثابت باقی میماند. این محدودۀ حرارت ثابت استراتوسفر میباشد. در ارتفاع چهل و پنج یا پنجاه مایلی، حرارت شروع به افزایش میکند و این فزونی ادامه مییابد تا این که در سطح نمایشات شفق، حرارت 1200 درجۀ فارنهایت به دست میآید، و این گرمای شدید است که اکسیژن را یونیزه میکند. اما حرارت در چنین اتمسفر رقیقی به سختی با برآورد گرما در سطح زمین قابل مقایسه است. به خاطر داشته باشید که نیمی از تمام اتمسفر شما در سه مایل اول یافت میشود. ارتفاع اتمسفر زمین توسط بالاترین انوار شفق — در حدود چهار صد مایل — آشکار است.
پدیدههای شفق مستقیماً به لکههای خورشیدی مربوط هستند، آن طوفانهای خورشیدی که در جهات مقابل برفراز و زیر استوای خورشیدی، حتی همانند طوفانهای نواحی گرمسیری زمین در چرخش هستند. چنین اختلالات اتمسفری وقتی که بالا یا پایین استوا به وقوع میپیوندند، در جهتهای متقابل میچرخند.
نیروی لکههای خورشیدی برای تغییر فرکانسهای نور نشان میدهد که این مراکز طوفان خورشیدی به صورت آهنرباهای غولآسا عمل مینمایند. چنین حوزههای مغناطیسی قادرند ذرات شارژ شده را از حفرههای لکههای خورشیدی از میان فضا به اتمسفر بیرونی زمین پرتاب نمایند، جایی که تأثیر یونیزه کنندۀ آنها چنین نمایشات تماشایی شفق را ایجاد میکند. از این رو هنگامی که لکههای خورشیدی در اوج خود هستند، یا فوراً به دنبال آن، در زمانی که لکهها بیشتر کلاً در ناحیۀ استوایی واقع شدهاند، شما بزرگترین پدیدههای شفق را دارا میباشید.
حتی عقربۀ قطبنما نسبت به این نفوذ خورشیدی واکنش نشان میدهد، زیرا همینطور که خورشید طلوع میکند اندکی به سوی شرق میچرخد و همینطور که خورشید به غروب نزدیک میشود کمی به سوی غرب میچرخد. این امر هر روز اتفاق میافتد، اما در طول اوج سیکلهای وقوع لکههای خورشید، این دگرگونی قطبنما دو برابر است. این گردشهای روزمرۀ قطبنما در واکنش به افزایش یونیزه شدن اتمسفر بالایی است، که توسط نور خورشید ایجاد میشود.
وجود دو سطح متفاوت از نواحی رسانای الکتریکی در فوق استراتوسفر است که توضیح دهندۀ انتقال امواج بلند و کوتاه پخش رادیویی در مسافت طولانی است. پخشهای رادیویی شما گاهی اوقات با طوفانهای شدید که گهگاهی در محدودۀ این یونسفرهای بیرونی میوزند مختل میشوند.
در طی روزگاران پیشینِ مادیت یافتن جهان، میان مناطق فضا با ابرهای عظیم هیدروژنی پر میباشد، درست همانند خوشههای عظیم غبار که اکنون بسیاری از نواحی را در سراسر فضای دور تعیین ویژگی مینمایند. بیشتر مادۀ سازمان یافتهای که خورشیدهای سوزان به صورت انرژی تابنده تجزیه و پراکنده میکنند، در ابتدا در این ابرهای هیدروژنی فضایی که بدواً پدیدار شدند ایجاد گردید. تحت برخی شرایط غیرعادی شکاف اتم همچنین در هستۀ جرمهای بزرگتر هیدروژن رخ میدهد. و تمامی این پدیدههای ساختن اتم و تلاشی اتم، همچون در سحابیِ به شدت حرارت یافته، توأم با بروز فوران موجدار انوار کوتاه فضایی تابناک انرژی میباشند. یک شکلی از انرژی فضایی با این تشعشعات متنوع توأم است که در یورنشیا ناشناخته است.
این شارژ انرژی کوتاه - پرتو فضای جهان چهار صد برابر بزرگتر از تمامی سایر اشکال انرژی منور است که در حوزههای سازمان یافتۀ فضا موجود میباشد. بازده انوار کوتاه فضایی، اعم از این که از سحابیهای سوزان، حوزههای شدید الکتریکی، فضای خارج، یا ابرهای عظیم غبار هیدروژنی بیایند، به طور کیفی و کمی از طریق نوسانات و تغییرات ناگهانی تنش در حرارت، جاذبه، و فشارهای الکترونی تعدیل مییابد.
این احتمالات در منشأ انوار فضا توسط بسیاری از رخدادهای کیهانی، همچنین توسط مدارهای مادۀ در حال گردش که از دایرههای تغییر یافته تا بیضیهای حاد تغییر مییابند تعیین میشوند. شرایط فیزیکی نیز ممکن است بسیار تغییر یابند، زیرا چرخش الکترون گاهی اوقات در جهت مخالف چرخش کنش مادۀ متراکمتر، حتی در همان منطقۀ فیزیکی، میباشد.
ابرهای عظیم هیدروژنی، لابراتوارهای راستین شیمیایی میباشند که تمامی مراحل انرژی در حال تکامل و مادۀ در حال دگرگونی را در بر میگیرند. عملکردهای بزرگ انرژی نیز در گازهای اندک ستارگان بزرگ دوتایی که به طور مکرر روی هم قرار گرفته و از این رو به طور گسترده یک کاسه میشوند به وقوع میپیوندند. اما هیچیک از این فعالیتهای عظیم و گستردۀ انرژی در فضا کمترین تأثیری بر پدیدۀ زندگی سازمان یافته — پلاسمای یاختۀ چیزها و موجودات زنده — ندارد. این شرایط انرژی فضا برای محیطِ ضروریِ برقراری حیات مناسب هستند، اما در تغییر متعاقب عوامل ارثی پلاسمای جرم همچون برخی از تشعشات طولانیتر انرژی تابنده مؤثر نیستند. زندگی کاشته شدۀ حاملین حیات نسبت به تمامی این فوران شگفتآور انوار کوتاه فضاییِ انرژیِ جهان کاملاً مقاوم است.
پیش از این که حاملین حیات در واقع بتوانند استقرار حیات را در یورنشیا آغاز نمایند، تمامی این شرایط ضروری کیهانی باید به یک وضعیت مطلوب تکامل مییافت.
این که ما حاملین حیات نامیده میشویم نباید شما را سردرگم نماید. ما قادریم حیات را به سیارات منتقل نماییم و این کار را انجام میدهیم، اما ما هیچگونه حیاتی به یورنشیا نیاوردیم. حیات یورنشیا بیهمتا است، و منشأ در سیاره دارد. این کره یک دنیای تغییر و تبدیل حیات است. تمامی حیاتی که از این پس پدیدار گردید، درست اینجا در سیاره توسط ما فرموله گردید. و هیچ کرۀ دیگری در سِتانیا، حتی در تمامی نبادان، وجود ندارد که از وجود حیاتی همانند حیات یورنشیا برخوردار باشد.
550٫000٫000 سال پیش گروه حاملین حیات به یورنشیا بازگشتند. ما با همکاری نیروهای روحی و قدرتهای فوق فیزیکی، الگوهای اولیۀ حیات این کره را سازمان داده و پیریزی نمودیم و آنها را در آبهای مساعد زمین کاشتیم. منشأ کل حیات سیارهای (صرف نظر از شخصیتهای فوق سیارهای) تا ایام کلیگسشیا، پرنس سیارهای، در سه کاشت اولیه، همسان، و همزمانِ حیاتِ دریاییِ ما است. این سه کاشت حیات به این صورت برگزیده شدند: مرکزی یا اروپایی - آسیایی - آفریقایی، شرقی یا استرالیایی، و غربی شامل گرینلند و قارههای آمریکا.
500٫000٫000 سال پیش حیات بدوی گیاهی دریایی به خوبی در یورنشیا استقرار یافته بود. گرینلند و سرزمین قطب شمال به همراه آمریکای شمالی و جنوبی، رانش طولانی و کند خود را به سوی غرب داشتند شروع میکردند. آفریقا اندکی به سوی جنوب حرکت نموده و باریکهای شرقی و غربی، حوزۀ مدیترانه را، بین خود و بدنۀ مادر ایجاد نمود. قطب جنوب، استرالیا، و سرزمینی که توسط جزایر اقیانوس آرام مشخص میشود در قسمت جنوب و شرق جدا گردیدند و از آن روز بسیار دور شدهاند.
ما شکل بدوی حیات دریایی را در خلیجهای محفوظ گرمسیری دریاهای مرکزی شکاف شرقی - غربی سرزمین قارهایِ در حال گسستن کاشته بودیم. مقصود ما از انجام سه کاشت حیات دریایی این بود که اطمینان حاصل نماییم با جدا شدن متعاقب زمین، هر تودۀ بزرگ زمین این حیات را در آبهای گرم دریاهای خود با خود حمل مینماید. ما پیشبینی کردیم که در عصر بعدی پدیداری حیات در خشکی، اقیانوسهای بزرگ آب این زمینهای قارهایِ در حال رانش را از هم جدا میکنند.
رانش زمین قارهای ادامه یافت. هستۀ زمین به غلظت و سختی پولاد شده بود، و در معرض فشار تقریباً 25٫000 تن بر هر اینچ مربع قرار داشت، و به سبب فشار خارقالعادۀ جاذبه، عمق داخل آن بسیار داغ بود و هنوز هم میباشد. درجۀ حرارت از سطح به سوی پایین افزایش مییابد تا این که در مرکز اندکی از درجۀ حرارت سطح خورشید بالاتر میرود.
هزار مایل بیرونی جرم زمین عمدتاً از انواع مختلف سنگها تشکیل شده است. عناصر فلزی متراکمتر و سنگینتر در زیر قرار دارند. در سراسر اعصار اولیه و پیش از وجود اتمسفر، کره در حالت مذاب و بسیار حرارت یافتهاش آنقدر تقریباً سیال بود که فلزات سنگینتر به درون آن نشست میکردند. آنهایی که امروز نزدیک به سطح یافت میشوند مادۀ مترشحۀ آتشفشانهای باستان، جریانات بعدی و گستردۀ مذاب، و رسوبات اخیر شهابی را نمایندگی میکنند.
پوستۀ بیرونی در حدود چهل مایل ضخامت داشت. این قشر بیرونی روی یک دریای مذاب از سنگ بازالت با ضخامت متغیر تکیه داشته و مستقیماً روی آن قرار داشت، یک لایۀ سیال از گدازۀ آتشفشان که تحت فشار بالا قرار داشت اما همیشه تمایل داشت که برای برابر ساختن فشارهای در حال تغییر سیارهای در اینجا و آنجا جریان یابد، و از این رو تمایل داشت که پوستۀ زمین را باثبات سازد.
حتی امروزه قارهها روی این دریای غیرکریستالیزۀ تشک مانندِ سنگ بازالت مذاب به شناوری خود ادامه میدهند. اگر به خاطر این شرط محافظ نبود، زمین لرزههای شدیدتر عملاً کره را تا حد قطعه قطعه شدن تکان میدادند. زمین لرزهها توسط لغزش و جابجایی پوستۀ جامد بیرونی ایجاد میشوند، و نه توسط آتشفشانها.
لایههای مذاب آتشفشانیِ پوستۀ زمین هنگامی که سرد میشوند گرانیت را شکل میدهند. حد متوسط چگالی یورنشیا کمی بیش از پنج برابر و نیم چگالی آب است. چگالی گرانیت کمتر از سه برابر چگالی آب است. هستۀ مرکزی کرۀ زمین دوازده بار غلیظتر از آب است.
کف دریاها متراکمتر از زمینهای خشکی است، و این چیزی است که قارهها را بر فراز آب نگاه میدارد. هنگامی که کف دریاها از سطح دریا بیرون میآیند، عمدتاً حاوی سنگ بازالت، یک شکلی از مواد مذاب آتشفشانی که بسیار از گرانیت زمینهای خشکی سنگینتر است، یافت میشوند. با تأکید مجدد، اگر قارهها از کف اقیانوسها سبکتر نبودند، جاذبه لبههای اقیانوسها را به سوی زمین بالا میکشید، اما چنین پدیدههایی قابل مشاهده نیستند.
وزن اقیانوسها نیز عاملی در افزایش فشار روی کف دریاها است. کف پایینتر اما نسبتاً سنگینتر اقیانوسها، به اضافۀ وزن آب روی آن، تقریباً مساوی وزن قارههای بالاتر اما بسیار سبکتر است. اما تمامی قارهها تمایل به خزش به داخل اقیانوسها دارند. فشار قارهای در سطوح همکف اقیانوس در حدود 20٫000 پوند بر اینچ مربع است. یعنی این فشار یک زمین قارهای است که 15٫000 فوت بالای کف اقیانوس قرار دارد. فشار آب در کف اقیانوس در حدود 5٫000 پوند بر اینچ مربع است. این تفاوت فشارها موجب سُر دادن قارهها به سوی کف اقیانوسها میشود.
فرو رفتگیِ ته اقیانوس در طول اعصار پیش از حیات، یک زمین قارهای منفرد را به سمت بالا سوق داده بود، به ارتفاعی که فشار افقی آن موجب سُر خوردن لبههای شرقی، غربی، و جنوبی به سوی پایین، روی کفههای نیمه لزج مواد مذاب آتشفشانی تحتانی، و سپس به داخل آبهای اقیانوس آرام در محیط پیرامون شود. این امر چنان فشار قارهای را به طول کامل جبران نمود که در ساحل شرقی این قارۀ باستانی آسیایی یک شکاف عریض رخ نداد، اما از آن هنگام آن کرانۀ شرقی روی پرتگاه اعماق اقیانوسی مجاور ثابت مانده است و آن را در معرض لغزش به سوی یک گور آبی قرار داده است.
450٫000٫000 سال پیش گذار از حیات گیاهی به حیات حیوانی صورت پذیرفت. این دگردیسی در آبهای کم عمق خلیجهای ایمن گرمسیری و مردابهای کرانههای گستردۀ قارههای در حال انفصال رخ داد. و این واقعه که تمامی آن ذاتی الگوهای اولیۀ حیات بود به تدریج به وقوع پیوست. مراحل گذرای بسیاری بین اشکال بدوی اولیۀ حیات گیاهی و ارگانیسمهای متمایز بعدی حیوانی وجود داشت. حتی امروزه کپکهای لیزابۀ دوران گذار هنوز پا برجا هستند، و آنها به سختی میتوانند به عنوان گیاهان و یا به عنوان حیوانات طبقهبندی شوند.
اگر چه تکامل زندگی گیاهی میتواند به سوی زندگی حیوانی ردیابی شود، و گر چه زنجیرهای درجهبندی شده از گیاهان و حیوانات که به طور تدریجی از سادهترین به پیچیدهترین و پیشرفتهترین ارگانیسمها راه بردهاند یافت شدهاند، شما قادر نخواهید بود که چنین حلقههای ارتباطی میان تقسیمات بزرگ پادشاهی حیوانی یا میان بالاترین اقسام حیوانی پیش از انسان و اولین انسانهای نژادهای بشری پیدا کنید. این به اصطلاح ”حلقات مفقوده“ برای همیشه مفقود باقی خواهند ماند، به این دلیل ساده که هیچگاه وجود نداشتند.
از دوره به دوره انواع اساساً نوینی از حیات حیوانی پا به عرصۀ وجود مینهند. آنها در نتیجۀ انباشت تدریجی تغییرات کوچک تکامل نمییابند. آنها به صورت اقسام کامل و نوینی از حیات پدیدار میگردند، و به صورت ناگهانی ظاهر میشوند.
ظهور ناگهانی انواع جدید و اقسام متنوع ارگانیسمهای زنده کاملاً بیولوژیک و اکیداً طبیعی میباشد. هیچ چیز فوق طبیعی به این جهشهای ژنتیکی مربوط نیست.
حیات حیوانی در درجۀ صحیح شوری در اقیانوسها تکامل یافت، و نسبتاً ساده بود تا اجازه داده شود آبهای شور در بدنهای حیوانی حیات دریایی جریان یابند. اما وقتی که اقیانوسها انقباض یافته و درصد نمک به میزان زیاد افزایش یافت، همین حیوانات از این توان برخوردار گشتند که از شوری مایع بدنهای خود بکاهند، درست همانند آن ارگانیسمهایی که آموخته بودند با کسب توان حفظ درجۀ مناسب کلرید سدیم در مایع بدنهای خود از طریق تکنیکهای ماهرانۀ حفظ نمک، در آب شیرین زیست کنند.
مطالعۀ فسیلهای زندگی دریایی که در صخرهها نهان است، تلاشهای اولیۀ انطباق این ارگانیسمهای بدوی را آشکار میسازد. گیاهان و حیوانات هرگز این تجارب تطبیق دهنده را متوقف نمیسازند. محیط همواره در حال تغییر است، و همیشه ارگانیسمهای زنده در تلاشند تا خود را با این نوسانات بیپایان وفق دهند.
دستگاه فیزیولوژیک و ساختمان آناتومیک تمامی رستههای جدید حیات پاسخگوی عمل قانون فیزیکی میباشند، اما اعطای متعاقب ذهن هدیۀ ارواح یاور ذهن، در تطابق با ظرفیت ذاتی مغز است. ذهن در حالی که یک تکامل فیزیکی نیست، به طور کامل به ظرفیت مغز که با پیشرفتهای فیزیکی و تکاملی صرف فراهم میشود وابسته است.
از طریق تناوبات تقریباً بیپایان دستیابیها و از دست دادنها، تعدیلات و تعدیلات مجدد، تمامی ارگانیسمهای زنده از دوره به دوره به پس و پیش در نوسانند. آنهایی که به وحدت کیهانی دست مییابند بقا مییابند، در حالی که آنهایی که به این هدف نمیرسند وجودشان متوقف میگردد.
گروه عظیم سیستمهای سنگی که پوستۀ بیرونی کرۀ زمین را در طول عصر آغاز حیات یا عصر پروتوزوئیک در بر میگرفتند، اکنون در بسیاری نقاط در سطح زمین به چشم نمیخورند. و هنگامی که از زیر تمامی تودههای اعصار بعد پدیدار شوند، فقط بقایای فسیل گیاهی و حیات بدوی اولیۀ حیوانی یافت خواهند شد. برخی از این سنگهای قدیمیترِ در آب ته نشین شده با لایههای متعاقب در آمیختهاند، و گاهی اوقات آنها بقایای فسیلی برخی از اشکال پیشینتر حیات گیاهی را آشکار میسازند، حال آن که در بالاترین لایهها گهگاهی ممکن است برخی از اشکال بدویتر ارگانیسمهای اولیۀ دریایی - حیوانی یافت شوند. در بسیاری جاها این کهنهترین لایههای چینه چینه شدۀ سنگی، که حاوی فسیلهای حیات اولیۀ دریایی، هم حیوانی و هم گیاهی، هستند ممکن است مستقیماً در روی سنگ قدیمیترِ همسان یافت شوند.
فسیلهای این عصر جلبکها، گیاهانِ مرجان مانند، پیش زیان بدوی، و ارگانیسمهای دوران گذار اسفنج مانند را شامل میشوند. اما فقدان چنین فسیلهایی در لایههای اولیۀ سنگی لزوماً ثابت نمیکند که موجودات زنده در هنگام رسوبشان در جاهای دیگر موجود نبودند. حیات در سراسر این ایام پیشین پراکنده بود و فقط به کندی بر روی سطح زمین گسترش یافت.
سنگهای این عصر کهن اکنون در سطح زمین، یا بسیار نزدیک به سطح، بیش از حدود یک هشتم مساحت کنونی زمین هستند. ضخامت متوسط این سنگ دوران گذار، کهنهترین لایههای چینه چینه شدۀ سنگی، در حدود یک و نیم مایل است. در برخی نقاط این سیستمهای کهن سنگی تا چهار مایل ضخامت دارند، اما بسیاری از لایهها که به این عصر منتسب شدهاند به دوران بعد تعلق دارند.
در آمریکای شمالی این لایۀ سنگی کهن و بدوی حاوی فسیل در مناطق شرقی، مرکزی، و شمالی کانادا در سطح نمودار است. همچنین یک ستیغ منقطع شرقی - غربی این صخره موجود است که از پنسیلوانیا و کوههای باستانی اَدیراندَک در غرب تا میشیگان، ویسکانسین، و مینهسوتا امتداد مییابد. تیغههای دیگر از نیوفاندلند تا آلاباما و از آلاسکا تا مکزیک امتداد مییابند.
صخرههای این عصر در اینجا و آنجا در سراسر کره نمایان هستند، اما هیچیک همانند صخرههای اطراف دریاچۀ سوپریور و در گرند کنیون از رودخانۀ کلرادو، جایی که این صخرههای بدوی حاوی فسیل در چندین لایه موجودند، به آسانی قابل تفسیر نمیباشند. آنها به دگرگونیها و نوسانات سطحی آن ایام دوردست گواهی میدهند.
این لایۀ سنگی، قدیمیترین قشر حاوی فسیل در پوستۀ زمین، دچار چین و چروک و تا خوردگی شده، و در نتیجۀ دگرگونیهای ناشی از زمین لرزهها و آتشفشانهای اولیه به طرز عجیبی در هم پیچیده شده است. جریانات مواد مذاب آتشفشانیِ این عصر، آهن، مس، و سرب زیادی در نزدیکی سطح سیاره بالا آورد.
مکانهای کمی در زمین هستند که در آنها چنین فعالیتهایی بیش از درۀ سنت کرایکسِ ویسکانسین به طور بارز نمایان باشند. در این ناحیه یکصد و بیست و هفت بار به طور پی در پی مواد مذاب روی زمین جاری شدند، و به دنبال آن زیر آب رَوی و رسوب سنگها به وقوع پیوست. اگر چه امروزه دیگر بیشتر رسوبات فوقانی سنگی و جریان مواد مذاب منقطع وجود ندارد، و گر چه کف این سیستم در اعماق زمین مدفون است، با این وجود، در حدود شصت و پنج یا هفتاد عدد از این اسناد چینه چینه شدۀ متعلق به اعصار گذشته اکنون در معرض دید قرار دارند.
در این اعصار اولیه هنگامی که زمین بسیاری در نزدیکی سطح آب قرار داشت، زیر آب رَوی و بیرون آمدنهای پی در پی بسیاری به وقوع پیوست. پوستۀ زمین تازه داشت به دورۀ بعدی ثبات نسبی خود وارد میگشت. حرکتهای مواج، بالا آمدنها و فرو رفتنهای رانش سابق قارهای به کثرت زیر آب رفتنهای متناوب زمینهای بزرگ کمک میکرد.
در طول این ایام حیات بدوی دریایی، مناطق گستردهای از سواحل قارهای از چند فوت تا نیم مایل در زیر دریاها فرو رفت. بیشتر سنگهای ماسهای و جوش سنگهای پیشین نمایانگر انباشت رسوبی این سواحل باستانی میباشند. سنگهای رسوبی که به این چینهبندی پیشین تعلق دارند، مستقیماً روی آن لایههایی که تاریخ آنها به بسیار دورتر از منشأ حیات و تا ظهور اولیۀ اقیانوس سراسری باز میگردد قرار دارند.
برخی از لایههای بالایی این رسوبات گذرای سنگی حاوی مقادیر کمی از سنگ رس یا سنگ لوح تیره رنگ هستند. این امر حاکی از وجود کربن آلی میباشد و به وجود نیاکان آن اشکال حیات گیاهی که در طول عصر متعاقب کربنیفر یا زغالزا که در زمین گسترده بودند گواهی میدهد. بخش عمدۀ مس در این لایههای سنگی نتیجۀ رسوب آب است. برخی در شیارهای سنگهای قدیمیتر یافت میشود و عصارۀ آب راکد مردابهای برخی از سواحل باستانی محفوظ میباشند. معادن آهن آمریکای شمالی و اروپا در رسوبات و مواد دفعی که بخشاً در سنگهای قدیمیتر چینه چینه نشده و تا اندازهای در این سنگهای چینه چینه شدۀ بعد متعلق به دوران گذار شکلیابی حیات قرار دارند واقع شدهاند.
این عصر شاهد گسترش حیات در سراسر آبهای دنیا میباشد. حیات دریایی به خوبی در یورنشیا برقرار گشته است. کف دریاهای کم عمق و پهناور واقع در خشکی به تدریج توسط یک رشد وافر و بارور گیاهی پوشیده میشود، ضمن این که آبهای سواحل با انبوه اشکال سادۀ حیات حیوانی درنوردیده میشوند.
تمامی این ماجرا در درون صفحات فسیلی ”کتاب پهناور سنگی“ اسناد دنیا به صورتی گویا گفته شده است. و صفحات این سند عظیم بیولوژیک، اگر شما توان تفسیر آن را کسب نمایید، به طور حتم بیان کنندۀ حقیقت هستند. کف بسیاری از این اقیانوسهای باستانی اکنون به روی زمین بالا آمدهاند، و رسوبات دوره اندر دورۀ آنان داستان مبارزات زندگی را در آن روزگاران آغازین برملا میسازند. آنچه که شاعر شما میگوید عیناً صحت دارد، ”گرد و غباری که روی آن گام مینهیم روزی زنده بود.“
[عرضه شده توسط عضوی از گروه حاملین حیات یورنشیا که اکنون مقیم سیاره است.]
ما شروع تاریخ یورنشیا را چنین به حساب میآوریم که در حدود یک میلیارد سال پیش آغاز گشته و تا پنج دورۀ عمده امتداد یافته است:
1- عصر پیش از حیات تا چهار صد و پنجاه میلیون سال اول، حدوداً از زمانی که سیاره به اندازۀ کنونی آن دست یافت، تا هنگام برقراری حیات ادامه مییابد. دانشجویان شما این دوره را به عنوان دوران آرچئوزوئیک نامیدهاند.
2- عصر سرآغاز حیات تا یکصد و پنجاه میلیون سال بعد امتداد مییابد. این دوره بین عصر پیشین پیش از حیات یا تحولات عمده و دورۀ بعدی حیات بسیار پیشرفتهتر دریایی قرار دارد. این دوره برای پژوهشگران شما به عنوان دوران پروتروزوئیک شناخته شده است.
3- عصر حیات دریایی دویست و پنجاه میلیون سال بعد را در بر میگیرد و برای شما به بهترین صورت به نام دوران پالئوزوئیک شناخته شده است.
4- عصر اولیۀ حیات در خشکی تا یکصد میلیون سال بعد امتداد مییابد و به صورت دوران مِسوزوئیک شناخته شده است.
5- عصر پستانداران پنجاه میلیون سال آخر را اشغال میکند. این عصر روزگاران اخیر به صورت دوران سِنوزوئیک شناخته شده است.
بدین ترتیب عصر حیات دریایی در حدود یک چهارم تاریخ سیارهای شما را میپوشاند. این عصر را میتوان مجدداً به شش دورۀ طولانی تقسیم نمود، که هر یک توسط پیشرفتهای مشخص در قلمرو ژئولوژیک و محدودۀ بیولوژیک، هر دو، تعیین ویژگی میشود.
به تدریج که این عصر آغاز میگردد، کف دریاها، فلات گستردۀ قارهای زیر آب، و حوزههای بیشمار کم عمق نزدیک به ساحل با گیاهان فراوان پوشیده شدهاند. پیش از این، اشکال سادهتر و بدوی حیات حیوانی از ارگانیسمهای گیاهی پیشین به وجود آمدهاند، و ارگانیسمهای اولیۀ حیوانی به تدریج راه خود را در امتداد خطوط گستردۀ ساحلی سرزمینهای متعدد گشودهاند، تا این که بسیاری از دریاهای واقع در خشکی مملو از حیات بدوی دریایی گردند. از آنجایی که تعداد اندکی از این ارگانیسمهای اولیه دارای صدف بودند، تعداد چندان زیادی از آنان به صورت فسیل محفوظ نماندهاند. با این حال صحنه برای فصول آغازین آن ”کتاب سنگی“ بزرگ حفظ تاریخچۀ حیات که در طول اعصار بعد به طور مرتب بر زمین نهاده شد، فراهم شده است.
قارۀ آمریکای شمالی در زمینۀ رسوبات حاوی فسیل متعلق به تمام عصر حیات دریایی به طرزی عالی غنی است. حتی اولین و قدیمیترین لایهها از طریق رسوبات گستردۀ فرسایشی که این دو مرحلۀ توسعۀ سیارهای را به روشنی از هم جدا میسازد از لایههای بعدی دورۀ پیشین تفکیک شدهاند.
تا شروع این دورۀ نسبتاً آرام در سطح زمین، حیات به دریاهای گوناگون واقع در خشکی و خط ساحلی اقیانوس محدود شده است. با این وجود هنوز هیچ شکل از ارگانیسم متعلق به خشکی پدیدار نگشته است. حیوانات بدوی دریایی به خوبی مستقر شدهاند و برای پیشرفت بعدی تکاملی آمادهاند. آمیبها که در حوالی پایان دورۀ گذار پیشین ظهور نمودند نمونۀ بقا یافتگان این مرحلۀ آغازین حیات حیوانی میباشند.
400٫000٫000 سال پیش حیات دریایی، گیاهی و حیوانی، هر دو، نسبتاً به خوبی در تمامی دنیا پخش شده است. آب و هوای دنیا اندکی گرمتر و یکنواختر میشود. کرانههای قارههای گوناگون، به ویژه آمریکای شمالی و جنوبی دچار یک سیل زدگی عمومی میشوند. اقیانوسهای جدیدی ظاهر میشوند، و احجام قدیمیتر آب بسیار بزرگ میشوند.
اکنون برای اولین بار زندگی گیاهی به آرامی بر روی زمین گسترش مییابد و به زودی در انطباق با یک زیستگاه غیردریایی پیشرفت قابل ملاحظهای میکند.
ناگهان و بدون طبقهبندی تباری اولین حیوانات چند سلولی ظاهر میشوند. تریلوبیتها تکامل یافتهاند و برای مدتها دریاها را تحت سیطرۀ خود قرار میدهند. از نقطه نظر حیات دریایی این عصر تریلوبیتها است.
در قسمت بعدیِ این قطعه زمان، بیشترِ شمال آمریکا و اروپا از دریا بیرون آمد. پوستۀ زمین موقتاً ثبات یافت. کوهها، یا زمینهای مرتفع در امتداد سواحل اقیانوسهای اطلس و آرام در وست ایندیز و در جنوب اروپا سر برکشیدند. تمامی ناحیۀ کارائیب بسیار مرتفع گشت.
390٫000٫000 سال پیش زمین هنوز مرتفع بود. در قسمتهایی از شرق و غرب آمریکا و غرب اروپا لایههای سنگی که در طول این ایام در زمین قرار گرفتند ممکن است پیدا شوند، و اینها قدیمیترین سنگهایی هستند که حاوی فسیلهای تریلوبیت میباشند. بسیاری خلیجهای انگشت مانند دراز وجود داشتند که در میان تودههای خشکی زمین راه یافته بودند. این سنگهای حاوی فسیل در این زمینها فرو نشستهاند.
ظرف چند میلیون سال اقیانوس آرام به قارههای آمریکا شروع به تهاجم نمود. نشست زمین عمدتاً به سبب تعدیل پوستۀ زمین بود، گر چه گسترش جانبی زمین، یا خزش قارهای نیز یک عامل بود.
380٫000٫000 سال پیش آسیا داشت نشست میکرد، و تمامی قارههای دیگر داشتند یک پدیداری کوتاه مدت را تجربه میکردند. اما همینطور که این دوره به جلو رفت، اقیانوس نوظهور اطلس در تمامی خطوط مجاور ساحلی پیشروی گستردهای نمود. دریاهای شمال اطلس یا وابسته به قطب شمال در آن هنگام به آبهای خلیج جنوب متصل بودند. وقتی که این دریای جنوبی به باریکۀ طولانی آپالاچیا وارد شد موجهای آن بر فراز ناحیۀ شرقی در برابر کوههایی که به بلندی کوههای آلپ بودند شکست، اما به طور کلی قارهها سرزمینهای پست غیرجالب توجهی بودند و به کلی فاقد زیبایی خوش منظره بودند.
رسوبات این اعصار از چهار گونهاند:
1- جوش سنگها — موادی که در مجاورت خطوط ساحلی نشست کرده بودند.
2- ماسه سنگها — رسوباتی که در آب کم عمق صورت گرفتند، اما در جایی که موجها برای جلوگیری از نشست گِل کافی بودند.
3- سنگهای رس — رسوباتی که در آب عمیقتر و ساکنتر به وجود آمده بودند.
4- سنگ آهک — شامل رسوبات صدفهای تریلوبیت در آب عمیق.
فسیلهای تریلوبیت این ایام همسانیهای اساسی مشخصی را عرضه میدارند که مضافاً از تنوعات بارزی برخوردارند. حیوانات اولیهای که از سه کاشت اولیۀ حیات به وجود آمدند از خصوصیات ویژهای برخوردار بودند. آنهایی که در نیمکرۀ غربی ظهور یافتند، از آنهایی که متعلق به گروه اروپایی - آسیایی و نوع استرالیایی یا استرالیایی - قطب جنوبی بودند اندکی متفاوت بودند.
370٫000٫000 سال پیش زیر آب روی عظیم و تقریباً کامل آمریکای شمالی و جنوبی به وقوع پیوست و به دنبال آن آفریقا و استرالیا نیز به زیر آب فرو رفتند. تنها برخی از قسمتهای آمریکای شمالی بر فراز این دریاهای کم عمق مربوط به دوران کامبرین باقی ماندند. پنج میلیون سال بعد، دریاها در مقابل زمینِ در حال بالا روی در حال عقب نشینی بودند. و تمامی این پدیدۀ فرو روی و بالا روی زمین غیرنمایان بود و طی میلیونها سال به آرامی رخ میداد.
لایههای تریلوبیت حاوی فسیل این دوره در اینجا و آنجا در سراسر تمامی قارهها به استثنای آسیای مرکزی رخ مینمایانند. در بسیاری نواحی این سنگها افقی هستند، اما در کوهها به دلیل فشار و تاخوردگی مورب و کج و معوج میباشند. و چنین فشاری در بسیاری جاها مشخصۀ اولیۀ این رسوبات را تغییر داده است. ماسه سنگ به کوارتز تبدیل گشته، سنگ رس به سنگ لوح تغییر یافته، حال آن که سنگ آهک به سنگ مرمر تبدیل شده است.
360٫000٫000 سال پیش زمین هنوز در حال بالاروی بود. آمریکای شمالی و جنوبی به خوبی بالا بودند. غرب اروپا و جزایر بریتانیا در حال پدیدار شدن بودند، به استثنای قسمتهایی از ویلز که عمیقاً در زیر آب قرار داشت. طی این اعصار لایههای بزرگی از یخ وجود نداشتند. رسوبات فرضی دوران یخبندان که در رابطه با این لایهها در اروپا، آفریقا، چین، و استرالیا ظاهر گشتند به سبب کوههای منفرد یخ یا به علت جابجایی واریزۀ یخرودهای متعلق به دوران بعد میباشند. آب و هوای دنیا اقیانوسی بود، نه قارهای. دریاهای جنوبی در آن هنگام نسبت به حال گرمتر بودند، و به سوی شمال در ورای آمریکای شمالی تا نواحی قطبی امتداد مییافتند. جریان گلف استریم روی قسمت مرکزی آمریکای شمالی جاری بود، و با تغییر مسیر به سوی شرق، سواحل گرینلند را شستشو داده و گرما میبخشید، و آن قارۀ اکنون پوشیده از یخ را به یک بهشت راستین گرمسیری تبدیل میکرد.
حیات دریایی بسیار شبیه دنیای آن سو بود و شامل خزههای دریایی، ارگانیسمهای تک سلولی، اسفنجهای ساده، تریلوبیتها، و سایر سخت پوستان — میگوها، خرچنگها، و لابسترها — میشد. سه هزار نوع مختلف بازوپایان در پایان این دوره ظاهر شدند، که فقط دویست نوع آنها بقا یافتهاند. این حیوانات نمایانگر تنوع حیات اولیه میباشند که تا زمان کنونی عملاً بدون تغییر باقی مانده است.
اما تریلوبیتها مخلوقات زندۀ غالب بودند. آنها حیواناتی دارای جنسیت بودند و در بسیاری اشکال وجود داشتند. آنها که شناگران ضعیفی بودند به کندی در آب شناور مانده یا در امتداد کف دریاها میخزیدند، و هنگامی که توسط دشمنان بعدها ظهور یافتۀ خود مورد حمله واقع میشدند به حالت دفاعی چنبره میزدند. آنها از دو اینچ تا یک فوت رشد کرده و به صورت چهار گروه مشخص تکوین یافتند: گوشتخواران، گیاهخواران، همه چیز خواران، و ”گِل خواران“. توانایی گروه آخر که عمدتاً از طریق مادۀ غیرارگانیک به حیات خود ادامه میدادند — از آنجا که آخرین حیوان چند سلولی بودند که از این توان برخوردار بودند — افزایش زیاد و بقای طولانی آنها را روشن میسازد.
این تصویر بیولوژیک یورنشیا در پایان آن دورۀ طولانی تاریخ دنیا بود و پنجاه میلیون سال را در بر میگرفت. این دوره توسط زمین شناسان شما به عنوان دوران کامبرین تعیین شده است.
پدیدۀ دورهای مرتفع شدن و فرو رفتن زمین، ویژۀ این ایام، تماماً تدریجی و غیرنمایان بود، و با عمل آتشفشانی کمی همراه بوده و یا اصلاً نبود. در سراسر تمامی این مرتفع شدنها و فرو رویهای پی در پی زمین، قارۀ آسیایی مادر از تاریخی مشابه با سایر خشکیهای زمین به طور کامل برخوردار نگشت. او سیل زدگیهای بسیاری را به طور ویژه در تاریخ اولیۀ خود تجربه نمود، و ابتدا در یک سو و سپس به سوی دیگر دچار فرو روی گردید، اما این قاره رسوبات صخرهای هماهنگی را که ممکن است در سایر قارهها کشف شوند عرضه نمیدارد. در روزگاران اخیر آسیا باثباتترین قارۀ تمامی تودههای خشکی بوده است.
350٫000٫000 سال پیش ناظر آغاز دورۀ بزرگ سیل تمامی قارهها به استثنای آسیای مرکزی بود. تودههای زمین مکرراً با آب پوشیده شدند. فقط نواحی مرتفع ساحلی بر فراز این دریاهای کم عمق ولی گستردۀ در حال نوسان واقع در خشکی باقی ماندند. سه سیل بزرگ این دوره را تعیین ویژگی مینمود، اما پیش از این که پایان پذیرد قارهها مجدداً سر بر افراشتند، و مجموع پدیداری زمین پانزده درصد بیش از آنچه اکنون هست بود. ناحیۀ کارائیب بسیار مرتفع بود. این دوره به خوبی در اروپا تعیین نشده است، زیرا نوسانات زمین کمتر بودند، در حالی که عمل آتشفشانی پایدارتر بود.
340٫000٫000 سال پیش فرو روی گستردۀ دیگری به جز در آسیا و استرالیا در خشکی به وقوع پیوست. آبهای اقیانوسهای دنیا عموماً یکپارچه بودند. این یک عصر بزرگ سنگ آهک بود و مقدار زیادی از سنگ آن با جلبکهای آهکی پنهان بنا شده بود.
چند میلیون سال بعد از آن بخشهای بزرگی از قارههای آمریکا و اروپا از میان آب شروع به پدیداری کردند. در نیمکرۀ غربی فقط یک بازوی اقیانوس آرام روی مکزیک و نواحی کوه راکی کنونی باقی ماند، اما نزدیک به پایان این دوره سواحل اقیانوسهای اطلس و آرام مجدداً شروع به نشست کردند.
330٫000٫000 سال پیش آغاز یک دوره زمان نسبتاً آرام را در سراسر دنیا نشان میکند، با زمین بسیاری که دوباره بر فراز آب قرار داشت. تنها استثنا برای این دوران سلطۀ آرامش خاکی، فوران آتشفشان بزرگ آمریکای شمالی در شرق کنتاکی، یکی از بزرگترین فعالیتهای منفرد آتشفشانی که دنیا تاکنون شناخته است بود. خاکسترهای این آتشفشان پانصد مایل مربع و عمق پانزده تا بیست فوت را پوشانید.
320٫000٫000 سال پیش سومین سیل عمدۀ متعلق به این دوره رخ داد. آبهای این سیل، ضمن این که در جهتهای بسیار در تمامی قارههای آمریکا و اروپا هر چه بیشتر گسترش مییافت، تمامی زمینی را که سیل بزرگ پیشین زیر آب فرو برده بود تحت پوشش قرار داد. شرق آمریکای شمالی و غرب اروپا بین 10٫000 تا 15٫000 فوت زیر آب قرار داشت.
310٫000٫000 سال پیش تودههای خشکی دنیا، به استثنای قسمتهای جنوبی آمریکای شمالی، دوباره به خوبی بالا بودند. مکزیک پدیدار گردید، و بدین ترتیب دریای خلیج که از آن هنگام هویت خود را حفظ نموده است ایجاد گردید.
حیات این دوره به تکامل خویش ادامه میدهد. دنیا یکبار دیگر ساکت و نسبتاً آرام است. آب و هوا معتدل و یکنواخت باقی میماند. گیاهان زمینی بیشتر و بیشتر از سواحل دریا فاصله میگیرند. الگوهای حیات به خوبی تکوین یافتهاند، گر چه فسیلهای گیاهیِ اندکی از این روزگاران یافت میشوند.
این عصر بزرگ تکامل ارگانیسمی فردی حیوانی بود، گر چه بسیاری از تغییرات اساسی نظیر گذار از گیاه به حیوان قبلاً به وقوع پیوسته بود. جانداران گیاهی تا نقطهای تکامل یافتند که هر نوع از حیات تحت طبقهبندی مهره داران در فسیلهای آن سنگهایی که در طول این ایام بر زمین نقش بستند ارائه گردید. اما تمامی این حیوانات، ارگانیسمهای دریایی بودند. هیچ حیوان زمینی هنوز پدیدار نگشته بود، به استثنای تعداد معدودی از انواع کرمها که در امتداد سواحل دریا در زمین نقب زده بودند، و گیاهان زمینی نیز هنوز در سراسر قارهها گسترش نیافته بودند. هنوز وجود دیاکسید کربن بسیار زیاد در هوا اجازۀ وجود استنشاق کنندگان از هوا را نمیداد. اساساً تمامی حیوانات به جز برخی از حیوانات بدویتر برای وجود خویش به طور مستقیم یا غیرمستقیم به زندگی گیاهی وابستهاند.
تریلوبیتها هنوز به چشم میخوردند. این حیوانات کوچک در دهها هزار شکل وجود داشتند و نیاکان سخت پوستان امروزی بودند. برخی از تریلوبیتها از بیست و پنج تا چهار هزار چشم بسیار کوچک داشتند. سایرین چشمان نارس داشتند. همینطور که این دوره به پایان رسید، تریلوبیتها با چندین شکل از جانوران بیمهره در سلطۀ بر دریاها سهیم بودند. اما آنها در طول آغاز دورۀ بعد به کلی نابود شدند.
جلبکهایی که از خود آهک ترشح میکردند در همه جا گسترده بودند. هزاران نوع از نیاکان اولیۀ مرجانها وجود داشتند. کرمهای دریایی فراوان بودند، و تنوعات بسیاری از چترهای دریایی وجود داشتند که از آن هنگام تاکنون از بین رفتهاند. مرجانها و انواع بعدی اسفنجها پدیدار گشتند. جانوران پا به سر به خوبی تکامل یافته بودند، و به صورت نوتیلوس مرواریدی، اختاپوس، سپیداج، و ماهی مرکب بقا یافته بودند.
انواع بسیاری از حیوانات صدفدار وجود داشتند، اما در آن هنگام صدفهای آنان همچون اعصار بعد برای مقاصد تدافعی مورد نیاز نبودند. جانوران شکم پا در آبهای دریاهای کهن حضور داشتند، و شامل حلزونهای تک صدفی پرما، صدفهای پیرابند، و حلزونها میشدند. جانوران دولایی شکم پا از میان میلیونها سال گذر کردهاند، بسیار به همان شکلی که در آن هنگام وجود داشتند، و شامل ماسکلها، کلمها، اویسترها، و اِسکالوپها میشوند. ارگانیسمهای پشت صدفی نیز تکامل یافتند، و این بازو پایان در آبهای کهن درست به همان شکلی که امروز وجود دارند زندگی میکردند؛ آنها حتی از مکانیسمهای مَفصلی، شکافدار، و انواع دیگر ترتیبات تدافعی خود برخوردار بودند.
بدین ترتیب داستان تکاملی دومین دورۀ بزرگ حیات دریایی که برای زیست شناسان شما به عنوان اُردُویشیَن شناخته شده است پایان میپذیرد.
300٫000٫000 سال پیش دورۀ بزرگ دیگری از زیر آب رَوی زمین آغاز گشت. فرارَوی دریاهای باستانی دوران سیلورین به سوی جنوب و شمال احاطه ساختن بیشتر اروپا و شمال آمریکا را آماده نمود. زمین به اندازۀ زیادی از سطح دریا بالا نرفته بود. از این رو در حول و حوش خطوط ساحلی تهنشینی زیادی رخ نداد. دریاها مملو از حیات آهکی - صدفی بودند، و سقوط این صدفها به کف دریا تدریجاً لایههای بسیار ضخیمی از سنگ آهک ایجاد نمود. این اولین تهنشینی گستردۀ سنگ آهک میباشد، و عملاً تمامی اروپا و شمال آمریکا را در بر میگیرد، اما فقط در مکانهای اندکی در سطح زمین ظاهر میشود. ضخامت این لایۀ صخرهای کهن به حدود یک هزار فوت بالغ میشود، اما بسیاری از این رسوبات از آن هنگام تاکنون از طریق خم شدن، بالا آمدگی شدید زمین، و گسستگی، به حد زیادی کج و معوج شدهاند، و بسیاری به کوارتز، سنگ رس، و سنگ مرمر تبدیل گشتهاند.
هیچ سنگ آتش یا گدازۀ آتشفشانی در لایههای سنگی این دوره یافت نمیشود، به استثنای آنهایی که متعلق به آتشفشانهای بزرگ جنوب اروپا و شرق ایالت مِین و جریانات مذاب آتشفشانی استان کِبِک میباشند. عمل آتشفشانی به حد زیادی سپری شده بود. این اوج رسوبات عظیم آب بود؛ مقدار کمی کوه سازی رخ میداد، و یا این که از آن خبری نبود.
290٫000٫000 سال پیش دریا به حد زیادی از قارهها عقب کشیده بود، و کف اقیانوسهای اطراف در حال نشست بود. تودههای زمین به اندازۀ اندکی تغییر نمودند، تا این که دوباره به زیر آب فرو رفتند. حرکات اولیۀ کوههای تمامی قارهها داشت شروع میشد، و بزرگترین این دگرگونیهای پوستهای، هیمالیای آسیا و کوههای بزرگ اسکاتلند بودند که از ایرلند تا اسکاتلند و تا اِسپیتزبرگن امتداد مییافتند.
در رسوبات این عصر است که مقادیر زیادی گاز، نفت، روی، و سرب یافت میشود. نفت و گاز از انباشتهای عظیم مادۀ گیاهی و حیوانی از زمان زیر آب رَوی قبلی زمین به دوران بعد انتقال یافته، در حالی که رسوبات معدنی نمایانگر تهنشینی احجام راکد آب میباشند. بسیاری از رسوبات سنگهای نمکی به این دوره تعلق دارند.
تریلوبیتها به سرعت تقلیل یافتند، و مرکز صحنه توسط نرم تنان بزرگتر یا جانوران پا به سر اشغال گردید. این حیوانات تا درازای پانزده فوت و پهنای یک فوت رشد کردند و حکمرانان دریاها گشتند. این نوع از حیوانات به طور ناگهانی ظاهر شدند و بر حیات دریایی سلطه یافتند.
فعالیت بزرگ آتشفشانی این عصر در ناحیۀ اروپا بود. برای میلیونها میلیون سال چنین فورانات شدید و گسترده آنطور که در اطراف ناحیۀ باریک مدیترانه و به ویژه در همسایگی جزایر بریتانیا رخ داد به وقوع نپیوسته بود. این جریان مواد مذاب آتشفشانی امروزه در ناحیۀ جزایر بریتانیا به صورت لایههای متناوب گدازههای آتشفشانی و تخته سنگ با ضخامت 25٫000 فوت ظاهر میشود. این تخته سنگها توسط جریانات متناوب گدازههای آتشفشانی که بر روی کف کم عمق دریا پخش شدند بر زمین نهاده شدند، و بدین ترتیب میان رسوبات سنگی پراکنده شدند، و تمامی این متعاقباً بر فراز سطح دریا واقع شد. زمین لرزههای شدید در شمال اروپا به ویژه در اسکاتلند به وقوع پیوست.
آب و هوای اقیانوس معتدل و یکنواخت باقی ماند و دریاهای گرم، سواحل سرزمینهای قطبی را شستشو دادند. فسیلهای بازوپایان و سایر اشکال حیات دریایی ممکن است در این رسوبات تا قطب شمال پیدا شوند. شکم پایان، بازوپایان، اسفنجها، و مرجانهای آبسنگ ساز به تکثیر ادامه دادند.
پایان این دوره شاهد دومین پیشروی دریاهای دوران سیلورین به همراه در هم آمیختن دیگر آبهای اقیانوسهای جنوبی و شمالی میباشد. پا به سران حیات دریایی را تحت سلطۀ خویش دارند، حال آن که اشکال مربوط حیات به طور تدریجی پدیدار گشته و متمایز میشوند.
280٫000٫000 سال پیش قارهها به اندازۀ زیادی از دومین سیلابهای سیلورین بیرون آمده بودند. رسوبات صخرهای این زیر آب رَوی در شمال آمریکا به عنوان سنگ آهک نیاگارا شناخته میشوند، زیرا این لایۀ صخرهای است که آبشار نیاگارا روی آن جاری است. این لایۀ سنگی از کوههای شرقی تا ناحیۀ درۀ میسیسیپی امتداد مییابد، اما به جز به سمت جنوب، بیشتر به سوی غرب امتداد نمییابد. چندین لایه بر روی کانادا، قسمتهایی از آمریکای جنوبی، استرالیا، و بیشتر اروپا امتداد مییابد و حد متوسط ضخامت این زیرچینۀ نیاگارا در حدود ششصد فوت میباشد. بلافاصله بر روی تهنشست نیاگارا، در بسیاری نواحی مجموعهای از جوش سنگ، سنگ رس، و سنگ نمک را میتوان یافت. این انباشت ثانویۀ رسوبات میباشد. این نمک در مردابهای بزرگی که به طور متناوب به سمت دریا گشوده شده و سپس قطع شدند تهنشین گردید، به طوری که با رسوب نمک، به همراه مواد دیگری که در محلول نگاه داشته شده بودند، تبخیر رخ داد. در برخی نواحی این لایههای سنگی نمک هفتاد فوت ضخامت دارند.
آب و هوا یکنواخت و معتدل است، و فسیلهای دریایی در نواحی قطب شمال بر زمین نهاده شدند. اما تا پایان این دوره دریاها آنقدر به حد زیاد شور هستند که حیات کمی بقا مییابد.
در حوالی پایان زیر آب روی دوران پایانی سیلورین، آنطور که توسط رسوبات سوسنی شکل سنگ آهک نمایان است، تعداد خارپوستان — سوسنهای سنگی آبی — به اندازۀ زیادی افزایش مییابد. تریلوبیتها تقریباً از میان رفتهاند، و جانوران نرم تن به پادشاهی خود بر دریاها ادامه میدهند. ساختار مرجان - آبسنگ به قدر زیادی افزایش مییابد. در طی این عصر در مناطق مساعدتر ابتدا عقربهای بدوی آبی پدیدار میشوند. به زودی بعد از آن، و به طور ناگهانی عقربهای واقعی — استنشاق کنندگان واقعی هوا — ظاهر میشوند.
این تحولات سومین دورۀ حیات دریایی را خاتمه داده و بیست و پنج میلیون سال را میپوشاند و برای پژوهشگران شما به عنوان دورۀ سیلوریَن شناخته شده است.
در پیکار طولانی میان زمین و آب، برای مدتهای طویل دریا به طور نسبی پیروز بوده است، اما روزگاران پیروزی زمین درست در پیش است. و رانشهای قارهای هنوز جلو نرفتهاند، اما گاهی اوقات عملاً تمامی زمینهای کرۀ زمین از طریق باریکههای آبی و پلهای زمینی به هم متصل هستند.
به تدریج که زمین از آخرین سیلاب دوران سیلوریَن بیرون میآید، یک دورۀ مهم در تکامل دنیا و تکوین حیات به پایان میرسد. این طلیعۀ یک عصر نوین در کرۀ زمین است. منظرۀ عریان و غیرجذاب ایام پیشین با سرسبزی خرم پوشانیده میشود، و اولین جنگلهای باشکوه به زودی پدیدار خواهند گشت.
حیات دریایی این عصر به سبب جدایی انواع اولیه، بسیار متنوع بود، اما بعدها تمامی این انواع مختلف در هم آمیخته و به صورت مشترک زیست میکردند. جانوران بازوپا در همان اوایل به نقطۀ اوج تکامل خود رسیده و بندپایان جانشین آنان شدند، و سرخابها برای اولین بار ظاهر شدند. اما بزرگترین رویداد ظهور ناگهانی خانوادۀ ماهی بود. این عصر ماهیان گشت، آن دورۀ تاریخ دنیا که با نوع حیوان مهرهدار تعیین ویژگی میشد.
270٫000٫000 سال پیش قارهها همگی بر فراز آب قرار داشتند. در میلیونها میلیون سال این چنین زمین فراوانی در یک زمان بر فراز آب قرار نداشت. این یکی از بزرگترین ادوار پدیداری زمین در تمامی تاریخ دنیا بود.
پنج میلیون سال بعد سرزمینهای آمریکای شمالی و جنوبی، اروپا، آفریقا، شمال آسیا، و استرالیا برای مدت کوتاهی دچار سیل زدگی شدند. در آمریکای شمالی زیر آب روی زمین گهگاهی تقریباً کامل میشد و لایههای سنگ آهک حاصل از آن ضخامتی به اندازۀ 500 تا 5٫000 فوت دارند. این دریاهای گوناگون متعلق به دوران دِوُن در ابتدا در یک جهت و سپس در جهت دیگر امتداد یافتند، طوری که دریای پهناور داخلی آمریکای شمالی وابسته به قطب شمال از طریق شمال کالیفرنیا به سوی اقیانوس آرام یک مسیر خروجی پیدا نمود.
260٫000٫000 سال پیش نزدیک به پایان این دورۀ فرو رفتگی زمین، قسمتی از شمال آمریکا با دریاهایی که با آبهای اقیانوس آرام، اطلس، قطب شمال، و خلیج ارتباطی همزمان داشتند پوشیده گشت. میانگین ضخامت رسوبات این مراحل بعدی اولین سیل دوران دِوُن در حدود یک هزار فوت میباشد. آبسنگهای مرجانی که این ایام را تعیین ویژگی مینمایند نمایانگر این هستند که دریاهای واقع در خشکی زلال و کم عمق بودند. چنین رسوبات مرجانی در کنارههای رودخانۀ اوهایو در نزدیکی لویی ویل، کنتاکی، نمایانند، و در حدود یکصد فوت ضخامت دارند و شامل بیش از دویست نوع مختلف میباشند. این ساختارهای مرجانی تا کانادا و شمال اروپا و تا نواحی قطب شمال امتداد مییابند.
به دنبال این زیر آب رویها بسیاری از خطوط ساحلی به میزان قابل ملاحظهای مرتفع شدند، طوری که رسوبات پیشین با گِل و سنگ رس پوشیده شدند. همچنین یک لایۀ قرمز ماسه سنگ وجود دارد که مشخص کنندۀ یکی از رسوبات متعلق به دوران دِوُن میباشد، و این لایۀ قرمز روی بیشتر سطح کرۀ زمین وسعت یافته و در شمال و جنوب آمریکا، اروپا، روسیه، چین، آفریقا، و استرالیا پیدا میشود. چنین رسوبات قرمز رنگ حاکی از شرایط بایر و نیمه بایر میباشند، اما آب و هوای این دوره هنوز معتدل و یکنواخت بود.
در سراسر تمامی این دوره سرزمین جنوب شرقی جزیرۀ سین سیناتی کاملاً بالای آب باقی ماند. اما بخش عمدۀ غرب اروپا به علاوۀ جزایر بریتانیا زیر آب فرو رفتند. در ویلز، آلمان، و سایر نقاط اروپا سنگهای دوران دِوُن 20٫000 فوت ضخامت دارند.
250٫000٫000 سال پیش شاهد ظهور خانوادۀ ماهیان، مهره داران، یکی از مهمترین مراحل در کل تکامل پیش از انسان بود.
بندپایان، یا سخت پوستان، نیاکان اولین مهره داران بودند. پیش قراولان خانوادۀ ماهیان دو نیای تغییر یافتۀ بندپا بودند. یکی یک بدن دراز داشت که سر را به دم وصل میکرد، حال آن که دیگری یک پیش ماهی بدون ستون فقرات و بیآرواره بود. اما هنگامی که ماهیان، اولین مهره داران دنیای حیوانات، به طور ناگهانی از شمال پدیدار گشتند، این انواع اولیه به سرعت نابود شدند.
بسیاری از بزرگترین ماهیان واقعی به این عصر تعلق دارند. و برخی از اقسام دنداندار بیست و پنج تا سی فوت درازا دارند. کوسه ماهیان امروزی از بقا یافتگان این ماهیان دوران باستان هستند. ماهیان ششدار و زرهدار به نقطۀ اوج تکامل خود رسیدند، و پیش از آن که این دوره به پایان رسد، ماهیان با آبهای شیرین و شور، هر دو، انطباق یافته بودند.
بسترهای واقعی استخوان شامل دندان و اسکلت ماهی در رسوباتی که در نزدیکی پایان این دوره در زمین گذاشته شده ممکن است یافت شوند، و بسترهای غنی فسیل در امتداد ساحل کالیفرنیا واقع شدهاند، زیرا بسیاری از خلیجهای محفوظ متعلق به اقیانوس آرام به داخل سرزمین آن ناحیه امتداد یافتند.
کرۀ زمین با انواع جدید گیاهان زمینی به سرعت پوشیده میشد. تا این هنگام به جز در حول و حوش لبۀ آب گیاهان اندکی در زمین میروییدند. آنگاه، و به طور ناگهانی خانوادۀ بارور سرخس ظاهر گشت و سریعاً روی سطح به سرعت پدیدار شوندۀ زمین در تمامی قسمتهای دنیا گسترش یافت. به زودی انواع و اقسام درختان، به ضخامت دو فوت و ارتفاع چهل فوت پدیدار گشتند. بعدها برگ درختان نمو یافتند، اما این تنوعات اولیه فقط شاخ و برگ ابتدایی داشتند. گیاهان کوچکتر بسیاری وجود داشتند، اما فسیلهای آنها یافت نمیشوند، زیرا آنها معمولاً توسط باکتریهایی که باز هم پیش از آن ظاهر گشتند نابود شدند.
همینطور که زمین سر بر آورد، آمریکای شمالی از طریق پلهای زمینی که تا گرینلند امتداد مییافتند به اروپا وصل شد. و امروزه گرینلند بقایای این گیاهان اولیۀ زمینی را در زیر پوشش یخی خود حفظ کرده است.
240٫000٫000 سال پیش زمین روی قسمتهایی از اروپا و شمال و جنوب آمریکا، هر دو، شروع به فروکش نمود. این فرو روی ظهور آخرین و کوچکترین سیلابهای گستردۀ دورۀ دِوُن را نشان نمود. دریاهای قطب شمال مجدداً روی بخش عمدۀ آمریکای شمالی به سوی جنوب حرکت نمودند. اقیانوس اطلس قسمت بزرگی از اروپا و غرب آسیا را زیر آب فرو برد، در حالی که جنوب اقیانوس آرام بیشتر هند را پوشانید. این زیر آب روی در پدیداری خویش آهسته بود و به همان اندازه نیز در عقب نشینی کند بود. کوههای کتزکیل در امتداد کنارۀ غربی رودخانۀ هادسُن یکی از بزرگترین بناهای ژئولوژیک این دوره هستند که در سطح آمریکای شمالی یافت میشوند.
230٫000٫000 سال پیش دریاها همچنان به عقب نشینی خود ادامه میدادند. بیشتر آمریکای شمالی بر فراز آب قرار داشت، و فعالیت آتشفشانی بزرگی در ناحیۀ سنت لارنس رخ داد. کوه رویال در مونترآل گردنۀ فرسایش یافتۀ یکی از این آتشفشانها است. رسوبات سرتاسر این دوره به خوبی در کوههای آپالاچی آمریکای شمالی نمایان است، یعنی جایی که رودخانۀ ساسکوهانا با ایجاد یک دره این لایههای پی در پی را که ضخامتی بیش از 13٫000 فوت به دست آورده در معرض دید قرار داده است.
مرتفع شدن قارهها ادامه مییافت، و اتمسفر سرشار از اکسیژن میگشت. کرۀ زمین با جنگلهای پهناور سرخس به ارتفاع یکصد فوت و با درختان خاص آن روزگاران پوشیده میگشت. جنگلها خاموش بودند، هیچ صدایی شنیده نمیشد، نه حتی صدای خش خش یک برگ، زیرا چنین درختانی هیچ برگی نداشتند.
و بدین ترتیب یکی از طولانیترین ادوار تکامل حیات دریایی، عصر ماهیان، پایان پذیرفت. این دوره از تاریخ دنیا تقریباً پنجاه میلیون سال طول کشید و برای پژوهشگران شما به عنوان دوران دِوُن شناخته شده است.
ظهور ماهی در طول دورۀ پیشین نشانگر اوج تکامل حیات دریایی است. از این نقطه به بعد تکامل حیات زمینی به طور فزایندهای مهم میشود. و این دوره با برقراری این مرحلۀ تقریباً ایدهآل برای ظهور اولین حیوانات متعلق به خشکی گشایش مییابد.
220٫000٫000 سال پیش بسیاری از مناطق قارهای خشکی، شامل بیشتر شمال آمریکا بر فراز آب قرار داشتند. زمین از گیاهان پرپیرایه پوشیده گشت. این در حقیقت عصر سرخسان بود. دیاکسید کربن هنوز در اتمسفر موجود بود، اما به میزان کاهش یابنده.
مدت کوتاهی بعد از آن قسمت مرکزی شمال آمریکا زیر آب فرو رفت، و دو دریای بزرگ داخل خشکی ایجاد نمود. مناطق کوهستانی ساحلی در اقیانوس آرام و اطلس، هر دو، درست در ماورای خطوط ساحلی کنونی واقع شده بودند. این دو دریای اکنون به هم پیوسته اشکال مختلف حیات خویش را در آمیختند، و وصلت این جانداران دریایی آغاز افول سریع و جهانی حیات دریایی و گشایش دورۀ بعدی حیات زمینی را نشان نمود.
210٫000٫000 سال پیش دریاهای حاوی آب گرم قطب شمال بیشتر شمال آمریکا و اروپا را میپوشانیدند. آبهای قطب جنوب آمریکای جنوبی و استرالیا را زیر آب فرو بردند، در حالی که آفریقا و آسیا هر دو بسیار مرتفع گردیدند.
هنگامی که دریاها در فراز خویش بودند، یک تحول جدید تکاملی به طور ناگهانی به وقوع پیوست. به ناگاه اولین حیوانات زمینی ظاهر شدند. انواع بیشماری از این حیوانات وجود داشتند که قادر بودند روی زمین یا در آب زندگی کنند. این جانوران دو زیستی که هوا تنفس میکردند از بندپایان، که کیسههای شنایشان به شُش تکامل یافته بود، به وجود آمدند.
از آبهای شور دریاها حلزونها، عقربها، و قورباغهها به روی زمین خزیدند. امروزه قورباغهها هنوز در آب تخم گذاری میکنند، و نوزادان آنان بدواً به صورت ماهیان کوچک، بچه وزغها، وجود دارند. این دوره به خوبی میتواند به عنوان عصر قورباغهها شناخته شود.
بلافاصله بعد از آن ابتدا پشهها ظاهر شدند، و به همراه عنکبوتان، عقربها، سوسکها، جیرجیرکها، و ملخها فوراً در قارههای دنیا پراکنده گشتند. سنجاقکها سی اینچ درازا داشتند. هزار نوع سوسک به وجود آمد، و برخی تا درازای چهار اینچ رشد کردند.
دو گروه از خارپوستان به طور خاص به خوبی تکوین یافتند، و آنها در واقع فسیلهای راهنمای این عصر هستند. کوسه ماهیان بزرگی که از صدفها تغذیه میکردند نیز بسیار تکامل یافتند، و برای بیش از پنج میلیون سال اقیانوسها را تحت سلطۀ خود در آوردند. آب و هوا هنوز معتدل و یکنواخت بود. حیات دریایی به قدر اندکی تغییر یافته بود. ماهیان آب شیرین در حال تکوین بودند و تریلوبیتها به انقراض نزدیک میشدند. مرجانها قلیل بودند و سنگ آهک بسیاری توسط خارپوستان ساخته میشد. سنگ آهکهای بهتر ساختمانی در طی این دوره روی زمین نهاده شدند.
آبهای بسیاری از دریاهای واقع در خشکی آنقدر به حد زیاد با آهک و مواد معدنی دیگر اشباع بودند که مخل پیشرفت و پیدایش بسیاری از انواع حیات دریایی بودند. سرانجام دریاها در نتیجۀ رسوب گستردۀ سنگ که در برخی جاها شامل روی و سرب میشد تصفیه شدند.
رسوبات این عصر اولیۀ کربنزا بین 500 تا 2٫000 فوت ضخامت دارند، و شامل ماسه سنگ، سنگ رس، و سنگ آهک میباشند. قدیمیترین لایهها شامل فسیلهای حیوانات زمینی و دریایی، هر دو، و گیاهان، به همراه رسوبات زیاد سنگریزهها و آبگیرها میباشند. زغال سنگ قابل حفاری کمی در این لایههای قدیمیتر پیدا میشود. این رسوبات در سراسر اروپا بسیار شبیه آنهایی هستند که در آمریکای شمالی در زمین نهاده شدند.
نزدیک به پایان این دوره سرزمین آمریکای شمالی شروع به سر بر آوردن نمود. وقفۀ کوتاهی پدیدار گشت، و دریا در حدود نیمی از بسترهای پیشین خود را دوباره پوشانید. این یک زیر آب رَوی کوتاه بود، و بیشتر زمین به زودی کاملاً بر فراز آب قرار گرفت. آمریکای جنوبی هنوز از طریق آفریقا به اروپا متصل بود.
این دوره شاهد آغاز کوههای وژ، جنگل سیاه، و اورال بود. بن کوههای دیگر و قدیمیتر در سراسر بریتانیای کبیر و اروپا یافت میشود.
200٫000٫000 سال پیش مراحل واقعاً فعال دورۀ کربنزا آغاز گردید. برای بیست میلیون سال پیش از این زمان، رسوبات قدیمیتر زغال سنگ داشتند روی زمین نهاده میشدند، اما اکنون فعالیتهای گستردهتر شکل دهندۀ زغال سنگ در شرف وقوع بودند. طول دورۀ واقعی تهنشینی زغال سنگ اندکی بیش از بیست و پنج میلیون سال بود.
زمین به سبب تغییر سطح دریا که علت آن فعالیتهای کف اقیانوس بود متناوباً بالا و پایین میرفت. این پریشانی پوستهای — ثبات و سر بر آوردن زمین — در رابطه با رویش پربار گیاهی مردابهای ساحلی به تولید رسوبات گستردۀ زغال سنگ کمک نمود. این امر موجب گشته که این دوره به عنوان دورۀ کربنزا شناخته شود. و آب و هوا در سراسر دنیا هنوز معتدل بود.
لایههای زغال سنگ به صورت یک در میان با سنگ رس، آجر سنگ، و جوش سنگ قرار گرفتهاند. ضخامت این بسترهای زغال سنگ در مرکز و شرق ایالات متحده بین چهل تا پنجاه فوت متغیر است. اما بسیاری از این رسوبات در طول ارتفاع یافتنهای متعاقب زمین شستشو یافته و از بین رفتند. در برخی از قسمتهای آمریکای شمالی و اروپا لایههای حاوی زغال سنگ 18٫000 فوت ضخامت دارند.
وجود ریشههای درختان، همینطور که در زیر بسترهای کنونی زغال سنگ در خاک رس روییدند، نشانگر این است که زغال سنگ دقیقاً در همان جایی که اکنون یافت میشود شکل گرفت. زغال سنگ، بقایای محفوظ مانده در آب و تعدیل یافته با فشار رشتۀ گیاهانی است که در لجنزارها و سواحل مردابهای این عصر بسیار دور روییدند. لایههای زغال سنگ اغلب حاوی گاز و نفت میباشند. بسترهای مواد گیاهی پوسیده، بقایای رویش سابق گیاهان، اگر در معرض فشار و حرارت مناسب قرار گیرند، به نوعی از زغال سنگ تبدیل میشوند. آنتراسیت نسبت به سایر زغال سنگها در معرض فشار و حرارت بیشتری قرار گرفته است.
در شمال آمریکا لایههای زغال سنگ در بسترهای متنوع، که نشانگر تعداد دفعاتی است که زمین فرو ریخته و سر بر آورده است، از ده در ایلینوی، بیست در پنسیلوانیا، سی و پنج در آلاباما، تا هفتاد و پنج در کانادا تغییر میکند. فسیلهای آب شیرین و شور هر دو در بسترهای زغال سنگ یافت میشوند.
در سراسر این دوره کوههای شمال و جنوب آمریکا فعال بودند و کوه آند و کوه نیایی جنوبی راکی هر دو در حال بالا آمدن بودند. نواحی بزرگ مرتفع ساحلی اقیانوسهای اطلس و آرام شروع به فروکش نمودند، و سرانجام آنقدر فرسایش یافته و زیر آب فرو رفتند که خطوط ساحلی دو اقیانوس به موقعیت تقریبی کنونی خود عقب نشستند. حد متوسط ضخامت رسوبات این زیر آب روی در حدود هزار فوت میباشد.
190٫000٫000 سال پیش شاهد گسترش دریای کربنزای آمریکای شمالی به سوی غرب در آن سوی ناحیۀ کنونی کوه راکی با یک مسیر خروجی به اقیانوس آرام از طریق شمال کالیفرنیا بود. به تدریج که سرزمینهای ساحلی در طی این اعصار نوسانات ساحلی سر بر آورده و نشست میکردند، در سراسر قارههای آمریکا و اروپا، لایه به لایه، مداوماً مرجان بر زمین نهاده میشد.
180٫000٫000 سال پیش پایان دورۀ کربنزا را به همراه آورد. در طی این دوره در سراسر دنیا — در اروپا، هند، چین، شمال آفریقا، و قارههای آمریکا — زغال سنگ شکل یافته بود. در پایان دورۀ شکلیابی زغال سنگ، آمریکای شمالی در شرق رودخانۀ میسیسیپی سر بر آورد، و بیشتر این بخش از آن هنگام بر فراز دریا باقی مانده است. این دورۀ ارتفاع یافتن زمین نشانگر آغاز کوههای امروزی آمریکای شمالی در نواحی آپالاچیا و غرب، هر دو، میباشد. آتشفشانها در آلاسکا و کالیفرنیا و در نواحی شکلیابی کوه در اروپا و آسیا فعال بودند. شرق آمریکا و غرب اروپا از طریق قارۀ گرینلند به هم متصل بودند.
ارتفاع یافتن زمین شروع به تغییر آب و هوای دریایی اعصار پیشین و لذا جانشینی شروع آب و هوای کمتر معتدل و بیشتر متغیر قارهای نمود.
گیاهان این ایام هاگدار بودند، و باد قادر بود آنها را تا دورها به طور گسترده پراکنده سازد. تنۀ درختان کربنزا عموماً دارای قطر هفت فوت و اغلب ارتفاع یکصد و بیست و پنج فوت بود. سرخسان امروزی به راستی یادگاران این اعصار پیشین هستند.
به طور کلی، اینها آغاز دورههای تکامل برای ارگانیسمهای آب شیرین بودند. در حیات دریایی پیشین تغییر کمی صورت پذیرفت. اما مشخصۀ مهم این دوره ظهور ناگهانی قورباغهها و نیاکان مشترک فراوان آنها بود. ویژگیهای حیاتی عصر زغال سنگ سرخسان و قورباغهها بودند.
این دوره نشانگر پایان توسعۀ محوری تکاملی در حیات دریایی و آغاز دورۀ گذاری است که به اعصار بعدی حیوانات زمینی منتهی میگردد.
این یک عصر بزرگ تحلیل رفتن حیات بود. هزاران نوع از حیوانات دریایی از بین رفتند، و حیات هنوز در خشکی چندان تثبیت نشده بود. این یک دورۀ محنت بیولوژیک بود، عصری که نزدیک بود طی آن حیات از روی زمین و از اعماق اقیانوسها محو گردد. نزدیک به پایان عصر طولانی حیات دریایی بیش از یکصد هزار عدد از انواع موجودات زنده در کرۀ زمین وجود داشتند. در پایان این دورۀ گذار کمتر از پانصد عدد بقا یافته بودند.
ویژگیهای این دورۀ نوین عمدتاً به سبب سردی پوستۀ زمین یا به علت فقدان طولانی عمل آتشفشانی نبود، بلکه به دلیل تلفیق غیرعادی تأثیرات معمول و از پیش موجود — محدودیتهای دریاها و ارتفاع یافتن فزایندۀ تودههای عظیم زمین — بود. آب و هوای معتدل دریایی روزگاران گذشته داشت ناپدید میشد، و نوع شدید آب و هوای قارهای به سرعت پدیدار میگشت.
170٫000٫000 سال پیش در روی تمامی سطح زمین تغییرات و تعدیلات بزرگ تکاملی در حال وقوع بود. به تدریج که کف اقیانوسها نشست میکردند، خشکی زمین در تمامی دنیا بالا میآمد. تیغههای منفرد کوهها ظاهر گشتند. قسمت شرقی شمال آمریکا نسبت به سطح دریا بسیار بالا بود. غرب به آرامی داشت بالا میآمد. قارهها پوشیده از دریاچههای بزرگ و کوچک شور و تعداد بیشمار دریاهای واقع در خشکی بودند که از طریق تنگههای باریک به اقیانوسها متصل بودند. ضخامت لایههای این دوره از 1٫000 تا 7٫000 فوت متغیر است.
در طی این افزایش ارتفاع زمین پوستۀ کرۀ زمین به طور گستردهای دچار تاخوردگی گشت. این یک دورۀ ظهور قارهها بود، به جز ناپدیدی برخی پلهای زمینی، به علاوۀ قارهها که برای مدتی طویل آمریکای جنوبی را به آفریقا و آمریکای شمالی را به اروپا متصل ساخته بودند.
به تدریج دریاچهها و دریاهای واقع در خشکی در سراسر دنیا خشک میشدند. یخچالهای پراکندۀ کوهستانی و ناحیهای شروع به ظاهر شدن کردند، به ویژه در نیم کرۀ جنوبی، و در بسیاری نواحی رسوبات یخی این شکلبندیهای محلی یخ حتی در بین برخی از رسوبات بالایی و بعدی زغال سنگ قابل یافتن هستند. دو عامل جدید جَوی ظاهر شدند — یخرودی و بایری. بسیاری از نواحی مرتفعتر کرۀ زمین بایر و لم یزرع شده بودند.
در سراسر این ایام تغییر جَوی، دگرگونیهای بزرگی نیز در گیاهان زمینی به وقوع پیوست. ابتدا گیاهان دانهدار ظاهر شدند، و آنها منبع غذایی بهتری برای حیات افزایش یافتۀ حیوانی - زمینی بعدی فراهم میکردند. حشرات دستخوش یک تغییر بنیادین شدند. مراحل سکون تکوین یافت تا مطالبات جان بخشی معلق را در طول زمستان و خشکسالی برآورده سازد.
در بین حیوانات زمینی در عصر پیشین قورباغهها به نقطۀ اوج خود دست یافتند و به سرعت رو به افول گذاردند، اما بقا یافتند زیرا میتوانستند حتی در آبگیرها و برکههای رو به خشکی این ایام دور و بسیار پرآزمون برای مدت طولانی زندگی کنند. در طول این عصر افول قورباغه، در آفریقا، اولین گام در تکامل قورباغه به یک جانور خزنده برداشته شد. و چون تودههای زمین هنوز به هم متصل بودند، این جاندار پیش خزندگان که از هوا استنشاق میکرد، در تمامی دنیا پخش گردید. تا این هنگام اتمسفر آنقدر تغییر یافته بود که به طرزی عالی در خدمت تأمین تنفس حیوان درآمد. مدت کمی پس از ورود این قورباغههای پیش خزندگان بود که آمریکای شمالی به طور موقت در انزوا قرار گرفته و از اروپا، آسیا، و آمریکای جنوبی جدا افتاد.
سردی تدریجی آبهای اقیانوس به نابودی حیات در اقیانوس کمک شایانی نمود. حیوانات دریایی آن دوران در سه منزلگاه مناسب پناه گرفتند: ناحیۀ کنونی خلیج مکزیک، خلیج گَنگ در هند، و خلیج سیسیل متعلق به حوزۀ مدیترانه. و از این سه ناحیه بود که حیوانات جدید دریایی که در ناملایمات به دنیا آمده بودند بعدها بیرون رفته و دریاها را پر ساختند.
160٫000٫000 سال پیش زمین از گیاهانی که برای تأمین حیات حیوانات زمینی انطباق یافته بودند به اندازۀ زیاد پوشیده شده بود، و اتمسفر برای تنفس حیوان ایدهآل گشته بود. بدین ترتیب دورۀ افول حیات دریایی و آن ایام آزمون ناملایمات بیولوژیک، که تمامی اشکال حیات به جز آنهایی که ارزش بقا داشتند را از بین برد، پایان مییابد. آن حیوانات بقا یافته از این رو محق بودند که به عنوان نیاکان حیات سریعتر تکامل یابنده و بسیار متمایز متعلق به اعصار آتی تکامل سیارهای عمل نمایند.
پایان این دورۀ محنت بیولوژیک، که برای دانشجویان شما به عنوان دورۀ پِرمیان شناخته شده است، همچنین نشانگر پایان عصر طولانی پالئوزوئیک میباشد که یک چهارم تاریخ سیارهای، دویست و پنجاه میلیون سال، را میپوشاند.
پرورشگاه عظیم اقیانوسی حیات در یورنشیا مقصود خود را به انجام رسانیده است. در طول اعصار طولانی هنگامی که زمین برای حفظ حیات نامناسب بود، پیش از این که اتمسفر در بر گیرندۀ میزان مناسب اکسیژن برای حفظ حیوانات بالاتر زمینی شود، دریا حیات اولیۀ عالم را پرستاری و پرورش نمود. اکنون همینطور که مرحلۀ دوم تکامل در روی زمین آغاز میشود، اهمیت بیولوژیک دریا به گونهای تدریجی کاهش مییابد.
[عرضه شده توسط یک حامل حیات نبادان، یکی از گروههای اولیه که به یورنشیا گمارده شده است.]
عصر انحصاری حیات دریایی پایان یافته است. مرتفع شدن زمین، پوستۀ در حال سردی و اقیانوسهای در حال سردی، محدود شدن و عمیق شدن متعاقب دریاها، به همراه افزایش زیاد زمین در عرضهای شمال جغرافیایی، همگی به قدر زیادی دست به دست هم داده و آب و هوای دنیا را در تمام نواحی دور از منطقۀ استوایی تغییر دادند.
ادوار پایانی عصر پیشین به راستی عصر قورباغهها بودند، اما این نیاکان مهرهداران زمینی که به تعداد بسیار کم بقا یافته بودند، دیگر غالب نبودند. انواع بسیار کمی از آنان طی مصائب سترگ دورۀ پیشین محنت بیولوژیک جان به در بردند. حتی گیاهان هاگدار تقریباً از بین رفتند.
رسوبات فرسایشی متعلق به این عصر بیشتر جوش سنگ، سنگ رس، و ماسه سنگ بودند. وجود سنگ گچ و لایههای قرمز در سراسر این رسوبات در آمریکا و اروپا نشانگر این است که آب و هوای این قارهها خشک بوده است. این مناطق بایر به سبب رگبارهای شدید و دورهای در نواحی کوهستانی اطراف در معرض فرسایش زیادی قرار داشتند.
در این لایهها فسیلهای کمی یافت میشوند، اما رد پاهای بیشمار خزندگان زمینی را میتوان در ماسه سنگها مشاهده نمود. در بسیاری مناطق هزار فوت رسوب ماسه سنگ قرمز متعلق به این دوره شامل هیچ فسیلی نمیباشد. حیات حیوانات زمینی فقط در برخی قسمتهای آفریقا تداوم داشت.
ضخامت این رسوبات بین 3٫000 تا 10٫000 فوت متغیر است، و حتی در ساحل اقیانوس آرام 18٫000 فوت میباشد. بعدها گدازههای آتشفشانی در میان بسیاری از این لایهها با فشار قرار گرفتند. صخرههای دیوارۀ رودخانۀ هادسُن با دفع سنگ آتشفشانی بازالت بین این چینههای دوران تریاسه شکل گرفتند. در قسمتهای مختلف دنیا عمل آتشفشانی گسترده بود.
در اروپا، به ویژه آلمان و روسیه، رسوباتی از این دوره را میتوان پیدا نمود. در انگلستان ماسه سنگ جدید قرمز به این عصر تعلق دارد. در کوههای جنوبی آلپ در نتیجۀ یک تهاجم دریایی سنگ آهک در زمین نهاده شد و اکنون میتوان آن را به صورت دیوارها، قلهها، و ستونهای ویژۀ سنگ آهک دُلومیت آن نواحی مشاهده نمود. این لایه را میتوان در سراسر آفریقا و استرالیا پیدا نمود. سنگ مرمر کارارا از چنین سنگ آهک تغییر یافتهای به دست میآید. هیچ چیز از این دوره در نواحی جنوبی آمریکای جنوبی یافت نخواهد شد، زیرا آن قسمت از قاره در زیر باقی مانده و از این رو تنها نمایانگر یک رسوب آبی یا دریایی میباشد که در اعصار پیشین و بعد متداوم است.
150٫000٫000 سال پیش دوران اولیۀ حیات زمینی تاریخ دنیا آغاز گردید. حیات، به طور کلی، پایان نیافت اما در خاتمۀ پرتنش و خصمانۀ عصر حیات دریایی، بهتر از آن پیش رفت.
همینطور که این عصر گشایش مییابد، قسمتهای شرقی و مرکزی آمریکای شمالی، نیمۀ شمالی آمریکای جنوبی، بیشتر اروپا، و تمامی آسیا کاملاً بالاتر از سطح آب قرار دارند. آمریکای شمالی برای اولین بار به لحاظ جغرافیایی جدا است، اما نه برای مدتی طولانی، زیرا پل زمینی تنگۀ برینگ به زودی مجدداً ظاهر میگردد و قاره را به آسیا متصل میسازد.
باریکههای بزرگ در آمریکای شمالی پدیدار شدند، و سواحل اقیانوسهای اطلس و آرام را موازی ساختند. گسلۀ بزرگ شرقی ایالت کِنِتیکت ظاهر گشت، و یک طرف آن نهایتاً دو مایل فرو نشست. بسیاری از این باریکههای آمریکای شمالی بعدها با رسوبات فرسایشی پر شدند، همانطور که بسیاری از حوزههای دریاچههای آب شیرین و شور نواحی کوهستانی نیز چنین شدند. بعدها این پستیهای پر شدۀ زمین توسط جریانات آتشفشانی که در زیر زمین به وقوع پیوستند بسیار ارتفاع یافتند. جنگلهای متحجر شدۀ بسیاری نواحی به این دوره تعلق دارند.
ساحل اقیانوس آرام که معمولاً در طول زیر آب رویهای قارهای بالاتر از سطح آب قرار دارد، به استثنای قسمت جنوبی کالیفرنیا و یک جزیرۀ بزرگ که در آنچه اکنون اقیانوس آرام است و در آن هنگام وجود داشت، فرو نشست. این دریای باستانی کالیفرنیا در حیات دریایی غنی بود و به سوی شرق امتداد یافته و با حوزۀ قدیمی دریای ناحیۀ میان غربی وصل میشد.
140٫000٫000 سال پیش، به طور ناگهانی و فقط با تولد دو نیای پیش خزندگان که در طول دورۀ پیشین در آفریقا به وجود آمدند، خزندگان در شکل کامل ظاهر گشتند. آنها به سرعت تکامل یافتند، و به زودی به تمساحها، خزندگان فلسدار، و سرانجام به مارهای دریایی و خزندگان قادر به پرواز، هر دو، راه بردند. نیاکان دوران گذار آنان سریعاً از بین رفتند.
این دایناسورهای سریعاً در حال تکامل خزنده به زودی حاکمان این عصر گردیدند. آنها تخم گذار بودند و به واسطۀ مغزهای کوچک خود از کلیۀ حیوانات متمایز میباشند. آنها مغزهایی به وزن کمتر از یک پوند داشتند که بدنهایی را که بعدها تا چهل تن وزن داشت کنترل میکردند. اما خزندگان پیشین کوچکتر و گوشتخوار بودند و روی پاهای عقب خود همانند کانگورو راه میرفتند. آنها استخوانهای میان تهی پرنده گونه داشتند و متعاقباً روی پاهای عقبشان فقط سه انگشت پا به وجود آمد، و بسیاری از فسیلهای رد پاهای آنان با رد پاهای پرندگان غول پیکر اشتباه شده است. بعدها دایناسورهای گیاهخوار به وجود آمدند. آنها روی چهار پا راه میرفتند، و در یک شاخه از این گروه یک زرۀ استحفاظی به وجود آمد.
چندین میلیون سال بعد اولین پستانداران ظاهر شدند. آنها غیرجفتدار بودند و به سرعت منقرض گردیدند. هیچیک از آنان بقا نیافتند. این یک تلاش تجربی بود تا انواع پستانداران بهبود یابند، اما این در یورنشیا موفقیتآمیز نبود.
حیات دریایی این دوره ناکافی بود اما با تهاجم جدید دریا، که مجدداً خطوط ساحلی گستردهای از آبهای کم عمق را ایجاد نمود، به سرعت بهبود یافت. از آنجا که آب کم عمق بیشتری در اطراف اروپا و آسیا وجود داشت، غنیترین بسترهای فسیلی در حول و حوش این قارهها یافت میشوند. امروزه اگر شما مایل باشید حیات این عصر را مطالعه کنید، نواحی هیمالیا، سیبری، و مدیترانه و نیز هند و جزایر حوزۀ جنوبی اقیانوس آرام را بررسی کنید. یک مشخصۀ برجستۀ حیات دریایی، وجود انبوه آمونیتهای زیبا بود که بقایای فسیلی آنان در سراسر دنیا پیدا میشوند.
130٫000٫000 سال پیش دریاها تغییر بسیار اندکی کرده بودند. سیبری و آمریکای شمالی از طریق پل زمینی تنگۀ برینگ به هم متصل بودند. یک حیات غنی و بیهمتا در ساحل اقیانوس آرام در کالیفرنیا، یعنی جایی که بیش از یکهزار نوع از آمونیتها از انواع بالاتر جانوران پا به سر به وجود آمدند، ظاهر گشت. تغییرات حیات در این دوره به رغم گذرا و تدریجی بودن به راستی انقلابی بودند.
این دوره بیست و پنج میلیون سال به درازا کشید و به عنوان دوران تریاسه شناخته شده است.
120٫000٫000 سال پیش مرحلۀ جدیدی از عصر خزندگان آغاز گشت. رویداد بزرگ این دوره تکامل و انقراض دایناسورها بود. حیات حیوان زمینی از نظر اندازه به بزرگترین حد تکامل خود رسیده و تا پایان این عصر عملاً از روی زمین محو گردیده بود. دایناسورها در تمامی اندازهها از نوعی کمتر از دو فوت تا دایناسورهای غولآسای غیرگوشتخوار که طولشان هفتاد و پنج فوت بود و از آن هنگام هیچ مخلوق زندهای با حجم آنان هرگز برابری نکرده است تکامل یافته بودند.
بزرگترین دایناسورها منشأ در غرب آمریکای شمالی دارند. این خزندگان غول پیکر در سراسر نواحی کوههای راکی، در امتداد تمام ساحل اقیانوس اطلس در آمریکای شمالی، غرب اروپا، آفریقای جنوبی، و هند مدفون هستند، ولی در استرالیا چنین نیست.
به تدریج که این مخلوقات عظیمالجثه بزرگتر و بزرگتر میشدند از فعالیت و قدرت آنان کاسته میشد. اما آنها به چنان مقدار زیادی غذا نیاز داشتند و زمین چنان توسط آنان پوشیده گشت که عملاً از گرسنگی تلف شده و معدوم گشتند — آنها فاقد هوش لازم برای مقابله با وضع موجود بودند.
تا این هنگام بیشتر بخش شرقی آمریکای شمالی، که برای مدتهای مدید مرتفع شده بود، از ارتفاعش کاسته شده و در داخل اقیانوس اطلس فرو نشسته بود، طوری که ساحل چند صد مایل فراتر از زمان حاضر به سوی بیرون وسعت یافته بود. بخش غربی قاره هنوز بالا بود، اما حتی این نواحی نیز بعدها توسط دریای شمالی و اقیانوس آرام که به سمت ناحیۀ بلک هیلز داکوتا به سوی شرق وسعت یافته بودند، مورد تهاجم واقع شدند.
این یک عصر آب شیرین بود که با بسیاری دریاچههای درون مرزی متمایز گشته بود، همانطور که در فسیلهای وافر آب شیرین متعلق به بسترهای موسوم به مُریسون در کلرادو، مونتانا، و وایومینگ نشان داده میشود. ضخامت این رسوبات در هم آمیختۀ آب شور و شیرین بین 2٫000 تا 5٫000 فوت متغیر است، اما مقدار بسیار اندکی سنگ آهک در این لایهها موجود است.
همان دریای قطبی که تا اعماق آمریکای شمالی گسترش یافت، تمامی آمریکای جنوبی به استثنای کوههای آند که به زودی ظاهر گشتند را نیز پوشانید. بیشتر چین و روسیه زیر آب فرو رفت، اما تهاجم آب در اروپا از همه جا بزرگتر بود. در طول این زیر آب رَوی بود که چاپ زیبای سنگی جنوب آلمان بر زمین نهاده شد، آن لایههایی که فسیلها، نظیر ظریفترین بالهای حشرات دوران باستان، چنان در آن محفوظ ماندهاند که گویا متعلق به دیروز هستند.
گیاهان این عصر بسیار شبیه دورۀ پیشین بودند. سرخسها به بقای خویش ادامه دادند، در حالی که سروها و کاجها بیشتر و بیشتر شبیه انواع مختلف امروزی شدند. هنوز قدری زغال سنگ در امتداد سواحل شمالی دریای مدیترانه داشت شکل میگرفت.
بازگشت دریاها آب و هوا را بهبود بخشید. مرجانها به آبهای اروپا راه یافتند، و بر این امر گواهی دادند که آب و هوا هنوز معتدل و یکنواخت بود، اما دیگر هرگز در دریاهای به آرامی سرد شوندۀ قطبی ظاهر نگشتند. حیات دریایی این ایام به اندازۀ زیادی بهبود یافته و تکامل یافت، به ویژه در آبهای اروپا. مرجانها و خارپوستان هر دو به طور موقت در تعداد بیشتری نسبت به سابق ظاهر گشتند، اما آمونیتها بر حیات جانوران بیمهرۀ اقیانوسها تسلط یافتند. اندازۀ متوسط آنها بین سه تا چهار اینچ بود، گر چه یک نوع به قطر هشت فوت دست یافت. اسفنجها در همه جا وجود داشتند، و سپیداجها و اویسترها هر دو به تکامل خویش ادامه دادند.
110٫000٫000 سال پیش پتانسیلهای حیات دریایی مداوماً آشکار میشدند. توتیای دریایی یکی از برجستهترین جهشهای این عصر بود. خرچنگها، لابسترها، و انواع امروزی سخت پوستان تکامل یافتند. تغییرات چشمگیری در خانوادۀ ماهیان به وقوع پیوست. یک نوع از تاس ماهی در ابتدا ظاهر گشت، اما مارهای درندۀ دریایی، که از خزندگان زمینی برآمدند، هنوز تمام دریاها را فرا گرفته بودند، و نابودی کل خانوادۀ ماهیان را مورد تهدید قرار میدادند.
این عصر به گونهای چشمگیر به صورت دوران دایناسورها ادامه یافت. آنها چنان زمین را مورد هجوم خویش قرار دادند که در طول دورۀ پیشین پیشروی دریاها دو نوع از آنها برای بقا به آب پناه آوردند. این مارهای دریایی نمایانگر یک گام به سوی عقب در جریان تکاملند. در حالی که برخی از انواع جدید در حال پیشرفت هستند، برخی تیرهها ساکن باقی میمانند و سایرین گرایش به قهقرا دارند و به سوی یک حالت سابق بازگشت میکنند. و آنگاه که این دو نوع خزنده زمین را ترک کردند، این چیزی است که اتفاق افتاد.
همینطور که زمان میگذشت، مارهای دریایی به چنان اندازهای رشد کردند که بسیار سست گشته و سرانجام از بین رفتند، زیرا مغز آنان فاقد اندازۀ مناسب برای حفظ بدنهای عظیمشان بود. مغز آنها کمتر از دو اونس وزن داشت، به رغم این واقعیت که این ایکتیوسورهای غول پیکر گاهی اوقات تا درازای پنجاه فوت رشد میکردند و اکثر آنها بیش از سی و پنج فوت طول داشتند. سوسمارهای دریایی نیز یک نوع عقب گرد از نوع زمینی خزندگان بودند، اما برخلاف مارهای دریایی، این حیوانات همیشه برای تخم گذاری به زمین باز میگشتند.
به زودی پس از این که دو نوع از دایناسورها در تلاشی بیهوده برای حفظ خود به آب کوچ کردند، دو نوع دیگر به سبب رقابت تلخ حیات در روی زمین به هوا رانده شدند. اما این پتروسورهای پرنده نیاکان پرندگان حقیقی اعصار بعد نبودند. آنها از دایناسورهای استخوان - میان تهی جهنده تکوین یافتند، و شکل بالهای آنها همانند خفاش بود، با عرض بیست تا بیست و پنج فوت. این خزندگان پرندۀ دوران کهن تا طول ده فوت رشد کرده، و آروارههایی جدا شدنی داشتند که بسیار شبیه آروارههای مارهای امروزی بودند. برای مدتی به نظر میرسید که این خزندگان پرنده از موفقیت برخوردارند، اما آنها نتوانستند در امتداد خطوطی که آنان را قادر میساخت به صورت هوانورد بقا یابند تکامل پیدا کنند. آنها نمایانگر تیرههای بقا نیافتۀ تبار پرندگان هستند.
لاکپشتان در طی این عصر افزایش یافتند، و ابتدا در آمریکای شمالی ظاهر شدند. اجداد آنها از طریق پل زمینی شمالی از آسیا به آنجا عزیمت کردند.
یکصد میلیون سال پیش عصر خزندگان داشت به پایان خود نزدیک میشد. دایناسورها، با تمام جثۀ عظیم خود، تقریباً حیواناتی بیمغز بودند. آنها در تأمین خوراک کافی برای تغذیۀ این بدنهای غول پیکر فاقد هوش لازم بودند. و بدین ترتیب این خزندگان سست زمینی در ارقام پیوسته فزایندهای هلاک گردیدند. از آن پس تکامل، رشد مغزها را دنبال خواهد کرد، نه حجم فیزیکی، و تکامل مغزها هر دورۀ متعاقب تکامل حیوان و پیشرفت سیارهای را تعیین ویژگی خواهد نمود.
این دوره که اوج و شروع انقراض خزندگان را در بر میگیرد، نزدیک به بیست و پنج میلیون سال طول کشید و به عنوان دوران ژوراسیک شناخته شده است.
دورۀ بزرگ کرتاسه نام خود را از استیلای روزن داران فراوان آهک ساز دریاها گرفته است. این دوره یورنشیا را به نزدیکی پایان تسلط طولانی خزندگان میرساند و شاهد ظهور گیاهان گلدار و حیات پرندگان در زمین میباشد. این ایام همچنین زمان خاتمۀ رانش قارهها به سوی غرب و جنوب میباشد، که با تغییر شکل عظیم پوستۀ زمین همراه بوده و با جریانات گستردۀ مواد مذاب و فعالیتهای بزرگ آتشفشانی مقارن است.
نزدیک به پایان دورۀ پیشین زمین شناسی، بیشتر زمین قارهای بالای سطح آب قرار داشت، گر چه تا این هنگام هنوز هیچ قلۀ کوهی وجود نداشت. اما به تدریج که رانش زمین قارهای ادامه یافت، با اولین مانع بزرگ در کف عمیق اقیانوس آرام مواجه گشت. این ستیز نیروهای ژئولوژیک موجب شکلیابی تمام رشته کوه شمالی و جنوبی پهناوری که از آلاسکا تا مکزیک و تا دماغۀ شاخ امتداد مییابد گردید.
بدین ترتیب این دوره مرحلۀ کوه سازی امروزی تاریخ زمین شناسی میگردد. پیش از این زمان قله کوههای اندکی وجود داشتند، صرفاً تیغههای مرتفع زمین با عرض زیاد. اکنون رشتۀ ساحلی اقیانوس آرام داشت شروع به ارتفاع یافتن مینمود، اما هفت صد مایل در غرب خط ساحلی کنونی واقع شده بود. اره کوهها داشتند شکل میگرفتند، و لایههای کوارتز حاوی طلای آنها محصول جریانات مواد مذاب آتشفشانی این دوره هستند. در بخش شرقی آمریکای شمالی، فشار دریایی اقیانوس اطلس نیز در مرتفع ساختن زمین مؤثر بود.
100٫000٫000 سال پیش قارۀ آمریکای شمالی و قسمتی از اروپا کاملاً بالاتر از سطح آب قرار داشتند. تاب خوردگی قارههای آمریکا ادامه یافت، و به دگرگونی کوههای آند در آمریکای جنوبی و مرتفع شدن تدریجی دشتهای غربی آمریکای شمالی انجامید. بیشتر مکزیک زیر دریا فرو رفت، و بخش جنوبی اقیانوس اطلس در ساحل شرقی آمریکای جنوبی پیشروی نموده و نهایتاً به خط ساحلی کنونی رسید. اقیانوسهای اطلس و هند در آن هنگام تقریباً آنطور که اکنون هستند بودند.
95٫000٫000 سال پیش سرزمینهای آمریکا و اروپا مجدداً شروع به نشست کردند. دریاهای جنوبی تهاجم خود را به آمریکای شمالی آغاز نمودند و به تدریج به سوی شمال گسترش یافته تا به اقیانوس منجمد شمالی وصل شوند. این امر دومین زیر آب رَوی بزرگ قاره را در بر میگرفت. وقتی که این دریا سرانجام عقب نشست، قاره را به حدوداً جایی که اکنون هست باقی گذارد. پیش از شروع این زیر آب رَوی بزرگ، فلاتهای شرقی آپالاچیا به طور کامل تا سطح آب سایش یافته بود. بسیاری از لایههای رنگین خاک رس خالص که اکنون برای ساختن ظروف سفالین به کار میروند در طول این عصر در نواحی ساحلی اقیانوس اطلس روی زمین قرار گرفتند، و ضخامت متوسط آنها در حدود 2٫000 فوت بود.
کارکردهای بزرگ آتشفشانی در جنوب کوههای آلپ و در امتداد خط رشته کوههای ساحلی کنونی کالیفرنیا به وقوع پیوستند. بزرگترین تغییر شکلهای پوستهای طی میلیونها میلیون سال در مکزیک رخ داد. تغییرات بزرگی نیز در اروپا، روسیه، ژاپن، و بخش جنوبی آمریکای جنوبی به وقوع پیوست. آب و هوا به طور فزایندهای متنوع گشت.
90٫000٫000 سال پیش گیاهان نهاندانه از این دریاهای اولیۀ دوران کرتاسه پدیدار گشتند و به زودی قارهها را تحت پوشش قرار دادند. این گیاهان زمینی به طور ناگهانی به همراه درختان انجیر، مگنولیا، و درختان لاله ظاهر شدند. به زودی بعد از این زمان درختان انجیر، درختان نان، و نخلها در اروپا و دشتهای غربی آمریکای شمالی گسترش یافتند. هیچ حیوان زمینی جدیدی ظاهر نشد.
85٫000٫000 سال پیش تنگۀ برینگ مسدود شد، و جلوی آبهای در حال سردی دریاهای شمالی را گرفت. تا آن هنگام حیات دریایی آبهای خلیج - اقیانوس اطلس و آبهای اقیانوس آرام به سبب تنوعات دمای این دو حجم آب که اکنون یکسان گشتهاند، به اندازۀ زیادی تفاوت داشتند.
رسوبات گچ و نهشت سبز رنگ شنی مارل، این دوره را با این نام مشخص میسازد. رسوبات این ایام متنوعند، و شامل گچ، سنگ رس، ماسه سنگ، و مقادیر کمی سنگ آهک، به همراه زغال سنگ نامرغوب یا لیگنیت میباشند، و در بسیاری نواحی حاوی نفت هستند. ضخامت این لایهها از 200 فوت در برخی مکانها، تا 10٫000 فوت در غرب آمریکای شمالی و بسیاری مناطق اروپا متغیر است. در امتداد مرزهای شرقی کوههای راکی این رسوبات را میتوان در کوهپایههای مورب مشاهده نمود.
در سراسر دنیا گچ در این لایهها رسوخ کرده است، و این لایههای منفذدار نیمه سنگی در رُخنمونهایی که رو به بالا دارند آب را جذب میکنند و به سوی پایین انتقال میدهند تا منابع آب بیشتر نواحی کنونی بایر زمین را تأمین نمایند.
80٫000٫000 سال پیش اختلالات بزرگی در پوستۀ زمین به وقوع پیوست. پیشروی غربی رانش قارهای داشت متوقف میگشت، و انرژی عظیم نیروی محرکۀ کند پسکرانۀ قارهای، خط ساحلی آمریکای شمالی و جنوبی اقیانوس آرام را رو به بالا مچاله کرد و موجب شروع تغییرات واکنشی ژرفی در امتداد سواحل آسیایی اقیانوس آرام گردید. این ارتفاع یافتن زمین پیرامون اقیانوس آرام، که به رشته کوههای امروزی منجر گشت، بیش از بیست و پنج هزار مایل طول دارد. و دگرگونیهای ملازم با تولد آن، بزرگترین تغییراتی بودند که از هنگام پدیداری حیات در یورنشیا در سطح آن به وقوع پیوستند. جریانات مواد مذاب آتشفشانی هم در رو و هم در زیر زمین گسترده و دامنهدار بودند.
75٫000٫000 سال پیش نشانگر پایان رانش قارهای است. از آلاسکا تا دماغۀ شاخ، رشته کوههای ساحل اقیانوس آرام تکمیل گردیدند، اما هنوز قلههای اندکی وجود داشتند.
پس راندن رانش متوقف شدۀ قارهای، مرتفع ساختن دشتهای غربی شمال آمریکا را ادامه داد، ضمن این که در شرق، کوههای فرسایش یافتۀ آپالاچیا متعلق به ناحیۀ ساحل اقیانوس اطلس، با کمی کجی یا بدون کجی مستقیماً به سوی بالا بیرون افکنده شدند.
70٫000٫000 سال پیش تغییرات پوستهای که با ارتفاعیابی حداکثر ناحیۀ کوه راکی مربوط بود به وقوع پیوست. در ایالت بریتیش کلمبیا یک قطعه سنگ بزرگ در ناحیۀ سطح به اندازۀ پانزده مایل به جلو رانده شد. اینجا سنگهای دوران کامبرین به گونهای مورب روی لایههای دوران کرتاسه به خارج رانده شدهاند. در شیب شرقی کوههای راکی، در نزدیکی مرز کانادا، یک رانش تماشایی دیگری وجود داشت. در اینجا میتوان لایههای سنگی پیش حیات را که روی رسوبات در آن هنگام اخیر دوران کرتاسه بیرون رانده شدند پیدا نمود.
این یک عصر فعالیت آتشفشانی در سراسر دنیا بود، و موجب بالا آمدن بسیاری قیفهای کوچک و منفرد آتشفشانی گردید. آتشفشانهای زیر آبی در ناحیۀ زیر آب رفتۀ هیمالیا جاری گشتند. بخش عمدۀ باقیماندۀ آسیا، از جمله سیبری نیز هنوز زیر آب بود.
65٫000٫000 سال پیش یکی از بزرگترین جریانات آتشفشانی کل دوران به وقوع پیوست. لایههای رسوبی این جریانات و جریانات آتشفشانی پیشین در سراسر قارههای آمریکا، شمال و جنوب آفریقا، استرالیا، و قسمتهایی از اروپا یافت میشوند.
حیوانات زمینی تغییر اندکی یافته بودند، اما به دلیل پدیداری بیشتر قارهها، به ویژه در آمریکای شمالی، به سرعت بر تعداد آنها افزوده گردید. شمال آمریکا خطۀ بزرگ تکامل حیوان زمینی این روزگاران بود و بیشتر اروپا زیر آب بود.
شرایط جوّی هنوز گرم و یکنواخت بود. نواحی قطبی از آب و هوایی برخوردار بودند که بسیار شبیه شرایط جوّی امروز در مرکز و جنوب آمریکای شمالی بود.
تکامل بزرگ حیات گیاهی در حال وقوع بود. در بین گیاهان زمینی، گیاهان نهاندانه غالب بودند، و بسیاری درختان امروزی شامل راش، قان، بلوط، گردو، چنار، افرا، و نخلهای امروزی در ابتدا ظاهر گشتند. میوهها، چمنها، و حبوبات فراوان بودند، و این چمنها و درختان تخمدار برای دنیای گیاهی چیزی بودند که نیاکان انسان برای دنیای حیوانی بودند — آنها از نظر اهمیت تکاملی، بعد از خود انسان در درجۀ ثانویه قرار داشتند. خانوادۀ بزرگ گیاهان گلدار، به طور ناگهانی و بدون دگرگونی مرحلهای پیشین، جهش کردند. و این گیاهان نوین به زودی در سراسر دنیا پراکنده گشتند.
60٫000٫000 سال پیش، گر چه خزندگان زمینی در حال زوال بودند، دایناسورها به پادشاهی خود در زمین ادامه دادند، و اکنون پیشگامی متعلق به انواع چابکتر و فعالتر تنوعات کوچکتر و جهندۀ کانگورو از دایناسورهای گوشتخوار است. اما مدتی پیش از آن انواع جدیدی از دایناسورهای گیاهخوار ظاهر شده بودند که افزایش سریع آنان به سبب ظهور خانوادۀ علف متعلق به گیاهان زمینی صورت پذیرفت. یکی از این دایناسورهای جدید علفخوار یک چهارپای واقعی بود که دارای دو شاخ و یک سرشانۀ دماغه مانند بود. نوع زمینی لاک پشت که بیست فوت عرض داشت، و نیز سوسمارهای امروزی و مارهای واقعی نوع امروز ظاهر گشتند. تغییرات بزرگی نیز در میان ماهیان و سایر اشکال حیات دریایی در حال وقوع بود.
پیش پرندگان آبچر و شناگر متعلق به اعصار گذشتهتر و نیز دایناسورهای پرنده در هوا از موفقیت برخوردار نبودند. آنها از انواع کوتاه عمر بودند و به زودی از بین رفتند. آنها نیز در معرض فنا و نیستی دایناسورها قرار گرفتند، زیرا در مقایسه با اندازۀ بدن از مادۀ مغزی بسیار اندکی برخوردار بودند. این تلاش دوم برای ایجاد حیواناتی که بتوانند در اتمسفر پرواز کنند به شکست انجامید، همانطور که تلاش بیحاصل برای آفرینش پستانداران در طی این عصر و یک دورۀ پیشین نیز چنین نافرجام ماند.
55٫000٫000 سال پیش پیشرفت تکاملی با ظهور ناگهانی اولین نوع پرندگان حقیقی نشان شد، یک جانور شبیه به کبوتر که جد تمامی حیات پرنده بود. این سومین نوع از مخلوقات پرنده بود که در زمین ظاهر گشت، و مستقیماً از گروه خزندگان به وجود آمد، نه از دایناسورهای معاصر پرنده و نه از انواع پیشین پرندگان دنداندار زمینی. و بدین ترتیب این دوره به عنوان عصر پرندگان و نیز عصر زوال خزندگان شناخته میشود.
دورۀ بزرگ کرتاسه داشت به پایان میرسید، و خاتمۀ آن نشانگر پایان تهاجمات بزرگ دریایی قارهها است. به ویژه این امر در مورد شمال آمریکا صادق است، یعنی جایی که درست بیست و چهار سیل بزرگ رخ داده بود. و گر چه زیر آب رویهای متعاقب کوچکی وجود داشتند، هیچیک از اینها نمیتوانند با تهاجمات گسترده و طولانی دریایی این عصر و اعصار پیشین مقایسه شوند. این دوران متناوب استیلا بر زمین و دریا در سیکلهای میلیون سالی رخ دادهاند. یک روند طولانی به این بالا آمدن و سقوط کف اقیانوس و سطوح قارهای زمین مربوط بوده است. و همین حرکات موزون پوستهای در طول تاریخ کرۀ زمین از این زمان به بعد ادامه مییابد، اما با دفعات و میزان کاهش یابنده.
این دوره همچنین شاهد پایان رانش قارهای و ایجاد کوههای امروزی یورنشیا است. اما فشار احجام قارهای و نیروی محرکۀ خنثی شدۀ رانش طولانی آنها، تأثیرات خاصی در کوه سازی ندارند. عامل عمده و بنیادین در تعیین مکان یک رشته کوه، زمین پست یا فرو رفتگی باریک و درازِ از پیش موجود است که با رسوبات نسبتاً سبکتر فرسایش زمین و رانشهای دریایی اعصار پیشین پر شده است. این مناطق سبکتر زمین گاهی اوقات 15٫000 تا 20٫000 فوت ضخامت دارند. از این رو هنگامی که پوستۀ زمین به هر علت تحت فشار قرار میگیرد، این مناطق سبکتر اولینهایی هستند که مچاله شده، دچار تاخوردگی گشته و به طرف بالا صعود میکنند، تا برای نیروهای در حال ستیز و متضاد و فشارهای در کار در پوستۀ زمین یا زیر پوسته، موجب تعدیلات جبران کننده شوند. گاهی اوقات این بالارَویهای زمین بدون تاخوردگی صورت میگیرند. اما در ارتباط با صعود کوههای راکی، تاخوردگی و خم شدگی زیاد، به اضافۀ رانش لایههای گوناگون در زیر زمین و در سطح، هر دو، صورت پذیرفت.
کهنترین کوههای دنیا در آسیا، گرینلند، و شمال اروپا در بین آن سیستمهای قدیمیتر شرقی - غربی واقع شدهاند. کوههای میانسال در گروه اطراف اقیانوس آرام و دومین سیستم اروپایی شرقی - غربی که حدوداً در همان زمان متولد شد قرار دارند. این برآمدگی عظیم تقریباً ده هزار مایل طول دارد، و از اروپا به داخل ارتفاعات وِست ایندیز امتداد مییابد. جوانترین کوهها در سیستم کوه راکی قرار دارند، یعنی جایی که برای مدتهای مدید زمین مرتفع میگشت تا به دنبال آن توسط دریا پوشیده گردد، گر چه برخی از زمینهای مرتفعتر به صورت جزیره باقی ماندند. به دنبال شکلیابی کوههای میانسال، ارتفاع یک منطقۀ واقعی کوهستانی افزایش یافت و متعاقباً توسط هنروری توأم عناصر طبیعت سرانجام به صورت کوههای کنونی راکی کنده کاری گردید.
ناحیۀ کنونی کوه راکی در آمریکای شمالی، ارتفاع اولیۀ زمین نیست. آن ارتفاع از مدتها پیش تاکنون توسط عمل فرسایش مسطح گردیده و سپس از نو ارتفاع یافته است. رشته کوههای کنونی در جلو چیزی هستند که از بقایای رشتۀ اولیه که مجدداً ارتفاع یافت باقی ماندهاند. قلۀ پایکز و قلۀ لانگز نمونههای برجستۀ این فعالیت کوهی هستند که به دو نسل حیات کوهی یا بیشتر امتداد مییابند. این دو قله، تارک خود را طی چندین سیل قبل بر فراز آب نگاه داشتند.
از نظر زیست شناسی و نیز زمین شناسی، در زمین و زیر آب، این یک عصر پر رویداد و فعال بود. بر تعداد توتیای دریایی افزوده شد، در حالی که تعداد مرجانها و خارپوستان کاهش یافت. آمونیتها که در طول یک عصر پیشین از تأثیر عمدهای برخوردار بودند نیز به سرعت تقلیل یافتند. در زمین جنگلهای سرخس به اندازۀ زیادی با کاج و سایر درختان امروزی شامل سرخ چوبهای غول پیکر جایگزین شدند. تا پایان این دوره، در حالی که پستاندار جفتدار هنوز تکامل نیافته است، صحنۀ بیولوژیک کاملاً برای ظهور نیاکان اولیۀ انواع آیندۀ پستانداران، در یک عصر متعاقب، برقرار میگردد.
و بدین ترتیب یک عصر طولانی تکامل جهان که از ظهور اولیۀ حیات زمینی آغاز گشته و تا ایام اخیرتر نیاکان بلافصل نوع انسان و شاخههای هم خانوادۀ آن امتداد مییابد، به پایان میرسد. این عصر، عصر کرتاسه، پنجاه میلیون سال را میپوشاند و عصر پستانداران حیات زمینی را که دورهای به طول یکصد میلیون سال را در بر گرفته و به نام دوران مِسوزوئیک شناخته میشود به پایان میرساند.
[عرضه شده توسط یک حامل حیات نبادان که به سِتانیا گمارده شده و اکنون در یورنشیا عمل مینماید.]
عصر پستانداران از ایام سرآغاز پستانداران جفتدار تا پایان عصر یخبندان ادامه مییابد، و اندکی کمتر از پنجاه میلیون سال را در بر میگیرد.
در طول این عصر سِنوزوئیک، مناظر طبیعی دنیا ظاهری دلربا داشتند — کوهستانهای دارای پستی و بلندی، درههای فراخ، رودهای عریض، و جنگلهای پهناور. در طول این برهه از زمان تنگۀ پاناما دو بار بالا و پایین رفت. پل زمینی تنگۀ برینگ سه بار همین کار را صورت داد. انواع حیوانات، هم بسیار و هم متنوع بودند. درختان پر از پرنده بودند، و تمام دنیا به رغم تلاش بیوقفۀ انواع حیوانات در حال تکامل برای سلطه، یک بهشت حیوانی بود.
رسوبات انباشته شدۀ پنج دورۀ این عصر پنجاه میلیون ساله شامل اسناد فسیلی سلسلههای پی در پی پستانداران میباشند و به ایام ظهور واقعی خود انسان راه میبرند.
50٫000٫000 سال پیش مناطق خشکی دنیا عموماً بالاتر از سطح آب بوده یا فقط اندکی زیر آب قرار داشتند. شکل بندیهاو رسوبات این دوره، هم زمینی و هم دریایی، اما عمدتاً زمینی هستند. زمین برای یک زمان قابل ملاحظه به تدریج بالا آمد اما به طور همزمان به سطوح پایینتر و به سوی دریاها نشست کرد.
در اوایل این دوره و در شمال آمریکا نوع جفتدار حیوانات به طور ناگهانی ظاهر گشتند، و در بر گیرندۀ مهمترین توسعۀ تکاملی تا این زمان بودند. انواع پیشین غیرجفتدار پستانداران وجود داشتند، اما این نوع جدید مستقیماً و به طور ناگهانی از نیای از پیش موجود خزندگان که نسلهای آیندۀ آنان تا ایام زوال دایناسورها ادامۀ حیات داده بودند پدیدار گشتند. پدر پستانداران جفتدار یک نوع دایناسور کوچک، بسیار فعال، گوشتخوار، و جهنده بود.
غرایض بنیادین پستانداران در این انواع بدوی پستانداران شروع به نمایان شدن نمودند. پستانداران نسبت به کلیۀ اشکال دیگر حیات حیوانی از یک مزیت عالی ماندگاری برخوردارند، بدین صورت که میتوانند:
1- اولاد نسبتاً بالغ و به خوبی رشد یافتهای به دنیا آورند.
2- اولاد خویش را با توجه پرعاطفهای پرورانده، خوراک داده، و محافظت کنند.
3- نیروی برتر مغزی خویش را در بقا بخشیدن به خود به کار بندند.
4- از چابکی فزاینده برای گریز از دشمنان استفاده کنند.
5- هوش برتر را در تعدیل و تطبیق در محیط به کار زنند.
45٫000٫000 سال پیش ستونهای اصلی قارهای در رابطه با یک فرو روی بسیار عمومی خطوط ساحلی مرتفع گشتند. حیات پستاندار به سرعت داشت تکامل مییافت. یک نوع پستاندار کوچک خزنده و تخم گذار به وجود آمد و نیاکان کانگوروهای آینده، استرالیا را عرصۀ پرسه زنی خود قرار دادند. به زودی اسبهای کوچک، کرگدنهای تندپا، تاپیرهای خرطومدار، خوکهای بدوی، سنجابها، میمونهای لمور، صاریغها، و چندین قبیلۀ حیوانات شبیه میمون به وجود آمدند. آنها همگی کوچک و بدوی بودند، و به بهترین نحو برای زندگی در میان جنگلهای نواحی کوهستانی مناسب بودند. یک پرندۀ زمینی بزرگ شبیه شتر مرغ تا ارتفاع ده فوت تکامل یافت و یک تخم نه در سیزده اینچی میگذاشت. اینها نیاکان پرندگان غول پیکر مسافربر آتی بودند که بسیار باهوش بودند و سابقاً انسانها را از طریق هوا با خود حمل میکردند.
پستانداران دورۀ اولیۀ سِنوزوئیک، روی زمین، زیر آب، در هوا، و در میان نوک درختان زندگی میکردند. آنها از یک تا یازده جفت غدۀ تراوش شیر داشتند و همگی از موی قابل ملاحظهای برخوردار بودند. در اشتراک با رستههایی که در آینده پدیدار گشتند، آنها دارای دو ردیف دندان پشت سر هم شدند و در مقایسه با اندازۀ بدن، از مغزهای بزرگی برخوردار بودند. اما هیچیک از اشکال امروزی در میان آنان وجود نداشت.
40٫000٫000 سال پیش مناطق زمینی نیمکرۀ شمالی شروع به مرتفع شدن نمودند، و به دنبال آن، رسوبات گسترده و جدید زمین و سایر فعالیتهای زمینی، شامل جریان یافتن مواد مذاب آتشفشانی، تاب خوردگی، شکلیابی دریاچهها، و فرسایش به وقوع پیوستند.
در طی قسمت بعدی این دوره، بیشتر اروپا زیر آب فرو رفت. به دنبال یک بالا روی اندک زمین، قاره پوشیده از دریاچهها و خلیجها گردید. اقیانوس منجمد شمالی از طریق فرو رفتگی اورال به سمت جنوب امتداد یافت تا به دریای مدیترانه، که در آن هنگام به سوی شمال گسترش مییافت، متصل گردد، و فلات آلپ، کوههای کارپات، کوههای آپهنین، و کوههای پیرنه به صورت جزایر دریا بالاتر از سطح آب قرار داشتند. تنگۀ پاناما بالا بود. اقیانوسهای اطلس و آرام از هم جدا بودند. آمریکای شمالی از طریق پل زمینی تنگۀ برینگ به آسیا و از طریق گرینلند و ایسلند به اروپا وصل بود. مدار زمینی کرۀ زمین در عرضهای شمالی جغرافیایی فقط از طریق تنگههای اورال، که دریاهای قطبی را به دریای وسعت یافتۀ مدیترانه متصل میساخت، شکسته شد.
سنگ آهک قابل ملاحظهای از جانوران روزندار در آبهای اروپا رسوب کرد. امروزه همین سنگ تا ارتفاع 10٫000 فوت در کوههای آلپ، 16٫000 فوت در کوههای هیمالیا، و 20٫000 فوت در تبت ارتفاع یافته است. رسوبات گچی این دوره در امتداد سواحل آفریقا و استرالیا، در ساحل غربی آمریکای جنوبی، و در حول و حوش وست ایندیز پیدا میشوند.
در سراسر این دورۀ موسوم به اِئوسین تکامل پستانداران و سایر اشکال حیات با وقفۀ کم یا بدون وقفه ادامه یافت. آمریکای شمالی در آن هنگام از طریق زمین به هر قارهای به استثنای استرالیا متصل بود، و کرۀ زمین به تدریج از انواع گوناگون جانوران بدوی پستاندار پوشیده گشت.
این دوره با تکامل بیشتر و سریع پستانداران جفتدار، اشکال پیشرفتهتر حیات پستاندار که در طی این ایام به وجود آمدند تعیین ویژگی میشد.
اگر چه پستانداران اولیۀ جفتدار از نیاکان گوشتخوار برآمدند، به زودی شاخههای گیاهخوار به وجود آمدند، و در مدتی نه چندان زیاد خانوادههای پستاندار همه چیز خوار نیز پدیدار گشتند. گیاهان نهاندانه خوراک اصلی پستاندارانِ به سرعت در حال افزایش بودند. گیاهان امروزی زمینی، شامل اکثر گیاهان و درختان امروزی، در طول ادوار پیشین ظاهر گشتند.
35٫000٫000 سال پیش نشانگر آغاز عصر سلطۀ پستانداران جفتدار در دنیا است. پل زمینی جنوبی پهناور بود، و قارۀ در آن هنگام عظیم قطب جنوب را به آمریکای جنوبی، آفریقای جنوبی، و استرالیا مجدداً متصل مینمود. به رغم انباشته شدن زمین در عرضهای بالای جغرافیایی، آب و هوای دنیا به دلیل افزایش عظیم اندازۀ دریاهای استوایی و این که زمین برای ایجاد یخچالها به قدر کافی مرتفع نگشت، نسبتاً معتدل باقی ماند. جریانات گستردۀ مواد آتشفشانی در گرینلند و ایسلند به وقوع پیوستند، و قدری زغال سنگ بین این لایهها انباشته گردید.
تغییرات بارزی در جانوران سیاره در حال وقوع بود. زندگی دریایی داشت دستخوش تغییرات بزرگی میشد. بیشتر رستههای کنونی حیات دریایی موجود بودند، و جانوران روزندار دریایی به ایفای نقش مهم خود ادامه میدادند. حیات حشرهها بیشتر شبیه عصر پیشین بود. بسترهای فسیلی فلوریسانت واقع در کلرادو به سالهای بعد این ایام بسیار دور تعلق دارند. بیشتر خانوادههای حشرات زنده به این دوره باز میگردند، اما بسیاری که در آن هنگام وجود داشتند اکنون از بین رفتهاند، گر چه فسیلهای آنان باقی هستند.
این عصر به گونهای چشمگیر عصر احیا و گسترش پستانداران در زمین بود. از میان پستانداران قدیمیتر و بدویتر، پیش از این که این دوره پایان یابد، بیش از یکصد نوع از آنان از بین رفتند. حتی پستانداران عظیمالجثه و کوچک مغز به زودی از بین رفتند. در پیشرفت بقای حیوان، مغزها و چابکی جانشین زره و اندازه شده بودند. و با زوال خانوادۀ دایناسورها، پستانداران به آرامی بر کرۀ زمین تسلط یافتند، و سریعاً و به طور کامل باقیماندۀ نیاکان خزندۀ خود را نابود ساختند.
به موازات نابودی دایناسورها تغییرات بزرگ دیگری در شاخههای گوناگون خانوادۀ مارمولکها به وقوع پیوست. اعضای بقا یافتۀ خانوادههای اولیۀ خزندگان، لاک پشتها، مارها، و سوسمارها به همراه قورباغههای ارزشمند، تنها گروه باقیمانده که نمایندۀ نیاکان پیشین انسان هستند، میباشند.
منشأ گروههای متنوع پستانداران در یک حیوان بینظیر است که اکنون از بین رفته است. این حیوان گوشتخوار چیزی بود بین گربه و فک دریایی. این حیوان میتوانست در زمین یا در آب زندگی کند و بسیار باهوش و خیلی فعال بود. در اروپا نیاکان خانوادۀ سگ سانان تکامل یافتند، و به زودی موجب پیدایش بسیاری از انواع سگهای کوچک شدند. در حدود همان هنگام جوندگان راستۀ موش، شامل سگان آبی، سنجابها، گوفرها، موشها، و خرگوشها ظاهر شدند، و به زودی یک شکل چشمگیر زندگی گشتند. از آن هنگام تغییر بسیار اندکی در این خانواده رخ داده است. رسوبات بعدی این دوره شامل بقایای فسیل سگها، گربهها، راکونها، و راسوها، به شکل پیشین خود میباشند.
30٫000٫000 سال پیش انواع امروزی پستانداران شروع به ظهور نمودند. سابقاً پستاندارانی که از انواع کوهی بودند، عمدتاً در کوهستانها زندگی میکردند. ناگهان تکامل نوع دشتی یا سمدار، انواع چراگر، آن چنان که از گوشتخواران پنجهدار تمیز داده میشوند، آغاز گشت. این چراگران از یک نیای نامتمایز که پنج انگشت پا و چهل و چهار دندان داشت و پیش از پایان این عصر از بین رفت برآمدند. در سراسر این دوره تکامل انگشت پا فراتر از مرحلۀ سه انگشتی جلو نرفت.
اسب که یک نمونۀ برجستۀ تکامل است، هم در شمال آمریکا و هم در اروپا در طول این ایام زندگی میکرد، گر چه تکامل آن تا عصر بعدی یخبندان تماماً کامل نگردید. در حالی که خانوادۀ کرگدن در پایان این دوره پدیدار گشت، متعاقباً دستخوش بزرگترین گسترش خود گردید. یک جانور شبیه به خوک نیز به وجود آمد که نیای بسیاری از انواع خوک، خوک وحشی، و اسب آبی گردید. منشأ شترها و لاماها در آمریکای شمالی در حدود نیمۀ این دوره است که دشتهای غرب را اشغال کردند. بعدها لاماها به آمریکای جنوبی و شترها به اروپا مهاجرت کردند، و به زودی هر دو در آمریکای شمالی منقرض شدند، گر چه تعداد اندکی از شترها تا عصر یخبندان بقا یافتند.
حدوداً در این هنگام یک چیز قابل توجهی در غرب آمریکای شمالی به وقوع پیوست: نیاکان اولیۀ میمونهای دیرین لمور در ابتدا ظاهر شدند. در حالی که این خانواده نمیتوانند لمورهای واقعی تلقی شوند، آمدن آنها نشانگر به وجود آمدن خطی است که لمورهای واقعی متعاقباً از آن برآمدند.
همانند مارهای زمینی عصر پیشین که خود را به دریاها رساندند، اکنون یک قبیلۀ پستانداران جفتدار زمین را ترک کرده و در اقیانوسها سکنی گزیدند. و آنها از آن هنگام در دریا باقی مانده و موجب پیدایش نهنگهای امروزی، دلفینها، پورپوسها، فکها، و شیرهای دریایی شدهاند.
زندگی پرندگان سیاره به تکامل خویش ادامه داد، اما با تغییرات تکاملی اندک. اکثر پرندگان امروزی، شامل مرغان نوروزی، حواصیلها، فلامینگوها، سنقرها، بازها، عقابها، جغدها، بلدرچینها، و شترمرغها وجود داشتند.
تا پایان این دورۀ اولیگوسین، که ده میلیون سال را در بر میگرفت، حیات گیاهی به همراه حیات دریایی و حیوانات زمینی به اندازۀ زیادی تکوین یافته و عمدتاً نظیر آنچه که امروز هستند در کرۀ زمین وجود داشتند. ویژگی قابل ملاحظهای پدیدار گشت، اما اشکال آبا و اجدادی بیشتر چیزهای زنده در آن هنگام زنده بودند.
ارتفاع یافتن زمین و جدا شدن دریا به آرامی آب و هوای دنیا را تغییر داده و به تدریج آن را خنک میساخت، اما آب و هوا هنوز معتدل بود. درختان سکویا و مگنولیا در گرینلند رشد کردند، اما گیاهان نیمه استوایی به سمت جنوب شروع به حرکت کردند. تا پایان این دوره این گیاهان و درختان نواحی گرمسیری به اندازۀ زیادی از عرضهای شمال جغرافیایی ناپدید گشتند، و جای آنان را گیاهان پرطاقت و درختان برگریز گرفتند.
افزایش زیادی در تنوعات چمنها به وجود آمد، و دندانهای بسیاری از انواع پستانداران به تدریج تغییر یافت تا با نوع امروزی چرنده تطبیق یابد.
25٫000٫000 سال پیش به دنبال دورۀ طولانی مرتفع شدن زمین، به قدر اندکی زمین دچار نشست گردید. ناحیۀ کوه راکی به اندازۀ زیادی مرتفع باقی ماند، به طوری که رسوب مواد فرسایشی در سراسر زمینهای پست به سوی شرق ادامه یافت. رشته کوههای تیز و دندانهدار مجدداً مرتفع گشتند. در واقع آنها از آن هنگام در حال بالا آمدن بودهاند. تاریخ گسلۀ بزرگ عمودی چهار مایلی در ناحیۀ کالیفرنیا به این ایام باز میگردد.
20٫000٫000 سال پیش به راستی عصر طلایی پستانداران بود. پل زمینی تنگۀ برینگ بالا آمده بود و بسیاری از گروههای حیوانات شامل ماستودونهای چهار عاجه، کرگدنهای پا کوتاه و بسیاری از انواع مختلف خانوادۀ گربه از آسیا به شمال آمریکا مهاجرت کردند.
اولین گوزن ظاهر گشت و شمال آمریکا به زودی از نشخوار کنندگان — آهوها، گاوها، شترها، گاومیشهای وحشی، و چندین نوع کرگدن — پوشیده گردید، اما خوکهای عظیمالجثه که بیش از شش فوت قد داشتند منقرض گشتند.
فیلهای غول پیکر متعلق به این عصر و دورههای بعد دارای مغزهای بزرگ و نیز بدنهای بزرگی بودند، و به زودی تمامی دنیا به جز استرالیا از آنان پوشیده گردید. برای یکبار هم که شده دنیا تحت سلطۀ حیوانی غول پیکر درآمد، با مغزی آنقدر بزرگ که وی را قادر سازد به بقای خویش ادامه دهد. در مواجهه با حیات بسیار هوشمند این دوران، هیچ حیوانی به اندازۀ فیل نمیتوانست بقا یابد مگر این که دارای مغزی بزرگ و از کیفیت برتر برخوردار میبود. در هوش و توان انطباق فقط اسب به پای فیل میرسد و فقط خود انسان از وی پیشی میگیرد. با این حال از پنجاه نوع فیل که در شروع این دوره موجود بودند فقط دو نوع بقا یافتهاند.
15٫000٫000 سال پیش نواحی کوهستانی آسیا - اروپا در حال بالا آمدن بودند، و در سراسر این نواحی مقداری فعالیت آتشفشانی وجود داشت، اما این در مقایسه با جریانات آتشفشانی نیمکرۀ غربی هیچ بود. این شرایط بیثبات در سراسر دنیا مستولی گشت.
تنگۀ جبلالطارق مسدود گردید، و اسپانیا از طریق پل زمینی پیشین به آفریقا متصل شد، اما دریای مدیترانه از طریق یک مجرای باریک که تا آن سوی فرانسه امتداد مییافت به داخل اقیانوس اطلس روان گشت، و نوک کوهها و کوهستانها به صورت جزایری بر فراز این دریای کهن نمایان میشدند. بعدها، این دریاهای اروپایی شروع به عقبنشینی نمودند. باز هم بعد از آن، دریای مدیترانه به اقیانوس هند وصل بود، در حالی که در پایان این دوره ناحیۀ سوئز مرتفع گشت، طوری که دریای مدیترانه برای مدتی یک دریای شور واقع در سرزمین داخلی شد.
پل زمینی ایسلند به زیر آب فرو رفت و آبهای قطب شمال با آبهای اقیانوس اطلس درآمیختند. ساحل اقیانوس اطلسِ آمریکای شمالی به سرعت سرد شد، اما ساحل اقیانوس آرام از زمان حال گرمتر باقی ماند. جریانات بزرگ اقیانوس عمل میکردند و روی آب و هوا اثر میگذاشتند، همانطور که امروزه چنین میکنند.
حیات پستانداران به تکامل خویش ادامه داد. گلههای بزرگ اسبها به شترها در دشتهای غربی شمال آمریکا پیوستند. این به راستی عصر اسبها و نیز فیلها بود. مغز اسب از نظر کیفیت حیوانی در ردیف بعد از فیل قرار دارد، اما از یک جهت به طور آشکار پایینتر است، و آن این است که اسب به هنگام ترس هرگز بر میل عمیق باطنی به فرار به طور کامل فائق نشد. اسب فاقد کنترل احساسی فیل است، در حالی که فیل به سبب اندازه و فقدان چابکی بسیار در محدودیت قرار دارد. در طول این دوره، حیوانی به وجود آمد که تا اندازهای شبیه فیل و اسب هر دو بود، اما به زودی توسط خانوادۀ در حال افزایش گربه سانان نابود گردید.
به تدریج که یورنشیا به عصر موسوم به ”بیاسب“ وارد میشود، شما باید درنگ کرده و تعمق کنید که این حیوان برای نیاکان شما چه ارزشی داشت. انسانها در ابتدا اسبها را برای غذا استفاده میکردند، سپس برای سفر، و بعدها برای کشاورزی و جنگ. اسب برای مدتهای مدید در خدمت نوع بشر بوده است و در توسعۀ تمدن بشر نقش مهمی بازی کرده است.
رویدادهای بیولوژیک این دوره در فراهم ساختن صحنه برای ظهور متعاقب انسان بسیار کمک نمودند. در آسیای مرکزی انواع حقیقی میمون بدوی و گوریل هر دو تکامل یافتند، و هر دو از یک نیای مشترکی برخوردار بودند که اکنون منقرض گشته است. اما هیچیک از این انواع به خط موجودات زندهای که بنا بود بعدها نیاکان نژاد بشر گردند مربوط نیستند.
خانوادۀ سگ توسط چندین گروه نمایندگی میشد، به طور مشخص گرگها و روباهها، و تیرۀ گربه توسط پلنگان و ببرهای بزرگ شمشیر دندان. این تیرۀ آخر در ابتدا در شمال آمریکا به وجود آمد. تعداد خانوادههای امروزی گربه و سگ در سراسر دنیا افزایش یافت. راسوها، دلهها، سمورها، و راکونها در سراسر عرضهای شمال جغرافیایی افزایش پیدا کرده و تکامل یافتند.
پرندگان به تکامل خویش ادامه دادند، گر چه تغییرات چشمگیر اندکی به وقوع پیوست. خزندگان شبیه انواع امروزی — مارها، سوسمارها، و لاک پشتان — بودند.
بدین ترتیب یک دورۀ پرحادثه و جالب از تاریخ دنیا به پایان رسید. این عصر فیل و اسب به عنوان دورۀ میوسین شناخته شده است.
این دورۀ مرتفع شدن زمین پیش از یخبندان در شمال آمریکا، اروپا، و آسیا است. توپوگرافی زمین به قدر زیادی تغییر یافت. رشته کوهها به دنیا آمدند، جویبارها تغییر مسیر دادند، و آتشفشانهای منفرد در سراسر دنیا فوران نمودند.
10٫000٫000 سال پیش یک عصر رسوبات زمین به طور موضعی در سطح گسترده در زمینهای پست قارهها آغاز گشت، اما بیشتر این رسوبات بعدها از بین رفتند. بیشتر اروپا، شامل قسمتهایی از انگلستان، بلژیک، و فرانسه در این هنگام هنوز زیر آب بود، و دریای مدیترانه بخش عمدۀ شمال آفریقا را پوشانیده بود. در شمال آمریکا رسوبات گستردهای در کوهپایهها، در دریاچهها و در آبگیرهای بزرگ زمین ایجاد شدند. عمق متوسط این رسوبات فقط در حدود دویست فوت است. این رسوبات کم و بیش رنگی هستند، و فسیلها نادرند. دو دریاچۀ بزرگ آب شیرین در غرب شمال آمریکا وجود داشتند. رشته کوههای تیز و دندانهدار داشتند مرتفع میشدند. کوههای شاستا، هود، و رِینیِر داشتند جریان حیات کوهی خویش را آغاز میکردند. اما در عصر متعاقب یخبندان بود که آمریکای شمالی خزش خود را به سوی فرورفتگی ناحیۀ اقیانوس اطلس آغاز نمود.
برای مدتی کوتاه تمامی زمینهای دنیا به استثنای استرالیا مجدداً به هم متصل شدند، و آخرین مهاجرت بزرگ حیوانی در سراسر دنیا به وقوع پیوست. آمریکای شمالی هم به آمریکای جنوبی و هم به آسیا مرتبط بود، و حیات حیوانی آزادانه جابجا میشد. تنبلهای آسیایی، آرمادیلها، بزهای کوهی، و خرسها به آمریکای شمالی وارد شدند، ضمن این که شترهای آمریکای شمالی به چین رفتند. کرگدنها به تمامی دنیا به استثنای استرالیا و آمریکای جنوبی مهاجرت کردند، اما تا پایان این دوره در نیمکرۀ غربی منقرض گشتند.
به طور کلی، حیات عصر پیشین به تکامل و گسترش ادامه داد. خانوادۀ گربه بر حیات حیوانی استیلا یافت، و حیات دریایی تقریباً متوقف شد. بسیاری از اسبها هنوز سه انگشته بودند، اما انواع امروزی داشتند از راه میرسیدند. لاماها و شترهای زرافه مانند در چراگاهها با اسبها درآمیختند. زرافه در آفریقا ظاهر گشت، و در آن هنگام درست دارای همان گردن درازی بود که اکنون میباشد. در آمریکای جنوبی تنبلها، آرمادیلها، مورچهخوارها، و نوع آمریکایی جنوبی میمونهای بدوی به وجود آمدند. پیش از آن که قارهها نهایتاً جدا شوند، آن حیوانات عظیمالجثه، ماستودونها، به همه جا به غیر از استرالیا مهاجرت کردند.
5٫000٫000 سال پیش اسب به شکلی که اکنون هست درآمد و از آمریکای شمالی به تمامی دنیا مهاجرت نمود. اما مدتها پیش از آن که انسان سرخ از راه رسد، اسب در قارۀ مبدأ آن از بین رفته بود.
آب و هوا به تدریج داشت خنکتر میشد. گیاهان زمینی به آرامی به سوی جنوب حرکت میکردند. در ابتدا این سردی فزاینده در شمال بود که مهاجرت حیوانات را به سوی تنگههای شمالی متوقف نمود. متعاقباً این پلهای زمینی آمریکای شمالی به زیر فرو رفتند. به زودی بعد از آن، اتصال زمینی بین آفریقا و آمریکای جنوبی سرانجام به زیر آب فرو رفت، و نیمکرۀ غربی به همان شکلی که امروزه است، جدا افتاد. از این زمان به بعد، انواع مشخصی از حیات در نیمکرههای شرقی و غربی شروع به تکامل نمودند.
و بدین ترتیب این دورۀ تقریباً ده میلیون ساله به پایان میرسد، و نیای انسان هنوز ظاهر نگشته است. این زمانی است که معمولاً به عنوان دورۀ پلیوسین مشخص میشود.
تا پایان دورۀ پیشین سرزمینهای قسمت شمال شرقی آمریکای شمالی و شمال اروپا به میزان عظیمی بسیار مرتفع گشته بودند. در آمریکای شمالی مناطق وسیعی تا 30٫000 فوت یا بیشتر بالا رفته بودند. سابقاً آب و هوایی معتدل در این مناطق شمالی برقرار بود، و آبهای قطب شمال تماماً در معرض تبخیر قرار داشتند، و تقریباً تا پایان دورۀ یخبندان مداوماً عاری از یخ بودند.
جریانات اقیانوس به طور همزمان با این مرتفع شدن زمین تغییر مسیر دادند، و بادهای موسمی جهت خود را تغییر دادند. این شرایط سرانجام یک نشست تقریباً ثابت رطوبت از حرکت اتمسفر شدیداً اشباع شده در کوهستانهای شمالی ایجاد نمود. در این نواحی مرتفع و در نتیجه سرد، برف شروع به ریزش نمود و به ریزش خود ادامه داد، تا این که به عمق 20٫000 فوت دست یافت. عمیقترین مناطق برفی، به اضافۀ ارتفاع، نقاط مرکزی جریانات بعدی فشار یخبندان را تعیین نمودند. و درست تا زمانی که این نشستِ بیش از حد این کوهستانهای شمالی را با این پوشش عظیم برف مداوماً میپوشانید عصر یخبندان ادامه یافت. این برفها به زودی به صورت یخ جامد اما خزنده تغییر شکل دادند.
ورقههای بزرگ یخ این دوره تماماً در فلات مرتفع واقع شده بودند، نه در نواحی کوهستانی، یعنی جایی که امروزه پیدا میشوند. نیمی از یخچالها در شمال آمریکا قرار داشتند، یک چهارم در آسیا - اروپا، و یک چهارم در جاهای دیگر، عمدتاً در قطب جنوب. آفریقا به مقدار اندکی از یخ تأثیر پذیرفت، اما استرالیا تقریباً با پوشش یخی قطب جنوب پوشیده گشت.
نواحی شمالی این کره، شش تهاجم یخی جداگانه و مشخص را تجربه کردهاند، گر چه پیشرفتها و عقب نشینیهای متعددی بودند که به فعالیت هر ورقۀ جداگانۀ یخی مربوط بودند. یخهای آمریکای شمالی در دو مرکز و بعدها در سه مرکز انباشته شدند. گرینلند با یخ پوشیده شد و ایسلند به طور کامل در زیر جریان یخ مدفون گردید. در اروپا یخ در زمانهای گوناگون جزایر بریتانیا به استثنای ساحل جنوبی انگلستان را پوشانید، و غرب اروپا را تا فرانسه تحت پوشش قرار داد.
2٫000٫000 سال پیش اولین یخرود آمریکای شمالی، پیشرفت جنوبی خود را آغاز نمود. عصر یخبندان اکنون در شرف تحقق بود، و این یخرود تقریباً یک میلیون سال را صرف پیشروی خویش از مراکز شمالی فشار و در عقب نشینی به سوی آنجا نمود. ورقۀ مرکزی یخ تا کانزاس به سوی جنوب امتداد یافت. مراکز شرقی و غربی یخ در آن هنگام به این اندازه گسترده نبودند.
1٫500٫000 سال پیش اولین یخرود بزرگ به سوی شمال در حال عقب نشینی بود. در این اثنا، مقادیر عظیمی از برف بر روی گرینلند و بخش شمال شرقی آمریکای شمالی ریزش کرده بود، و در مدتی نه چندان زیاد این تودۀ شرقی یخ به سوی جنوب شروع به حرکت نمود. این دومین تهاجم یخ بود.
این دو تهاجم اول یخ در آسیا - اروپا گسترده نبودند. در طول این دورانهای اولیۀ عصر یخ، شمال آمریکا تحت تاخت و تاز ماستودونها، ماموتهای پشمدار، اسبها، شترها، گوزنها، گاومشکها، بایسونها، تنبلهای زمینی، سگهای آبی غول پیکر، ببرهای شمشیر دندان، تنبلهایی به بزرگی فیل و گروههای بسیاری از خانوادههای گربه و سگ قرار گرفت. اما از این زمان به بعد، به علت سرمای فزایندۀ دورۀ یخبندان سریعاً تعداد آنها کاهش یافت. نزدیک به پایان عصر یخبندان اکثر این انواع حیوانات در شمال آمریکا منقرض گشتند.
سوا از یخ، حیات زمین و آب دنیا مقدار اندکی تغییر یافت. بین تهاجمات یخی، آب و هوا تقریباً به حد اعتدال امروز بود، شاید اندکی گرمتر. یخرودها روی هم رفته یک پدیدۀ محلی بودند، گر چه آنها گسترش یافته و مناطق عظیمی را پوشانیده بودند. آب و هوا در نزدیکی ساحل بین ایام بیعملی یخرودها و آن ایامی که کوههای عظیم یخ از ساحل ایالت مِین به داخل اقیانوس اطلس سر میخوردند، از ناحیۀ پیوجت ساند به داخل اقیانوس آرام میلغزیدند، و با صدای رعدآسا از آبدرههای نروژ به داخل دریای شمال میافتادند، به مقدار زیادی تغییر میکرد.
واقعۀ بزرگ این دورۀ یخبندان، تکامل انسان بدوی بود. کمی در غرب هند، در زمینی که اکنون در زیر آب قرار دارد و در میان اولاد مهاجران آسیایی انواع قدیمیتر لمورهای آمریکای شمالی، پستانداران اولیه به طور ناگهانی پدیدار گشتند. این حیوانات کوچک عمدتاً روی پاهای عقب خود راه میرفتند، و در تناسب با اندازۀ خود و در مقایسه با حیوانات دیگر دارای مغزهای بزرگی بودند. در هفتادمین نسلِ این نوع از حیات، یک گروه جدید و برتر حیوانات به ناگهان متمایز گشت. این نیمه پستانداران جدید — که تقریباً دو برابر اندازه و قد نیاکان خویش بودند و از نیروی متناسب مغزی افزایش یافته برخوردار بودند — تنها زمانی خود را به خوبی تثبیت کرده بودند که نخستیان، سومین جهش اصلی، به طور ناگهانی پدیدار گشتند. (در همین زمان، یک تحول قهقرایی در درون نسل نیمه پستاندار موجب منشأ یافتن نیای شبیه میمون گردید، و از آن روز تا به امروز، شاخۀ بشری با تکامل تدریجی به جلو رفته است، در حالی که قبایل شبیه میمون ساکن باقی مانده یا در واقع به قهقرا رفتهاند.)
1٫000٫000 سال پیش یورنشیا به عنوان یک کرۀ مسکونی ثبت گردید. یک جهش در درون نسل در حال پیشرفت نخستیان به طور ناگهانی دو موجود بشری بدوی، نیاکان واقعی نوع انسان، را ایجاد نمود.
این واقعه تقریباً در هنگام شروع سومین پیشروی یخرودی به وقوع پیوست. از این رو میشود دید که نیاکان اولیۀ شما در یک محیط انگیزاننده، نیرو بخش، و مشکل به دنیا آمده و تولید مثل کردند. و تنها بازماندگان این بومیان یورنشیا، اسکیموها، اکنون ترجیح میدهند در سرزمینهای منجمد شمالی سکنی گزینند.
موجودات بشری تا پیش از نزدیک به پایان عصر یخبندان در نیمکرۀ غربی وجود نداشتند. اما در طول ادوار بین یخبندانها، آنها با دور زدن دریای مدیترانه به سوی غرب حرکت نموده و به زودی قارۀ اروپا را درنوردیدند. در غارهای غرب اروپا، استخوانهای بشر که با بقایای حیوانات گرمسیری و قطبی هر دو آمیخته شدهاند ممکن است پیدا شوند و بر این امر گواهی دهند که در سراسر ادوار بعدیِ پیشروی و عقبنشینی یخچالها در این نواحی انسان زندگی میکرده است.
در سراسر دورۀ یخبندان فعالیتهای دیگری نیز در جریان بودند، اما عمل یخ بر تمامی پدیدههای دیگر در عرضهای شمال جغرافیایی سایه میافکند. هیچ فعالیت زمینی دیگری چنین نشانۀ بارزی در جای نگاری جغرافیایی باقی نمیگذارد. تخته سنگهای متمایز و شکافهای سطح زمین، نظیر گودالها، دریاچهها، سنگهای جابجا شده و سنگریزهها، در رابطه با هیچ پدیدۀ دیگری در طبیعت یافت نمیشوند. یخ همچنین مسئول آن برجستگیهای ملایم، یا موجهای سطح زمین که به گردالها مشهورند نیز میباشد. و یک یخرود، همینطور که پیش میرود رودخانهها را جابجا میسازد و تمام چهرۀ زمین را تغییر میدهد. یخرودها به تنهایی آن انباشتهای نمایانگر — یخرفتهای زمینی، جانبی، و پایانی — را پشت سر خود به جا میگذارند. این انباشتها، به ویژه یخرفتهای زمینی در آمریکای شمالی از کرانههای شرقی به سوی شمال و غرب امتداد مییابند و در اروپا و سیبری یافت میشوند.
750٫000 سال پیش چهارمین ورقۀ یخ، پیوندی از میدانهای یخ مرکزی و شرقی آمریکای شمالی، به خوبی در مسیر رفتن به جنوب قرار داشت و در اوج خود، به جنوب ایالت ایلینوی رسید و رودخانۀ میسیسیپی را پنجاه مایل به سوی غرب جابجا نمود، و در شرق تا رودخانۀ اوهایو و ناحیۀ مرکزی پنسیلوانیا به سوی جنوب امتداد یافت.
در آسیا ورقۀ یخی سیبری به جنوبیترین تهاجم خود دست زد، در حالی که در اروپا، یخ در حال پیشروی درست تا نرسیده به سرحد کوههای آلپ متوقف گردید.
500٫000 سال پیش، در طی پنجمین پیشروی یخ، یک رویداد جدید مسیر تکامل بشر را شتاب بخشید. به طور ناگهانی و در یک نسل، از تیرۀ آغازین بشری، شش نژاد گوناگون جهش کرد. این تاریخ به گونهای مضاعف مهم است، زیرا همچنین نشانگر ورود پرنس سیارهای است.
در آمریکای شمالی پنجمین یخرود در حال پیشروی در بر گیرندۀ یک تهاجم توأم توسط کلیۀ سه مرکز یخ بود. با این وجود، گوشۀ شرقی فقط یک فاصلۀ کوتاه تا پایین درۀ سنت لارنس امتداد یافت، و ورقۀ یخی غربی پیشروی اندکی به سوی جنوب نمود. اما گوشۀ مرکزی به جنوب رسیده و بیشتر ایالت آیُوا را پوشانید. در اروپا این تهاجم یخ به اندازۀ تهاجم پیشین گسترده نبود.
250٫000 سال پیش ششمین و آخرین انجماد یخرودی آغاز گشت. و به رغم این واقعیت که مناطق کوهستانی شمالی اندکی شروع به نشست کرده بودند، این دورۀ بزرگترین ریزش برف در مناطق یخی شمالی بود.
در این تهاجم سه ورقۀ بزرگ یخ به صورت یک تودۀ عظیم یخ در هم ادغام شدند، و تمامی کوههای غربی در این فعالیت یخرودی شرکت کردند. این بزرگترین تهاجم یخ در شمال آمریکا بود. یخ از مراکز فشارش بیش از هزار و پانصد مایل به سوی جنوب حرکت کرد، و آمریکای شمالی پایینترین درجه حرارتهای خود را تجربه نمود.
200٫000 سال پیش در طی پیشروی آخرین یخرود، رویدادی رخ داد که بسیار به وقوع رخدادها در یورنشیا مربوط بود — شورش لوسیفر.
150٫000 سال پیش ششمین و آخرین یخرود به دورترین نقاط گسترش جنوبی خود رسید. ورقۀ غربی یخ مرز کانادا را پشت سر گذاشت، ورقۀ مرکزی به کانزاس، میسوری، و ایلینوی وارد شد، و ورقۀ شرقی به سوی جنوب پیشروی نموده و بخش اعظم پنسیلوانیا و اوهایو را پوشانید.
این یخرودی است که باریکهها یا گوشههای یخی بسیاری را که دریاچههای کنونی بزرگ و کوچک را برش دادند به جلو حرکت داد. در طول عقبنشینی آن، سیستم دریاچههای بزرگ آمریکای شمالی ایجاد گشت. و زمین شناسان یورنشیا به طرز بسیار دقیقی مراحل گوناگون این رویداد را استنتاج کردهاند و به درستی حدس زدهاند که این احجام آب، در زمانهای مختلف ابتدا به داخل درۀ میسیسیپی، سپس به سمت شرق به داخل درۀ هادسُن، و سرانجام از طریق یک مسیر شمالی به داخل سنت لارنس خالی شدهاند. از زمانی که سیستمِ مرتبطِ دریاچههای بزرگ شروع به بیرون ریختن به روی مسیر کنونی نیاگارا نمود سی و هفت هزار سال میگذرد.
100٫000 سال پیش، در طول عقبنشینی آخرین یخرود، ورقههای پهناور یخی قطبی شروع به شکل گرفتن نمودند، و مرکز انباشت یخ به طور قابل ملاحظهای به سوی شمال حرکت نمود. و تا وقتی که نواحی قطبی به پوشیدگی خود از یخ ادامه میدهند، صرف نظر از مرتفع شدن زمین در آینده یا تغییر جریانات اقیانوس، به سختی ممکن است که یک عصر یخبندان دیگر روی دهد.
این آخرین یخرود برای یکصد هزار سال پیشروی میکرد، و به یک طول زمان مشابه نیاز بود تا عقبنشینی شمالی آن تکمیل گردد. نواحی معتدل برای اندکی بیش از پنجاه هزار سال عاری از یخ بودهاند.
دورۀ یخرودی شدید بسیاری از جانداران را نابود ساخت و انواع گوناگون دیگر را به گونهای بنیادین تغییر داد. بسیاری از طریق مهاجرت به پس و پیش که به دلیل یخ در حال پیشروی و عقبنشینی لازم بود، به شدت غربال شدند. آن حیواناتی که یخرودها را در روی زمین به پس و پیش دنبال نمودند، خرس، بایسون، گوزن، گاومشک، ماموت، و ماستودون بودند.
ماموتها به دشتها پناه آوردند، اما ماستودونها حاشیههای سرپوشیدۀ نواحی جنگلی را ترجیح میدادند. ماموتها تا یک زمان اخیر از مکزیک تا کانادا گسترده بودند. انواع متعلق به سیبری از پشم پوشیده گردیدند. ماستودونها در آمریکای شمالی بقا یافتند، تا این که توسط انسان سرخ نابود گشتند، همانطور که انسان سفید بعدها بایسونها را از بین برد.
در آمریکای شمالی، در طول آخرین یخرودی، اسب، تاپیر، لاما، و ببر شمشیر دندان از بین رفتند. به جای آنها، تنبلها، آرمادیلها، و خوکهای آبی از آمریکای جنوبی به آنجا آمدند.
مهاجرت تحمیلی حیات در برابر یخ در حال پیشروی، به در هم آمیختن خارقالعادۀ گیاهان و حیوانات انجامید، و با عقبنشینی آخرین تهاجم یخ، بسیاری از انواع قطبی گیاهان و حیوانات، هر دو، بر فراز برخی از قلههای کوهها تنها به جا ماندند، یعنی جایی که برای گریز از نابودی به دست یخرودها به آن سفر کرده بودند. و از این رو، امروزه این گیاهان و حیوانات جا به جا شده بر فراز رشته کوههای آلپ در اروپا و حتی در کوههای آپالاچی در آمریکای شمالی ممکن است یافت شوند.
عصر یخبندان آخرین دورۀ تکمیل شدۀ زمین شناسی است، دورۀ موسوم به پلیستوسین، که دو میلیون سال به طول انجامید.
35٫000 سال پیش نشانگر خاتمۀ عصر بزرگ یخبندان، به استثنای نواحی قطبی سیاره است. این تاریخ همچنین به این لحاظ با اهمیت است که نزدیک به ورود یک پسر و دختر ماتریال و آغاز اعطای آدم میباشد، و تقریباً مصادف با شروع دورۀ هولوسین یا بعد از یخبندان میباشد.
این نقل، که از پیدایش حیات پستانداران تا عقبنشینی یخ امتداد یافته و تا ایام تاریخی ادامه مییابد، زمانی به طور تقریباً پنجاه میلیون سال را در بر میگیرد. این آخرین دوره و دورۀ فعلی زمین شناسی میباشد، و برای پژوهشگران شما به عنوان دورۀ سِنوزوئیک یا عصر ایام اخیر شناخته شده است.
[مسئولیت این مقاله به عهدۀ یک حامل حیات مقیم سیاره میباشد.]
در حدود یک میلیون سال پیش، نیاکان بلافصل نوع بشر با سه جهش پیاپی و ناگهانی که از نسل اولیۀ نوع لمورِ پستانداران جفتدار سرچشمه میگرفت پدیدار گشتند. عوامل چیرۀ این لمورهای اولیه، از گروه غربی یا بعدی آمریکایی متعلق به پلاسمای در حال تکامل حیات نشأت گرفته بودند. اما پیش از برقرار ساختن خط مستقیم نیای بشری، این تیره از طریق مساعدتهای کاشت مرکزی حیات که در آفریقا تکامل یافته بود تقویت گردید. گروه شرقی حیات به ایجاد نوع بشر مساعدت اندکی کرده یا هیچ کمکی ننمود.
لمورهای اولیه که به اجداد نوع بشر مربوط بودند، به قبایل از پیش موجودِ میمونهای گیبون و میمونهایی که در آن هنگام در آسیا - اروپا و شمال آفریقا زندگی میکردند و نوادههایشان تاکنون بقا یافتهاند به طور مستقیم مربوط نبودند. آنها همچنین از نسل نوع امروزی میمون لمور نیز نبودند، گر چه از تباری که برای هر دو مشترک بوده و مدتهاست که منقرض گشته، برآمدند.
با آن که این لمورهای اولیه در نیمکرۀ غربی تکامل یافتند، برقراری اصل و نسب مستقیم پستاندار نوع بشر در جنوب غربی آسیا در مکان اولیۀ کاشت مرکزی حیات اما در مرزهای نواحی شرقی به وقوع پیوست. چندین میلیون سال پیش نوع آمریکای شمالی لمورها از روی پل زمینی برینگ به سوی غرب مهاجرت کردند و در امتداد ساحل آسیایی به کندی راه خود را به سوی جنوب گشودند. این قبایل مهاجر سرانجام به ناحیهای سازگار که بین دریای در آن هنگام وسعت یافتۀ مدیترانه و نواحی مرتفع کوهستانی شبه جزیرۀ هند قرار گرفته بود رسیدند. در این سرزمینها در غرب هند آنها با تیرههای مطلوب و سایرین پیوند یافته و بدین ترتیب اصل و نسب نژاد بشری را بنا نهادند.
با گذشت زمان ساحل هند در جنوب غربی کوهها به تدریج زیر آب فرو رفت و حیات این منطقه را به طور کامل منزوی نمود. از این شبه جزیرۀ بینالنهرینی یا ایرانی هیچ مجرای ورود یا گریز به جز به سوی شمال وجود نداشت، و آن هم به طور پی در پی از طریق یورشهای یخرودها در جنوب قطع میگشت. و در این منطقۀ در آن هنگام تقریباً بهشتی، و از نسلهای آتی برتر این نوع پستاندار لمور بود که دو گروه بزرگ، قبیلۀ شبه میمون ایام اخیر و نوع کنونی بشر پدیدار گشتند.
اندکی بیش از یک میلیون سال پیش پستانداران بینالنهرینی اولیه، نوادگان مستقیم نوع آمریکای شمالی لمورِ پستانداران جفتدار، به طور ناگهانی پدیدار شدند. آنها مخلوقات فعال کوچکی بودند و تقریباً سه فوت قد داشتند. و با آنکه به طور پیوسته روی پاهای عقب خویش راه نمیرفتند، به آسانی میتوانستند راست بایستند. آنها پوشیده از مو و چابک بودند و به سبک میمون از خود صدا در میآوردند، اما عکس قبایل میمونها، آنها گوشتخوار بودند. آنها انگشت بدوی متقابل شست دست و نیز انگشت بسیار قابل استفاده و گیرای شست پا داشتند. از این نقطه به بعد، در نوع پیش بشر متعاقباً انگشت متقابل شست دست به وجود آمد، در حالی که توان گیرندگی انگشت شست پا تدریجاً در آنها از بین رفت. قبایل آتی میمون، انگشت گیرندۀ شست پا را مجدداً باز یافتند اما نوع بشریِ انگشت شست دست هرگز در آنها به وجود نیامد.
این پستانداران اولیه هنگامی که به سن سه یا چهار سالگی میرسیدند به رشد کامل دست مییافتند، و به طور بالقوه طول عمری در حدود بیست سال داشتند. به صورت یک قاعده، فرزندان آنها تکی به دنیا میآمدند، گر چه دوقلوها نیز گهگاه متولد میشدند.
اعضای این نوع جدید در مقایسه با اندازۀ خود و هر حیوانی که تا آن هنگام در کرۀ زمین به وجود آمده بود دارای بزرگترین مغزها بودند. آنها بسیاری از احساسات را تجربه میکردند و در غریزههای بیشماری که بعدها انسان بدوی را تعیین ویژگی مینمود سهیم بودند. آنها بسیار کنجکاو بودند و هنگامی که در انجام کاری موفق میشدند، شور و شعف قابل ملاحظهای از خود به نمایش میگذاشتند. اشتها برای غذا و میل به سکس به خوبی در آنها تکامل یافته بود، و یک انتخاب مشخص جنس در یک شکل ابتدایی معاشقه و گزینش جفت در آنان آشکار بود. آنها در دفاع از خویشان خود بیامان میجنگیدند و در ارتباطات خانوادگی کاملاً پرملاطفت بودند و از یک حس خود کوچک شماری در مرز خجالت و ندامت برخوردار بودند. آنها بسیار پرمهر بودند و به جفتهای خویش به گونهای متأثر کننده وفادار بودند، اما اگر شرایط آنها را از هم جدا مینمود، جفتهای جدیدی انتخاب میکردند.
آنها به علت برخورداری از قامت کوچک و درایت بسیار خوب که آنان را از مخاطرات سکونت در جنگل آگاه میساخت از ترس فوقالعادهای برخوردار گشتند، و این امر به آن اقدامات عاقلانۀ محتاطانهای منجر شد که به اندازۀ زیاد به بقا مساعدت نمود، نظیر ساختن پناهگاههای ابتدایی توسط آنان بر فراز نوک درختان، که بسیاری از مخاطرات زندگی زمینی را از بین برد. شروع تمایلات ترسی نوع بشر به طور مشخص به این ایام باز میگردد.
در این پستانداران آغازین یک روح قبیلهای، فراتر از آن که تا آن هنگام نمایان گشته بود، به وجود آمد. آنها در واقع بسیار اجتماعی بودند، اما با این حال هنگامی که روال عادی زندگی روزمرهشان به هر طریق مختل میگشت، به گونۀ فوقالعادهای ستیزهجو میشدند، و وقتی که خشم آنان کاملاً به اوج میرسید، از خود مزاج آتشینی به نمایش میگذاشتند. با این وجود، طبیعت ستیزهجوی آنان به درد کار خوبی میخورد. گروههای برتر برای جنگ با همسایگان پایینتر خود درنگ نمیکردند، و بدین ترتیب از طریق بقای انتخابی، این نوع موجودات تدریجاً بهبود یافتند. آنها به زودی حیات مخلوقات کوچکتر این ناحیه را تحت سلطه درآوردند، و تعداد اندکی از قبایل قدیمیتر غیرگوشتخوار شبه میمون بقا یافتند.
این حیوانات کوچک فعال افزایش یافتند و برای بیش از یک هزار سال در شبه جزیرۀ بینالنهرین پراکنده شدند، و مداوماً نوع فیزیکی و هوش کلی آنان بهبود یافت. و تنها هفتاد نسل پس از منشأ یافتن این تیره از بین برترین نوع نیای لمور بود که رویداد دورانساز بعد به وقوع پیوست — جدایی ناگهانی نیاکان مرحلۀ حیاتی بعد در تکامل موجودات بشری در یورنشیا.
در اوایل دوران زندگی پستانداران آغازین، در اقامتگاه یک زوج برتر از این مخلوقات چابک در نوک درختان، دوقلوها متولد شدند، یک نر و یک ماده. آنها در مقایسه با نیاکانشان به راستی مخلوقات کوچک زیبایی بودند. آنها موی اندکی روی بدنهای خود داشتند. اما این امر یک نقص عضو نبود زیرا آنها در یک آب و هوای گرم و معتدل زندگی میکردند.
این فرزندان تا قد کمی بیش از چهار فوت رشد مینمودند. آنها به هر لحاظ از پدر و مادر خویش بزرگتر بودند، و از پاهای درازتر و بازوان کوتاهتری برخوردار بودند. آنها شستان دست تقریباً کاملاً متقابل داشتند، که درست مثل انگشتان کنونی شست دست بشر برای کار متنوع انطباق یافته بودند. آنها راست راه میرفتند و پاهایی داشتند که تقریباً به خوبیِ پاهای نژادهای بعدی بشری برای راه رفتن مناسب بودند.
مغزهای آنان از مغزهای موجودات بشری نازلتر و کوچکتر ولی از مغزهای نیاکانشان بسیار برتر و در مقایسه بسیار بزرگتر بودند. دوقلوها در همان اوایل هوش برتری به نمایش گذاردند و به زودی به عنوان رؤسای تمام قبیلۀ پستانداران اولیه شناخته شدند، و در واقع یک شکل بدوی از سازمان اجتماعی و یک بخش اقتصادی ابتدایی کارگری را پی افکندند. این خواهر و برادر آمیزش کردند و به زودی از یک جامعۀ بیست و یک نفره از فرزندان که بسیار شبیه خودشان بودند بهرهمند گشتند. آنها همگی بیش از چهار فوت قد داشته و از هر نظر از نوع نیاکانشان برتر بودند. این گروه جدید هستۀ نیمه پستانداران را تشکیل دادند.
وقتی که تعداد این گروه جدید و برتر زیاد شد، جنگ، جنگی بیامان درگرفت، و وقتی که پیکار مهیب پایان یافت، حتی یک تن از نژاد از پیش موجود و آبا و اجدادی پستانداران اولیه زنده باقی نماند. شاخۀ اندکتر اما قدرتمندتر و باهوشترِ این نوع به بهای از دست رفتن نیاکان خود بقا یافته بود.
و اکنون برای تقریباً پانزده هزار سال (ششصد نسل) این موجود، عامل وحشت این بخش از دنیا گشت. تمامی حیوانات بزرگ و شریر ایام گذشته از بین رفته بودند. جانوران بزرگ بومی این نواحی گوشتخوار نبودند، و انواع بزرگتر خانوادۀ گربه — شیرها و ببرها — هنوز به این یگانه گوشۀ امن سطح کرۀ زمین هجوم نیاورده بودند. از این رو این نیمه پستانداران ستیزهجوتر شدند و تمامی این گوشه از آفرینش را مقهور ساختند.
نیمه پستانداران در مقایسه با نوع آبا و اجدادی از هر لحاظ یک بهبود بودند. حتی طول عمر بالقوۀ آنان طولانیتر بوده، و در حدود بیست و پنج سال بود. تعدادی از خصایص پایهای بشری در این نوع جدید پدیدار گشت. علاوه بر تمایلات باطنی که توسط نیاکان آنان به نمایش گذارده شد، این نیمه پستانداران قادر بودند در وضعیتهای مشمئز کنندۀ مشخص از خود حالت انزجار نشان دهند. علاوه بر این آنها از یک غریزۀ مشخص ذخیره سازی برخوردار بودند. آنها غذا را برای استفادۀ بعدی پنهان میکردند و بیشتر به جمع آوری سنگریزههای گرد و صاف و برخی از انواع سنگهای گرد که برای مهمات تدافعی و تهاجمی مناسب بود روی میآوردند.
این نیمه پستانداران اولینهایی بودند که از خود یک میل مشخص ساختمان سازی به نمایش گذاردند، آنطور که در هماوردیهای آنان در ساختن خانه در نوک درختان و نیز آسایشگاههای چند تونلی آنان در زیر زمین نشان داده میشود. آنها اولین نوع پستانداران تا آن زمان بودند که برای امنیت خویش در پناهگاههای درختی و زیر زمینی، هر دو، تدارک ببینند. آنها به اندازۀ زیادی درختان را به عنوان منزلگاه رها ساخته و در طول روز روی زمین زندگی میکردند و در شب در نوک درختان میخوابیدند.
با گذشت زمان افزایش طبیعی در تعداد نفرات سرانجام به رقابت جدی برای خوراک و هماوردی جنسی منجر شد، و این تماماً به یک سری از نبردهای پرکشتار انجامید که نزدیک بود تمامی این نوع را از بین ببرد. این پیکارها ادامه یافت، تا این که یک گروه کمتر از یکصد نفره زنده باقی ماند. اما صلح یک بار دیگر فائق گشت، و این یگانه قبیلۀ بقا یافته خوابگاههای خود را در نوک درختان از نو ساختند و یک بار دیگر وجودی نرمال و نیمه مسالمتآمیز را از سر گرفتند.
شما به سختی میتوانید درک کنید که نیاکان پیش بشری شما با چه فاصلۀ اندکی گهگاه به سرحد انقراض میرسیدند. اگر قورباغۀ نیایی تمامی بشریت، در یک رویداد مشخص دو اینچ کمتر پریده بود، تمامی مسیر تکامل به گونهای چشمگیر تغییر مییافت. مادر بلافصل شبیه لمورِ نوع اولیۀ پستانداران، پیش از آن که پدر نوع جدید و برتر پستانداران را به دنیا آورد، پنج بار صرفاً با فاصلۀ تار مویی از مرگ گریخت. اما نزدیکترین حادثه زمانی رخ داد که به درختی که مادر آتی دوقلوهای نخستیان در آن خوابیده بود صاعقه اصابت نمود. هر دو والدۀ این نیمه پستانداران به شدت شوکه شده و به طور بدی سوزانده شدند. سه تن از فرزندان آنان توسط این صاعقۀ آسمانی کشته شدند. این حیوانات در حال تکامل تقریباً خرافی بودند. این زوج که خانۀ نوک درختی آنان مورد اصابت قرار گرفت به راستی رهبران گروه پیشرفتهتر نوع نیمه پستاندار بودند، و به دنبال نمونۀ آنان بیش از نیمی از قبیله که شامل خانوادههای باهوشتر بودند به حدوداً دو مایل دورتر از این محل نقل مکان کردند و ساختن منزلگاههای جدید روی نوک درختان و پناهگاههای زمینی را که آسایشگاههای موقت آنان به هنگام خطر ناگهانی بود، شروع نمودند.
این زوج کهنهکار در پیکارهای متعدد به زودی پس از تکمیل خانهشان خود را والدین سرفراز دوقلوها، جالبترین و مهمترین حیواناتی که تا آن هنگام به دنیا آمده بودند، یافتند، زیرا آنان اولین نوع جدید نخستیان بودند که گام حیاتی بعدی در تکامل پیش بشر را در بر میگرفت.
مقارن با تولد این دوقلوهای نخستیان یک زوج دیگر — یک زوج عجیب نر و مادۀ عقب افتاده از قبیلۀ نیمه پستاندار، یک زوجی که هم از نظر فکری و هم از نظر فیزیکی پایینتر بودند — نیز یک دوقلو به دنیا آوردند. این دوقلوها، یک نر و یک ماده، نسبت به استیلا و پیروزی بیتفاوت بودند. آنها فقط به تهیۀ خوراک علاقه داشتند، و چون گوشت نمیخوردند، به زودی علاقۀ خود را به جستجو برای شکار به کلی از دست دادند. این دوقلوهای عقب افتاده، بنیانگذاران قبایل امروزی شبه میمون گشتند. نوادگان آنان به نواحی گرمتر جنوبی با آب و هوای معتدل و وفور میوههای گرمسیری آن پناه آوردند، یعنی جایی که بیشتر شبیه آن دوران در آن ادامۀ حیات دادهاند، به استثنای آن شاخههایی که با انواع پیشین میمونهای گیبون و میمونهای بزرگ جفتگیری کرده و در نتیجه کیفیت خود را به قدر زیادی از دست دادهاند.
و از این رو به آسانی میتوان دید که انسان و میمون تنها در این زمینه به هم مربوطند که هر دو از نیمه پستانداران برآمدهاند، تیرهای که تولد همزمان و جدایی متعاقب دو جفت از دوقلوها در آن به وقوع پیوست: جفت پستتر که سرنوشتش به وجود آوردن انواع امروزی میمون، بوزینه، شامپانزه، و گوریل، و جفت برتر که تقدیرش ادامه دادن خط فرازگرایانهای بود که به خود انسان تکامل یافت.
انسان امروزی و شبه میمونها از یک تیره و نوع برآمدند، اما نه از یک والدین. نیاکان انسان از تیرههای برتر تتمۀ برگزیدۀ این تیرۀ نیمه پستاندار برآمدهاند، در حالی که شبه میمونهای امروزی (به استثنای برخی از انواع از پیش موجود لمورها، بوزینهها، میمونهای بزرگ، و سایر موجودات شبیه میمون) نوادگان پستترین زوج این گروه نیمه پستاندار میباشند. این زوج تنها به این علت بقا یافتند که در یک آسایشگاه و انبار زیرزمینی خوراک طی بیش از دو هفته در طول آخرین نبرد شدید قبیلهشان خود را پنهان ساختند و فقط زمانی که خصومتها کاملاً پایان یافته بود بیرون آمدند.
با نگرش مجدد به تولد دوقلوهای برتر، یک نر و یک ماده، تا دو عضو پیشگام تیرۀ نیمه پستاندار، این نوزادان حیوانی از یک نوع غیرعادی بودند. آنها نسبت به والدین خویش روی بدنهای خود موی کمتری داشتند، و وقتی که خیلی جوان بودند، اصرار به راست راه رفتن داشتند. نیاکان آنها همیشه یاد گرفته بودند که روی پاهای عقب خویش راه بروند، اما این دوقلوهای نخستیان از آغاز راست میایستادند. آنها به قدی بیش از پنج فوت رسیدند، و سرهای آنان در مقایسه با سایرین در قبیله رشد بیشتری نمود. آنها در حالی که از همان اوایل از طریق علائم و صداها ارتباط با یکدیگر را فرا گرفتند، هرگز نتوانستند این علائم جدید را به مردم خود بفهمانند.
آنها هنگامی که حدوداً چهارده ساله بودند، از قبیله گریخته و به غرب رفتند تا خانوادۀ خود را بزرگ کنند و نوع جدید نخستیان را به وجود آورند. و این مخلوقات جدید به درستی نخستیان نامیده شدهاند، زیرا که آنها نیاکان مستقیم و بلافصل حیوانی خود خانوادۀ بشر بودند.
بدین گونه بود که نخستیان ناحیهای در ساحل غربی شبه جزیرۀ بینالنهرین را که به داخل دریای جنوبی پیش رفته بود اشغال نمودند، حال آن که قبایل کم هوشتر و وابسته به آنان در اطراف نقطۀ شبه جزیره و تا خط ساحلی شرقی زندگی میکردند.
نخستیان نسبت به پیشینیان نیمه پستاندار خود، بیشتر بشر و کمتر حیوان بودند. تناسب اسکلتی این نوع جدید بسیار شبیه تناسب اسکلتی نژادهای بدوی بشری بود. نوع بشریِ دست و پا به طور کامل تکامل یافته بود، و این مخلوقات قادر بودند که درست به خوبی هر یک از نوادگان بشری ایام بعد خود راه بروند و حتی بدوند. آنها عمدتاً زندگی روی درختان را ترک کردند، گر چه به عنوان یک اقدام امنیتی در شب به پناه جستن به روی نوک درختان ادامه دادند، چرا که همچون نیاکان پیشین خود بسیار دستخوش ترس بودند. استفادۀ فزاینده از دستان برای تکامل نیروی ذاتی مغزی آنان کار فراوانی انجام داد. اما آنها از عقل و شعوری که واقعاً بتوان بشری نامید هنوز برخوردار نبودند.
اگر چه به لحاظ طبیعت احساسی، نخستیان اندکی از اجداد خویش متفاوت بودند، در تمامی گرایشات خود بیشتر یک تمایل بشری به نمایش میگذاردند. آنها در واقع حیوانات تحسین برانگیز و برتری بودند، و حدوداً در سن ده سالگی به بلوغ میرسیدند و طول عمر طبیعی آنان در حدود چهل سال بود. به این معنی که اگر آنها به طور طبیعی میمردند، ممکن بود آنقدر عمر کنند. اما در آن دوران اولیه، حیوانات اندکی با یک مرگ طبیعی میمردند. پیکار برای وجود مجموعاً خیلی شدید بود.
و اکنون پس از تقریباً نهصد نسل تکامل که از منشأ پستانداران اولیه، در حدود بیست و یک هزار سال را در بر میگیرد، ناگهان نخستیان دو مخلوق استثنایی، اولین موجودات حقیقتاً بشری، را به دنیا آوردند.
بدین گونه بود که پستانداران اولیه، که از نوع لمور آمریکای شمالی برآمده بودند، موجب منشأ یافتن نیمه پستانداران شدند و این نیمه پستانداران به نوبۀ خود نخستیان برتر را به وجود آوردند، و نخستیان نیاکان بلافصل نژاد بدوی بشری گشتند. قبایل نخستیان آخرین حلقۀ حیاتی در تکامل انسان بودند، اما در کمتر از پنج هزار سال حتی یک تن از این قبایل خارقالعاده نیز باقی نماند.
با سیر به گذشته، از سال 1934 بعد از میلاد مسیح تا تولد اولین دو موجود بشری، فقط 993٫419 سال میگذرد.
این دو مخلوق استثنایی موجوداتی حقیقتاً بشری بودند. آنها همانند بسیاری از نیاکان خود دارای انگشتان شست دست کامل بشری بودند، ضمن این که همانند نژادهای کنونی بشری پاهای کاملی نیز داشتند. آنها راه رونده و دونده بودند، ولی بالا رونده نبودند. کارکرد گیرندۀ انگشت شست پا غایب بود، کاملاً غایب. وقتی که خطر آنها را به نوک درختان میراند، آنها درست مثل انسانهای امروز بالا میرفتند. آنها مثل خرس از تنۀ درخت بالا میرفتند، نه آنطور که یک شامپانزه یا یک گوریل از طریق تاب خوردن روی شاخهها بالا میرود.
این اولین موجودات بشری (و نسلهای بعدی آنان) در سن دوازده سالگی به بلوغ کامل میرسیدند و طول عمر بالقوۀ آنان در حدود هفتاد و پنج سال بود.
بسیاری احساسات جدید در همان اوایل در این دوقلوهای بشری ظاهر گشت. آنها هم برای اشیاء و هم برای موجودات دیگر ستایش را تجربه نمودند، و غرور قابل ملاحظهای به نمایش میگذاردند. اما خارقالعادهترین پیشرفت در تکامل احساسی، ظهور ناگهانی یک گروه جدید از احساسات به راستی بشری، گروه پرستشآمیز شامل بیم توأم با احترام، تقدیس، فروتنی، و حتی یک شکل بدوی از سپاس بود. ترس در پیوند با ناآگاهی از پدیدههای طبیعی در آستانۀ به وجود آوردن مذهب بدوی است.
نه تنها چنین احساسات بشری در این انسانهای بدوی آشکار شدند، بلکه تعداد بسیار بیشتری از عواطف قویاً تکامل یافته نیز در شکل ابتدایی موجود بودند. آنها به حد خفیفی از ترحم، خجالت و ملامت درک داشتند و به طور شدیدی نسبت به عشق، نفرت، و انتقام آگاه بودند، و نیز نسبت به احساسات آشکار حسادت آسیبپذیر بودند.
این دو بشرِ اول — دوقلوها — آزمون بزرگی برای والدین نخستی خویش بودند. آنها آنقدر کنجکاو و ماجراجو بودند که پیش از آن که هشت ساله شوند نزدیک بود طی رویدادهای متعدد جان خود را از دست بدهند. چنان شد که تا رسیدن به سن دوازده سالگی جای زخمهای زیادی در بدن آنها باقی مانده بود.
آنها در همان اوان یاد گرفتند به ارتباط لغوی دست زنند. آنها تا سن ده سالگی یک زبان بهبود یافتهای از علائم و لغات، شامل تقریباً پنجاه ایده را ابداع نموده و به اندازۀ زیادی تکنیک ابتدایی ارتباطی نیاکان خویش را بهبود بخشیده و بسط داده بودند. اما به رغم جدیت زیاد، قادر شدند فقط تعداد اندکی از علائم و سمبلهای جدید خویش را به والدین خود آموزش دهند.
آنها وقتی که حدوداً نه ساله بودند، در یک روز روشن به رودخانه سفر نموده و به یک مشاورۀ بسیار مهم دست زدند. هر موجود آسمانی که در یورنشیا استقرار یافته بود، از جمله خود من، به عنوان یک ناظرِ رخدادهای این دیدار هنگام ظهر حاضر بود. آنها در این روز پرماجرا به این درک رسیدند که با یکدیگر و برای یکدیگر زندگی کنند، و این اولین قرار از یک سری از چنین توافقها بود که سرانجام به این تصمیم منجر شد که از یاران پستتر حیوانی خود گریخته و به سوی شمال سفر نمایند، غافل از این که بدین گونه نژاد بشری را بنیانگذاری مینمودند.
در حالی که ما همگی نسبت به طرح این دو موجود کوچک بدوی بسیار نگران بودیم، در رابطه با کنترل کارکرد اذهان آنان ناتوان بودیم. ما به طور اختیاری بر تصمیمات آنان اعمال نفوذ ننمودیم و نمیتوانستیم چنین کنیم. اما در حیطۀ محدودیتهای مجاز کارکرد سیارهای، ما، حاملین حیات، به همراه همکاران خود همگی دست به دست هم دادیم تا دوقلوهای بشری را به سوی شمال و دور از مردم پوشیده از مو و بخشاً روی درخت سکنی گزین هدایت کنیم. و بدین طریق دوقلوها با انتخاب هوشمندانۀ خود مهاجرت نمودند، و به علت سرپرستی ما آنها به سوی شمال به یک ناحیۀ دور افتاده مهاجرت کردند، یعنی جایی که از احتمال تنزل بیولوژیک از طریق آمیزش با خویشان پستتر خود که متعلق به تیرههای نخستیان بودند رهایی یافتند.
آنها مدت کوتاهی پیش از خروج خود از جنگلهای خانگی، مادر خویش را طی یک یورش میمونهای گیبون از دست دادند. در حالی که وی از هوش آنان برخوردار نبود، دارای عاطفۀ ارزشمند و والای یک پستاندار برای اولاد خود بود، و در تلاش برای نجات زوج شگفتانگیز، بیباکانه جان خود را فدا کرد. جانفشانی او بیهوده نبود، زیرا او از پیشرفت دشمن جلوگیری نمود، تا این که پدر به همراه نیروهای تقویتی از راه رسیده و مهاجمان را تار و مار نمود.
به زودی پس از این که این زوج جوان به منظور پیریزی نژاد بشری، معاشرین خود را ترک کردند، پدر نخستی آنان اندوهگین گشت — دل او شکست. او از خوردن امتناع میورزید، حتی وقتی که توسط فرزندان دیگر برای او خوراک آورده میشد. اکنون که اولاد برجستۀ او مفقود گشته بودند، زندگی در میان همتاهای عادی او به نظر نمیرسید ارزشی داشته باشد. از این رو سرگردان داخل جنگل رفته، به دام میمونهای مخاصم گیبون افتاد و آنقدر او را زدند که جان داد.
ما، حاملین حیات در یورنشیا، از روزی که بدواً پلاسمای حیات را در آبهای سیارهای کاشتیم، از میان انتظار هوشیارانۀ طولانی و دیرپا عبور نموده بودیم، و طبعاً ظهور اولین موجودات به راستی هوشمند و با اراده، شادی زیاد و خوشنودی بسیاری برای ما به ارمغان آورد.
ما از طریق مشاهدۀ کارکرد هفت روح یاور ذهن که در هنگام ورود ما به سیاره به یورنشیا گمارده شده بودند نظارهگر تکامل ذهن دوقلوها بودیم. در سراسر توسعۀ طولانی تکاملی حیات سیارهای این خادمان خستگی ناپذیر ذهن توانایی فزایندۀ خویش را برای ارتباط با ظرفیتهای پی در پی توسعه یابندۀ مغز مخلوقات حیوانی پیشروندۀ برتر به طور پیوسته ثبت میکردند.
در ابتدا فقط روح بصیرت میتوانست در طرز رفتار ذاتی و واکنشی حیات آغازین حیوانی عمل نماید. با تفکیک انواع بالاتر، روح درایت قادر گشت به چنین مخلوقاتی هدیۀ خودجوش پیوند ایدهها را عطا نماید. بعدها ما روح شهامت را در حال عمل مشاهده کردیم. در حیوانات در حال تکامل به راستی یک شکل بدوی از حراست خودآگاه به وجود آمد. به دنبال ظهور گروههای پستاندار، ما نظارهگر روح دانش هستیم که به اندازهای افزایش یافته خود را به نمایش میگذارد. و تکامل پستانداران برتر، کارکرد روح تدبیر را آورد، با رشد حاصلۀ غریزۀ گروهی شدن و آغاز تکامل بدوی اجتماعی.
طی ایام پستانداران بدوی، نیمه پستانداران، و نخستیان، ما به طور فزاینده ناظر خدمت فزون یافتۀ پنج یاور اول بودیم. اما دوتای باقیمانده، بالاترین خادمان ذهن، هرگز قادر نبودند در نوع یورنشیایی ذهن تکاملی عمل نمایند.
شادی ما را تصور کنید — در آن روز که دوقلوها حدوداً ده ساله بودند — روح پرستش اولین ارتباط خود را با ذهن دوقلوی فرد مؤنث و مدت کوتاهی بعد از آن با نفر مذکر برقرار نمود. ما میدانستیم که چیزی از تبار نزدیک ذهن بشر به نقطۀ کمال خود نزدیک میگشت؛ و هنگامی که در حدود یک سال بعد نهایتاً به سرانجام رسید، در نتیجۀ فکر میانجی شده و تصمیم قاطع برای فرار از خانه و سفر به شمال بود که روح خرد در یورنشیا و در این دو ذهن بشریِ اکنون به رسمیت شناخته شده شروع به عمل نمود.
یک نوع فوری و جدید بسیج هفت روح یاور ذهن نمایان بود. ما با امید سرزنده بودیم. ما دریافتیم که ساعتی که مدتها در انتظار آن بودیم در حال نزدیکی است. ما میدانستیم که در آستانۀ تحقق کوشش طولانی خود برای تکامل مخلوقات صاحب اراده در یورنشیا هستیم.
ما مدتی طولانی در انتظار به سر نبردیم. در هنگام ظهر، روز بعد از فرار دوقلوها، در مکان کانون دریافت سیارهای یورنشیا، درخشش اولیۀ آزمایشی متعلق به علامات مدار جهان به وقوع پیوست. البته ما با این درک که یک واقعۀ بزرگ در شرف وقوع است همگی در تکاپو بودیم؛ اما چون این کره یک ایستگاه آزمایشی حیات بود، از این که دقیقاً چگونه در جریان به رسمیت شناخته شدن حیات هوشمند در سیاره قرار میگیریم کمترین تصوری نداشتیم. اما ما مدت زیادی در انتظار باقی نماندیم. در روز سوم پس از فرار دوقلوها و پیش از خروج گروه حاملین حیات، فرشتۀ اعظم نبادان برای برقراری مدار اولیۀ سیارهای از راه رسید.
این یک روز پرماجرا در یورنشیا بود، آنگاه که گروه کوچک ما در حول و حوش قطب سیارهای ارتباط فضایی گرد آمد و اولین پیام را در رابطه با مدار تازه تأسیس ذهنی سیاره از سلوینگتون دریافت نمود. و این اولین پیام که توسط رئیس گروه فرشتگان اعظم دیکته شده بود چنین میگفت:
”به حاملین حیات در یورنشیا — درود! ما در گرامیداشت علامت وجود ذهن برخوردار از حرمت ارادی در یورنشیا که در ستاد مرکزی نبادان ثبت گردید ناقل اطمینان از مسرت زیاد در سلوینگتون، ایدنشیا، و جروسم هستیم. تصمیم قاطعانۀ دوقلوها برای فرار به سوی شمال به منظور جداسازی اولادشان از نیاکان پستترشان مورد توجه واقع شده است. این اولین تصمیم ذهن — نوع بشری ذهن — در یورنشیا میباشد، و به طور اتوماتیک مدار ارتباطی را که از طریق آن این پیام اولیۀ تقدیر منتقل میشود، برقرار میسازد.“
بعد از آن از طریق این مدار جدید تهنیتهای والامرتبههای ایدنشیا رسید و شامل این رهنمودها برای حاملین حیات مقیم سیاره میشد که ما را از مداخله در الگوهای حیات که برقرار ساخته بودیم منع میساخت. به ما دستور داده شد که در امور پیشرفت بشر دخالت ننمائیم. نباید چنین استنباط شود که حاملین حیات پیوسته به طور اختیاری و مکانیکی در کارکرد طبیعی طرحهای تکاملی سیاره مداخله میکنند، زیرا ما چنین نمیکنیم. اما تا این زمان به ما اجازه داده شده بود که محیط را تحت کنترل درآورده و پلاسمای حیات را به طریقۀ خاصی حفظ نمائیم. و این نظارتِ خارقالعاده اما کاملاً طبیعی بود که بایستی متوقف میگردید.
و سخنان والامرتبهها که به اتمام رسید، پیام زیبای لوسیفر که در آن هنگام حکمران سیستم سِتانیا بود رسید. حال، حاملین حیات سخنان خوشامد گویانۀ رئیس خود را شنیدند و اجازه یافتند به جروسم بازگردند. این پیام لوسیفر شامل قبول رسمی کار حاملین حیات در یورنشیا و معاف ساختن ما از کلیۀ انتقادهای آینده در هر یک از تلاشهای ما برای بهبود الگوهای حیات نبادان، آنطور که در سیستم سِتانیا برقرار شده بود، میشد.
این پیامهای صادره از سلوینگتون، ایدنشیا، و جروسم رسماً نشانگر خاتمۀ نظارت طولانی سیاره توسط حاملین حیات بود. ما برای مدتها مشغول به کار بودیم و تنها توسط هفت روح یاور ذهن و کنترلگران استاد فیزیکی یاری میشدیم. و اکنون که اراده، توان انتخاب پرستش و صعود، در مخلوقات تکاملی سیاره ظاهر شده بود، ما دریافتیم که کارمان به اتمام رسیده، و گروه ما برای خروج آماده شد. از آنجا که یورنشیا یک کرۀ تغییر و تبدیل حیات است اجازه یافتیم دو حامل حیات ارشد به همراه دوازده دستیار را به جا بگذاریم، و من به عنوان یکی از افراد این گروه انتخاب شدم و از آن هنگام در یورنشیا بودهام.
تنها 993٫408 سال پیش (از سال 1934 بعد از میلاد مسیح) بود که یورنشیا به عنوان یک سیارۀ مسکونی بشری در جهان نبادان به رسمیت شناخته شد. تکامل بیولوژیک بار دیگر به سطوح بشری حرمت اراده نائل گشته بود. انسان به سیارۀ 606 سِتانیا وارد شده بود.
[مسئولیت این مقاله به عهدۀ یک حامل حیات نبادان مقیم یورنشیا میباشد.]
هنگامی که دو موجود بشری اول — دوقلوها — یازده ساله بودند، و پیش از آن که آنها والدین اولین نوزاد دومین نسل موجودات به راستی بشری شوند، یورنشیا به عنوان یک کرۀ مسکونی ثبت گردید. و پیام فرشتۀ اعظم از سلوینگتون، به مناسبت این شناسایی رسمی سیارهای، با این عبارات پایان یافت:
”انسان - ذهن، در ششصد و ششِ سِتانیا ظاهر گشته است، و این والدین نژاد جدید اَندان و فانتا نام خواهند یافت. و کلیۀ فرشتگان اعظم دعا میکنند که هدیۀ سکنی گزینِ شخصی روح پدر جهانی سریعاً به این مخلوقات عطا گردد.“
اَندان نامی نبادانی است که به معنی ”اولین مخلوق پدر گونه که اشتیاق به کمال انسانی را به نمایش میگذارد“ است. فانتا به معنی ”اولین مخلوق پسر گونه که اشتیاق به کمال انسانی را به نمایش میگذارد“ میباشد. اَندان و فانتا تا هنگام پیوند با تنظیم کنندگان فکری خویش از این اسامی که به آنان عطا گردید هرگز اطلاع نیافتند. آنها در سراسر سفر انسانیشان در یورنشیا یکدیگر را سونتا - آن و سونتا - اِن مینامیدند. سونتا - آن یعنی ”مورد مهر مادری واقع شده“، و سونتا - اِن به معنی ”مورد مهر پدری واقع شده“ میباشد. آنها این اسامی را به خودشان دادند، و معانی اینها نشانگر احترام و عطوفت متقابل آنها است.
اَندان و فانتا از بسیاری جهات خارقالعادهترین زوجِ موجودات بشری بودند که تاکنون روی کرۀ زمین زندگی کردهاند. این زوج شگفتانگیز، والدین واقعی تمامی بشریت، نسبت به بسیاری از نوادگان بلافصل خود از هر لحاظ برتر بودند، و نسبت به کلیۀ نیاکان نزدیک و دور خود به طور بنیادین متفاوت بودند.
والدین این اولین زوج بشری ظاهراً از حد متوسط قبیلۀ خود اندکی متفاوت بودند، گر چه آنها در زمرۀ اعضای باهوشتر آن بودند، یعنی آن گروهی که در ابتدا پرتاب سنگ و استفاده از چماق را در نزاع آموخت. آنها همچنین از تیغۀ تیز سنگ، سنگ چخماق، و استخوان استفاده میکردند.
اَندان در حالی که هنوز با والدین خویش زندگی میکرد، یک قطعۀ تیز سنگ چخماق را با استفاده از پی حیوان به این منظور به انتهای یک چماق وصل کرده بود، و طی چندین بار از این سلاح در نجات جان خود و خواهر یک اندازه ماجراجو و کنجکاوش که او را در کلیۀ سفرهای پژوهشی وی به طور بیوقفه همراهی میکرد به خوبی بهره گرفت.
تصمیم اندان و فانتا برای فرار از قبایل نخستیان حاکی از یک کیفیت فکری است که بسیار فراتر از هوش پستتری است که بسیاری از نوادگان بعدی آنان را که به آمیزش با عموزادههای عقب ماندهشان از قبایل شبه میمون تمکین نمودند تعیین ویژگی مینماید. اما احساس مبهم آنان مبنی بر این که آنها چیزی بیش از حیوان محض هستند به سبب داشتن شخصیت بود و توسط حضور سکنی گزین تنظیم کنندگان فکر تقویت میگشت.
پس از این که اندان و فانتا تصمیم به فرار به سوی شمال گرفتند، برای مدتی ترس بر آنان غلبه کرد، به ویژه ترس از ناخشنود ساختن پدر و خانوادۀ نزدیکشان. آنها تصور میکردند که توسط خویشان نزدیک مورد تعرض قرار خواهند گرفت، و از این رو مرگ به دستان هم قبیلهایهای از پیش حسود خود را محتمل میشمردند. دوقلوها در جوانی بیشتر وقت خود را با هم گذرانده بودند و به این علت نزد عموزادههای حیوانی خود که متعلق به قبایل نخستیان بودند زیاد محبوب نبودند. همچنین آنها با ساختن یک خانۀ جداگانه و بسیار برتر درختی موقعیت خویش را بهبود نبخشیدند.
و در این خانۀ جدید در میان نوک درختان بود که یک شب پس از این که توسط یک طوفان شدید بیدار شدند، و همینطور که یکدیگر را با ترس و عشق توأم در آغوش گرفته بودند، سرانجام تصمیم نهایی و کامل خود را گرفتند که از اقامتگاه قبیلهای و خانۀ نوک درختی فرار کنند.
آنها یک منزلگاه بدوی نوک درختی که به اندازۀ یک سفر نیم روزه به سوی شمال فاصله داشت از پیش آماده ساخته بودند. این مکان سری و امن اختفای آنها به دور از جنگلهای خانگی در روز نخست بود. به رغم این که دوقلوها در ترس مرگبار نخستیان پیرامون بودن روی زمین در هنگام شب سهیم بودند، مدت کوتاهی پیش از شب هنگام شتابان به سوی شمال رهسپار گشتند. در حالی که شجاعتی غیرمعمول لازم بود که آنها به این سفر شبانه دست زنند، حتی با وجود ماه کامل، آنها به درستی به این نتیجه رسیدند که احتمال این که جای خالیشان احساس شود و توسط هم قبیلهایها و خویشان خویش مورد تعقیب قرار گیرند بعید است. و آنها مدت کوتاهی پس از نیمه شب با ایمنی به میعادگاه از پیش آمادۀ خود رسیدند.
آنها در سفر خود به سوی شمال یک سنگ چخماق را که در معرض دید قرار داشت کشف کردند و با پیدا کردن سنگهای بسیار که برای استفادههای گوناگون به طور مناسب شکل یافته بودند، اندوختهای برای آینده جمعآوری نمودند. اندان ضمن تلاش برای تراش دادن این سنگهای چخماق طوری که برای برخی مقاصد انطباق یابند، کیفیت جرقه زن آنها را کشف کرد و ایدۀ ایجاد آتش به ذهنش خطور نمود. اما در آن هنگام این تصور به خوبی در او قوت نگرفت زیرا آب و هوا هنوز سازگار بود و نیاز کمی به آتش وجود داشت.
اما خورشید پاییزی داشت در آسمان پایینتر میآمد، و همینطور که آنها به سوی شمال سفر میکردند، شبها خنکتر و خنکتر میشد. آنها از پیش مجبور شده بودند که برای گرم شدن از پوست حیوانات استفاده کنند. پیش از این که آنها از خانه دور شوند، در یک شب مهتابی اندان به جفت خویش با اشاره فهماند که فکر میکند میتواند با سنگ چخماق آتش درست کند. آنها برای دو ماه تلاش کردند که از جرقۀ سنگ چخماق برای ایجاد آتش استفاده کنند، اما تنها با شکست مواجه شدند. هر روز این زوج سنگهای چخماق را به هم میزدند و سعی در احتراق چوب داشتند. سرانجام یک روز عصر در حدود غروب آفتاب رمز تکنیک آشکار گشت، بدین ترتیب که به ذهن فانتا خطور نمود که از درختی که در نزدیکی قرار داشت بالا رفته و یک لانۀ رها شدۀ پرنده را تحت کنترل خود درآورد. لانه خشک و بسیار قابل احتراق بود و از این رو به محض این که جرقه بر روی آن افتاد تماماً شعلهور گردید. آنها به دلیل موفقیت خود آن چنان شگفتزده شده و از جا پریدند که نزدیک بود آتش را از دست بدهند، اما از طریق اضافه کردن سوخت مناسب آن را حفظ نمودند، و سپس اولین جستجو برای یافتن هیزم توسط والدین تمامی بشریت آغاز گردید.
این یکی از شادی بخشترین لحظات در زندگی کوتاه ولی پرحادثۀ آنان بود. آنها در تمامی طول شب بیدار مانده و سوختن آتش خود را نظاره کردند، غافل از این که اکتشاف آنان این را میسر میساخت که با آب و هوا رو در رویی نموده و از این رو برای همیشه از خویشان حیوانی خود که متعلق به سرزمینهای جنوب بودند مستقل باشند. آنها بعد از سه روز استراحت و لذت بردن از آتش به سفر خود ادامه دادند.
نیاکان نخستی اندان اغلب به آتشی که توسط صاعقه افروخته شده بود سوخت بیشتر رسانیده بودند، اما مخلوقات زمین هرگز پیش از آن از یک روش ایجاد آتش بنا بر ارادۀ خود برخوردار نبودند. اما مدتی طولانی طول کشید تا این که دوقلوها یاد گرفتند که خزۀ خشک و سایر مواد درست همانند لانههای پرندگان آتش میافروزد.
تقریباً دو سال از شب خروج دوقلوها از خانه میگذشت که اولین فرزند آنان متولد گشت. آنها او را سونتاد نامیدند. و سونتاد اولین مخلوق متولد یورنشیا بود که در هنگام تولد در جامۀ استحفاظی پوشانیده شده بود. نژاد بشری آغاز گشته بود. و با این تکامل نوین، غریزۀ مراقبت صحیح از نوزادانی که به طور فزاینده ضعیف میشدند پدیدار گشت. این امر توسعۀ تدریجی ذهن نوع هوشمند را در مقایسه با نوع صرفاً حیوانی مشخص میسازد.
اندان و فانتا در مجموع نوزده فرزند داشتند، و آنقدر زنده ماندند که از همدمی تقریباً پنجاه نوه و نیم دوجین نتیجه بهرهمند شوند. خانواده در چهار پناهگاه به هم پیوستۀ سنگی یا نیمه غاری اسکان یافته بود. سه عدد از این پناهگاهها توسط راهروهایی به هم متصل شده بودند که سنگ آهک نرم آن با ابزاری از سنگ چخماق که به وسیلۀ فرزندان اندان اختراع شده بودند حفاری گردیده بود.
این اندانیهای اولیه یک روح آشکار قبیلهای را به وضوح نشان میدادند. آنها به طور دسته جمعی به شکار میرفتند و هرگز از منزلگاه زیاد دور نمیشدند. به نظر میرسد آنها درک میکردند که یک گروه منفرد و بیهمتایی از موجودات زندهاند و از این رو باید از جدا شدن اجتناب کنند. این حس صمیمانۀ خویشاوندی بدون شک به سبب خدمت افزایش یافتۀ ذهنی ارواح یاور بود.
اندان و فانتا برای پرورش و ارتقاءِ قبیله به طور بیوقفه تلاش کردند. آنها تا سن چهل و دو سالگی زندگی کردند، تا این که در هنگام یک زمین لرزه از طریق سقوط یک صخرۀ معلق هر دو کشته شدند. پنج تن از فرزندان آنان و یازده نوه به همراه آنان جان سپردند، و تقریباً بیست تن از نوادگان آنان دچار صدمات جدی شدند.
سونتاد به دنبال مرگ والدین خود، به رغم یک پای شدیداً آسیب دیده، رهبری قبیله را فوراً به عهده گرفت و توسط همسر خود، مسنترین خواهر خود، به گونهای توانمند یاری شد. کار نخست آنان غلطانیدن سنگها برای مدفون ساختن مؤثر والدین، برادران، خواهران، و فرزندان مردهشان بود. نباید برای این عمل تدفین اهمیت بیش از حد قائل شد. برداشت آنان پیرامون بقا پس از مرگ بسیار گنگ و مبهم بود، و عمدتاً از زندگی رویایی و ایدهآل چندسان آنان سرچشمه میگرفت.
این خانوادۀ اندان و فانتا تا نسل بیستم دوام آورد، تا این که رقابت برای خوراک و برخورد اجتماعی موجب آغاز پراکندگی آنان گشت.
انسانهای بدوی — اندانیها — چشمان سیاه رنگ و پوستی تیره رنگ داشتند، چیزی بین زرد و سرخ. مِلانین یک مادۀ رنگزا است که در پوست تمامی موجودات بشری یافت میشود. آن رنگ مایۀ اولیۀ پوست اندانی است. این اندانیهای اولیه در نمای کلی و رنگ پوست، بیشتر شبیه اسکیموهای امروزی بودند، تا هر نوع موجود زندۀ بشری دیگر. آنها اولین مخلوقاتی بودند که از پوست حیوانات به عنوان حفاظی بر علیه سردی استفاده میکردند. بدنهای آنها نسبت به انسانهای امروزی اندکی موی بیشتری داشت.
زندگی قبیلهای نیاکان حیوانی این انسانهای اولیه حکایت از آغاز سنن اجتماعی بیشمار میکرد، و با احساسات در حال بسط و نیروهای افزایش یافتۀ مغزی این موجودات، در سازمان اجتماعی و تقسیم کار قبیلهای، رشدی فوری به وقوع پیوست. آنها بسیار تقلیدگرا بودند، اما غریزۀ بازی کردن فقط اندکی رشد یافته بود، و شوخ طبعی تقریباً به کلی غایب بود. انسان بدوی گهگاهی لبخند میزد، اما هرگز قهقهه سر نمیداد. مزاح میراث نژاد بعدی آدم بود. این موجودات اولیۀ بشری مثل بسیاری از انسانهای در حال تکامل دوران بعد نسبت به درد زیاد حساس نبودند و نسبت به اوضاع ناخوشایند زیاد واکنش نشان نمیدادند. زایمان برای فانتا و نوادههای بلافصل وی یک آزمون دردآور یا عذابآور نبود.
آنها یک قبیلۀ اعجابانگیز بودند. مردها برای امنیت همسران خود و فرزندانشان قهرمانانه میجنگیدند. زنها به طرزی پرعاطفه خود را وقف فرزندان خود میکردند. اما میهن دوستی آنان تماماً به قبیلۀ نزدیک محدود میشد. آنها به خانوادههای خود بسیار وفادار بودند. آنها در دفاع از فرزندان خویش بدون چون و چرا جان میدادند، اما قادر به درک تلاش برای بهتر ساختن دنیا برای نوههای خویش نبودند. به رغم این که تمامی احساسات بنیادین برای تولد مذهب در این یورنشیاییهای بومی از پیش موجود بود، نوع دوستی هنوز در قلب انسان به وجود نیامده بود.
این انسانهای اولیه برای رفیقان خود از یک عاطفۀ متأثر کننده برخوردار بودند، و از دوستی قطعاً یک ایدۀ واقعی، گر چه بدوی، داشتند. در ایام بعد، این یک منظر عادی بود که در طی نبردهای دائماً تکراری آنان با قبایل پستتر، نظارهگر این باشید که یکی از این انسانهای بدوی طی پیکار ضمن این که دلیرانه با یک دست میجنگد، با دست دیگر سعی در حفاظت و نجات یک یار جنگجوی آسیب دیده داشته باشد. بسیاری از عالیترین و والاترین خصائل بشریِ توسعۀ متعاقب تکاملی، به گونهای تأثر برانگیز در این مردمان بدوی از پیش موجود بود.
قبیلۀ اولیۀ اندانی تا نسل بیست و هفتم یک خط ناگسستۀ رهبری را حفظ نمود. در این هنگام از آنجا که در میان نوادگان مستقیم سونتاد هیچ فرد مذکری ظاهر نگشت، دو تن از رهبران بالقوۀ رقیب قبیله برای کسب رهبری به نبرد برخاستند.
پیش از پراکندگی گستردۀ قبایل اندانی، در نتیجۀ تلاشهای اولیۀ آنان یک زبان پیشرفته برای ارتباط متقابل آنان شکل گرفته بود. این زبان به رشد خود ادامه داد، و به دلیل اختراعات جدید و انطباقات با محیط که توسط این مردم فعال، خستگی ناپذیر، و کنجکاو صورت مییافت، تقریباً به طور روزانه چیزهای جدیدی به آن اضافه میشد. و این زبان، تا هنگام ظهور بعدی نژادهای چند رنگه، کلام یورنشیا، زبان خانوادۀ اولیۀ بشر گردید.
با گذشت زمان بر تعداد قبایل اندانی افزوده میگشت، و ارتباط خانوادههای در حال گسترش موجب اختلاف نظر و سوءِ تفاهم میشد. تنها دو چیز اذهان این مردمان را اشغال میکرد: شکار برای تهیۀ خوراک و جنگ برای انتقام به خاطر یک بیعدالتی واقعی یا فرضی، یا توهین به وسیلۀ قبایل همسایه.
خصومتهای خانوادگی افزایش یافت. جنگهای قبیلهای درگرفت، و بهترین عناصر گروههای توانمندتر و پیشرفتهتر متحمل زیانهای جدی گردیدند. برخی از این لطمات جبران ناپذیر بودند. برخی از ارزشمندترین تیرههای توانمندی و هوش برای همیشه در دنیا از بین رفتند. این نژادِ نخستین و تمدن بدوی آن توسط این پیکار بیوقفۀ قبایل، در خطر نابودی قرار گرفت.
محال است که چنین موجودات بدوی را وادار نمود که با یکدیگر مشتاقانه در صلح و صفا زندگی کنند. انسان از تبار حیوانات جنگجو است، و هنگامی که مردم بیفرهنگ به طور نزدیک با یکدیگر همنشینی میکنند، موجب آزار و رنجش هم میشوند. حاملین حیات از این تمایل در میان مخلوقات تکاملی آگاهند و از این رو برای جدایی نهایی موجودات بشری در حال تکامل به صورت حداقل سه و اغلب شش نژاد مشخص و جداگانه تدارک میبینند.
نژادهای اولیۀ اندانی به حد زیاد به داخل آسیا نفوذ ننمودند، و در ابتدا وارد آفریقا نشدند. جغرافیای آن ایام آنها را به سوی شمال رهنمون ساخت، و این مردم بیشتر و بیشتر به سوی شمال سفر کردند تا این که توسط یخ دوران یخبندان سوم که به آرامی در حال پیشروی بود از حرکت باز ایستادند.
پیش از آن که این ورقۀ گستردۀ یخی به فرانسه و جزایر بریتانیا رسد، نوادگان اندان و فانتا به سمت غرب در اروپا پیشروی نموده و بیش از یک هزار اسکانگاه جداگانه در امتداد رودخانههای بزرگی که به سوی آبهای در آن هنگام گرمِ دریای شمال روان بودند برقرار ساختند.
این قبایل اندانی رودخانه نشینان اولیۀ فرانسه بودند. آنها برای دهها هزار سال در امتداد رودخانۀ سُم زندگی میکردند. سُم رودخانهای است که توسط یخچالها تغییر نیافته است، و درست همانند امروز در آن روزها به سوی دریا جاری بود. و این امر روشن کنندۀ این است که چرا شواهد بسیار مربوط به نوادگان اندانی در امتداد مسیر این دره رود یافت میشود.
این بومیهای یورنشیا روی درختان زندگی نمیکردند، گر چه در مواقع اضطراری هنوز بر فراز درختان میرفتند. آنها به طور مرتب در زیر پناه صخرههای جلو آمده در امتداد رودخانهها و در غارهای واقع در دامنۀ تپهها، که برای آنها نمای خوبی از نزدیک شدن دیگران فراهم میساخت و آنها را نسبت به محیط طبیعی پناه میداد، زندگی میکردند. آنها بدین ترتیب از وجود آتشهایشان بدون این که زیاد از دود آن معذب باشند بهرهمند میشدند. آنها در واقع غارنشین نیز نبودند، گر چه در ایام بعد ورقههای یخی هر چه بیشتر به سمت جنوب حرکت نموده و نسلهای بعدی آنها را به غارها راند. آنها ترجیح میدادند در نزدیکی حاشیۀ یک جنگل و در کنار یک جویبار اردو زنند.
آنها در همان اوان در پنهان ساختن منزلگاههای بخشاً پوشیدۀ خود به طرز خارقالعادهای زیرک شدند و در ساختن اتاقهای سنگی، کلبههای سنگی گنبدی شکل که شبها برای خواب به آن میخزیدند، از خود مهارت زیادی به نمایش گذاردند. ورودی چنین کلبهای از طریق غلطانیدن یک سنگ به جلوی آن بسته میشد، سنگ بزرگی که به این منظور، پیش از آن که سنگهای پشت بام نهایتاً در جای خود قرار داده شوند، در داخل گذارده میشد.
اندانیها شکارچیان بیباک و موفقی بودند، و به جز توتهای وحشی و برخی میوههای درختان منحصراً از طریق گوشت ارتزاق میکردند. همانطور که اندان تبر سنگی را کشف کرده بود، نوادگان او نیز در همان اوایل ترکۀ پرتابی و نیزه را کشف کرده و از آن استفادۀ مؤثری کردند. سرانجام یک اندیشۀ ابزارساز در پیوند با دستانی که از افزار بهره میگرفت مشغول به کار گشت، و این انسانهای اولیه در ساختن ابزار چخماقی بسیار چیره دست شدند. آنها در جستجوی سنگ چخماق تا دورترین نقاط سفر میکردند، درست همانطور که انسانهای امروزی در جستجوی طلا، پلاتین، و الماس به اقصی نقاط زمین سفر میکنند.
و به طرق بسیار دیگر، این قبایل اَندانی چنان درجهای از ذکاوت را به نمایش گذاردند که نسلهای عقب روندۀ آنان تا نیم میلیون سال نیز به آن نرسیدند، گر چه آنها بارها روشهای گوناگون برافروختن آتش را مجدداً کشف نمودند.
به تدریج که پراکندگی اندانیها گسترش یافت، وضعیت فرهنگی و معنوی قبایل برای تقریباً ده هزار سال به قهقرا رفت، تا ایام اُناگار که رهبری این قبایل را به عهده گرفت، به میان آنان صلح و آرامش آورد، و برای اولین بار تمامی آنان را به نیایش ”عطا کنندۀ جان به انسانها و حیوانات“ رهنمون گشت.
فلسفۀ اندان بسیار مغشوش شده بود. او به دلیل آسایش زیادی که از کشف تصادفی آتش به وسیلۀ خود وی نصیبش شده بود با فاصلۀ اندکی از تبدیل شدن به یک آتش پرست گریخته بود. با این وجود قدرت استدلال او را از کشف خویش به سوی خورشید به عنوان یک منبع برتر و هیبت انگیزتر حرارت و نور رهنمون ساخت، اما خورشید بسیار دور بود و لذا او خورشید پرست نشد.
در اندانیها در همان اوایل ترس از عناصر — تندر، صاعقه، باران، برف، تگرگ، و یخ — به وجود آمد. اما گرسنگی، میل دائماً تکراری این ایام نخستین بود، و چون آنان به قدر زیاد از حیوانات ارتزاق میکردند، نهایتاً شکلی از پرستش حیوان را به وجود آوردند. برای اندان حیوانات بزرگتر خوراکی سمبلهای قدرت خلاقه و نیروی حفظ کننده بودند. گهگاه مرسوم میگشت که انواع این حیوانات بزرگتر به عنوان اشیاء پرستشی تخصیص داده شوند. طی دوران محبوبیت یک حیوان مشخص، شکل ابتدایی آن روی دیوارهای غارها ترسیم میشد، و بعدها به تدریج که در زمینۀ هنر پیشرفت مداوم حاصل گشت، چنین الهۀ حیوانی در چیزهای مختلف تزیینی حکاکی میشد.
در اوایل مردمان اندانی عادتِ امتناع ورزیدن از خوردن گوشت حیوان مقدس قبیله را شکل دادند. آنها در مدتی کم، به این منظور که اذهان جوانهای خود را به گونهای مناسب تحت تأثیر قرار دهند، یک آیین تقدیس که پیرامون بدن یکی از این حیوانات مورد حرمت انجام مییافت به وجود آوردند. و باز هم بعد از آن، این نمایش ابتدایی به مراسم مفصل قربانی نسلهای بعدی آنان تکامل یافت. و این منشأ قربانی کردن به عنوان بخشی از پرستش میباشد. این ایده به طور مبسوط توسط موسی در آیین نیایش عبرانی به وجود آمد و قاعدۀ کلی آن توسط پولس رسول به عنوان اصل اعتقادی پرداخت کفارۀ گناه از طریق ”ریختن خون“ حفظ گردید.
این امر که در زندگی این انسانهای بدوی خوراک یک چیز تماماً مهم بود، توسط دعایی که به وسیلۀ اُناگار، آموزگار بزرگ آنان، به این مردمان ساده آموزش داده میشد نشان داده میشود. و این دعا چنین بود:
”ای جان حیات، روزی ما را امروز به ما عطا فرما. ما را از شر یخ برهان. ما را از دست دشمنانمان در جنگل نجات ده، و با بخشندگی ما را به عالم بزرگ آن سو پذیرا شو.“
اُناگار ستاد مرکزی خود را در سواحل شمالی دریای باستانی مدیترانه، در ناحیۀ کنونی دریای خزر، در اسکانگاهی که اُبان نامیده میشد برقرار ساخت. این جا یک مکان اقامت بود که در مسیر گردش به سوی غرب در سفر از سرزمین جنوبی بینالنهرین به سوی شمال راه میبرد. او برای اشاعۀ اصول اعتقادی جدید تک خدایی خویش و برداشت خود از دنیای بعد، که آن را عالم بزرگ آن سو مینامید، از اُبان آموزگارانی به دهکدههای دوردست فرستاد. این فرستادگان اُناگار، اولین مبلغین مذهبی دنیا بودند. آنها اولین موجودات بشری بودند که گوشت را طبخ میکردند، و اولینهایی بودند که در تهیۀ غذا به طور منظم از آتش استفاده میکردند. آنها گوشت را روی سر ترکۀ چوب و نیز روی سنگهای داغ میپختند. آنها بعدها قطعات بزرگ گوشت را در آتش بریان میکردند، اما نسلهای بعدی آنان تقریباً تماماً به استفاده از گوشت خام بازگشت نمودند.
اُناگار (از سال 1934 بعد از میلاد مسیح) 983٫323 سال پیش به دنیا آمد و شصت و نه سال عمر کرد. تاریخچۀ دستاوردهای این ذهن ماهر و رهبر معنوی ایام پیش از پرنس سیارهای بازگویی شورانگیز سازماندهی این مردمان بدوی به صورت یک جامعۀ واقعی میباشد. او یک دولت قبیلهای کارآمد را که نظیر آن تا هزاران سال دیگر توسط نسلهای بعد به وجود نیامد بنیان نهاد. تا ورود پرنس سیارهای هرگز دیگر چنین تمدن بالای معنوی در کرۀ زمین به وجود نیامد. این مردم ساده از یک مذهب واقعی، گر چه بدوی، برخوردار بودند. اما این مذهب به دست نسلهای آتی در حال انحطاط آنان از بین رفت.
اگر چه اندان و فانتا هر دو و نیز بسیاری از نوادگان آنان تنظیم کنندۀ فکری دریافت کرده بودند، زودتر از ایام اُناگار نبود که تنظیم کنندگان و سرافیمهای محافظ در تعداد زیاد به یورنشیا آمدند. این در واقع عصر طلایی انسان بدوی بود.
اندان و فانتا، بنیانگذاران تحسین برانگیز نژاد بشر، به محض ورود پرنس سیارهای در هنگام مورد داوری قرار گرفتن یورنشیا مورد قدردانی واقع شدند، و در موعد مقرر با رتبۀ شهروندیِ جروسم از نظام کرات قصر بیرون آمدند. اگر چه آنها هرگز اجازه نیافتهاند به یورنشیا بازگردند، از تاریخ نژادی که بنیان نهادند آگاه هستند. آنها از خیانت کلیگسشیا اندوهگین شدند و به خاطر شکست آدم محزون شدند، اما هنگامی که این خبر دریافت شد که میکائیل کرۀ آنان را به عنوان صحنۀ اعطای نهایی خود برگزیده به اندازۀ وافر مسرور شدند.
اندان و فانتا هر دو در جروسم با تنظیم کنندگان خود پیوند یافتند، و چندین تن از فرزندان آنان از جمله سونتاد نیز چنین شدند، اما حتی اکثر فرزندان بلافصل آنان فقط به پیوند با روح دست یافتند.
اندان و فانتا مدت کوتاهی پس از ورود آنان به جروسم از حکمران سیستم اجازه گرفتند که به اولین کرۀ قصر بازگردند تا به همراه شخصیتهای مورانشیا که به رهنوردان زمان از یورنشیا برای ورود به کرات آسمانی خوشامد میگویند خدمت کنند. و آنها به طور نامحدود به این خدمت گمارده شدهاند. آنها درخواست کردند که در رابطه با این آشکارسازیها به یورنشیا سلام بفرستند، اما این تقاضای آنان به گونهای خردمندانه پذیرفته نشد.
و این بازگویی قهرمانانهترین و مسحور کنندهترین فصل در تمام تاریخ یورنشیا است، داستان تکامل، تقلاهای زندگی، مرگ، و بقای جاودانۀ والدین استثنایی تمامی بشریت.
[عرضه شده توسط یک حامل حیات مقیم یورنشیا.]
این داستان نژادهای تکاملی یورنشیا از روزگاران اندان و فانتا، تقریباً یک میلیون سال پیش، تا سراسر ایام پرنس سیارهای و تا پایان عصر یخبندان است.
نژاد بشر تقریباً یک میلیون سال قدمت دارد، و نیمۀ اول داستان آن کمابیش مقارن با پیش از روزگاران پرنس سیارهای یورنشیا است. نیمۀ دوم تاریخ نوع بشر در هنگام ورود پرنس سیارهای و ظهور شش نژاد رنگین آغاز میشود و کمابیش مقارن با دورهای است که عموماً به عنوان عصر عتیق حجر به حساب میآید.
انسان بدوی اندکی کمتر از یک میلیون سال پیش به طور تکاملی در کرۀ زمین ظاهر گشت، و تجربهای توانمند داشت. او به طور غریزی در پی فرار از خطر درآمیختن با قبایل پست شبه میمون برآمد. اما به دلیل سرزمینهای مرتفع بایر تبت، 30٫000 فوت بالاتر از سطح دریا، نتوانست به سمت شرق مهاجرت کند؛ و به دلیل دریای بسط یافتۀ مدیترانه که در آن هنگام به سوی شرق به سمت اقیانوس هند امتداد یافته بود نتوانست به طرف جنوب یا غرب عزیمت کند؛ و همینطور که به سمت شمال میرفت، با یخ در حال پیشروی مواجه گشت. اما حتی هنگامی که مهاجرتِ بیش از این توسط یخ سد میگردید، و گر چه قبایل در حال پراکندگی به گونهای فزاینده متخاصم میشدند، گروههای باهوشتر هرگز ایدۀ رفتن به سوی جنوب برای زندگی در میان عموزادههای پوشیده از موی درخت نشین خود را که از هوش پایینتر برخوردار بودند در سر نپروراندند.
بسیاری از قدیمیترین احساسات مذهبی انسان، در نتیجۀ حس درماندگی در محیط بستۀ این وضعیت جغرافیایی به وجود آمد — کوهها در سمت راست، آب در طرف چپ، و یخ در جلو. اما این اندانیهای پیشرفته به سوی خویشان پست درخت نشین خود در جنوب باز نمیگشتند.
این اندانیها در مقایسه با عادات خویشان غیربشری خود از جنگلها دوری میکردند. انسان همیشه در جنگلها تنزل کرده است. تکامل بشری فقط در سرزمینهای باز و عرضهای بالاتر جغرافیایی پیشرفت داشته است. سردی و گرسنگی در سرزمینهای باز موجب عمل، اختراع، و ابتکار میشود. در حالی که این قبایل اندانی در بحبوحۀ سختیها و محرومیتهای این سرزمینهای پرپستی و بلندی شمالی داشتند پیشتازان نژاد کنونی بشر را به وجود میآوردند، بستگان عقب ماندۀ آنان در جنگلهای گرمسیری جنوبیِ سرزمین منشأ اولیۀ مشترکشان در حال ازدیاد بودند.
این وقایع در طی ایام سومین دورۀ یخبندان، و به حساب زمین شناسان، اولین دوره، به وقوع پیوست. دو یخبندان اول در شمال اروپا گسترده نبود.
در طول بخش عمدۀ عصر یخبندان، انگلستان از طریق زمین به فرانسه متصل بود، در حالی که بعدها آفریقا از طریق پل زمینی سیسیل به اروپا وصل گردید. در هنگام مهاجرتهای اندانیها، یک مسیر خشکی مداوم از انگلستان در غرب به اروپا و آسیا و تا جاوه در شرق وجود داشت؛ اما استرالیا مجدداً منزوی گردید، که موجب شد زیاگان خاص آن با شدت بیشتری توسعه یابد.
950٫000 سال پیش نوادگان اندان و فانتا به نقاط دور در شرق و در غرب مهاجرت کرده بودند. به سمت غرب، آنها طی عبور از اروپا به فرانسه و انگلستان رسیدند. در ایام بعد، آنها به سوی شرق تا جاوه نفوذ کردند، یعنی جایی که استخوانهای آنها اخیراً کشف گردید — انسان موسوم به جاوه — و سپس به جزیرۀ تاسمانی سفر کردند.
گروههایی که به سمت غرب عزیمت کردند، در مقایسه با آنهایی که به شرق رفته و آزادانه با عموزادههای عقب افتادۀ حیوانی خویش درآمیختند، کمتر با تیرههای عقب ماندۀ متعلق به منشأ متقابل نیایی آلوده شدند. این افراد غیرپیشرفته به سوی جنوب به حرکت درآمده و در آن هنگام با قبایل پستتر آمیزش کردند. بعدها، تعداد فزایندهای از نوادگان آمیخته تبار آنان به شمال بازگشتند تا با مردمان به سرعت در حال گسترش اندانی آمیزش کنند، و چنین وصلتهای بدفرجام کیفیت نژاد برتر را به طور بیوقفه تنزل داد. دهکدههای بدوی کمتر و کمتری پرستش عطا کنندۀ حیات را حفظ نمودند. این سرآغاز تمدن اولیه در خطر نابودی قرار گرفت.
و پیوسته در یورنشیا چنین بوده است. تمدنهای آتیهدار به طور پی در پی تنزل یافته و با نابخردیِ جایز شمردن تولید مثل آزادانۀ برتر با پستتر نهایتاً از بین رفتهاند.
900٫000 سال پیش هنرهای اندان و فانتا و فرهنگ اُناگار داشتند از روی زمین محو میشدند. فرهنگ، مذهب، و حتی کار با سنگ چخماق در پایینترین حد خود بود.
این ایامی بود که تعداد زیادی از گروههای پست آمیخته تبار داشتند از جنوب فرانسه به انگلستان وارد میشدند. این قبایل آنقدر به اندازۀ زیاد با مخلوقات شبه میمون جنگل مخلوط شده بودند که به قدر بسیار اندکی بشر بودند. آنها مذهب نداشتند اما کارگران بدوی سنگ چخماق بودند و از هوش مکفی برخوردار بودند که بتوانند آتش روشن کنند.
در اروپا مردمی نسبتاً برتر و پر زاد و رود که نوادگانشان به زودی در سراسر قاره از یخ در شمال تا کوههای آلپ و دریای مدیترانه در جنوب پخش شدند، از پی آنان آمدند. این قبایل، نژاد موسوم به هایدلبرگ میباشند.
در طول این دورۀ طولانی زوال فرهنگی، مردمان فاکسهال انگلستان و قبایل بَدونان در شمال غربی هند حفظ برخی از سنتهای اندان و برخی از بقایای فرهنگ اُناگار را تداوم بخشیدند.
مردمان فاکسهال در دورترین نقطۀ غرب بودند و در حفظ بخش عمدۀ فرهنگ اندانی موفق شدند. آنها همچنین دانش خود را دربارۀ کار با سنگ چخماق که به نسلهای بعدی خود، نیاکان کهن اسکیموها، انتقال دادند حفظ کردند.
اگر چه بقایای اجساد مردمان فاکسهال آخرینهایی بودند که در انگلستان کشف شدند، این اندانیها به راستی اولین موجودات بشری بودند که در آن نواحی زندگی میکردند. در آن هنگام پل زمینی هنوز فرانسه را به انگلستان متصل میساخت. و چون بیشتر اسکانگاههای اولیۀ نوادگان اندان در امتداد رودخانهها و سواحل دریایی آن دوران باستان واقع شده بودند، اکنون زیر آبهای کانال انگلستان و دریای شمال قرار دارند، اما تعداد سه یا چهار عدد از آنها هنوز بالاتر از سطح آب در ساحل انگلستان قرار دارند.
بسیاری از مردمان باهوشتر و معنویتر فاکسهال، برتری نژادی خود را حفظ کردند و سنن بدوی مذهبی خود را زنده نگاه داشتند. و این مردم به تدریج که بعدها با تیرههای متعاقب مخلوط شدند بعد از بروز یک یخبندان از انگلستان به غرب سفر کرده و به صورت اسکیموهای امروزی بقا یافتهاند.
علاوه بر مردمان فاکسهال در غرب، یک مرکز در حال تقلای دیگر فرهنگ در شرق تداوم یافت. این گروه در کوهپایههای مناطق کوهستانی شمال غربی هند در میان قبایل بَدونان، یک نبیرۀ اندان، واقع شده بود. این مردم تنها نوادگان اندان بودند که هرگز دست به کار قربانی کردن انسان نزدند.
این بدونانیهای ساکن کوهستان، یک فلات پهناور را که با جنگلها احاطه شده، از جویبارها پوشیده گشته، و سرشار از حیوانات شکاری بود، اشغال کردند. آنها همانند برخی از عموزادههای خویش در تبت در کلبههای سنگی، غارهای دامنۀ تپه، و مجاری نیمه زیرزمینی زندگی میکردند.
در حالی که قبایل شمالی هر چه بیشتر یاد گرفتند که از یخ بترسند، آنهایی که در نزدیکی سرزمین آبا و اجدادی زندگی میکردند به قدر فزایندهای از آب هراسان شدند. آنها نشست تدریجی شبه جزیرۀ بینالنهرین را در اقیانوس مشاهده کردند، و گر چه آن چندین بار سر از آب برآورد، سنن این نژادهای بدوی پیرامون مخاطرات دریا و ترس از احاطه شدنهای دورهای فزونی یافت. و این ترس به همراه تجربۀ آنان پیرامون سیلابهای رودی مشخص میسازد که چرا آنها در صدد یافتن مناطق کوهستانی به عنوان یک مکان امن برای زندگی برآمدند.
در سمت شرقِ مردمان بدونان، در تپههای سیوالیک در شمال هند، ممکن است فسیلهایی پیدا شوند که به انواع در حال گذار بین انسان و گروههای متنوع پیش بشر بیش از هر نوع دیگر در زمین نزدیکترند.
850٫000 سال پیش قبایل برتر بدونان یک جنگ ریشهکن کننده را که بر علیه همسایگان پستتر و حیوانیشان هدایت شده بود آغاز کردند. در کمتر از هزار سال بیشتر گروههای حیوانی سرزمین مرزی متعلق به این نواحی یا از بین رفته و یا به جنگلهای جنوبی عقب رانده شدند. این پیکار برای نابود ساختن پستترها، موجب بهبودی اندکی در قبایل تپهنشین آن عصر گردید. و نوادگان مختلط این تیرۀ بهبود یافتۀ بدونانی ظاهراً به عنوان یک مردم نوین — نژاد نئاندرتال — در صحنۀ عمل ظاهر گشتند.
نئاندرتالها جنگجویان بسیار خوبی بودند، و به طور گسترده سفر میکردند. آنها به تدریج از مراکز کوهستانی در شمال غربی هند به فرانسه در غرب، چین در شرق، و حتی در داخل شمال آفریقا پخش شدند. آنها تا ایام مهاجرت نژادهای تکاملی رنگین، برای تقریباً نیم میلیون سال دنیا را تحت سلطۀ خود داشتند.
800٫000 سال پیش حیوانات شکاری فراوان بودند؛ بسیاری از انواع گوزن و نیز فیلها و اسبهای آبی در سراسر اروپا پرسه میزدند. دامها فراوان بودند؛ اسبها و گرگها همه جا وجود داشتند. نئاندرتالها شکارچیان خیلی خوبی بودند، و قبایل در فرانسه اولینهایی بودند که رسمِ دادن انتخاب زن برای همسر را به موفقترین شکارچیان پذیرفتند.
گوزن برای این مردمان نئاندرتال بسیار سودمند بود و به عنوان خوراک، پوشاک، و ابزار به کار گرفته میشد، زیرا آنها استفادههای گوناگونی از شاخها و استخوانها به عمل میآوردند. آنها فرهنگ کمی داشتند، اما کار با سنگ چخماق را به حد زیادی بهبود بخشیدند، تا این که کار تقریباً به سطوح روزگاران اندان رسید. سنگهای بزرگ چخماق که به دستههای چوبی متصل شده بودند دوباره مورد استفاده واقع شدند و به عنوان تبر و کلنگ به کار گرفته شدند.
750٫000 سال پیش چهارمین لایۀ یخ به خوبی به سوی جنوب در حال حرکت بود. نئاندرتالها با ابزار بهبود یافتۀ خود یخی را که رودهای شمالی را پوشانده بود سوراخ کرده و بدین ترتیب میتوانستند ماهیانی را که نزدیک این سوراخها میشدند با نیزه شکار کنند. این قبایل در برابر یخ در حال پیشروی، که در این هنگام به صورت بسیار گستردهای اروپا را مورد تهاجم قرار داده بود، عقبنشینی کردند.
در این ایام یخرود سیبری داشت به جنوبیترین پیشروی خود دست میزد و انسان اولیه را مجبور ساخت که به سمت جنوب، به سوی سرزمینهای منشأ خویش بازگردد. اما نوع انسان آنقدر متفاوت شده بود که خطر در آمیختن با خویشان غیرپیشرفتۀ شبه میمونش به اندازۀ زیادی کاهش یافت.
700٫000 سال پیش چهارمین یخرود، بزرگترین آنها در تمامی اروپا، در حال پس روی بود. انسانها و حیوانات داشتند به سمت شمال باز میگشتند. آب و هوا خنک و مرطوب بود، و انسان بدوی مجدداً در اروپا و آسیای غربی رو به رشد بود. به تدریج جنگلها در سطح زمینی که در شمال به تازگی توسط یخرود پوشیده شده بود گسترش یافتند.
حیات پستاندار به اندازۀ اندکی توسط یخرود بزرگ تغییر یافته بود. این حیوانات در آن نوار باریک زمین که بین یخ و رشته کوههای آلپ واقع شده بود، دوام آوردند، و به دنبال عقبنشینی یخرود، دوباره به سرعت در سراسر اروپا پخش شدند. فیلهای عاج راست، کرگدنهای دماغ پهن، کفتارها، و شیرهای آفریقایی از آفریقا از روی پل زمینی سیسیل وارد شدند، و این حیوانات جدید عملاً ببرهای شمشیر دندان و اسبهای آبی را از بین بردند.
650٫000 سال پیش شاهد ادامۀ آب و هوای معتدل بود. تا وسط دورۀ میان یخبندانی آنقدر گرم شده بود که رشته کوههای آلپ تقریباً از یخ و برف تهی گشتند.
600٫000 سال پیش یخ در آن هنگام به شمالیترین نقطۀ پس روی خود رسیده بود، و پس از یک مکث چند هزار ساله در پنجمین گردش خود مجدداً به سوی جنوب روانه گشت. اما برای پنجاه هزار سال تغییر اندکی در آب و هوا صورت گرفت. انسان و حیوانات اروپا تغییر اندکی یافته بودند. خشکی اندک دورۀ قبل کاهش یافت، و یخرودهای آلپ تا پایین دره رودها سرازیر شدند.
550٫000 سال پیش یخرود در حال پیشروی دوباره انسان و حیوانات را به سوی جنوب راند. اما این بار انسان در نوار پهناور زمین که به سوی شمال شرقی به داخل آسیا امتداد مییافت و بین لایۀ یخی و بخش الحاقیِ در آن هنگام بسیار بسط یافتۀ دریای سیاه وابسته به دریای مدیترانه واقع شده بود جای فراوانی داشت.
این ایامِ چهارمین و پنجمین یخرود، شاهد گسترش بیشتر فرهنگ بدوی نژادهای نئاندرتال بود. اما آنقدر پیشرفت اندک بود که به راستی به نظر میرسید که گویا تلاش برای ایجاد یک نوع جدید و تغییر یافتۀ حیات هوشمند در یورنشیا در حال شکست است. برای تقریباً یک ربع میلیون سال این مردمان بدوی در شکار و جنگ سرگردان بودند. آنها برای مدتی در جهات مشخص پیشرفت داشتند، اما در کل، در مقایسه با نیاکان برتر اَندانی خود پیوسته در حال قهقرا بودند.
در طول این اعصار تاریکی معنوی، فرهنگ انسان خرافی به پایینترین سطوح خود رسید. نئاندرتالها در واقع مذهبی فراتر از یک خرافات شرمآور نداشتند. آنها از ابرها و خصوصاً بیشتر از مه و غبار به حد مرگآور میترسیدند. یک مذهب بدوی ترس از نیروهای طبیعی به تدریج به وجود آمد، در حالی که پرستش حیوان تقلیل یافت، بهبود ابزار به همراه وفور حیوانات شکاری، این مردم را قادر ساخت که با اضطراب کمتری در رابطه با خوراک زندگی کنند. پاداش جنسی تعقیب کردن، مهارت در شکار را بسیار بهبود بخشید. این مذهب جدید ترس به تلاشهایی در استمالت کردن از نیروهای نامرئی پشت این عناصر طبیعی انجامید و بعدها به قربانی کردن انسانها برای دلجویی از این نیروهای نامرئی و ناشناختۀ فیزیکی منجر گشت. و این رسم وحشتناک قربانی کردن انسان توسط مردمان عقب ماندهتر یورنشیا درست تا قرن بیستم نیز ادامه یافته است.
این نئاندرتالهای اولیه به سختی میتوانستند خورشید پرست نامیده شوند. آنها برعکس در ترس از تاریکی زندگی میکردند. آنها از فرا رسیدن شب ترسی مرگبار داشتند. تا وقتی که ماه اندکی میدرخشید گذران عمر میکردند، اما در تاریکی ماه سراسیمه شده و در تلاش برای واداشتن ماه برای درخشش مجدد، شروع به قربانی کردن بهترین نمونههای مردانگی و زنانگی خویش میکردند. آنها در همان اوان دریافتند که خورشید به طور مرتب باز میگردد، اما گمان میکردند که ماه فقط به دلیل قربانی کردن هم قبیلهایهای آنان باز میگردد. به تدریج که نژاد پیشرفت نمود، هدف و مقصود قربانی کردن به گونهای گام به گام تغییر پیدا کرد، اما تقدیم قربانی انسانی به عنوان مراسم مذهبی برای مدتی طولانی ادامه یافت.
500٫000 سال پیش قبیلههای بَدونان متعلق به مناطق کوهستانی شمال غربی هند درگیر یک پیکار نژادی بزرگ دیگر شدند. برای بیش از یکصد سال این جنگ بیامان با شدت ادامه یافت، و هنگامی که این جنگ طولانی پایان پذیرفت، فقط در حدود یکصد خانواده باقی ماند. اما این بازماندگان، باهوشترین و مطلوبترین نوادگانِ در آن هنگام زندۀ اندان و فانتا بودند.
و اکنون در بین این بدونانیهای ساکن کوهستان رویدادی جدید و عجیب به وقوع پیوست. یک مرد و زن که در بخش شمال شرقی در آن هنگام ناحیۀ مسکونی کوهستان زندگی میکردند به طور ناگهانی شروع به تولید مثل خانوادهای از فرزندان فوقالعاده باهوش نمودند. این خانوادۀ سنگیک بود، نیاکان کلیۀ شش نژاد رنگین یورنشیا.
این فرزندان سنگیک که نوزده نفر بودند، نه فقط فراتر از همنوعان خویش باهوش بودند، بلکه پوست آنها در اثر قرار گرفتن در معرض نور آفتاب این گرایش بینظیر را از خود به نمایش میگذاشت که به رنگهای گوناگون در میآمد. در میان این نوزده فرزند پنج تن سرخ، دو تن نارنجی، چهار تن زرد، دو تن سبز، چهار تن آبی، و دو تن نیلی رنگ بودند. به تدریج که بچهها بزرگتر شدند این رنگها وضوح بیشتری یافتند، و هنگامی که این جوانها بعدها با هم قبیلهایهای خویش زناشویی کردند، کلیۀ اولاد آنان به جانب رنگ پوست والدۀ سنگیک آنها گرایش پیدا نمود.
و اکنون من پس از جلب توجه شما به ورود پرنس سیارهای در حدود این زمان، شرح تاریخی واقعه را قطع میکنم، ضمن این که ما به طور جداگانه شش نژاد سنگیک یورنشیا را مورد بررسی قرار میدهیم.
در یک سیارۀ متوسط تکاملی، شش نژاد رنگین تکاملی یک به یک ظاهر میشوند. انسان سرخ اولین انسانی است که به وجود میآید، و پیش از این که نژادهای آتی رنگین ظاهر شوند برای یک دوران طولانی در دنیا یکه تازی میکند. ظهور همزمان تمامی شش نژاد رنگین در یورنشیا، و در یک خانواده، بسیار غیرعادی بود.
ظهور اندانیهای اولیه در یورنشیا همچنین چیزی جدید در سِتانیا بود. در هیچ کرۀ دیگری در سیستم محلی، پیش از نژادهای تکاملی رنگین چنین نژادی از مخلوقات ارادی به وجود نیامده است.
1- انسان سرخ. این مردمان نمونههای فوقالعادهای از نژاد بشری بودند و از بسیاری جهات از اندان و فانتا برتر بودند. آنها یک گروه بسیار باهوش و از اولین فرزندان سنگیک بودند که یک تمدن قبیلهای و دولت به وجود آوردند. آنها همیشه تک همسر بودند. حتی نوادگان مختلط آنها به ندرت دست به چند همسری میزدند.
در ایام بعد آنها مشکلی جدی و طولانی با برادران زرد خود در آسیا داشتند. اختراع زودرس تیر و کمان توسط آنان به آنها کمک نمود، اما بدبختانه آنها عمدۀ گرایش نیاکان خود را پیرامون جنگ در بین خود به ارث برده بودند، و این امر آنقدر آنها را تضعیف کرد که قبایل زرد توانستند آنها را از قارۀ آسیا بیرون رانند.
در حدود هشتاد و پنج هزار سال پیش بقایای نسبتاً خالص نژاد سرخ همگی به آن سو در آمریکای شمالی رفتند، و مدت کوتاهی بعد از آن تنگۀ برینگ به زیر آب فرو رفت، و بدین ترتیب آنها را منزوی ساخت. هیچ انسان سرخی دیگر به آسیا بازنگشت. اما در سراسر سیبری، چین، آسیای مرکزی، هند، و اروپا آنها بخش عمدۀ تیرۀ خود را که با نژادهای رنگین دیگر مخلوط شده بود، پشت سر باقی گذاردند.
وقتی که انسان سرخ از آن سو به داخل آمریکا وارد شد، بیشترِ آموزشها و سنتهای منشأ اولیۀ خود را با خود به همراه آورد. نیاکان بلافصل وی با فعالیتهای بعدی ستاد مرکزی پرنس سیارهای در کرۀ زمین در تماس بودند. اما انسان سرخ در یک مدت زمان کوتاه بعد از رسیدن به قارۀ آمریکا شروع به نظر بر گرفتن از این آموزشها کرد، و یک افول بزرگ در فرهنگ عقلانی و معنوی به وقوع پیوست. به زودی این مردم دوباره آن چنان درگیر جنگی شدید در میان خود شدند که به نظر میرسید این جنگهای قبیلهای منجر به نابودی سریع این باقیماندۀ نژاد نسبتاً خالص سرخ میشود.
به دلیل این قهقرای بزرگ به نظر میرسید انسان سرخ محکوم به نابودی است، تا این که در حدود شصت و پنج هزار سال بعد اُنامونالانتون به عنوان رهبر و نجات دهندۀ روحانی آنان ظاهر گشت. او در میان انسانهای سرخ آمریکا صلح موقت پدید آورد و پرستش ”روح بزرگ“ آنان را احیا نمود. اُنامونالانتون نود و شش سال زندگی کرد و ستاد مرکزی خویش را در میان درختان بزرگ سرخ چوب کالیفرنیا برقرار ساخت. بسیاری از نوادگان بعدی او در میان سرخپوستان سیاه پا تا ایام اخیر دوام یافتهاند.
با گذشت زمان آموزشهای اُنامونالانتون به سنتهای مبهم تبدیل گشتند. جنگهای خانمانسوز از سر گرفته شدند، و پس از ایام این آموزگار بزرگ هرگز رهبر دیگری موفق به آوردن صلح همگانی در میان آنان نشد. تیرههای باهوشتر در این پیکارهای قبیلهای به طور فزاینده هلاک گشتند. در غیر این صورت در روی قارۀ آمریکای شمالی تمدنی بزرگ توسط این انسانهای توانا و باهوش سرخ بنا میشد.
انسان شمالی سرخ بعد از عبور از چین به آمریکا با نیروهای دیگر مؤثر دنیا (به غیر از اسکیموها) دوباره هرگز در تماس قرار نگرفت، تا این که بعدها توسط انسان سفید کشف گردید. بسیار تأسفآور بود که انسان سرخ تقریباً شانس خود را برای ارتقا یافتن از طریق اختلاط با تیرۀ بعدی نوع آدم به طور کامل از دست داد. تحت این شرایط، انسان سرخ نمیتوانست بر انسان سفید حکومت کند، و از روی میل و رغبت به وی خدمت نمیکرد. در چنین اوضاعی، اگر دو نژاد با هم مخلوط نشوند، یکی یا دیگری محکوم به فنا است.
2- انسان نارنجی. ویژگی برجستۀ این نژاد اشتیاق عجیب آنان به ساختن بود، ساختن هر چیز و همه چیز، حتی تا حد انباشتن تپههای عظیم سنگ، فقط برای این که ببینند کدام قبیله میتواند بزرگترین تپه را بسازد. اگر چه آنها مردمی مترقی نبودند، از مدارس پرنس بهرۀ زیادی بردند و نمایندگانی برای آموزش به آنجا فرستادند.
نژاد نارنجی اولین نژادی بود که در مسیر عقبروی دریای مدیترانه به سمت غرب خط ساحلی را به سوی جنوب به سمت آفریقا دنبال نمود. اما آنها هرگز یک جای پای مطلوب در آفریقا کسب نکردند و توسط نژاد سبز که بعدها از راه رسید از صحنۀ وجود محو شدند.
پیش از فرا رسیدن عاقبت کار، این مردم زمینۀ فرهنگی و معنوی زیادی را از دست دادند. اما در نتیجۀ رهبری خردمندانۀ پُرشونتا، مغز متفکر این نژاد بداقبال، یک تجدید حیات بزرگ از زندگی والاتر به وجود آمد. هنگامی که مقر مرکزی آنها حدود سیصد هزار سال پیش در آرماگدون بود او برای آنها موعظه میکرد.
آخرین پیکار بزرگ بین انسانهای نارنجی و سبز در ناحیۀ درۀ پایینی نیل در مصر صورت گرفت. این نبرد طولانی مدت برای تقریباً یکصد سال به طول انجامید، و در پایان آن تعداد بسیار اندکی از نژاد نارنجی زنده باقی ماندند. بقایای متلاشی شدۀ این مردم توسط انسانهای سبز و توسط انسانهای نیلی که بعدها از راه رسیدند جذب شدند. اما انسانهای نارنجی، به عنوان یک نژاد، در حدود یکصد هزار سال پیش از بین رفتند.
3- انسان زرد. قبایل بدوی زرد اولینهایی بودند که دست از جستجو کشیده، جوامع تثبیت شدهای برقرار ساخته، و یک زندگی خانگی بر مبنای کشاورزی به وجود آوردند. آنها از نظر عقلانی تا اندازهای از انسان سرخ پایینتر بودند، اما اجتماعاً و به صورت گروهی، آنها ثابت کردند که در زمینۀ شکوفایی تمدن نژادی از کلیۀ مردمان سنگیک برترند. از آنجا که آنها یک روح برادری به وجود آوردند و قبایل مختلف یاد گرفتند که در صلح نسبی با یکدیگر زندگی کنند، توانستند که با گسترش تدریجی خود در داخل آسیا نژاد سرخ را از پیش خود برانند.
آنها تحت نفوذ مرکز معنوی کرۀ زمین تا دورها سفر کردند و بعد از خیانت کلیگسشیا به تاریکی بزرگی رانده شدند، اما هنگامی که سینگلانگتون در حدود یکصد هزار سال پیش رهبری این قبایل را به عهده گرفت و پرستش ”یک حقیقت“ را اعلام نمود، عصر درخشانی در بین این مردم به وجود آمد.
بقای تعداد نسبتاً زیادی از نژاد زرد به سبب صلحجویی بین قبیلهای آنان است. از ایام سینگلانگتون تا دوران معاصر چین، نژاد زرد در زمرۀ ملتهای صلحجوتر یورنشیا رقم خورده است. این نژاد، میراثی کوچک ولی قوی از تیرۀ نوع آدم که بعدها وارد شد دریافت نمود.
4- انسان سبز. نژاد سبز یکی از کم توانترین گروههای انسانهای بدوی بود، و آنان به سبب مهاجرتهای گسترده در جهات مختلف به اندازۀ زیاد تضعیف شدند. این قبایل پیش از پراکندگی یک تجدید حیات بزرگ فرهنگی را تحت رهبری فَنتاد در حدود سیصد و پنجاه هزار سال پیش تجربه نمودند.
نژاد سبز به سه بخش عمده تقسیم گردید: قبایل شمالی مقهور شده، به بردگی گرفته شده، و جذب نژادهای زرد و آبی شدند. گروه شرقی در مردمان هندی آن روزگاران ادغام شدند و بقایای آنان هنوز در میان آنها باقی هستند. ملت جنوبی به آفریقا وارد شد، یعنی جایی که عموزادههای تقریباً یک اندازه پست نارنجی خویش را نابود ساخت.
در این پیکار از بسیاری جهات هر دو گروه همتای هم بودند، زیرا هر یک تیرههایی از نوع غولپیکر را حمل میکرد. بسیاری از رهبران آنها هشت و نه فوت قد داشتند. این تیرههای غولپیکر انسان سبز عمدتاً در این ملت جنوبی یا مصری محصور بودند.
بقایای انسانهای پیروزمند سبز متعاقباً جذب نژاد نیلی شدند، یعنی آخرین مردمان رنگینی که از مرکز پراکندگی نژادی اولیۀ سنگیک به وجود آمده و از آنجا مهاجرت کردند.
5- انسان آبی. انسانهای آبی مردمی بزرگ بودند. آنها در همان اوایل نیزه را اختراع کردند و متعاقباً پایههای بسیاری از هنرهای تمدن امروزه را به وجود آوردند. انسان آبی دارای نیروی مغزی انسان سرخ به همراه روان و عاطفۀ انسان زرد بود. نوادگان نوع آدم، آنها را بر تمامی نژادهای رنگین برجا ماندۀ بعد ترجیح میدادند.
انسانهای اولیۀ آبی نسبت به متقاعد سازیهای آموزگاران پرسنل پرنس کلیگسشیا پذیرا بودند و با آموزشهای انحرافی آن رهبران خائن به سردرگمی بزرگی دچار شدند. آنها همانند سایر نژادهای بدوی از هرج و مرجی که از خیانت کلیگسشیا عارض شده بود هرگز به طور کامل بیرون نیامدند، و هرگز بر تمایلشان نسبت به جنگ بین خود به طور کامل فائق نشدند.
در حدود پانصد سال بعد از سقوط کلیگسشیا، یک احیای گستردۀ یادگیری و یک مذهب بدوی — اما با این حال واقعی و سودمند — رخ داد. اُرلانداف آموزگاری بزرگ در میان نژاد آبی گردید و بسیاری از قبایل را به پرستش خدای حقیقی تحت عنوان ”رئیس متعال“ رهنمون ساخت. این بزرگترین پیشرفت انسان آبی بود، تا این که در روزگاران بعد این نژاد از طریق اختلاط با تیرۀ نوع آدم به اندازۀ زیاد ارتقا یافت.
پژوهشها و اکتشافات اروپاییها پیرامون عصر عتیق حجر عمدتاً در رابطه با حفاری ابزار، استخوانها، و هنرهای دستی این انسانهای باستانی آبی میباشد، زیرا آنها تا ایام اخیر در اروپا بقا یافتند. نژادهای موسوم به سفید یورنشیا نسلهای بعدی این انسانهای آبی هستند که در ابتدا از طریق اختلاط اندک با انسانهای زرد و سرخ تغییر یافته و بعدها از طریق جذب قسمت عمدۀ نژاد بنفش به اندازۀ زیاد ارتقا یافتند.
6- نژاد نیلی. همانطور که انسانهای سرخ پیشرفتهترین مردمان سنگیک بودند، سیاهپوستان نیز کمترین میزان ترقی را داشتند. آنها آخرینهایی بودند که از خانههای کوهستانی خود مهاجرت نمودند. آنها به آفریقا سفر نموده و قاره را تصرف کردند، و از آن هنگام نیز در آنجا باقی ماندهاند، به غیر از زمانی که به طور اجباری گاه به گاه به صورت بَرده بیرون برده شدهاند.
مردمان نیلی که در آفریقا منزوی شدهاند، همانند انسان سرخ ارتقا نژادی اندکی که از آمیختن با تیرۀ نوع آدم ناشی میشد دریافت کردند، یا این که هیچ ارتقا نژادی دریافت نکردند. نژاد نیلی با تنهایی در آفریقا پیشرفت اندکی به دست آورد، تا که در روزگار اُروانُن یک بیداری معنوی بزرگ را تجربه نمود. در حالی که آنها بعدها تقریباً به طور کامل ”خدای خدایان“ را که توسط اُروانُن اعلام شده بود به فراموشی سپرده بودند، تمایل پرستش ناشناخته را تماماً از دست ندادند؛ حداقل شکلی از پرستش را تا چند هزار سال پیش حفظ نمودند.
این مردمان نیلی به رغم عقب افتادگیشان دقیقاً همان مرتبتی را در مقابل نیروهای آسمانی دارند که هر نژاد زمینی دیگر دارد.
این اعصار پیکارهای شدید بین نژادهای گوناگون بود، اما در نزدیکی ستاد مرکزی پرنس سیارهای، گروههای روشنتر و جدیداً آموزش یافته در سازش نسبی به سر میبردند، گر چه تا زمان آشفتگی جدی این نظام از طریق وقوع شورش لوسیفر هیچ گشایش بزرگ فرهنگی در نژادهای دنیا حاصل نشده بود.
گاه به گاه تمامی این مردمان گوناگون تجدید حیاتی فرهنگی و معنوی را تجربه میکردند. مانسَنت یک آموزگار بزرگ در بعد از ایام پرنس سیارهای بود. اما تنها آن رهبران و آموزگاران برجستهای که به گونهای چشمگیر بر تمامی یک نژاد تأثیر گذاشته و به آن الهام بخشیدند مورد اشاره قرار میگیرند. با گذشت زمان، بسیاری از معلمان کم اهمیتتر در مناطق مختلف برخاستند؛ و در مجموع آنها به جمع کل آن تأثیرات نجات بخشی که از سقوط کامل تمدن فرهنگی جلوگیری نمود کمک شایانی نمودند، به ویژه در طول اعصار طولانی و تاریک بین شورش کلیگسشیا و ورود آدم.
دلایلی بسیار خوب و کافی برای طرح به وجود آوردن سه یا شش نژاد رنگین در کرات فضا وجود دارد. اگر چه ممکن است انسانهای یورنشیا در موقعیتی نباشند که به طور کامل برای تمامی این دلایل ارزش قائل شوند، ما توجه شما را به دلایل زیر جلب میکنیم:
1- برای شانس عملکرد گستردۀ انتخاب طبیعی، نجات متمایز کنندۀ تیرههای برتر، تنوع ضروری است.
2- نژادهای قویتر و بهتر از پیوند مردمان گوناگون حاصل میشوند، مشروط بر این که این نژادهای مختلف حامل عوامل برتر ارثی باشند. و نژادهای یورنشیا از چنین اختلاط زود هنگام سود میبردند، به شرطی که چنین مردم پیوند یافتهای متعاقباً به طور مؤثر از طریق یک اختلاط کامل با تیرۀ برتر نوع آدم ارتقا مییافتند. تلاش برای اجرای چنین تجربهای در یورنشیا تحت شرایط نژادی کنونی بسیار مصیببار خواهد بود.
3- از طریق متنوع ساختن نژادها رقابت به گونهای سالم برانگیخته میشود.
4- تفاوت در وضعیت نژادها و گروهها در میان هر نژاد برای توسعۀ شکیبایی بشری و نوع دوستی ضروری است.
5- همگنی نژاد بشری مطلوب نیست تا این که مردمان یک کرۀ در حال تکامل به سطوح نسبتاً بالای تکامل معنوی دست یابند.
هنگامی که نوادگان رنگین خانوادۀ سنگیک شروع به ازدیاد نمودند، و به تدریج که برای گسترش به داخل سرزمین مجاور در جستجوی فرصت برآمدند، پنجمین یخرود، سومین شمارش از نظر ژئولوژیک، در مسیر رانش خود به سوی جنوب بر روی اروپا و آسیا به خوبی پیش رفته بود. این نژادهای اولیۀ رنگین با شداید و سختیهای عصر یخبندان منشأ خود به طرزی خارقالعاده مورد آزمایش واقع شدند. این یخبندان آنقدر در آسیا گسترده بود که برای هزاران سال مهاجرت به شرق آسیا قطع گردید. و تا عقبنشینی بعدی دریای مدیترانه، به دنبال مرتفع شدن عربستان، برای آنان میسر نبود که به آفریقا برسند.
بدین ترتیب برای تقریباً یکصد هزار سال این مردمان سنگیک در اطراف کوهپایهها پخش شده و به رغم ناسازگاری عجیب اما طبیعی که در همان اوان خود را بین نژادهای مختلف آشکار ساخت، کم و بیش با هم درآمیختند.
بین ایام پرنس سیارهای و آدم، هندوستان به خانۀ جهانیترین جمعیتی که تا آن زمان در روی زمین یافت میشد تبدیل شد. اما تأسفآور بود که این اختلاط، قدر زیادی از نژادهای سبز، نارنجی، و نیلی را در بر میگرفت. این مردمان ثانویۀ سنگیک حیاتی آسانتر و مطلوبتر در سرزمینهای جنوبی پیدا نمودند، و بسیاری از آنان متعاقباً به آفریقا مهاجرت کردند. مردمان اولیۀ سنگیک، نژادهای برتر، از نواحی گرمسیری اجتناب ورزیدند. انسان سرخ به شمال شرقی به آسیا رفت و به فاصلۀ کوتاهی توسط انسان زرد دنبال شد، در حالی که نژاد آبی به شمال غربی به داخل اروپا عزیمت نمود.
انسانهای سرخ در همان اوان شروع به مهاجرت به شمال شرقی نمودند، روی پاشنههای یخ در حال عقبروی، سرزمینهای مرتفع هندوستان را دور زده و تمامی شمال شرقی آسیا را اشغال کردند. قبایل زرد با فاصلهای کوتاه به دنبال آنان حرکت کردند و متعاقباً آنها را از آسیا به آمریکای شمالی راندند.
وقتی که بقایای تیرۀ خالص نژاد سرخ آسیا را ترک کردند، یازده قبیله وجود داشت و تعداد آنان اندکی بیش از هفت هزار مرد، زن، و بچه بود. این قبایل را سه گروه کوچک با نیای مختلط که بزرگترین آنان ترکیبی از نژادهای نارنجی و آبی بود، همراهی میکردند. این سه گروه هرگز به طور کامل با انسان سرخ روابط دوستانه برقرار نکردند و در همان اوایل به سوی جنوب به مکزیک و آمریکای مرکزی سفر کردند، و در آنجا بعدها یک گروه کوچک زردها و سرخهای مختلط به آنان ملحق شدند. این مردمان تماماً بین خود دست به زناشویی زده و یک نژاد جدید و ادغام شده را بنیان گذاردند، نژادی که کمتر از انسانهای تیرۀ خالص سرخ جنگ طلب بود. در ظرف پنج هزار سال این نژادِ آمیخته به سه گروه تقسیم شد، و به ترتیب تمدنهای مکزیک، آمریکای مرکزی، و آمریکای جنوبی را بنا نهاد. شاخۀ آمریکای جنوبی یک مقدار اندک از خون آدم را دریافت نمود.
انسانهای اولیۀ سرخ و زرد تا میزان مشخصی در آسیا درآمیختند، و نوادگان این وصلت به سوی شرق و در امتداد ساحل جنوبی دریا سفر کردند، و نهایتاً توسط نژاد به سرعت در حال افزایش زرد به داخل شبه جزیرهها و جزایر نزدیک دریا رانده شدند. آنها انسانهای امروزی قهوهای هستند.
نژاد زرد به اشغال نواحی مرکزی آسیای شرقی ادامه داده است. از میان تمامی شش نژاد رنگین، آنها با بیشترین تعداد بقا یافتهاند. در حالی که انسانهای زرد هر چند گاه یکبار درگیر جنگهای نژادی میشدند، همانند انسانهای سرخ، سبز، و نارنجی به جنگهای بیوقفه و مداوم نابود کننده ادامه ندادند. این سه نژاد پیش از آن که نهایتاً تماماً توسط دشمنانشان از نژادهای دیگر از بین بروند، عملاً خود را نابود ساختند.
از آنجا که پنجمین یخرود تا حد زیادی به سمت جنوب در اروپا گسترش نیافت، راه برای مهاجرت این مردمان سنگیک به سوی شمال غربی بخشاً باز بود. و به دنبال عقبروی یخ، انسانهای آبی به همراه تعداد اندکی از سایر گروههای کوچک نژادی، در امتداد رد پاهای دیرین قبایل اندان به سوی غرب مهاجرت نمودند. آنها طی امواج پی در پی به اروپا تهاجم نموده و بیشتر قاره را تصرف کردند.
آنها در اروپا به زودی با نوادگان نئاندرتال جد اولیه و مشترکشان، اَندان، مواجه شدند. این نئاندرتالهای قدیمیتر اروپا توسط یخرود به سوی جنوب و شرق رانده شده بودند، و از این رو در موقعیتی بودند که به سرعت با عموزادههای مهاجم خود، که متعلق به قبایل سنگیک بودند، مواجه شده و آنها را جذب نمایند.
قبایل سنگیک به طور کلی و در آغاز از نوادگان تنزل یافتۀ انسانهای اولیۀ دشت نشین اَندانی باهوشتر و از بسیاری جهات از آنها بسیار برتر بودند، و ادغام این قبایل سنگیک با مردمان نئاندرتال به بهبودی فوری نژاد کهنتر انجامید. تزریق این خون سنگیک و به طور مشخص خون انسان آبی بود که آن بهبود آشکار را در مردمان نئاندرتال ایجاد نمود. این امر توسط امواج پی در پی قبایل فزاینده باهوش که از شرق به اروپا حرکت کردند به نمایش گذارده میشود.
این نژاد جدید نئاندرتال در طول دورۀ متعاقب میان یخبندانی از انگلستان به هندوستان گسترش یافت. باقیماندۀ نژاد آبی که در شبه جزیرۀ قدیمی فارس باقی مانده بود بعدها در برخی از نژادهای دیگر، بدواً زرد، درآمیخت، و نتیجۀ این آمیختگی که متعاقباً تا اندازهای توسط نژاد بنفشِ آدم ارتقا یافت، به صورت قبایل سیه چردۀ بیابانگرد عربهای امروزی ادامه یافته است.
کلیۀ تلاشها برای مشخص ساختن اصل و نسب سنگیک مردمان امروزی باید بهبود بعدی تیرههای نژادی را از طریق مخلوط شدن متعاقب با خون نوع آدم به حساب آورد.
نژادهای برتر به دنبال سرزمینهای شمالی یا سرزمینهایی که آب و هوای معتدل دارند رفتند، در حالی که نژادهای نارنجی، سبز، و نیلی از طریق پل زمینی به تازگی ارتفاع یافتهای که دریای مدیترانۀ در حال عقب نشینی به سوی غرب را از اقیانوس هند جدا میساخت، به طور پی در پی جذب آفریقا شدند.
آخرین بخش مردمان سنگیک که از مرکز منشأ نژادی خود دست به مهاجرت زدند انسان نیلی بود. حدوداً هنگامی که انسان سبز در حال از بین بردن نژاد نارنجی در مصر بود و با انجام این کار خود را به اندازۀ زیاد تضعیف نموده بود، خروج بزرگ سیاهان به سوی جنوب از طریق فلسطین در امتداد ساحل آغاز گشت. و بعدها وقتی که این مردمان جسماً قوی نیلی مصر را درنوردیدند، انسان سبز را صرفاً از طریق نیروی نفرات از عرصۀ وجود محو ساختند. این نژادهای نیلی بقایای انسان نارنجی و بخش عمدۀ نسل انسان سبز را جذب کردند، و برخی از قبایل نیلی از طریق این اختلاط نژادی به طور قابل ملاحظه بهبود یافتند.
و از این رو به نظر میرسد که مصر در ابتدا تحت استیلای انسان نارنجی درآمد، سپس انسان سبز بر آن چیره شد، و به دنبال آن انسان نیلی (سیاه)، و بعد از آن هم توسط یک آمیختۀ نژادی از انسانهای نیلی، آبی، و انسان تغییر یافتۀ سبز تحت سلطه درآمد. اما مدتها پیش از ورود آدم، انسانهای آبی اروپا و نژادهای مختلط عربستان، نژاد نیلی را از مصر بیرون رانده و به اعماق جنوبی قارۀ آفریقا رانده بودند.
به تدریج که مهاجرتهای سنگیک به پایان نزدیک میشود، نژادهای سبز و نارنجی از بین رفتهاند. انسان سرخ آمریکای شمالی را در اختیار دارد، انسان زرد آسیای شرقی، انسان آبی اروپا، و نژاد نیلی جذب آفریقا شده است. هندوستان آمیختهای از نژادهای ثانویۀ سنگیک را تحت پوشش قرار داده و انسان قهوهای، مخلوطی از انسانهای سرخ و زرد، جزایر ساحلی آسیا را در خود گنجانده است. یک نژاد آمیخته که به راستی از پتانسیل برتری برخوردار است، سرزمینهای کوهستانی آمریکای جنوبی را اشغال میکند. اندانیهای خالصتر در شمالیترین مناطق اروپا و در ایسلند، گرینلند، و شمال غربی آمریکای شمالی زندگی میکنند.
در طول ادوارِ بیشترین پیشروی یخرودها، غربیترین قبایل اندان به رانده شدن به داخل دریا بسیار نزدیک شدند. آنها برای سالها در یک نوار باریک در جنوب جزیرۀ کنونی انگلستان زندگی کردند. و هنگامی که ششمین و آخرین یخرود سرانجام ظاهر گشت، سنت این پیشرویهای تکراری یخرودی بود که آنها را به پناه گرفتن به داخل دریا راند. آنها اولین ماجراجویان دریانورد بودند. آنها قایق ساخته و در جستجوی سرزمینهای جدید، که امیدوار بودند عاری از تهاجمات وحشتناک یخ باشد، شروع به حرکت کردند. و برخی از آنان به ایسلند و سایرین به گرینلند رسیدند، اما اکثریت عظیم آنان از گرسنگی و تشنگی در روی دریای باز هلاک شدند.
اندکی بیش از هشتاد هزار سال پیش، مدت کوتاهی پس از این که انسان سرخ به داخل شمال غربی آمریکای شمالی وارد شود، انجماد دریاهای شمال و پیشروی نواحی محلی یخی به گرینلند، این نوادگان اسکیموی بومیهای یورنشیا را به جستجو برای یک سرزمین بهتر، یک خانۀ جدید، مجبور ساخت؛ و آنها موفق شدند، و صحیح و سالم از تنگههای باریکی که در آن هنگام گرینلند را از تودۀ زمینهای شمال شرقی آمریکای شمالی جدا میساخت عبور نمودند. آنها حدود دو هزار و صد سال پس از این که انسان سرخ به آلاسکا رسید به قاره رسیدند. متعاقباً برخی از تیرههای مختلط انسان آبی به سوی غرب سفر نموده و با اسکیموهای دوران بعد درآمیختند، و این پیوند برای قبایل اسکیمو اندکی سودمند بود.
در حدود پنج هزار سال پیش شانسی برای دیدار بین یک قبیلۀ سرخپوست و یک گروه منزوی اسکیمو در کرانههای جنوب شرقی خلیج هادسُن به وجود آمد. این دو قبیله این را مشکل یافتند که با یکدیگر گفت و شنود کنند، اما به زودی با یکدیگر دست به ازدواج زدند، با این نتیجه که این اسکیموها نهایتاً توسط انسانهای فراوانتر سرخ جذب شدند. و این امر نمایانگر تنها ارتباط انسان سرخ آمریکای شمالی با هر نژاد بشری دیگر تا حدود یک هزار سال پیش میباشد، یعنی هنگامی که انسان سفید برای اولین بار توانست در ساحل اقیانوس اطلس بر زمین بنشیند.
تقلاهای این اعصار اولیه با شهامت، دلیری، و حتی قهرمانی تعیین ویژگی میشد. و ما همگی متأسفیم که بسیاری از آن ویژگیهای ناب و مستلزم مهارت و طاقت نیاکان اولیۀ شما در نژادهای دوران بعد از بین رفتهاند. در حالی که ما برای بسیاری از پالایشهای تمدن در حال پیشرفت ارزش قائلیم، جای استقامت باشکوه و جانفشانی عالی نیاکان اولیۀ شما را که اغلب در مرز عظمت و فرازندگی بود خالی احساس میکنیم.
[عرضه شده توسط یک حامل حیات مقیم یورنشیا.]
حیات بنیادین تکاملی مادی — حیاتِ پیش ذهن — فرمولبندی کنترلگران استاد فیزیکی و خدمت حیاتبخش هفت روح استاد در پیوند با معاضدت فعال حاملین منصوب شدۀ حیات میباشد. در نتیجۀ عملکرد هماهنگ این خلاقیت سهگانه، ظرفیت ارگانیسمی فیزیکی برای ذهن — مکانیسمهای مادی برای واکنش هوشمند نسبت به محرکهای بیرونی محیط، و بعدها نسبت به محرکهای درونی، تأثیراتی که در خود ذهن ارگانیسم منشأ مییابد، به وجود میآید.
بنابراین سه سطح جداگانۀ ایجاد و تکامل حیات وجود دارد:
1- حیطۀ انرژی فیزیکی — ایجاد ظرفیت ذهنی.
2- خدمت ذهنی ارواح یاور — که در ظرفیت روحی اثر میگذارند.
3- بهرهمند سازی روحی ذهن انسان — که به اعطای تنظیم کنندۀ فکر میانجامد.
سطوح مکانیکی و غیرقابل آموزش واکنش محیطی ارگانیسم، حوزههای کنترلگران فیزیکی میباشند. ارواح یاور ذهن، انواع انطباق پذیر یا غیرمکانیکی و قابل آموزش ذهن — آن مکانیسمهای واکنشی ارگانیسمها که قادرند از تجربه بیاموزند — را فعال ساخته و تنظیم میکنند. و همانطور که یاوران روحی بدین گونه پتانسیلهای ذهنی را تحت کنترل درمیآورند، حاملین حیات نیز درست تا لحظۀ پدیداری ارادۀ انسانی — توان شناخت خداوند و نیروی انتخاب برای پرستش وی — کنترل اختیاری قابل ملاحظهای روی جنبههای محیطی پروسههای تکاملی اعمال میکنند.
این کارکرد یکپارچۀ حاملین حیات، کنترلگران فیزیکی، و یاوران روحی است که مسیر تکامل ارگانیک در کرات مسکونی را تحت تأثیر قرار میدهد. و به این دلیل است که تکامل — در یورنشیا یا در جای دیگر — همیشه هدفمند است و هرگز تصادفی نیست.
حاملین حیات از پتانسیل دگرگونی شخصیت بهرهمند هستند، طوری که رستههای اندکی از مخلوقات از آن برخوردارند. این پسران جهان محلی قادرند در سه فاز متنوع وجود عمل نمایند. آنها معمولاً وظایف خود را به عنوان پسران فاز میانی اجرا میکنند؛ این حالتِ منشأ آنان میباشد. اما ممکن نیست یک حامل حیات در چنین مرحلۀ وجود بتواند در حوزههای الکتریکی - شیمیایی به عنوان یک سازندۀ انرژیهای فیزیکی و ذرات مادی عمل نماید و آنها را به واحدهای وجودِ زنده تبدیل سازد.
حاملین حیات قادرند در سه سطح زیرین عمل نمایند و مینمایند:
1- سطح فیزیکیِ الکتریکی - شیمیایی.
2- فاز میانی معمول وجود نیمه مورانشیایی.
3- سطح پیشرفتۀ نیمه روحی.
هنگامی که حاملین حیات برای کار کاشت حیات آماده میشوند، و پس از این که مکانهای انجام چنین کاری را انتخاب کردند، کمیسیون فرشتۀ اعظم برای دگردیسیِ حاملین حیات را فرا میخوانند. این گروه در بر گیرندۀ ده رسته از شخصیتهای گوناگون، شامل کنترلگران فیزیکی و همکاران آنان، میباشد و ریاست آن را رئیس فرشتگان اعظم که به فرمان جبرئیل و با اجازۀ قدمای ایامها در این مقام عمل میکند، به عهده دارد. وقتی که این موجودات به طور صحیح در ارتباط مداری قرار میگیرند میتوانند چنان تغییراتی در حاملین حیات به وجود آورند که آنها را قادر سازد فوراً در سطوح فیزیکیِ الکتریکی - شیمیایی عمل نمایند.
بعد از این که الگوهای حیات تدوین شدند و سازمانهای مادی به طور شایسته تکمیل گردیدند، نیروهای فوق مادی مربوط به تکثیر حیات بلافاصله فعال میشوند و حیات به وجود میآید. در آن هنگام حاملین حیات فوراً به فاز میانی عادی وجود شخصیت خود باز میگردند. آنها در آن حالت میتوانند واحدهای زنده را تحت کنترل درآورده و روی ارگانیسمهای در حال تکامل با مهارت دست به عمل زنند، گر چه فاقد کلیۀ تواناییها برای سازمان دادن — آفریدنِ — الگوهای جدید مادۀ زنده میباشند.
پس از این که تکامل ارگانیک مسیر مشخصی را طی نمود و ارادۀ آزاد نوع بشری در بالاترین ارگانیسمهای در حال تکامل ظاهر گشت، حاملین حیات یا باید سیاره را ترک کنند یا پیمان ترک کار ببندند، یعنی باید عهد کنند که از کلیۀ تلاشها برای اثر گذاری بیشتر روی مسیر تکامل ارگانیک خودداری میکنند. و هنگامی که آن حاملین حیاتی که به طور داوطلبانه پیمان میبندند به عنوان مشاوران آیندۀ آنهایی که شکوفایی مخلوقات ارادی به تازگی تکامل یافته به آنان محول شده، روی سیاره باقی بمانند، یک کمیسیون دوازده نفره که ریاست آن را رئیس ستارگان عصر به عهده دارد و با اتوریتۀ حکمران سیستم و اجازۀ جبرئیل عمل مینماید فرا خوانده میشود؛ و بلافاصله این حاملین حیات به سومین فاز وجود شخصیت — سطح نیمه روحی وجود — تغییر شکل میدهند. و من از ایام اندان و فانتا در این سومین فاز وجود در یورنشیا عمل کردهام.
ما در انتظار فرا رسیدن زمانی هستیم که جهان در نور و حیات استقرار یابد و ما به چهارمین مرحلۀ ممکن وجود که ما در آن کاملاً روحی خواهیم بود گام بگذاریم. اما هرگز برای ما آشکار نگشته که از طریق چه تکنیکی میتوانیم به این حالت مطلوب و پیشرفته دست یابیم.
داستان فراز انسان از گیاه دریایی به سروری آفرینش زمینی به راستی یک رمان تقلای بیولوژیک و بقای ذهن میباشد. نیاکان اولیۀ انسان عملاً گل و لای و لجن کف اقیانوس در خلیجهای راکد و دارای آب گرم و مردابهای خطوط پهناور ساحلی دریاهای باستانی درون مرزی بودند، همان آبهایی که حاملین حیات سه کاشت مستقل حیات را در آنها در یورنشیا برقرار ساختند.
انواع بسیار کمی از نمونههای اولیۀ گیاهان دریایی که در آن تغییرات دورهای شرکت کردند امروزه زنده هستند، تغییراتی که منجر به پیدایش ارگانیسمهای شبیه حیوان بینابینی گردید. اسفنجها بازماندگان یکی از این انواع اولیۀ بینابینی هستند، آن ارگانیسمهایی که از طریق آنها گذار تدریجی از گیاه به حیوان به وقوع پیوست. این اشکال اولیۀ گذرا، در حالی که همانند اسفنجهای امروزی نبودند، بسیار شبیه آنان بودند. آنها به راستی ارگانیسمهای بینابینی بودند، نه گیاه و نه حیوان. اما آنها سرانجام به پیدایش اشکال واقعی حیات حیوانی منجر شدند.
باکتریها، ارگانیسمهای سادۀ گیاهی که دارای طبیعتی بسیار ابتدایی هستند، از پگاه اولیۀ حیات تغییر بسیار اندکی کردهاند. آنها حتی درجهای از قهقرا را در رفتار انگلی خود به نمایش میگذارند. بسیاری از قارچها نیز نمایشگر یک حرکت قهقرایی در تکامل هستند. آنها گیاهانی هستند که توان کلروفیل سازی خویش را از دست دادهاند و کم و بیش انگلی شدهاند. اکثر باکتریهایی که موجب بیماری میشوند و گروههای ویروسی کمکی آنان، به راستی به این گروه از قارچهای انگلی نابکار تعلق دارند. در طول اعصار بینابین، تمامی عالم گستردۀ حیات گیاهی از نیاکانی به وجود آمده است که باکتریها نیز از آنها سرچشمه گرفتهاند.
نوع بالاتر پیشزیِ حیات حیوانی به زودی ظاهر گشت، و به طور ناگهانی ظاهر گشت. و از این ایام بسیار دور آمیب، نمونۀ ارگانیسم حیوانی تک سلولی، از گذشتهها آمده است ولی مقدار اندکی تغییر یافته است. او امروزه همانطور به جست و خیز مشغول است که در آن هنگام که آخرین و بزرگترین دستاورد در تکامل حیات بود. این موجود بسیار کوچک و عموزادههای پیشزی او برای آفرینش حیوانی چیزی هستند که باکتریها برای عالم گیاهی میباشند. آنها نمایانگر بقای نخستین گامهای اولیۀ تکاملی در تمایز حیات، به همراه شکست پیدایش بعدی میباشند.
در زمانی نه چندان زیاد نمونههای اولیۀ تک سلولی حیوانی، خود را به صورت گروهی با هم مرتبط ساختند، ابتدا در طرح جلبکهای دمدار و در مدتی کوتاه در امتداد خطوط هیدرا و چتر دریایی. باز هم بعدها ستارههای دریایی، سوسنهای سنگی، توتیان دریایی، خیارهای دریایی، هزار پاها، حشرات، عنکبوتها، سخت پوستان، و گروههای بسیار نزدیک به کرمها و زالوها که به زودی با نرم تنان — اویستر، اختاپوس، و حلزون — دنبال شدند، به وجود آمدند. صدها صد موجود در این فاصله به وجود آمده و از بین رفتند. فقط به آنهایی اشاره میشود که در این تقلای بسیار طولانی بقا یافتند. چنین نمونههای غیرپیشرو، به همراه خانوادۀ ماهیان که بعدها پدیدار گشتند، امروزه نمایانگر انواع بیحرکت حیوانات اولیه و پایینتر، شاخههای درخت حیات که نتوانستند پیشرفت کنند میباشند.
بدین ترتیب صحنه برای ظهور اولین حیوانات دارای ستون فقرات، ماهیان، آماده گشت. از این خانوادۀ ماهیان دو موجود تغییر یافتۀ بیمانند پدیدار گشت، قورباغه و سمندر. و قورباغه بود که آغازگر یک سلسله از دگرسان سازیهای حیات حیوانی که نهایتاً به ظهور خود انسان منجر شد گردید.
قورباغه یکی از آغازینترین نیاکان بقا یافتۀ نژاد بشری میباشد. ولی او نیز نتوانست پیشرفت کند و امروزه بیشتر به صورت آن ایام دور بقا یافته است. قورباغه تنها نوع نیای نژادهای آغازین اولیه میباشد که اکنون در روی زمین زندگی میکند. نژاد بشری از هیچ نیای بقا یافته بین قورباغه و مردم اسکیمو برخوردار نیست.
قورباغهها موجب پیدایش خزندگان شدند. خزندگان یک خانوادۀ بزرگ حیوانی هستند که عملاً از بین رفتهاند، اما پیش از نابودی موجب منشأ یافتن کل خانوادۀ پرندگان و انواع بیشمار پستانداران شدند.
احتمالاً یگانه جهش بزرگ کل تکامل پیش بشری زمانی به وقوع پیوست که خزنده به پرنده تبدیل شد. انواع پرندگان امروز — عقابها، مرغابیها، کبوتران، و شترمرغها — تماماً از خزندگان غولپیکر زمانهای بسیار دور پیشین برآمدند.
انواع خزندگان که از خانوادۀ قورباغه برآمدند امروزه توسط چهار بخش بقا یافته نمایندگی میشوند: دو نوع غیرپیشرفته، مارها و مارمولکها، به همراه عموزادههای خود، تمساحها و لاک پشتان؛ یک نوع بخشاً پیشرفته، خانوادۀ پرنده و چهارمی، نیاکان پستانداران و خط مستقیم نزول نوع بشری. اما جثۀ عظیم خزندگان پیشین که گر چه مدتهاست از بین رفتهاند، در فیل و ماستودون انعکاس یافت، در حالی که اشکال ویژۀ آنها در کانگوروهای جهنده دوام یافت.
فقط چهارده شاخه در یورنشیا پدیدار شده است، که ماهیان آخرین آنها بودند، و از دوران پرندگان و پستانداران هیچ طبقۀ جدیدی به وجود نیامده است.
از یک دایناسور خزندۀ متحرک کوچک گوشتخوار ولی دارای مغز نسبتاً بزرگ بود که پستانداران جفتدار ناگهان پدیدار گشتند. این پستانداران به سرعت و به طرق متعدد متفاوت تکامل یافتند و نه تنها موجب پیدایش اقسام معمول امروزی شدند، بلکه به صورت انواع دریایی نظیر نهنگها و فکها و به صورت هوانوردان مثل خانوادۀ خفاش نیز تکامل یافتند.
از این رو انسان از پستانداران بالاتر که اساساً از کاشت غربی حیات در دریاهای باستانی محفوظ شرقی - غربی سرچشمه گرفتند به وجود آمد. گروههای شرقی و مرکزی ارگانیسمهای زنده در ابتدا به گونهای مطلوب به سمت نیل به سطوح پیش بشری وجود حیوانی داشتند پیش میرفتند. اما با گذشت اعصار، کانون شرقی کاشت حیات نتوانست به سطح رضایتبخش وضع هوشمند پیش بشری دست یابد و چنان به طور مکرر و جبران ناپذیر بالاترین نمونههای پلاسمای جرمی خود را از دست داد که برای همیشه از توان ترمیم پتانسیلهای بشری محروم گشت.
چون کیفیت ظرفیت ذهن برای توسعه در این گروه شرقی به طور یقین پایینتر از کیفیت دو گروه دیگر بود، حاملین حیات با رضایت مسئولین خود طوری محیط را تحت کنترل قرار دادند که این تیرههای پیش بشری پست حیات در حال تکامل را هر چه بیشتر حذف کنند. برای کلیۀ نمودهای خارجی، حذف این گروههای پست مخلوقات تصادفی بود، اما در واقع تماماً هدفمند بود.
بعدها در آشکار ساختن تکاملی موجود هوشمند، نیاکان لمور نوع بشر در آمریکای شمالی بارها پیشرفتهتر از مناطق دیگر بودند و از این رو هدایت شدند که از صحنۀ غربی کاشت حیات از روی پل زمینی برینگ در امتداد ساحل به جنوب غربی آسیا مهاجرت کنند، یعنی مکانی که در آن به تکامل ادامه داده و از طریق اضافه شدن برخی تیرههای گروه مرکزی حیات بهرهمند شوند. بدین ترتیب انسان از میان برخی تیرههای غربی و مرکزی حیات، اما در نواحی مرکزی تا نزدیک به شرقی به وجود آمد.
حیاتی که در یورنشیا کاشته شد بدین طریق تا عصر یخبندان تکامل یافت. در آن هنگام خود انسان ابتدا ظاهر شد و دوران پرحادثۀ زندگانی سیارهای خویش را آغاز نمود. و این ظهور انسان بدوی در کرۀ زمین در طول عصر یخبندان تنها یک تصادف نبود، بلکه از روی طراحی صورت گرفت. شدت و سختی آب و هوای عصر یخبندان، از هر جهت با مقصود ایجاد یک نوع موجود بشری مقاوم در برابر سرما که از عطیۀ فوقالعادۀ بقا برخوردار باشد انطباق داشت.
به سختی ممکن است بسیاری از رخدادهای عجیب و ظاهراً غیرطبیعی پیشرفت اولیۀ تکاملی را برای ذهن امروزی بشری توضیح داد. طی تمامی این تکامل ظاهراً عجیب چیزهای زنده یک طرح هدفمند عمل میکرد. اما ما اجازه نداریم که از روی دلخواه در تکامل الگوهای حیات، پس از این که شروع به عمل کردند، دخالت کنیم.
حاملین حیات میتوانند هر منبع طبیعی ممکن را به کار بندند و از هر وضعیت مناسب یا از کلیۀ آنها که پیشرفت تکاملی تجربۀ حیات را بهبود میدهد استفاده نمایند، اما ما اجازه نداریم در رفتار و مسیر تکامل گیاه یا حیوان به طور مکانیکی دخالت نموده یا از روی دلخواه آن را تحت کنترل درآوریم.
شما اطلاع یافتهاید که انسانهای یورنشیا از طریق تکامل قورباغۀ بدوی به وجود آمدند، و این که این تیرۀ در حال صعود که به طور بالقوه در یک قورباغۀ تنها حمل میشد، در یک موقعیت مشخص با فاصلۀ اندکی از نابودی جان به در برد. اما نباید چنین استنباط کرد که تکامل نوع بشر در این مقطع زمانی با یک سانحه از بین میرفت. در همان لحظه ما در حال مشاهده و پرورش حدوداً هزار تیرۀ در حال جهش و متفاوت حیات و واقع در مکانهای دور بودیم که میتوانستند به جانب الگوهای گوناگون متفاوت تکامل پیش بشری هدایت شوند. این قورباغۀ ویژۀ نیایی، نمایانگر سومین انتخاب ما بود. دو تیرۀ پیشین حیات به رغم تمامی تلاشهای ما در جهت حفظ آنها از بین رفتند.
حتی از دست دادن اندان و فانتا پیش از این که صاحب فرزند شوند، گر چه تکامل بشری را به تعویق میانداخت، از آن جلوگیری نمیکرد. به دنبال ظهور اندان و فانتا و پیش از این که پتانسیلهای در حال جهش بشری حیات حیوانی به انتها رسند، حدود هفت هزار تیرۀ مطلوب که میتوانستند به قسمی از نوع بشریِ تکامل منجر شوند به وجود آمد. و بسیاری از این تیرههای بهتر متعاقباً جذب شاخههای متنوع نوع در حال گسترش بشری شدند.
مدتها پیش از این که پسر و دختر ماتریال، ارتقا دهندگان بیولوژیک، به یک سیاره وارد شوند، پتانسیلهای بشری نوع حیوان در حال تکامل تماماً به انتها رسیده است. این وضعیت بیولوژیک حیات حیوانی از طریق پدیدۀ سومین فاز بسیج روح یاور برای حاملین حیات فاش میشود. این پدیده به طور همزمان با به انتها رسیدن ظرفیت کل حیات حیوانی برای منشأ دادن پتانسیلهای جهشی افراد پیش بشر، به طور اتوماتیک به وقوع میپیوندد.
نوع بشر در یورنشیا باید مشکلات تکامل انسانی را با تیرههای بشری که داراست حل نماید. هیچ نژاد دیگری از منابع پیش بشری در سرتاسر تمامی زمان آینده به وجود نخواهد آمد. اما این واقعیت مانع احتمال نیل به سطوح بسیار بالاتر تکامل بشری از طریق پرورش هوشمند پتانسیلهای تکاملی که هنوز در نژادهای انسانی موجودند نمیشود. انسان باید آنچه را که ما، حاملین حیات، در جهت پرورش و حفظ تیرههای حیات، پیش از پدیداری ارادۀ انسانی میکنیم، پس از چنین رخدادی و متعاقب کنارهگیری ما از شرکت فعال در تکامل، برای خود انجام دهد. به طور کلی، سرنوشت تکاملی انسان در دستان خود وی قرار دارد، و هوشمندی علمی باید دیر یا زود جانشین عملکرد اتفاقی انتخاب کنترل ناشدۀ طبیعی و بقای شانسی گردد.
و در بحث پیرامون شکوفایی تکامل، اشتباه نیست به این امر اشاره شود که در آیندۀ طولانی پیش رو، هنگامی که شما ممکن است زمانی به یک سپاه حاملین حیات ملحق شوید، فرصت فراوان و کافی خواهید داشت که در طرحها و تکنیک سرپرستی و کاشت حیات پیشنهادات خود را عرضه نمایید و دست به بهبودهای ممکن بزنید. صبور باشید! اگر شما نظرات خوبی داشته باشید، اگر افکار شما با روشهای بهتر نظارت برای هر قسمت از قلمروهای جهان خلاق باشد، قطعاً این فرصت را خواهید داشت که آنها را برای همکارانتان و سرپرستان همیارتان در اعصاری که خواهد آمد ابراز دارید.
از این واقعیت چشم پوشی نکنید که یورنشیا به عنوان یک کرۀ آزمایشی حیات به ما واگذار گردید. در این سیاره ما شصتمین تلاش خویش را برای تغییر، و در صورت امکان، بهبود انطباق سِتانیاییِ طرحهای حیات نبادان به عمل آوردیم، و سند آن موجود است که ما به تغییرات سودمند بیشماری در الگوهای شاخص حیات دست یافتیم. به طور مشخص، ما در یورنشیا به حدود بیست و هشت ویژگی تغییر و تبدیل حیات که در طی تمام زمان آینده در خدمت تمامی نبادان خواهد بود دست یافته و به گونهای موفقیتآمیز آنها را آشکار ساختهایم.
اما برقراری حیات در هیچ کرهای، به این مفهوم که به چیزی امتحان نشده و ناشناخته مبادرت شود، هرگز آزمایشی نیست. تکامل حیات تکنیکی است که پیوسته پیشرو، ناهمسان، و متنوع است، اما هرگز تصادفی، کنترل ناشده، و نیز کاملاً آزمایشی، به مفهوم اتفاقی بودن آن، نیست.
بسیاری از مشخصات حیات بشری نشانههای بسیار فراوانی عرضه میدارد که پدیدۀ وجود انسانی به گونهای هوشمند برنامهریزی شده است، و این که تکامل ارگانیک یک تصادف صرف کیهانی نیست. هنگامی که یک سلول زنده صدمه میبیند، دارای توان تولید برخی مواد شیمیایی است که قادرند سلولهای نرمال همسایه را تحریک و فعال نمایند، طوری که آنها فوراً شروع به ترشح برخی مواد که پروسۀ درمان زخم را تسهیل مینماید میکنند. و در همان هنگام، این سلولهای نرمال و صدمه ندیده شروع به تکثیر میکنند. آنها در واقع برای تعویض سلولهای همتا که ممکن است در اثر تصادف از بین رفته باشند، شروع به کار تولید سلولهای جدید مینمایند.
این کنش و واکنش شیمیایی که به درمان زخم و تولید مجدد سلول مربوط میباشد نمایانگر فرمولی است که حاملین حیات انتخاب نموده و شامل بیش از یکصد هزار حالت و شکل فعل و انفعالات محتمل شیمیایی و واکنشهای بیولوژیک میباشد. پیش از آن که حاملین حیات برای آزمایش حیات یورنشیا سرانجام به انتخاب این فرمول بسنده کنند، بیش از نیم میلیون آزمایش مشخص توسط آنان در آزمایشگاههایشان صورت گرفت.
وقتی که دانشمندان یورنشیا از این مواد شیمیایی شفا دهنده اطلاع بیشتری یابند، در درمان صدمات کارآمدتر میشوند و به طور غیرمستقیم در مورد کنترل برخی بیماریهای جدی بیشتر مطلع خواهند شد.
از زمانی که حیات در یورنشیا برقرار گردید، حاملین حیات این تکنیک شفا دهنده را بهبود دادهاند، طوری که این تکنیک در یک کرۀ دیگر سِتانیا عرضه شده است، و این که موجب رهایی بیشتر از درد میشود و کنترل بهتری در ظرفیت تکثیر سلولهای نرمال مربوطه اعمال میکند.
آزمایش حیات یورنشیا دارای اشکال ویژهای بود، اما دو قسمت برجستۀ آن، ظهور نژاد اندانی پیش از تکامل مردمان شش رنگه و ظهور متعاقب همزمان سنگیکهای جهش یافته در یک خانوادۀ تنها بود. یورنشیا اولین کرۀ سِتانیا است که در آن شش نژاد رنگین از یک خانوادۀ بشری پدیدار گشتند. آنها معمولاً در نژادهای گوناگون از جهشهای مستقل در درون تیرۀ پیش بشری حیوانی پدیدار میشوند و بر حسب معمول یک به یک و به طور پی در پی در طی دورههای زمانی طولانی در زمین ظاهر میشوند. این ظهور با انسان سرخ شروع شده و طی گذار از رنگها به نیلی ختم میشود.
یک دگرسانی برجستۀ دیگر از این روال، ورود دیرهنگام پرنس سیارهای بود. به عنوان یک قاعده، پرنس حدوداً در هنگام به وجود آمدن اراده در یک سیاره ظاهر میشود. و اگر چنین طرحی دنبال میشد، کلیگسشیا به جای این که تقریباً پانصد هزار سال بعد از ایام اندان و فانتا و همزمان با ظهور شش نژاد سنگیک به یورنشیا بیاید ممکن بود حتی در طی دوران زندگی آنان میآمد.
در یک سیارۀ مسکونی معمولی، به دنبال تقاضای حاملین حیات در هنگام ظهور اندان و فانتا یا مدتی بعد از آن یک پرنس سیارهای اعطا میگردد. اما از آنجا که یورنشیا به صورت یک سیارۀ تغییر و تبدیل حیات تعیین شده بود، بر طبق قرار قبلی، ناظران ملک صادق که تعدادشان دوازده نفر بود، به عنوان مشاوران حاملین حیات و به عنوان سرپرستان سیاره، تا هنگام ورود متعاقب پرنس سیارهای، اعزام گشتند. این ملک صادقها در هنگام تصمیم اندان و فانتا که تنظیم کنندگان فکر را قادر ساخت در اذهان انسانی آنان سکنی گزینند، آمدند.
در یورنشیا تلاشهای حاملین حیات برای بهبود الگوهای حیات سِتانیا ناچاراً به تولید بسیاری از اشکال ظاهراً بیفایدۀ حیات گذار انجامید. اما منافعی که تا آن زمان عاید شد، کافی است که تغییرات طرحهای استاندارد حیات را در یورنشیا توجیه نماید.
ما قصد داشتیم یک تجلی اولیۀ اراده را در حیات تکاملی یورنشیا ایجاد نماییم و موفق شدیم. معمولاً اراده پدیدار نمیگردد تا این که مدتها از موجودیت نژادهای رنگین بگذرد. معمولاً اولین آن در میان نمونههای برتر انسان سرخ پدیدار میگردد. کرۀ شما تنها سیارۀ سِتانیا است که نوع بشری اراده در یک نژاد پیش رنگین در آن پدیدار گشته است.
اما ما در تلاش خود برای ایجاد آن مجموعه و ارتباط عوامل ارثی که نهایتاً موجب ظهور نیاکان پستاندار نژاد بشری گردید، با این ضرورت مواجه شدیم که اجازه دهیم صدها و هزاران مجموعه و ارتباط عوامل ارثی دیگر و نسبتاً بیفایده به وقوع پیوندند. همینطور که در تاریخ گذشتۀ سیاره کاوش میکنید، بسیاری از این فراوردههای جانبی ظاهراً عجیب تلاشهای ما قطعاً چشمان شما را خیره خواهد کرد، و من به خوبی میتوانم درک کنم که برای نگرش محدود بشری برخی از این چیزها چقدر حیرتآور باید باشد.
برای حاملین حیات مایۀ تأسف بسیار بود که تلاشهای ویژۀ ما برای تغییر حیات هوشمند در یورنشیا از طریق انحرافات فاجعهباری که خارج از کنترل ما بود — خیانت کلیگسشیا و خطای آدم — بسیار در تنگنا قرار گرفت.
اما در سرتاسر این ماجرای بیولوژیک، بزرگترین ناامیدی ما به واسطۀ برگشت برخی از گیاهان بدوی گیاهی به سطوح پیش کلروفیل باکتریهای انگلی در چنین مقیاس گسترده و غیرمنتظره بود. چنین پیامدی در تکامل حیات گیاهی موجب بسیاری بیماریهای مرارتآور در پستانداران بالا، به ویژه در نوع آسیب پذیرتر بشری گردید. هنگامی که ما با این وضعیت مبهوت کننده مواجه شدیم، تا اندازهای مشکلات مربوطه را بیاهمیت تلقی کردیم، زیرا میدانستیم که در هم آمیختگی متعاقب پلاسمای حیات نوع آدم چنان نیروهای مقاوم نژاد مختلط حاصله را تقویت میکند که عملاً آن را در برابر تمامی بیماریهایی که نوع گیاهی ارگانیسم ایجاد میکند مصون میدارد. اما امیدهای ما به سبب بداقبالی خطای آدم به ناامیدی گرایید.
جهان جهانها، از جمله این کرۀ کوچکی که یورنشیا نامیده میشود طوری اداره نمیشود که صرفاً تأیید ما را به دست آورد، یا این که کار ما را تسهیل نماید، تا چه رسد به این که خواستههای ما را برآورده سازد و کنجکاوی ما را ارضا نماید. موجودات خردمند و تماماً قدرتمند که مسئول ادارۀ جهان هستند بدون شک دقیقاً میدانند که چه میکنند؛ و از این رو بر حاملین حیات است و بایستۀ اذهان انسانی است که صبورانه در انتظار باشند و صمیمانه با استیلای خرد، فرمانروایی قدرت، و حرکت پیشرو همکاری نمایند.
البته برای رنج و محنت پاداشهای مشخص، همچون اعطای میکائیل در یورنشیا، وجود دارد. اما صرف نظر از کلیۀ چنین ملاحظاتی، سرپرستان بعدی آسمانی این سیاره نسبت به پیروزی نهایی تکامل نژاد بشری و حقانیت غایی طرحهای اولیه و الگوهای حیاتی ما اطمینان کامل ابراز میکنند.
غیرممکن است به طور دقیق و همزمان، مکان دقیق و سرعت یک شیءِ در حال حرکت را تعیین نمود. هر تلاشی برای اندازهگیریِ هر یک، به طور اجتناب ناپذیر موجب تغییر در دیگری میشود. هنگامی که انسان دست به تجزیه و تحلیل شیمیایی پروتوپلاسم میزند، با یک قسم پارادُکس یکسان مواجه میشود. شیمیدان میتواند خواص شیمیایی پروتوپلاسم مرده را توضیح دهد، اما قادر نیست سازمان فیزیکی یا عملکرد دینامیک پروتوپلاسم زنده را تمیز دهد. دانشمند پیوسته به اسرار حیات نزدیکتر و نزدیکتر میشود، اما هرگز به آنها دست نخواهد یافت. دلیل این امر چیزی جز این نیست که برای تجزیه و تحلیل پروتوپلاسم باید آن را بکشد. پروتوپلاسم مرده دارای وزن یکسانی با پروتوپلاسم زنده است، اما یکسان نیست.
در چیزها و موجودات زنده، عطیۀ اولیۀ انطباق وجود دارد. در هر گیاه زنده یا سلول حیوانی، در هر ارگانیسم زنده — مادی یا روحی — یک میل سیری ناپذیر برای نیل به کامل سازی پیوسته فزایندۀ تعدیل در محیط، انطباق ارگانیسم و تحقق افزایش یافتۀ حیات وجود دارد. این تلاشهای پایان ناپذیر کلیۀ چیزهای زنده، در درون خود گواه وجود یک تکاپوی ذاتی برای کمال هستند.
مهمترین گام در تکامل گیاهی، پیدایش توان کلروفیل سازی بود، و دومین پیشرفت بزرگ، تکامل هاگ به تخمِ پیچیده بود. هاگ به صورت یک عامل مولد بسیار مؤثر است، اما فاقد پتانسیلهای تنوع و گردندگی به هر سو، که ذاتی تخم است، میباشد.
یکی از طولانیترین و پیچیدهترین رخدادها در تکامل نمونههای بالاتر حیوانات، شامل به وجود آمدن توان آهن در سلولهای در حال گردش خون برای ایفای نقش دوگانۀ حمل اکسیژن و زدودن دیاکسید کربن میشد. و این عملکرد سلولهای قرمز خون روشن میسازد که چگونه ارگانیسمهای در حال تکامل قادرند کارکردهای خود را با محیط در حال دگرگونی یا تغییر انطباق دهند. حیوانات بالاتر، از جمله انسان، بافتهای بدن خود را از طریق عمل آهن سلولهای قرمز خون، که اکسیژن را به سلولهای زنده منتقل میسازد و با همان راندمان دیاکسید کربن را میزداید، با اکسیژن آغشته میسازند. اما میتوان کاری کرد که فلزات دیگر به همین شیوه عمل نمایند. سپیداج برای این کارکرد از مس استفاده میکند، و آبدزدک دریایی وانادیُم را به کار میبندد.
ادامۀ چنین تعدیلات بیولوژیکی، از طریق تکامل دندانها در پستانداران بالاتر یورنشیا نمایان است. تعداد اینها در نیاکان دور انسان به سی و شش عدد میرسید و سپس در انسان اولیه و خویشان نزدیک او یک تعدیل مجدد انطباق یابنده را به سوی سی و دو عدد شروع نمود. اکنون نوع بشر به آرامی به سمت بیست و هشت عدد حرکت میکند. پروسۀ تکامل هنوز به طور فعال و انطباق یابنده در این سیاره در حال پیشرفت است.
اما بسیاری از تعدیلات ظاهراً اسرارآمیز ارگانیسمهای زنده صرفاً شیمیایی و تماماً فیزیکی هستند. در هر لحظۀ زمان، در جریان خون هر موجود بشری احتمال بیش از 15٫000٫000 فعال و انفعالات شیمیایی بین تولید هورمونی یک دوجین غدههای درون تراو وجود دارد.
اشکال پایینتر حیات گیاهی نسبت به محیط فیزیکی، شیمیایی، و الکتریکی کاملاً واکنش نشان میدهند. اما به تدریج که درجهبندی حیات بالا میرود، خدمات ذهنی هفت روح یاور یک به یک به کار میافتند، و ذهن به طور فزاینده متعادل، خلاق، هماهنگ، و مسلط میشود. توان حیوانات برای انطباق خویش با هوا، آب، و زمین، یک عطیۀ فوق طبیعی نیست، بلکه یک تعدیل فوق فیزیکی است.
فیزیک و شیمی به تنهایی نمیتوانند توضیح دهند که چگونه یک موجود بشری از پروتوپلاسم اولیۀ دریاهای باستانی تکامل یافت. توان یادگیری، حافظه، و واکنش متفاوت نسبت به محیط، عطیۀ ذهن است. قوانین فیزیک نسبت به آموزش واکنش نشان نمیدهند. آنها جهش ناپذیر و غیرقابل تغییر هستند. فعل و انفعالات شیمیایی از طریق تحصیل تغییر نمییابند؛ آنها ثابت و قابل اطمینان هستند. صرف نظر از وجودِ مطلق کامل، فعل و انفعالات الکتریکی و شیمیایی قابل پیشبینی هستند. اما ذهن میتواند از طریق تجربه سود جوید، و از عادات واکنشی رفتار در پاسخ به تکرار محرکها بیاموزد.
ارگانیسمهای از پیش هوشمند نسبت به محرکات محیطی واکنش نشان میدهند، اما آن ارگانیسمهایی که نسبت به معاضدت ذهنی واکنش نشان میدهند، میتوانند خود محیط را تعدیل نموده و بر آن مسلط شوند.
مغز فیزیکی به همراه سیستم مربوطۀ اعصاب برای پاسخ به معاضدت ذهنی از ظرفیت ذاتی برخوردار است، درست همان طور که ذهن در حال تکوین یک شخصیت برای دریافت روح از یک ظرفیت ذاتی مشخص برخوردار میباشد و لذا در بر گیرندۀ پتانسیلهای پیشرفت و نیل معنوی است. تکامل عقلانی، اجتماعی، اخلاقی، و معنوی به خدمت ذهنی هفت روح یاور و همکاران فوق فیزیکی آنها بستگی دارد.
هفت روح یاور ذهن، خادمان ماهر ذهنی برای وجودهای هوشمند پایینتر یک جهان محلی میباشند. این نوع ذهن از ستاد مرکزی جهان محلی یا از کرهای مربوط به آن مورد خدمت واقع میشود، اما راهنمایی مؤثر عملکرد پایینتر ذهن از پایتختهای سیستمها به انجام میرسد.
در یک کرۀ تکاملی بیشتر چیزها، بخش عمدۀ آن، به کار این هفت یاور بستگی دارد. اما آنها خادمان ذهن هستند؛ آنها در تکامل فیزیکی، قلمرو حاملین حیات، درگیر نیستند. با این همه، تلفیق کامل این عطایای روحی با روال مقرر و طبیعی سیستم در حال آشکار شدن و طبیعی حاملین حیات، در پدیدۀ ذهن، مسئول عدم توانایی انسان در شناخت پدیدهها است، طوری که وی چیزی جز دست طبیعت و کارکرد پروسههای طبیعی را نمیبیند، با این همه شما گاه و بیگاه در توجیه کلیۀ چیزهایی که به واکنشهای طبیعی مغز مربوط است، آنطور که به ماده ارتباط دارد، تا اندازهای مبهوت هستید. و اگر یورنشیا بیشتر مطابق طرحهای اولیه عمل میکرد، شما حتی کمتر به پدیدۀ ذهن توجه میکردید.
هفت روح یاور بیشتر همانند مدار هستند تا شبیه وجود، و در کرات معمول آنها با سایر عملکردهای یاری کننده در سرتاسر جهان محلی در مدار قرار میگیرند. با این حال در سیارات حیات آزمایشی آنها نسبتاً منزوی هستند. و در یورنشیا به سبب طبیعت ویژۀ الگوهای حیات، یاوران پایینتر نسبت به نمونۀ استاندارد شدۀ عطیۀ حیات، مشکل بسیار بیشتری را در برقراری ارتباط با ارگانیسمهای تکاملی تجربه کردند.
مجدداً، در مقایسه با یورنشیا، در یک کرۀ متوسط تکاملی، هفت روح یاور با مراحل پیشروندۀ تکامل حیوان بسیار بهتر هماهنگ هستند. اما به استثنای یک مورد تنها، یاوران، در برقراری ارتباط با اذهان در حال تکامل ارگانیسمهای یورنشیا که در سراسر جهان نبادان تا آن هنگام در کارکردهای خود در اختیار داشتند، بیشترین مشکل را تجربه نمودند. در این کره اشکال بسیاری از پدیدههای حاشیهای به وجود آمدند که شامل انواع ترکیبات آشفتۀ مکانیکی - غیرقابل آموزشی و غیرمکانیکی - آموزش پذیرِ واکنش ارگانیسم میشدند.
هفت روح یاور با انواع صرفاً مکانیکی ارگانیسم که نسبت به محیط واکنش نشان میدهند ارتباط برقرار نمیسازند. چنین واکنشهای از پیش هوشمند ارگانیسمهای زنده فقط به حوزههای انرژی مراکز نیرو، کنترلگران فیزیکی، و همکاران آنها مربوط است.
کسب پتانسیل توان یادگیری از طریق تجربه نشانگر آغاز عملکرد ارواح یاور است، و آنها در پایینترین اذهان موجودات بدوی و نامرئی تا بالاترین نمونهها در طبقهبندی تکاملی موجودات بشری عمل مینمایند. آنها برای رفتار کم و بیش اسرارآمیز و واکنشهای کاملاً فهم ناشدۀ سریع ذهن نسبت به محیط مادی منبع و الگو میباشند. پیش از این که ذهن حیوانی به سطوح بشری دریافت معنویت نائل شود، این موجودات مؤثر وفادار و همیشه قابل اعتماد باید برای مدتی طولانی خدمت مقدماتی روحانی خویش را پیش برند.
یاوران در مسیر تکامل ذهنِ تجربهاندوز تا سطح فاز ششم، روح پرستش، به طور اختصاصی عمل میکنند. در این سطح، آن تداخل اجتناب ناپذیر خدمت روحانی به وقوع میپیوندد، این پدیده که موجود بالاتر برای هماهنگ سازی سعی به ارتباط با موجود پایینتر میکند، با این آینده نگری که وی متعاقباً به سطوح پیشرفتۀ تکامل دست یابد. و با این حال، خدمت بیشتر روحانی با عمل هفتمین و آخرین یاور، روح خرد، توأم میشود. در سرتاسر خدمت روحانی دنیای روح، فرد هرگز گذار ناگهانی تشریک مساعی روحی را تجربه نمیکند. این تغییرات همیشه تدریجی و دوجانبه هستند.
همیشه حوزههای واکنش فیزیکی (الکتریکی - شیمیایی) و ذهنی در برابر محرکهای محیطی باید از هم متمایز گردند، و آنها به نوبۀ خود باید همگی به عنوان پدیدههایی جدا از فعالیتهای معنوی شناخته شوند. حوزههای جاذبۀ فیزیکی، ذهنی، و معنوی، به رغم روابط متقابل درونیشان، قلمروهای مشخص واقعیت کیهانی میباشند.
زمان و فضا به طرزی ناگسستنی به هم مربوطند، و یک رابطۀ ذاتی میان آنها وجود دارد. تأخیرات زمان در وجود برخی شرایط فضایی اجتناب ناپذیر است.
اگر در تأثیرگذاری بر تغییرات تکاملی پیدایش حیات، صرف وقت زیاد موجب دشواری شود، من باید بگویم که ما نمیتوانیم پروسههای پیدایش حیات را سریعتر از آن که دگرگونی فیزیکی یک سیاره اجازه میدهد زمانبندی کنیم. ما باید برای توسعۀ طبیعی و فیزیکی یک سیاره صبر کنیم. ما مطلقاً هیچ کنترلی در تکامل ژئولوژیک نداریم. اگر شرایط فیزیکی اجازه دهد، ما میتوانیم ترتیب تکامل تکمیل یافتۀ حیات را در زمانی بسیار کمتر از یک میلیون سال بدهیم. اما ما همگی تحت حوزۀ اقتدار حکمرانان متعال بهشت هستیم، و در بهشت زمان وجود ندارد.
مقیاس فرد برای اندازهگیری زمان، طول عمر وی میباشد. از این رو تمامی مخلوقات مشروط به زمان هستند، و لذا به تکامل به صورت یک پروسۀ بیش از اندازه طولانی مینگرند. برای آن تعداد از ما که طول عمرشان به واسطۀ یک وجود گذرا محدود نیست، تکامل به نظر نمیرسد چنان کاری طولانی باشد. در بهشت که در آن زمان وجود ندارد، این چیزها در ذهن بیکرانی و در اعمال جاودانگی تماماً زمان حال هستند.
همانطور که تکامل ذهن به پیدایش کُند شرایط فیزیکی بستگی دارد و توسط آن به تأخیر میافتد، پیشرفت معنوی نیز به توسعۀ ذهن وابسته است، و به طور پیوسته توسط عقب افتادگی فکری به تعویق میافتد. اما این بدین معنی نیست که تکامل معنوی به تحصیلات، فرهنگ، یا خرد بستگی دارد. روان میتواند صرف نظر از فرهنگ ذهنی تکامل یابد، اما نه در فقدان ظرفیت ذهنی و آرزومندی — یعنی انتخاب بقا و تصمیم به کسب کمال فزاینده، و انجام خواست پدر آسمانی. اگر چه بقا ممکن است به داشتن دانش و خرد بستگی نداشته باشد، پیشرفت قطعاً به آنها بستگی دارد.
در آزمایشگاههای تکاملی کیهانی، ذهن همیشه بر ماده چیره است، و روح پیوسته به ذهن وابسته است. شکست این عطایای گوناگون در ایجاد هماهنگی و همارایی ممکن است موجب تأخیرات زمانی گردد، اما اگر فرد به راستی خداشناس است و در آرزوی یافتن خداوند و همانند او شدن است، در آن صورت صرف نظر از محدودیتهای زمان، بقا تضمین شده است. وضعیت فیزیکی ممکن است ذهن را دچار نارسایی سازد، و انحراف ذهنی ممکن است نیل به معنویت را به تأخیر اندازد، اما هیچیک از این موانع نمیتواند انتخاب ارادۀ تماماً روحانی شده را شکست دهد.
هنگامی که شرایط فیزیکی آمادهاند، تکاملهای ناگهانی ذهنی ممکن است رخ دهند؛ هنگامی که وضعیت ذهن مساعد است، دگرگونیهای ناگهانی معنوی ممکن است به وقوع پیوندند؛ وقتی که ارزشهای معنوی مورد پذیرش صحیح قرار گیرند، در آن صورت معانی کیهانی قابل تشخیص میشوند، و شخصیت به طور فزاینده از نارساییهای زمان رها میشود و از محدودیتهای مکان نجات مییابد.
[عرضه شده توسط یک حامل حیات نبادان مقیم یورنشیا.]
ظهور یک پسر لانوناندِک در یک کرۀ معمولی حاکی از این است که اراده، توان انتخاب راه بقای ابدی، در ذهن انسان اولیه به وجود آمده است. ولی در یورنشیا پرنس سیارهای تقریباً نیم میلیون سال بعد از پیدایش ارادۀ انسانی وارد شد.
در حدود پانصد هزار سال پیش و مقارن با پیدایش شش نژاد رنگین یا سنگیک، کَلیگَسشیا، پرنس سیارهای، به یورنشیا وارد گشت. در هنگام ورود پرنس، تقریباً نیم میلیارد موجود بشری بدوی در کرۀ زمین وجود داشت و آنها در سراسر اروپا، آسیا، و آفریقا کاملاً پراکنده بودند. ستاد مرکزی پرنس که در بینالنهرین مستقر بود، حدوداً در مرکز جمعیت کرۀ زمین قرار داشت.
کَلیگَسشیا یک پسر لانوناندِک، شمارۀ 9٫344 از رتبۀ دوم بود. او در ادارۀ امور جهان محلی به طور کلی، و طی اعصار بعد، در مدیریت سیستم محلی سِتانیا به طور ویژه تجربه داشت.
پیش از حکمرانی لوسیفر در سِتانیا، کلیگسشیا به شورای مشاوران حامل حیات در جروسم ملحق شده بود. لوسیفر کلیگسشیا را به مقامی در زمرۀ کارمندان شخصی خود ارتقا داد، و او پنج مأموریت پیاپی افتخارآمیز و معتمدانه را به گونهای پسندیده به انجام رسانید.
کلیگسشیا در همان اوایل در پی تصدی مقام پرنس سیارهای برآمد، ولی هر بار که درخواستش برای تصویب در شوراهای کوکبه مطرح میگردید در دریافت موافقت پدران کوکبه مکرراً ناکام میماند. کلیگسشیا به نظر میرسید مخصوصاً مایل بود که به عنوان فرمانروای سیارهای به یک کرۀ دهگانه یا تغییر و تبدیل حیات اعزام شود. درخواست او پیش از آن که سرانجام به یورنشیا گمارده شود چندین بار رد شده بود.
کلیگسشیا به رغم خصیصۀ بارز بیقراری، علاوه بر تمایل به مخالفت با نظم موجود در برخی امور جزئی، با پیشینهای رشک برانگیز از وفاداری و اخلاص نسبت به سعادت جهان مبدأ و اقامت موقتش از جروسم عازم عهدهداری حکومت بر کرۀ زمین گشت.
هنگامی که کلیگسشیای تیزهوش از پایتخت سیستم روانه گردید من در جروسم حضور داشتم. تا آن هنگام هیچ پرنس سیارهای با تجربهای غنیتر از آمادگی یا با چشماندازی بهتر نسبت به کلیگسشیا در آن روز پرحادثه، نیم میلیون سال پیش، عازم کار حکومت بر دنیا نشده بود. یک چیز حتمی است: در حالی که من مأموریت خود را در رابطه با گزارش آن رخداد روی سیستم پخش خبری جهان محلی به اجرا میگذاشتم، برای یک لحظه حتی در کمترین میزان آن این پنداشت را که این لانوناندِک برجسته در چنین فاصلۀ کوتاهی به اعتماد مقدس خویش در امانت سیارهای خیانت میورزد و به طوری چنان وحشتناک نام نیک رستۀ والای فرزندی جهان خویش را لکهدار میسازد متصور نمیدیدم. من واقعاً یورنشیا را جزو پنج یا شش تا از خوش اقبالترین سیارات در تمامی سِتانیا تلقی میکردم که چنین ذهن مجرب، ماهر، و بااصالتی در سکان رهبری امور کرۀ زمین داشته باشد. در آن هنگام من درک نمیکردم که کلیگسشیا به طرزی غافلگیرانه داشت شیفتۀ خود میشد. در آن هنگام من پیچیدگی غرور شخصیت را کاملاً نمیفهمیدم.
پرنس سیارهای یورنشیا به تنهایی به مأموریت خویش اعزام نگردید، بلکه توسط گروه معمول دستیاران و مددکاران اداری همراهی میشد.
در رأس این گروه، دَلیگَسشیا، معاون و همکار پرنس سیارهای قرار داشت. دَلیگَسشیا نیز یک پسر لانوناندک ثانویه، شمارۀ 319٫407 از آن رسته بود. او در هنگام مأموریت خویش به عنوان همکار کلیگسشیا در ردیف یک معاون بود.
پرسنل سیارهای شامل تعداد کثیری از فرشتگان همیار و گروهی از موجودات آسمانی دیگر میشدند که به کار پیشبرد منافع و ترویج رفاه نژادهای بشری گمارده شده بودند. ولی از دیدگاه شما جالبترین گروه در میان همه، اعضای مادیِ پرسنل پرنس بودند که گاهی اوقات به عنوان گروه یکصد نفرۀ کلیگسشیا مورد اشاره قرار میگرفتند.
این اعضای یکصد نفرۀ دوباره پدیدار گشتۀ پرسنل پرنس از میان بیش از 785٫000 تن از شهروندان فراز یابندۀ جروسم که برای مبادرت به ماجرای یورنشیا داوطلب شده بودند توسط کلیگسشیا برگزیده شده بودند. هر یک از یکصد نفرِ انتخاب شده از سیارۀ متفاوتی بود و هیچیک از آنان از یورنشیا نبود.
این داوطلبان جروسِمی توسط فرشتگان انتقال سراف مستقیماً از پایتخت سیستم به یورنشیا آورده شدند، و به محض ورود تا هنگامی که بتوانند از فرمهای شخصیتیِ حاوی طبیعت دوگانۀ ویژۀ خدمت سیارهای، بدنهای واقعی برخوردار از جسم و خون ولی همچنین منطبق با مدارهای حیاتی سیستم، برخوردار گردند، در پوشش سرافیمی نگاه داشته شدند.
مدتی پیش از ورود این یکصد شهروند جروسم، دو حامل حیات سرپرست مقیم یورنشیا که از پیش طرحهای خود را تکمیل کرده بودند، طی درخواستی از جروسم و ایدنشیا اجازه خواستند پلاسمای حیات یکصد نفر از برگزیدگان بازماندۀ اصل و نسب اندان و فانتا در بدنهای مادی که برای اعضای مادی پرسنل پرنس در نظر گرفته شده بودند پیوند زده شوند. این درخواست در جروسم پذیرفته شده و در ایدنشیا تأیید گردید.
در نتیجه پنجاه مرد و پنجاه زن از اولاد اندان و فانتا که نمایانگر بقای بهترین تیرههای آن نژاد بینظیر بودند توسط حاملین حیات انتخاب شدند. این اندانیهای یاری دهنده به پیشرفت نژادی، به استثنای یک یا دو تن، نسبت به یکدیگر غریبه بودند. آنها از مکانهای بسیار دور از هم با هدایت هماهنگ شدۀ تنظیم کنندگان فکر و راهنمایی فرشتگان سراف در آستان ستاد مرکزی سیارهای پرنس گردآوری شده بودند. در اینجا یکصد بشر مورد اشاره به دستان کمیسیون بسیار ماهر داوطلب از آوالان که کار استخراج مادۀ بخشی از پلاسمای حیات این اولاد اندان را هدایت میکردند سپرده شدند. آنگاه این مادۀ زنده به بدنهای مادی که برای استفادۀ یکصد عضو جروسِمی پرسنل پرنس ساخته شده بودند انتقال یافت. در این اثنا، این شهروندان جدیدالورود پایتخت سیستم در خواب انتقال سرافیمی نگاه داشته شدند.
این کارکردها، به همراه آفرینش واقعی بدنهای مخصوص برای گروه یکصد نفرۀ کلیگسشیا، موجب منشأ یافتن افسانههای بیشماری شد که بسیاری از آنان متعاقباً با روایات آتی مربوط به استقرار سیارهای آدم و حوا مغشوش گردیدند.
تمامی عمل تجدید شخصیت، از هنگام ورود انتقال دهندگان سرافی که یکصد داوطلب جروسم را حمل میکردند تا زمانی که به صورت موجودات سهگانۀ عالم به هوش آمدند، دقیقاً ده روز به طول انجامید.
ستاد مرکزی پرنس سیارهای در ناحیۀ خلیج فارس آن روزها، در منطقهای مربوط به بینالنهرین آتی واقع شده بود.
آب و هوا و منظرۀ طبیعت در بینالنهرین آن ایام از هر جهت برای انجام مسئولیتهای پرسنل پرنس و دستیاران آنان مطلوب بود، بسیار متفاوت از شرایطی که از آن هنگام گاهی اوقات مستولی بوده است. داشتن چنین آب و هوای مساعدی به عنوان بخشی از محیط طبیعی زیست که برای واداشتن یورنشیاییهای بدوی به برخی پیشرفتهای اولیه در فرهنگ و تمدن طرح شده بود، ضروری بود. یک کار بزرگ آن دوران تغییر انسان از شکارچی به گلهدار بود، با این امید که او در آینده به کشاورزی صلح دوست و خانه نشین تکامل یابد.
ستاد مرکزی پرنس سیارهای در یورنشیا نمونۀ چنین قرارگاههایی در یک کرۀ جوان و در حال پیشرفت بود. هستۀ محل استقرار پرنس یک شهر بسیار ساده اما زیبا بود که داخل دیواری به ارتفاع چهل فوت محصور بود. این مرکز فرهنگی کرۀ زمین به افتخار دلیگسشیا، دَلَمِیشیا نامیده شد.
شهر به صورت ده ناحیۀ فرعی طرحریزی شده بود و عمارات ستاد مرکزی ده شورای پرسنل مادی در مراکز این نواحی فرعی واقع شده بودند. در مرکزیترین نقطۀ شهر معبد پدر نادیدنی قرار داشت. ستاد اداری پرنس و دستیارانش به صورت دوازده اتاق ترتیب یافته بود که به طور بلافصل دور تا دور خود معبد گروهبندی شده بودند.
ساختمانهای دلمیشیا همگی یک طبقه بودند، به استثنای مقرهای شورا که دو طبقه بودند و معبد مرکزی پدرِ همه، که کوچک ولی ارتفاع آن سه طبقه بود.
شهر، نمایانگر بهترین روشهای آن روزگاران نخستین در به کارگیری مواد ساختمانی — آجر — بود. از مقدار بسیار کمی سنگ یا چوب استفاده شد. خانهسازی و معماری دهکده در میان مردمان اطراف از روی نمونۀ دلمیشیایی بسیار بهبود یافت.
در نزدیکی ستاد مرکزی پرنس تمام نژادها و اقشار موجودات بشری ساکن بودند. و از میان این قبایل نزدیک بود که اولین دانشجویان مدارس پرنس عضوگیری شدند. اگر چه این مدارس اولیۀ دلمیشیا ابتدایی بودند، تمام آنچه را که برای این مردان و زنان آن عصر بدوی میتوانست انجام شود فراهم میکردند.
کارکنان مادی پرنس مستمراً افراد برتر قبایل اطراف را به دور خود جمع میکردند و پس از آموزش دادن و الهام بخشیدن به این دانشجویان، آنان را به عنوان آموزگاران و رهبران مردمان مربوطه باز میگرداندند.
ورود پرسنل پرنس تأثیر عمیقی ایجاد نمود. در حالی که تقریباً هزار سال وقت لازم بود تا خبرها در بیرون پخش شود، آن قبایل نزدیک به ستاد مرکزی بینالنهرینی از آموزشها و سلوک یکصد ساکن موقت جدید در یورنشیا به طور فوقالعادهای تأثیر پذیرفتند. و مقدار زیادی از اسطوره شناسی متعاقب شما، از روایات تحریف شدۀ این روزگاران آغازین، هنگامی که این اعضای پرسنل پرنس به عنوان ابر انسان در یورنشیا تجدید شخصیت یافتند، منشأ پذیرفت.
مانع جدی برای نفوذ مؤثر چنین آموزگاران خارج سیارهای این تمایل انسانهای فانی است که به آنان به صورت خدایان مینگرند، ولی صرف نظر از تکنیک ظهور آنان در زمین، گروه یکصد نفرۀ کلیگسشیا — پنجاه مرد و پنجاه زن — به روشهای فوق طبیعی یا کنترل فوق بشری متوسل نشدند.
ولی با این وجود پرسنل مادی ابر انسان بودند. آنان مأموریت خود را در یورنشیا به صورت موجودات سهگانۀ استثنایی آغاز نمودند:
1- آنها جسمانی و نسبتاً بشر بودند، زیرا حاوی پلاسمای واقعی حیاتِ یکی از نژادهای بشری، پلاسمای اندانیِ حیات یورنشیا بودند.
این یکصد عضو پرسنل پرنس از روی جنسیت و مطابق وضعیت انسانیِ پیشین خود به طور مساوی تقسیم شدند. هر شخص از این گروه قادر بود به صورت رستۀ جدیدی از وجود فیزیکی جسمیت یابد، اما به آنان دقیقاً دستور داده شده بود که فقط تحت شرایط مشخصی به پدر و مادر شدن مبادرت ورزند. برای پرسنل مادی یک پرنس سیارهای معمول است که مدتی پیش از کنارهگیری کردن از خدمت ویژۀ سیارهای جانشینان خود را به وجود آورند. معمولاً این کار همزمان با، یا مدت کوتاهی پس از ورود آدم و حوای سیارهای صورت میپذیرد.
از این رو این موجودات ویژه نسبت به این که از وصلت جنسی آنان چه نوع مخلوق مادی به وجود میآمد ایدۀ کمی داشته یا بیاطلاع بودند. و آنان هرگز ندانستند، زیرا پیش از آن که زمان چنین مرحلهای در اجرای کارِ آن در کرۀ زمین فرا رسد تمامی نظام با شورش دگرگون گردید و آنانی که بعداً در نقش پدر و مادر به کار پرداختند از جریانات حیاتی سیستم منزوی شده بودند.
این اعضای پدیدار گشتۀ پرسنل کلیگسشیا در رنگ پوست و زبان، نژاد اندانی را دنبال نمودند. آنان همانند انسانهای فانی آن سرزمین از غذا تغذیه میکردند، با این تفاوت: بدنهای از نو خلق شدۀ این گروه توسط یک خوراک غیرگوشتی به طور کامل ارضا میگردید. این یکی از ملاحظاتی بود که سکونت آنان را در یک منطقۀ گرمسیری که سرشار از میوه و آجیل بود مشخص مینمود. کار ادامۀ حیات از طریق خوراک غیرگوشتی به ایام گروه یکصد نفرۀ کلیگسشیا باز میگردد، زیرا این سنت به دور و نزدیک گسترش یافته و عادات تغذیۀ بسیاری از قبایل اطراف، گروههایی که در نژادهای تکاملیِ منحصراً گوشتخوارِ پیشین منشأ داشتند، را تأثیر بخشید.
2- یکصد نفر، ماتریال ولی ابر انسان بودند، که به عنوان مرتبت بالا و ویژهای از مردان و زنان بیهمتا در یورنشیا از نو آفریده شده بودند.
این گروه در حالی که از شهروندی موقت در جروسم برخوردار بودند، هنوز از پیوند با تنظیم کنندگان فکریِ خود انفصال نیافته بودند؛ و هنگامی که در رابطه با رستههای فرود آیندۀ فرزندی برای خدمت سیارهای داوطلب شده و پذیرفته شدند، تنظیم کنندگان آنان جدا شدند. اما این جروسِمیها موجودات فوق انسانی بودند — آنان دارای روانهای رشدِ فراز یابنده بودند. در طول زندگی انسانی در جسم، روان در وضعیت جنینی قرار دارد؛ آن در حیات مورانشیا به دنیا میآید (تجدید حیات میشود) و از طریق کرات متعاقب مورانشیا رشد را تجربه مینماید. و روانهای گروه یکصد نفرۀ کلیگسشیا بدین ترتیب از طریق تجارب تدریجی هفت کرات قصر تا وضعیت شهروندی در جروسم رشد و نمو یافته بودند.
پرسنل در انطباق با دستوراتشان به زاد و ولد جنسی مبادرت نکردند، اما آنان ساختارهای شخصی خود را با کوشش طاقتفرسا مطالعه نموده و هر فاز قابل تصور از ارتباط عقلانی (ذهنی) و مورانشیایی (روانی) را با دقت بررسی نمودند. و در طول سی و سومین سال اقامت موقت آنان در دلمیشیا، مدتها پیش از این که دیوار به اتمام رسد بود که فرد شمارۀ دو و شمارۀ هفت از گروهِ دان به طور تصادفی پدیدهای کشف نمودند که حاصل ارتباط وجود مورانشیایی آنان (ظاهراً غیرجنسی و غیرمادی) بود؛ و نتیجۀ این ماجرا به صورت اولین مخلوق از مخلوقات بینابینیِ اولیه، خود را محرز ساخت. این موجود جدید برای پرسنل سیارهای و همکاران آسمانی آنان کاملاً مرئی بود اما برای مردان و زنان قبایل گوناگون بشری مرئی نبود. به دنبال اجازۀ پرنس سیارهای تمام پرسنل مادی دست به تولید موجودات مشابهی زدند، و به دنبال رهنمودهای زوج پیشتازِ گروه دان، همگی موفق شدند. بدین ترتیب پرسنل پرنس نهایتاً گروه آغازین 50٫000 بینابینی اولیه را به وجود آوردند.
این مخلوقاتِ نوع میانی در به انجام رسانیدن امور ستاد مرکزی کرۀ زمین موجب خدمت بزرگی بودند. آنها برای موجودات بشری نامرئی بودند، اما به ساکنان موقت بدوی در دلمیشیا راجع به این نیمه روحهای نادیدنی آموزش داده شده بود، و برای مدتهای مدید برای این انسانهای فانی در حال تکامل آنها جمع کل دنیای روحی را تشکیل میدادند.
3- گروه یکصد نفرۀ کلیگسشیا شخصاً فناناپذیر یا نامیرا بودند. در فرمهای مادیِ آنان ضمائم پادزهریِ جریانات حیات سیستم در گردش بود؛ و اگر آنان به سبب شورش ارتباط خود را با مدارهای حیات از دست نمیدادند، تا زمان ورود یک پسر بعدی خداوند، یا تا مدت زمان آتیِ معافیت آنان برای از سرگیری سفر وقفه یافته به هاونا و بهشت برای ابد ادامۀ زندگی میدادند.
این ضمائم پادزهری جریاناتِ حیاتِ سِتانیا، از میوۀ درخت حیات، یک نهال ایدنشیا که در هنگام ورود کلیگسشیا توسط والامرتبههای نرلاشیادک به یورنشیا فرستاده شد، استخراج شده بودند. در روزگاران دلمیشیا این درخت در حیاط مرکزی معبد پدرِ نادیدنی رشد نمود، و میوۀ درخت حیات بود که موجودات مادی و سوا از آن فانی پرسنل پرنس را قادر میساخت که تا زمانی که به آن دسترسی داشتند به طور ابد ادامۀ حیات دهند.
این فوق تغذیه در حالی که برای نژادهای تکاملی فاقد ارزش بود، برای اعطای حیات مداوم به گروه یکصد نفرۀ کلیگسشیا و همچنین به یکصد اندانیِ تغییر یافته که همکار آنان بودند کاملاً مؤثر بود.
در این رابطه باید توضیح داده شود که در زمانی که یکصد اندانی، یاختۀ پلاسمای بشری خویش را به اعضای پرسنل پرنس اهدا کردند، حاملین حیات ضمیمۀ مدارهای سیستم را در داخل بدنهای فانی آنان وارد نمودند؛ و بدین ترتیب آنها قادر شدند همراه با پرسنل، قرن بعد از قرن، در مقابله با مرگ فیزیکی ادامۀ زندگی دهند.
سرانجام یکصد اندانی نسبت به مساعدت خود به فرمهای جدید مسئولین مافوق خویش مطلع گردیدند، و همین یکصد فرزند قبایل اندان به عنوان همراهان شخصی پرسنل مادی پرنس در ستاد مرکزی نگاه داشته شدند.
یکصد نفر در ده شورای خود مختار که هر یک دارای ده عضو بود برای خدمت سازماندهی شدند. وقتی که دو یا تعداد بیشتری از این ده شورا جلسۀ مشترک تشکیل میدادند، دلیگسشیا ریاست چنین گردهماییهای مرتبط را به عهده میگرفت. این ده گروه به صورت زیر تشکیل میشدند:
1- شورای خوراک و رفاه مادی. ریاست این گروه را آنگ به عهده داشت. خوراک، آب، پوشاک، و پیشرفت مادی انواع بشر توسط این گروه توانا شکوفا گردید. آنها کندن چاه، کنترل چشمه، و آبیاری را آموزش میدادند. آنان به آنهایی که متعلق به ارتفاعات بالاتر و متعلق به شمال بودند، روشهای بهبود یافتۀ آغشته سازی پوست را برای استفاده به عنوان پوشاک آموزش میدادند، و بعدها توسط آموزگاران هنر و علم ریسندگی عرضه گردید.
پیشرفتهای بزرگی در شیوههای ذخیرۀ خوراک حاصل گردید. غذا با پختن، خشک کردن، و دود دادن حفظ میشد؛ بدین ترتیب آن قدیمیترین دارایی گردید. به انسان آموزش داده شد که برای مخاطرات قحطی که گهگاه موجب تلفات زیادی در کرۀ زمین میشد تدارک ببیند.
2- هیئت اهلی کردن و به کار بردن حیوانات. این شورا به کار انتخاب کردن و پروراندن آن حیواناتی وقف گردید که در کمک کردن به موجودات بشری در حمل بار، و نقل و انتقال آنان، در تأمین آذوقه، و بعدها در کار شخم زدن زمین به بهترین نحو انطباق یافته بودند. این گروه توانا توسط بُن رهبری میشد.
چندین نوع حیوان مفید، که اکنون از بین رفتهاند، به همراه برخی که به صورت حیوانات اهلی تا امروز ادامۀ بقا دادهاند رام شدند. انسان برای مدتی طولانی با سگ زندگی کرده بود، و انسان آبی در رام کردن فیل از پیش موفق بود. گاو از طریق پرورش دقیق آنقدر بهبود یافت که به منبع ارزشمندی از خوراک تبدیل گردید. کره و پنیر مواد رایجی از غذای بشری شدند. به انسانها آموزش داده شد که از گاوهای نر برای حمل بار استفاده کنند، اما اسب تا زمانی بعد از آن رام نگردید. اعضای این گروه، نخست به انسانها آموزش دادند که از چرخ برای تسهیل کشش استفاده کنند.
در این روزها بود که برای اولین بار از کبوتران قاصد که به منظور ارسال پیام یا درخواست کمک به سفرهای طولانی فرستاده میشدند استفاده گردید. گروه بُن در آموزش فاندُرهای بزرگ به عنوان پرندگان مسافربر موفقیت داشت، ولی آنها بیش از سی هزار سال پیش از بین رفتند.
3- مشاوران مربوط به چیرگی بر حیوانات درنده. کوشش انسان اولیه برای اهلی کردن برخی از حیوانات کافی نبود، بلکه او همچنین باید یاد میگرفت که چگونه خود را از گزند باقیماندۀ دنیای متخاصم حیوانی محفوظ نگاه دارد. این گروه توسط دَن رهبری میشد.
مقصود از یک دیوار باستانی شهر حفاظت در برابر جانوران درنده و نیز پیشگیری از حملات غافلگیر کنندۀ انسانهای متخاصم بود. آنهایی که بدون دیوار و در جنگل زندگی میکردند به زندگی بر روی درختان، کلبههای سنگی، و حفظ آتش شبانه متکی بودند. بنابراین بسیار طبیعی بود که این آموزگاران وقت زیادی را به آموزش شاگردان خود در بهبود مساکن بشری تخصیص دهند. از طریق کاربرد تکنیکهای بهبود یافته و از طریق استفاده از تله، پیشرفت زیادی در مقهور ساختن حیوانات حاصل گردید.
4- هیئت ترویج و حراست از دانش. این گروه تلاشهای صرفاً آموزشی آن اعصار آغازین را سازماندهی و هدایت نمود. ریاست آن را فَد بر عهده داشت. روشهای آموزشیِ فد شامل سرپرستی استخدام به همراه آموزش در روشهای بهبود یافتۀ کار میشد. فد اولین حروف الفبا را تدوین نموده و یک سیستم نگارش را عرضه کرد. این حروف الفبا شامل بیست و پنج حرف میشد. برای مادۀ نوشتن، این مردمان اولیه از پوستۀ درختان، لوحههای سفالی، تختههای سنگی، یک شکل از کاغذ پوستی ساخته شده از پوست چکش کاری شده، و یک شکل خام از مادهای شبیه کاغذ که از لانههای زنبور غیرعسلی ساخته شده بود استفاده میکردند. کتابخانۀ دلمیشیا که بعد از کارشکنی کلیگسشیا فوراً نابود گردید، دارای بیش از دو میلیون نوشتۀ جداگانه بود و به ”خانۀ فد“ مشهور بود.
انسان آبی نسبت به تحریر حروف الفبا علاقمند بود و در راستای چنین خطوطی بیشترین پیشرفت را نمود. انسان سرخ نوشتار تصویری را ترجیح میداد، حال آن که نژادهای زرد به استفاده از علامات برای لغات و اندیشهها، بسیار شبیه آنان که اکنون به کار میبرند، گرایش پیدا کردند. ولی طی اغتشاش ناشی از شورش حروف الفبا و بسیار بیش از آن متعاقباً در دنیا از بین رفت. ارتداد کلیگسشیا امید دنیا را برای یک زبان جهانی، حداقل برای اعصار طولانی، نابود ساخت.
5- کمیسیون صنعت و بازرگانی. این شورا در شکوفایی صنعت در میان قبایل و در ترویج داد و ستد بین گروههای متنوع صلحجو به کار گرفته شد. رهبر آن نود بود. هر شکل از تولید بدوی توسط این گروه ترغیب میشد. آنها از طریق فراهم ساختن بسیاری از کالاهای جدید برای جلب خیال انسانهای بدوی به ارتقاءِ استاندارد زندگی مستقیماً کمک نمودند. آنها با ارائۀ نمکِ بهبود یافته که توسط شورای علم و هنر تولید شده بود، داد و ستد را بسیار گسترش دادند.
در میان این گروههای ارشاد یافته که در مدارس دلمیشیا آموزش یافته بودند بود که اولین اعتبار تجاری به کار بسته شد. آنها از یک مرکز مبادلۀ اعتبارات، کوپنهای فلزی را که به جای اشیاءِ واقعیِ مبادلۀ پایاپای پذیرفته میشد تهیه میکردند. مردم دنیا تا صدها هزار سال این روشهای بازرگانی را بهبود ندادند.
6- کالج مذهب آشکار شده. عملکرد این هیئت کند بود. تمدن یورنشیا در واقع بین سندان ضرورت و پتکهای ترس شکل یافت. اما این گروه در تلاش خویش برای جایگزینی ترس از خالق به جای ترس از مخلوق (پرستش شبح) پیش از این که زحمات آنان با آشفتگی بعدی ملازم با آشوب تجزیه طلبی مختل گردد، پیشرفت قابل ملاحظهای کرده بود. رهبر این شورا هَپ بود.
هیچیک از افراد پرنس به ارائۀ آشکارسازی الهی که موجب بغرنج شدن تکامل میگشت مبادرت نکردند. آنها مکاشفه را فقط در نقطۀ اوج مصرف پایانی نیروهای تکامل عرضه میکردند. اما هَپ به تمایل ساکنان شهر برای برقراری یک شکل از خدمت مذهبی گردن نهاد. گروه او برای دلمیشیاییها هفت سرود پرستشی فراهم نمود و همچنین به آنها کلام نیایشی روزانه را اهدا نمود، و نهایتاً به آنها ”دعای پدر“ را به این صورت آموزش داد:
”پدرِ همه، که پسرت را ارج مینهیم، به ما به دیدۀ عنایت بنگر. ما را از ترس همه به استثنای خودت رها ساز. ما را مایۀ خشنودی آموزگاران الهیمان گردان و برای همیشه بر لبان ما حقیقت را قرار ده. ما را از خشونت و خشم رها ساز. به ما احترام به بزرگترانمان و آنچه را که به همسایگانمان تعلق دارد عطا فرما. در این موسم، به ما مراتع سبز و رمههای پرثمر عطا نما تا دلهایمان مسرور گردد. ما برای تسریعِ آمدن ارتقا دهندۀ موعود دعا میکنیم، و خواست تو را در این دنیا به انجام میرسانیم، همانطور که دیگران در دنیاهای آن سو به انجام میرسانند.“
اگر چه پرسنل پرنس به روشهای طبیعی و شیوههای معمول بهبود نژادی محدود بودند، وعدۀ هدیۀ آدم مبنی بر پیدایش یک نژاد جدید را به عنوان هدف رشد تکاملی متعاقب آن، پس از دستیابی به اوج پیشرفت بیولوژیک، عرضه نمودند.
7- سرپرستان بهداشت و حیات. این شورا توجه خود را صرف عرضۀ اصول بهداشت و ترویج بهداشت ابتدایی نمود و توسط لاط رهبری میشد.
اعضای آن چیزهای زیادی را که طی اغتشاش اعصار بعد از دست رفت و هرگز تا قرن بیستم مجدداً کشف نگردید، آموزش دادند. آنها به نوع انسان یاد دادند که پختن، جوشاندن، و بریان کردن وسیلهای برای اجتناب از بیماری است؛ و نیز این که چنین طبخ کردنی میزان مرگ و میر نوزاد را کاهش داده و از شیر بر گرفتن زود هنگام را تسهیل مینماید.
بسیاری از آموزشهای اولیۀ سرپرستان تندرستیِ لاط تا روزگاران موسی در میان قبایل زمین دوام یافتند، گر چه بسیار تحریف شدند و به میزان زیاد تغییر داده شدند.
مانع بزرگ در راه ترویج بهداشت در میان این مردمان نادان در این واقعیت گنجیده بود که علتهای واقعی خیلی از بیماریها بسیار کوچکتر از آن بودند که با چشم غیرمسلح دیده شوند، و نیز به این علت که آنان همگی با دیدۀ خرافی به آتش مینگریستند. هزاران سال وقت لازم بود تا آنها متقاعد شوند فضولات را بسوزانند. در این اثنا به آنان اصرار ورزیده شد که زبالۀ رو به فساد خود را دفن نمایند. پیشرفت بهداشتی بزرگ این دوره از پخش دانش پیرامون خواص تندرستی دهنده و بیماری نابود کنندۀ نور آفتاب حاصل گردید.
پیش از ورود پرنس، استحمام یک آیین صرفاً مذهبی بود. به راستی مشکل بود انسانهای بدوی را متقاعد ساخت که بدنهای خود را به عنوان یک عمل بهداشتی بشویند. لاط سرانجام آموزگاران مذهبی را وا داشت که شستشو با آب را به عنوان بخشی از آیینهای پاک سازی که در رابطه با نیایشهای ظهر، هفتهای یکبار، در پرستشِ پدرِ همه، انجام میشد شامل سازند.
این سرپرستان تندرستی همچنین درصدد برآمدند دست دادن را به جای مبادلۀ آب دهان، یا نوشیدن خون به عنوان مهر تأیید بر دوستی شخصی و به نشان وفاداری گروهی عرضه دارند. اما هنگامی که این مردمان بدوی از زیر فشار الزامآور آموزشهای رهبران مافوق خود خارج میشدند، در بازگشت به شیوههای جاهلانه و خرافی خویش که نابود کنندۀ تندرستی و مروج امراض بود تعلل نمیورزیدند.
8- شورای سیارهای در خصوص هنر و علم. این گروه کار بسیاری برای بهبود تکنیک صنعتی انسان اولیه و ارتقاءِ برداشتهای وی از زیبایی به انجام رسانید. رهبر آنان مِک بود.
هنر و علم در سراسر دنیا در سطح پایینی قرار داشت، اما اصول اولیۀ فیزیک و شیمی به دَلَمِیشیاییها آموزش داده شد. سفالگری پیشرفت نمود، هنرهای تزئینی تماماً بهبود یافتند، و ایدهآلهای زیبایی بشر بسیار ارتقا یافتند. اما موسیقی تا بعد از ورود نژاد بنفش پیشرفت اندکی نمود.
این انسانهای بدوی به رغم اصرارهای مکرر آموزگاران خویش راضی نمیشدند روی نیروی بخار دست به آزمایش بزنند. آنها هرگز نتوانستند بر ترس شدید خود از نیروی انفجاری بخارِ محبوس شده غلبه کنند. با این وجود، آنها سرانجام متقاعد شدند با فلزات و آتش کار کنند، گر چه یک تکه از فلز مشتعل برای انسان اولیه شیءِ ترسناکی بود.
مِک کار زیادی برای پیشرفت فرهنگ اندانیها و بهبود هنر انسان آبی انجام داد. آمیختهای از انسان آبی با تیرۀ اندان، نوعی را که از استعداد هنری برخوردار بود ایجاد نمود، و بسیاری از آنان مجسمه سازان ماهری شدند. آنها روی سنگ یا مرمر کار نمیکردند، اما کارهای سفالی آنها که با حرارت خشک سخت شده بود باغهای دلمیشیا را زینت میبخشید.
در هنرهای خانگی پیشرفت زیادی حاصل گردید، که بیشتر آن در اعصار طولانی و تاریک شورش از دست رفت و هرگز تا ایام امروزین دوباره کشف نگردید.
9- حکمرانان روابط پیشرفتۀ قبیلهای. این گروهی بود که کارِ آوردنِ جامعۀ بشری به سطح کشوری به آن سپرده شده بود. رئیس آنان تات بود.
این رهبران به انجام ازدواجهای بین قبیلهای کمک زیادی نمودند. آنها ترغیب زناشویی و ازدواج را پس از تعمق مکفی و فرصت کامل برای آشنایی رونق بخشیدند. رقصهای صرفاً نظامی جنگی ظرافت یافته و عرضه شدند تا در خدمت مقاصد ارزشمند اجتماعی درآیند. بسیاری از بازیهای رقابتی مرسوم گردیدند، اما این قوم کهن مردمی جدی بودند. مزاح به قدر کمی موجب لذت این قبایل اولیه میگشت. به دنبال تلاشی ناشی از شورش سیارهای مقدار اندکی از این رسوم تداوم یافت.
تات و همکاران وی تلاش کردند که همکاریهای گروهی را که طبیعتی مسالمتآمیز داشت رواج دهند، جنگ را تحت قاعده درآورده و انسانی سازند، روابط بین قبیلهای را هماهنگ کنند، و دولتهای قبیلهای را بهبود بخشند. در مجاورت دلمیشیا فرهنگی پیشرفتهتر بسط یافت، و این روابط اجتماعی بهبود یافته در تأثیرگذاری روی قبایل دورتر بسیار مفید بودند. اما الگوی تمدن که در ستاد مرکزی پرنس غالب بود، نسبت به جامعۀ بربری که در جاهای دیگر در حال تکامل بود کاملاً تفاوت داشت، درست همان طور که جامعۀ قرن بیستم شهر کیپ تاون در آفریقای جنوبی، با فرهنگ ابتدایی بیشه نشینان کوچکِ شمال آن کاملاً متفاوت است.
10- هیئت عالی هماهنگی قبیلهای و همکاری نژادی. این شورای عالی توسط وَن رهبری میشد و برای کلیۀ نه کمیسیون ویژۀ دیگر که مسئولیت سرپرستی امور بشری را به عهده داشتند دادگاه استیناف شمرده میشد. این شورا مسئول کارکردهای گستردهای بود که کلیۀ امور مربوط به کرۀ زمین که مشخصاً به گروههای دیگر محول نگردیده بود، به آن سپرده شده بود. این گروه برگزیده پیش از آن که اجازه یابد عملکردهای دادگاه عالی یورنشیا را به عهده گیرد، توسط پدران کوکبۀ ایدنشیا مورد تأیید قرار گرفته بود.
درجۀ فرهنگ یک کره توسط میراث اجتماعی موجودات بومی آن اندازهگیری میشود، و میزان گسترش فرهنگی کاملاً توسط توانایی ساکنان آن برای درک اندیشههای جدید و پیشرفته تعیین میگردد.
بردگیِ سنت موجب ایجاد ثبات و همکاری از طریق مرتبط ساختن عاطفیِ گذشته با حال میشود، ولی همچنین پیشگامی را فرو مینشاند و نیروهای خلاقِ شخصیت را در بند میکشد. تمامی دنیا در گیر و دارِ بنبستِ آداب و رسومِ گرفتارِ سنت بود که گروه یکصد نفرۀ کلیگسشیا وارد شد و اعلان بشارت جدید ابتکار فردی در داخل گروههای اجتماعی آن روز را آغاز نمود. اما این قانون سودمند چنان سریع مختل گردید که نژادها هرگز از بردگیِ سنت کاملاً رهایی نیافتهاند. مُد هنوز به طور بیش از حدی بر یورنشیا مستولی است.
گروه یکصد نفرۀ کلیگسشیا — فارغالتحصیلان کرات قصر سِتانیا — به خوبی هنرها و فرهنگ جروسم را میدانستند، اما چنین دانشی در سیارهای بربری که ساکنان آن انسانهای بدوی میباشند، تقریباً بیارزش است. این موجودات خردمند به خوبی میدانستند که نباید به دگرگونی ناگهانی یا ارتقاءِ یکبارۀ نژادهای بدوی آن روزگار مبادرت ورزند. آنها تکامل آهستۀ نوع بشر را به خوبی میفهمیدند، و از هر تلاش تندروانه برای تغییر نحوۀ زندگی انسان در زمین به طرزی خردمندانه احتراز میکردند.
هر یک از ده کمیسیون سیارهای به طور آهسته و طبیعی عازم پیشبرد مسائل واجد اهمیت که به آنان محول شده بود گشتند. طرح آنان شامل جذب بهترین مغزهای قبایل اطراف، و پس از آموزش آنان، فرستادن آنها نزد مردم خویش به عنوان فرستادگان ارتقاءِ اجتماعی میشد.
فرستادگان بیگانه هرگز نزدِ یک نژاد فرستاده نشدند، به جز بنا به درخواست مشخص آن مردم. آنهایی که برای ارتقا و پیشرفت یک قبیله یا نژاد معین تلاش میکردند، همیشه بومیهای آن قبیله یا نژاد بودند. گروه یکصد نفره سعی نکرد که عادات و آداب و رسوم حتی یک نژاد برتر را بر قبیلۀ دیگر تحمیل کند. آنها همیشه برای ارتقا و پیشرفتِ آداب و رسومِ در بوتۀ زمان آزمایش شدۀ هر نژاد صبورانه کار میکردند. مردم سادۀ یورنشیا سنن اجتماعی خود را به دلمیشیا میآوردند، نه برای این که آنها را با رسوم جدید و بهتر معاوضه کنند، بلکه به این منظور که از طریق تماس با یک فرهنگ بالاتر و از طریق ارتباط با اذهان برتر آنها را ارتقا بخشند. این پروسه آهسته، ولی بسیار مؤثر بود.
آموزگاران دلمیشیا درصدد این برآمدند که انتخاب آگاهانۀ اجتماعی را به انتخاب صرفاً طبیعیِ تکامل بیولوژیک اضافه نمایند. آنها در جامعۀ بشری اختلال به وجود نیاوردند، بلکه به نحو آشکاری به تکامل نرمال و طبیعیِ آن شتاب بخشیدند. انگیزۀ آنان پیشرفت از طریق تکامل بود و نه تکامل از طریق آشکارسازی الهی. نژاد بشری دورانی طولانی صرف دستیابی به مقدار اندکی مذهب و اخلاقیاتی که داشت کرده بود، و این موجودات فوق انسانی به خوبی میدانستند که نباید نوع بشر را با ایجاد سردرگمی و نومیدی از این پیشرفتهای اندک محروم سازند. هنگامی که موجودات آگاه و برتر، با آموزش بیش از حد و روشنگری زیاده از حد به کار ارتقاءِ نژادهای عقب مانده میپردازند همیشه سردرگمی و نومیدی ایجاد میشود.
هنگامی که بشارت دهندگان مسیحی به قلب آفریقا میروند — جایی که پسران و دختران موظفند در سراسر طول عمر والدین تحت کنترل و سرپرستی والدین خود باقی بمانند — و تنها ظرف یک نسل، با این آموزش که این فرزندان پس از رسیدن به سن بیست و یک سالگی باید از کلیۀ محدودیتهای والدین آزاد گردند، درصدد جابجایی این رسم بر میآیند، فقط موجب سردرگمی و تلاشی هر گونه مرجعیت میشوند.
ستاد مرکزی پرنس، گر چه به گونهای دلپسند زیبا بود و طوری طراحی شده بود که موجب اعجاب انسانهای بدوی آن عصر گردد، در مجموع از اعتدال برخوردار بود. ساختمانها خیلی بزرگ نبودند، زیرا انگیزۀ این آموزگاران وارداتی این بود که توسعۀ نهایی کشاورزی را از طریق عرضۀ دامپروری تشویق کنند. فراهم ساختن زمین در داخل دیوارهای شهر برای تهیۀ چراگاه و باغبانی به منظور تأمین یک جمعیت حدوداً بیست هزار نفره کافی بود.
داخل معبد مرکزیِ پرستش و ده عمارت شورای گروههای سرپرستِ فوق انسانها به راستی کارهای زیبای هنری بودند. و در حالی که ساختمانهای مسکونی، مدلهای پاکیزگی و نظافت بودند، همه چیز خیلی ساده و در مقایسه با ساختمانهای دوران بعد مجموعاً ابتدایی بود. در این ستاد فرهنگی هیچ روشی که به طور طبیعی به یورنشیا تعلق نداشت به کار برده نشد.
پرسنل مادی پرنس سرپرستی مساکنی ساده و نمونه را به عهده داشتند. این مساکن به صورت منازلی برای الهام بخشیدن و تأثیرگذاری مطلوب روی نظارهگران دانشجو که به مرکز اجتماعی و ستاد آموزشیِ کره موقتاً سفر میکردند، طراحی شده بودند.
تاریخِ ترتیب مشخص زندگی خانوادگی و زندگی یک خانواده با هم، در منزلی واحد که مکان آن نسبتاً آباد گشته، به این ایام دلمیشیا بازمیگردد و عمدتاً به خاطر نمونه و آموزشهای گروه یکصد نفره و شاگردان آنها میباشد. خانه به عنوان یک واحد اجتماعی هرگز به موفقیت دست نیافت، تا این که ابر مردان و ابر زنان دلمیشیا، نوع بشر را در مهر ورزیدن و برنامهریزی برای نوهها و فرزندان نوههای خویش هدایت نمودند. انسان وحشی فرزند خود را دوست دارد، اما انسان متمدن نوۀ خود را نیز دوست دارد.
پرسنل پرنس به صورت پدران و مادران با هم زندگی میکردند. درست است، آنها از خود فرزندی نداشتند، اما پنجاه منزل نمونۀ دلمیشیا هرگز پناهگاه کمتر از پانصد فرزند خواندۀ خردسال که از خانوادههای برتر نژادهای اندانی و سنگیک گردآوری شده بودند نگشتند؛ بسیاری از این بچهها یتیم بودند. آنها با انضباط و آموزشِ این اَبَر والدین مورد عنایت قرار میگرفتند؛ و سپس بعد از سه سال در مدارس پرنس برای ازدواج واجد شرایط شده (آنها از سیزده سالگی تا پانزده سالگی وارد میشدند)، و آماده میشدند که به عنوان فرستادگان پرنس نزد قبایل نیازمند نژادهای مربوطۀ خویش به مأموریت فرستاده شوند.
فَد مسئولیت طرح آموزشی دلمیشیا را که به صورت یک مدرسۀ صنعتی به اجرا در آمد پذیرفت. در آنجا شاگردان از طریق عملی میآموختند، و از طریق اجرای روزانۀ کارهای مفید تجربه کسب میکردند. این طرح تحصیلی، اندیشه و احساس را در رشدِ کاراکتر نادیده نمیگرفت، اما جای نخست را به آموزش یدی میداد. آموزش به صورت فردی و جمعی صورت میگرفت. شاگردان توسط مردان و زنان، هر دو، که به طور مشترک عمل میکردند آموزش مییافتند. نیمی از این آموزش گروهی از روی جنسیت بود، و نیمۀ دیگر به شکل آموزش مختلط صورت میگرفت. به دانشجویان به صورت انفرادی مهارت یدی آموخته میشد، و آنها به صورت گروهی یا در کلاس در ارتباط اجتماعی قرار میگرفتند. آنها آموزش مییافتند که با گروههای جوانتر، گروههای مسنتر، و بزرگسالان دوستی برقرار کنند، و نیز با هم سن و سالان خود دست به کار تیمی زنند. آنها همچنین با انجمنهایی نظیر گروههای خانوادگی، دستههای بازی، و کلاسهای مدرسه آشنایی یافتند.
در میان دانشجویان آتی که برای کار کردن با نژادهای مربوطۀ خود در بینالنهرین آموزش یافتند، اندانیهای متعلق به فلات غرب هند، به همراه نمایندگان انسانهای سرخ و انسانهای آبی وجود داشتند. با این حال تعداد کمی از نژاد زرد نیز بعدها پذیرفته شدند.
هَپ به نژادهای اولیه یک قانون اخلاقی عرضه نمود. این مجموعۀ قوانین به عنوان ”راه پدر“ شناخته شد و از هفت فرمان زیرین تشکیل میشد:
1- به جز پدرِ همه، از هیچ خدایی نترسید و به هیچ خدایی خدمت نکنید.
2- از پسرِ پدر، فرمانروای دنیا، نافرمانی نکنید، و به دستیاران فوق بشری وی بیاحترامی نکنید.
3- هنگامی که نزد قضات مردم فرا خوانده شدید، دروغ نگویید.
4- مردان، زنان، و کودکان را به قتل نرسانید.
5- اموال یا احشام همسایۀ خود را سرقت نکنید.
6- به همسر دوست خود دست نزنید.
7- به والدین خود یا به بزرگان قبیله بیاحترامی نکنید.
برای تقریباً سیصد هزار سال، این قانون دلمیشیا بود. و بسیاری از سنگهایی که این قانون روی آنها حکاکی شده بود، اکنون دور از کرانههای بینالنهرین و ایران در زیر آب قرار دارند. چنین رسم شد که برای هر روز هفته یکی از این فرامین به خاطر سپرده شده و برای ادای احترام و شکرگزاری هنگام صرف غذا استفاده شود.
سنجش زمان این روزها، ماه قمری بود و این مدت به صورت بیست و هشت روز محسوب میشد. این، به استثنای روز و شب، تنها احتساب زمان بود که برای مردمان اولیه شناخته شده بود. هفتۀ هفت روز، توسط آموزگاران دلمیشیا عرضه گردید و از این واقعیت نشأت میگرفت که هفت، یک چهارم بیست و هشت بود. اهمیت عددِ هفت در ابرجهان بدون شک برای آنها موقعیتی فراهم میکرد که یک یادآوری معنوی را در احتساب معمول زمان وارد سازند. اما هیچ منشأ طبیعی برای مدت زمان هفته وجود ندارد.
سرزمین اطراف شهر تا شعاع یکصد مایلی کاملاً اسکان یافته بود. در مجاورت دور تا دور شهر، صدها فارغالتحصیل مدارس پرنس به کار دامپروری مشغول بودند و غیر از آن دستوراتی را که از پرسنل وی و مددکاران بیشمار بشری آنها دریافت میکردند به اجرا میگذاشتند. تعداد اندکی به کار کشاورزی و باغبانی میپرداختند.
نوع بشر به کار مشقتبار کشاورزی به عنوان تنبیه گناه موهوم، گمارده نشد. حکمِ ”با عرق پیشانیت از میوۀ مزارع خواهی خورد“ تنبیهی نبود که به خاطر شرکت انسان در حماقتهای شورش لوسیفر تحت رهبری کلیگسشیای خائن اعلام گردید. کشت و زرع زمین در برقراری یک تمدن رو به پیشرفت در کرات تکاملی اساسی است و این امر، مرکز تمامی تعلیمات پرنس سیارهای و پرسنل او در طی سیصد هزار سال فاصلۀ بین ورود آنان به یورنشیا و آن روزهای مصیبتبار که کلیگسشیا سرنوشت خود را با لوسیفرِ شورشگر عجین ساخت، بود. کار کردن با خاک یک لعن و نفرین نیست، بلکه بالاترین برکت برای تمامی کسانی است که بدین طریق رخصت مییابند از انسانیترین فعالیت بشری بهرهمند شوند.
در هنگام وقوع شورش، دلمیشیا جمعیت ساکنی بالغ بر تقریباً شش هزار نفر داشت. این عدد شامل دانشجویان عادی میشود، ولی دیدار کنندگان و ناظرانی را که تعدادشان همیشه بیش از یک هزار تن بود در بر نمیگیرد. اما شما از پیشرفت اعجابآور آن ایامِ خیلی دور درکی ناچیز داشته یا اصلاً ایدهای ندارید. کلیۀ دستاوردهای شگفتانگیز بشری آن روزگاران از طریق سردرگمی وحشتناک و تاریکی محنتبار معنوی که به دنبال فاجعۀ نیرنگ و فتنۀ کلیگسشیا حاصل شد عملاً محو گردید.
با نظری اجمالی به گذشته حول دورۀ زندگانی کلیگسشیا، تنها یک مشخصۀ برجسته پیرامون رفتار او مییابیم که میتواند جلب نظر نماید؛ او بیش از حد فردگرا بود. او تمایل داشت که تقریباً از هر طرفِ معترض جانبداری نماید، و معمولاً نسبت به آنهایی که انتقاد تلویحی ملایمی ابراز میداشتند احساس سمپاتی نشان میداد. ما پیدایش اولیۀ این تمایل را بروز بیقراری تحت اتوریته و اکراهِ خفیف از کلیۀ اشکال سرپرستی مییابیم. او در حالی که نسبت به اندرز مقام ارشد اندکی بیمیل و نسبت به مسئول مافوق تا اندازهای سرکش بود، با این حال هر گاه آزمایشی پیش میآمد، همیشه نسبت به فرمانروایان جهان وفادار و نسبت به فرامین پدران کوکبه مطیع بود. تا هنگام خیانت شرمآورِ وی در یورنشیا، هرگز هیچ خطای واقعی در او یافت نشد.
باید اشاره نمود که لوسیفر و کلیگسشیا هر دو در رابطه با گرایشات بحرانی و پیدایش زیرکانۀ غرور نفسِ خویش و احساس مبالغهآمیز مربوطه پیرامون اهمیت نفس، صبورانه راهنمایی شده و به گونهای مهرآمیز مورد هشدار واقع شده بودند. ولی کلیۀ این تلاشها برای کمک به آنان، به صورت انتقاد ناموجه و به شکل دخالت بیمورد در آزادیهای شخصی تعبیر نادرست شده بود. کلیگسشیا و لوسیفر هر دو مشاوران صمیمی خود را چنین مورد قضاوت قرار دادند که محرک آنان همان انگیزههای ملامتآوری است که داشت بر کج اندیشی و برنامۀ گمراه کنندۀ خودشان چیره میگشت. آنها ناصحان عاری از خودخواهیِ خویش را با خودپرستیِ در حال رشدِ خود مورد قضاوت قرار میدادند.
از لحظۀ ورود پرنس کلیگسشیا، تمدن سیارهای برای تقریباً سیصد هزار سال به گونهای تقریباً نرمال پیش میرفت. یورنشیا صرف نظر از این که یک کرۀ تغییر و تبدیل حیات بوده و از این رو در معرض بیقاعدگیهای بیشمار و رخدادهای غیرعادی نوسانات تکاملی قرار داشت، تا ایام شورش لوسیفر و مقارن با خیانت کلیگسشیا در دوران زندگی سیارهای خود به طور بسیار رضایت بخش پیش میرفت. سراسر تاریخ متعاقب با این اشتباه فاجعهبار و نیز شکست بعدی آدم و حوا در به انجام رسانیدن مأموریت سیارهایشان یقیناً تغییر یافته است.
در هنگام شورش لوسیفر، پرنس یورنشیا به تاریکی فرو رفت و بدین ترتیب موجب تسریع سردرگمی طولانی سیاره گردید. او متعاقباً توسط عمل هماهنگ فرمانروایان کوکبه و سایر مسئولین جهان از اتوریتۀ حاکمیت محروم گردید. او تا هنگام اقامت موقت آدم در سیاره در دگرگونی اجتناب ناپذیر یورنشیای منزوی سهیم گردید و در به شکست کشانیدن طرح ارتقاءِ نژادهای انسانی از طریق تزریق نیروی حیاتی نژاد جدید بنفش — اولاد آدم و حوا — قدری دخیل بود.
با ظهور ماکی ونتا ملک صادق به شکل انسان فانی در روزگاران ابراهیم، نیروی پرنسِ ساقط شده برای اختلال در امور بشری به طور فوقالعادهای کاهش یافت؛ و متعاقباً در طول حیات میکائیل در جسم، این پرنس خائن سرانجام از کلیۀ اختیارات در یورنشیا محروم گردید.
دکترین یک شخصیت اهریمنی در یورنشیا، گر چه تا حدی پایه و اساس در حضور سیارهای کلیگسشیای خائن و تبهکار داشت، با این وجود در تعلیماتش که یک چنین ”اهریمنی“ میتواند بر ذهن نرمال بشر برخلاف انتخاب آزادانه و طبیعی وی تأثیر گذارد، کاملاً موهوم بود. حتی پیش از اعطای میکائیل در یورنشیا، نه کلیگسشیا و نه دلیگسشیا هرگز قادر نبودند انسانهای فانی را آزار داده یا هیچ فرد نرمالی را به انجام چیزی برخلاف ارادۀ بشری وادار سازند. ارادۀ آزاد انسان در امور اخلاقی حکمفرما است. حتی تنظیم کنندۀ فکری ساکن، از مجبور نمودن انسان به فکر کردن به یک اندیشۀ تنها یا انجام یک عمل تنها برخلاف گزینش خواستۀ خود انسان امتناع میورزد.
و اکنون این شورشگر عالم هستی، در حالی که از تمام قدرت خود برای آسیب رسانیدن به افراد تابع سابق خود محروم گشته، در انتظار صدور حکم نهایی توسط قدمای ایامهای یوورسا برای تمامی کسانی که در شورش لوسیفر شرکت کردند میباشد.
[عرضه شده توسط یک ملک صادق نبادان.]
فهم مشکلات مربوط به وجود بشری در یورنشیا، و مشخصاً وقوع و پیامدهای شورش سیارهای، بدون اطلاع از برخی از اعصار بزرگ گذشته غیرممکن است. اگر چه این آشفتگی در پیشرفت تکامل ارگانیک به طور جدی اختلال ایجاد ننمود، به گونهای چشمگیر مسیر تکامل اجتماعی و رشد معنوی را تغییر داد. تمامی تاریخ فوق فیزیکی سیاره از این فاجعۀ ویرانگر عمیقاً تأثیر پذیرفت.
برای سیصد هزار سال، کلیگسشیا مسئول یورنشیا بود، تا این که شیطان، معاون لوسیفر، به منظور یکی از بازرسیهای دورهای خویش فراخوانی داد. و هنگامی که شیطان به سیاره وارد شد، ظهور او به هیچ وجه شبیه کاریکاتورهای شما که او را یک موجود مقتدر شرور تصویر میکنند نبود. او یک پسر بسیار برجستۀ لانولاندک بوده و هنوز هم هست. ”و جای شگفتی نیست، زیرا شیطان خود یک مخلوق برجستۀ نور است.“
در روند این بازرسی، شیطان کلیگسشیا را از پیشنهاد آن زمان ”اعلان آزادی“ لوسیفر مطلع ساخت، و آنطور که ما اکنون میدانیم، به دنبال اعلام شورش، پرنس موافقت نمود به سیاره خیانت ورزد. شخصیتهای وفادار جهان، به دلیل این خیانت عمدی به اعتماد، با دیدۀ خاص تحقیرآمیز به پرنس کلیگسشیا مینگرند. پسر آفریننده این تحقیر را بدین صورت ابراز نمود: ”تو همانند رهبر خود لوسیفر هستی و شرارت وی را به طور گناهکارانه تداوم بخشیدهای. او از آغاز ستایش خویش یک دروغگو بود، زیرا در حقیقت به سر نمیبرد.“
در تمامی کارهای اداری یک جهان محلی هیچ اعتماد والایی مقدستر از آن نیست که نسبت به یک پرنس سیارهای که مسئولیت سعادت و هدایت انسانهای در حال تکامل را در یک کرۀ به تازگی مسکونی شده به عهده میگیرد صورت میپذیرد. و در میان کلیۀ اشکال شرارت، در تخریب اعتبار یک شخصیت، هیچ کدام ویرانگرتر از خیانت به اعتماد و بدپیمانی نسبت به دوستانی که به کسی اعتماد کردهاند نیست. در ارتکاب این گناه عمدی، کلیگسشیا چنان شخصیت خود را به طور کامل دچار ضلالت نمود که ذهن وی از آن هنگام هرگز قادر نشده است تعادل خود را کاملاً باز یابد.
راههای بسیاری برای نگریستن به گناه وجود دارد، اما از نقطه نظر فلسفی جهان، گناه رویکرد یک شخصیت است که آگاهانه در برابر واقعیت کیهانی مقاومت میکند. خطا ممکن است به صورت فقدان درک یا تحریف واقعیت تلقی گردد. شرارت درک ناقص یا ناسازگاری با واقعیات جهان میباشد. اما گناه یک مقاومت عمدی با واقعیت الهی و یک انتخاب آگاهانه برای مخالفت با پیشرفت معنوی است. در حالی که تبهکاری شامل سرپیچی عیان و مداوم نسبت به واقعیت شناخته شده میباشد و نشانگر درجهای از فروپاشی شخصیتی تا مرز دیوانگی کیهانی است.
خطا حاکی از فقدان تیزبینی عقلانی است. شرارت نمایانگر کمبود خرد است. گناه ناشی از فقر خفتبار معنوی است. اما تبهکاری نشانگر زایل شدن کنترل شخصیت است.
و هنگامی که گناه بارها انتخاب شده باشد و به کرّات تکرار شده باشد، ممکن است موجب عادت شود. گناهکاران عادتی به آسانی میتوانند تبهکار شوند، و بر ضد جهان و تمامی واقعیات الهی آن یاغیان تمام و کمال شوند. ضمن این که کلیۀ سلوک گناهکارانه ممکن است بخشوده شوند، ما شک داریم که فردی که در تبهکاری پابرجا است هرگز بتواند به طور صادقانه برای اعمال ناشایستۀ خویش احساس ندامت کند یا بخشش گناهان خود را بپذیرد.
مدت کوتاهی بعد از بازرسی شیطان و هنگامی که دستگاه حکومت سیارهای در آستانۀ تحقق کارهای بزرگ در یورنشیا بود، یک روز در اواسط زمستان قارههای شمالی، کلیگسشیا یک مشاورۀ طولانی با همکار خود، دلیگسشیا، برپا نمود و بعد از آن دلیگسشیا ده شورای یورنشیا را فرا خوانده و یک جلسۀ فوقالعاده ترتیب داد. این گردهمایی با این بیانیه گشایش یافت که پرنس کلیگسشیا قصد دارد خود را حاکم مطلق یورنشیا اعلام دارد و حکم کرده است که کلیۀ گروههای اداری از طریق تفویض تمامی کارکردها و اختیارات خویش به دستان دلیگسشیا به عنوان سرپرست، تا سازماندهی مجدد دولت سیارهای و تقسیم مجدد متعاقب اختیارات اجرایی این ادارات، استعفا دهند.
عرضۀ این حکم مبهوت کننده، با درخواست استادانۀ وَن، رئیس شورای عالی هماهنگی، دنبال شد. این مدیر برجسته و کارشناس قضایی توانمند، مسیر پیشنهادی کلیگسشیا را به عنوان عملی که در مرز شورش سیارهای است مشخص ساخت و از شرکت کنندگان در گردهمایی وی درخواست نمود که تماماً از شرکت در این کار امتناع ورزند، تا این که نزد لوسیفر، حکمران سیستم سِتانیا استیناف شود. و او حمایت تمامی پرسنل را به دست آورد. در نتیجه، استیناف به جروسم برده شد و بلافاصله دستور رسید که کلیگسشیا به عنوان حاکم عالی یورنشیا گمارده شود و فرمان داده شد که از دستورات وی به طور مطلق و بدون چون و چرا پیروی شود. و در پاسخ به این پیغام متحیّر کننده بود که وَن والامنش به نطق هفت ساعتۀ خاطرهانگیز خود دست زد. در این نطق او به طور رسمی بر علیه دلیگسشیا، کلیگسشیا، و لوسیفر به عنوان کسانی که نسبت به حاکمیت جهان نبادان بیحرمتی نمودهاند اعلام جرم کرد و نزد والامرتبههای ایدنشیا برای حمایت و تأیید، درخواست استیناف نمود.
در این اثنا، مدارهای سیستم قطع شده بودند و یورنشیا منزوی شده بود. هر گروه از حیات آسمانیِ در سیاره، به طور ناگهانی و بدون هشدار خود را منزوی یافت، و از کلیۀ مشورتها و رهنمودهای خارج کاملاً گسسته شد.
دلیگسشیا رسماً کلیگسشیا را ”خدای یورنشیا و بالاتر از همه“ اعلام نمود. با قرار گرفتن این اعلان در پیش روی همه، مسائل به روشنی مطرح شدند و هر گروه به کناری کشیده و شروع به بحث و بررسی جوانب امر نمود، بحثهایی که نهایتاً سرنوشت هر شخصیت فوق بشری در سیاره را تعیین میکرد.
سرافیمها و کروبیان و سایر موجودات آسمانی در تصمیمات این تقلای تلخ، این تضاد طولانی و گناهکارانه، درگیر بودند. بسیاری از گروههای فوق بشری که در هنگام انزوای یورنشیا بر حسب اتفاق اینجا بودند، در انتظار به سر میبردند و همانند سرافیمها و همکارانشان ناچار بودند بین گناه و درستکاری — بین راههای لوسیفر و خواست پدر نادیدنی — یکی را انتخاب نمایند.
برای بیش از هفت سال این تقلا ادامه یافت. مسئولین ایدنشیا تا زمانی که هر شخصیت درگیر تصمیم نهایی خود را اتخاذ نکرده بود مایل به مداخله و درگیری نبوده و چنین نکردند. در آن هنگام بود که وَن و همکاران وفادارش از حمایت برخوردار شده و از اضطراب طولانی و بلاتکلیفی غیرقابل تحمل خویش رهایی یافتند.
خبر وقوع شورش در جروسم، پایتخت سِتانیا، توسط شورای ملک صادق پخش گردید. ملک صادقهای اضطراری فوراً به جروسم اعزام گشتند، و جبرئیل داوطلب شد به عنوان نمایندۀ پسر آفریننده که اتوریتهاش مورد مخالفت قرار گرفته بود عمل نماید. با پخش خبر واقعیت شورش در سِتانیا، سیستم در انزوا قرار گرفته و از سیستمهای همتای آن قرنطینه گردید. ”در آسمان جنگ شد“ — در ستاد مرکزی سِتانیا — و این جنگ به هر سیاره در سیستم محلی گسترش یافت.
در یورنشیا، چهل عضو پرسنل مادی گروه یکصد نفره (از جمله وَن) از پیوستن به شورش امتناع ورزیدند. بسیاری از دستیاران بشری پرسنل (تغییر یافته و غیر آن) نیز مدافعان شجاع و والامنش میکائیل و دولت جهانی وی بودند. در میان سرافیمها و کروبیان، شخصیتهای زیادی از دست رفتند. تقریباً نیمی از سرافیمهای سرپرست و انتقال که به سیاره تخصیص یافته بودند در حمایت از هدف لوسیفر به رهبرشان و دلیگسشیا پیوستند. چهل هزار و یکصد و نوزده نفر از مخلوقات بینابینی اولیه با کلیگسشیا همدست شدند، اما باقیماندۀ این موجودات نسبت به اعتماد خویش وفادار باقی ماندند.
پرنس خائن مخلوقات بدپیمان بینابینی و سایر گروههای شخصیتهای یاغی را صف آرایی کرده و برای اجرای خواست خود آنها را سازماندهی نمود، در حالی که وَن بینابینیهای وفادار و سایر گروههای صدیق را گرد آورد و نبرد بزرگ برای نجات پرسنل سیارهای و سایر شخصیتهای آسمانی یکه و تنها را آغاز نمود.
در طول ایام این پیکار، افراد وفادار در یک اسکانگاه بدون دیوار و از نظر استحفاظی ضعیف که در چند مایلی شرق دلمیشیا واقع شده بود اقامت داشتند، اما اقامتگاه آنان توسط مخلوقات بینابینی هشیار و پیوسته بیدار شب و روز حفاظت میشد، و درخت گرانبهای حیات در اختیار آنان بود.
به دنبال وقوع شورش، کروبیان و سرافیمهای وفادار با یاری سه مخلوق بینابینی صدیق حراست از درخت حیات را به عهده گرفتند و اجازه دادند که فقط چهل پرسنل وفادار و انسانهای تغییر یافتۀ همکارشان از میوه و برگ این گیاه انرژیزا ارتزاق کنند. پنجاه و شش تن از این یاران تغییر یافتۀ اندانی پرسنل وجود داشتند. شانزده تن از همراهان اندانی پرسنل بدپیمان از شرکت در شورش رهبران خود امتناع ورزیدند.
در سراسر هفت سال حیاتیِ شورش کلیگسشیا، ون خود را به طور کامل وقف کار خدمت به ارتش وفادار انسانها، بینابینیها، و فرشتگانش نمود. بینش معنوی و عزم راسخ اخلاقی که ون را قادر ساخت چنین رویکرد تزلزل ناپذیری از وفاداری نسبت به دولت جهان حفظ نماید، محصول اندیشۀ محض، استدلال خردمندانه، قضاوت منطقی، انگیزۀ صادقانه، هدف عاری از خودخواهی، وفاداری هوشمندانه، حافظۀ تجربی، کاراکتر منضبط، و وقف بدون چون و چرای شخصیت او به انجام خواست پدر آسمانی بود.
این هفت سال انتظار، زمانی برای جستجوی دل و انضباط روان بود. چنین بحرانهایی در امور یک جهان نمایانگر نفوذ فوقالعادۀ ذهن به عنوان عاملی در انتخاب معنوی میباشد. تحصیل، آموزش، و تجربه، عواملی در بیشتر تصمیمات حیاتی کلیۀ مخلوقات تکاملی اخلاقی میباشند. اما کاملاً ممکن است که روح سکنیگزین با نیروهای تصمیم گیرندۀ شخصیت بشری تماس مستقیم برقرار سازد، طوری که خواست کاملاً تهذیب شدۀ مخلوق را قادر سازد که دست به اعمال شگفتآوری از وقف وفادارانه به خواست و راه پدر آسمانی بزند. و این درست چیزی است که در تجربۀ آمادان، همکار بشری تغییر یافتۀ ون، رخ داد.
آمادان قهرمان برجستۀ بشریِ شورش لوسیفر است. این نوادۀ مذکر اندان و فانتا یکی از یکصد نفری بود که به پرسنل پرنس پلاسمای حیات اهدا نمودند، و از هنگام آن رخداد او به عنوان دستیار و یاور بشری وَن به وی الحاق یافته بود. آمادان چنین برگزید که در طول پیکار طولانی و پرآزمون در کنار رئیس خود ایستادگی کند. و نظارۀ این فرزند نژادهای تکاملی که در مقابل استدلالات فریبکارانۀ دلیگسشیا به گونهای استوار ایستاد منظرۀ انگیزانندهای بود. در سرتاسر پیکار هفت ساله، او و همکاران وفادارش در برابر تمامی تعالیم نیرنگآمیز کلیگسشیای ماهر با شجاعت خلل ناپذیر دست به مقاومت زدند.
کلیگسشیا با حداکثر هوش و تجربۀ فراوان در امور جهان به بیراهه رفت — گناه را با میل پذیرا شد. آمادان با حداقل هوش و فقدان کامل تجربۀ جهانی، در خدمت جهان و در وفاداری نسبت به همکار خود ثابت قدم باقی ماند. ون در یک تلفیق شکوهمند و مؤثر عزم راسخ عقلانی و بینش معنوی، هم ذهن و هم روح را به کار برد، و بدین طریق به سطحی تجربی از تحقق شخصیت، از بالاترین مرتبت قابل دستیابی نائل گردید. ذهن و روح، هنگامی که به طور کامل پیوند یابند، برای آفرینش ارزشهای فوق بشری، حتی واقعیات مورانشیا، نیروی بالقوه میباشند.
شرح رخدادهای تکان دهندۀ این روزگاران مصیبتبار پایانی ندارد. اما سرانجام تصمیم نهایی آخرین شخصیت گرفته شد، و تنها در آن هنگام بود که یک والامرتبۀ ایدنشیا به همراه ملک صادقهای اضطراری برای تصرف قدرت به یورنشیا وارد شد. دورنمای پروندۀ حکومتی کلیگسشیا در جروسم کاملاً نابود شد، و دورۀ آزمایشی ترمیم سیارهای گشایش یافت.
هنگامی که صورت نهایی اسامی خوانده شد، مشخص گردید که اعضای مادی پرسنل پرنس بدین صورت صفآرایی کردهاند: ون و تمامی هیئت هماهنگی وی وفادار باقی مانده بودند. آنگ و سه عضو شورای خوراک نجات یافته بودند. هیئت پرورش حیوانات تماماً به شورش درغلتیدند، همانطور که تمامی مشاوران چیرگی بر حیوانات چنین کردند. فَد و پنج عضو از هیئت آموزش نجات یافتند. نود و تمام افراد کمیسیون صنعت و بازرگانی به کلیگسشیا پیوستند. هَپ و تمامی افراد کالج مذهب آشکار شده همانند وَن و گروه والامنش او وفادار باقی ماندند. لاط و کل شورای بهداشت از دست رفتند. شورای هنر و علم تماماً وفادار باقی ماندند، اما تات و کمیسیون دولت قبیلهای همگی به بیراهه کشانیده شدند. بدین ترتیب چهل تن از یکصد نفر نجات یافتند و بعدها به جروسم انتقال یافته و سفر بهشتی خویش را از آنجا ادامه دادند.
شصت عضو پرسنل سیارهای که به شورش پیوستند نود را به عنوان رهبر خود انتخاب نمودند. آنها با جان و دل برای پرنس یاغی کار کردند، اما به زودی دریافتند که از ارتزاق از مدارهای حیات سیستم محروم گشتهاند. آنها از این واقعیت آگاهی یافتند که به مرتبت موجودات فانی انسانی تنزل یافتهاند. آنها در واقع فوق بشر بودند، اما در همان حال مادی و انسانهای فانی بودند. در تلاش برای افزایش تعداد آنان، دلیگسشیا دستور داد که آنها فوراً به تولید مثل جنسی دست زنند، زیرا او به خوبی میدانست که شصت نفر آغازین و چهل و چهار همکار تغییر یافتۀ اندانی آنها دیر یا زود از طریق مرگ محکوم به فنا هستند. بعد از سقوط دلمیشیا، پرسنل بدپیمان به شمال و مشرق مهاجرت کردند. نسلهای بعدی آنان برای مدتها به نودیها شهرت داشتند و مکان اقامت آنان به عنوان ”سرزمین نود“ مشهور بود.
حضور این ابر مردان و ابر زنان خارقالعاده، که به واسطۀ شورش رها شده و به زودی با پسران و دختران زمین آمیزش کردند، به آسانی منشأ آن داستانهای سنتی مبنی بر این که خدایان فرود آمده و با انسانها مزاوجت کردند شد. و بدین طریق هزار و یک افسانه که طبیعتی اسطورهای داشت ولی مبتنی بر واقعیات روزگاران بعد از شورش بود ابداع گردید. این روایات بعدها در داستانهای قومی و حکایات مردمان گوناگون که نیاکانشان در این تماسهای با نودیها و نسلهای بعدی آنان شرکت داشتند جای پیدا کردند.
شورشیان پرسنل که از ارتزاق روحی محروم گشته بودند، سرانجام به طور طبیعی مردند. و بیشترِ بت پرستی متعاقب نژادهای بشری از میل به تداوم بخشیدن خاطرۀ این موجوداتِ بسیار مورد احترام روزگاران کلیگسشیا سرچشمه مییافت.
هنگامی که پرسنل یکصد نفره به یورنشیا آمدند، به طور موقت از تنظیم کنندگان فکری خویش جدا شدند. بلافاصله به دنبال ورود پذیرشگران ملک صادق، شخصیتهای وفادار (به استثنای وَن) به جروسم بازگردانده شدند و مجدداً به تنظیم کنندگان منتظر خویش پیوستند. ما از سرنوشت شصت شورشی پرسنل اطلاعی نداریم؛ تنظیم کنندگان آنان هنوز در جروسم منتظرند. بدون شک مسائل به همین شکل کنونی باقی خواهند ماند، تا این که سرانجام شورش لوسیفر یکسره مورد داوری واقع شود و حکم فرجام کلیۀ شرکت کنندگان در آن صادر شود.
برای موجوداتی چون فرشتگان و بینابینیها بسیار مشکل بود که تصور کنند حکمرانان باهوش و مورد اعتمادی نظیر کلیگسشیا و دلیگسشیا به بیراهه میروند و مرتکب گناهی خیانتبار میشوند. آن موجوداتی که به گناه درغلتیدند — آنها تعمداً یا از روی پیش اندیشی به شورش نپیوستند — توسط مافوقان خود منحرف شدند، و به وسیلۀ رهبران مورد اعتماد خویش فریب خوردند. به همین ترتیب کسب حمایت انسانهای تکاملیِ از نظر ذهنی بدوی آسان بود.
اکثریت عظیم کلیۀ موجودات بشری و فوق بشری که قربانیان شورش لوسیفر در جروسم بودند، و سیارات گوناگون گمراه، از مدتها پیش از صمیم دل از نابخردی خویش توبه کردهاند؛ و ما به راستی معتقدیم که هنگامی که نهایتاً قدمای ایامها قضاوت پیرامون امور شورش سِتانیا را تکمیل کردند — که اخیراً آن را آغاز کردهاند — از کلیۀ این نادمین صادق به طریقی اعادۀ حیثیت خواهد شد و به شکلی از خدمت جهانی بازگردانده خواهند شد.
بعد از برانگیختن شورش برای تقریباً پنجاه سال در دلمیشیا و حوالی آن سردرگمی بزرگی حاکم بود. سعی در تجدید سازمان کامل و رادیکال تمام کره به عمل آمد. انقلاب جای تکامل را به عنوان سیاست پیشرفت فرهنگی و بهبود نژادی گرفت. در میان اقامت کنندگان موقت برتر و بخشاً آموزش یافته در دلمیشیا و نزدیک آن، یک پیشرفت ناگهانی در وضعیت فرهنگی به وجود آمد، اما وقتی که به این شیوههای جدید و رادیکال در میان مردمان اطراف مبادرت شد، نتیجۀ فوری آن سردرگمی توصیف ناپذیر و هرج و مرج نژادی بود. آزادی توسط انسانهای بدوی نیمه تکامل یافتۀ آن روزگاران به سرعت به بیبند و باری تبدیل گشت.
بعد از شورش به زودی کلیۀ پرسنل فتنهگر بر علیه فوج نیمه وحشیانی که دیوارهای آن را در نتیجۀ دکترین آزادی، که به گونهای زودرس به آنان آموزش داده شده بود، تحت محاصره در آورده بودند درگیر دفاع پرتکاپوی شهر شدند. و سالها پیش از آن که ستاد زیبای مرکزی در زیر امواج جنوبی فرو رود، قبایل گمراه و منحرف سرزمین پسکرانۀ دلمیشیا از پیش شهر باشکوه را با تهاجمی نیمه وحشیانه درنوردیده، و پرسنل جدایی طلب و همکاران آنها را به شمال راندند.
اثبات گردید که طرح کلیگسشیا برای بازسازی فوری جامعۀ بشری مطابق عقاید او پیرامون آزادی فردی و آزادیهای گروهی، یک شکست سریع و کم و بیش کامل بود. جامعه سریعاً به سطح قدیمی بیولوژیک خود تنزل نمود، و تقلا برای حرکت به جلو، نه خیلی جلوتر از جایی که در زمان شروع رژیم کلیگسشیا قرار داشت، مجدداً آغاز گردید و این آشوب، دنیا را در سردرگمی بیشتری باقی گذارد.
یکصد و شصت و دو سال بعد از شورش، یک موج دریا، دلمیشیا را درکشید و ستاد مرکزی سیارهای در زیر آبهای دریا فرو نشست. و این سرزمین دیگر پدیدار نگشت تا این که تقریباً هر اثر فرهنگ باعظمت آن اعصار درخشان محو گردید.
هنگامی که اولین پایتخت کرۀ زمین احاطه گردید، فقط پناهگاه پستترین نوع نژادهای سنگیک یورنشیا بود، از دین برگشتههایی که پیش از آن پرستشگاه پدر را به معبدی که به ناگ، خدای دروغین نور و آتش تخصیص داده شده بود، تبدیل کرده بودند.
پیروان ون در همان اوایل به مناطق کوهستانی غرب هندوستان عقب نشینی کردند. آنها در آنجا از حملات نژادهای سردرگم سرزمینهای پست در امان ماندند، و در آن مکان دنج برای توانبخشی کرۀ زمین طرح ریزی نمودند، همانطور که نیاکان اولیۀ بدونانی آنان ، درست پیش از روزگاران تولد قبایل سنگیک، همگی روزگاری برای بهزیستی نوع بشر به طور ناخواسته کار میکردند.
پیش از ورود پذیرشگران ملک صادق، ون ادارۀ امور بشری را به دستان ده کمیسیون چهار نفره سپرد، گروههایی که همانند گروههای رژیم پرنس بودند. حاملین ارشد حیات که مقیم سیاره بودند، رهبری موقت این شورای چهل نفره را که در سراسر هفت سال انتظار عمل میکرد به عهده گرفتند. هنگامی که سی و نه عضو پرسنل وفادار به جروسم بازگشتند، گروههای مشابه آمادانی این مسئولیتها را به عهده گرفتند.
این آمادانیها از گروه 144 اندانی وفادار که آمادان به آن تعلق داشت مشتق شده بودند، و با نام وی شناخته شدهاند. این گروه شامل سی و نه مرد و یکصد و پنج زن بود. پنجاه و شش تن از این افراد دارای وضعیت فناناپذیر بودند، و همگی (به غیر از آمادان) به همراه اعضای وفادار پرسنل، بدون مرگ به دنیای آن سو انتقال یافتند. باقیماندۀ این گروه والامنش تا پایان روزگاران انسانی خود تحت رهبری ون و آمادان در کرۀ زمین باقی ماندند. آنها خمیرمایۀ بیولوژیک بودند که زاد و ولد کرده و طی روزگاران طولانی تاریک بعد از دوران شورش به فراهم ساختن رهبری برای دنیا ادامه دادند.
وَن تا زمان آدم در یورنشیا باقی گذارده شد، و به عنوان رهبر افتخاری کلیۀ شخصیتهای فوق بشری که در سیاره کار میکردند باقی ماند. او و آمادان برای بیش از یکصد و پنجاه هزار سال از طریق تکنیک درخت حیات در پیوند با خدمت ویژۀ حیاتبخش ملک صادقها ادامۀ حیات دادند.
امور یورنشیا برای مدتی طولانی توسط یک شورای پذیرشگر سیارهای، دوازده ملک صادق، که به وسیلۀ فرمان حکمران ارشد کوکبه، پدر والامرتبۀ نرلاشیادک، تأیید شده بود، اداره میگشت. یک شورای مشورتی در ارتباط با پذیرشگران ملک صادق قرار داشت و شامل اینها میشد: یکی از دستیاران وفادار پرنس ساقط شده، دو حامل حیات مقیم سیاره، یک پسر تثلیث یافته تحت تعلیم نوآموزی، یک پسر آموزگار داوطلب، یک ستارۀ تابناک عصر آوالان (به طور تناوبی)، رئیسان سرافیمها و کروبیان، مشاورانی از دو سیارۀ همسایه، مدیر کل حیات فرشتگان تحت فرمان، و وَن، فرماندۀ کل مخلوقات بینابینی. و یورنشیا تا ورود آدم بدین طریق سرپرستی و اداره میشد. عجیب نیست که وَن شجاع و وفادار در شورای پذیرشگران سیارهای، که مدتی طولانی امور یورنشیا را اداره میکرد، جای گرفت.
دوازده پذیرشگر ملک صادق یورنشیا کاری قهرمانانه انجام دادند. آنها بقایای تمدن را حفظ نمودند، و سیاستهای سیارهای آنان توسط وَن صادقانه اجرا شدند. او در ظرف یکهزار سال بعد از شورش، بیش از سیصد و پنجاه گروه پیشرفته داشت که در همه جای کرۀ زمین پراکنده بودند. این پایگاههای تمدن عمدتاً شامل نوادگان اندانیهای وفاداری بودند که اندکی با نژادهای سنگیک، به ویژه انسانهای آبی، و با نودیها آمیخته شده بودند.
به رغم عقبگرد وحشتناک شورش، چندین تیرۀ خوب آتیهدار بیولوژیک در کرۀ زمین وجود داشتند. تحت سرپرستی پذیرشگران ملک صادق، ون و آمادان به کار شکوفایی تکامل طبیعی نژاد بشری ادامه دادند و تکامل فیزیکی انسان را به جلو سوق دادند، تا این که به آن نقطۀ اوجی رسید که اعزام یک پسر و دختر ماتریال را به یورنشیا ایجاب نمود.
ون و آمادان تا مدت کوتاهی پس از ورود آدم و حوا در کرۀ زمین باقی ماندند. چند سال بعد از آن، آنها به جروسم منتقل شدند. در آنجا ون با تنظیم کنندۀ منتظر خویش مجدداً پیوند یافت. اکنون ون به عنوان نمایندۀ یورنشیا خدمت مینماید، ضمن این که منتظر دریافت دستور برای پیشروی در مسیر طولانی طولانی به سوی کمال بهشتی و سرنوشت نامکشوف سپاه در حال بسیج نهایت انسانی میباشد.
باید نگاشته شود که به دنبال ابقای کلیگسشیا در یورنشیا توسط لوسیفر، هنگامی که ون نزد والامرتبههای ایدنشیا استیناف نمود، پدران کوکبه یک تصمیم فوری ارسال کردند و از ون پیرامون هر نکتۀ مورد بحث وی حمایت به عمل آوردند. این حکم به او نرسید، زیرا در حین این که در حال ارسال بود، مدارهای ارتباطی سیارهای قطع شدند. تنها به تازگی این حکم واقعی، در حالی که در درون یک فرستندۀ رلۀ انرژی جای گرفته و از زمان انزوای یورنشیا در آن محفوظ مانده بود، کشف گردید. بدون این کشف، که در نتیجۀ تحقیقات بینابینیهای یورنشیا صورت گرفت، انتشار خبر این تصمیم میبایست تا بازگردانیده شدن یورنشیا به مدارهای کوکبه در انتظار میماند. و این پیشامد ظاهری ارتباط بین سیارهای امکان پذیر بود، زیرا فرستندههای انرژی میتوانند اطلاعات را دریافت و منتقل کنند، اما قادر نیستند آغاز کنندۀ ارتباط باشند.
وضعیت تکنیکی وَن در اسناد حقوقی سِتانیا در واقع و نهایتاً به سرانجام نرسید، تا این که این حکم پدران ایدنشیا در جروسم ثبت گردید.
پیامدهای شخصی (مرکزگرایِ) عدم پذیرش آگاهانه و مداوم نور توسط مخلوق هم اجتناب ناپذیر و هم فردی هستند، و فقط به الوهیت و به آن مخلوق شخصی مربوط میباشند. حاصل روان - نابود کنندۀ تبهکاری، درو کردن درونی مخلوق صاحب ارادۀ تبهکار میباشد.
اما در رابطه با پیامدهای بیرونی گناه چنین نیست: پیامدهای غیرشخصی (مرکز گریز) گناهِ با میل پذیرفته شده، هم اجتناب ناپذیر و هم همگانی هستند، و به هر مخلوقی که در حیطۀ برد مؤثر چنین رخدادهایی عمل میکند مربوط میباشند.
تا پنجاه هزار سال بعد از فروپاشی مدیریت سیارهای، امور زمینی آنقدر در هم و بر هم بود و به قهقرا رفته بود که در مقایسه با وضعیت کلی تکاملی موجود در هنگام ورود کلیگسشیا، سیصد و پنجاه هزار سال پیش از آن، نژاد بشری به پیشرفت اندکی دست یافته بود. در برخی موارد پیشرفت ایجاد شده و از جهات دیگر عقبگردی زیادی حاصل شده بود.
تأثیرات گناه هرگز به طور کامل محدود نیست. بخشهای اداری جهانها به صورت یک ارگانیسم هستند. گرفتاری یک شخصیت، باید تا میزان مشخصی توسط همگی تقسیم شود. گناه، که شیوۀ برخورد یک شخص در برابر واقعیت است، در تقدیر خود دارد که پیامد ذاتی منفی خود را روی هر سطح و کلیۀ سطوح مربوطۀ ارزشهای جهان به نمایش بگذارد. اما پیامدهای کامل اندیشۀ خطاگونه، کردار شرورانه، یا نقشۀ گناهکارانه، فقط در سطح عمل واقعی تجربه میشوند. تخطی از قانون جهان، بدون این که ذهن را به طور جدی درگیر سازد یا به تجربۀ معنوی آسیب رساند، ممکن است در قلمرو فیزیکی مهلک باشد. گناه، تنها زمانی که رویکرد کامل موجود است و هنگامی که نمایانگر انتخاب ذهن و خواستۀ روان است، مملو از پیامدهای مهلک در بقای شخصیت میباشد.
پیامدهای شرارت و گناه در حیطۀ مادی و اجتماعی تحقق مییابند، و حتی ممکن است گاهی اوقات پیشرفت معنوی را در برخی از سطوح واقعیت جهان به تأخیر اندازند، اما هرگز گناه هیچ موجودی، تحقق حق الهی بقای شخصیت فرد دیگر را از وی سلب نمیکند. بقای ابدی فقط میتواند از طریق تصمیمات ذهن و انتخاب روان خود فرد مورد مخاطره قرار گیرد.
گناه در یورنشیا نقش بسیار اندکی در تأخیر تکامل بیولوژیک ایفا نمود، اما نژادهای انسانی را از بهرۀ کامل میراث نوع آدم محروم ساخت. گناه به قدر بسیار زیادی توسعۀ عقلانی، رشد اخلاقی، پیشرفت اجتماعی، و نیل کلان معنوی را به تعویق میاندازد؛ اما مانع بالاترین دستیابی معنوی توسط هر فردی که تصمیم به شناخت خداوند و انجام صادقانۀ خواست الهی وی میگیرد نمیشود.
کلیگسشیا دست به شورش زد، آدم و حوا خطا کردند، اما هیچ انسانی که متعاقباً در یورنشیا متولد شد، در تجربۀ شخصی معنوی خویش، به دلیل این خطاها رنج نبرده است. هر انسانی که از هنگام شورش کلیگسشیا در یورنشیا متولد شده است، به طریقی از نظر زمان در موقعیت نامناسبی قرار گرفته است، اما سعادت آیندۀ چنین روانهایی هرگز به کمترین میزان ممکن نیز در کادر ابدیت مورد مخاطره قرار نگرفته است. هیچ انسانی هرگز به وجود نیامده که به خاطر گناه فرد دیگر دچار محرومیت حیاتی معنوی گردد. گناه، به رغم اثرات گستردۀ آن در قلمروهای اداری، عقلانی، و اجتماعی، به لحاظ تقصیر اخلاقی یا پیامدهای معنوی، به طور کامل شخصی است.
در حالی که ما قادر نیستیم آن خردی را که اجازۀ چنین فجایعی را میدهد درک کنیم، همیشه میتوانیم کارکرد سودمند این اختلالات محلی را آنطور که بر روی جهان، در کلیت آن بازتاب دارد، تشخیص دهیم.
موجودات دلیر بسیاری در کرات گوناگون سِتانیا در برابر شورش لوسیفر ایستادگی کردند؛ اما اسناد سلوینگتون، آمادان را به عنوان شخصیت برجستۀ تمامی سیستم، در رد شکوهمند امواج سیل فتنه و وفاداری تغییرناپذیر وی به وَن به نمایش میگذارد — آنها در وفاداری خویش نسبت به تعالیت پدر نادیدنی و پسر او میکائیل با عزمی راسخ در کنار هم ایستادند.
در هنگام این رخدادهای بسیار مهم، من در ایدنشیا مستقر بودم، و من هنوز نسبت به شور و شعفی که در هنگام پخش خبری سلوینگتون تجربه نمودم آگاهم. در این پخش خبری، روز به روز استواری غیرقابل باور، پاکبازی مافوق، و وفاداری عالی این نیمه وحشی سابق که از تیرۀ آزمایشی و اولیۀ نژاد اندانی سرچشمه میگرفت گزارش میشد.
از ایدنشیا تا سلوینگتون و حتی تا یوورسا، برای هفت سال آزگار، اولین پرسش تمامی حیات تحت فرمان آسمانی پیرامون شورش سِتانیا همواره و همیشه این بود: ”از آمادان یورنشیا چه خبر، آیا هنوز استوار ایستاده است؟“
اگر شورش لوسیفر، سیستم محلی و کرات گمراه شدۀ آن را دچار نقصان کرده است، اگر از دست رفتگی این پسر و همکاران گمراه او به طور موقت مانع پیشرفت کوکبۀ نرلاشیادک شده است، پس تأثیر عرضۀ گستردۀ عمل الهام برانگیز این یک فرزند طبیعت و گروه مصمم 143 نفرۀ یاران او را که با وجود چنین فشار فوقالعاده و مخالفی، که توسط مافوقهای بدپیمان وی اعمال میشد، برای مفاهیم والاتر مدیریت و ادارۀ جهان با عزمی استوار ایستادند، بسنجید. و اجازه دهید به شما اطمینان دهم که این امر در جهان نبادان و ابرجهان اُروانتان، فراتر از جمع کل تمامی شرارت و اندوه شورش لوسیفر از پیش بیشتر موجب خیر شده است.
و تمامی این امر یک روشن سازی زیبای متأثر کننده و بسیار باشکوه از خرد طرح جهانی پدر برای بسیج سپاه نهایت انسانی در بهشت و برای به خدمت درآوردن این گروه عظیم خادمان اسرارآمیز آینده که عمدتاً از انسانهای معمولی متعلق به پیشرفت فرازگرایانه میباشند است — درست انسانهایی نظیر آمادانِ تسخیر ناپذیر.
[عرضه شده توسط یک ملک صادق نبادان.]
این آغاز روایت تقلای طولانی طولانی رو به جلوی نوع بشر است؛ از وضعیتی که اندکی بهتر از یک وجود حیوانی بود، طی اعصار پی در پی، و تا ایام بعد، هنگامی که یک تمدن واقعی، گر چه ناکامل، در بین نژادهای بالاتر نوع بشر به وجود آمده بود.
تمدن یک اکتساب نژادی است. آن سرشت بیولوژیک ندارد؛ از این رو تمامی فرزندان باید در یک محیط فرهنگی پرورش یابند، ضمن این که هر نسل جوان جانشین باید آموزش خود را از نو دریافت کند. کیفیتهای برتر تمدن — علمی، فلسفی، و مذهبی — از طریق میراث مستقیم، از یک نسل به نسل دیگر انتقال نمییابند. این دستاوردهای فرهنگی تنها از طریق حراست روشن بینانه از میراث اجتماعی حفظ میگردند.
تکامل اجتماعی از نوع همیارانه توسط آموزگاران دلمیشیا آغاز گردید، و برای سیصد هزار سال ایدۀ فعالیتهای گروهی در نوع بشر پرورانده شد. انسان آبی بیش از همه، انسان سرخ تا اندازهای، و انسان سیاه کمتر از همه، از این تعالیم اولیۀ اجتماعی سود جست. در ایام اخیرتر، نژاد زرد و نژاد سفید، پیشرفتهترین توسعۀ اجتماعی را در یورنشیا عرضه نمودهاند.
هنگامی که انسانها نزدیک به هم آورده میشوند، اغلب یاد میگیرند که یکدیگر را دوست بدارند، اما مسلماً انسان بدوی از روح احساس برادری و میل به تماس اجتماعی با همنوعانش سرشار نبود. نژادهای اولیه بر عکس از طریق تجربۀ اندوهناک یاد گرفتند که ”قدرت در وحدت است“؛ و این فقدان گرایش طبیعی برادرانه است که اکنون مانع تحقق فوری برادری انسان در یورنشیا میشود.
معاشرت در همان اوان بهای بقا گشت. انسان یکه و تنها درمانده بود، مگر این که دارای نشانی قبیلهای بود. این نشان گواه این بود که وی به گروهی تعلق دارد که قطعاً هر نوع تعرض به وی را تقاص میکند. حتی در ایام قائن، رفتن به خارج به تنهایی بدون نشانی از تعلق گروهی، کاری مهلک بود. تمدن به بیمۀ انسان بر ضد مرگ خشونتآمیز تبدیل شده است، در حالی که حق بیمه از طریق تسلیم به مطالبات متعدد قانونی جامعه پرداخت میشود.
بدین ترتیب جامعۀ بدوی روی بده و بستان ضرورت و روی امنیت افزایش یافتۀ ناشی از رابطۀ متقابل بنا نهاده شد. و جامعۀ بشری در نتیجۀ این ترس از انزوا و به وسیلۀ همکاری ناخواسته در ادوار طولانی تکامل یافته است.
موجودات بدوی بشری در همان اوان یاد گرفتند که گروهها نسبت به جمعِ صرفِ واحدهای منفردشان، به قدر بسیار زیاد بزرگتر و قویتر میباشند. یکصد نفر که متحد باشند و به طور هماهنگ کار کنند، میتوانند سنگی بزرگ را حرکت دهند. یک گروه به خوبی آموزش یافتۀ پاسدار صلح میتواند یک جمعیت خشمگین را مهار نماید. و بدین ترتیب جامعه، نه فقط به وسیلۀ ارتباط محض نفرات، بلکه در نتیجۀ سازماندهی همیاران هوشمند، متولد شد. اما همکاری یک خصیصۀ طبیعی انسان نیست. او در ابتدا به واسطۀ ترس میآموزد که همکاری کند، و سپس به این دلیل که بعدها کشف میکند که بسیار سودمند است برای مقابله با دشواریهای زمان و مراقبت از خود در برابر مخاطرات فرضی ابدیت دست به همکاری زند.
مردمانی که در همان اوایل خود را به صورت یک جامعۀ بدوی بدین نحو سازماندهی نمودند، در تهاجمات خود بر علیه طبیعت و نیز دفاع از خود در برابر همنوعان خویش، موفقیت بیشتری کسب کردند. آنها از احتمال بقای بیشتری برخوردار بودند. در نتیجه تمدن به رغم پس رویهای بسیار آن، به طور بیوقفه در یورنشیا پیشرفت کرده است. و تنها به دلیل افزایش ارزش بقا در معاشرت است که اشتباهات بسیار انسان تاکنون نتوانسته است موجب توقف یا نابودی تمدن بشری گردد.
این که جامعۀ معاصر فرهنگی یک پدیدۀ نسبتاً جدید است، از طریق بقای امروزی چنین شرایط بدوی اجتماعی به خوبی نمایان است، همانطور که در بومیهای استرالیا و ساکنان بتهزارها و نژادهای کوتاه قامت آفریقا مشخص است. در بین این مردمان عقب افتاده میتوان چیزی از خصومت اولیۀ گروهی، سوءِظن شخصی و سایر خصلتهای بسیار ضداجتماعی را که چنان ویژگی کلیۀ نژادهای بدوی بودند مشاهده نمود. این بقایای نگون بخت مردمان غیراجتماعی ایام باستان حاوی گواه گویای این واقعیتند که تمایل طبیعی فردگرایانۀ انسان نمیتواند با سازمانها و انجمنهای نیرومندتر و قویتر حاوی پیشرفت اجتماعی به طور موفقیتآمیز رقابت کند. این نژادهای عقب افتاده و شکاک ضداجتماعی که در هر چهل یا پنجاه مایل با یک لهجۀ متفاوت صحبت میکنند روشنگر این هستند که اگر به خاطر مجموعۀ تعالیم پرسنل مادی پرنس سیارهای و تلاشهای بعدی گروه نوع آدم از ارتقا دهندگان نژادی نبود، اکنون شما در چه دنیایی ممکن بود زندگی کنید.
عبارت امروزی ”بازگشت به طبیعت“ یک توهم نادانی، یک اعتقاد به واقعیت ”عصر طلایی“ موهوم پیشین است. تنها پایۀ افسانۀ عصر طلایی، واقعیت تاریخی دلمیشیا و عدن است. اما این جوامع بهبود یافته از تحقق رویاهای اتوپیایی دور بودند.
جامعۀ متمدن نتیجۀ تلاشهای اولیۀ انسان در غلبه یافتن بر بیزاری وی از انزوا است. اما این لزوماً نشانگر علاقۀ متقابل نیست، و حالت متلاطم کنونی برخی گروههای بدوی به خوبی روشن میسازد که قبایل اولیه چه مسیری را طی نمودند. اما گر چه افراد یک تمدن ممکن است با هم تضاد داشته باشند و بر علیه یکدیگر دست به پیکار زنند، و گر چه خود تمدن ممکن است یک مجموعۀ ناسازگار از ستیزه و پیکار به نظر رسد، نشانگر تکاپوی جدی است، نه یکنواختی جانکاه ایستا.
در حالی که سطح هوشمندی به طور قابل ملاحظهای به میزان پیشرفت فرهنگی کمک نموده است، جامعه اساساً طوری طراحی شده است که عنصر ریسک را در شیوۀ زندگی فرد کاهش دهد، و درست با همان سرعتی که در کاهش عنصر درد و افزایش عنصر لذت در زندگی موفق بوده است، پیشرفت نموده است. بدین ترتیب کل گروه اجتماعی به آرامی به سوی هدف سرنوشت — نابودی یا بقا — پیش میرود، بسته به این که آن هدف حفظ خود یا رضای خاطر باشد. حفظ خود موجب ایجاد جامعه میشود، در حالی که رضای بیش از حد خاطر تمدن را نابود میسازد.
جامعه در تداوم خود، حفظ خود، و رضای خاطر ذینفع میباشد، اما خود شکوفایی انسان سزاوار این است که هدف فوری بسیاری از گروههای فرهنگی گردد.
غریزۀ تجمع در انسان وحشی به سختی برای توجیه پیدایش چنین سازمان اجتماعی، آنطور که اکنون در یورنشیا موجود است، کافی است. اگر چه این گرایش ذاتی اجتماعی در بن جامعۀ بشری نهفته است، بخش عمدۀ اجتماعی بودن انسان یک اکتساب است. دو تأثیر بزرگ که به معاشرت اولیۀ موجودات بشری کمک نمود، میل وافر به خوراک و عشق به رابطۀ جنسی بود. در این تمایلات شدید غریزی انسان با دنیای حیوانی سهیم است. دو احساس دیگر که موجودات بشری را به سوی یکدیگر راند و پیوند آنان را با هم حفظ نمود، تکبر و ترس بود، بیشتر مشخصاً ترس از شبح.
تاریخ چیزی جز شرح حال تقلای طولانی انسان برای خوراک نیست. انسان بدوی فقط زمانی فکر میکرد که گرسنه بود؛ اندوختن غذا، اولین جانفشانی و انضباط شخصی وی بود. با رشد جامعه، میل وافر به غذا دیگر تنها انگیزه برای معاشرت متقابل نبود. انواع بیشمار دیگر گرسنگی، درک نیازهای گوناگون، همگی به معاشرت نزدیکتر نوع بشر انجامید. اما امروزه جامعه با رشد بیش از حد نیازهای فرضی بشری گرانبار است. تمدن باختر قرن بیستم، تحت بار سنگین فوقالعادۀ تجمل و افزایش مفرط امیال و آرزوهای بشری با خستگی ناله سر میدهد. جامعۀ امروزی، تحت فشار یکی از خطرناکترین مراحل رابطۀ گستردۀ متقابل و بسیار پیچیدۀ وابستگی متقابل آن تاب میآورد.
گرسنگی، تکبر، و ترس از شبح، در فشارهای اجتماعیشان تداوم داشتند، اما ارضای جنسی، ناپایدار و نامنظم بود. میل شدید به رابطۀ جنسی به تنهایی مردان و زنان بدوی را وادار به پذیرش بارهای سنگین نگهداری خانه ننمود. خانۀ اولیه روی بیقراری جنسی مرد، هنگامی که از ارضای مکرر محروم بود، و روی آن عشق جانفشانانۀ مادرانۀ انسان مؤنث، که به میزان مشخص با موجودات مؤنث تمامی حیوانات بالاتر سهیم است، بنا نهاده شد. وجود یک طفل درمانده، تفکیک اولیۀ فعالیتهای مرد و زن را تعیین نمود. زن میبایست از یک منزل تثبیت شده نگهداری مینمود و در آنجا روی زمین کشت و زرع میکرد. و از باستانیترین اعصار، جایی که زن بود، همیشه خانه تلقی میشده است.
از این رو زن از همان اوان برای طرح اجتماعی در حال تکامل ضروری گردید. و این امر نه آنقدر به خاطر شهوت زودگذر جنسی، بلکه در نتیجۀ نیاز به غذا بود. او یک شریک لازم در امر نگهداری از خود بود. او یک تأمین کنندۀ غذا، یک جاندار گرانبار، و یاری بود که بدون رنجش شدید، بد رفتاری زیادی را تحمل میکرد. و علاوه بر تمامی این خصایص مطلوب، یک وسیلۀ همواره حاضر برای ارضای جنسی بود.
ریشۀ تقریباً هر ارزش پایدار تمدن در خانواده است. خانواده اولین گروه موفق آرامش بخش بود. مرد و زن یاد گرفتند چگونه ضدیتهای خویش را تعدیل نمایند، ضمن این که در همان حال پیگیری صلح و صفا را به فرزندان خویش آموزش میدادند.
کارکرد ازدواج در تکامل، تضمین بقای نژادی است، نه فقط تحقق شادی شخصی. نگهداری از خود و بقای خود، اهداف واقعی خانه میباشند. ارضای خود، یک امر فرعی است نه ضروری، به غیر از این که به صورت انگیزهای برای تضمین معاشرت دو جنس عمل نماید. طبیعت طالب بقا است، اما هنرهای تمدن، لذتهای ازدواج و خشنودی از زندگی خانوادگی را مداوماً افزایش میدهند.
اگر تکبر آنقدر رشد یابد که غرور، بلند پروازی، و سربلندی را بپوشاند، در این صورت نه فقط میتوانیم تشخیص دهیم که چگونه این امیال باطنی به شکلیابی ارتباطات بشری کمک میکنند، بلکه همچنین چگونه میتوانند انسانها را به هم پیوند دهند، زیرا چنین احساساتی بدون داشتن حضاری که بتوان در برابر آنان عرض اندام نمود بیهوده هستند. به زودی تکبر، احساسات، و امیال دیگری را که نیازمند یک عرصۀ اجتماعی بودند تا بتواند خود را به نمایش گذارده و خشنود سازند، با خود مربوط ساخت. این گروه از احساسات موجب منشأ یافتن آغاز اولیۀ تمامی هنرها، آیین، و کلیۀ اشکال بازیهای ورزشی و مسابقات گردید.
تکبر به تولد جامعه بسیار کمک نمود؛ اما در هنگام این آشکارسازیها، تکاپوهای نادرست یک نسل مغرور تمامی ساختار پیچیدۀ یک تمدن بسیار مخصوص را تهدید به نابودی و فلاکت میکند. از مدتها پیش لذت طلبی جانشین ارضای گرسنگی گشته است. اهداف مشروع اجتماعی حفظ خود به سرعت خود را به اشکال پست و تهدید کنندۀ ارضای خود تبدیل میکنند. حفظ خود موجب ساختن جامعه میشود؛ ارضای لجام گسیختۀ خود یقیناً تمدن را نابود میسازد.
امیال بدوی جامعۀ اولیه را ایجاد نمود، اما ترس از شبح موجب حفظ آن گردید و به وجود آن یک جنبۀ برون بشری داد. منشأ ترس معمول، فیزیولوژیک بود: ترس از درد فیزیکی، گرسنگی برطرف نشده، و یا یک بلای زمینی؛ اما ترس از شبح، یک نوع جدید و بالا از وحشت بود.
احتمالاً بزرگترین عامل تنها در تکامل جامعۀ بشری رویای شبح بود. اگر چه بیشتر رویاها ذهن بدوی را به اندازۀ زیاد پریشان میساخت، رویای شبح در واقع موجب وحشت انسانهای اولیه میشد، و این خواب بینهای خرافی را در رابطهای مشتاقانه و صمیمانه برای حفاظت متقابل در برابر خطرات مبهم و نادیدنی خیالی دنیای روح به داخل بازوان یکدیگر میراند. رویای شبح یکی از آغازینترین تفاوتهای در حال ظهور بین انواع حیوانی و بشری ذهن بود. حیوانات بقای بعد از مرگ را در ذهن خود مجسم نمیکنند.
به غیر از این عامل شبح، تمام جامعه روی نیازهای بنیادین و امیال اساسی بیولوژیک بنا نهاده شد. اما ترس از شبح یک عامل جدید را در تمدن عرضه نمود، ترسی که فراتر و دورتر از نیازهای اصلیِ فرد را در بر میگیرد و حتی بر فراز تلاش برای حفظ گروه قرار میگیرد. ترس از ارواح مردگان، یک شکل جدید و شگفتآور از ترس را برملا ساخت، یک وحشت هولناک و قدرتمند که به دگرگونی نظم ناپایدار اجتماعی اعصار اولیه به گروههای بدوی کاملاً منضبطتر و بهتر کنترل شدۀ ایام باستان کمک نمود. این خرافات بیمعنی که برخی از آنها هنوز تداوم دارند، اذهان انسانها را از طریق ترس خرافی چیز غیرواقعی و ماوراءالطبیعه، به کشف بعدی ”ترس از خداوند که آغاز خرد است“ آماده نمود. ترسهای بیپایۀ تکامل چنین طراحی شدهاند که جایگزین بیم توأم با احترام از الوهیت، که از آشکارسازی الهام یافته است، شوند. آیین اولیۀ ترس از شبح، به پیوند نیرومند اجتماعی تبدیل شد، و از هنگام آن روز دوردست، نوع بشر کم و بیش در تلاش برای نیل به معنویت بوده است.
گرسنگی و عشق انسانها را به سوی هم سوق داد؛ تکبر و ترس از شبح آنها را به هم پیوند داد. اما این احساسات به تنهایی، بدون آشکارسازیهای مروج صلح و صفا، قادر نیستند فشار سوءِظنها و ناراحتیهای ناشی از معاشرت بین انسانها را تحمل کنند. بدون کمک از منابع فوق بشری، به دنبال رسیدن به حدود مشخصی از فشار، جامعه از هم میپاشد، و همین تأثیرات بسیج کنندۀ اجتماعی — گرسنگی، عشق، تکبر، و ترس — دست به دست هم داده و نوع بشر را به داخل جنگ و خونریزی فرو میبرند.
تمایل صلح طلبانۀ نژاد بشر، یک عطیۀ طبیعی نیست؛ آن از تعالیم مذهبِ آشکار شده، از تجربۀ انباشتۀ نژادهای پیشرفته، و به ویژه از تعالیم عیسی، سرور صلح، سرچشمه گرفته است.
تمامی نهادهای اجتماعی امروزی از تکامل رسوم بدوی نیاکان وحشی شما برخاسته است. آداب و رسوم امروز، سنتهای تعدیل یافته و بسط یافتۀ دیروز هستند. آنچه که برای فرد عادت است، برای گروه سنت است. و رسوم گروهی به شکل شیوههای قومی یا سنن قبیلهای — عرفهای جمعی — تکامل مییابند. تمامی نهادهای جامعۀ امروزی بشری منشأ سادۀ خود را از این مراحل اولیه میگیرند.
باید به خاطر داشت که در تلاش برای تعدیل زندگی گروهی مطابق شرایط وجود جمعی آداب و رسوم به وجود آمدند. آداب و رسوم اولین نهاد اجتماعی انسان بودند. و تمامی این واکنشهای قبیلهای، از تلاش برای اجتناب از درد و سرافکندگی به وجود آمدند، ضمن این که در همان حال درصدد برخوردار شدن از لذت و قدرت بودند. منشأ شیوههای قومی، نظیر منشأ زبانها، همیشه ناخودآگاه و غیرعمدی است و از این رو همیشه در حالهای از ابهام قرار دارد.
ترس از شبح انسان بدوی را به تجسم ماوراءالطبیعه راند و بدین ترتیب بنیادهای آن تأثیرات نیرومند اجتماعی اخلاقیات و مذهب را به گونهای استوار پیریزی نمود، و آن به نوبۀ خود آداب و رسوم و سنتهای جامعه را نسل به نسل به طور کامل حفظ کرد. تنها چیزی که در همان اوان آداب و رسوم را تثبیت نموده و به آن شکل داد، این اعتقاد بود که مردگان نسبت به شیوههایی که مطابق آنها زندگی کرده و مرده بودند غیرتمندند؛ لذا آنها آن انسانهای زندهای را که به خود جرأت میدهند قوانین زندگی را، که آن مردگان در هنگام بودن در جسم محترم میشمردند، با سهل انگاری تحقیر کنند، به طور وحشتناک مجازات میکنند. تمامی این امر از طریق حرمتی که اکنون نژاد زرد برای نیاکان خویش قائل است به بهترین وجه نمایان است. مذهب در حال تکامل بدوی دوران بعد ترس از شبه را در تثبیت آداب و رسوم به اندازۀ زیاد تقویت ساخت، اما تمدن در حال پیشرفت نوع بشر را از اسارت ترس و بردگی خرافات به طور فزاینده آزاد نموده است.
پیش از تعالیم رهاییبخش و آزاد کنندۀ آموزگاران دلمیشیا، انسان دوران باستان یک قربانی درماندۀ آیین آداب و رسوم بود. انسان وحشی بدوی با آیین بیپایان تشریفاتی احاطه شده بود. هر چه که او میکرد، از هنگام بیداری در صبح تا لحظهای که در شب در غارش به خواب فرو میرفت، میبایست درست به این شکل، مطابق شیوههای قومی قبیله، انجام میشد. او بردۀ استبداد عرف بود؛ زندگی او هیچ چیز آزاد، خود انگیخته، یا ابتکارآمیز را در بر نمیگرفت. هیچ پیشرفت طبیعی به سوی یک وجود والاتر ذهنی، اخلاقی، یا اجتماعی وجود نداشت.
انسان اولیه شدیداً تحت تأثیر سنت بود. انسان وحشی بردۀ واقعی عرف بود. اما گهگاه انسانهای متفاوتی برخاستهاند که به خود جرأت دادهاند راههای جدید فکری و روشهای بهبود یافتۀ زندگی را آغاز کنند. با این حال، کُندکاری انسان بدوی، ترمز بیولوژیک ایمنی بر ضد شتاب ناگهانی بود که از ناسازگاری ویرانگر یک تمدن سریعاً در حال پیشرفت جلوگیری نماید.
اما این سنتها یک شرارت تمام عیار نیستند؛ تکامل آنها باید ادامه یابد. برای ادامۀ تمدن تقریباً مهلک است که تغییر گستردۀ آنها از طریق انقلاب رادیکال به انجام رسد. سنت، ریسمان استمرار بوده است که تمدن را حفظ کرده است. مسیر تاریخ بشر پوشیده از بقایای رسومِ کنار گذاشته شده و عملکردهای منسوخ اجتماعی است. اما هیچ تمدنی که آداب و رسوم خود را — به جز برای گزینش سنتهای بهتر و زیبندهتر — ترک کرده است، پایدار نمانده است.
بقای یک جامعه عمدتاً به تکامل تدریجی آداب و رسوم آن بستگی دارد. پروسۀ تکامل رسم ناشی از میل به آزمایش است؛ ایدههای جدید پیش رو نهاده میشوند، و رقابت به دنبال آن میآید. یک تمدن در حال پیشرفت ایدۀ مترقی را پذیرا میشود و پایدار میماند. زمان و شرایط سرانجام گروه شایستهتر را برای بقا انتخاب میکنند. اما این بدین معنی نیست که هر تغییر جداگانه و منفرد در ترکیب جامعۀ بشری به منظور وقوع چیزی بهتر بوده است. نه! به راستی نه! زیرا در تقلای طولانی و رو به جلوی تمدن یورنشیا قهقراهای بسیار زیادی وجود داشته است.
زمین صحنۀ جامعه است؛ انسانها هنرپیشگان آن هستند. و انسان همواره باید عملکردهای خود را تعدیل نماید تا با وضعیت زمین تطبیق یابد. تکامل آداب و رسوم همیشه به نسبت زمین - انسان بستگی دارد. این امر به رغم دشواری فهم آن صحت دارد. تکنیک انسان پیرامون زمین، یا هنرهای نگهداری، به اضافۀ شاخصهای زندگی او، برابرند با جمع کل شیوههای قومی، آداب و رسوم. و جمع تعدیلات انسان نسبت به مطالبات زندگی برابرند با تمدن فرهنگی او.
آغازینترین فرهنگهای بشری در امتداد رودهای نیمکرۀ شرقی به وجود آمدند، و در حرکت رو به جلوی تمدن چهار گام بزرگ برداشته شده است. آنها از این قرارند:
1- مرحلۀ گردآوری. فشار غذا، گرسنگی، به اولین شکل سازمان صنعتی، خطوط بدوی جمعآوری خوراک، انجامید. گاهی اوقات چنین خط سیر گرسنگی، همینطور که مسافت جمعآوری پس ماندههای غذایی در روی زمین را طی میکرد، ده مایل طول داشت. این مرحلۀ بدوی فرهنگ چادرنشینی بود و اکنون آن شیوۀ زندگی است که توسط بومیان بیاباننشین آفریقا دنبال میشود.
2- مرحلۀ شکار. اختراع جنگ افزارها انسان را قادر ساخت که شکارچی شود و بدین ترتیب از بردگی غذا آزادی قابل ملاحظهای به دست آورد. یک اَندانی اندیشمند که مشت خود را در یک نبرد جدی شدیداً کبود کرده بود، ایدۀ استفاده از یک چوب دراز را به عنوان بازوی خود و یک قطعه سنگ چخماق سخت را که به عنوان مشت خود با زردپی در انتهای آن بسته شده بود، مجدداً کشف نمود. بسیاری قبایل کشفیات مستقلی از این نوع به عمل آوردند، و این اشکال متنوع چکش نمایانگر یکی از گامهای بزرگ رو به جلو در تمدن بشری بود. امروزه برخی از بومیان استرالیا به میزان اندکی فراتر از این مرحله پیش رفتهاند.
انسانهای آبی شکارچیان و تله گذاران ماهری شدند. آنها از طریق قرار دادن حصار در رودخانهها به تعداد زیاد ماهی میگرفتند و مازاد آن را برای استفادۀ زمستانی خشک میکردند. اشکال بسیاری از دامها و تلههای مبتکرانه در صید شکار به کار بسته شدند، اما نژادهای بدویتر حیوانات بزرگتر را شکار نمیکردند.
3- مرحلۀ چوپانی. این مرحله از تمدن از طریق اهلی کردن حیوانات میسر گشت. عربها و بومیان آفریقا در زمرۀ مردمان جدیدتر شبان هستند.
زندگی شبانی موجب رهایی بیشتری از بردگی غذایی گردید. انسان آموخت که روی سود سرمایۀ خویش، افزایش گلههای خود، زندگی نماید؛ و این امر زمان فراغت بیشتری برای فرهنگ و پیشرفت فراهم نمود.
جامعۀ پیش شبانی یک جامعۀ همکاری جنسها بود، اما گسترش پرورش حیوانات، زنان را به اعماق بردگی اجتماعی تنزل داد. در روزگاران پیشین این وظیفۀ مرد بود که خوراک حیوانی را تأمین نماید، و مسئولیت زن بود که خوراکیهای گیاهی را فراهم سازد. از این رو، هنگامی که مرد به عصر شبانی وجود خود وارد شد، حرمت زن به اندازۀ زیادی افت کرد. او هنوز میبایست برای تهیۀ ضروریات گیاهی زندگی زحمت میکشید، در حالی که مرد تنها نیاز داشت نزد گلههای خود رود تا غذای حیوانی را به حد وافر فراهم سازد. مرد بدین ترتیب نسبتاً از زن مستقل گشت. طی تمام عصر شبانی، منزلت زن به طور پیوسته تنزل نمود. تا پایان این عصر، او اندکی بیشتر از یک حیوان بشری شده بود، و به انجام کار و زادن فرزند انسانی گمارده شده بود، عمدتاً همانگونه که از حیوانات گله انتظار میرفت کار کنند و فرزند آورند. مردهای اعصار شبانی به گلۀ خود عشق زیادی داشتند؛ و دریغا که نتوانستند برای همسران خود عاطفۀ عمیقتری به وجود آورند.
4- مرحلۀ کشاورزی. این عصر از طریق اهلی کردن گیاهان تحقق یافت، و نمایانگر بالاترین نوع تمدن مادی است. هم کلیگسشیا و هم آدم تلاش کردند باغبانی و کشاورزی را آموزش دهند. آدم و حوا باغبان بودند، نه چوپان، و در آن روزگاران، باغبانی یک فرهنگ پیشرفته بود. رویاندن گیاهان تأثیری تعالیبخش روی تمامی نژادهای نوع بشر دارد.
کشاورزی نسبت زمین به انسان را در دنیا بیش از چهار برابر افزایش داد. آن میشود با پیگیریهای شبانی مرحلۀ سابق فرهنگی توأم گردد. هنگامی که سه مرحله تداخل مییابند، مردان شکار میکنند و زنان روی زمین کشت و کار میکنند.
همیشه میان گلهداران و کشتگران زمین اصطکاک وجود داشته است. شکارچیان و گلهداران جنگجو و ستیزهجو بودند؛ کشاورز یک نمونۀ صلح دوستتر است. همنشینی با حیوانات حاکی از تقلا و نیروی قهر میباشد. همنشینی با گیاهان بردباری، ملایمت، و آرامش را القا میکند. کشاورزی و صنعتگرایی فعالیتهای دوران صلح هستند. اما ضعف هر دو، به عنوان فعالیتهای اجتماعی دنیا، این است که فاقد هیجان و ماجراجویی میباشند.
جامعۀ بشری از مرحلۀ شکار به مرحلۀ گلهداری، و سپس به مرحلۀ ارضی کشاورزی تحول یافته است. و هر مرحلۀ این تمدن پیشرو با چادرنشینی کمتر و کمتری همراه بوده است. انسان، بیشتر و بیشتر شروع به زندگی در خانه نمود.
و اکنون صنعت مکمل کشاورزی گشته است، با شهرنشینی متعاقب افزایش یافته و ازدیاد گروههای غیرکشاورز طبقات شهروندی. اما اگر رهبران یک عصر صنعتی نتوانند تشخیص دهند که حتی بالاترین توسعههای اجتماعی باید همواره روی یک پایۀ استوار کشاورزی قرار داشته باشند، آن عصر صنعتی نمیتواند امید به بقا داشته باشد.
انسان یک مخلوق خاک و یک فرزند طبیعت است. صرف نظر از این که با چه جدیتی سعی در گریز از زمین کند، در تحلیل نهایی، او قطعاً شکست خواهد خورد. گفتۀ ”تو خاک هستی و به خاک باز خواهی گشت“ عیناً در مورد تمامی بشریت صدق میکند. تقلای اساسی انسان برای زمین بوده، هست، و همواره خواهد بود. اولین همنشینیهای اجتماعی موجودات بدوی بشری به منظور پیروزی در این تقلاهای زمین بوده است. نسبت زمین به انسان پایۀ سراسر تمدن اجتماعی است.
هوش انسان از طریق هنرها و علوم، محصول زمین را افزایش داد. در همان حال، افزایش طبیعی اولاد تا اندازهای تحت کنترل آورده شد، و بدین ترتیب معاش و زمان فراغت فراهم گردید تا یک تمدن فرهنگی ساخته شود.
جامعۀ بشری توسط قانونی کنترل میشود که حکم میکند جمعیت باید مستقیماً مطابق هنرهای زمین، و به طور معکوس نسبت به استاندارد مشخص زندگی تغییر یابد. در سرتاسر این اعصار اولیه، حتی بیش از زمان حال، قانون عرضه و تقاضا، آنطور که به انسانها و زمین مربوط میشد، ارزش تخمینی هر دو را تعیین میکرد. در طی ایام فراوانی زمین — زمین اشغال نشده — نیاز به انسانها زیاد بود، و در نتیجه ارزش حیات بشری بسیار افزایش یافت؛ لذا از دست دادن حیات وحشتناکتر بود. در طول ادوار قلّت زمین و ازدیاد بیش از حد جمعیت مربوط به آن، حیات بشری نسبتاً کم ارزش گردید، لذا نگرانی کمتری پیرامون جنگ، قحطی، و طاعون وجود داشت.
هنگامی که محصول زمین کاهش مییابد یا جمعیت افزایش پیدا میکند، تقلای اجتناب ناپذیر از سر گرفته میشود، و بدترین ویژگیهای طبیعت بشری پدیدار میشوند. بهبود محصول زمین، گسترش هنرهای مکانیکی، و کاهش جمعیت، همگی موجب شکوفایی جنبۀ بهتر طبیعت بشری میشوند.
جامعۀ مرزی جنبۀ غیرمتخصص بشریت را تکامل میدهد. هنرهای زیبا و پیشرفت حقیقی علمی، به همراه فرهنگ معنوی، زمانی که توسط یک جمعیت کشاورزی و صنعتی، اندکی زیر نسبت زمین - انسان، مورد پشتیبانی قرار گرفتهاند، همگی به بهترین نحو در مراکز بزرگتر زندگی شکوفا شدهاند. شهرها همیشه نیروی ساکنان خود را به جهت خوب یا شرورانه افزایش میدهند.
تعداد نفرات خانواده همیشه تحت تأثیر شاخصهای زندگی قرار داشته است. هر چه استاندارد بالاتر بوده، خانواده کوچکتر بوده است، درست تا نقطۀ وضعیت تثبیت شده یا نابودی تدریجی.
طی اعصار، شاخصهای زندگی، کیفیت یک جمعیت بقا یافته را در مقایسه با کمیت محض تعیین نموده است. شاخصهای زندگی طبقۀ محلی موجب منشأ یافتن کاستهای اجتماعی و آداب و رسوم جدید میشود. هنگامی که شاخصهای زندگی بسیار پیچیده یا خیلی تجمّلی میشوند، به سرعت انتحاری میشوند. کاست، نتیجۀ مستقیم فشار بالای اجتماعی رقابت شدید است که توسط جمعیتهای انبوه به وجود آمده است.
نژادهای اولیه اغلب به اعمالی مبادرت میورزیدند که برای محدود ساختن جمعیت منظور شده بودند. کلیۀ قبایل بدوی بچههای معیوب و مریض را میکشتند. نوزادان دختر مکرراً پیش از دوران خرید همسر کشته میشدند. بچهها را گاهی اوقات در لحظۀ تولد خفه میکردند، اما روش مطلوب قرار دادن در معرض هوای سرد بود. پدر دوقلوها معمولاً اصرار داشت که یکی از آنها کشته شود، زیرا اعتقاد بر این بود که زایشهای متعدد یا توسط سحر و جادو، و یا به وسیلۀ خیانت به همسر موجب شده است. با این وجود به عنوان یک قاعده، دوقلوهای همجنس در امان میماندند. در حالی که این تابوها در رابطه با دوقلوها زمانی تقریباً در سراسر دنیا رواج داشتند، هرگز بخشی از آداب و رسوم اندانی نبودند. این مردمان همیشه دوقلوها را به عنوان فال نیک تلقی میکردند.
بسیاری از نژادها تکنیک سقط جنین را آموختند، و این عمل بعد از برقراری منع زایمان در میان ازدواج نکردهها بسیار معمول گردید. مدتها رسم بر این بود که یک دختر مجرد فرزند خود را بکشد، اما در بین گروههای متمدنتر، این فرزندان نامشروع تحت سرپرستی مادر دختر قرار میگرفتند. بسیاری قبایل بدوی از طریق عمل سقط جنین و نیز نوزاد کُشی عملاً از بین رفتند. اما صرف نظر از احکام آداب و رسوم، فرزندان اندکی، بعد از این که یک بار از پستان مادر شیر خوردند، نابود شدند — عاطفۀ مادری بسیار قوی است.
حتی در قرن بیستم بقایای این شیوههای بدوی کنترل جمعیت ادامه دارد. در استرالیا قبیلهای وجود دارد که مادران آن از نگهداری بیش از دو یا سه فرزند امتناع میورزند. زمانی نه چندان دور، یک قبیلۀ آدمخوار هر پنجمین بچهای را که به دنیا میآمد میخورد. در ماداگاسکار برخی قبایل هنوز کلیۀ بچههایی را که در روزهای مشخص بد یمن به دنیا میآیند از بین میبرند. این امر به مرگ حدود بیست و پنج درصد از کلیۀ نوزادان منجر میشود.
از نقطه نظر دنیا، افزایش بیش از حد جمعیت هرگز در گذشته یک مشکل جدی نبوده است. اما اگر جنگ کاهش یابد و علم بیماریهای بشری را به طور فزاینده تحت کنترل درآورد، این امر ممکن است که در آیندۀ نزدیک یک مشکل جدی شود. در چنین لحظهای، آزمایش بزرگ خردمندیِ رهبریِ دنیا خود را نمایان میسازد. آیا حکمرانان یورنشیا از بینش و شهامتی برخوردارند که افزایش موجود بشری متوسط یا باثبات را به جای حد مفرط فوق نرمال و گروههای بسیار فزایندۀ زیر نرمال شکوفا سازند؟ انسان نرمال باید پرورش یابد. او ستون فقرات تمدن و منبع جهشی انسانهای نابغۀ نژادها است. انسان زیر نرمال باید تحت کنترل جامعه نگاه داشته شود. نباید بیش از آن حدی که ادارۀ سطوح پایینتر صنعت به آن نیازمند است به وجود آید، یعنی آن کارهایی که به هوشی بالاتر از سطح حیوان نیاز دارند، اما چنان خواستهای سطح پایینی را مطالبه میکنند که برای انواع بالاتر نوع بشر بردگی و اسارت واقعی تلقی میشوند.
[عرضه شده توسط یک ملک صادق که مدتی در یورنشیا مستقر بود.]
انسان در توانش برای قدردانی از مزاح، هنر، و مذهب، از نیاکان حیوانی خویش از نظر احساسی برتر است. انسان برتری خویش را بدین لحاظ که یک ابزارساز، یک برقرار کنندۀ ارتباط، و یک سازندۀ سنت است، به صورت اجتماعی به نمایش میگذارد.
هنگامی که موجودات بشری مدتها گروههای اجتماعی را حفظ میکنند، چنین تجمعاتی همیشه به آفرینش روندهای مشخص فعالیت که به شکل نهادینه سازی به اوج میرسد، منجر میشوند. اثبات شده که بیشتر رسوم انسان کاهندۀ کار هستند، ضمن این که در همان حال به افزایش امنیت گروهی مقداری کمک میکنند.
انسان متمدن به کاراکتر، ثبات، و تداوم سنتهای تثبیت شدۀ خویش بسیار افتخار میکند، اما تمامی سنن بشری صرفاً آداب و رسوم انباشته شدۀ گذشته هستند که به وسیلۀ تابوها حفظ گردیده و توسط مذهب ارج یافتهاند. چنین میراثهایی به سنن تبدیل میشوند، و سنن نهایتاً به شکل عرفها دگردیس میشوند.
کلیۀ سنن بشری پاسخگوی برخی نیازهای اجتماعی گذشته یا حال هستند. با این وجود توسعۀ بیش از حد آنها، بدین لحاظ که شخصیت را تحتالشعاع قرار داده و از ابتکار میکاهند، به طور پیوسته ارزش فرد را کم جلوه میدهند. انسان به جای این که به خود اجازه دهد تحت سلطۀ این آفرینشهای تمدن پیشرو قرار گیرد، باید سنن خویش را تحت کنترل درآورد.
سنن بشری شامل سه طبقۀ کلی میباشند:
1- سنن حفظ خود. این سنن در بر گیرندۀ آن رسومی میباشند که از گرسنگی برای خوراک و غرایض حفظ خودِ مربوط به آن سرچشمه گرفتهاند. آنها شامل صنعت، دارایی، جنگ برای سودبری، و کلیۀ ساختارهای منظم کنندۀ جامعه میباشند. دیر یا زود غریزۀ ترس، برقراری این سنن بقا را از طریق تابو، عرف، و تحریمهای مذهبی رواج میدهد. اما ترس، نادانی، و خرافه نقش مهمی در منشأ آغازین و تکامل متعاقب کلیۀ سنن بشری ایفا کردهاند.
2- سنن تداوم بخشی خود. اینها رسوم پابرجای جامعه هستند که از میل وافر به رابطۀ جنسی، غریزۀ مادرانه، و احساسات لطیف والاتر نژادها سرچشمه گرفتهاند. آنها در بر گیرندۀ حفاظهای اجتماعی خانه و مدرسه، زندگی خانوادگی، تحصیلات، اخلاقیات، و مذهب میباشند. آنها شامل رسوم ازدواج، جنگ تدافعی، و خانهسازی هستند.
3- سنن رضای خاطر. اینها اعمالی هستند که از گرایشات متکبرانه و احساسات غرورآمیز سرچشمه مییابند، و در بر گیرندۀ رسوم پوشش و تزیین شخصی، عرفهای اجتماعی، جنگ برای عزت، رقص، سرگرمی، بازیها، و جنبههای دیگر ارضای نفس میباشند. اما تمدن هرگز سنن متمایز رضای خاطر را به وجود نیاورده است.
این سه گروه از عملکردهای اجتماعی اساساً به هم مربوطند و دقیقاً یکایک به هم وابستهاند. در یورنشیا آنها نمایانگر یک سازمان پیچیدهاند که به صورت یک مکانیسم اجتماعی واحد عمل میکند.
صنعت بدوی به صورت بیمهای در برابر ترورهای قحطی به کندی رشد نمود. انسان در اوایل وجود خود از برخی حیوانات که در طول برداشت وفور محصول برای روزهای کمیابی غذا ذخیره میکردند شروع به یادگیری نمود.
پیش از آغاز صرفهجویی اولیه و صنعت بدوی، سرنوشت یک قبیلۀ متوسط تهیدستی و رنج واقعی بود. انسان اولیه مجبور بود برای خوراک خویش با تمام دنیای حیوانی رقابت کند. جاذبۀ رقابت پیوسته انسان را به سوی سطح حیوانی پایین میکشد؛ فقر وضعیت طبیعی و ظالمانۀ او است. ثروت یک هدیۀ طبیعی نیست؛ آن در اثر کار، دانش، و سازماندهی حاصل میشود.
انسان بدوی در شناخت فواید معاشرت کند نبود. معاشرت به سازماندهی انجامید، و اولین نتیجۀ سازماندهی تقسیم کار بود، با صرفهجویی فوری آن در زمینۀ وقت و مواد. این تخصصی شدن کارها در نتیجۀ انطباق با فشار — با دنبال نمودن مسیرهای مقاومت کاهش یافته — به وجود آمد. انسانهای وحشی بدوی هرگز هیچ کار واقعی را از روی اشتیاق و میل انجام نمیدادند. با آنها، انطباق به سبب فشارِ ضرورت بود.
انسان بدوی از کار سخت خوشش نمیآمد، و عجله نمیکرد مگر این که با خطری مهلک روبرو بود. عنصر زمان در کار، ایدۀ انجام یک کار مشخص در ظرف یک زمان محدود، کاملاً یک پندار امروزی است. انسانهای دوران باستان هرگز عجله نمیکردند. این مطالبات مضاعفِ تقلای شدید برای وجود و استانداردهای پیوسته پیشروندۀ زندگی بود که نژادهای طبعاً غیرفعال انسان اولیه را به داخل مسیرهای صنعتی راند.
کار، تلاشهای طرحریزی، انسان را از حیوان که اعمالش عمدتاً غریضی است، متمایز میسازد. ضرورت برای کار، مهمترین برکت انسان است. پرسنل پرنس همگی کار میکردند. آنها برای ارجمند ساختن کار فیزیکی در یورنشیا کار زیادی انجام دادند. آدم یک باغبان بود؛ خدای عبرانیان کار میکرد — او آفریننده و حافظ همه چیز بود. عبرانیان اولین قبیلهای بودند که برای صنعت ارزش والا قائل شدند. آنها اولین مردمی بودند که مقرر داشتند ”هر کس نمیخواهد کار کند حق ندارد بخورد“؛ اما بسیاری از مذاهب دنیا به ایدهآل اولیۀ بیکاری رجعت نمودند. ژوپیتر اهل عیش و عشرت بود، و بودا یک هواخواه اندیشمند رفاه و آسایش شد.
قبایل سنگیک هنگامی که دور از نواحی گرمسیری زندگی میکردند نسبتاً باپشتکار بودند. اما پیکاری بسیار طولانی بین هواخواهان تنپرور سحر و جادو و طرفداران کار — آنهایی که آیندهنگری را به کار میبستند — وجود داشت.
اولین آیندهنگری بشری به سوی حفظ آتش، آب، و خوراک معطوف گشت. اما انسان بدوی از بدو تولد طبعاً یک موجود ریسک پذیر بود. او همیشه میخواست در ازای هیچ چیز، چیزی به دست آورد، و روی هم رفته غالباً در طی این ایام اولیه، موفقیتی که از عمل صبورانه حاصل میگشت به سحر و جادو نسبت داده میشد. جادوگری به کندی به آیندهنگری، ایثار، و پشتکار منتج گردید.
تقسیمات کار در جامعۀ بدوی، ابتدا توسط شرایط طبیعی و سپس اجتماعی تعیین میشدند. نوع اولیۀ تخصص در کار چنین بود:
1- تخصص بر مبنای جنسیت. کار زن از وجود انتخابی بچه ناشی میشد؛ زنان طبعاً بیش از مردان نوزادان را دوست دارند. بدین ترتیب زن به کارکن روزانه تبدیل شد، در حالی که مرد شکارچی و جنگجو شد، و در دورههای مشخص کار و استراحت درگیر گشت.
طی اعصار پی در پی، تابوها اکیداً موجب نگاه داشتن زن در محدودۀ خود بودهاند. مرد به خودپسندانهترین نحو کار مناسبتر را برگزیده، و کار طاقت فرسای روزانه را برای زن واگذاشته است. مرد همیشه از انجام کار زن خجلت زده بوده است، اما زن هرگز هیچ اکراهی برای انجام کار مرد نشان نداده است. اما شگفتآور است که مردان و زنان هر دو در ساختن و فراهم نمودن اسباب و اثاثیۀ منزل همیشه با هم کار کردهاند.
2- تغییر به دنبال کهولت و بیماری. این تفاوتها تقسیم بعدی کار را تعیین نمودند. مردان کهنسال و معلولین در دوران باستان به کار ساختن ابزار و سلاح گمارده میشدند. بعدها انجام کارهای آبیاری به آنان محول گردید.
3- تمایز بر مبنای مذهب. حکیمان قبیله اولین موجودات بشری بودند که از کار فیزیکی معاف گشتند؛ آنها طبقۀ پیشتاز حرفهای بودند. فلزکاران گروه کوچکی بودند که به عنوان جادوگر با حکیمان رقابت میکردند. تخصص آنان در کار با فلزات موجب میشد که مردم از آنها بترسند. ”فلزکاران سفید“ و ”فلزکاران سیاه“ موجب پیدایش اعتقادات اولیه به جادوی سفید و سیاه شد. و این اعتقاد بعدها درگیر خرافۀ اشباح خوب و بد، و ارواح خوب و بد گردید.
فلزکاران اولین گروه غیرمذهبی بودند که از امتیازات مخصوص بهرهمند گشتند. آنها در زمان جنگ بیطرف محسوب میشدند، و این امتیاز اضافه منجر به این گشت که آنان به عنوان یک طبقه، سیاستمداران جامعۀ بدوی گردند. اما فلزکاران به واسطۀ سوءِ استفادۀ فاحش از این امتیازات، عموماً مورد نفرت واقع شدند، و جادوگران در برانگیختن نفرت برای رقبای خویش هیچ فرصتی را از دست نمیدادند. در این اولین مسابقۀ بین علم و مذهب، مذهب (خرافه) پیروز شد. فلزکاران بعد از این که از دهکدهها بیرون رانده شدند، اولین مسافرخانهها، مهمانسراهای عمومی، را در حول و حوش دهکدهها برقرار نمودند.
4- ارباب و برده. تفکیک بعدی کار از روابط فاتح با فتح شده سرچشمه گرفت، و این به معنی شروع بردگی بشر بود.
5- تفکیک بر مبنای عطایای متنوع فیزیکی و ذهنی. تقسیمات بیشتر کار از طریق تفاوتهای ذاتی در انسانها مورد طرفداری واقع میشد؛ تمامی موجودات بشری برابر به دنیا نیامدهاند.
تراشکاران سنگ چخماق و سنگکاران متخصصان اولیه در صنعت بودند؛ سپس فلزکاران آمدند. متعاقباً تخصص گروهی به وجود آمد. خانوادهها و قبایل، همگی خود را وقف انواع مشخص کار نمودند. علت شکلییابی یکی از باستانیترین طبقات ممتاز از کشیشان، سوا از جادوگران قبیله، ستایش خرافی یک خانواده از شمشیرسازان خبره بود.
صادر کنندگان سنگ نمک و سفالگران اولین متخصصان گروهی در صنعت بودند. زنان ظروف سفالی ساده و مردان ظروف پرنقش و نگار را میساختند. در بین برخی قبایل خیاطی و نساجی توسط زنان انجام میشد، و در برخی دیگر توسط مردان.
بازرگانان اولیه زن بودند. آنها به عنوان جاسوس به کار گرفته میشدند، و تجارت را به عنوان یک حرفۀ جانبی انجام میدادند. در مدتی کوتاه بازرگانی گسترش یافت و زنان به عنوان واسط — کارگزار — عمل میکردند. سپس طبقۀ تاجر آمد، که برای خدمات خود یک کارمزد، سود، مطالبه میکرد. رشد مبادلۀ گروهی کالا به داد و ستد تکوین یافت؛ و به دنبال مبادلۀ کالاها، مبادلۀ کارگر ماهر آمد.
همانطور که ازدواج به وسیلۀ قرارداد از پی ازدواج به وسیلۀ اسارت آمد، بازرگانی از طریق مبادلۀ پایاپای نیز به دنبال مصادره از طریق شبیخون آمد. اما یک دورۀ طولانی از سرقت بین رسوم اولیۀ مبادلۀ آرام کالا و بازرگانیِ دوران بعد از طریق روشهای امروزی مبادله، فاصله انداخت.
اولین مبادلۀ پایاپای توسط بازرگانان مسلح که کالاهای خود را در یک مکان بیطرف میگذاشتند انجام پذیرفت. زنان اولین بازارها را راه انداختند؛ آنها قدیمیترین تجار بودند، و این به این دلیل بود که آنها بار حمل میکردند؛ مردان جنگجو بودند. در همان اوایل پیشخوان تجارت به وجود آمد، دیواری آنقدر عریض که از تماس بازرگانان مسلح با یکدیگر ممانعت میکرد.
از یک بتواره استفاده میشد که از کالاهای به جا گذاشته شده برای مبادلۀ آرام محافظت میکرد. چنین بازارهایی در برابر دزدی امن بودند. هیچ چیز برداشته نمیشد، مگر از طریق مبادلۀ کالا یا خرید. با وجود بتوارهای که به صورت نگهبان عمل میکرد، کالاها همیشه امن بودند. بازرگانان اولیه در درون قبایل خویش به گونهای بسیار دقیق صادق بودند، اما این را کاملاً درست میدانستند که از بیگانگان وابسته به جاهای دور کلاهبرداری کنند. حتی عبرانیان اولیه در معاملات خود با مردم غیریهودی عرف اخلاقی جداگانهای را به رسمیت میشناختند.
برای مدتها پیش از آن که مردان دیدار کنند، بدون سلاح، در مکان مقدس بازار، مبادلۀ آرام کالا ادامه یافت. همین میادین بازار به اولین پناهگاهها تبدیل شدند و در برخی کشورها بعدها به عنوان ”شهرهای پناهگاه“ شهرت یافتند. هر فرد فراری که به مکان بازار میرسید در برابر حمله امن و امان بود.
اولین وزنهها دانههای گندم و سایر حبوبات بودند. اولین وسیلۀ مبادله یک ماهی یا یک بز بود. بعدها گاو یک واحد داد و ستد گردید.
منشأ نوشتار امروز در اسناد اولیۀ بازرگانی است. اولین ادبیات انسان یک مدرک مروج بازرگانی، یک تبلیغ نمک بود. بسیاری از جنگهای پیشین به خاطر ذخایر طبیعی، مثل سنگ چخماق، نمک، و فلزات به وقوع پیوستند. اولین قرارداد رسمی قبیلهای مربوط به استفادۀ بین قبایل یک ذخیرۀ نمک بود. این مکانهای قرارداد فرصتی برای رد و بدل دوستانه و مسالمتآمیز عقاید و معاشرت قبایل گوناگون فراهم میساخت.
نوشتن تا مراحل ”ترکۀ چوب حاوی پیام“، ریسمانهای گره زده شده، نوشتار تصویری، هیروگلیف، و کمربندهای وامپوم، و تا حروف اولیۀ الفبای علائم پیش رفت. فرستادن پیام از علامت دادن بدوی با دود، تا به وسیلۀ دوندهها، حیوان سواران، خطوط راهآهن، و هواپیماها، و نیز تلگراف، تلفن، و ارتباط بیسیمی تکامل یافت.
ایدههای جدید و روشهای بهتر از طریق بازرگانان باستان به دورتادور دنیای مسکونی منتقل شدند. تجارت در ارتباط با ماجراجویی به کاوشگری و اکتشاف انجامید. و این تماماً موجب تولد ترابری گردید. تجارت از طریق ترویج باروری فرهنگی، متمدن کنندۀ بزرگی بوده است.
سرمایه استعمال نیروی کار به صورت چشمپوشی از زمان حال به نفع آینده است. اندوخته نمایانگر شکلی از بیمۀ معاش و بقا است. ذخیرۀ غذا موجب پیدایش کنترل خود گردید و اولین مشکلات سرمایه و کار را به وجود آورد. انسانی که خوراک داشت، به شرط آن که میتوانست آن را از دست سارقان محفوظ نگاه دارد، از مزیت بارزی نسبت به انسانی که خوراک نداشت برخوردار بود.
بانکدار اولیه، انسان دلیر قبیله بود. او گنجینههای گروهی را به صورت سپرده نگاه میداشت، در حالی که تمام قبیله در صورت وقوع حمله از کلبۀ او دفاع میکرد. بدین ترتیب انباشت سرمایۀ فردی و ثروت گروهی فوراً به سازمان نظامی انجامید. در ابتدا چنین احتیاطهایی به منظور دفاع از دارایی در برابر مهاجمان خارجی طرح شدند، اما بعدها چنین مرسوم گشت که سازمان نظامی از طریق تهاجم به ملک و ثروت قبایل همسایه در حال تمرین نگاه داشته شود.
تمایلات اساسی که به انباشت سرمایه انجامیدند از این قرار بودند:
1- گرسنگی در ارتباط با آیندهنگری. ذخیره و حفظ خوراک به معنی قدرت و آسایش برای آنهایی که از آیندهنگری مکفی برخوردار بوده و لذا برای نیازهای آینده تدارک میدیدند بود. ذخیرۀ غذا، بیمۀ کافی در برابر قحطی و بلا بود. و مجموعۀ آداب و رسوم بدوی به راستی چنین طرح شده بود که به انسان کمک کند حال را تابع آینده سازد.
2- عشق به خانواده. میل به تأمین خواستههای آنان. سرمایه نمایانگر اندوختن مال به رغم فشار خواستههای امروز به منظور اطمینان در برابر مطالبات فردا است. بخشی از این نیاز آینده ممکن است به نسلهای آیندۀ یک فرد مربوط باشد.
3- تکبر. میل وافر به نمایش گذاشتن اندوختههای یک فرد. لباس اضافه یکی از اولین علائم تمایز بود. تکبر انباشته سازی در همان اوایل برای غرور انسان گیرایی داشت.
4- مقام. اشتیاق برای خرید پرستیژ اجتماعی و سیاسی. در ابتدا یک ناموری تجاری پدیدار گشت، که ورود به آن به انجام یک خدمت ویژه به مقام سلطنت بستگی داشت، یا این که صراحتاً به سبب پرداخت پول اعطا میگشت.
5- قدرت. اشتیاق وافر برای ارباب شدن. قرض دادن چیز گرانبها به عنوان یک وسیلۀ برده سازی انجام مییافت. نرخ وام این ایام باستان سالی صد در صد بود. وام دهندگان از طریق ایجاد ارتشی دائمی از مقروضان خود را پادشاه میکردند. افرادی که در ازای بدهی بیگاری میکردند جزو اولین اشکال دارایی بودند که گردآوری میشدند، و در روزگاران باستان بردگی به خاطر بدهی حتی تا حد کنترل بدن بعد از مرگ نیز امتداد مییافت.
6- ترس از اشباح مردگان. دستمزد کاهنان برای حفاظت. انسانها در ابتدا شروع کردند به کاهنان هدایای مرگ اهدا کنند، با این نگرش که با بهرهبری از دارایی خود، پیشرفت خویش را طی زندگی بعد تسهیل میسازند. بدین ترتیب کاهنان بسیار ثروتمند شدند. در میان سرمایهداران باستان آنها سالار بودند.
7- میل وافر به سکس. میل به خریدن یک یا تعداد بیشتری همسر. اولین شکل داد و ستد انسان مبادلۀ زن بود. این کار مدتها پیش از مبادلۀ اسب انجام میشد. اما داد و ستد بردگان جنسی هیچگاه جامعه را به جلو سوق نداد. چنین داد و ستدی یک ننگ نژادی بوده و هست. زیرا روزگاری و به طور همزمان، مانع شکلیابی زندگی خانوادگی گردید و سلامت بیولوژیک مردمان برتر را آلوده ساخت.
8- اشکال گوناگون ارضای خود. برخی در صدد کسب ثروت برآمدند زیرا آن موجب به دست آوردن قدرت میشد. دیگران برای دارایی زحمت میکشیدند، زیرا آن به معنی آسایش بود. انسان دوران باستان (و برخی انسانهای دوران بعد) به هرز دادن منابع خود در تجمّلات تمایل داشت. مواد مستیآور و مواد مخدر نژادهای بدوی را هاج و واج میساخت.
به تدریج که تمدن توسعه یافت، انسانها انگیزههای جدیدی برای اندوختن به دست آوردند. خواستههای جدید به سرعت به گرسنگی اولیه برای خوراک اضافه گشتند. فقر آن قدر مورد نفرت واقع شد که تصور میشد فقط ثروتمندان پس از مردن مستقیماً به بهشت میروند. دارایی آن قدر ارزشمند گردید که برگزاری یک ضیافت متظاهرانه موجب زدودن ننگ از نام فرد میشد.
اندوختن ثروت به زودی نشانگر تمایز اجتماعی گردید. افراد برخی قبایل برای سالها به انباشت دارایی میپرداختند تا از طریق سوزاندن آن در برخی روزهای تعطیل، یا از طریق پخش آزادانۀ آن در بین افراد قبیلۀ خویش دیگران را تحت تأثیر قرار دهند. این کار، آنها را انسانهای بزرگی وانمود میساخت. حتی مردمان امروزی با پخش سخاوتمندانۀ هدایای کریسمس بسیار شادی میکنند، در حالی که انسانهای ثروتمند مؤسسات خیریه و آموزشی بزرگی وقف میکنند. تکنیک انسان متنوع است، اما طبع او کاملاً تغییر نیافته باقی میماند.
لیکن منصفانه است ثبت شود که بسیاری از انسانهای ثروتمند دوران باستان بخش عمدۀ ثروت خویش را به این علت پخش میکردند که میترسیدند توسط آنهایی که چشم طمع به اندوختههای آنها دارند کشته شوند. انسانهای متموّل معمولاً بردههای بسیاری را قربانی میکردند تا نشان دهند به ثروت با دیدۀ تحقیر مینگرند.
اگر چه سرمایه تمایل به آزادسازی انسان داشته است، سازمان اجتماعی و صنعتی او را بسیار پیچیده ساخته است. سوءِ استفادۀ از سرمایه توسط سرمایهداران غیرمنصف، این واقعیت را که سرمایه اساس جامعۀ مدرن صنعتی است از بین نمیبرد. نسل امروز از طریق سرمایه و اختراع نسبت به هر آنچه که پیش از آن در زمین وجود داشت از درجۀ بالاتری از آزادی بهره میبرد. این امر به صورت یک واقعیت ثبت شده است و نه به دلیل توجیه سوءِ استفادههای بسیار از سرمایه از طریق سرمایهداران بیفکر و خودخواه.
جامعۀ بدوی با چهار بخش آن — صنعتی، قانونی، مذهبی، و نظامی — از طریق عامل آتش، حیوانات، بردگان، و دارایی پدیدار گردید.
ایجاد آتش، با یک سرحد تنها، برای همیشه انسان را از حیوان جدا نمود. آن اختراع یا اکتشاف اساسیِ بشر است. آتش انسان را قادر ساخت که در شب روی زمین بماند، چرا که کلیۀ حیوانات از آن میترسند. آتش مراودۀ اجتماعی را در هنگام شب تشویق نمود. آن نه تنها در برابر سرما و حیوانات وحشی ایجاد ایمنی کرد، بلکه همچنین به عنوان امنیت در برابر اشباح به کار گرفته شد. آن در ابتدا بیشتر برای نور مورد استفاده قرار میگرفت تا گرما. بسیاری از قبایل عقب مانده از خوابیدن امتناع میکنند، مگر این که در سراسر شب شعلهای بسوزد.
آتش یک تمدنساز بزرگ بود و برای انسان اولین وسیلۀ وی را برای نوع دوستی بدون ضرر ایجاد نمود، بدین صورت که او را قادر ساخت زغال سنگ افروخته را بدون محروم ساختن خویش به یک همسایه بدهد. آتش خانگی که به وسیلۀ مادر یا مسنترین دختر مورد توجه قرار میگرفت، اولین آموزگار بود و نیاز به مراقبت و قابلیت اطمینان داشت. اولین خانه یک ساختمان نبود، بلکه خانواده حول آتش، آتشدان خانواده، گرد میآمد. هنگامی که یک پسر منزل جدیدی بنا مینهاد، یک ترکۀ مشتعل از آتشگاه خانواده میبرد.
اگر چه اندان، کاشف آتش، از برخورد با آن به صورت یک شیءِ پرستشی اجتناب کرد، بسیاری از نوادگان او شعلۀ آتش را به صورت یک بتواره یا به صورت یک روح تلقی میکردند. آنها نتوانستند از فواید بهداشتی آتش بهرهمند گردند زیرا زباله را نمیسوزاندند. انسان بدوی از آتش میترسید و همیشه سعی میکرد آن را به اصطلاح آرام نگاه دارد و از این رو در آن بخور میپاشید. تحت هیچ شرایطی قدما در آتش تف نمیکردند و هیچگاه از بین یک فرد و یک آتش مشتعل عبور نمیکردند. حتی سنگهای آهنی پیریت و سنگهای چخماق که در افروختن آتش مورد استفاده قرار میگرفتند توسط انسان اولیه مقدس شمرده میشدند.
خاموش کردن شعلۀ آتش گناه بود. اگر یک کلبه آتش میگرفت، گذاشته میشد بسوزد. آتشهای معابد و زیارتگاهها مقدس بودند و هرگز اجازه داده نمیشد خاموش شوند، به استثنای این که رسم بود سالانه یا بعد از یک مصیبت، شعلههای جدیدی افروخته شوند. زنان به عنوان کاهن انتخاب میشدند زیرا نگاه دارندۀ آتش منازل بودند.
افسانههای باستان پیرامون این که چگونه از خدایان آتش فرو بارید، ناشی از مشاهدۀ آتش است که به وسیلۀ صاعقه ایجاد میشد. این عقایدی که منشأ ماوراءالطبیعه دارند مستقیماً به پرستش آتش انجامید، و پرستش آتش به رسم ”عبور از میان آتش“ منجر گردید، رسمی که تا ایام موسی ادامه یافت. و عقیدۀ عبور از میان آتش پس از مرگ هنوز پابرجا است. افسانۀ آتش عامل بزرگ نزدیکتر کردن مردم به یکدیگر در ایام پیشین بود و هنوز در نمادپردازی پارسیان پابرجا است.
آتش به پخت و پز انجامید، و ”خام خواران“ به یک عبارت تمسخرآمیز تبدیل گشت. و پختن، مصرف انرژی حیاتی را که برای هضم غذا ضروری بود کاهش داد و بدین ترتیب برای انسان اولیه توانی برای فرهنگ اجتماعی باقی گذارد، در حالی که پرورش حیوانات، از طریق کاهش کار لازم به منظور تأمین خوراک، موجب فراهم شدن وقت برای فعالیتهای اجتماعی گردید.
باید به یاد آورد که آتش درها را برای فلزکاری باز نمود و به کشف متعاقب نیروی بخار و استفادههای امروزی از الکتریسیته انجامید.
در ابتدا، تمام دنیای حیوانی دشمن انسان بود. موجودات بشری باید یاد میگرفتند که از خود در برابر حیوانات محافظت کنند. نخست انسان حیوانات را میخورد، اما بعدها یاد گرفت آنها را اهلی کرده و مجبور کند در خدمت او درآیند.
اهلی کردن حیوانات به طور تصادفی حاصل شد. کمابیش همانطور که سرخپوستان گاومیش وحشی را شکار میکردند، انسان وحشی گلهها را شکار میکرد. آنها از طریق محاصرۀ گله میتوانستند حیوانات را تحت کنترل درآورند و بدین ترتیب قادر میشدند آنها را آنطور که برای غذا مورد نیاز بودند بکشند. بعدها حصارها ساخته شدند، و از این طریق تمامی گلهها غافلگیر میشدند.
اهلی کردن برخی حیوانات آسان بود، اما بسیاری از آنها مثل فیل نمیتوانستند در اسارت تولید مثل کنند. باز بعدها، کشف شد که برخی از انواع حیوانات به حضور انسان تن در میدهند، و این که در اسارت میتوانند تولید مثل کنند. اهلی کردن حیوانات بدین ترتیب از طریق زاد و ولد انتخابی ترویج گردید، هنری که از روزگاران دلمیشیا پیشرفت زیادی کرده است.
سگ اولین حیوانی بود که اهلی گردید، و تجربۀ دشوار اهلی کردن آن زمانی آغاز شد که یک سگ به خصوص پس از این که یک شکارچی را در سراسر طول روز دنبال نمود عملاً با او به خانه رفت. برای مدتها سگها به منظور غذا، شکار، حمل و نقل، و همدمی مورد استفاده قرار میگرفتند. در ابتدا سگها فقط زوزه میکشیدند، اما بعدها یاد گرفتند که پارس کنند. حس تیز بویایی سگ به این تصور راه برد که او میتواند ارواح را ببیند، و از این رو موجب پیدایش فرقههای پرستندۀ سگ بتواره گردید. به کار گرفتن سگهای نگهبان بدواً این را برای تمامی قبیله میسر ساخت که در شب بخوابند. سپس مرسوم گشت که به منظور حفاظت از خانه در برابر ارواح و نیز دشمنان مادی سگهای نگهبان به کار گرفته شوند. هنگامی که سگ پارس میکرد، انسان یا حیوان نزدیک میشدند، اما وقتی که سگ زوزه میکشید، ارواح نزدیک بودند، حتی اکنون هنوز بسیاری باور دارند که زوزه کشیدن سگ در شب حاکی از وقوع مرگ است.
هنگامی که مرد یک شکارچی بود، نسبتاً با زن مهربان بود، اما بعد از اهلی کردن حیوانات، و نیز با اغتشاش کلیگسشیا، بسیاری از قبایل با زنان خویش به طرز خجلتآوری رفتار میکردند. در مجموع بیشتر همانطور با آنها رفتار میکردند که با حیوانات خود رفتار میکردند. رفتار وحشیانۀ مرد با زن در بر گیرندۀ یکی از تاریکترین فصول تاریخ بشر است.
انسان بدوی هرگز در به بندگی درآوردن همنوع خود درنگ نکرد. زن اولین برده بود، یک بردۀ خانوادگی. مردِ شبان زن را به عنوان شریک زیردست جنسی خود به بردگی درمیآورد. این نوع بردگی جنسی مستقیماً ناشی از وابستگی تقلیل یافتۀ مرد به زن بود.
مدتی نه چندان پیش بردگی اقبال آن اسیران جنگی بود که از پذیرفتن مذهب نیروی فاتح امتناع میورزیدند. در ایام پیش از آن اسیران را میخوردند، تا حد مرگ شکنجه میکردند، مجبور به جنگ با یکدیگر میکردند، برای ارواح قربانی میکردند، و یا به بردگی درمیآوردند. بردگی پیشرفت بزرگی نسبت به قتل عام و آدمخواری بود.
بردگی یک گام به جلو در رفتار بخشنده با اسیران جنگی بود. حملۀ غافلگیرانه به عای با کشتار همگانی مردان، زنان، و کودکان، و فقط با حفظ جان پادشاه برای ارضای تکبر نیروی فاتح، تصویر دقیق کشتار وحشیانهای است که حتی توسط مردمان به اصطلاح متمدن به کار بسته میشد. حملۀ ناگهانی به عوج، پادشاه باشان، به همان اندازه وحشیانه و مؤثر بود. عبرانیان دشمنان خود را ”به کلی نابود میکردند“، و تمامی اموال آنان را به عنوان غنایم جنگی تصاحب میکردند. آنها کلیۀ شهرها را با کیفر ”نابودی کلیۀ مردان“ تحت پرداخت جزیه قرار میدادند. اما بسیاری از قبایل هم عصر، آنهایی که خودستایی قبیلهای کمتری داشتند، مدتها بود که رسم پذیرش اسرای برتر را شروع کرده بودند.
شکارچی، همانند انسان سرخ آمریکا، کسی را به بردگی نگرفت. او اسرای خود را یا در جمع خود پذیرفت و یا کشت. بردگی در میان مردمان شبان مرسوم نبود، زیرا آنها به کارکنان کمتری نیاز داشتند. در هنگام جنگ، گلهداران کشتن کلیۀ اسیران مرد و به بردگی گرفتن تنها زنان و کودکان را مرسوم ساختند. قوانین موسی شامل دستورات مشخصی برای همسرگیری این اسرای زن بود. اگر آنها مورد رضایت نبودند، میتوانستند بیرون انداخته شوند، اما عبرانیان اجازه نداشتند چنین همسران مطرودی را به عنوان برده بفروشند — اقلاً این یک گام به جلو در تمدن بود. اگر چه شاخصهای اجتماعی عبرانیان ابتدایی بود، به مراتب بالاتر از استانداردهای قبایل اطراف بود.
گلهداران اولین سرمایهداران بودند؛ گلههای آنان نمایانگر سرمایه بود، و آنها روی بهره — افزایش طبیعی — زندگی میکردند. و آنها تمایل به سپردن این ثروت تحت سرپرستی بردگان یا زنان نداشتند. اما بعدها آنها اسیران مرد را گرفته و آنان را مجبور ساختند زمین را شخم بزنند. این منشأ اولیۀ نظام ارباب و رعیتی است — انسانی که به زمین ملحق بود. آفریقاییها به آسانی میتوانستند آموزش یابند که زمین را کشت کنند؛ از این رو آنها نژاد بزرگ برده شدند.
بردگی یک حلقۀ اجتناب ناپذیر در زنجیر تمدن بشری بود. آن، پلی بود که جامعه از روی آن از هرج و مرج و رخوت به نظم و فعالیتهای متمدنانه عبور نمود. آن، مردمان عقب مانده و تنبل را مجبور ساخت کار کنند و بدین ترتیب موجب فراهم ساختن ثروت و آسایش برای پیشرفت اجتماعی مافوقان خود گردند.
سنت بردگی انسان را مجبور ساخت که مکانیسم قانونی جامعۀ بدوی را اختراع کند. آن موجب پیدایش سرآغاز دولت گردید. بردگی طالب مقررات قوی است و در طول قرون وسطای اروپا عملاً از بین رفت، زیرا اربابان فئودال نتوانستند بردگان را کنترل کنند. قبایل عقب ماندۀ دوران باستان، همانند استرالیاییهای بومی امروز، هرگز برده نداشتند.
درست است، بردگی ظالمانه بود، اما در مدارس ظلم و ستم بود که انسان صنعت را آموخت. سرانجام بردگان در برکات یک جامعۀ والاتر که با بیمیلی زیاد کمک به آفرینش آن نموده بودند سهیم گشتند. بردگی، سازمانی از فرهنگ و دستاورد اجتماعی به وجود میآوَرَد، اما به زودی به صورت مهلکترین بیماری مخرب اجتماعی با نابکاری به درون جامعه یورش میبَرد.
اختراع مکانیکی امروزی موجب منسوخ شدن برده گردید. بردگی، همانند چند همسری دارد پشت سر گذارده میشود زیرا بازده ندارد. اما همیشه ثابت شده است که آزاد ساختن ناگهانی تعداد زیادی از بردگان فاجعهبار است. هنگامی که آنان به تدریج آزاد میشوند مشکلات کمتری روی میدهد.
امروزه انسانها بردۀ اجتماعی نیستند، اما هزاران نفر اجازه میدهند جاهطلبی آنها را بردۀ قرض سازد. بردگی غیرداوطلبانه به یک شکل جدید و بهبود یافتۀ بندگی تعدیل یافتۀ صنعتی راه برده است.
در حالی که آرمان جامعه آزادی همگانی است، عاطل و باطل بودن هرگز نباید تحمل گردد. کلیۀ اشخاص توانمند باید ملزم گردند اقلاً به اندازۀ تأمین خود کار کنند.
جامعۀ امروزی رو به قهقرا میرود. بردگی تقریباً از بین رفته است. حیوانات اهلی پشت سر گذاشته میشوند. تمدن دارد برای قدرت به دورۀ آتش — دنیای غیرآلی — بازگشت میکند. انسان از طریق آتش، حیوانات، و بردگی از دوران توحش ارتقا یافت؛ او امروزه به گذشته سیر میکند و کمک بردگان و یاری حیوانات را دور میریزد، ضمن این که درصدد دستیابی اسرار و منابع جدید ثروت و قدرت از انبار عناصر طبیعت میباشد.
در حالی که جامعۀ بدوی عملاً اشتراکی بود، انسان بدوی پیرو دکترین امروزی کمونیسم نبود. کمونیسم این ایام پیشین، یک تئوری صرف یا دکترین اجتماعی نبود؛ آن یک تعدیل ساده و عملی اتوماتیک بود. کمونیسم از فقر و تنگدستی جلوگیری میکرد؛ گدایی و فحشا در میان این قبایل باستانی تقریباً ناشناخته بود.
کمونیسم بدوی خصوصاً سطح انسانها را پایین نمیآورد، و میان مایگی را نیز نمیستود، اما برای عدم فعالیت و عاطل و باطل بودن بها قائل میشد، و موجب از بین بردن صنعت و نابودی بلندپروازی میگردید. کمونیسم در رشد جامعۀ بدوی، چهارچوب ضروری بود، اما به تکامل یک نظم اجتماعی بالاتر راه برد، زیرا در مقابل چهار گرایش قوی بشری قرار گرفت:
1- خانواده. انسان نه تنها میل شدید به انباشت دارایی دارد، بلکه آرزومند است که اموال خود را برای نوادگان خود به ارث باقی گذارد. اما در جامعۀ اشتراکی اولیه، سرمایۀ یک فرد در هنگام مرگ وی یا فوراً نابود میشد و یا میان گروه تقسیم میشد. دارایی به ارث نمیرسید — مالیات بر ارث صد در صد بود. انباشت بعدی سرمایه و آداب و رسوم وراثت در رابطه با دارایی، یک پیشرفت بارز اجتماعی بود. و به رغم سوءِ استفادههای فاحش دوران بعد که مربوط به کاربرد غلط سرمایه بود، این امر صحت دارد.
2- گرایشات مذهبی. انسان بدوی همچنین خواهان این بود که برای شروع زندگی در وجود بعد، به صورت هستۀ مرکزی، مال اندوزی کند. این انگیزه روشن میسازد که چرا مدتها رسم بر این بود که متعلقات شخصی یک فرد را با وی دفن سازند. قدیمیها باور داشتند که فقط ثروتمندان با لذت فوری و حرمت از مرگ نجات مییابند. آموزگاران مذهب آشکار شده، بیشتر به ویژه آموزگاران مسیحی، اولینهایی بودند که اعلام داشتند که فقرا میتوانند در شرایط یکسان با ثروتمندان از نجات برخوردار شوند.
3- میل به آزادی و رفاه. در روزهای نخستین تکامل اجتماعی، توزیع درآمدهای جداگانه در میان گروه عملاً یک شکلی از بردگی بود؛ کارگر بردۀ آدم بیکاره میشد. این ضعف انتحاری کمونیسم بود: آدم ولخرج از روی عادت از طریق آدم صرفهجو زندگی میکرد. حتی در دوران امروز، افراد ولخرج برای مراقبت از خویش به دولت (افراد مالیات دهندۀ صرفهجو) اتکا دارند. آنهایی که هیچ سرمایهای ندارند، هنوز انتظار دارند آنهایی که دارند به آنان غذا دهند.
4- تمایل شدید برای امنیت و قدرت. کمونیسم از طریق عملکردهای فریبآمیز افراد پیشرو و موفق که در تلاش برای فرار از بردگی به دست افراد تنبل بیکارۀ قبایل خود دست به ترفندهای گوناگون میزدند سرانجام نابود گشت. اما در ابتدا اندوختن مال تماماً مخفیانه صورت میگرفت؛ عدم امنیت بدوی مانع از انباشت آشکار سرمایه میشد. حتی در یک دورۀ بعد انباشت کلان ثروت بسیار خطرناک بود. پادشاه اطمینان حاصل میکرد که بتواند برای مصادرۀ اموال یک مرد ثروتمند اتهامی ساختگی جعل نماید، و هنگامی که یک مرد ثروتمند میمرد، از مراسم کفن و دفن جلوگیری به عمل میآمد تا این که خانوادۀ وی یک مبلغ زیاد به عنوان مالیات بر ارث برای رفاه عمومی یا به پادشاه اهدا میکرد.
در ایام بسیار دور پیشین، زنها اموال جامعه بودند، و مادر بر خانواده مسلط بود. رئیسان اولیه مالک تمامی زمینها و صاحب کلیۀ زنها بودند؛ ازدواج به رضایت حاکم قبیله نیاز داشت. با سپری شدن کمونیسم، زنها به صورت انفرادی در اختیار گرفته شدند، و پدر به تدریج کنترل خانواده را به دست گرفت. از این رو خانواده آغاز گشت، و سنتهای غالب چند همسری به تدریج با تک همسری جایگزین شدند. (چند همسری بقای عنصر بردگی جنس مؤنث در ازدواج است. تک همسری ایدهآلِ عاری از بردگیِ پیوند بیهمتای یک مرد و یک زن در کار بدیع ساختن خانه، پرورش فرزندان، آموزش متقابل، و بهبود خویش میباشد.)
در ابتدا کلیۀ اموال، از جمله ابزار و سلاحها، دارایی مشترک قبیله بودند. مالکیت خصوصی بدواً شامل کلیۀ چیزهایی که شخصاً لمس میشد بود. اگر بیگانهای از یک فنجان مینوشید، فنجان از آن پس متعلق به او بود. بعدها، هر مکانی که خون در آن ریخته میشد ملک شخص یا گروه زخمی میگشت.
از این رو مالکیت خصوصی در ابتدا مورد حرمت بود، زیرا گمان میرفت با بخشی از شخصیت مالک بارمند است. امانت بر مالکیت با ایمنی بر این نوع از خرافه استوار بود؛ برای حفاظت از متعلقات شخصی به پلیس نیاز نبود. در درون گروه هیچگونه دزدی وجود نداشت، گر چه انسانها برای تصاحب کالاهای قبایل دیگر درنگ نمیکردند. روابط مالکیت با مرگ خاتمه نمییافت؛ در ابتدا اموال شخصی سوزانده میشدند، سپس با مرده دفن میشدند، و بعدها توسط خانوادۀ به جا مانده یا توسط قبیله به ارث برده میشدند.
نوع زینتی اموال شخصی منشأ در آویختن اشیاءِ جادویی دارد. تکبر به علاوۀ ترس از شبح موجب شد انسان اولیه در برابر کلیۀ تلاشها برای رهایی وی از اشیاءِ مورد علاقۀ جادویی وی مقاومت کند. ارزش چنین مالی بالاتر از کلیۀ ملزومات تلقی میشد.
مکان خوابیدن یکی از اولین داراییهای انسان بود. بعدها، منزلگاهها توسط رئیسان قبیله که کلیۀ املاک را به صورت امانت برای گروه نگاه میداشتند تعیین میشدند. پس از آن برقراری یک آتشکده موجب اهدای مالکیت میگشت؛ و باز بعد از آن، یک قبالۀ به خوبی سندیت یافته برای سرزمین مجاور موجب چنین مالکیتی میشد.
سوراخهای آب و چاهها در زمرۀ اولین متعلقات خصوصی بودند. بتوارهها تماماً در محافظت از سوراخهای آب، چاهها، درختان، محصولات کشاورزی، و عسل به کار گرفته میشدند. به دنبال از دست رفتن اعتقاد به بتواره، قوانینی به منظور پاسداری از متعلقات خصوصی به وجود آمدند. اما قوانین مربوط به حیوانات شکاری، حق شکار کردن، مدتها پیش از قوانین سرزمین وجود داشتند. انسان سرخ آمریکا هرگز مالکیت خصوصی زمین را نفهمید؛ او نمیتوانست دیدگاه انسان سفید را درک کند.
مالکیت خصوصی در همان ابتدا با نشان خانوادگی مشخص میشد، و این منشأ اولیۀ نشانهای خانوادگی است. ملک نیز میتوانست تحت مراقبت ارواح قرار گیرد. کاهنان یک قطعه زمین را ”تقدیس و تبرک میکردند“ و در آن هنگام بود که آن تحت محافظت تابوهای جادویی که روی آن افراخته میشد قرار میگرفت. از آن رو گفته میشد که مالکان دارای ”سند مالکیت کاهن“ هستند. عبرانیان برای این نشانههای خانوادگی احترام زیادی قائل بودند: ”لعنت بر کسی که نشانۀ همسایۀ خود را از جای بر میدارد.“ این نشانهای سنگی در بر گیرندۀ حروف اول نام کاهن بودند. حتی درختان، هنگامی که حروف اول نامها روی آنان حک میگردید، اموال خصوصی میشدند.
در روزگاران نخستین فقط محصولات خصوصی بودند، اما محصولات متوالی موجب اهدای سند مالکیت میشدند. از این رو کشاورزی موجب پیدایش مالکیت خصوصی زمین شد. در ابتدا فقط در طول زندگی افراد به آنها مالکیت داده میشد؛ در هنگام مرگ زمین به قبیله باز میگشت. اولین سندهای مالکیت زمین که به وسیلۀ قبایل به افراد اهدا میشد، برای قبر — زمین دفن خانوادگی — بود. در ایام بعد، زمین به کسانی تعلق داشت که دور آن حصار میکشیدند. اما شهرها همیشه برخی زمینها را مختص چراگاههای عمومی و استفاده در موقع محاصره قرار میدادند. این ”چیزهای اشتراکی“ نمایانگر بقای شکل پیشین مالکیت جمعی هستند.
عاقبت کشور به فرد ملک تخصیص داد، و حق مالیات را برای خود حفظ نمود. مالکان بعد از این که سند مالکیتشان را محفوظ داشتند، توانستند اجاره بها وصول کنند، و زمین به یک منبع درآمد — سرمایه — تبدیل گشت. سرانجام زمین در رابطه با فروش، انتقال، رهن، و بازستانی ملک رهنی به راستی قابل داد و ستد گردید.
مالکیت خصوصی آزادی فزاینده و ثبات زیاد آورد، اما تنها پس از این که کنترل و ادارۀ اشتراکی به شکست انجامید، مالکیت خصوصی زمین پذیرش اجتماعی به دست آورد، و به زودی با تسلسلی از بردگان، سرفها، و طبقات فاقد زمین دنبال شد. اما ماشینآلات پیشرفته به تدریج انسانها را از رنج بردهوار آزاد میسازند.
حق مالکیت مطلق نیست؛ آن کاملاً اجتماعی است. اما کل دولت، قانون، نظم، حقوق مدنی، آزادیهای اجتماعی، آداب و رسوم، آرامش، و شادی، آنطور که مردمِ امروز از آنها بهرهمندند، حول مالکیت خصوصی مال رشد کردهاند.
نظم اجتماعی کنونی لزوماً درست — الهی یا مقدس — نیست، اما نوع بشر در حرکت کند خود برای ایجاد تغییرات، خوب عمل خواهد کرد. آنچه که شما دارید، بسیار بهتر از هر سیستمی است که برای نیاکان شما شناخته شده بود. اطمینان یابید هنگامی که نظم اجتماعی را تغییر میدهید، در جهت بهتر آن را تغییر دهید. بر آن نشوید که با فرمولهای دور ریخته شدۀ نیاکانتان دست به آزمایش زنید. به پیش بروید، نه به عقب! بگذارید تکامل به جلو رود! به عقب گام برندارید.
[عرضه شده توسط یک ملک صادق نبادان.]
انسان مدت زیادی از حل نیمه کارۀ مشکل امرار معاش را نگذرانده بود که با کار تنظیم ارتباطات بشری مواجه گشت. توسعۀ صنعت قانون، نظم، و تنظیم اجتماعی را مطالبه مینمود؛ مالکیت خصوصی به دولت نیاز داشت.
در یک کرۀ تکاملی، ضدیتها طبیعی هستند؛ فقط از طریق نوعی سیستم نظم درآورندۀ اجتماعی صلح به دست میآید. تنظیم مقررات اجتماعی از سازماندهی اجتماعی تفکیک ناپذیر است؛ ارتباط مستلزم یک مرجع کنترل کننده است. دولت هماهنگی آنتاگونیسمهای قبایل، طایفهها، خانوادهها، و افراد را ایجاب میکند.
دولت یک پیدایش ناخودآگاه است؛ آن از طریق آزمایش و خطا به وجود میآید. آن از ارزش نجات برخوردار است؛ از این رو سنتی میشود. آنارشی بدبختی را افزایش داد؛ از این رو دولت، قانون و نظم نسبی، به آرامی پدیدار گردید، یا در حال پدیدار شدن است. مطالبات قهرآمیزِ تکاپو برای وجود عملاً نژاد بشری را در مسیر جادۀ پیشروی به سوی تمدن سوق داد.
جنگ حالت و میراث طبیعیِ انسانِ در حال تکامل است؛ صلح مقیاس اجتماعی است که پیشرفت تمدن را اندازهگیری میکند. پیش از معاشرت جزئیِ نژادهای در حال پیشرفت، انسان به اندازۀ وافر فردگرا، بسیار شکاک، و بیاندازه ستیزهجو بود. خشونت قانون طبیعت، و عداوت واکنش اتوماتیک فرزندان طبیعت است، در حالی که جنگ دقیقاً همین عملکردها است که به صورت جمعی انجام میپذیرد. و هر جا و هر گاه که تار و پود تمدن توسط عوارض پیشرفت جامعه تحت فشار قرار میگیرد، همیشه بازگشتی فوری و ویرانگر به این روشهای اولیۀ تعدیل خشونتآمیز عوامل تحریک کنندۀ ناشی از معاشرت انسانها صورت میپذیرد.
جنگ واکنشی حیوانی نسبت به سوءِ تفاهمات و آزردگیها است؛ صلح راه حل متمدنانۀ کلیۀ چنین مشکلات و دشواریها است. نژادهای سنگیک، به همراه نوادگان آدم و نودیهای انحطاط یافتۀ دوران بعد، همگی جنگجو بودند. به اندانیها در همان اوایل اصل طلایی آموزش داده شد، و حتی امروزه نوادگان اسکیموی آنها عمدتاً مطابق آن اصل زندگی میکنند؛ سنت در بین آنها قوی است، و آنها از آنتاگونیسمهای خشونتآمیز نسبتاً بری هستند.
اندان به فرزندان خود آموزش داد که مشاجرات خود را از طریق زدن یک ترکۀ چوب به درخت، ضمن لعن و نفرین کردن درخت، حل و فصل نمایند؛ آن کس که ترکۀ چوبش اول میشکست برنده بود. اندانیهای دوران بعد از طریق برگزاری یک نمایش عمومی که در آن طرفین مشاجره یکدیگر را مورد تمسخر و استهزا قرار داده و تماشاچیان فرد برنده را از طریق کف زدن و هلهله تعیین میکردند، حل و فصل مینمودند.
اما پدیدهای نظیر جنگ نمیتوانست وجود داشته باشد مگر این که جامعه آنقدر تکامل یافته بود که عملاً دورههایی از صلح را تجربه نموده و عملکردهای ستیزه جویانه را مجاز میشمرد. حتی ایدۀ جنگ خود مستلزم درجهای از سازماندهی است.
با ظهور گروهبندیهای اجتماعی، آزردگیهای فردی شروع به تداخل در احساسات گروهی نمودند، و این امر آرامش درون قبیلهای را ترویج نمود، ولی به بهای صلح میان قبیلهای. از این رو در ابتدا از طریق گروه داخلی، یا قبیله، که همیشه از گروه خارجی، بیگانهها، بدش میآمد و از آن نفرت داشت صلح مورد بهرهوری قرار میگرفت. انسان اولیه ریختن خون بیگانه را امری ستوده میشمرد.
اما حتی این کار در ابتدا مؤثر واقع نشد. هنگامی که رئیسان اولیه سعی میکردند سوءِ تفاهمات را برطرف نمایند، اغلب این را ضروری مییافتند که حداقل سالی یک بار، نزاع با سنگ را در قبیله مجاز شمارند. قبیله به دو گروه تقسیم میشد و در سراسر روز درگیر نبرد میگشت. و این امر جز سرگرمی دلیل دیگری نداشت؛ آنها به راستی از جنگیدن لذت میبردند.
جنگ ادامه مییابد زیرا انسان بشر است. او از حیوان تکامل یافته است، و تمامی حیوانات ستیزهجو هستند. در زمرۀ دلایل اولیۀ جنگ اینها به چشم میخوردند:
1- گرسنگی، که به دستبرد به خوراک میانجامید. کمیابی زمین همیشه موجب جنگ گشته است، و در طی این پیکارها، قبایل صلحجوی اولیه عملاً از بین رفتند.
2- قلت زن — تلاش برای جبران کمبود کمک خانگی. ربودن زن همیشه موجب جنگ شده است.
3- تکبر — میل شدید به نمایش گذاردن دلاوری قبیلهای. گروههای برتر میجنگیدند تا شیوۀ زندگی خویش را به مردمان پستتر تحمیل نمایند.
4- بردگان — احتیاج به جلب نیروهای تازه برای رستههای کاری.
5- هنگامی که یک قبیله باور داشت قبیلۀ همسایه موجب مرگ یک هم قبیلهای گشته، انتقام انگیزۀ جنگ بود. سوگواری ادامه مییافت تا این که یک سر به خانه آورده میشد. جنگ برای خونخواهی نسبتاً تا ایام اخیر به قوت خود باقی بود.
6- تفریح و سرگرمی — مردان جوان این ایام نخستین به جنگ به مثابه تفریح و سرگرمی مینگریستند. اگر دستاویزی خوب و کافی برای جنگ به وجود نمیآمد، هنگامی که صلح طاقت فرسا میگشت، قبایل همسایه عادت بر این داشتند که به عنوان تفریح ایام تعطیل با دست زدن به نبردی نیمه دوستانه درگیر تهاجم به یکدیگر شده تا از نبردی ساختگی لذت برند.
7- مذهب — میل شدید به تغییر کیش مردم و ملحق ساختن آنان به آن فرقه. مذاهب بدوی همگی جنگ را مجاز میشمردند. فقط در ایام اخیر مذهب شروع به ناپسند شمردن جنگ کرده است. کهانتهای اولیه متأسفانه معمولاً با قدرت نظامی همدست بودند. یکی از حرکات بزرگ صلح جویانۀ اعصار تلاش برای جداسازی مذهب از دولت بوده است.
این قبایل دوران باستان همیشه به دستور خدایان خود، به فرمان رئیسان خود یا حکیمان قبیله، دست به جنگ میزدند. عبرانیان به چنین ”خدای نبردها“ اعتقاد داشتند؛ و روایت یورش آنان به مدیانیها شرح نمونهای از بیرحمی ظالمانۀ جنگهای باستانی قبیلهای است. این حملۀ ناگهانی، با کشتار کلیۀ مردان و کشتن بعدی کلیۀ پسران و کلیۀ زنان غیرباکره، برای آداب و رسوم رهبر یک قبیلۀ متعلق به دویست هزار سال پیش مایۀ افتخار بود. و این تماماً به ”نام خداوند خدای اسرائیل“ اجرا میشد.
این یک شرح تکامل جامعه است — حل طبیعی مشکلات نژادها — تعیین سرنوشت انسان در کرۀ زمین توسط خودش. چنین قساوتهایی، به رغم تمایل انسان برای نهادن مسئولیت آنها بر دوش خدایان خود، توسط الوهیت برانگیخته نشدهاند.
ترحم در جنگ به کندی به نوع بشر رسیده است. حتی هنگامی که یک زن، دبوره، بر عبرانیان حکومت میکرد، همان بیرحمی کامل ادامه یافت. ژنرال او در پیروزی خود در برابر غیریهودیان موجب شد ”تمامی سپاه با شمشیر از پای درآیند؛ یک تن نیز زنده باقی نماند.“
در اوایل تاریخ نژادها، سلاحهای زهرآگین مورد استفاده قرار میگرفتند. از کلیۀ اشکال قطع اعضای بدن استفاده میشد. شائول در خواستن یکصد پوست ختنهگاه فلسطینیها به عنوان مهریهای که داوود میبایست برای دخترش میکال میپرداخت درنگ ننمود.
جنگهای اولیه با کلیۀ افراد قبیله میان قبایل صورت میگرفت، اما در ایام بعد، هنگامی که دو فرد در قبایل مختلف دعوا داشتند، به جای این که دو قبیله بجنگند، دو منازعه کننده دست به دوئل میزدند. همچنین رسم شد که دو ارتش همه چیز را روی نتیجۀ مسابقه بین یک نمایندۀ منتخب از هر سو به مخاطره اندازند، مثل نمونۀ داوود و جُلیات.
اولین بهبود جنگ، گرفتن اسیران بود. سپس زنان از جنگیدن معاف شدند، و بعد به رسمیت شناختن افراد غیرجنگی آمد. به زودی کاستهای نظامی و ارتشهای دائمی به وجود آمدند تا با پیچیدگی فزایندۀ نبرد همگامی ایجاد شود. چنین جنگجویانی از ابتدا از معاشرت با زنان منع شدند، و مدتها پیش از آن زنان از جنگیدن دست کشیدند، گر چه آنان همیشه سربازان را تغذیه و پرستاری کرده و از آنان مصرانه خواستهاند در نبرد شرکت کنند.
عمل اعلان جنگ نمایانگر پیشرفت بزرگی بود. این اعلام قصد و نیت برای جنگیدن نشانگر ورود یک حس انصاف بود، و این به دنبال پیدایش تدریجی قوانین جنگ ”متمدنانه“ آمد. در همان اوان رسم شد که نزدیک مکانهای مذهبی جنگ نشود، و باز هم بعد از آن، در روزهای مشخص مقدس جنگ نشود. بعد به رسمیت شناختن کلی حق پناهندگی آمد؛ فراریهای سیاسی مورد حمایت واقع شدند.
بدین ترتیب به تدریج جنگ از شکار بدوی انسان به سیستم نسبتاً منظمتر ملتهای ”متمدن“ دوران بعد تکامل یافت. اما شیوۀ اجتماعی دوستی فقط به کندی جایگزین شیوۀ خصومت میشود.
در اعصار پیشین یک جنگ سخت موجب برقراری تغییرات اجتماعی و تسهیل پذیرش عقاید جدید میگشت، طوری که به طور طبیعی تا ده هزار سال هم اتفاق نمیافتاد. بهای سهمناکی که برای این برتریهای مشخص جنگی پرداخت میشد این بود که جامعه به طور موقت به بربریت پرتاب میگشت؛ منطق متمدنانه باید به کنار میرفت. جنگ دارویی قوی، بسیار گزاف، و بسیار خطرناک است. در حالی که اغلب جنگ علاج برخی اختلالات اجتماعی است، گاهی اوقات بیمار را میکشد، و جامعه را نابود میسازد.
ضرورت دائم برای دفاع ملی، بسیاری تعدیلات اجتماعی جدید و پیشرفته را ایجاد میکند. امروز جامعه از فواید یک لیست طولانی از اختراعات مفید که در ابتدا کاملاً نظامی بودند بهره میجوید، و حتی برای رقص که یکی از اشکال اولیۀ آن یک تمرین نظامی بود، مقرون جنگ است.
برای تمدنهای گذشته جنگ یک ارزش اجتماعی داشته است، زیرا:
1- موجب نظم و ترتیب میشد، و همکاری را اعمال میکرد.
2- پایداری و شهامت را پربها میساخت.
3- ناسیونالیسم را ترویج داده و تحکیم مینمود.
4- مردمان ضعیف و ناشایسته را نابود میساخت.
5- توهم برابری بدوی را از بین میبرد و جامعه را به طور انتخابی طبقهبندی مینمود.
جنگ یک ارزش مشخص تکاملی و انتخابی داشته است، اما همانند بردگی، به تدریج که تمدن به آرامی پیش میرود باید روزی کنار گذاشته شود. جنگهای دوران باستان سفر و مراودۀ فرهنگی را ترویج میکردند؛ این پیامدها اکنون با روشهای امروزی حمل و نقل و ارتباطات به گونۀ بهتری به انجام میرسند. جنگهای دوران باستان ملتها را تقویت میکردند، اما پیکارهای امروزی فرهنگ متمدن را مختل میسازند. جنگهای دیرین به کشتار مردمان پستتر میانجامیدند. نتیجۀ نهایی تضادهای امروزی، نابودی انتخابی بهترین تیرههای بشری است. جنگهای پیشین سازماندهی و راندمان را ترویج میکردند، اما اینها اکنون اهداف صنعت مدرن شدهاند. در طول اعصار گذشته جنگ یک ناآرامی اجتماعی بود که تمدن را به جلو سوق میداد. اکنون از طریق سختکوشی و اختراع این نتیجه به نحو بهتری به دست میآید. جنگهای باستان از ایدۀ یک خدای نبردها طرفداری میکردند، اما به انسان امروز گفته شده است که خدا محبت است. در گذشته جنگ در خدمت مقاصد ارزشمند بسیاری بوده است. آن در ساختن تمدن یک داربست ضروری بوده است، اما از نظر فرهنگی به سرعت در حال ورشکستگی است — یعنی ناتوان از ایجاد پاداشهای آن نفع اجتماعی است که با ضررهای وحشتناکی که ملازم با توسل به آن است به هر طریق متناسب باشد.
زمانی پزشکان برای معالجۀ بسیاری بیماریها معتقد به ریختن خون بودند، اما از آن هنگام درمانهای بهتری برای بیشتر این بیماریها کشف کردهاند. و از این رو خونریزی بینالمللی جنگ باید قطعاً جای خود را به کشف روشهای بهتر برای معالجۀ ناخوشیهای ملتها دهد.
ملتهای یورنشیا هم اکنون وارد پیکار عظیم بین میلیتاریسم ناسیونالیستی و صنعتگرایی شدهاند، و از بسیاری جهات این تضاد با مبارزۀ طولانی بین شکارچی - گلهدار و کشاورز قابل مقایسه است. اما اگر بنا بر این است که صنعتگرایی بر میلیتاریسم پیروز شود، باید از خطراتی که آن را احاطه کرده دوری کند. خطرات صنعت در حال شکوفایی در یورنشیا از این قرارند:
1- حرکت قوی به سوی ماتریالیسم، کوری معنوی.
2- پرستش ثروت - قدرت، تحریف ارزش.
3- بدی تجمل، ناپختگی فرهنگی.
4- خطرات فزایندۀ تنآسایی، فقدان حساسیت برای خدمت.
5- رشد ملایمت نامطلوب نژادی، تنزل بیولوژیک.
6- تهدید بردگی استاندارد شدۀ صنعتی، راکد ماندن شخصیت. کار وارستهساز است اما کار بیش از حد کرخت کننده است.
میلیتاریسم خودکامه و ظالمانه — سبعانه — است. آن سازماندهی اجتماعی را در میان فاتحان رواج میدهد اما شکست خورده را متلاشی میسازد. صنعتگرایی متمدنانهتر است و باید آنقدر ادامه یابد تا نوآوری را رواج دهد و فردگرایی را تشویق کند. جامعه باید از هر طریق ممکن اصالت را ترویج دهد.
به اشتباهِ تمجید از جنگ دست نزنید، بلکه تشخیص دهید برای جامعه چه کرده است، تا بتوانید با دقتی بیشتر مجسم کنید جانشینان آن چه باید فراهم کنند تا پیشرفت تمدن را تداوم بخشند. و اگر چنین جانشینان مکفی فراهم نشوند، در آن صورت باید اطمینان داشته باشید که جنگ برای مدتها ادامه خواهد یافت.
انسان هرگز صلح را به عنوان یک شیوۀ طبیعی زندگی نخواهد پذیرفت، مگر این که کاملاً و مکرراً قانع شود که صلح برای رفاه مادی وی از همه چیز بهتر است، و مگر این که جامعه با خردمندی جانشینانی صلح طلب برای ارضای آن تمایل ذاتی فراهم نماید، تا گهگاه حرکتی جمعی را که به منظور رها ساختن آن احساسات و انرژیهای پیوسته انباشته شوندۀ متعلق به واکنشهای حفظ خودِ نوع بشر طرح شده، آزاد گذارد.
اما جنگ حتی در حال گذار نیز باید به عنوان مدرسۀ تجربه که یک نژاد از فردگرایان خودبین را مجبور ساخت خود را به مرجعیت بسیار تمرکز یافته — یک مدیر کل — تسلیم کنند، مورد احترام قرار گیرد. جنگ به شیوۀ قدیم موجب انتخاب انسانهای ذاتاً بزرگ برای رهبری شد، اما جنگ امروزی دیگر این کار را انجام نمیدهد. جامعه اکنون برای کشف رهبران باید به دستاوردهای صلح، یعنی صنعت، علم، و پیشرفت اجتماعی، رو گرداند.
در بدویترین جامعه، ایل و تبار همه چیز است؛ حتی فرزندان نیز دارایی مشترک آن هستند. خانوادۀ در حال تکامل جای ایل و تبار را در پرورش فرزند گرفت، در حالی که قبایل و طایفههای در حال ظهور جای آن را به عنوان واحد اجتماعی گرفتند.
اشتیاق به سکس و عشق مادری خانواده را بنیاد مینهد. اما دولت واقعی ظاهر نمیشود تا این که گروههای فوق خانواده شروع به شکلگیری کنند. در روزگاران ماقبل خانوادۀ ایل و تبار، رهبری از طریق افرادی که به طور غیررسمی انتخاب شده بودند فراهم میشد. بومیان بیابان نشین آفریقا هرگز فراتر از این مرحلۀ بدوی جلو نرفتهاند. آنها در ایل خود رئیس ندارند.
خانوادهها از طریق پیوندهای خونی در طایفهها وصلت میکردند، تجمع خویشاوندان؛ و این متعاقباً به شکل قبایل تکامل یافت، جوامع سرزمینی. جنگ و فشار خارجی سازماندهی قبیلهای را به طایفههای خویشاوند تحمیل نمود، اما بازرگانی و داد و ستد بود که این گروههای اولیه و بدوی را با درجهای از صلح درونی یکپارچه نگاه میداشت.
صلح در یورنشیا در مقایسه با کلیۀ سفسطههای خیالانگیزِ برنامهریزی رویایی برای صلح از طریق سازمانهای بینالمللی بازرگانی به اندازۀ بسیار بیشتری ترویج میشود. روابط بازرگانی از طریق توسعۀ زبان و از طریق روشهای بهبود یافتۀ ارتباطات، و نیز توسط حمل و نقل بهتر تسهیل شدهاند.
فقدان یک زبان مشترک همیشه مانع رشد گروههای صلحجو شده است، اما پول زبان جهانی بازرگانی مدرن شده است. جامعۀ مدرن عمدتاً از طریق بازار صنعتی یکپارچه نگاه داشته شده است. انگیزۀ سود بردن هنگامی که به وسیلۀ میل به خدمت تقویت شود، یک متمدنساز نیرومند است.
در اعصار کهن هر قبیله با دایرههای هم مرکز ترس و سوءِظن فزاینده محاصره شده بود؛ لذا روزگاری رسم بر این بود که کلیۀ بیگانگان کشته شوند، و بعدها، به بردگی گرفته شوند. ایدۀ قدیمی دوستی به مفهوم پذیرش در طایفه بود؛ و باور بر این بود که عضویت در طایفه موجب زنده ماندن میشود — یکی از کهنترین مفاهیم حیات جاودانه.
آیین پذیرش شامل نوشیدن خون یکدیگر بود. در برخی گروهها آب دهان جای خود را با نوشیدن خون عوض کرد. این منشأ کهن عمل روبوسی است. و کلیۀ آیین معاشرت، اعم از ازدواج یا پذیرش، همیشه با برگزاری جشن خاتمه مییافتند.
در ایام بعد، خون رقیق شده با شراب قرمز مورد استفاده قرار میگرفت، و نهایتاً شراب تنها نوشیده میشد تا مراسم پذیرش مورد تأیید واقع شود. این امر با لمس فنجانهای شراب مهم جلوه داده شده و با آشامیدن نوشیدنی به سرانجام میرسید. عبرانیان یک شکل تغییر یافته از این آیین پذیرش را به کار میبستند. نیاکان عرب آنان ضمن این که دست فرد کاندیدا روی اندام تناسلی فرد بومی قبیله قرار داشت سوگند میخوردند. عبرانیان با خارجیهای مورد پذیرش واقع شده با مهربانی و برادرانه رفتار میکردند. ”غریبهای که در میان شما زندگی میکند باید مثل کسی باشد که در بین شما زاده شده است، و باید او را همانند خود دوست بدارید.“
”دوستی با مهمان“ یک رابطۀ مهمان نوازی موقت بود. هنگامی که مهمانان دیدار کننده میرفتند، یک بشقاب به دو نیم شکسته میشد و یک نیمۀ آن به دوست در حال رفتن داده میشد تا این به صورت یک مقدمۀ مناسب برای یک گروه سوم که در یک دیدار بعد از راه میرسید به کار گرفته شود. برای میهمانان مرسوم بود که در پایان دیدار داستانهای سفرها و ماجراهای خود را بازگو نمایند. داستانگویان ایام پیشین آنقدر مشهور شدند که نهایتاً آداب و رسوم، کار آنها را در طی فصول شکار یا برداشت محصول قدغن ساخت.
اولین معاهدههای صلح ”پیوندهای خونی“ بودند. فرستادگان صلح دو قبیلۀ در حال جنگ ملاقات میکردند، عرض ادب میکردند، و سپس به سوراخ کردن پوست میپرداختند تا جایی که خون از آن جاری میشد. در آن هنگام آنها خون یکدیگر را مکیده و اعلان صلح میکردند.
قدیمیترین مأموریتهای صلح شامل هیئتهای نمایندگی مردانی میشد که بهترین دختران خویش را برای ارضای جنسی دشمنان پیشین خویش میآوردند. اشتیاق جنسی در مقابله با میل وافر به جنگ به کار گرفته میشد. قبیلهای که چنین مفتخر میگشت با عرضۀ دختران خویش دست به یک بازدید متقابل میزد، و در نتیجه صلح به گونهای پایدار برقرار میگشت. و به زودی ازدواج بین خانوادههای رئیسان مجاز شمرده شد.
اولین گروه صلح خانواده بود، سپس طایفه، قبیله، و بعدها ملت، که نهایتاً کشورِ دارای سرزمین امروز شد. این حقیقت که گروههای امروزی صلح از مدتها پیش فراتر از پیوندهای خونی گسترش یافتند تا ملتها را تشکیل دهند بسیار دلگرم کننده است، به رغم این واقعیت که ملتهای یورنشیا هنوز مبالغ هنگفتی برای آمادگیهای جنگی صرف میکنند.
طایفهها گروههایی با پیوند خونی در درون قبیله بودند، و وجود خویش را مدیون برخی منافع مشترک بودند، نظیر:
1- ردیابی تبار خویش به یک نیای مشترک.
2- پیروی از یک نماد مشترک مذهبی.
3- صحبت کردن با لهجۀ یکسان.
4- سهیم شدن در یک مکان سکونت مشترک.
5- ترس از دشمنان مشترک.
6- دارا بودن از یک تجربۀ مشترک نظامی.
سران طایفه همیشه مطیع رئیس قبیله بودند. دولتهای اولیۀ قبیلهای اتحادی ناپایدار از طایفهها بودند. استرالیاییهای بومی هرگز یک شکل قبیلهای دولت را به وجود نیاوردند.
رئیسان صلح طایفه معمولاً از طریق تیرۀ مادری حکومت میکردند. رئیسان جنگ قبیله تیرۀ پدری را برقرار میساختند. دادگاههای رئیسان قبیله و پادشاهان اولیه از سران طایفهها تشکیل میشدند، و رسم بر این بود که آنها چند بار در سال به حضور پادشاه دعوت شوند. این کار وی را قادر میساخت که مراقب آنها باشد و همکاری آنها را به نحو بهتری به دست آورد. طایفهها در کار حکومت بر خودِ محلی به مقصود ارزشمندی به کار گرفته میشدند، اما آنها رشد ملتهای بزرگ و قوی را به اندازۀ زیاد به تعویق انداختند.
هر نهاد بشری دارای یک آغاز بود، و دولت مدنی محصول تکامل تدریجی است، درست همانقدر که ازدواج، صنعت، و مذهب میباشد. از طایفههای اولیه و قبایل بدوی به تدریج انواع پی در پی دولت بشری به وجود آمد. آنها درست تا پیدایش آن اشکال قوانین اجتماعی و مدنی که ثلث سوم قرن بیستم را تعیین ویژگی میکنند آمده و رفتهاند.
با ظهور تدریجی واحدهای خانواده شالودههای دولت در سازمان طایفه، گروهبندی خانوادههای هم تبار، بنا نهاده شد. اولین گروه واقعی دولتی شورای بزرگان طایفه بود. این گروه تنظیم کننده شامل مردان پیری بود که خود را به طریقهای مؤثر ممتاز کرده بودند. خرد و تجربه حتی توسط انسان بربری نیز در همان اوان مورد قدردانی واقع میشد، و دورهای طولانی از استیلای ریش سفیدان به دنبال آمد. این حکومت اُلیگارشیِ سِنی به تدریج جای خود را به ایدۀ پدر سالاری داد.
در شورای اولیۀ ریش سفیدان پتانسیل کلیۀ کارکردهای دولتی نهفته بود: مجریه، مقننه، و قضاییه. هنگامی که شورا آداب و رسوم جاری را تفسیر میکرد، آن یک دادگاه بود. هنگامی که شیوههای جدید کاربرد اجتماعی را برقرار میساخت، مجلس قانونگذاری بود. تا حدی که چنین احکام و لوایحی به مورد اجرا گذارده میشدند، آن مجریه بود. رئیس شورا یکی از پیش قراولان رئیس بعدی قبیله بود.
برخی قبایل شوراهای زنانه داشتند، و گهگاه بسیاری قبایل حکمرانان زن داشتند. برخی قبایل انسان سرخ تعالیم اُنامونالانتون را در پیروی از حکم هم رأی ”شورای هفت نفره“ حفظ نمودند.
برای نوع بشر مشکل بوده است یاد گیرد که صلح یا جنگ هیچکدام نمیتوانند توسط یک جامعۀ در حال منازعه پیش برده شوند. ”جر و بحثهای“ بدوی به ندرت مفید بودند. مردم در همان اوان یاد گرفتند که ارتشی که به وسیلۀ گروهی از سران طایفه فرماندهی شود شانسی در برابر ارتش دارای فرماندهی قوی واحد ندارد. جنگ همیشه یک پادشاه ساز بوده است.
در ابتدا رئیسان جنگ فقط برای خدمت نظامی برگزیده میشدند، و طی ایام صلح، هنگامی که وظایف آنها بیشتر سرشتی اجتماعی داشت، آنها از بخشی از اتوریتۀ خود چشم پوشی میکردند. اما آنها به تدریج شروع به تخطی به فواصل صلح نمودند، و از یک جنگ تا جنگ بعد متمایل به ادامۀ حکومت گشتند. آنها اغلب اطمینان حاصل میکردند که زمان زیادی از یک جنگ تا جنگ بعد وقفه نیفتد. این سرداران اولیه مشتاق صلح نبودند.
در ایام بعد برخی رئیسان برای خدمت غیرنظامی برگزیده میشدند. آنها به دلیل جثۀ غیرعادی یا تواناییهای خارقالعادۀ شخصی انتخاب میشدند. انسانهای سرخ اغلب دو دسته رئیس داشتند، سرقبیلهها یا رئیسان صلح، و رئیسان موروثی جنگ. حکمرانان صلح همچنین داور و معلم بودند.
بر برخی جوامع اولیه حکیمان جادوگر که اغلب به عنوان رئیس عمل میکردند حکومت میکردند. یک مرد به عنوان کاهن، پزشک، و رئیس اجرایی عمل میکرد. بیشتر اوقات نشانهای اولیۀ سلطنتی بدواً علائم یا نمادهای جامۀ کهانت بودند.
و به وسیلۀ این مراحل بود که شاخۀ اجرایی دولت به تدریج پا به عرصۀ وجود گذارد. شوراهای طایفهای و قبیلهای در یک مقام مشورتی و به عنوان پیشگامان شاخههای مقننه و قضایی که بعدها ظاهر شدند ادامه دادند. در آفریقا امروز کلیۀ این اشکال دولت بدوی در میان قبایل گوناگون در واقع وجود دارند.
حکومت مؤثر دولتی فقط با ورود یک رئیس با اختیار کامل اجرایی آمد. انسان دریافت که دولت کارآمد فقط از طریق اعطای قدرت به یک شخصیت به دست میآید، نه از طریق اهدای یک ایده.
حکومت از ایدۀ مرجعیت خانواده یا ثروت سرچشمه گرفت. هنگامی که یک پادشاه کوچک پدر سالار به یک پادشاه واقعی تبدیل گشت، گاهی اوقات ”پدر مردم خویش“ نامیده میشد. بعدها چنین تصور میشد که پادشاهان از قهرمانان برخاستهاند. و باز بعد از آن، به سبب اعتقاد به منشأ الهی پادشاهان، حکومت موروثی گردید.
پادشاهی موروثی از آنارشی اجتناب میکرد. سابقاً در فاصلۀ بین مرگ یک پادشاه و انتخاب یک جانشین هرج و مرج ویرانگری رخ میداد. خانواده یک رهبر بیولوژیک و طایفه یک رهبر طبیعی منتخب داشت. قبیله و بعدها کشور از هیچ رهبر طبیعی برخوردار نبود، و این دلیلی دیگر برای موروثی ساختن ریاست - پادشاهی بود. ایدۀ خانوادههای سلطنتی و آریستوکراسی همچنین پایه در آداب و رسومِ ”مالکیت نام“ در طایفهها داشت.
جانشینی پادشاهان سرانجام به صورت فوق طبیعی تلقی گردید. تصور میشد خون سلطنتی به ایام پرسنل مادیت یافتۀ پرنس کلیگسشیا باز میگردد. از این رو پادشاهان شخصیتهایی بتواره شدند و بیش از حد مورد ترس واقع شدند، و یک شکل خاص از سخنگویی برای استفاده در دربار پذیرفته شد. حتی در ایام اخیر اعتقاد بر این بود که لمس پادشاهان بیماری را درمان میکند، و برخی از مردمان یورنشیا هنوز تصور میکنند که حکمرانانشان دارای منشأ الهی هستند.
پادشاه مورد پرستش اولیه اغلب در انزوا نگاه داشته میشد. تصور میشد که او بیش از آن مقدس است که مورد نظاره کردن واقع شود، به جز در روزهای جشن و روزهای مقدس. معمولاً نمایندهای انتخاب میشد تا نقش وی را بازی کند، و این منشأ نخست وزیران است. اولین فرد کابینه یک سرپرست خوراک بود؛ دیگران به فاصلۀ کوتاهی از پی وی آمدند. حکمرانان به زودی نمایندگانی منصوب ساختند تا مسئول تجارت و مذهب باشند؛ و به وجود آمدن یک کابینه گامی مستقیم به سوی تشخصزدایی از مسئول اجرایی بود. این دستیاران پادشاهان اولیه به اشرافیت مورد قبول تبدیل شدند، و همینطور که زنان به ارج و اعتبار بالاتری دست یافتند، همسر پادشاه به تدریج به شأن ملکه ارتقا یافت.
حکمرانان بیشرافت از طریق کشف زهر قدرت زیادی به دست آوردند. سحر اولیۀ دربار، اهریمنانه بود. دشمنان پادشاه به زودی میمردند. اما حتی مستبدترین حاکم ظالم نیز تحت برخی محدودیتها قرار داشت. او حداقل با ترس همواره موجود از ترور باز داشته میشد. حکیمان جادوگر، پزشکان ساحره، و کاهنان همیشه یک عامل نیرومند بازدارنده در برابر پادشاهان بودهاند. متعاقباً مالکان زمین، آریستوکراسی، نفوذی بازدارنده اعمال میکردند. و گاه و بیگاه، طایفهها و قبایل به سادگی قیام نموده و مستبدان و حاکمان ظالم خویش را سرنگون میکردند. هنگامی که حاکمان معزول به مرگ محکوم میشدند، اغلب به آنان حق انتخاب ارتکاب خودکشی داده میشد. این امر موجب پیدایش رسم اجتماعی رایج باستانی خودکشی در برخی شرایط شد.
خویشاوندی خونی اولین گروههای اجتماعی را تعیین نمود. معاشرت طایفۀ خویشاوند را بسط داد. ازدواج میان قبیلهای گام بعدی در بسط گروهی بود، و قبیلۀ مختلط حاصله اولین گروه به راستی سیاسی بود. پیشرفت بعدی در توسعۀ اجتماعی، تکامل فرقههای مذهبی و انجمنهای سیاسی بود. اینها در ابتدا به صورت انجمنهای مخفی ظاهر شدند و بدواً به طور کامل مذهبی بودند. آنها متعاقباً مقرراتی شدند. آنها در ابتدا کانونهای مردان بودند؛ سپس گروههای زنان ظاهر شدند. آنها در مدتی کم به دو طبقه تقسیم شدند: اجتماعی - سیاسی و مذهبی - عرفانی.
دلایل بسیاری برای سری بودن این انجمنها وجود داشت مثل:
1- ترس از موجب ناخشنودی شدن حاکمان به دلیل تخطی از برخی تابوها.
2- به منظور انجام آیین مذهبی اقلیت.
3- به مقصود حفظ ”روح“ ارزشمند یا اسرار تجارت.
4- برای برخورداری از یک سحر یا طلسم خاص.
صرف اختفای این انجمنها، به کلیۀ اعضا نسبت به سایر افراد قبیله نیرویی اسرارآمیز اعطا میکرد. اختفا همچنین برای تکبر گیرا است. اعضای جدید، آریستوکراسی اجتماعی روزگار خود بودند. پسران بعد از پذیرش با مردان به شکار میرفتند، در حالی که آنها پیش از آن به همراه زنان به جمعآوری سبزیجات میپرداختند. و ناکامی در آزمونهای بلوغ یک خفت بزرگ و ننگ قبیلهای بود، و لذا موجب ماندن آنها در خارج اقامتگاه مردان در کنار زنان و کودکان میگشت، و به آنان به صورت زن گونه نگریسته میشد. علاوه بر آن، آنهایی که مورد پذیرش واقع نمیشدند اجازۀ ازدواج نمییافتند.
مردم بدوی در همان اوان به نوجوانان خود کنترل جنسی میآموختند. جدا ساختن پسران از والدینشان از نوجوانی تا ازدواج امری مرسوم گشت. آموزش و تربیت آنها به انجمنهای مخفی مردان سپرده شد. و یکی از کارکردهای عمدۀ این کانونها کنترل جوانان بالغ بود، تا از به وجود آمدن فرزندان نامشروع جلوگیری شود.
روسپیگری تجاری هنگامی آغاز گشت که این انجمنهای مردان برای استفاده از زنان قبایل دیگر پول پرداخت کردند. اما گروههای اولیه از بیبند و باری جنسی به گونهای خارقالعاده بری بودند.
مراسم پذیرش نوجوانی معمولاً طی یک دورۀ پنج ساله ادامه مییافت. شکنجۀ خودِ زیاد و بریدن دردناک به این مراسم وارد گشت. در ابتدا ختنه به عنوان مناسک پذیرش به داخل یکی از این انجمنهای مخفی به کار گرفته شد. علائم قبیلهای به عنوان بخشی از مراسم پذیرش نوجوانی روی بدن بریده میشدند. خالکوبی به عنوان چنین نشانی از عضویت آغاز گردید. این شکنجه، به همراه محرومیت بسیار طرح شده بود تا این جوانان را پرطاقت سازد و آنان را با واقعیات زندگی و سختیهای اجتناب ناپذیر آن آشنا سازد. این هدف از طریق بازیهای ورزشی و مسابقات فیزیکی که بعداً پدیدار شدند به نحو بهتری به انجام رسید.
اما انجمنهای مخفی توجه خویش را به بهبود اخلاقیات نوجوانی معطوف ساختند. یکی از مقاصد اصلی مراسم بلوغ این بود که به پسر حالی کند که باید کاری به کار همسران مردان دیگر نداشته باشد.
به دنبال این سالهای انضباط و آموزش شدید و درست پیش از ازدواج، مردان جوان معمولاً برای یک دورۀ کوتاه فراغت و آزادی مرخص میشدند. بعد از آن، آنها برای ازدواج و تسلیم و تبعیت مادامالعمر از تابوهای قبیلهای باز میگشتند. و این سنت باستانی به صورت تصور مضحک ”کاشتن گیاهان وحشی“ تا ایام امروز ادامه یافته است.
بسیاری از قبایل دوران بعد تشکیل کانونهای مخفی زنان را مجاز شمردند. هدف این کانونها این بود که دختران نوجوان را برای همسر و مادر شدن آماده سازند. دختران بعد از پذیرش برای ازدواج واجد شرایط بودند و به آنان اجازه داده میشد در ”نمایش عروس“، میهمانیِ بیرون آمدنِ آن روزها، شرکت کنند. رستههای زنانی که بر علیه ازدواج عهد بسته بودند در همان اوان پا به عرصۀ وجود گذاردند.
هنگامی که گروههایی از مردان مجرد و گروههایی از زنان ازدواج نکرده سازمانهای جداگانۀ خویش را تشکیل دادند، فوراً کانونهای غیرمخفی پدیدار شدند. این انجمنها در واقع اولین مدارس بودند. و در حالی که انجمنهای مردان و زنان به کار اذیت و آزار یکدیگر میپرداختند، برخی از آنها قبایل را به جلو سوق دادند، و بعد از تماس با آموزگاران دلمیشیا، با داشتن مدارسی برای هر دو جنس، آموزش پسران و دختران با هم را آزمودند.
انجمنهای مخفی عمدتاً به واسطۀ ویژگی اسرارآمیز عضوگیری خویش به ساختن کاستهای اجتماعی کمک کردند. اعضای این انجمنها در ابتدا برای ترساندن و دور ساختن افراد کنجکاو از آیین نوحه خوانی خویش — پرستش نیاکان — نقاب به چهره میزدند. بعدها این آیین به جلسات ساختگی احضار ارواح، که شایع بود در آنها اشباح ظاهر میشوند، تبدیل شدند. انجمنهای باستانی ”تولد نو“ از علائم استفاده میکردند و یک زبان سری مخصوص را به کار میبردند. آنها همچنین از برخی خوراکها و آشامیدنیها استفاده نمیکردند. آنها به صورت پلیس شب عمل میکردند و سوا از آن در یک رشتۀ گسترده از فعالیتهای اجتماعی کارکرد داشتند.
کلیۀ انجمنهای مخفی سوگند خوردن را اجباری نموده، راز داری را الزامی کرده، و حفظ اسرار را آموزش میدادند. این دستورات موجب ترس و کنترل تودۀ مردم میشد. آنها همچنین به صورت انجمنهای نگاهبان عمل میکردند، و لذا کشتن بدون محاکمه توسط شهروندان عادی را به اجرا در میآوردند. وقتی که قبایل در جنگ بودند، آنها اولین جاسوسان و در دوران صلح اولین پلیسهای مخفی بودند. بهتر از همه، آنها شاهان بیوجدان را مضطرب نگاه میداشتند. پادشاهان در مقابله با آنها پلیس مخفی خویش را به وجود میآوردند.
این انجمنها باعث به وجود آمدن اولین احزاب سیاسی شدند. اولین دولت حزبی، ”قوی“ در مقابل ”ضعیف“ بود. در ایام باستان تغییر دولت فقط موجب جنگ داخلی میگشت، گواهی فراوان بر این که ضعیف قوی شده بود.
این کانونها توسط تجار به منظور وصول بدهی و به وسیلۀ حاکمان برای جمعآوری مالیات به کار گرفته میشدند. دریافت مالیات تقلایی طولانی بوده است، و یکی از اولین اشکال آن ده یک گرفتن بود، یک دهم شکار یا غنایم جنگی. مالیاتها در ابتدا اخذ میشدند تا مخارج منزل پادشاه تأمین گردد، اما پی برده شد که وقتی در پوشش هدیه برای تأمین مراسم مذهبی معبد جمعآوری گردند، وصول آنها آسانتر است.
به زودی این انجمنهای مخفی به شکل اولین سازمانهای خیریه در آمدند و بعدها به صورت اولین انجمنهای مذهبی — پیش قراولان کلیساها — تکوین یافتند. سرانجام برخی از این انجمنها، میان قبیلهای شدند، اولین انجمنهای بینالمللی اخوت.
نابرابری ذهنی و فیزیکی موجودات بشری، پدیداری طبقات اجتماعی را تضمین مینماید. تنها کرات فاقد طبقات اجتماعی، بدویترین و پیشرفتهترین آنها هستند. یک تمدن در حال ظهور هنوز تفکیک سطوح اجتماعی را آغاز نکرده است، در حالی که یک کرۀ استقرار یافته در نور و حیات این تقسیمات نوع بشر را که ویژگی کلیۀ مراحل میانی تکاملی است، به اندازۀ زیاد از بین برده است.
به تدریج که جامعه از سبعیت به سوی بربریت تکوین یافت، اجزای بشری آن به دلایل کلی زیرین تمایل به گروهبندی به شکل طبقات پیدا نمودند.
1- طبیعی — تماس، خویشاوندی، و ازدواج. اولین تمایزات اجتماعی بر مبنای جنسیت، سن، و خون — خویشاوندی با رئیس — بودند.
2- شخصی — شناخت توان، پایداری، مهارت، و شجاعت خلل ناپذیر، که به زودی با شناخت استادی در زبان، دانش، و هوش کلی دنبال گردید.
3- شانس — جنگ و مهاجرت به جدا شدن گروههای بشری انجامید. تکامل طبقاتی بسیار از کشورگشایی، رابطۀ فاتح با شکست خورده، تأثیر پذیرفت؛ در حالی که بردگی اولین تقسیمبندی کلی جامعه را به شکل آزاد و برده به وجود آورد.
4- اقتصادی — غنی و فقیر. ثروت و داشتن بردگان مبنای ژنتیک برای یک طبقۀ جامعه بود.
5- جغرافیایی — طبقات به دنبال استقرار در شهر و روستا به وجود آمدند. شهر و روستا به ترتیب به تفکیک گلهدار - کشتگر و بازرگان - صنعتگر کمک نمودهاند، با نقطه نظرات و واکنشهای متفاوتشان.
6- اجتماعی — طبقات مطابق برآورد مردمی ارزش اجتماعی گروههای متفاوت به تدریج شکل یافتهاند. در بین اولین تقسیمات این نوع، مرزبندی بین آموزگاران کاهن، جنگجویان حاکم، بازرگانان سرمایهدار، کارگران عادی، و بردگان بود. برده هرگز نمیتوانست سرمایهدار شود، گر چه گاهی اوقات مزد بگیر میتوانست پیوستن به صفوف سرمایهداران را انتخاب نماید.
7- شغلی — به تدریج که مشاغل ازدیاد یافتند، به برقراری کاستها و اصناف متمایل شدند. کارگران به سه گروه تقسیم شدند: طبقات حرفهای، شامل حکیمان جادوگر، سپس کارگران ماهر، و به دنبال آن کارگران غیرماهر.
8- مذهبی — انجمنهای فرقهای اولیه طبقات خودشان را در درون طایفهها و قبایل به وجود آوردند، و دینداری و عرفان کاهنان مدتها است که آنان را به صورت یک گروه اجتماعی جداگانه تداوم بخشیده است.
9- نژادی — وجود دو یا تعداد بیشتری از نژادها در درون یک ملت یا واحد ارضی مشخص معمولاً کاستهای رنگین را ایجاد میکند. سیستم اولیۀ کاست هند بر مبنای رنگ بود، همانطور که در مورد مصر باستان چنین بود.
10- سن — جوانی و بلوغ. در میان قبایل تا زمانی که پدر زنده بود، پسر تحت سرپرستی پدر خویش باقی میماند، در حالی که دختر تا زمان ازدواج تحت مراقبت مادر خود قرار داشت.
طبقات اجتماعی انعطاف پذیر و قابل دگرگونی برای یک تمدن در حال تکامل اجتناب ناپذیرند، اما هنگامی که طبقه به کاست تبدیل میشود، وقتی که سطوح اجتماعی دچار رکود میشوند، بهبود ثبات اجتماعی از طریق کاهش ابتکار شخصی حاصل میشود. کاست اجتماعی مشکل پیدا کردن جای فرد را در صنعت حل میکند، اما همچنین به طور جدی توسعۀ فردی را کاهش میدهد و عملاً مانع همکاری اجتماعی میشود.
از آنجایی که طبقات به طور طبیعی در جامعه شکل یافتهاند، تداوم خواهند یافت، تا این که انسان به طور تدریجی به امحاءِ تکاملی آنان از طریق تسلط هوشمندانه بر منابع بیولوژیک، عقلانی، و معنوی یک تمدن در حال پیشروی دست یابد، همانند:
1- بازسازی بیولوژیک تیرههای نژادی — حذف انتخابی تیرههای پست بشری. این کار به ریشهکن نمودن بسیاری از نابرابریهای انسانی خواهد انجامید.
2- تعلیم آموزشی نیروی افزایش یافتۀ مغزی که از چنین بهبود بیولوژیک حاصل خواهد گشت.
3- برانگیختن مذهبی احساسات خویشاوندی و برادری انسانی.
اما این اقدامات فقط میتوانند در هزارههای دور آینده ثمرات حقیقی خویش را به بار آورند، گر چه فوراً بهبود اجتماعی زیادی از تسلط هوشمندانه، خردمندانه، و صبورانه بر این عوامل شتاب پیشرفت فرهنگی حاصل خواهد گشت. مذهب اهرم نیرومندی است که تمدن را از هرج و مرج خارج میسازد، اما جدا از تکیهگاه ذهن معقول و نرمال که با استواری روی انتقال موروثی معقول و نرمال تکیه کرده است ناتوان است.
طبیعت هیچ حقوقی به انسان اعطا نمیدارد، بلکه فقط زندگی و دنیایی برای زندگی کردن. طبیعت حتی حق حیات را نیز اهدا نمیکند، به طوری که میتوان از طریق ملاحظۀ این امر که برای یک انسان غیرمسلح در هنگام دیدار رو در رو با یک ببر گرسنه در جنگل بدوی احتمالاً چه رخ خواهد داد، آن را استنتاج نمود. هدیۀ اصلی جامعه به انسان امنیت است.
جامعه به تدریج مدعی حقوق خود گردید، و در زمان حاضر آنها از این قرارند:
1- تضمین اندوختۀ خوراک.
2- دفاع نظامی — امنیت از طریق آمادگی.
3- حفظ صلح داخلی — جلوگیری از خشونت شخصی و بینظمی اجتماعی.
4- کنترل جنسی — ازدواج، نهاد خانواده.
5- دارایی — حق مالکیت.
6- ترویج رقابت فردی و گروهی.
7- تأمین تحصیل و آموزش جوانان.
8- ترویج بازرگانی و تجارت — توسعۀ صنعتی.
9- بهبود شرایط کار و پاداشها.
10- تضمین آزادی کارهای مذهبی، تا آن حد که کلیۀ این فعالیتهای دیگر اجتماعی بتوانند از طریق برانگیخته شدن معنوی ارج نهاده شوند.
هنگامی که حقوق آنقدر قدیمی هستند که مبدأ آنها ناشناخته است، اغلب حقوق طبیعی نامیده میشوند. اما حقوق بشر در واقع طبیعی نیستند؛ آنها کاملاً اجتماعی هستند. آنها نسبی و پیوسته تغییر پذیرند، و چیزی بیش از قوانین بازی نیستند، یعنی تعدیلات شناخته شدۀ روابط که بر پدیدههای همواره تغییر یابندۀ رقابت بشری حاکمند.
آنچه که در یک عصر به صورت حق تلقی میشود، ممکن است در زمان دیگر چنین تلقی نشود. بقای تعداد زیادی از افراد معیوب و فاسد به این دلیل نیست که آنان از چنان حقوق طبیعی برخوردارند که باید بار آن را بر دوش تمدن قرن بیستم قرار دهند، بلکه صرفاً به این دلیل است که جامعۀ عصر و سنتهای اجتماعی چنین مقرر میدارد.
حقوق بشرِ اندکی در اروپای قرون وسطی به رسمیت شناخته شده بود. در آن هنگام هر انسان به شخصی دیگر تعلق داشت، و حقوق فقط امتیازات یا الطافی بودند که توسط کشور یا کلیسا اعطا میشدند. و سرپیچی از این خطا به همان اندازه اشتباه بود، زیرا به این اعتقاد انجامید که کلیۀ انسانها برابر به دنیا آمدهاند.
افراد ضعیف و پست همیشه برای حقوق برابر مبارزه کردهاند. آنها همیشه اصرار داشتهاند که کشور باید افراد قوی و برتر را مجبور سازد که خواستههای آنان را تأمین نماید و در غیر این صورت آن نقصهایی را که همواره نتیجۀ طبیعی بیتفاوتی و تنآسایی خودشان است برطرف نماید.
اما این ایدهآل برابری، فرزند تمدن است؛ آن در طبیعت یافت نمیشود. حتی خود فرهنگ به طور قطعی نابرابری ذاتی انسانها را از طریق ظرفیت عینی نابرابرشان به نمایش میگذارد. تحقق ناگهانی و غیرتکاملیِ برابریِ به ظاهر طبیعی، انسان متمدن را سریعاً به سنتهای ابتدایی اعصار بدوی پرتاب میکند. جامعه نمیتواند حقوق مساوی به همه عرضه دارد، اما میتواند وعده دهد که حقوق متفاوت هر یک را با انصاف و برابری احقاق نماید. این کار و وظیفۀ جامعه است که برای فرزند طبیعت موقعیتی منصفانه و مسالمتآمیز به منظور پیگیری حفظ خود و شرکت در بقای خود فراهم سازد، در حالی که در عین حال وی را از درجاتی از رضای خاطر، مجموع کلیۀ این سه عنصر تشکیل دهندۀ شادی بشری، برخوردار سازد.
عدالت طبیعی یک تئوری ساختۀ انسان است؛ آن یک واقعیت نیست. در طبیعت، عدالت تماماً تئوریک، کاملاً یک تخیل است. طبیعت فقط یک نوع عدالت را فراهم میسازد — انطباق اجتناب ناپذیر نتایج با علتها.
عدالت، آنطور که توسط انسان درک میشود، به معنی گرفتن حقوق یک فرد میباشد، و لذا موضوع تکامل تدریجی بوده است. مفهوم عدالت ممکن است برای یک ذهن معنویت یافته کاملاً اساسی باشد، اما در کرات فضا به طور تمام و کمال در عرصۀ وجود پدیدار نمیشود.
انسان بدوی کلیۀ پدیدهها را به یک شخص نسبت میداد. انسان بدوی در صورت مرگ نمیپرسید، چه او را کشت، بلکه چه کسی؟ از این رو مرگ تصادفی پذیرفته نمیشد، و در تنبیه جرم انگیزۀ فرد مجرم به طور کامل نادیده انگاشته میشد؛ مطابق آسیبِ وارده قضاوت به عمل میآمد.
در کهنترین جامعۀ بدوی، نظر مردم مستقیماً به مورد اجرا گذارده میشد؛ نیازی به مأموران قانون نبود. در حیات بدوی زندگی خصوصی وجود نداشت. همسایگان یک مرد مسئول رفتار وی بودند؛ لذا حق خود میدانستند که در امور شخصی او کنجکاوی کنند. مقررات جامعه بر مبنای این تئوری تنظیم شده بود که عضویت گروهی باید در عملکرد هر فرد ذینفع باشد و درجاتی از کنترل را بر آن اعمال نماید.
در دوران باستان اعتقاد بر این بود که ارواح از طریق حکیمان جادوگر و کاهنان عدالت را به اجرا در میآورند. بر مبنای این ترتیبات اولین کاشفان جرم و مأموران قانون برگزیده شدند. روشهای اولیۀ کشف جرم آنها شامل به اجرا در آوردن آزمونهای سخت زهر، آتش، و درد بود. این آزمونهای سخت وحشیانه چیزی بیش از تکنیکهای ابتدایی داوری نبودند. آنها لزوماً یک موضوع مورد مناقشه را به طور عادلانه حل و فصل نمیکردند. به عنوان مثال، هنگامی که زهر به کار گرفته میشد، اگر متهم استفراغ میکرد، بیگناه بود.
عهد عتیق یکی از این آزمونهای سخت را ثبت کرده است، یک تست گناه در ازدواج: اگر یک مرد نسبت به پاکدامنی همسر خویش مشکوک بود، وی را نزد یک کاهن میبرد و بدگمانی خویش را بیان میکرد. به دنبال آن، کاهن آمیختهای شامل آب مقدس و جاروبههای کف عبادتگاه را آماده میساخت. بعد از آیین خاص، شامل لعن و نفرینهای تهدیدآمیز، همسر متهم مجبور میشد معجون کثیف را بنوشد. اگر او گناهکار بود، ”آبی که موجب لعنت میشود داخل او شده و تلخ شود، و شکمش متورم گردد، و رانهای او پوسیده شوند، و زن در میان قوم خود نفرین شود.“ اگر بر حسب تصادف، هر زنی میتوانست این معجون کثیف را سر کشد و علائمی از بیماری فیزیکی نشان ندهد، از اتهاماتی که توسط شوهر حسودش عنوان شده بود تبرئه میشد.
این روشهای ظالمانۀ کشف جرم تقریباً توسط کلیۀ قبایل در حال تکامل در یک دوره یا دورۀ دیگر به کار گرفته میشدند. دوئل کردن یک بقای امروزی محاکمه از طریق آزمون سخت میباشد.
جای شگفتی نیست که عبرانیان و سایر قبایل نیمه متمدن چنین تکنیکهای بدوی اجرای عدالت را سه هزار سال پیش به کار میبردند، اما بسیار حیرتآور است که انسانهای متفکر متعاقباً چنین یادگاری از بربریت را در درون صفحات مجموعهای از نگارشات مقدس حفظ کردهاند. تفکر اندیشمندانه باید این را مشخص سازد که هیچ موجود الهی هرگز چنین تعالیم غیرعادلانهای را در رابطه با کشف و صدور حکم برای سوءظن به خیانت در ازدواج نداده است.
جامعه به زودی شیوۀ تسویه حساب از طریق انتقامگیری را پذیرفت: چشم به عوض چشم، جان به عوض جان. قبایل در حال تکامل همگی این حق انتقام خونی را به رسمیت میشناختند. انتقام هدف زندگی بدوی شد، اما از آن هنگام تا به حال مذهب این عملکردهای اولیۀ قبیلهای را به قدر زیاد تغییر داده است. آموزگاران مذهب آشکار شده همیشه اعلام کردهاند ”خداوند میگوید: ’انتقام از آن من است.‘“ در روزگاران پیشین کشتن در کادر انتقام مجموعاً بیشباهت به قتلهای امروز، تحت بهانۀ قانون نوشته نشده، نبود.
خودکشی یک شیوۀ معمول انتقام بود. اگر یک نفر نمیتوانست در دوران حیات انتقام خود را بگیرد، با این اعتقاد میمرد که میتواند به عنوان یک روح بازگردد و از دشمن خود تقاص گیرد. و چون این اعتقاد خیلی کلی بود، تهدید به خودکشی در پلۀ جلوی در دشمن معمولاً برای مطیع ساختن وی کافی بود. انسان بدوی زندگی را خیلی عزیز نمیشمرد؛ خودکشی به خاطر یک امر ناقابل معمول بود. اما تعالیم دلمِیشیاییها این رویه را به اندازۀ زیاد کاهش داد، در حالی که در روزگاران جدیدتر آسایش، رفاه، مذهب، و فلسفه متحد شدهاند تا زندگی را شیرینتر و مطلوبتر سازند. با این وجود، اعتصابات غذا، یک روش امروزی قابل قیاس با این شیوۀ انتقام روزگار کهن است.
یکی از باستانیترین قوانین مدون پیشرفتۀ قبیلهای مربوط به تقبل عداوت خونی به عنوان یک امر قبیلهای بود. اما عجیب است که حتی در آن دوران نیز یک مرد میتوانست همسر خود را بدون مجازات بکشد، مشروط به این که کاملاً بهای او را میپرداخت. با این وجود، اسکیموهای امروز حکم و اجرای کیفر یک جرم را، حتی برای قتل، به خانوادۀ فردی که در حقش ناروا عمل شده واگذار میکنند.
پیشرفت دیگر بستن جریمه برای نقض تابوها، قید مجازاتها بود. این جرایم در بر گیرندۀ اولین درآمد عمومی بودند. رسم پرداخت ”خون بها“ همچنین به عنوان جانشینی برای خونخواهی رایج گشت. چنین غرامتهایی معمولاً به صورت زنان یا چهارپایان پرداخت میشدند. مدتها طول کشید که جرایم واقعی، غرامت پولی، به عنوان مجازات جرم در نظر گرفته شود. و چون ایدۀ مجازات اساساً غرامت بود، هر چیز، از جمله حیات بشری، سرانجام دارای بهایی گشت که میتوانست به صورت غرامت پرداخت شود. عبرانیان اولین کسانی بودند که رسم پرداخت خون بها را ملغی ساختند. موسی آموزش میداد که آنان باید ”برای جان یک قاتل که مجرم به قتل است، هیچ فدیهای نپذیرند؛ او قطعاً باید کشته شود.“
بدین ترتیب عدالت ابتدا به وسیلۀ خانواده، سپس به وسیلۀ طایفه، و بعدها به وسیلۀ قبیله مقرر گردید. اجرای عدالت راستین به تاریخ انتقامگیری از گروههای خصوصی و خویشاوند باز میگردد که به دستان گروه اجتماعی، کشور، سپرده شد.
مجازات از طریق زنده زنده سوزاندن زمانی یک رسم متداول بود. این کار توسط بسیاری از فرمانروایان دوران باستان، از جمله حمورابی و موسی، مورد تأیید بود. موسی فرمان میداد که بسیاری از جرمها، به ویژه آنهایی که از طبیعت گران جنسی برخوردار بودند، باید از طریق سوزاندن روی چوبۀ مرگ مورد مجازات واقع شوند. اگر ”دختر یک کاهن“ یا یک شهروند دیگر پیشوا به روسپیگری علنی دست میزد، این رسم عبرانی بود که ”وی را با آتش بسوزانند.“
خیانت — ”خود فروشی“ یا عهد شکنی نسبت به یاران قبیلهای — اولین جرم درخور اعدام بود. دزدیدن احشام عموماً از طریق مرگ فوری مورد مجازات قرار میگرفت، و حتی اخیراً دزدیدن اسب به گونهای مشابه مورد مجازات واقع شده است. اما با گذشت زمان، کاشف به عمل آمد که شدت مجازات، آنقدر که قطعیت و فوریت آن یک عامل ارزشمند بازدارنده برای جرم بود، بازدارنده نبود.
هنگامی که جامعه نمیتواند مجرمان را مجازات کند، ناخشنودی گروهی، خود را به صورت قانون لینچ قطعیت میبخشد. دور اندیشی تحصن، یک وسیلۀ گریز از این خشم ناگهانی گروهی بود. لینچ کردن و دوئل کردن نمایانگر عدم تمایل فرد به واگذاری جبران شخصی امر به کشور است.
تمایز آشکار میان سنن اجتماعی و قوانین به همان اندازه دشوار است که نشان داده شود که دقیقاً چه وقت در هنگام سپیدهدم شب جای خود را به روز میدهد. سنن اجتماعی قوانین و مقررات پلیسی در حال تدوین هستند. سنن تعریف نشدۀ اجتماعی وقتی که زمانی طولانی از برقراریشان میگذرد، تمایل به تبلور یافتن به قوانین دقیق، مقررات محکم، و آداب و رسوم به خوبی تعریف شدۀ اجتماعی دارند.
قانون همیشه در ابتدا منفی و منع کننده است. در تمدنهای در حال پیشرفت آن به طور فزاینده مثبت و راهنما میشود. جامعۀ اولیه به طور منفی عمل میکرد، و از طریق تحمیل این فرمان بر سایرین، که ”نباید قتل کنید“، به فرد حق زندگی عطا میکرد. هر اعطای حقوق یا آزادی به فرد مستلزم محدود ساختن آزادیهای کلیۀ افراد دیگر میباشد، و این کار به وسیلۀ تابو، قانون بدوی، انجام میشود. کل ایدۀ تابو ذاتاً منفی است، و برای جامعۀ بدوی در سازمان آن به طور کامل منفی بود، و اجرای اولیۀ عدالت شامل اِعمال تابوها میشد. اما در ابتدا این قوانین فقط شامل حال هم قبیلهایها میشد، آنطور که به وسیلۀ عبرانیان دوران بعد، که برای رفتار با اشخاص غیریهودی مبانی اخلاقی متفاوتی داشتند نمایانگر است.
سوگند خوردن در روزگاران دلمیشیا آغاز شد، به این منظور که شهادت دادن را حقیقیتر جلوه دهد. چنین سوگندهایی شامل لعنت کردن به خود بود. سابقاً هیچ فردی بر علیه گروه بومی خود شهادت نمیداد.
جرم یک تهاجم به آداب و رسوم قبیلهای بود، گناه تخطی از آن تابوهایی بود که از تأیید روحی برخوردار بودند. و به سبب عدم توانایی در جدا ساختن جرم و گناه یک سردرگمی طولانی وجود داشت.
نفع شخصی تابوی کشتن را ایجاد کرد، جامعه آن را به عنوان آداب و رسوم سنتی مورد تأیید قرار داد، در حالی که مذهب سنت را به عنوان قانون اخلاقی تقدیس نمود، و بدین ترتیب هر سه دست به دست هم دادند تا حیات بشری را امنتر و مقدس نمایند. اگر حقوق مورد پذیرش مذهب نبود، جامعه نمیتوانست در طی ایام اولیه وحدت خود را حفظ نماید. خرافات، نیروی پلیسی اخلاقی و اجتماعی اعصار طولانی تکاملی بود. مردم باستان همگی ادعا میکردند که قوانین کهنشان، تابوها، توسط خدایان به نیاکانشان اعطا شدهاند.
قانون، یک سند مدون تجربۀ طولانی بشر، نظرِ شکل یافته و قانونی شدۀ عموم است. آداب و رسوم، مادۀ خام تجربۀ انباشته شده بودند که از درون آن، افکار حاکم دوران بعد قوانین نوشته شده را فرموله کردند. قاضی دوران باستان هیچ قوانینی نداشت. او هنگامی که تصمیمی را اعلام میکرد، صرفاً میگفت: ”رسم بر این است.“
ارجاع به سنت در تصمیمات دادگاه نمایانگر تلاش قضات برای انطباق قوانین نوشته شده با شرایط تغییر یابندۀ جامعه است. این کار، انطباق پیشرونده را با شرایط در حال دگرگونی اجتماعی در ترکیب با تأثیر استمرار سنتی تأمین میسازد.
اختلافات بر سر دارایی به طرق بسیار حل و فصل میشدند، مثل:
1- از طریق نابود ساختن دارایی مورد مشاجره.
2- از طریق زور — رقیبان بر سر آن میجنگیدند.
3- از طریق داوری — یک طرف سوم تصمیم میگرفت.
4- از طریق درخواست از بزرگان — بعدها درخواست از دادگاهها.
اولین دادگاهها نزاع با مشت را تحت قاعده درآوردند؛ قضات صرفاً میانجی یا داور بودند. آنها اطمینان حاصل میکردند که دعوا مطابق قوانین تأیید شده انجام پذیرد. با ورود به نبرد دادگاهی، هر طرف ودیعهای نزد قاضی باقی میگذاشت تا پس از این که یک نفر توسط دیگری شکست میخورد، برای هزینهها و جریمۀ آن پرداخت شود. ”قدرت هنوز حق بود.“ بعدها مشاجرات لفظی جانشین ضربات فیزیکی شدند.
هدف از ایدۀ عدالت بدوی این نبود که انصاف برقرار شود، بلکه این که کشمکش حل و فصل شود و بدین ترتیب از بینظمی عمومی و خشونت شخصی جلوگیری به عمل آید. اما انسان بدوی از آنچه که اکنون یک بیعدالتی تلقی میشود آنقدر بدش نمیآمد. این امر مسلم پنداشته میشد که آنهایی که قدرت دارند، به گونهای خودپسندانه از آن استفاده میکنند. با این حال، وضعیت هر تمدن میتواند از طریق موشکافی و عدل دادگاههای آن و توسط صداقت قضات آن به طور بسیار دقیق تعیین شود.
پیکار بزرگ در تکامل دولت به تمرکز قدرت مربوط میشود. سرپرستان جهان از روی تجربه آموختهاند که هنگامی که توازن صحیح قدرت بین شاخههای به خوبی هماهنگ شدۀ مجریه، مقننه، و قضاییه حفظ میشود، مردمان تکاملی در کرات مسکونی از طریق نوع دولت مدنی نماینده به بهترین نحو تحت نظم در میآیند.
در حالی که اتوریتۀ بدوی بر مبنای قدرت، نیروی فیزیکی، قرار داشت، دولت ایدهآل سیستم نماینده است که در آن رهبری بر مبنای توانایی است، اما در روزگاران بربریت آنقدر جنگ زیاد بود که اجازه نمیداد دولت نماینده به طور مؤثر عمل نماید. در پیکار طولانی بین تقسیم قدرت و یگانگی فرماندهی، دیکتاتور پیروز میشد. نیروهای اولیه و پراکندۀ شورای بدوی بزرگان به تدریج در شخص پادشاه مطلق متمرکز شدند. بعد از ورود پادشاهان واقعی گروههای بزرگان به صورت گروههای مشورتی نیمه مقننه - قضایی تداوم یافتند. بعدها، پارلمانهایی با منزلت همتراز پدیدار شدند، و سرانجام دادگاههای عالی قضایی جدا از پارلمانها تأسیس شدند.
پادشاه اجرا کنندۀ آداب و رسوم، قانون اولیه یا نوشته نشده، بود. بعدها او لوایح قضایی، تبلور افکار عمومی، را به اجرا میگذاشت. یک مجلس مردمی به عنوان جلوهای از افکار عمومی، گر چه ظهورش آهسته بود، نشانگر یک پیشرفت بزرگ اجتماعی بود.
پادشاهان اولیه به واسطۀ آداب و رسوم — توسط سنت یا افکار عمومی — به اندازۀ زیاد محدود بودند. در ایام اخیر برخی ملل یورنشیا این آداب و رسوم را به شکل اصول مستند برای دولت مدون کردهاند.
انسانهای یورنشیا حق دارند از آزادی برخوردار باشند. آنها باید سیستمهای دولتی خویش را ایجاد نمایند. آنها باید قوانین اساسی خود یا سایر منشورهای اتوریتۀ مدنی و اسلوبهای حکومتی را انتخاب نمایند. و پس از انجام این کار باید شایستهترین و ارزشمندترین مردم خویش را به عنوان رئیس جمهور برگزینند. برای نمایندگان شاخۀ مقننه باید فقط آنهایی را که برای انجام چنین مسئولیتهای مقدس به لحاظ عقلانی و اخلاقی واجد صلاحیت هستند انتخاب نمایند. به عنوان قضات محکمههای بالا و عالی قضایی خویش فقط آنهایی باید برگزیده شوند که از موهبت توان طبیعی برخوردارند و از طریق تجربۀ سرشار خردمند شدهاند.
اگر انسانها آزادی خود را حفظ نمایند، باید بعد از انتخاب منشور آزادی خویش، تفسیر خردمندانه، هوشمند، و بیباکانۀ آن را تدارک بینند، تا حدی که از مسائل زیرین پیشگیری شود:
1- غصب غیرمجاز قدرت توسط شاخههای مجریه یا قضاییه.
2- نابکاریهای آشوبگران نادان و خرافی.
3- کند شدن پیشرفت علمی.
4- بنبست تسلط بیخاصیتی.
5- سلطۀ اقلیتهای خبیث.
6- کنترل توسط دیکتاتورهای بالقوه جاهطلب و زیرک.
7- اختلال مصیببار سرآسیمگی.
8- بهرهکشی توسط افراد بیوجدان.
9- مالیاتبندی بردهوار شهروندان توسط کشور.
10- فقدان عدل اجتماعی و اقتصادی.
11- یگانگی کلیسا و کشور.
12- از دست دادن آزادی شخصی.
اینها مقاصد و اهداف دادگاههایی هستند که بر مبنای قانون اساسی به عنوان کنترل کنندگان موتور دولت نماینده در یک کرۀ تکاملی عمل میکنند.
پیکار نوع بشر برای کامل سازی دولت در یورنشیا به کامل سازی کانالهای حکومت، به انطباق آنها به نیازهای پیوسته تغییر یابندۀ جاری، به بهبود تقسیم قدرت در درون دولت، و سپس به برگزیدن چنان رهبران حکومتی که به راستی خردمند باشند مربوط میباشد. در حالی که یک شکل الهی و ایدهآل دولت وجود دارد، چنین دولتی نمیتواند به طور الهی برملا شود، بلکه باید توسط مردان و زنان هر سیاره در سراسر جهانهای زمان و مکان به آهستگی و با پرکاری کشف گردد.
[عرضه شده توسط یک ملک صادق نبادان.]
کشور تکامل مفید تمدن است؛ آن نمایانگر منفعت خالص جامعه از ویرانگریها و مصائب ناشی از جنگ است. حتی کشورداری صرفاً تکنیک انباشته شده برای تنظیم کشمکش رقابتآمیز نیرویی میان قبایل و ملتهای در حال مبارزه است.
کشور امروزین نهادی است که در پیکار طولانی برای قدرت گروهی بقا یافت. قدرت برتر نهایتاً غالب شد، و آفریدهای واقعی — کشور — به همراه این داستان خیالی اخلاقی که وظیفۀ مطلق شهروند است که برای کشور زندگی کرده و بمیرد، را ایجاد نمود. اما کشور یک آفرینش الهی نیست؛ آن حتی به وسیلۀ عمل ارادی هوشمندانۀ بشر به وجود نیامده است. آن کاملاً یک نهاد تکاملی است و تماماً منشأ اتوماتیک داشت.
کشور یک سازمان تنظیم کنندۀ اجتماعی ارضی است، و قویترین، مؤثرترین، و پایدارترین کشور متشکل از یک ملت واحد است که مردم آن از یک زبان، آداب و رسوم، و سنتهای مشترک برخوردار باشند.
کشورهای اولیه کوچک بودند و همگی نتیجۀ کشورگشایی بودند. منشأ آنها اجتماعات داوطلبانه نبود. بسیاری از آنها توسط چادرنشینان استیلاگر که به منظور غلبه و برده سازی بر گلهداران صلح طلب یا برزگران اسکان یافته یورش میبردند بنیاد نهاده شدند. چنین کشورهایی که از کشورگشایی ناشی شدند، الزاماً، طبقهبندی شدند. طبقات اجتناب ناپذیر بودند، و مبارزات طبقاتی همواره انتخابی بودهاند.
قبایل شمالی انسانهای سرخ آمریکا هرگز به صورت کشور واقعی درنیامدند. آنها هرگز فراتر از کنفدراسیون ناپایداری از قبایل، یک شکل بسیار ابتدایی کشور، پیش نرفتند. نزدیکترین دستیابی آنها فدراسیون ایرُکوا بود؛ اما این گروه متشکل از شش ملت هیچگاه کاملاً به صورت یک کشور عمل نکرد، و به دلیل فقدان برخی ضروریات حیات ملی امروزی نتوانست بقا یابد، و آنها عبارت بودند از:
1- کسب و میراثبری دارایی خصوصی.
2- شهرها به علاوۀ کشاورزی و صنعت.
3- حیوانات اهلی سودمند.
4- سازمان عملی خانواده. این انسانهای سرخ به خانوادۀ مادری و میراث برادرزاده و خواهرزاده چسبیدند.
5- سرزمین مشخص.
6- یک رهبر اجرایی قوی.
7- برده سازی اسرا — آنها اسرا را نه در میان خود پذیرفتند و نه قتل عام کردند.
8- کشورگشاییهای قاطع.
انسانهای سرخ بیش از حد دمکراتیک بودند. آنها یک دولت خوب داشتند، اما ناکام ماند. اگر آنها با تمدن پیشرفتهتر انسان سفید که روشهای دولتی یونانیها و رومیها را دنبال مینمود به طور زودرس مواجه نمیشدند سرانجام یک کشور به وجود میآوردند.
کشور موفق روم بر این مبانی استوار بود:
1- خانوادۀ پدری.
2- کشاورزی و اهلی کردن حیوانات.
3- تراکم جمعیت — شهرها.
4- مالکیت خصوصی و زمین.
5- بردگی — طبقات شهروندی.
6- استیلا و تجدید سازمان مردمان ضعیف و عقب مانده.
7- سرزمین مشخص با جادهها.
8- فرمانروایان فردی و قوی.
ضعف بزرگ تمدن روم و عاملی در سقوط نهایی امپراتوری، شرط ظاهراً آزادیخواهانه و پیشرفته برای از قیومت خارج کردن پسر در سن بیست و یک سالگی و رهایی بیقید و شرط دختر بود، طوری که دختر آزاد بود با مرد انتخابی خود ازدواج نماید یا در سرزمین خود بیرون رود و دست به کار غیراخلاقی زند. زیان به جامعه شامل خود این رفرمها نبود بلکه بیشتر در شیوۀ ناگهانی و گستردۀ پذیرش آنها بود. سقوط روم نشانگر این است که هنگامی که یک کشور تحت بسط خیلی سریع و انحطاط داخلی قرار میگیرد چه میتوان انتظار داشت.
کشور بدوی از طریق افول پیوند خونی به نفع پیوند سرزمینی میسر گشت، و چنین اتحادیههای قبیلهای معمولاً از طریق کشورگشایی به طور محکم پیوند میخوردند. در حالی که یک استقلال که فراتر از کلیۀ پیکارهای کوچکتر و اختلافات گروهی است، ویژگی کشور راستین است. هنوز بسیاری طبقات و کاستها در سازمانهای بعدی کشوری به صورت بقایای طایفهها و قبایل روزگاران پیشین تداوم دارند. کشورهای بعدی و بزرگترِ دارای قلمرو، پیکاری طولانی و تلخ با این گروههای کوچکتر هم تبار طایفهای داشتند. دولت قبیلهای نشانگر انتقالی ارزشمند از اتوریتۀ خانوادگی به کشوری بود. در طول ایام بعد بسیاری طایفهها از داد و ستدها و سایر انجمنهای صنعتی خارج شدند.
ناتوانی ادغام کشوری به قهقرا به شرایط پیش کشوری تکنیکهای دولتی، همانند فئودالیسم قرون وسطی در اروپا، میانجامد. در طول این اعصار تاریک، کشور قلمرودار فرو پاشید و به گروههای کوچک قلعهدار، ظهور مجدد مراحل طایفهای و قبیلهای توسعه، بازگشت شد. حتی اکنون نیمه کشورهای مشابه در آسیا و آفریقا وجود دارند، اما کلیۀ آنها بازگشتهای تکاملی نیستند؛ بسیاری از آنها هستههای آغازین کشورهای آیندهاند.
دمکراسی گر چه یک ایدهآل است، محصولی از تمدن است، نه تکامل. آهسته حرکت کنید! با دقت انتخاب نمایید! زیرا خطرات دمکراسی عبارتند از:
1- تمجید از میان مایگی.
2- انتخاب حکمرانان پست و نادان.
3- عدم توانایی در شناخت واقعیتهای اساسی تکامل اجتماعی.
4- خطر حق رأی همگانی به دستان اکثریت تحصیل نکرده و تنآسا.
5- بردۀ افکار عمومی بودن؛ اکثریت همیشه درست نمیگوید.
افکار عمومی، نظر عام، همیشه حرکت جامعه را کند کرده است؛ با این حال ارزشمند است، زیرا در حالی که تکامل اجتماعی را کند میکند، حافظ تمدن است. آموزش افکار عمومی تنها روش امن و راستین شتاب بخشیدن به تمدن است؛ زور فقط یک راه حل موقت است، و به تدریج که گلولهها جای خود را به برگههای رأی میدهند، رشد فرهنگی به طور فزاینده شتاب مییابد. افکار عمومی، آداب و رسوم، انرژی اساسی و بنیادین در تکامل اجتماعی و توسعۀ کشور هستند، اما اگر بخواهند برای کشور ارزشمند باشند، باید جلوۀ خشونتآمیز نداشته باشند.
اندازهگیری پیشرفت جامعه توسط درجهای که افکار عمومی بتواند رفتار شخصی و تنظیم مقررات کشور را از طریق بیان غیرخشونتآمیز کنترل کند، به طور مستقیم تعیین میشود. دولت به راستی متمدن زمانی فرا رسید که افکار عمومی با نیروهای امتیاز شخصی ملبّس گردید. انتخابات عمومی ممکن است همیشه کارها را به نحو صحیح تعیین تکلیف ننماید، اما حتی برای انجام یک کار نادرست نمایانگر شیوهای درست است. تکامل به یکباره عالیترین کمال را ایجاد نمینماید، بلکه تعدیل عملیِ نسبی و پیشرو.
ده گام یا مرحله برای تکامل یک شکل عملی و مؤثر دولت نماینده وجود دارد و آنها عبارتند از:
1- آزادی شخص. بردگی، نظام ارباب و رعیتی، و کلیۀ اشکال اسارت بشری باید از بین بروند.
2- آزادی فکر. تا وقتی که مردمی آزاد آموزش نیافتهاند — تعلیم نیافتهاند که به گونهای هوشمندانه فکر کنند و به نحوی خردمندانه برنامهریزی کنند — آزادی معمولاً بیشتر آسیب زننده است تا مفید.
3- حکومت قانون. آزادی فقط زمانی میتواند مورد بهرهوری قرار گیرد که خواستهها و امیال حکمرانان بشری مطابق قوانین بنیادینِ پذیرفته شده با قوانین پارلمانی تعویض گردند.
4- آزادی گفتار. دولت نماینده بدون آزادی کلیۀ اشکال بیان آرمانها و نظریات بشری غیرممکن است.
5- امنیت مال. دولتی که قادر نباشد حق برخورداری از دارایی شخصی را به نحوی تأمین نماید نمیتواند برای مدتی طولانی دوام آورد. انسان مشتاقانه طالب حق استفاده، کنترل، هدیه دادن، فروش، اجاره، و به ارث گذاشتن دارایی شخصی خویش است.
6- حق دادخواست. دولت نماینده حق شهروندان را برای استماع به عهده میگیرد. امتیازِ دادخواست سرشت شهروندیِ آزاد است.
7- حق حکمرانی. شنیده شدن کافی نیست؛ قدرت دادخواست باید تا حد واقعی مدیریت دولت پیش رود.
8- حق رأی همگانی. پیش فرض دولت نماینده رأی دهندگانی هوشمند، مؤثر، و همگانی است. ماهیت چنین دولتی همواره از طریق سیرت و میزان کارایی آنهایی که تشکیل دهندۀ آنند تعیین میشود. به تدریج که تمدن پیش میرود، ضمن این که برای هر دو جنس حق رأی عمومی باقی میماند، به طور مؤثر تعدیل خواهد یافت، از نو گروهبندی خواهد شد، و از جهات دیگر ناهمسان خواهد گشت.
9- کنترل کارمندان دولت. هیچ دولت مدنی قادر به خدمت و کارآمد نیست مگر این که شهروندان از تکنیکهای خردمندانۀ هدایت و کنترل صاحب منصبان و کارمندان دولت برخوردار شوند و استفاده نمایند.
10- نمایندگی هوشمند و آموزش یافته. بقای دمکراسی به دولت موفق نماینده بستگی دارد؛ و آن مشروط به روال انتخاب تنها آن افرادی به مقامهای دولتی است که از نظر تکنیکی آموزش یافته، به لحاظ عقلانی شایسته، از نظر اجتماعی وفادار، و به لحاظ اخلاقی مناسب باشند. فقط از طریق چنین دوراندیشیهایی دولت مردم، توسط مردم، و برای مردم میتواند حفظ شود.
شکل سیاسی یا اداری یک دولت اهمیت اندکی دارد، مشروط به این که ملزومات پیشرفت مدنی — آزادی، امنیت، آموزش، و هماهنگی اجتماعی — را فراهم سازد. آنچه که مسیر تکامل اجتماعی را تعیین میکند این نیست که یک کشور چه است بلکه چه میکند. و روی هم رفته، هیچ کشوری نمیتواند از ارزشهای اخلاقی شهروندان خود فراتر رود، همانطور که در رهبران انتخابی آن نمایان است. نادانی و خودخواهی سقوط حتی بالاترین نوع دولت را تضمین مینماید.
خودستایی ملی گر چه بسیار مایۀ تأسف است، برای بقای اجتماعی ضروری بوده است. دکترین مردم برگزیده یک عامل اساسی در پیوند قبیلهای و ساختن ملتها درست تا ایام معاصر بوده است. اما هیچ کشوری نمیتواند به سطوح ایدهآل کارکرد دست یابد، تا این که هر شکل از عدم تحمل عقاید دیگران مهار گردد؛ آن به طور پیوسته مغایر با پیشرفت بشری است. و میتوان از طریق هماهنگی علم، بازرگانی، سرگرمی، و مذهب، با عدم تحمل عقاید دیگران به بهترین نحو مبارزه کرد.
کشور ایدهآل تحت نیروی محرکۀ سه انگیزۀ نیرومند و هماهنگ عمل مینماید:
1- وفاداری مهرآمیز که از تحقق برادری بشری ناشی میشود.
2- میهن دوستی هوشمند که روی ایدهآلهای خردمندانه پایه ریزی شده است.
3- بصیرت کیهانی که به صورت واقعیات، نیازها، و اهداف سیارهای تفسیر میشود.
تعداد قوانین کشور ایدهآل اندک هستند، و از میان عصر منفیگرای تابو به داخل دورۀ پیشرفت مثبت آزادی فردی به دنبال کنترل خودِ افزایش یافته عبور کردهاند. کشور والا نه فقط شهروندان خود را به کار ملزم میسازد بلکه همچنین آنها را به استفادۀ سودمند و تعالی بخش از آسایش فزاینده که از رهایی از کار طاقت فرسا از طریق عصر در حال پیشرفت ماشین حاصل میشود، جلب میکند. آسایش باید همپای مصرف موجب تولید شود.
هیچ جامعهای که بیکاری را مجاز میدارد یا فقر را روا میدارد، به قدر زیادی پیشرفت نکرده است. اما اگر افراد منحط و فاسد آزادانه مورد حمایت واقع شوند و بدون محدودیت اجازه یابند تولید مثل کنند، هرگز ممکن نیست فقر و وابستگی از بین برود.
یک جامعۀ اخلاقی باید کوشش کند حرمت نفس شهروندانش را حفظ نماید و به هر فرد نرمال فرصت مکفی برای شکوفایی خود اعطا کند. چنین برنامهای از کامیابی اجتماعی، والاترین نوع جامعۀ فرهنگی را به بار میآورد. تکامل اجتماعی باید به وسیلۀ سرپرستی دولتی که کمترین میزان کنترل مقرراتی را اعمال میکند ترغیب شود. آن دولتی از همه بهتر است که ضمن انجام بیشترین میزان هماهنگی، به کمترین اندازه حکومت میکند.
ایدهآلهای شکلیابی کشور باید از طریق تکامل، به وسیلۀ رشد آهستۀ آگاهی مدنی، شناخت وظیفه، و امتیاز خدمت اجتماعی به دست آید. در ابتدا انسانها به دنبال پایان حکومت سیاستمداران قدرت طلب مسئولیتهای دولت را به عنوان یک وظیفه به عهده میگیرند، اما بعدها به عنوان یک امتیاز، به عنوان بالاترین افتخار، در صدد کسب این خدمت برمیآیند. مرتبت هر سطح تمدن از طریق میزان کارایی شهروندان آن که داوطلبانه مسئولیتهای کشوری را میپذیرند به طور دقیق به نمایش گذارده میشود.
در یک کشور فدرال واقعی، کار حکمرانی بر شهرها و استانها از طریق کارشناسان به انجام میرسد، و درست همانند کلیۀ اشکال دیگر انجمنهای اقتصادی و تجاری مردم سرپرستی میشود.
در کشورهای پیشرفته خدمت سیاسی به صورت بالاترین جانفشانی شهروندی ارج نهاده میشود. بزرگترین بلندپروازیِ عاقلترین و والامنشترین شهروندان، دستیابی به سپاس مدنی و انتخاب شدن یا منصوب شدن به مقامهای مورد اعتماد دولتی است، و چنین دولتهایی بالاترین افتخارات قدردانی خود را برای خدمت به کارمندان دولت و خادمان اجتماعی اعطا میدارند. بعد از آن افتخارات به ترتیب نام به فیلسوفان، آموزگاران، دانشمندان، صنعتگران، و نظامیان اعطا میشوند. والدین به واسطۀ پیشرفت فرزندان خود به طور شایسته پاداش میگیرند، و رهبران صرفاً مذهبی که سفیران پادشاهی معنوی هستند، پاداشهای واقعی خود را در دنیای دیگر دریافت میدارند.
اگر بنا بر این باشد که اقتصاد، جامعه، و دولت باقی بمانند، باید تکامل یابند. شرایط ایستا در یک کرۀ تکاملی نشانگر اضمحلال است؛ فقط آن نهادهایی که با جریان تکاملی پیش میروند پابرجا میمانند.
برنامۀ مترقی یک تمدن در حال توسعه عبارت است از:
1- حفظ آزادیهای فردی.
2- حفاظت از خانه و کاشانه.
3- ترویج امنیت اقتصادی.
4- پیشگیری از بیماریها.
5- تحصیل اجباری.
6- اشتغال اجباری.
7- استفادۀ سودمندانه از وقت فراغت.
8- سرپرستی نگون بختان.
9- بهبود نژادی.
10- ترویج علم و هنر.
11- ترویج فلسفه — خرد.
12- رشد بصیرت کیهانی — معنویت.
و این پیشرفت در هنرهای تمدن مستقیماً به تحقق بالاترین اهداف بشری و الهیِ تلاش انسانی میانجامد، یعنی دستیابی اجتماعی به برادری انسان و منزلت شخصی خدا آگاهی که در میل وافر هر فرد به انجام خواست پدر آسمانی نمایان میشود.
پدیداری برادری راستین نشانگر این است که یک نظم اجتماعی فرا رسیده است، نظمی که در آن کلیۀ انسانها از این که بار یکدیگر را به دوش کشند شادمان میشوند. آنها در واقع میل وافر دارند که اصل طلایی را به کار بندند. اما آنگاه که افراد ضعیف یا بد سرشت منتظرند که از آنهایی که عمدتاً با انگیزۀ وقف به خدمت راستین، زیبا، و نیک حرکت میکنند به طور غیرعادلانه و اهریمنی سوءِ استفاده نمایند، چنین جامعۀ ایدهآلی نمیتواند تحقق یابد. در چنین وضعیتی فقط یک مسیر عملی است: ”حکمرانان طلایی“ میتوانند جامعهای مترقی تأسیس کنند که در آن مطابق ایدهآلهای خود زندگی کنند، ضمن این که یک دفاع مکفی در برابر همنوعان تاریک اندیش خود که ممکن است در صدد بهرهجویی از تمایل صلح جویانۀ آنها بر آمده یا تمدن در حال پیشروی آنها را نابود سازند حفظ نمایند.
اگر آرمانگرایان در هر نسل به خود اجازه دهند توسط ردههای پایینتر بشریت نابود گردند، آرمانگرایی هرگز نمیتواند در یک سیارۀ در حال تکامل بقا یابد. و آزمایش بزرگ آرمانگرایی این است: آیا یک جامعۀ پیشرفته میتواند آن آمادگی نظامی را که موجب ایمنی آن از کلیۀ حملات همسایگان جنگ طلبش میشود، بدون تن دادن به وسوسۀ به کار بستن این قدرت نظامی در عملیات تهاجمی بر ضد سایر مردمان به مقاصد منفعت خودخواهانه یا افزودن نیرو و ثروت ملی، حفظ نماید؟ بقای ملی طالب آمادگی است، و آرمانگرایی مذهبی به تنهایی میتواند از تبدیل خود فروشانۀ آمادگی به تجاوز پیشگیری کند. فقط محبت و برادری میتواند مانع سرکوب ضعیف به دست قوی گردد.
رقابت برای پیشرفت اجتماعی ضروری است، اما رقابتی که تحت نظارت نیست، موجب خشونت میشود. در جامعۀ کنونی رقابت به آرامی جایگزین جنگ میشود، بدین صورت که جای فرد را در صنعت تعیین میکند، و نیز بقای خود صنایع را مقرر میدارد. (مرتبت قتل و جنگ در برابر آداب و رسوم متفاوت است. از روزگاران آغازینِ جامعه قتل ممنوع بوده است، در حالی که در مجموع جنگ هرگز توسط نوع بشر ممنوع نگشته است.)
کشور ایدهآل تنظیم مقررات رفتار اجتماعی را تا این اندازه به عهده میگیرد که خشونت را از رقابت فردی خارج سازد و مانع بیعدالتی در ابتکار شخصی گردد. در اینجا مشکل بزرگی در شکلیابی کشور وجود دارد: چطور میتوان صلح و آرامش را در صنعت تضمین نمود، برای تأمین قدرت کشور مالیات پرداخت، و در همان حال از این که مالیات بندی موجب نارسایی صنعت شود پیشگیری نمود و کشور را از انگلی یا مستبد شدن باز داشت؟
در سراسر اعصار آغازین هر کره، رقابت برای تمدن پیشرو ضروری است. به تدریج که تکامل انسان پیش میرود، رقابت به طور فزاینده ثمربخش میشود. در تمدنهای پیشرفته همکاری مؤثرتر از رقابت است. انسان اولیه به وسیلۀ رقابت برانگیخته میشود. تکامل اولیه به وسیلۀ بقای موجودات به لحاظ بیولوژیکی مناسب تعیین ویژگی میشود، اما تمدنهای بعد بیشتر به وسیلۀ همکاری هوشمندانه، اخوت فهیمانه، و برادری معنوی رواج مییابند.
حقیقت دارد، رقابت در صنعت به طور بیاندازه مایۀ اتلاف و بسیار بیفایده است، اما اگر چنین تعدیلاتی مستلزم لغو هر یک از آزادیهای اساسی فرد حتی به کمترین حد آن باشد، هیچ تلاشی برای حذف این حرکت اتلاف کنندۀ اقتصادی نباید پذیرفته شود.
اقتصاد امروزی که انگیزۀ آن سود است محکوم به فنا است، مگر این که بتوان انگیزههای منفعت را با انگیزههای خدمت ارتقا داد. رقابت بیرحمانه بر مبنای منفعت کوته فکرانۀ شخصی نهایتاً نابود کنندۀ حتی آن چیزهایی است که در پی حفظ آنها است. انگیزۀ انحصاری و خودخواهانۀ سودجویی با ایدهآلهای مسیحی مغایرت دارد، و با تعالیم عیسی بسیار بیشتر ناسازگار است.
در اقتصاد، انگیزۀ سودجویی نسبت به انگیزۀ خدمت چیزی است که در مذهب، ترس نسبت به محبت است. اما انگیزۀ منفعت نباید به طور ناگهانی از میان برداشته شود یا حذف گردد. این انگیزه بسیاری از انسانهای در غیر این صورت تنآسا را سخت به کار مشغول میدارد. با این وجود، لازم نیست که این عنصرِ اجتماعیِ برانگیزانندۀ انرژی برای همیشه در اهدافش خودپسند باشد.
انگیزۀ سودجویی در فعالیتهای اقتصادی در مجموع پست است و کلاً شایستۀ یک جامعۀ پیشرفته نیست؛ با این وجود در سراسر مراحل آغازینِ تمدن یک عامل ضروری است. انگیزۀ منفعت نباید از انسانها گرفته شود، تا این که آنها قاطعانه خود را از انواع برتر انگیزههای غیر سود جویانه برای تلاش اقتصادی و خدمت اجتماعی — تمایلات فرازگرای خرد عالی، برادری خیره کننده، و برتری نیل معنوی — برخوردار سازند.
کشور پایدار روی فرهنگ بنا میشود، تحتالشعاع آرمانها است، و به وسیلۀ خدمت برانگیخته میشود. مقصود از تحصیلات باید کسب تخصص، پیگیری خرد، شکوفایی خود، و نیل به ارزشهای معنوی باشد.
در کشور ایدهآل، تحصیلات در سراسر زندگی ادامه مییابد، و برخی اوقات فلسفه کار اصلی شهروندان آن میشود. شهروندان چنین کشوری، خرد را به عنوان افزایش بصیرت در اهمیت روابط بشری، معانی واقعیت، اصالت ارزشها، اهداف زندگی، و شکوه سرنوشت کیهانی دنبال میکنند.
مردم یورنشیا باید بینشی از یک جامعۀ نوین و والاتر فرهنگی کسب کنند. با گذشت سیستم اقتصادی صرفاً برانگیخته از سود، تحصیلات به سطوح جدید ارزشمند جهش مییابد. تحصیلات مدتها است که محلی، نظامی، ستایش کنندۀ خودپرستی، و جویندۀ موفقیت بوده است. آن باید سرانجام جهانی، آرمانگرا، شکوفا کنندۀ فرد، و برخوردار از ادراک کیهانی شود.
آموزش و پرورش اخیراً از کنترل روحانیت خارج گشت و به مهار وکلا و بازرگانان درآمد. سرانجام آن باید تحت تسلط فلاسفه و دانشمندان درآید. آموزگاران باید موجودات آزادی باشند، رهبران واقعی، تا جایی که فلسفه، جستجو برای خرد، بتواند هدف اصلی آموزش و پرورش گردد.
تحصیل، کار زندگی است؛ آن باید در سراسر زندگی ادامه یابد، تا نوع بشر بتواند به تدریج سطوح بالا روندۀ خرد انسانی را تجربه کند. این سطوح عبارتند از:
1- دانستن چیزها.
2- درک معانی.
3- قدردانی از ارزشها.
4- شرف کار — شغل.
5- انگیزۀ اهداف — اصول اخلاقی.
6- عشق به خدمت — سیرت.
7- بینش کیهانی — درایت معنوی.
و سپس از طریق این دستاوردها بسیاری به غایت انسانی نیل فکری، خدا آگاهی، صعود خواهند کرد.
تنها جنبۀ مقدس هر دولت بشری، تقسیم کشوری به سه حوزۀ کارکردهای مجریه، مقننه، و قضاییه میباشد. جهان مطابق چنین طرحی از جدایی کارکردها و اختیارات اداره میشود. صرف نظر از این مفهوم الهیِ تنظیم مؤثر مقررات اجتماعی یا دولت مدنی، کم اهمیت است که مردم داشتن چه شکل از دولت را انتخاب نمایند، به شرط آن که شهروندان پیوسته به سوی هدف کنترل خودِ ازدیاد یافته و خدمت افزایش یافتۀ اجتماعی پیش روند. تیزبینی عقلانی، خرد اقتصادی، هوشمندی اجتماعی، و استقامت اخلاقی یک مردم همگی دقیقاً در کشور انعکاس مییابد.
تکامل کشوری مستلزم پیشرفت مرحله به مرحله به صورت زیرین است:
1- پیدایش یک دولت سهگانه با شاخههای مجریه، مقننه، و قضاییه.
2- آزادی فعالیتهای اجتماعی، سیاسی، و مذهبی.
3- الغاءِ کلیۀ اشکال بردگی و اسارت بشری.
4- توانایی شهروندان در کنترل وصول مالیاتها.
5- برقراری تحصیلات همگانی — یادگیری گسترده از گهواره تا گور.
6- تنظیم صحیح بین دولتهای محلی و ملی.
7- شکوفایی علم و غلبه بر بیماریها.
8- شناسایی رسمی مساوات جنسی و عملکرد هماهنگ مردان و زنان در خانه، مدرسه، و کلیسا، با خدمت تخصصی زنان در صنعت و دولت.
9- حذف بردگی طاقتفرسا از طریق اختراع ماشینآلات و چیرهدستی متعاقب عصر ماشین.
10- چیرگی بر زبانهای محلی — استیلای یک زبان جهانی.
11- پایان جنگ — داوری بینالمللی بر اختلافات ملی و نژادی توسط دادگاههای قارهای ملتها که ریاست آنها به عهدۀ یک دیوان عالی سیارهای است که به طور اتوماتیک از میان رؤسای دادگاههای قارهای که مرتباً بازنشسته میشوند، به خدمت گرفته میشوند. دادگاههای قارهای از مرجعیت برخوردارند؛ دادگاه جهانی، مشورتی — اخلاقی — است.
12- محبوبیت جهانی پیگیری خرد — تمجید از فلسفه. تکامل یک مذهب جهانی، که حاکی از ورود سیاره به مراحل اولیۀ استقرار در نور و حیات میباشد.
اینها پیش نیازهای دولت مترقی و نشانگر شکلیابی کشور ایدهآل میباشد. یورنشیا از تحقق این ایدهآلهای متعالی بسیار دور است، اما نژادهای متمدن به آغاز راه دست یافتهاند — نوع بشر به سوی فرجامهای والاتر تکاملی در حال پیشروی است.
[مسئولیت این مقاله به عهدۀ یک ملک صادق نبادان میباشد.]
با اجازۀ لانافورج و با تأیید والامرتبههای ایدنشیا، من اجازه دارم چیزی از زندگی اجتماعی، اخلاقی، و سیاسی پیشرفتهترین نژاد بشری را که در یک سیارۀ نه چندان دوردست زندگی میکند و به سیستم سِتانیا تعلق دارد نقل کنم.
از میان کلیۀ کرات سِتانیا که به علت شرکت در شورش لوسیفر منزوی شدند، این سیاره تاریخی بسیار شبیه تاریخ یورنشیا را تجربه کرده است. شباهت دو کره بدون شک روشن میسازد که به چه علت اجازۀ انجام ارائۀ این داستان خارقالعاده داده شد. زیرا بسیار غیرعادی است که حکمرانان سیستم به توصیف امور یک سیاره برای سیارۀ دیگر رضایت دهند.
این سیاره، نظیر یورنشیا، به واسطۀ خیانت پرنس سیارهای آن در رابطه با شورش لوسیفر به گمراهی کشانیده شد. مدت کوتاهی پس از ورود آدم به یورنشیا آن یک پسر ماتریال دریافت کرد، و این پسر نیز دچار خطا گردید و موجب انزوای سیاره شد، زیرا به نژادهای انسانی آن هرگز یک پسر مجیستریال اعطا نشده است.
به رغم تمامی این نارساییهای سیارهای، یک تمدن بسیار برتر در یک قارۀ جدا افتاده حدوداً اندازۀ استرالیا در حال تکامل است. جمعیت این کشور در حدود 140 میلیون نفر است. مردم آن یک نژاد مختلط، عمدتاً آبی و زرد هستند، و نسبت به نژاد موسوم به سفید یورنشیا قدر بیشتری از نژاد بنفش برخوردارند. این نژادهای گوناگون هنوز به طور کامل درنیامیختهاند، اما به گونهای قابل قبول با هم روابطی دوستانه داشته و با یکدیگر معاشرت میکنند. طول متوسط حیات در این قاره اکنون نود سال است، پانزده در صد بالاتر از سایر مردم سیاره.
مکانیسم صنعتی این ملت از مزیت مشخص زیادی بهرهمند است، که از توپوگرافی بینظیر قاره ناشی میشود. کوههای مرتفع که هشت ماه در سال بر آنها بارانهای سنگینی میبارد، درست در مرکز کشور واقع شدهاند. این ترتیب طبیعی، استفاده از نیروی آب را آسان میسازد و آبیاری ربع غربی بایرتر قاره را به اندازۀ زیاد تسهیل مینماید.
این مردم خودکفا هستند، بدین معنی که بدون وارد کردن چیزی از ملتهای اطراف میتوانند برای مدت نامحدود زندگی کنند. منابع طبیعی آنها سرشار است، و از طریق تکنیکهای علمی آموختهاند که چگونه کمبودهای خود را در زمینۀ ضروریات زندگی جبران کنند. آنها از یک بازرگانی درون مرزی پر رونق بهرهمند میباشند، اما به سبب خصومت جهانی همسایگان کمتر مترقی خویش از داد و ستد خارجی اندکی برخوردارند.
این ملت قارهای به طور کلی روند تکاملی سیاره را بدین صورت دنبال کردند: توسعه از مرحلۀ قبیلهای به ظهور حکمرانان و پادشاهان قدرتمند هزاران سال را در بر گرفت. انواع بسیار گوناگونی از دولتها جانشین پادشاهان مطلق شدند. جمهوریهای نافرجام، ایالات اشتراکی، و دیکتاتورها به تعداد بیشمار آمدند و رفتند. این رشد تا حدود پانصد سال پیش ادامه یافت، تا این که طی یک دورۀ به لحاظ سیاسی ناآرام، یکی از سه زمامدار قدرتمند - دیکتاتور کشور، در قلب خود دچار دگرگونی شد. او داوطلب شد که به شرط کنارهگیری یکی دیگر از حکمرانان مستبد، فرد پایینتر از دوتای باقیمانده، مسند دیکتاتوری خود را ترک کند. بدین ترتیب حاکمیت قاره در دستان یک حکمران قرار گرفت. کشور متحده برای بیش از یکصد سال تحت حکومت مقتدر پادشاهی پیش رفت، و در طی این دوره یک منشور آزادی چیره دستانه به وجود آمد.
گذار متعاقب از حکومت سلطنتی به یک شکل از دولت نماینده، تدریجی بود. پادشاهان به صورت مقامات صرفاً تشریفاتی اجتماعی یا عاطفی باقی ماندند، و هنگامی که تیرۀ تبار مذکر به اتمام رسید، سرانجام ناپدید شدند. اکنون درست دویست سال است که از موجودیت جمهوری کنونی میگذرد. در طی این زمان پیشرفتی مداوم به سوی تکنیکهای دولتی، که نقل خواهد شد، به عمل آمده است. آخرین توسعهها در حیطۀ صنعتی و سیاسی، در ظرف دهۀ گذشته صورت گرفته است.
این ملت قارهای اکنون یک دولت نماینده دارد، به همراه یک پایتخت ملی که در مرکز واقع شده است. دولت مرکزی شامل یک فدراسیون قوی متشکل از یکصد ایالت نسبتاً آزاد است. این ایالات، فرمانداران و قانونگذاران خود را برای ده سال انتخاب میکنند، و هیچیک برای انتخاب مجدد واجد شرایط نیستند. قضات ایالتها برای سراسر طول عمر توسط فرمانداران منصوب میشوند و توسط پارلمانهایشان که شامل یک نماینده برای هر یکصد هزار شهروند است تأیید میشوند.
پنج نوع متفاوت دولت کلان شهری منوط به اندازۀ شهر وجود دارد، اما هیچ شهری اجازه ندارد بیش از یک میلیون سکنه داشته باشد. به طور کلی این طرحهای حکومتی شهری بسیار ساده، صریح، و اقتصادی هستند. والاترین انواع شهروندان مشتاقانه طالب مناصب اندک مدیریت شهری میشوند.
دولت فدرال شامل سه بخش همتراز میباشد: مجریه، مقننه، و قضاییه. رئیس اجرایی فدرال هر شش سال به وسیلۀ آرای ارضی عمومی انتخاب میشود. او برای انتخاب مجدد واجد شرایط نیست، مگر بنا به درخواست حداقل هفتاد و پنج قانونگذار ایالتی و توافق فرمانداران ایالتی مربوطه، و آن هم فقط برای یک دوره. او با یک ابرکابینه شامل کلیۀ رؤسای سابق اجراییِ در قید حیات مشورت میکند.
بخش قانونگذاری شامل سه مجلس میباشد:
1- مجلس فوقانی توسط گروههای صنعتی، حرفهای، کشاورزی، و سایر گروههای کارگران که مطابق کارکرد اقتصادی رأی میدهند انتخاب میشود.
2- مجلس تحتانی توسط سازمانهای مشخص جامعه که در بر گیرندۀ گروههای اجتماعی، سیاسی، و فلسفی میباشند و جزو صنایع یا حرفهها نیستند انتخاب میشود. کلیۀ شهروندانی که از سابقۀ خوبی برخوردارند در انتخاب دو گروه از نمایندگان شرکت میکنند، اما منوط به این که انتخابات مربوط به مجلس فوقانی یا تحتانی باشد، آنها به طور متفاوت گروهبندی میشوند.
3- مجلس سوم — سیاستمداران ارشد — در بر گیرندۀ افراد پر سابقۀ خدمت مدنی میشود و شامل بسیاری از اشخاص برجسته که توسط رئیس اجرایی، توسط مدیران ارشد ناحیهای (زیر فدرال)، توسط رئیس دیوان عالی، و توسط رؤسای هر یک از مجلسین دیگر قانونگذاری کاندیدا شدهاند میباشد. این گروه محدود به یکصد نفر میباشد، و اعضای آن به وسیلۀ عمل اکثریت خود سیاستمداران ارشد انتخاب میشوند. عضویت برای سراسر طول عمر است، و هنگامی که پست خالی به وجود میآید، شخصی که بیشترین تعداد رأی را در میان لیست کاندیداها به دست میآورد بدین طریق طبق مقررات انتخاب میشود. محدودۀ کار این گروه صرفاً مشورتی است، اما یک تنظیم کنندۀ قدرتمند افکار عمومی است و نفوذ بسیاری در کلیۀ شاخههای دولت اعمال میکند.
بخش زیادی از کار اداری فدرال به وسیلۀ ده مسئول ناحیهای (زیر فدرال) به انجام میرسد، و هر یک شامل مشارکت ده ایالت میشود. این تقسیمات ناحیهای کاملاً اجرایی و اداری میباشند، و از کارکردهای قانونگذارانه و قضایی برخوردار نیستند. ده مسئول اجرایی ناحیهای، منصوبین شخصی رئیس اجرایی فدرال میباشند، و دورۀ تصدی آنان مقارن با دورۀ تصدی وی — شش سال — میباشد. دیوان عالی فدرال منصوب شدن این ده مسئول اجرایی ناحیهای را تصویب میکند، و در حالی که آنان نمیتوانند مجدداً انتصاب شوند، رئیس اجراییِ در حال بازنشستگی به طور اتوماتیک همیار و مشاور جانشین خود میشود. در غیر این صورت، این رؤسای ناحیهای مقامات اداری کابینۀ خود را خودشان انتخاب میکنند.
این ملت به وسیلۀ دو سیستم عمدۀ دادگاهی — دادگاههای حقوقی و دادگاههای اجتماعی - اقتصادی — مورد داوری واقع میشود. دادگاههای حقوقی در سه سطح زیرین عمل مینمایند:
1- دادگاههای فرعی مربوط به دادرسی شهری و محلی، که میتوان تصمیمات آن را به محکمههای بالای ایالتی استیناف نمود.
2- دادگاههای عالی ایالتی، که تصمیمات آن در کلیۀ اموری که به دولت فدرال یا در معرض مخاطره قرار گرفتن حقوق و آزادیهای شهروندان مربوط نیستند، نهایی هستند. مسئولین اجرایی ناحیهای اختیار دارند که هر پروندهای را به یکباره به دادگاه عالی فدرال ارائه دهند.
3- دادگاه عالی فدرال — محکمۀ عالی برای قضاوت پیرامون مجادلات ملی و دعاوی استینافی که از دادگاههای ایالتی میآیند. این محکمۀ عالی شامل دوازده مرد بالای چهل سال و زیر هفتاد و پنج سال است که دو سال یا بیشتر در برخی محکمههای ایالتی خدمت کردهاند، و با تصویب اکثریت اعضای ابرکابینه و سومین شاخۀ مجلس قانونگذاری توسط رئیس اجرایی به این مقام بالا منصوب شدهاند. کلیۀ تصمیمات این هیئت عالی قضایی حداقل به وسیلۀ دو سوم آرا اتخاذ میشوند.
دادگاههای اجتماعی - اقتصادی در سه بخش زیرین عمل میکنند:
1- دادگاههای والدین، که به بخشهای مقننه و اجرایی خانه و سیستم اجتماعی مربوطند.
2- دادگاههای آموزشی — گروههای قضایی که به سیستمهای آموزشی ایالتی و ناحیهای مربوطند و به شاخههای اجرایی و قضاییِ مکانیسم اداری آموزشی وابستهاند.
3- دادگاههای صنعتی — محکمههای دادرسی که برای حل و فصل کلیۀ اختلافات اقتصادی از اختیار کامل برخوردارند.
دادگاه عالی فدرال به دعاوی اجتماعی - اقتصادی رسیدگی نمیکند، مگر متعاقب آرای سه چهارم شاخۀ سوم قانونگذاری دولت ملی، مجلس سیاستمداران ارشد. در غیر این صورت، کلیۀ تصمیمات دادگاههای عالی والدین، آموزشی، و صنعتی نهایی هستند.
در این قاره، زندگی کردن دو خانواده زیر یک سقف غیرقانونی است. و چون اقامتهای گروهی غیرقانونی شده است، بیشتر ساختمانهای آپارتمانی خراب شدهاند. اما مجردها هنوز در کلوپها، هتلها، و سایر اقامتگاههای گروهی زندگی میکنند. کوچکترین منزلگاه مجاز باید پنجاه هزار فوت مربع زمین فراهم کند. کلیۀ زمینها و سایر املاکی که برای مقاصد خانگی استفاده میشوند تا ده برابر حداقل سهمیۀ منزلگاه از مالیات معاف میباشند.
زندگی خانگی این مردم در طول قرن گذشته به قدر زیاد بهبود یافته است. حضور والدین، پدران و مادران، هر دو، در مدارس والدین برای پرورش کودک اجباری است. حتی کشاورزان که در استقرارگاههای کوچک روستایی اقامت دارند، این کار را از طریق مکاتبه انجام میدهند. آنها هر ده روز یکبار — هر دو هفته، زیرا هفتۀ آنان پنج روز است — برای آموزشی شفاهی به مراکزی نزدیک میروند.
تعداد متوسط فرزندان در هر خانواده پنج نفر است، و آنها تحت کنترل کامل والدین خویش میباشند، یا این که در صورت مرگِ یک یا هر دوی آنان، تحت کنترل سرپرستانی که دادگاههای والدین تعیین میکنند قرار میگیرند. این برای هر خانواده افتخار بزرگی محسوب میشود که سرپرستی یک یتیم کامل به آن اعطا گردد. آزمونهای رقابتی میان والدین برگزار میشود، و یتیم به خانۀ آنهایی اهدا میگردد که بهترین کیفیتهای پدرانه و مادرانه را به نمایش گذارند.
این مردم خانه را به عنوان نهاد بنیادین تمدنشان تلقی میکنند. انتظار بر این است که ارزشمندترین بخش تحصیل و تربیت شخصیت یک کودک از والدین او و در خانه تأمین گردد، و پدران تقریباً همانقدر به پرورش کودک توجه مبذول میدارند که مادران میکنند.
آموزش جنسی تماماً توسط والدین یا به وسیلۀ سرپرستان قانونی در خانه به اجرا در میآید. آموزش اخلاقی در طول دوران استراحت در کلاسهای حرفهای توسط آموزگاران عرضه میشود، اما در رابطه با آموزش مذهبی چنین نیست؛ این امتیازِ ویژۀ والدین است. به مذهب به عنوان یک بخش جدایی ناپذیر زندگی خانگی نگریسته میشود. آموزش صرفاً مذهبی به طور عمومی فقط در معابد فلسفه داده میشود. هیچ نهاد صرفاً مذهبی مثل کلیساهای یورنشیا در میان این مردم به وجود نیامده است. در فلسفۀ آنان، مذهب تلاش برای شناخت خداوند و مهرورزی به همنوع از طریق خدمت به آنان است، اما وضعیت مذهبی ملتهای دیگر در این سیاره چنین نیست. در میان این مردم مذهب کاملاً امری خانوادگی است، به طوری که هیچ مکان عمومی به طور انحصاری به گردهمایی مذهبی اختصاص ندارد. به لحاظ سیاسی، همانطور که مردم یورنشیا عادت به گفتن آن دارند، مذهب و دولت به کلی از هم جدا هستند، اما مذهب و فلسفه تداخلی عجیب دارند.
تا بیست سال پیش، آموزگاران معنوی (که با کشیشان یورنشیا قابل مقایسهاند)، تحت سرپرستی دولت قرار داشتند. آنها از هر خانواده مرتباً دیدار میکنند و فرزندان را مورد بازبینی قرار میدهند تا اطمینان حاصل نمایند بچهها به گونهای صحیح توسط والدین خویش آموزش مییابند. این مشاوران و بازرسان معنوی اکنون تحت سرپرستی بنیاد پیشرفت معنوی که به تازگی ایجاد شده قرار دارند. این نهادی است که به وسیلۀ کمکهای داوطلبانه حمایت میشود. احتمالاً این نهاد تا بعد از ورود یک پسر بهشتی مجیستریال بیشتر از آن تکامل نمییابد.
کودکان از نظر قانونی تحت سرپرستی والدین خود باقی میمانند تا این که پانزده ساله شوند. در این هنگام اولین ورود به مسئولیت مدنی برگزار میگردد. بعد از آن، هر پنج سال برای پنج دورۀ متوالی تمرینات همگانی مشابه برای چنین گروههای سنی برگزار میشود، و در این هنگام با کاسته شدن تعهد آنان در قبال والدین، مسئولیتهای جدید مدنی و اجتماعی در قبال کشور به عهده گرفته میشود. حق رأی در سن بیست سالگی اعطا میگردد. حق ازدواج بدون رضایت پدر و مادر تا پیش از رسیدن به سن بیست و پنج سالگی اعطا نمیگردد، و فرزندان با رسیدن به سن سی سالگی باید خانه را ترک کنند.
قوانین ازدواج و طلاق در سراسر کشور یکسان هستند. ازدواج پیش از سن بیست سالگی — سن بهرهمند شدن از حقوق مدنی — مجاز نیست. اجازه برای ازدواج فقط یک سال پس از اعلان قصد ازدواج اعطا میشود، و آن هم بعد از این که عروس و داماد هر دو گواهینامههایی را که نشان دهندۀ آموزش یافتن مناسب آنها در مدارس مربوط به والدین پیرامون مسئولیتهای زندگی زناشویی میباشد عرضه دارند.
مقررات طلاق تا اندازهای آسانگیرانه است، اما فرامین جدایی، که توسط دادگاههای والدین صادر میشوند، تا یک سال پس از ثبت درخواستنامۀ آن تحقق نمییابند، و سال در این سیاره به طور قابل ملاحظهای طولانیتر از سال در یورنشیا میباشد. به رغم قوانین آسان آنان در امر طلاق، میزان کنونی طلاقها فقط یک دهم میزان طلاق نژادهای متمدن یورنشیا است.
سیستم آموزش و پرورش این ملت اجباری است و مدارس پیش از کالج که دانشآموزان از سنین پنج تا هجده سالگی در آنها شرکت میکنند مختلط هستند. این مدارس به اندازۀ زیاد با مدارس یورنشیا متفاوتند. هیچ کلاس درسی وجود ندارد، فقط مطالعۀ یک درس در آن واحد دنبال میشود، و پس از سه سال اول کلیۀ شاگردان کمک معلم میشوند، و آنهایی را که پایینتر از آنان هستند آموزش میدهند. کتابها فقط برای به دست آوردن اطلاعاتی که در حل مسائل پیش آمده در کلاسهای حرفهای و مزارع آموزشی یاری دهنده است مورد استفاده قرار میگیرند. بخش عمدۀ ابزار و آلاتی که در این قاره به کار گرفته میشوند و نیز بسیاری از دستگاههای مکانیکی در این کارگاهها تولید میشوند؛ این عصر بزرگ اختراع و مکانیزه کردن است. در مجاورت هر کارگاه یک کتابخانۀ مربوط به کار قرار دارد و در آنجا دانشجو میتواند به کتابهای لازم ارجاعی مراجعه کند. همچنین کشاورزی و باغبانی در مزارع وسیعی که به هر مدرسۀ محلی متصل است طی سراسر دورۀ آموزشی تدریس میشود.
به افراد عقب افتاده فقط کشاورزی و پرورش حیوان آموزش داده میشود، و آنها در سراسر عمر به استقرارگاههای ویژۀ تحت سرپرستی اختصاص مییابند. آنها در آنجا از جنس مخالف جدا میشوند تا از پدر و مادر شدنشان که برای کلیۀ افراد زیر نرمال ممنوع است جلوگیری شود. این اقدامات محدود کننده برای هفتاد و پنج سال است که در جریان بوده است. این فرامین الزامآور توسط دادگاههای والدین صادر میشوند.
هر کس سالی یک ماه به مرخصی میرود. مدارس پیش از کالج برای نه ماه در سالِ ده ماهه باز هستند و ایام تعطیلات با والدین یا دوستان در سفر گذرانده میشود. این سفر بخشی از برنامۀ آموزش بزرگسالان است و در سراسر زندگی ادامه مییابد. هزینۀ چنین مخارجی از طریق همان روشهایی که در مورد بیمۀ کهنسالی به کار بسته میشود جمعآوری میگردد.
یک چهارم وقت مدرسه وقف بازی — ورزش رقابتی — میشود. شاگردان در این مسابقات از سطح محلی تا ایالتی و ناحیهای، و سپس تا آزمونهای ملی مهارت و چیرهدستی پیش میروند. به همین ترتیب، مسابقات سخنوری و موسیقی، و همچنین مسابقات علمی و فلسفی، توجه دانشآموزان را از بخشهای پایینتر اجتماعی تا مسابقات کسب افتخار در سطح ملی مشغول میسازد.
مدیریت مدرسه عین دولت ملی است و از سه شاخۀ مربوطه برخوردار است. پرسنل تدریس به صورت بخش سوم یا مشورتی قانونگذاری عمل میکنند. هدف عمدۀ تحصیل در این قاره این است که هر شاگرد را به یک شهروند خودکفا تبدیل سازد.
هر بچهای که در هجده سالگی از سیستم آموزشی پیش کالجی فارغالتحصیل میشود یک صنعتگر ماهر است. سپس مطالعۀ کتابها و پیگیری دانش ویژه، در مدارس بزرگسالان یا در کالجها، آغاز میشود. هنگامی که یک دانشآموز با استعداد کار خود را پیش از برنامۀ زمانبندی شده به پایان میرساند، به او یک جایزۀ زمان و امکانات اهدا میشود که با آن میتواند برخی از پروژههای خانگی را که ابداع خود او است به اجرا درآورد. کل سیستم آموزشی طوری طراحی شده که به طور مکفی فرد را ورزیده سازد.
وضعیت صنعتی در میان این مردم از ایدهآلهای آنها دور است. سرمایه و کار هنوز از مشکلات خود برخوردارند، اما هر دو مطابق طرح همکاریِ صمیمانه در حال تعدیل هستند. در این قارۀ بینظیر، کارگران در کلیۀ شرکتهای صنعتی به طور فزاینده سهامدار میشوند. هر کارگر باهوش به کندی یک سرمایهدار کوچک میشود.
آنتاگونیسمهای اجتماعی کاهش مییابند، و نیکخواهی به سرعت در حال رشد است. هیچ مشکل مهم اقتصادی از الغای بردگی (بیش از یکصد سال پیش) پدیدار نگشته است، زیرا از طریق آزادی دو درصد در هر سال این تعدیل به طور تدریجی ایجاد گردید. به آن بردگانی که آزمونهای ذهنی، اخلاقی، و فیزیکی را به طور رضایتبخش گذراندند، تابعیت اعطا شد. بسیاری از این بردگان برتر اسرای جنگی یا فرزندان این اسیران بودند. در حدود پنجاه سال پیش، آنها آخرین بردگان پایینتر خود را اخراج کردند، و باز در ایام اخیرتر آنها کار کاهش تعداد دستجات منحط و شریر خود را در دستور کار خود قرار دادهاند.
این مردم به تازگی تکنیکهای جدیدی برای تعدیل سوءِ تفاهمات صنعتی و برای تصحیح اجحافات اقتصادی به وجود آوردهاند. این امر نشان دهندۀ بهبودهای چشمگیری نسبت به روشهای قدیمیتر آنها برای حل چنین مشکلاتی است. خشونت به عنوان اسلوب تعدیل اختلافات شخصی یا صنعتی از اعتبار افتاده است. دستمزدها، سودها، و سایر مشکلات اقتصادی به طور سختگیرانه تحت قاعده در نیامدهاند، اما به طور کلی به وسیلۀ مجالس قانونگذاری صنعتی کنترل میشوند، ضمن این که کلیۀ مناقشاتی که ناشی از صنعت میباشند، به وسیلۀ دادگاههای صنعتی مورد داوری واقع میشوند.
فقط سی سال از عمر دادگاههای صنعتی میگذرد، اما آنها به گونهای بسیار رضایتبخش عمل میکنند. جدیدترین رویداد تصریح میکند که از این پس دادگاههای صنعتی اجرت قانونی را که در سه بخش زیرین میگنجد باید به رسمیت بشناسند:
1- نرخهای قانونی بهره روی سرمایۀ سرمایهگذاری شده.
2- حقوق مناسب برای تخصص به کار گرفته شده در کارهای صنعتی.
3- دستمزدهای عادلانه و منصفانه برای کار.
اینها در ابتدا باید مطابق قرارداد انجام پذیرند، یا در صورت کاهش درآمد آنان باید به طور متناسب در کاهش گذرای درآمد سهیم شوند. و از آن پس، کلیۀ عوایدِ مازاد این مخارج ثابت باید به صورت سود سهام تلقی شده و برای تمامی سه بخش — سرمایه، تخصص، و کار — باید به نسبت تقسیم شود.
هر ده سال مدیران ارشد ناحیهای ساعات قانونی کار مفید روزانه را تعدیل و مقرر میدارند. اکنون صنعت روی یک هفتۀ پنج روزه عمل میکند، چهار روز کار و یک روز بازی. این مردم هر روزِ کاری شش ساعت و همانند دانشآموزان در سال ده ماهه، نه ماه کار میکنند. مرخصی معمولاً در سفر میگذرد، و با برخورداری از روشهای جدید ترابری که به تازگی به وجود آمده، تمام مردم کشور تمایل به سفر دارند. برای حدوداً هشت ماه در سال آب و هوا برای سفر مناسب است، و مردم حداکثر استفاده را از فرصتهای خویش به عمل میآورند.
دویست سال پیش انگیزۀ سود کاملاً در صنعت غالب بود، اما امروزه آن دارد با نیروهای انگیزانندۀ دیگر و والاتر به سرعت جایگزین میشود. رقابت در این قاره شدید است، اما بیشترِ آن از صنعت به بازی، مهارت، دستاورد علمی، و نیل عقلانی انتقال یافته است. این قاره در زمینۀ خدمت اجتماعی و اخلاص دولتی از همه فعالتر است. در بین این مردم خدمت به جامعه به سرعت دارد به هدف اصلی بلند پروازی تبدیل میشود. ثروتمندترین انسان در قاره روزی شش ساعت در دفتر کارگاه ماشینسازی خود کار میکند و سپس به سوی شاخۀ محلی مدرسۀ کشورداری، جایی که درصدد کسب صلاحیت برای خدمت اجتماعی است، میشتابد.
در این قاره کار دارد پر ارجتر میشود، و کلیۀ شهروندان تندرست بالای هجده سال یا در خانه و مزارع، در یک صنعت شناخته شده، در کارهای عمومی یعنی جایی که افراد موقتاً بیکار جذب میشوند، و یا در سپاه کار اجباری در معادن کار میکنند.
این مردم همچنین در حال ترویج یک شکل نوین از انزجار اجتماعی هستند — انزجار از بطالت و ثروت باد آورده، هر دو. آنها به آرامی اما با قطعیت در حال فتح ماشینهای خود هستند. روزگاری، آنها نیز برای آزادی سیاسی و متعاقباً برای آزادی اقتصادی تلاش میکردند. اکنون آنها در حال ورود به دوران بهرهوری از هر دو میباشند، ضمن این که علاوه بر آن، شروع به قدردانی از آسایش استحقاقآمیز خویش، که میتواند وقف شکوفایی فزایندۀ خود شود، کردهاند.
این ملت در حال تلاش مصرانه برای جایگزینی نوع صدقۀ نابود کنندۀ حرمت نفس با تضمینهای بیمۀ والای دولتیِ تأمین در دوران پیری است. این کشور برای هر کودک، یک تحصیل و برای هر انسان، یک شغل فراهم میکند. از این رو با موفقیت میتواند چنین طرح بیمهای را برای محافظت از افراد علیل و سالخورده به انجام رساند.
در بین این مردم کلیۀ اشخاص باید در سن شصت و پنج سالگی از کسب درآمد بازنشسته شوند، مگر این که از سرپرست کشوریِ کار اجازه کسب کنند. این اجازه آنها را مجاز میدارد که تا سن هفتاد سالگی در کار باقی بمانند. این محدودیت سنی شامل کارمندان دولت یا فیلسوفان نمیشود. آنهایی که به طور فیزیکی معلول هستند یا در فلج دائم هستند میتوانند از طریق حکم دادگاه که توسط سرپرست حقوق بازنشستگیِ دولت ناحیهای امضای دوم شده است، در هر سنی در لیست بازنشستگان قرار گیرند.
بودجۀ حقوق بازنشستگی دوران پیری از چهار منبع تأمین میشود:
1- در هر ماه درآمد یک روز به این منظور توسط دولت فدرال مطالبه میشود، و در این کشور همه کار میکنند.
2- ارثیهها — بسیاری از شهروندان ثروتمند برای این مقصود وجوهی کنار میگذارند.
3- درآمدهای کار اجباری در معادن دولتی. بعد از این که کارگران وظیفه هزینۀ زندگی خود را تأمین کردند و پول بازنشستگی خود را کنار گذاشتند، کلیۀ سودهای اضافۀ کار آنها به این صندوق حقوق بازنشستگی واریز میشود.
4- درآمد از منابع طبیعی. کلیۀ ثروتهای طبیعی در قاره توسط دولت فدرال به صورت یک سپردۀ اجتماعی نگاه داشته میشوند، و درآمد آن به مقاصد اجتماعی نظیر پیشگیری از امراض، آموزش نوابغ، و هزینههای افراد دارای آتیۀ ویژه در مدارس کشورداری، به کار گرفته میشود. نیمی از درآمد منابع طبیعی به صندوق حقوق بازنشستگی برای دوران پیری میرود.
اگر چه بنیادهای آماری دولتی و ناحیهای بسیاری از اشکال استحفاظی بیمه را تأمین میکنند، حقوقهای بازنشستگی دوران پیری صرفاً توسط دولت فدرال از طریق ده دپارتمان ناحیهای پرداخت میشوند.
این صندوقهای دولتی مدتها است که به طور صادقانه اداره شدهاند. بعد از خیانت و قتل، سنگینترین مجازاتها که توسط دادگاهها مقرر گردیده، به خیانت به اعتماد عمومی وصل شده است. اکنون به خیانت اجتماعی و سیاسی به صورت زشتترین جرایم نگریسته میشود.
دولت فدرال فقط مسئول نظارت بر حقوق بازنشستگی دوران پیری و شکوفایی نوابغ و نوآوری خلاق است. دولتهای ایالتی قدری بیشتر درگیر تک تک شهروندان هستند، در حالی که دولتهای محلی، بسیار بیشتر پدرمدار یا سوسیالیستی هستند. شهر (یا بخشی از آن) خود را با اموری نظیر تندرستی، بهداشت، مقررات ساختمان سازی، زیباسازی، تأمین آب، نور رسانی، ایجاد گرما، تفریح، موسیقی، و ارتباطات درگیر میسازد.
در تمام صنایع در ابتدا توجه به تندرستی مبذول میشود. برخی مراحل سلامت فیزیکی به صورت امتیازات صنعتی و جامعه به شمار آورده میشود، اما مشکلات سلامتی فردی و خانوادگی صرفاً مربوط به امور شخصی هستند. در پزشکی، همانند سایر امور صرفاً شخصی، به طور فزاینده برنامۀ دولت است که از مداخله اجتناب کند.
شهرها قدرت مالیاتبندی ندارند، و مقروض هم نمیتوانند بشوند. آنها از خزانۀ ایالتی سهمیۀ سرانه دریافت میکنند و باید چنین درآمدی را از عواید بنگاههای سوسیالیستی خود و از طریق اعطای امتیاز رسمی به فعالیتهای گوناگون تجاری تکمیل نمایند.
وسایل سریع ترابری، که وسعت بخشیدن سرحدات شهر را به قدر زیاد عملی میسازند، تحت کنترل شهرداری هستند. ادارۀ آتشنشانی شهرها توسط بنیادهای پیشگیری آتش و بیمه حمایت میشوند، و کلیۀ ساختمانها در شهر یا روستا ضد آتش هستند — بیش از هفتاد و پنج سال است که چنین بودهاند.
هیچ افسر شهربانی که به وسیلۀ شهرداری منصوب شده باشد وجود ندارد. نیروهای پلیس توسط دولتهای ایالتی تأمین میشوند. این اداره تقریباً به طور کامل از مردان مجرد بین سنین بیست و پنج و پنجاه عضوگیری میکند. بیشتر ایالتها برای مجردها مالیاتی سنگین میبندند. این مالیات به کلیۀ مردانی که به پلیس ایالتی بپیوندند بازپرداخت میگردد. در ایالت متوسط نیروی پلیس اکنون فقط یک دهم اندازهای است که در پنجاه سال پیش بود.
در بین طرحهای مالیاتی یکصد ایالات نسبتاً آزاد و مستقل همسانی اندکی وجود دارد و یا این که وجود ندارد. زیرا اوضاع اقتصادی و سایر شرایط در بخشهای مختلف قاره به اندازۀ زیاد متفاوت است. هر ایالت دارای ده مادۀ پایهای در قانون اساسی است که نمیتوانند تغییر یابند مگر با اجازۀ دادگاه عالی فدرال، و یکی از این بندها مانع مالیاتبندی بیش از یک در صد در ارزش هر مایملک در هر یک سال میشود. منزلگاهها چه در شهر یا روستا مستثنی هستند.
دولت فدرال نمیتواند مقروض شود، و پیش از آن که هر ایالتی قرض کند به رفراندومی با سه چهارم آرا نیاز است، مگر به مقاصد جنگی. چون دولت فدرال نمیتواند مقروض شود، در صورت وقوع جنگ، شورای ملی دفاع اختیار دارد مطابق نیاز از ایالات درخواست پول، و نیز افراد و لوازم کند. اما هیچ قرضی نمیتواند بیش از بیست و پنج سال تداوم یابد.
درآمد دولت فدرال از پنج منبع زیرین تأمین میشود:
1- مالیات بر واردات. کلیۀ واردات مشمول تعرفه هستند، که به منظور حمایت از شاخص زندگی در این قاره طراحی شده است، و بسیار فراتر از شاخص زندگی هر ملت دیگر در سیاره است. این تعرفهها بعد از این که هر دو مجلس کنگرۀ صنعتی پیشنهادات رئیس اجرایی امور اقتصادی را که منصوب شدۀ مشترک این دو گروه قانونگذاری است تصویب کردند توسط بالاترین دادگاه صنعتی تعیین میشوند. مجلس بالایی صنعتی توسط کارگران و مجلس پایینی توسط سرمایهداران انتخاب میشود.
2- حق امتیاز. دولت فدرال اختراع و ابداعات تازه را در ده لابراتوار ناحیهای تشویق میکند، و به کلیۀ انواع نوابغ — هنرمندان، نویسندگان، و دانشمندان — کمک میکند و حق امتیاز آنها را مورد حمایت قرار میدهد. در عوض، دولت نیمی از سودهایی را که از کلیۀ چنین اختراعات و ابداعاتی به دست آمده، اعم از آنچه که به ماشینها، کتابها، هنروری، گیاهان، یا حیوانات مربوط میشود برمیدارد.
3- مالیات بر ارث. دولت فدرال یک مالیات درجهبندی شده بر ارث را که از یک تا پنجاه درصد میباشد بنا به اندازۀ دارایی و نیز شرایط دیگر وصول میکند.
4- لوازم نظامی. دولت مبلغ قابل توجهی از اجارۀ لوازم نظامی و نیروی دریایی برای کاربرد تجاری و تفریحی به دست میآورد.
5- منابع طبیعی. درآمد از منابع طبیعی، هنگامی که به مقاصد مشخصی که در منشور کشور فدرال تعیین شده به طور کامل مورد نیاز نباشد، به خزانۀ ملی واریز میشود.
تخصیصات فدرال، به غیر از بودجههای جنگ که توسط شورای ملی دفاع برآورد میشوند، در مجلس فوقانی قانونگذاری منشأ یافته، توسط مجلس تحتاتی تصویب شده، توسط رئیس اجرایی تأیید میشوند، و نهایتاً به وسیلۀ کمیسیون یکصد نفرۀ فدرال بودجه تصویب میشوند. اعضای این کمیسیون توسط فرمانداران ایالتی کاندیدا شده و توسط مجالس قانونگذاری ایالتی انتخاب میشوند و برای بیست و چهار سال خدمت میکنند. یک چهارم آنها هر شش سال انتخاب میشوند. هر شش سال این گروه با سه چهارم آرا یکی از اعضای خود را به عنوان رئیس انتخاب میکند، و او بدین طریق سرپرست - حسابدار خزانۀ فدرال میشود.
علاوه بر برنامۀ تحصیلی اجباری اولیه که از سنین پنج تا هجده سالگی ادامه مییابد، مدارس ویژهای به صورت زیرین وجود دارند:
1- مدارس کشورداری. این مدارس از سه نوع هستند: ملی، ناحیهای، و ایالتی. ادارات عمومی کشور در چهار بخش گروهبندی شدهاند. اولین بخش از سرپرستی عمومی اساساً به نظارت ملی مربوط میشود، و کلیۀ صاحب منصبان این گروه باید فارغالتحصیلان مدارس ناحیهای و ملی کشورداری، هر دو، باشند. افراد میتوانند به دنبال فارغالتحصیلی از هر یک از ده مدارس ناحیهای کشورداری، منصبی سیاسی، انتخابی، یا انتصابی در دومین بخش قبول کنند. سرپرستی آنان به مسئولیتهایی در مدیریت ناحیهای و دولتهای ایالتی مربوط میشود. بخش سوم شامل مسئولیتهای ایالتی میشود، و چنین مقاماتی فقط ملزم هستند درجات تحصیلی ایالتی کشورداری داشته باشند. چهارمین و آخرین بخش از صاحب منصبان ملزم به داشتن درجات تحصیلی کشورداری نیستند، چنین مناصبی کاملاً انتصابی هستند. آنها نمایانگر مقامهای جزئی معاونت، منشیگری، و مدیریتهای تکنیکی هستند که به وسیلۀ حرفههای گوناگون اکتسابی که در سِمَتهای دولتی مدیریت عمل میکنند به انجام میرسند.
قضات دادگاههای فرعی و ایالتی دارای درجات تحصیلی از مدارس ایالتی کشورداری هستند. قضات محکمات دادرسی امور اجتماعی، تحصیلی، و صنعتی دارای درجات تحصیلی از مدارس ناحیهای میباشند. قضات دادگاه عالی فدرال باید از کلیۀ این مدارس کشورداری مدارک تحصیلی داشته باشند.
2- مدارس فلسفه. این مدارس به معابد فلسفه وابستهاند و کم و بیش به عنوان یک کارکرد عمومی به مذهب مربوطند.
3- انستیتوهای علمی. این مدارس تکنیکی به جای هماهنگی با سیستم تحصیلی با صنعت هماهنگ هستند و تحت پانزده بخش اداره میشوند.
4- مدارس حرفهای آموزشی. این انستیتوهای ویژه برای حرفههای تخصصی گوناگون که دوازده عدد هستند آموزش تکنیکی فراهم میکنند.
5- مدارس نظامی و نیروی دریایی. در نزدیکی ستاد مرکزی ملی و در بیست و پنج مرکز ساحلی نظامی، آن مؤسساتی که به آموزش نظامی شهروندان داوطلب از سنین هجده تا سی سالگی تخصیص یافته قرار دارند. برای ورود به این مدارس پیش از بیست و پنج سالگی به رضایت والدین نیاز است.
اگر چه کاندیداها برای کلیۀ مناصب عمومی به فارغالتحصیلان مدارس ایالتی، ناحیهای، یا فدرال کشورداری محدود هستند، رهبران مترقی این ملت، ضعفی جدی در طرح رأی گیری همگانی خویش کشف کردند و در حدود پنجاه سال پیش تبصرهای به قانون اساسی اضافه کردند که طرح رأی گیری را تغییر داد. این طرح شامل مواد زیرین میشود:
1- هر مرد و زن بیست ساله یا مسنتر دارای یک رأی میباشد. به دنبال رسیدن به این سن، کلیۀ شهروندان باید عضویت در دو گروه رأی دادن را بپذیرند: آنها مطابق کارکرد اقتصادی خویش — صنعتی، حرفهای، کشاورزی، یا بازرگانی — به گروه اول خواهند پیوست. آنها مطابق تمایلات سیاسی، فلسفی، و اجتماعی خویش به گروه دوم وارد خواهند شد. کلیۀ کارگران بدین ترتیب به یک گروه اقتصادی دارای حق رأی تعلق دارند، و این اصناف، مثل انجمنهای غیراقتصادی، همانطور که دولت ملی با سه بخش قوههای آن تحت قاعده قرار دارد، تحت نظارت هستند. ثبت نام در این گروهها برای دوازده سال قابل تغییر نیست.
2- به دنبال کاندیدا شدن توسط فرمانداران ایالتی یا به وسیلۀ مسئولین اجرایی ناحیهای و با حکم شوراهای عالی ناحیهای، افرادی که به جامعه خدمت بزرگی کردهاند، یا در خدمت دولتی درایت خارقالعاده از خود نشان دادهاند ممکن است از آرای بیشتری برخوردار گردند که زودتر از هر پنج سال به آنان اعطا نمیشود و از نه عدد از چنین فوق حق رأیهایی فراتر نمیرود. حداکثر آرای هر رأی دهندۀ چند باره ده عدد است. دانشمندان، مخترعان، آموزگاران، فلاسفه، و رهبران معنوی نیز بدین گونه با قدرت سیاسی افزایش یافته قدردانی شده و ارج نهاده میشوند. این امتیازات پیشرفتۀ مدنی توسط شوراهای عالی ایالتی و ناحیهای اعطا میگردند، عمدتاً همانطور که درجات تحصیلی توسط کالجهای ویژه داده میشوند، و دریافت دارندگان مفتخرند که چنین سمبلهای قدردانی مدنی را به همراه درجات دیگر خود به لیستهای دستاوردهای شخصی خود اضافه کنند.
3- کلیۀ افرادی که در معادن به کار اجباری محکوم میشوند و کلیۀ خادمان دولتی که به وسیلۀ وجوه مالیاتی تأمین میشوند، برای دوران چنین خدماتی، از حق رأی محروم میشوند. این امر شامل اشخاص سالخورده که در سن شصت و پنج سالگی با حقوق بازنشستگی بازنشسته میشوند نمیشود.
4- پنج گروهبندی حق رأی وجود دارد که منعکس کنندۀ حد متوسط مالیاتهای سالانهای است که برای هر دورۀ پنج ساله پرداخت میشود. آنهایی که مالیاتهای سنگین میپردازند مجاز به آرای بیشتر تا پنج رأی میباشند. این عطیه مستقل از کلیۀ قدردانیهای دیگر است، اما در هیچ حالتی شخص نمیتواند بیش از ده رأی به صندوق بریزد.
5- در هنگامی که این طرح حق رأی پذیرفته شد، از روش ارضی رأی دادن به نفع سیستم اقتصادی یا کارکردی صرف نظر شد. اکنون کلیۀ شهروندان صرف نظر از محل سکونت خود به عنوان اعضای گروههای صنعتی، اجتماعی، یا حرفهای رأی میدهند. بدین ترتیب رأی دهندگان شامل گروههای یکپارچه، متحد، و هوشمندند که فقط بهترین اعضای خود را برای مقامهای سرپرستی و مسئولیت دولتی انتخاب میکنند. در این طرح رأی دادن کارکردی یا گروهی یک استثنا وجود دارد: انتخاب یک رئیس اجرایی فدرال هر شش سال توسط انتخابات سراسری صورت میگیرد، و هیچ شهروندی بیش از یک رأی نمیریزد.
بدین ترتیب به جز در امر انتخاب رئیس اجرایی، رأی دادن به وسیلۀ گروهبندیهای اقتصادی، حرفهای، عقلانی، و اجتماعی شهروندان انجام میشود. کشور ایدهآل ارگانیک است، و هر گروه آزاد و هوشمند از شهروندان نمایانگر یک اندام حیاتی و کارکن در درون ارگانیسم بزرگتر دولتی است.
مدارس کشورداری از قدرت شروع اقدامات قانونی در دادگاههای ایالتی برخوردارند و میتوانند هر فرد معیوب، بیکاره، بیتفاوت، یا جنایتکار را از حق رأی دادن محروم کنند. این مردم تشخیص میدهند که هنگامی که پنجاه درصد از یک ملت پست یا معیوب باشد و از حق رأی برخوردار باشد، چنین ملتی محکوم به فنا است. آنها معتقدند که استیلای میان مایگی به سقوط هر ملتی میانجامد. رأی دادن اجباری است. کلیۀ کسانی که رأی نمیدهند به طور سنگین جریمه میشوند.
روشهای این مردم در برخورد با جرم، بیعقلی، و انحطاط، ضمن این که از برخی جهات خوشایند است، بدون شک از جهات دیگر برای بیشتر مردم یورنشیا شوکه کننده است. مجرمان معمولی و معیوبین از روی جنسیت در کُلُنیهای گوناگون کشاورزی قرار داده میشوند و بیش از حد خودکفا هستند. مجرمان جدیتر عادتی و بیعقلان علاج ناپذیر توسط دادگاهها در اتاقهای اعدام با گاز کشنده به مرگ محکوم میشوند. جرمهای بیشمار سوا از قتل، شامل خیانت به اعتماد دولتی نیز مجازات مرگ را به همراه میآورند، و اجرای عدالت قطعی و سریع است.
این مردم در حال گذار از عصر منفی به دوران مثبت قانون هستند. اخیراً آنان تا آنجا پیش رفتهاند که از طریق محکوم کردن آنهایی که معتقدند قاتلان بالقوه و مجرمان عمده هستند به خدمت مادامالعمر در کلنیهای زندان سعی در پیشگیری از جرم میکنند. اگر چنین محکومانی متعاقباً نشان دهند که نرمالتر شدهاند، ممکن است که به قید ضمانت آزاد شده یا بخشوده شوند. میزان آدمکشی در این قاره فقط یک در صد مقدار آن در میان سایر ملتها است.
تلاش برای ممانعت از تولید مثل جنایتکاران و معیوبین بیش از یکصد سال پیش آغاز گشت و تاکنون نتایج خشنود کنندهای به بار آورده است. برای دیوانگان هیچ زندان یا بیمارستانی وجود ندارد. یک دلیل آن این است که فقط در حدود ده درصد از این گروهها نسبت به آنچه که در یورنشیا یافت میشود وجود دارد.
فارغالتحصیل مدارس نظامی فدرال ممکن است به عنوان ”نگاهبانان تمدن“ در هفت رسته، مطابق توان و تجربه، توسط رئیس شورای ملی دفاع به خدمت گمارده شوند. این شورا شامل بیست و پنج عضو است، که توسط بالاترین دادگاههای والدین، تحصیلی، و صنعتی کاندیدا شده و به وسیلۀ دادگاه عالی فدرال تأیید میشوند، و ریاست آن را رئیس ستاد امور هماهنگ شدۀ نظامی به عهده دارد. چنین اعضایی تا سن هفتاد سالگی خدمت میکنند.
درسهایی که به وسیلۀ این افسران کادر دنبال میشود، چهار سال طول میکشد و به گونهای یکنواخت با تخصص در برخی کارها و حرفهها مربوط است. آموزش نظامی هرگز بدون این تدریس مربوطۀ صنعتی، علمی، یا حرفهای داده نمیشود. هنگامی که آموزش نظامی پایان مییابد، فرد در طول درس چهار سالهاش نیمی از آموزشی را که در هر مدرسۀ ویژه داده میشود و دروس آن نیز چهار سال طول دارد، دریافت کرده است. بدین ترتیب از طریق فراهم ساختن این فرصت برای یک تعداد زیاد از مردان که بتوانند ضمن کسب نیمۀ اول یک آموزش تکنیکی یا حرفهای خود را تأمین سازند، از ایجاد یک طبقۀ حرفهای نظامی اجتناب میشود.
خدمت نظامی در طول دوران صلح صرفاً داوطلبانه است، و ثبت نام در کلیۀ شاخههای خدمت چهار سال است. در طی این مدت هر مرد علاوه بر فراگیری ماهرانۀ تاکتیکهای نظامی، یک خط ویژۀ یادگیری را دنبال میکند. آموزش در موسیقی یکی از پیگیریهای عمدۀ مدارس مرکزی نظامی و بیست و پنج اردوی آموزشی است که در حول و حوش قاره پراکندهاند. در طول دوران رکود صنعتی هزاران فرد بیکار در ساختن استحکامات نظامی قاره در زمین و دریا و در هوا به طور اتوماتیک به کار گرفته میشوند.
اگر چه این مردم برای دفاع در برابر تهاجم مردمان متخاصم اطراف از تأسیسات نیرومند جنگی برخوردار هستند، میتوان در تحسین از آنان ثبت کرد که بیش از یکصد سال است که این منابع نظامی را در یک جنگ تهاجمی به کار نگرفتهاند. آنها تا آن نقطه متمدن شدهاند که بدون گردن نهادن به وسوسۀ به کار گرفتن نیروهای جنگی خود در تجاوز، میتوانند به طور قدرتمندانه از تمدن دفاع کنند. از هنگام برقراری کشور متحدۀ قارهای، هیچ جنگ داخلی رخ نداده است، اما در طی دو قرن گذشته این مردم برای شرکت در نُه جنگ تدافعی بیامان که سهتای آن بر ضد اتحادیههای نیرومند قدرتهای کره بوده است فرا خوانده شدهاند. اگر چه این ملت در برابر تهاجم همسایگان متخاصم از دفاع مکفی برخوردار است، توجه بسیار بیشتری به آموزش سیاستمداران، دانشمندان، و فلاسفه مبذول میدارد.
در هنگامی که این ملت با دنیا در صلح به سر میبرد، کلیۀ مکانیسمهای تدافعی سیار نسبتاً به طور کامل در بازرگانی، تجارت، و تفریح به کار گرفته میشوند. هنگامی که جنگ اعلام میشود، تمامی ملت بسیج میشود. در سراسر دورۀ مخاصمات، در کلیۀ صنایع حقوق نظامی پرداخت میشود، و رؤسای کلیۀ بخشهای نظامی اعضای کابینۀ رئیس اجرایی میشوند.
اگر چه جامعه و دولت این مردم بیهمتا از بسیاری جهات از جوامع و دولتهای ملتهای یورنشیا برترند، باید ذکر شود که در قارههای دیگر (یازده قاره در این سیاره وجود دارد) دولتها از ملتهای پیشرفتهتر یورنشیا به طور آشکار پستترند.
همین حالا این دولت برتر در حال طرحریزی برای برقراری روابط به صورت سفیر با مردمان پستتر میباشد، و برای اولین بار یک رهبر بزرگ مذهبی برخاسته است که از فرستادن مبلغین مذهبی به این ملتهای اطراف حمایت میکند. ما نگران این هستیم که آنها همان اشتباهی را مرتکب شوند که بسیاری از دیگران، هنگامی که سعی در تحمیل یک فرهنگ و مذهب برتر به سایر نژادها کردهاند، مرتکب شدهاند. چه کار شگفتانگیزی در این کره میتوان انجام داد، اگر این ملت قارهایِ دارای فرهنگ پیشرفته صرفاً به خارج رود و بهترینهای مردمان همسایه را نزد خود آورد، و بعد از آموزش دادن آنها، آنان را به عنوان فرستادگان فرهنگی نزد برادران تاریک اندیش خویش بازگرداند! البته اگر یک پسر مجیستریال به زودی نزد این ملت پیشرفته آید، ممکن است سریعاً کارهای بزرگی در این کره به وقوع پیوندد.
این شرح امور مربوط به یک سیارۀ همسایه، از طریق اجازۀ مخصوص با هدف پیش بردن تمدن و شتاب بخشیدن به تکامل دولتی در یورنشیا انجام پذیرفته است. مطالب بسیار بیشتری میتوان نقل کرد که بدون شک موجب علاقۀ مردم یورنشیا گشته و کنجکاوی آنان را بر خواهد انگیخت، اما این آشکارسازی محدودۀ حکم مجاز ما را در بر میگیرد.
با این وجود یورنشیاییها باید توجه داشته باشند که کرۀ همتای آنها در خانوادۀ سِتانیا نه از مأموریتهای مجیستریال و نه اعطایی پسران بهشت بهرهمند گشته است. همچنین مردمان گوناگون یورنشیا با چنین تفاوت فرهنگی، آنطور که ملت قارهای را از همقطاران سیارهای آن جدا میسازد، از یکدیگر منفک نیستند.
باریدن روح حقیقت، بنیاد معنوی را برای تحقق دستاوردهای بزرگ به نفع نژاد بشری دنیای اعطایی فراهم میسازد. از این رو یورنشیا برای تحقق فوریتر یک دولت سیارهای با قوانین، مکانیسمها، سمبلها، آداب و رسوم، و زبان آن به مراتب آمادهتر است، و اینها تماماً میتوانند به برقراری صلح جهانی تحت قانون به طور بسیار زیاد کمک کنند و میتوانند به طلوع یک عصر واقعیِ تلاش معنوی در آینده راه برند؛ و چنین عصری آستان سیارهای به اعصار اوتوپیایی نور و حیات میباشد.
[عرضه شده توسط یک ملک صادق نبادان.]
زوال فرهنگی و فقط معنوی که از سقوط کلیگسشیا و آشفتگی اجتماعی متعاقب آن ناشی میشد تأثیر اندکی در وضعیت فیزیکی یا بیولوژیک مردمان یورنشیا داشت. به رغم تنزل فرهنگی و اخلاقی که در پی خیانت کلیگسشیا و دَلیگسشیا به طور بسیار سریع حاصل شد، تکامل ارگانیک شتابان پیش میرفت. و در تاریخ سیارهای، تقریباً چهل هزار سال پیش، زمانی فرا رسید که حاملین حیات که مشغول به کار بودند متوجه شدند، از نقطه نظر بیولوژیک صرف، پیشرفت تکاملی نژادهای یورنشیا به نقطۀ اوج خود نزدیک میشود. پذیرشگران ملک صادق که با این عقیده موافق بودند فوراً موافقت کردند به حاملین حیات پیوسته و طی درخواستی از والامرتبههای ایدنشیا تقاضا کنند که یورنشیا با نظر صدور اجازه برای اعزام ارتقا دهندگان بیولوژیک، یک پسر و دختر ماتریال، بازدید شود.
این تقاضا خطاب به والامرتبههای ایدنشیا صورت گرفت، زیرا آنان از هنگام سقوط کلیگسشیا و تهی شدن موقت اتوریته در جروسم برای بسیاری از امور یورنشیا اعمال قدرت قضایی میکردند.
تابامَنشیا، سرپرست مسئول کرات سری دهگانه یا آزمایشی، آمد سیاره را بازدید کند و پس از بررسی پیشرفت نژادی، به طریقۀ مقتضی توصیه نمود که فرزندان ماتریال به یورنشیا عطا گردند. اندکی کمتر از یکصد سال از زمان بازدید او، آدم و حوا، یک پسر و دختر ماتریال سیستم محلی، رسیدند و کار دشوار تلاش برای گرهگشایی امور مغشوش سیارهای را که به سبب عصیان و قرار گرفتن تحت تحریم انزوای معنوی از پیشرفت بازداشته شده بود شروع کردند.
در یک سیارۀ نرمال، ورود پسر ماتریال معمولاً از نزدیک شدن یک عصر بزرگ اختراع، پیشرفت مادی، و روشنگری عقلانی خبر میدهد. دوران پس از آدم، عصر بزرگ علمی بیشتر کرات میباشد، ولی در یورنشیا چنین نبود. اگر چه سیاره از نژادهایی پر بود که به لحاظ فیزیکی مناسب بودند، قبایل در اعماق بربریت و رکود اخلاقی تحلیل رفته بودند.
ده هزار سال بعد از شورش عملاً تمامی دستاوردهای حکومت پرنس محو شده بود. اگر این پسر گمراه هرگز به یورنشیا نیامده بود نژادهای دنیا قدری در شرایط بهتری بودند. فقط بین نودیها و آمادانیها سنن دلمیشیا و فرهنگ پرنس سیارهای تداوم یافته بود.
نودیها، نوادگان اعضای شورشی پرسنل پرنس بودند، و نام آنها از اولین رهبرشان، نود، که زمانی رئیس کمیسیون دلمیشیا در زمینۀ صنعت و بازرگانی بود مشتق شده بود. آمادانیها نوادگان آن اَندانیهایی بودند که برگزیدند نسبت به وَن و آمادان وفادار باقی بمانند. ”آمادانی“ بیشتر یک لقب فرهنگی و مذهبی است تا یک اصطلاح نژادی. آمادانیها از نقطه نظر نژادی اساساً اندانی بودند. ”نودی“ هم یک اصطلاح فرهنگی و هم نژادی میباشد، زیرا نودیها خود هشتمین نژاد یورنشیا را تشکیل میدادند.
بین نودیها و آمادانیها یک عداوت سنتی وجود داشت. هر گاه که اولاد این دو گروه سعی میکردند به کار مشترکی دست زنند، این خصومت پیوسته نمودار میگردید. حتی بعدها، در امور عدن، برای آنان به طور فزاینده مشکل بود که با هم در صلح کار کنند.
مدت کوتاهی پس از ویرانی دلمیشیا، پیروان نود به سه گروه عمده تقسیم شدند. گروه مرکزی در مجاورت بلافصل خانۀ اولیۀ خود نزدیک دهانۀ آبهای خلیج فارس باقی ماندند. گروه شرقی به نواحی کوهستانی ایلام درست در شرق درۀ فرات کوچ کردند. گروه غربی در شمال شرقی سواحل سوری دریای مدیترانه و در سرزمین مجاور مستقر شدند.
این نودیها آزادانه با نژادهای سنگیک مزاوجت کرده و اولادی توانا از خود به جا گذاشته بودند. و برخی از نوادگان دلمیشیاییهای شورشی متعاقباً به ون و پیروان وفادارش در سرزمینهای شمال بینالنهرین ملحق شدند. اینجا در نزدیکی دریاچۀ وَن و ناحیۀ جنوبی دریای خزر، نودیها با آمادانیها در هم آمیخته و اختلاط یافتند، و آنان در زمرۀ ”مردان قدرتمند دوران باستان“ محسوب شدند.
پیش از ورود آدم و حوا این گروهها — نودیها و آمادانیها — پیشرفتهترین و با فرهنگترین نژادهای کرۀ زمین بودند.
برای تقریباً یکصد سال پیش از بازدید تابامنشیا، وَن و یارانش از ستاد مرکزی کوهستانیشان در زمینۀ اصول اخلاقیات و فرهنگ دنیا، پیرامون ورود یک پسر موعود خداوند، یک ارتقا دهندۀ نژادی، یک آموزگار حقیقت، و جانشین شایستۀ کلیگسشیای خیانتکار موعظه کرده بودند. اگر چه اکثریت ساکنان دنیا آن روزها نسبت به این پیشگویی کم علاقه بودند و یا اصلاً علاقهای نشان نمیدادند، آنهایی که در تماس نزدیک با وَن و آمادان بودند چنین آموزشی را جدی گرفته و شروع کردند برای استقبال واقعی از پسر موعود برنامهریزی کنند.
وَن داستان پسران ماتریال در جروسم، آنچه را که پیش از آمدن به یورنشیا دربارۀ آنان میدانست، به نزدیکترین یاران خود گفت. او به خوبی میدانست که این فرزندان نوع آدم همیشه در منازل بوستانی ساده ولی مسحور کننده زندگی میکنند، و هشتاد و سه سال پیش از ورود آدم و حوا پیشنهاد کرد که آنان خود را به اعلان ورود آنها و به آماده سازی یک منزل بوستانی برای استقبال از آنها وقف کنند.
ون و آمادان از ستاد مرکزیشان در کوهستان و از شصت و یک آبادی پراکنده و دور از هم، گروهی بیش از سه هزار کارگر راغب و پرشور را عضوگیری کردند، که در اجتماعی رسمی خود را وقف این مأموریت آماده سازی برای پسر موعود، یا اقلاً مورد انتظار، نمودند.
ون داوطلبان خود را به گروههای یکصد نفره تقسیم نمود، با یک کاپیتان در رأس هر یک و یک معاون که در زمرۀ پرسنل شخصیش به عنوان افسر رابط خدمت میکرد، و آمادان را به عنوان معاون خویش نگاه داشت. این کمیسیونها همگی کار مقدماتی خود را مشتاقانه شروع کردند، و کمیتۀ یافتن جا برای باغ شتابان عازم جستجو برای مکان ایدهآل گردید.
اگر چه کلیگسشیا و دلیگسشیا از بیشتر قدرت خود برای شرارت محروم گشته بودند، به هر کار ممکن دست زدند تا مانع کار آماده سازی باغ شده و آن را خنثی سازند. اما دسیسههای شرورانۀ آنان با فعالیتهای صادقانۀ تقریباً ده هزار مخلوق بینابینی وفادار که برای پیشبرد این امر خطیر به طور خستگی ناپذیر تلاش میکردند وسیعاً خنثی گردید.
کمیتۀ تعیین مکان برای تقریباً سه سال غایب بود. این کمیته در رابطه با سه مکان محتمل نظر مساعد داد: اولی یک جزیره در خلیج فارس بود؛ دومی، مکان یک رودخانه که متعاقباً به عنوان باغ دوم به اشغال درآمد؛ سومی، یک شبه جزیرۀ طویل باریک — تقریباً یک جزیره — که از سواحل شرقی دریای مدیترانه به سمت غرب امتداد مییافت.
کمیته تقریباً به اتفاق آراء انتخاب سوم را مطلوب دانست. این مکان انتخاب گردید، و دو سال صرف انتقال مرکز فرهنگی دنیا، از جمله درخت حیات، به این شبه جزیرۀ مدیترانهای شد. هنگامی که وَن و همراهانش از راه رسیدند، به غیر از یک گروه، تمامی ساکنان شبه جزیره آنجا را به طور مسالمتآمیز تخلیه کردند.
این شبه جزیرۀ مدیترانهای آب و هوایی مساعد و دمایی ملایم داشت. این آب و هوای ثابت ناشی از کوههای دور تا دور و به خاطر این واقعیت بود که این منطقه در واقع یک جزیره در دریایی واقع در سرزمین داخل بود. در حالی که در کوهستانهای اطراف باران زیادی میبارید، به ندرت در داخل عدن باران میبارید. ولی هر شب، از شبکۀ گستردۀ کانالهای مصنوعی آبیاری، ”یک مه بیرون میآمد“ تا گیاهان باغ را طراوت دهد.
خط ساحلی این منطقۀ وسیع زمین از ارتفاع قابل ملاحظهای برخوردار بود و گردنۀ آن که به سرزمین اصلی وصل بود در باریکترین نقطهاش فقط بیست و هفت مایل پهنا داشت. رودخانۀ بزرگی که باغ را آبیاری میکرد از سرزمینهای مرتفعتر شبه جزیره سرازیر شده و از طریق گردنۀ شبه جزیره به سوی شرق به طرف سرزمین اصلی و از آنجا با عبور از سرزمینهای پست بینالنهرین به دریایی دورتر روان میگشت. این رودخانه توسط چهار شاخۀ فرعی که منشأ در تپههای ساحلی شبه جزیرۀ عدن داشتند تغذیه میشد، و اینها آن ”چهار شعبۀ“ روخانهای هستند که ”از عدن خارج میشدند“ و بعدها با شاخههای رودخانههایی که باغ دوم را احاطه میکردند اشتباه شدند.
کوههایی که باغ را احاطه میکردند مملو از سنگها و فلزات قیمتی بودند، گر چه اینها توجه بسیار کمی را جلب میکردند. ایدۀ غالب تجلیل از باغبانی علمی و تمجید از کشاورزی بود.
مکانی که برای باغ انتخاب شد احتمالاً در نوع خود زیباترین نقطه در تمام کرۀ زمین بود، و آب و هوا در آن هنگام ایدهآل بود. در هیچ جای دیگر مکانی که بتواند خود را به گونهای تمام عیار به چنین بهشتی از نمایش زندگی گیاهی تبدیل گرداند وجود نداشت. در این میعادگاه شیرۀ تمدن یورنشیا در حال گرد آمدن بود. بدون آن و خارج از آن، دنیا در تاریکی، جهل، و توحش به سر میبرد. عدن یک نقطۀ درخشان در یورنشیا بود؛ آن طبعاً رویایی دلپذیر بود، و به زودی به شعری از چشمانداز پرتلألو، زیبا، و کامل تبدیل شد.
هنگامی که فرزندان ماتریال، ارتقا دهندگان بیولوژیک، سفر موقت خود را در یک کرۀ تکاملی آغاز میکنند، منزلگاه آنان اغلب باغ عدن نامیده میشود، زیرا آنجا با زیبایی گلستانی و شکوه زندگی گیاهی ایدنشیا، پایتخت کوکبه، تعیین ویژگی میشود. ون به خوبی از این رسوم مطلع بود و از این رو لازم دید که تمامی شبه جزیره به باغ تخصیص داده شود. برای سرزمین اصلی مجاور چراگاه و دامپروری طرح ریزی شده بود. از زندگی حیوانی، فقط پرندگان و انواع جانوران اهلی در پارک یافت میشدند. دستورات ون این بود که عدن باید یک باغ باشد، و فقط یک باغ. هیچ حیوانی هرگز در داخل محوطۀ آن ذبح نشد. تمامی گوشتی که طی تمامی سالهای ساختمان سازی توسط کارگران باغ خورده میشد از گلههایی که در سرزمین اصلی تحت محافظت نگاهداری میشدند به داخل آورده میشد.
اولین کار، ساختن دیواری آجری در عرض گردنۀ شبه جزیره بود. به دنبال تکمیل این دیوار، کار اصلی زیبا سازی نمای زمین و خانه سازی میتوانست بدون وقفه پیش رود.
باغی مختص جانوران از طریق ساختن دیواری کوچکتر درست در خارج دیوار اصلی ساخته شد. فضای حائل، که با انواع حیوانات وحشی اشغال گردیده بود، به صورت یک دفاع مضاعف در برابر حملات خصمانه عمل میکرد. این جایگاه جانوران وحشی در دوازده بخش بزرگ سازماندهی شده بود، و راههای محصور شده با دیوار از میان این گروهها به دوازده دروازۀ باغ، رودخانه و مراتع مجاور آن که منطقۀ مرکزی را اشغال میکرد راه میبرد.
در آماده سازی باغ فقط کارگران داوطلب به کار گرفته شدند؛ هیچگاه از اجیران استفاده نشد. آنان برای امرار معاش در باغ کشتکاری و گلهداری میکردند. کمکهای غذایی نیز از ایمانداران نزدیک دریافت میشد. و به رغم مشکلات موجود در وضعیت مغشوش دنیا طی این ایام طاقت فرسا این پروژۀ بزرگ به نقطۀ اتمام رسانده شد.
ولی این موجب نومیدی بزرگی بود آنگاه که ون که نمیدانست چه زمانی پسر و دختر مورد انتظار ممکن است بیایند، از آنجایی که ورود آنان ممکن بود به تأخیر بیفتد، پیشنهاد کرد نسل جوانتر نیز در کار ادامۀ این امر خطیر آموزش داده شوند. این از جانب ون مثل اعتراف به فقدان ایمان به نظر میرسید و مشکل قابل ملاحظهای به وجود آورد، موجب ترک خدمت بسیاری گردید؛ اما ون با طرح آماده سازی خود پیش رفت، و در این اثنا جای ترک کنندگان را با داوطلبان جوانتر پر نمود.
در مرکز شبه جزیرۀ عدنی معبد زیبای سنگی پدر جهانی، پرستشگاه مقدس باغ، واقع شده بود. در سمت شمال مراکز اداری برپا شدند. در سمت جنوب خانههایی برای کارگران و خانوادههای آنان ساخته شدند. در سمت غرب قطعه زمینی برای مدارس پیشنهادی سیستم آموزشی پسر مورد انتظار فراهم شده بود، حال آن که در ”شرق عدن“ منازلی برای پسر موعود و اولاد بلافصل او ساخته شدند. طرحهای معماری برای عدن، منازل و زمین فراوانی برای یک میلیون موجود بشری فراهم میکرد.
در هنگام ورود آدم، گر چه فقط یک چهارم باغ به اتمام رسیده بود، هزاران مایل نهرهای آبیاری و بیش از دوازده هزار مایل جادهها و راههای سنگفرش شده داشت. اندکی بیش از پنج هزار ساختمان آجری در بخشهای گوناگون وجود داشت، و تعداد درختان و گیاهان تقریباً فراتر از شمارش بود. بیشترین تعداد منازل که هر یک گروه را در پارک تشکیل میداد هفت عدد بود. و گر چه بناهای باغ ساده بودند، از همه هنرمندانهتر بودند. جادهها و راهها خوب ساخته شده بودند، و منظر زمین بسیار زیبا بود.
تسهیلات بهداشتی باغ بسیار پیشرفتهتر از هر چیزی بود که تا آن زمان در یورنشیا به آن مبادرت شده بود. آب آشامیدنی عدن با رعایت اکید مقررات بهداشتی که برای تمیز نگاه داشتن آن طرحریزی شده بود، سالم نگاهداشته شده بود. در طی این ایام نخستین، در اثر نادیده انگاشتن این قوانین مشکلات زیادی حاصل شد، اما ون به تدریج اهمیت این را که اجازه داده نشود هیچ چیز در داخل منبع آب باغ ریخته شود به همکاران خود تفهیم نمود.
پیش از برقراری آتی یک سیستم انتقال فاضلاب، عدنیها دفن دقیق تمامی فضولات یا مواد تجزیه شدنی را به کار میبستند. بازرسان آمادان هر روزه در جستجوی علل محتمل بیماری گشتزنی میکردند. مردمان یورنشیا دیگر در رابطه با اهمیت پیشگیری بیماریهای بشری تا دوران بعد قرون نوزدهم و بیستم بیدار نشدند. پیش از تلاشی رژیم عدنی یک سیستم دفع کانالی آجری سرپوشیده ساخته شده بود که زیر دیوارها امتداد داشت و تقریباً یک مایل فراتر از دیوار بیرونی یا کوتاهتر باغ به داخل رودخانۀ عدن تخلیه میشد.
تا هنگام ورود آدم بیشتر گیاهان آن بخش دنیا در عدن در حال روئیدن بودند. پیش از آن بسیاری از میوهجات، غلات، و تنقلات بسیار بهبود یافته بودند. بسیاری سبزیجات و غلات امروزی ابتدا در اینجا کشت شدند، اما گروهی از انواع گیاهان خوراکی متعاقباً در دنیا از بین رفتند.
در حدود پنج درصد از باغ تحت کشت مصنوعی وسیعی بود. پانزده درصد بخشاً کشت شده، و باقیماندۀ آن در یک حالت کم و بیش طبیعی باقی مانده و موکول به ورود آدم شد، و تصور بر این بود که بهتر است پارک مطابق ایدههای او به اتمام برسد.
و بدین ترتیب باغ عدن برای استقبال از آدم موعود و همسرش آماده گردید. و این باغ میتوانست باعث افتخار دنیایی که تحت ادارۀ کامل و کنترل معمول بود شود. آدم و حوا از طرح کلی عدن بسیار خشنود بودند، گر چه آنان در اثاثیۀ مکان اقامت شخصی خود تغییرات زیادی انجام دادند.
اگر چه در هنگام ورود آدم کار تزیین به اتمام نرسیده بود، آنجا از پیش گوهری از زیبایی گیاهی بود؛ و طی روزهای نخستین اقامت موقتش در عدن، تمامی باغ شکل جدیدی پیدا کرده و ابعاد جدیدی از زیبایی و شکوه به خود گرفت. هرگز نه پیش از این زمان و نه بعد از آن یورنشیا چنین نمایشی زیبا و کامل از باغبانی و کشاورزی در خود جای نداده است.
ون درخت حیات را که مدتها از آن محافظت شده بود و برگهای آن برای ”شفای ملتها“ بود و میوۀ آن برای مدتی طولانی او را در زمین قوت داده بود در مرکز معبدِ باغ کاشت. ون به خوبی میدانست که آدم و حوا نیز بعد از این که یک زمانی به شکل مادی در یورنشیا ظاهر شدند به این هدیۀ ایدنشیا برای بقای حیاتشان وابسته خواهند بود.
فرزندان ماتریال در پایتختهای سیستم به درخت حیات برای بقا نیاز ندارند. فقط در تجدید شخصیت سیارهای آنها به این ضمیمۀ فناناپذیری فیزیکی وابسته هستند.
”درخت شناخت نیک و بد“ ممکن است یک تشبیه لفظی، یک نامگذاری سمبلیک که در بر گیرندۀ تجارب بیشمار بشری است باشد، اما ”درخت حیات“ یک افسانه نبود؛ آن واقعی بود و برای مدتی طولانی در یورنشیا موجود بود. وقتی که والامرتبههای ایدنشیا گماردن کلیگسشیا را به عنوان پرنس سیارهای یورنشیا و آن یکصد شهروند جروسم را به عنوان پرسنل اداری او تأیید کردند، نهالی از ایدنشیا را توسط ملک صادقها به سیاره فرستادند، و این گیاه رشد کرد و درخت حیات در یورنشیا شد. این شکل از حیات غیرهوشمند در کرات ستاد مرکزی کوکبه طبیعی میباشد، و همچنین در کرات ستاد مرکزی جهانهای محلی و ابرجهانها و نیز کرات هاونا یافت میشود، ولی نه در پایتخت سیستمها.
این اَبَرگیاه انرژیهای فضایی مشخصی را که پادزهر عناصر ایجاد کنندۀ کهولت در وجود حیوانی بودند ذخیره میکرد. میوۀ درخت حیات همانند یک باطری ذخیرهسازی فوق شیمیایی بود که وقتی خورده میشد نیروی افزایش حیات جهان را به گونهای اسرارآمیز رها میساخت. این شکل از تأمین بقا برای موجودات تکاملی عادی در یورنشیا کاملاً بیفایده بود، اما برای یکصد نفر اعضای مادیت یافتۀ پرسنل کلیگسشیا و برای یکصد اندانی تغییر یافته — که از پلاسمای حیاتی خود به افراد پرنس کمک داده، و متقابلاً مالکان آن مکمل زندگی شدند که برای آنان استفاده از میوۀ درخت حیات را برای طولانی کردن نامحدود وجودِ در غیر این صورت فانی خود میسر ساخت — مشخصاً سودمند بود.
در طی روزگاران حکومت پرنس، درخت در حیاط مرکزی و دایرهای شکل معبدِ پدر در حال رشد کردن از زمین بود. به محض وقوع شورش، در قسمت مرکزی توسط ون و یارانش در قرارگاه موقتشان مجدداً پرورانده شد. این نهال ایدنشیا متعاقباً به اقامتگاه کوهستانی آنان، جایی که برای بیش از یکصد و پنجاه هزار سال مورد استفادۀ ون و آمادان هر دو بود برده شد.
هنگامی که ون و یارانش باغ را برای آدم و حوا آماده ساختند درخت ایدنشیا را در باغ عدن کاشتند، جایی که بار دیگر در یک حیاط مرکزی و دایرهای شکل از معبد دیگر متعلق به پدر رشد کرد. و آدم و حوا برای بقای شکل دوگانۀ حیات فیزیکی خویش از میوۀ آن مرتباً میخوردند.
وقتی که طرحهای پسر ماتریال به بیراهه کشیده شد، آدم و خانوادهاش اجازه نیافتند بدنۀ درخت را به خارج از باغ انتقال دهند. وقتی که نودیها به عدن تهاجم کردند، به آنان گفته شد که ”اگر از میوۀ درخت بخورند همانند خدایان“ خواهند شد. آنان با شگفتی زیاد آن را بدون محافظ یافتند. آنها سالها آزادانه از میوه خوردند، ولی هیچ کاری برای آنان انجام نداد. آنها همگی انسانهای فانی مادی عالم بودند؛ آنها فاقد آن موهبتی بودند که برای میوۀ درخت به صورت یک مکمل عمل میکرد. آنها به خاطر ناتوانی خود در بهرهوری از درخت حیات به خشم آمدند، و در رابطه با یکی از جنگهای داخلی خود، معبد و درخت هر دو با آتش نابود شدند؛ فقط دیوار سنگی بر جای باقی ماند، تا این که باغ متعاقباً به زیر آب فرو رفت. این دومین معبدِ پدر بود که از بین رفت.
و حال باید تمامی انسانها در یورنشیا مسیر طبیعی زندگی و مرگ را طی کنند. آدم، حوا، فرزندانشان، و فرزندان فرزندانشان به همراه یارانشان همگی در طول زمان مردند، و بدینسان مشمول طرح صعود در جهان محلی شدند، جایی که بازگشت به حیات در کرۀ قصر به دنبال مرگ مادی میآید.
پس از این که باغ اول توسط آدم تخلیه گردید، به طور متنوع توسط نودیها، کوتیها، و سونتیها اشغال گردید. آن بعدها مکان اقامت نودیهای شمالی که با همکاری با تبار آدم مخالفت میکردند شد. بعد از این که آدم باغ را ترک نمود، شبه جزیره برای تقریباً چهار هزار سال تحت اشغال این نودیهای دون پایهتر بود، و در آن هنگام در رابطه با فعالیت شدید کوههای آتشفشان اطراف و زیر آب فرو رفتن پل زمینی سیسیل به آفریقا، کف شرقی دریای مدیترانه نشست کرده و تمامی شبه جزیرۀ عدن را به زیر آب فرو برد. به همراه این زیر آب رَوی گسترده، خط ساحلی شرق مدیترانه به اندازۀ زیاد مرتفع گردید. و این پایان زیباترین آفرینش طبیعی بود که یورنشیا تاکنون در خود جای داده است. نشست کردن، ناگهانی نبود. چند صد سال لازم بود تا تمامی شبه جزیره کاملاً زیر آب فرو رود.
ما نمیتوانیم این ناپدیدی باغ را به هیچ وجه نتیجۀ عدم توفیق طرحهای الهی یا نتیجۀ اشتباهات آدم و حوا بدانیم. ما زیر آب رفتن عدن را چیزی جز یک رویداد طبیعی تلقی نمیکنیم. اما برای ما این طور به نظر میرسد که فروکش کردن باغ طوری زمانبندی شده بود که حدوداً در هنگام گردآوری اندوختههای نژاد بنفش برای مبادرت کردن به کار توانبخشی مردمان کرۀ زمین رخ دهد.
ملک صادقها به آدم توصیه کردند که برنامۀ ارتقا و اختلاط نژادی را تا وقتی که تعداد خانوادۀ خودش به نیم میلیون نفر رسد آغاز نکند. هرگز قصد آن نبود که باغ خانۀ دائمی تبار آدم گردد. بنا بود آنان فرستادگان حیاتی نو برای تمامی دنیا شوند. بنا بود آنان برای اعطایی متواضعانه بر نژادهای نیازمند زمین بسیج شوند.
رهنمودهایی که توسط ملک صادقها به آدم داده شده بود چنین تفهیم میکرد که او میبایست مراکز نژادی، قارهای، و منطقهای را که مسئول پسران و دختران بلافصلش باشند دایر نماید، حال آن که او و حوا میبایست به عنوان مشاوران و هماهنگ کنندگان کارکرد ارتقا بیولوژیک، پیشرفت عقلانی، و توانبخشی اخلاقی در پهنۀ دنیا اوقات خود را بین این پایتختهای گوناگون دنیا تقسیم کنند.
[عرضه شده توسط سُولُونیا، فرشتۀ سراف ”صدا در باغ“.]
37٫848 سال پیش از سال 1934 بعد از میلاد مسیح، آدم و حوا به یورنشیا وارد شدند. در اواسط فصل، هنگامی که باغ عدن در اوج شکوفایی بود آنان رسیدند. در وسط ظهر و به گونهای اعلام نشده، دو فرشتۀ انتقالی سراف که توسط پرسنل جروسم همراهی میشدند و مسئولیت انتقال ارتقا دهندگان بیولوژیک یورنشیا را به عهده داشتند به آرامی روی سطح سیارۀ گردان در نزدیکی معبد پدر جهانی فرود آمدند. تمامی کار پدیدار سازی مجدد بدنهای آدم و حوا در داخل محوطۀ این مکان مقدس نوساز انجام پذیرفت. و از زمان ورود آنان 10 روز گذشت، تا این که آنها در شکل دوگانۀ بشری برای ارائه به عنوان فرمانروایان جدید کرۀ زمین دوباره آفریده شدند. آنان به طور همزمان به هوش آمدند. فرزندان ماتریال پسر و دختر همیشه با هم خدمت میکنند. در تمامی لحظات و در تمامی مکانها جوهر خدمت آنان این است که هرگز از هم جدا نباشند. آنان طراحی شدهاند که به صورت دوتایی کار کنند؛ آنها به ندرت به تنهایی عمل میکنند.
آدم و حوای سیارهای یورنشیا از اعضای گروه ارشد فرزندان ماتریال در جروسم و مشترکاً شمارۀ 14٫311 بودند. آنان به سری فیزیکی سوم تعلق داشتند و قدشان کمی بیش از هشت فوت بود.
در هنگامی که آدم برای آمدن به یورنشیا انتخاب گردید، با زوجهاش در لابراتوارهای فیزیکی تست و آزمایش در جروسم مشغول به کار بود. برای بیش از پانزده هزار سال آنها مدیران بخش انرژی آزمایشی، آنطور که به تغییر و تبدیل اشکال زنده به کار زده میشود، بودند. مدتها پیش از آن آنها در مدارس تابعیت برای تازه واردها در جروسم آموزگار بودند. و تمامی این ماجرا باید در رابطه با توصیف رفتار متعاقب آنان در یورنشیا به خاطر سپرده شود.
وقتی که بیانیۀ دعوت از داوطلبان برای مبادرت به مأموریت ماجرای آدم در یورنشیا صادر گردید، تمامی گروه ارشد پسران و دختران ماتریال داوطلب شدند. آزمونگران ملک صادق، با تصویب لانافورج و والامرتبههای ایدنشیا نهایتاً آن آدم و حوایی را انتخاب کردند که متعاقباً برای کنش به عنوان ارتقا دهندگان بیولوژیک یورنشیا آمدند.
آدم و حوا در جریان شورش لوسیفر به میکائیل وفادار باقی مانده بودند. با این حال، این زوج به منظور بررسی و راهنمایی به پیشگاه فرمانروای سیستم و تمامی اعضای کابینۀ او فرا خوانده شدند. جزئیات امور یورنشیا به طور کامل عرضه گردید. آنان در رابطه با طرحهایی که در پذیرش مسئولیتهای حکمرانی در چنین دنیای گرفتار نزاع باید دنبال شود به طور جامع راهنمایی گردیدند. آنها در بیعت با والامرتبههای ایدنشیا و میکائیل سلوینگتون مشترکاً سوگند داده شدند. و بر حسب وظیفه به آنان توصیه گردید که خود را تحت فرمان گروه پذیرشگران ملک صادق تلقی کنند، تا این که آن دولت حاکم مقتضی بداند که از فرمانروایی در دنیای مأموریت آنان استعفا دهد.
این زوج جِروسِمی در پایتخت سِتانیا و جاهای دیگر یکصد اولاد — پنجاه پسر و پنجاه دختر — به جا گذاردند، مخلوقات خارقالعادهای که از دامهای پیشرفت گریخته و در هنگام خروج والدین خود به مقصد یورنشیا همگی به عنوان کارپردازان مؤمن اعتماد جهان مشغول به کار بودند. و آنان همگی در هنگام انجام خداحافظی که با آخرین مراسم پذیرش اعطایی ملازم است در معبد زیبای فرزندان ماتریال حاضر بودند. این فرزندان، والدینشان را به مراکز غیرمادی ساختن نوعشان همراهی کردند و آخرینهایی بودند که با آنان وداع کرده و برای آنان آرزوی سرعت الهی کردند، ضمن این که آنان در انقضای شخصیت هشیارشان که مقدم بر آمادگی برای انتقال سرافیمی است، به خواب فرو رفتند. فرزندان در میعادگاه خانوادگی قدری با هم وقت صرف کردند و از این که پدر و مادرشان به زودی مسئولین مرئی و در واقع یگانه فرمانروایان سیارۀ 606 در سیستم سِتانیا میشوند شادمانی کردند.
و بدین ترتیب آدم و حوا جروسم را در حین تحسین و آرزوی خیر شهروندانش ترک کردند. آنان در حالی عازم مسئولیتهای جدیدشان شدند که در رابطه با هر تکلیف و خطری که احتمال مواجهه با آن در یورنشیا وجود داشت به قدر مکفی آمادگی یافته و کاملاً آموزش دیدند.
آدم و حوا در جروسم به خواب رفته و هنگامی که در معبد پدر در یورنشیا در حضور جمعیت انبوهی که برای خوشامدگویی به آنها گرد آمده بودند بیدار شدند، با دو موجودی که بسیار دربارۀ آنان شنیده بودند، ون و همکار باوفایش آمادان، رو به رو شدند. این دو قهرمان در امر جدایی طلبی کلیگسشیا اولین کسانی بودند که در منزل بوستانی جدیدشان به آنان خوشامد گفتند.
زبان عدن که توسط آمادان تکلم میشد یک زبان محلی اندانی بود. ون و آمادان با ایجاد یک حروف الفبای بیست و چهار حرفه این زبان را به نحو مؤثری اصلاح کرده بودند، و امیدوار بودند ببینند که با گسترش فرهنگ عدنی در سراسر دنیا زبان یورنشیا شود. آدم و حوا پیش از این که از جروسم عزیمت کنند کاملاً این زبان بشری را فرا گرفته بودند، و از این رو این پسر اندان شنید که فرمانروای سرفراز این دنیا او را به زبان خود مورد خطاب قرار داد.
و در آن روز در سراسر عدن هیجان و شادی بزرگی برقرار بود. در حالی که دوندهها شتابان به سوی محل تجمع کبوتران قاصد که از دور و نزدیک گرد آمده بودند میرفتند فریاد زدند: ”پرندهها را رها کنید؛ بگذارید آنان خبر آمدن پسر موعود را پخش کنند.“ صدها ایماندار ساکن آنجا مؤمنانه سال به سال ذخیرهای از این کبوتران پرورش یافتۀ خانگی را برای درست چنین موقعیتی نگاهداری کرده بودند.
با پخش خبر ورود آدم در بیرون، هزاران نفر از قبایل نزدیک تعالیم ون و آمادان را پذیرفتند، ضمن این که برای ماهها و ماهها زائران برای خوشامدگویی به آدم و حوا و بیعت با پدر نادیدنی آنان روانۀ عدن شدند.
آدم و حوا به زودی بعد از بیداری به منظور استقبال رسمی به تپۀ بزرگی در شمال معبد، بدرقه شدند. این تپۀ طبیعی برای منصوب نمودن رهبران جدید کرۀ زمین، بزرگ و آماده شده بود. اینجا هنگام ظهر کمیتۀ استقبال یورنشیا به این پسر و دختر سیستم سِتانیا خوشامد گفت. آمادان رئیس این کمیته بود، که شامل دوازده عضو میشد و در بر گیرندۀ یک نماینده از هر یک از شش نژاد سنگیک؛ مدیر موقت بینابینیها؛ اَنان، یک دختر وفادار و سخنگوی نودیها؛ نوح، پسر معمار و سازندۀ باغ عدن و مجری طرحهای پدر متوفی خویش؛ و دو حامل حیات ساکن محل میشد.
حرکت بعدی تحویل مسئولیت سرپرستی سیارهای به آدم و حوا توسط ملک صادق ارشد، رئیس شورای پذیرش در یورنشیا بود. پسر و دختر ماتریال سوگند وفاداری به والامرتبههای نرلاشیادک و میکائیل نبادان یاد کردند و توسط ون فرمانروایان یورنشیا اعلام گردیدند. ون نیز به نوبۀ خود به قدرت و عنوانش که برای بیش از یکصد و پنجاه هزار سال به واسطۀ اقدام پذیرشگران ملک صادق حفظ کرده بود خاتمه داد.
و به این مناسبت به آدم و حوا در هنگام گمارده شدن رسمیشان به حکومت دنیا جامۀ شاهانه پوشانیده شد. تمامی هنرهای دلمیشیا در دنیا از بین نرفته بود؛ بافندگی هنوز در ایام عدن انجام میشد.
سپس اعلان فرشتۀ اعظم شنیده شد، و پخش صدای جبرئیل دومین حکم فراخوانی قضاوتی یورنشیا و برخاستن بقا یافتگان خفتۀ دومین اعطای برکت و مرحمت بر سیارۀ ششصد و شش سِتانیا را صادر کرد. اعطای پرنس سپری شده است؛ عصر آدم، سومین دورۀ سیارهای در میان صحنههای سادۀ پرشکوه گشایش مییابد؛ و فرمانروایان جدید یورنشیا تحت شرایط به ظاهر مطلوب، به رغم وجود سردرگمی در سراسر دنیا که موجب آن عدم همکاری مسئول پیشین سیاره بود حکومت خود را آغاز میکنند.
و اکنون آدم و حوا بعد از استقرار رسمیشان به نحو دردناکی از انزوای سیارهای خود مطلع شدند. پخشهای آشنا خاموش بودند، و هیچیک از مدارهای ارتباطی خارج سیارهای موجود نبودند. یاران جروسمی آنان به کراتی رفته بودند که در طول تجربۀ اولیهشان در چنین کراتی، با یک پرنس سیارهای کاملاً تثبیت شده و پرسنلی مجرب و آماده برای پذیرش و شایستۀ همکاری با آنان، به خوبی اداره میشدند. اما در یورنشیا شورش همه چیز را تغییر داده بود. در اینجا پرنس سیارهای حضور بسیار زیادی داشت. و گر چه از بیشتر قدرتش برای مبادرت کردن به کار شرارتآمیز محروم بود، هنوز قادر بود که کار آدم و حوا را دشوار و تا حدی پر مخاطره سازد. پسر و دختر جروسم جدی و فارغ از اوهام در آن شب زیر درخشش قرص ماه در باغ حین قدم زدن پیرامون طرحشان برای روز بعد بحث میکردند.
بدین ترتیب اولین روز آدم و حوا در یورنشیای منزوی، سیارۀ سر در گم خیانت کلیگسشیا پایان یافت؛ و آنان تا پاسی از شب قدم زده و صحبت کردند، اولین شب آنان در زمین — و شبی تنها و غریب بود.
روز دوم آدم در زمین در نشست با پذیرشگران سیارهای و شورای مشورتی صرف شد. آدم و حوا از ملک صادقها و همکارانشان جزئیات بیشتری از شورش کلیگسشیا و نتیجۀ آن تحول را بر پیشرفت دنیا آموختند. در مجموع، این توصیف طولانی سوءِ مدیریت امور دنیا داستان دلسرد کنندهای بود. آنان از تمامی واقعیتها پیرامون فروپاشی کامل طرح کلیگسشیا برای تسریع پروسۀ تکامل اجتماعی آگاهی یافتند. آنها همچنین از نابخردی تلاش برای دستیابی به پیشرفت سیارهای، مستقل از طرح الهی پیشرفت، کاملاً واقف شدند. و بدین گونه روزی اندوهناک ولی روشنگر — روز دوم آنها در یورنشیا — به پایان رسید.
روز سوم به بازدید باغ تخصیص یافت. از روی پرندههای مسافربر بزرگ — فاندُرها — در حالی که آدم و حوا روی آنان در هوا حمل میشدند به گستر پهناور باغ که زیباترین نقطۀ زمین بود نظر میافکندند. به افتخار کلیۀ کسانی که در آفرینش این باغ زیبایی و شکوه عدنی تلاش کرده بودند این روزِ بازرسی با یک ضیافت بزرگ پایان یافت. و مجدداً آدم و زوجهاش تا پاسی از شب سومین روزشان در باغ قدم زده و پیرامون بزرگی مشکلاتشان صحبت کردند.
در روز چهارم آدم و حوا اجتماع باغ را مخاطب قرار دادند. آنها در کوه افتتاحیه راجع به طرحشان برای توانبخشی دنیا با مردم صحبت کردند و به طور اجمالی به کارگیری روشهایی را برشمردند که بنا بود از طریق آنها در صدد نجات فرهنگ اجتماعی یورنشیا، از سطوح پایینی که در نتیجۀ گناه و شورش به آن تنزل یافته بود، بر آیند. این یک روز بزرگ بود، و برای شورای مردان و زنانی که به منظور به عهده گرفتن مسئولیتهایی در ادارۀ جدید امور دنیا انتخاب شده بودند با یک میهمانی خاتمه یافت. توجه کنید! زنان همانند مردان در این گروه وجود داشتند، و این نخستین باری بود که چنین کاری از روزگاران دلمیشیا در زمین رخ داده بود. این نوآوری شگفتآوری بود که حوا، یک زن، در سهیم شدن در افتخارات و مسئولیتهای امور دنیا با یک مرد نظاره شود. و بدین ترتیب روز چهارم در یورنشیا پایان یافت.
روز پنجم با سازماندهی دولت موقت، حکومتی که باید تا زمانی که پذیرشگران ملک صادق یورنشیا را ترک میکردند عمل میکرد.
روز ششم به بازرسی انواع بیشمار انسانها و حیوانات تخصیص داده شد. در امتداد دیوارها به سوی شرق عدن، آدم و حوا در تمام طول روز اسکورت میشدند، و در حالی که زندگی حیوانی سیاره را مشاهده میکردند برای برقراری نظم در میان اغتشاش دنیایی که با چنین تنوعی از مخلوقات زنده مسکونی است در این زمینه که چه باید انجام شود به درک بهتری دست مییافتند.
کسانی که آدم را در این گردش همراهی میکردند از مشاهدۀ این که چگونه او طبیعت و عملکرد هزاران هزار حیوانی را که به او نشان داده میشد کاملاً میفهمید بسیار متعجب گردیدند. به محض این که او به حیوانی نظر میافکند، طبیعت و رفتار آن را بیان میکرد. آدم میتوانست با نظری اجمالی نامهایی برگزیند که توصیف کنندۀ منشأ، طبیعت، و عملکرد تمامی مخلوقات مادی باشد. کسانی که در این تور بازرسی او را هدایت میکردند نمیدانستند که فرمانروای جدید دنیا یکی از زبدهترین آناتومیستهای تمامی سِتانیا بود؛ و حوا به همان اندازه ماهر بود. آدم همراهانش را با توصیف انبوه موجودات زنده که به علت کوچکی زیاد با چشم انسان دیده نمیشوند مبهوت ساخت.
وقتی که روز ششم اقامتشان در زمین سر آمد، آدم و حوا برای اولین بار در خانۀ جدیدشان در ”شرق عدن“ استراحت نمودند. شش روز اول در ماجرای یورنشیا بسیار پر مشغله بود، و آنان با لذت فراوان چشم انتظار یک روز کامل فارغ از تمامی فعالیتها بودند.
اما شرایط محیط خلاف آن را پیش آورد. تجربۀ روز تازه سپری شده که آدم بسیار هوشمندانه و با طاقت فرسایی، زندگی حیوانی یورنشیا را مورد بحث قرار داده بود، به اضافۀ خطابۀ افتتاحیۀ ماهرانه و رفتار مسحور کنندهاش، آنقدر قلوب ساکنان باغ را تسخیر ساخته و بر فهم و ادراکشان غالب آمده بود که آنان نه تنها از صمیم دل مایل به پذیرش این پسر و دختر تازه از راه رسیدۀ جروسم به عنوان فرمانروا بودند، بلکه اکثراً تقریباً آماده بودند که سجده کنند و آنان را به عنوان خدایان پرستش کنند.
آن شب، شب بعد از روز ششم، در حالی که آدم و حوا خفته بودند، در نزدیکی معبد پدر در بخش مرکزی عدن چیزهای عجیبی در حال رخ دادن بود. آنجا در زیر انوار دلپذیر ماه صدها مرد و زن مشتاق و هیجان زده برای ساعتها به اظهارات انگیزانندۀ رهبرشان گوش فرا میدادند. آنها نیت نیکی داشتند، اما حقیقتاً سادگی شیوۀ برادرانه و دمکراتیک فرمانروایان جدید خود را نمیتوانستند درک کنند. و مدتها پیش از سپیدهدم مدیران جدید و موقت امور دنیا به اتفاق آرا عیناً به این نتیجه دست یافتند که آدم و زوجهاش در مجموع زیاده از حد متواضع و فروتن میباشند. آنان به این قطعیت رسیدند که ربانیت به شکل جسمانی به زمین فرود آمده، و آدم و حوا در واقع خدایان میباشند یا این که آنقدر به چنین حالتی نزدیکند که سزاوار پرستشند.
رویدادهای شگفتآور شش روز اول آدم و حوا در زمین برای اذهان ناآمادۀ حتی بهترین انسانهای دنیا نیز کاملاً زیاده بودند؛ سر آنها از حیرت گیج میرفت. آنان پیشنهاد آوردن این زوج برجسته به معبد پدر در هنگام ظهر را مشتاقانه پذیرا شدند تا هر کس در برابر آنها به نشانۀ پرستش توأم با احترام تعظیم نموده و با اطاعتی فروتنانه سجده کند. و ساکنان باغ در تمامی این امر واقعاً نیت صادقانهای داشتند.
ون اعتراض نمود. آمادان که مسئول گارد احترام بود و در طول شب نزد آدم و حوا باقی مانده بود حضور نداشت. اما اعتراض ون به کنار گذارده شد. به او گفتند که او نیز خیلی متواضع و بسیار بیتکلف میباشد؛ و این که زیاد از خدا بودن دور نیست، و گر نه چطور برای چنین زمانی طولانی در زمین زندگی کرده است، و چگونه موجب چنین رویداد بزرگی همچون ظهور آدم شده است؟ و همان طور که عدنیهای به هیجان آمده نزدیک بود او را گرفته و برای پرستش به بالای کوه ببرند، ون راه خود را از میان ازدحام جمعیت گشوده و پس از این که توانست با بینابینیها ارتباط برقرار سازد، رهبرشان را با شتاب فراوان نزد آدم فرستاد.
نزدیک سپیده دم روز هفتم آنان در زمین بود که آدم و حوا اخبار حیرتانگیز پیشنهاد این انسانهای خوش نیت ولی گمراه را شنیدند؛ و در آن هنگام حتی در حالی که پرندگان مسافربر به سرعت بال میزدند تا آنان را به معبد بیاورند، بینابینیها که توان انجام چنین کارهایی را داشتند، آدم و حوا را به معبد پدر انتقال دادند. اوایل صبح این روز هفتم و از کوه استقبال اخیرشان بود که آدم سلسله مراتب فرزندی الهی را توضیحاً ارائه داد و برای این اذهان زمینی روشن ساخت که فقط پدر و آنهایی را که او مشخص میسازد میتوان پرستش نمود. آدم مشخص کرد که هر ارج و حرمتی را میپذیرد و هر احترامی را پذیرا خواهد شد، اما پرستش هرگز!
روز خطیری بود، و درست پیش از هنگام ظهر، حدوداً در زمان ورود فرشتۀ پیامآور سراف که خبر تأیید جروسم از انتصاب فرمانروایان دنیا، آدم و حوا، را آورده بود، در حالی که از جمعیت فاصله میگرفت به معبد پدر اشاره کرده و گفت: ”اکنون بروید به سوی نشان مادی حضور نامرئی پدر و با پرستش او که همگی ما را به وجود آورده و زنده نگاه میدارد سجده کنید. و بگذارید این عمل تعهدی صادقانه باشد که هرگز دیگر وسوسه نخواهید شد که هیچ کس جز خدا را پرستش کنید.“ همه آنطور که آدم فرمان داده بود عمل کردند. در حالی که مردم در برابر معبد سجده میکردند پسر و دختر ماتریال با سرهای به پایین خم شده به تنهایی روی کوه ایستاده بودند.
و این منشأ سنت روز سبت بود. همیشه در عدن روز هفتم به تجمع ظهر در معبد اختصاص داشت. مدتها مرسوم بود که این روز به پرورش خود تخصیص داده شود. پیش از ظهر به بهبود فیزیکی، هنگام ظهر به پرستش روحانی، و بعد از ظهر به پرورش فکری تخصیص داده میشد، در حالی که غروب در شادی دست جمعی صرف میشد. این امر هرگز در عدن قانون نبود، ولی تا زمانی که حکومت آدم در زمین نفوذ داشت مرسوم بود.
به مدت تقریباً هفت سال بعد از ورود آدم، پذیرشگران ملک صادق مشغول به خدمت باقی ماندند، اما سرانجام زمان آن رسید که مدیریت امور دنیا را به آدم باز گردانده و به جروسم مراجعت کردند.
تودیع پذیرشگران تمامی یک روز را اشغال کرد، و در طی غروب فرد فردِ ملک صادقها به آدم و حوا نصایح آخر و بهترین آرزوهای خود را تقدیم کردند. آدم چندین بار از مشاورانش تقاضا کرده بود که با او در زمین باقی بمانند، ولی این درخواستها همیشه رد شده بودند. زمان آن فرا رسیده بود که فرزندان ماتریال میبایست مسئولیت کامل هدایت امور دنیا را به عهده گیرند. و از این رو در نیمه شب فرشتگان انتقال سراف سِتانیا سیاره را به همراه چهارده موجود به مقصد جروسم ترک کردند. انتقال ون و آمادان به دنیای آن سو به طور همزمان با خروج دوازده ملک صادق به وقوع پیوست.
برای مدتی همه چیز در یورنشیا نسبتاً به خوبی پیش میرفت، و به نظر میرسید که آدم سرانجام قادر خواهد بود طرحی برای ترویج گسترش تدریجی تمدن عدنی تهیه سازد. به دنبال توصیۀ ملک صادقها، او شروع کرد هنرهای سازندگی را با ایدۀ توسعۀ روابط بازرگانی با دنیای خارج پرورش دهد. تا هنگام فروپاشی عدن بیش از یکصد کارخانۀ بدوی تولیدی مشغول به کار بودند، و روابط تجاری گستردهای با قبایل مجاور برقرار گردیده بود.
برای مدتهای مدید آدم و حوا در زمینۀ تکنیک بهبود آماده سازی یک کره به منظور کمکهای تخصصیشان به پیشرفت تمدن تکاملی آموزش داده شده بودند؛ اما اکنون با مشکلات خرد کنندهای، نظیر برقراری نظم و قانون در یک دنیای وحشیها، بربریها، و موجودات بشری نیمه متمدن رو به رو بودند. گذشته از بهترین بخش جمعیت کرۀ زمین که در باغ گرد آمده بودند، فقط گروههای اندکی در اینجا و آنجا برای پذیرش فرهنگ آدمی آماده بودند.
آدم تلاشی قهرمانانه و مصمم را برای ایجاد یک دولت جهانی به عمل آورد، اما در هر گوشه با مقاومتی سرسختانه مواجه گردید. آدم سیستمی از کنترل گروهی را از پیش در سراسر عدن به کار انداخته بود و تمامی این گروهها را در اتحادیۀ عدنی هم پیمان کرده بود. اما وقتی که به خارج از باغ رفت و سعی کرد این ایدهها را در مورد قبایل مجاور به کار بندد، مشکل، مشکلی جدی پدید آمد. درست در لحظهای که همکاران آدم در خارج از باغ شروع به کار نمودند، با مقاومت صریح و کاملاً برنامهریزی شدۀ کلیگسشیا و دلیگسشیا مواجه گردیدند. پرنس ساقط شده از مقام فرمانروایی کرۀ زمین عزل گردیده بود، ولی از سیاره بیرون رانده نشده بود. او هنوز در زمین حضور داشت و قادر بود، اقلاً به درجاتی، با تمامی طرحهای آدم برای بازسازی جامعۀ بشری مقاومت به خرج دهد. آدم سعی کرد بر علیه کلیگسشیا به نژادها هشدار دهد، اما این کار بسیار دشوار بود زیرا که دشمن بزرگ او از چشمان انسانها نامرئی بود.
حتی در میان عدنیها اذهان مغشوشی وجود داشت که به سمت تعالیم کلیگسشیا مبنی بر آزادی لجام گسیختۀ شخصی متمایل بود؛ و آنان باعث پایان مشکل آدم نمیشدند؛ آنها همیشه بهترین طرحها برای پیشرفت منظم و توسعۀ اساسی را مختل میکردند. او سرانجام مجبور گردید از برنامهاش در زمینۀ اجتماعی کردن فوری صرف نظر کند. او به روش سازماندهی ون یعنی تقسیم عدنیها به گروههای یکصد نفره و قرار دادن کاپیتانهایی بر هر یک و سرگروههایی که مسئول گروههای ده نفره بودند رو آورد.
آدم و حوا آمده بودند تا دولت نماینده را به جای دولت پادشاهی بنیاد نهند، اما در سراسر کرۀ زمین هیچ دولتی را که ارزش این نام را داشته باشد پیدا نکردند. آدم موقتاً از تمامی تلاشها برای برقراری دولت نماینده صرف نظر نمود، و پیش از فروپاشی رژیم عدنی در تأسیس تقریباً یکصد مرکز تجاری و اجتماعی در اطراف و اکناف که در آنها افرادی مقتدر به نام او حکومت میکردند توفیق یافت. بیشتر این مراکز پیش از آن توسط ون و آمادان سازمان یافته بودند.
فرستادن سفیران از یک قبیله به قبیلۀ دیگر به دوران آدم باز میگردد. این یک گام بزرگ به جلو در تکامل دولت بود.
زمینهای خانوادۀ آدم کمی بیش از پنج مایل مربع را در بر میگرفت. در مجاورت محیط اطراف مکان این خانه، برای مراقبت از بیش از سیصد هزار نفر از اولاد تیرۀ خالص او تسهیلاتی فراهم شده بود. اما فقط اولین واحد ساختمانهای طرحریزی شده ساخته شد. پیش از آن که حجم خانوادۀ آدم بزرگتر از این تسهیلات اولیه گردد، تمامی طرح عدنی مختل گردید و باغ تخلیه شد.
آدمسان اولین فرزند نژاد بنفش یورنشیا بود، و به دنبال او خواهرش و ایوسان، دومین پسر آدم و حوا متولد شدند. پیش از عزیمت ملک صادقها حوا مادر پنج فرزند شد — سه پسر و دو دختر. دوتای بعدی دوقلو بودند. پیش از خطا، او شصت و سه فرزند به دنیا آورد، سی و دو دختر و سی و یک پسر. وقتی آدم و حوا باغ را ترک کردند، خانوادهشان متشکل از چهار نسل و بالغ بر 1647 اولاد تیرۀ خالص میشد. بعد از ترک باغ آنها چهل و دو فرزند داشتند، به علاوۀ دو اولادی که از والدینی مشترک با تیرههای انسانی کرۀ زمین بودند. و این شامل نسب آدم با نودیها و نژادهای تکاملی نمیشود.
فرزندان آدم وقتی که در یک سالگی تغذیه از شیر مادر را قطع میکردند از حیوانات شیر نمیگرفتند. حوا به شیرۀ انواع زیادی از تنقلات و آبمیوههای بسیاری میوهجات دسترسی داشت و چون به خوبی از محتوای شیمیایی و انرژی این غذاها آگاه بود، آنها را تا ظاهر شدن دندانها برای تغذیۀ فرزندانش به گونهای مناسب در هم میآمیخت.
در حالی که پخت و پز به طور عمومی در خارج از بخش بلافصل متعلق به آدم در عدن به کار گرفته میشد، در خانوادۀ آدم پخت و پزی وجود نداشت. آنها خوراکشان را — میوهجات، تنقلات، و غلات — حاضر و آماده به محض این که میرسید پیدا میکردند. آنها روزی یک بار مدت کمی بعد از ظهر غذا میخوردند. آدم و حوا همچنین ”نور و انرژی“ را مستقیماً از تشعشعات مشخص فضایی در رابطه با کارکرد درخت حیات دریافت میکردند.
بدنهای آدم و حوا نوری سوسو زننده از خود ساطع میکردند، اما آنان همیشه در همگونی با آداب و رسوم معاشران خود لباس میپوشیدند. اگر چه در طول روز خیلی کم میپوشیدند، در شامگاه از پوششهای شبانه استفاده میکردند. منشأ هالۀ نور سنتی که دور سر انسانهای به اصطلاح پارسا و مقدس حلقه میزند به روزگاران آدم و حوا باز میگردد. از آنجا که فوران نور بدنهای آنها وسیعاً با لباسهایشان پوشیده نگاه داشته میشد، فقط تشعشع تابندهای از سرهایشان قابل تشخیص بود. نوادگان آدمسان همیشه ایدهشان را از افرادی که معتقد بودند در شکوفایی روحانی خارقالعاده میباشند چنین تصویر میکردند.
آدم و حوا میتوانستند با یکدیگر و با فرزندان بلافصلشان تا فاصلۀ حدوداً پنجاه مایلی ارتباط برقرار سازند. این تبادل فکری متأثر از محفظههای گازی ظریفی بود که در نزدیکی ساختمان مغزشان واقع شده بود. آنها با این مکانیسم میتوانستند نوسانات فکری را فرستاده و دریافت کنند. اما این نیرو به مجرد تسلیم ذهن به ناسازگاری و در هم گسیختگی شریرانه فوراً معلق گردید.
فرزندان آدم تا سن شانزده سالگی به مدارس خود میرفتند، و نفر جوانتر توسط نفر بزرگتر آموزش داده میشد. بچههای کوچک هر سی دقیقه، و بزرگترها هر یک ساعت فعالیتشان را عوض میکردند. و قطعاً این در یورنشیا منظرۀ جدیدی بود که این فرزندان آدم و حوا مشغول بازی، بشاش، فعال، و با نشاط، فقط به خاطر تفریح محض، مشاهده شوند. بازی و مزاح نژادهای عصر حاضر عمدتاً از نسل آدم ناشی میباشد. نسل آدم همگی قدر و منزلت وافری برای موسیقی قائل بودند و نیز از شوخ طبعی زیادی برخوردار بودند.
حد متوسط سن نامزدی هجده سال بود، و سپس این جوانان به منظور آمادگی برای به عهده گرفتن مسئولیتهای زندگی زناشویی به یک دورۀ آموزشی دو ساله وارد میشدند. در بیست سالگی آنان برای ازدواج واجد شرایط بودند؛ و بعد از ازدواج زندگی کاری خود را شروع کرده یا وارد آماده سازیهای ویژهای برای آن میشدند.
عمل برخی از ملل بعدی مبنی بر اجازه به خانوادههای سلطنتی، که به گمان آنان از خدایان نزول کرده بودند، برای ازدواج برادر با خواهر و زناشویی اجباری آنان با یکدیگر به سنن نوادگان آدم باز میگردد. مراسم ازدواج نسلهای اول و دوم باغ همیشه توسط آدم و حوا اجرا میگردید.
فرزندان آدم، به غیر از چهار سال حضور در مدارس غربی، در ”شرق عدن“ زندگی و کار میکردند. تا سن شانزده سالگی مطابق روشهای مدارس جروسم در زمینۀ عقلانی به آنها آموزش داده میشد. از شانزده سالگی تا بیست سالگی در مدارس یورنشیا در انتهای دیگر باغ به آنان آموزش داده میشد. همچنین آنها در آنجا در رتبههای پایینتر به عنوان آموزگار خدمت میکردند.
تمامی هدف سیستم مدارس غربی باغ اجتماعی کردن بود. اوقات استراحت در پیش از ظهر به باغبانی عملی و کشاورزی، و اوقات بعد از ظهر به بازی رقابتی اختصاص داشت. عصرها در اشتغال مراودات اجتماعی و ترویج دوستیهای شخصی بود. آموزش مذهبی و جنسی در حیطۀ منزل و وظیفۀ والدین محسوب میشد.
تعلیم در این مدارس شامل این آموزشها میشد:
1- بهداشت و مراقبت از بدن.
2- اصل طلایی، استاندارد مراودۀ اجتماعی.
3- رابطۀ حقوق فردی با حقوق گروهی و وظایف اجتماع.
4- تاریخ و فرهنگ نژادهای گوناگون کرۀ زمین.
5- روشهای پیش بردن و بهبود بخشیدن تجارت جهانی.
6- هماهنگی وظایف و احساسات متضاد.
7- ترویج نمایش، فکاهی، و جانشینهای رقابت جویانه به جای جدال فیزیکی.
مدارس و در واقع هر فعالیت ساکنان باغ همیشه به روی دیدار کنندگان باز بود. نظارهگران غیرمسلح آزادانه برای دیدارهای کوتاه به عدن پذیرفته میشدند. یک یورنشیایی برای اقامت موقت در باغ باید ”مورد پذیرش“ واقع میشد. او در رابطه با طرح و مقصود اعطای آدم آموزش دریافت میکرد، منظورش را برای وفادار ماندن به این مأموریت میفهماند، و سپس به حکم اجتماعی آدم و حاکمیت روحانی پدر جهانی اعلام وفاداری مینمود.
قوانین باغ مبتنی بر قوانین کهنهتر دلمیشیا بودند و تحت هفت اصل اعلام میشدند:
1- قوانین سلامتی و بهداشت.
2- قوانین اجتماعی باغ.
3- قانون تجارت و بازرگانی.
4- قوانین بازی و رقابت عادلانه.
5- قوانین زندگی خانگی.
6- قواعد مدنی اصل طلایی.
7- هفت فرمان حکومت متعالی اخلاقی.
قانون اخلاقی عدن از هفت فرمان دلمیشیا کمی متفاوت بود. اما نوادگان آدم دلایل بسیار اضافهای برای این فرامین آموزش میدادند؛ برای مثال، در رابطه با منع قتل، اقامت تنظیم کنندۀ فکر به عنوان یک دلیل اضافه برای نابود نکردن زندگی بشری عرضه میشد. آنان آموزش میدادند که ”آن کس که خون انسانی را بریزد، خونش ریخته خواهد شد، چرا که انسان شبیه خداوند آفریده شده است.“
ساعت عمومی پرستش در عدن هنگام ظهر بود؛ غروب آفتاب وقت پرستش خانوادگی بود. آدم حداکثر تلاش خود را به عمل آورد که استفاده از نیایش زمانبندی شده را منع کند. او اینطور تعلیم میداد که نیایش مؤثر باید کاملاً فردی باشد، و باید ”خواستۀ روان“ باشد؛ ولی عدنیها به استفاده از نیایش و اشکال آن، آنطور که از ایام دلمیشیا به آنان رسیده بود ادامه دادند. آدم همچنین تلاش کرد در مراسم مذهبی پیشکش میوۀ زمین را به جای قربانیهای خونی جایگزین سازد، ولی پیش از فروپاشی باغ پیشرفت ناچیزی کرده بود.
آدم تلاش کرد برابری جنسی را به نژادها آموزش دهد. نحوۀ کار حوا در کنار شوهرش تأثیر عمیقی روی تمامی ساکنان باغ میگذارد. آدم صریحاً به آنان تعلیم میداد که زن همپای مرد به آن عوامل زندگی که در شکل دادن به موجودی جدید به هم میپیوندند کمک میکند. از این رو نوع بشر استنباط کرده بود که تمام کار تولید مثل کردن ”بر گردۀ پدر“ قرار دارد. آنها به مادر فقط به عنوان وسیلهای برای تغذیۀ کودک به دنیا نیامده و پرستاری نوزاد نگاه میکردند.
آدم به هم عصرهای خود تمامی آنچه را که میتوانستند درک کنند آموخت، ولی این در مقایسه خیلی زیاد نبود. با این حال نژادهای باهوشتر کرۀ زمین مشتاقانه در انتظار زمانی بودند که به آنان اجازۀ ازدواج با فرزندان برتر نژاد بنفش داده شود. و اگر این طرح بزرگ ارتقا نژادها به اجرا در میآمد یورنشیا چه دنیای متفاوتی میگردید. حتی به همان میزان نیز منفعت عظیمی از مقدار کم خون این نژاد وارداتی که مردمان تکاملی به طور ضمنی به دست آوردند حاصل گردید.
و بدینسان آدم برای سعادت و ارتقاءِ کرۀ اقامت موقتش کار کرد. اما هدایت این مردمان دو رگه و مختلط به سمت بهتر کار مشکلی بود.
داستان آفرینش یورنشیا در شش روز مبتنی بر این روایت بود که آدم و حوا فقط شش روز صرف بازرسی اولیهشان از باغ کرده بودند. این رویداد به مدت زمان هفته که بدواً توسط دلمیشیاییها عرضه شده بود تأیید رسمی تقریباً مقدسی میداد. شش روزی که آدم صرف بازرسی باغ و تدوین طرحهای مقدماتی برای سازماندهی نمود از پیش ترتیب داده نشده بود، بلکه روز به روز روی آن کار شده بود. انتخاب روز هفتم برای پرستش کاملاً تابع واقعیاتی بود که بدین وسیله توصیف گردید.
افسانۀ ساختن دنیا ظرف شش روز یک فکر بعدی بود، در واقع بیش از سی هزار سال پس از آن. یک قسمت از داستان، پدیداری ناگهانی خورشید و ماه، ممکن است در روایات ظهور ناگهانی و یکبارۀ دنیا از یک ابر فضایی متراکم از مادۀ بسیار کوچک که مدتها خورشید و ماه هر دو را پوشانیده بود سرچشمه گرفته باشد.
داستان آفرینش حوا از دندۀ آدم خلاصهای است مغشوش از ورود آدم و جراحی آسمانی که به تعویض مواد زنده در رابطه با آمدن پرسنل مادی پرنس سیارهای بیش از چهار صد و پنجاه هزار سال پیش از آن مربوط میشد.
اکثر مردمان دنیا تحت تأثیر این روایت بودند که آدم و حوا اشکالی فیزیکی داشتند که به محض ورود آنان به یورنشیا برای آنها آفریده شده بود. این اعتقاد که انسان از گِل آفریده شده است تقریباً در نیمکرۀ شرقی عالمگیر بود. این روایت میتواند از جزایر فیلیپین به دور دنیا تا آفریقا دنبال شود. و بسیاری از گروهها این داستان منشأ گلی انسان توسط نوعی از آفرینش ویژه به جای اعتقادات قدیمیتر به آفرینش تدریجی — تکامل — را پذیرفتند.
جدا از تأثیرات دلمیشیا و عدن، نوع بشر به سمت اعتقاد بر صعود تدریجی نژاد بشر متمایل بود. واقعیت تکامل یک اکتشاف امروزی نیست؛ مردم دوران باستان سیرت آهسته و تکاملی پیشرفت بشر را درک میکردند. یونانیهای اولیه به رغم نزدیکیشان به بینالنهرین ایدههای روشنی از این امر داشتند. اگر چه نژادهای گوناگون کرۀ زمین در تصورشان از تکامل به گونۀ اندوهناکی سر در گم شدند، با این حال بسیاری از قبایل بدوی معتقد به این بودند و اینطور آموزش میدادند که آنان برآمده از حیوانات گوناگون هستند. مردمان بدوی انتخاب ”توتمها“ را از بین حیواناتی که به گمان آنها از دودمانشان بودند متداول ساخته بودند. برخی از قبایل سرخپوست آمریکای شمالی اعتقاد داشتند که از سگهای آبی و گرگهای صحرایی منشأ یافتهاند. برخی از قبایل آفریقایی اینطور آموزش میدهند که از کفتار، یک قبیلۀ مالایا از میمون لمور، و یک گروه گینۀ نو از طوطی بر آمدهاند.
بابلیها به خاطر تماس بلافصل با بازماندگان تمدن نسل آدم، داستان آفرینش انسان را بسط و شاخ و برگ دادند. آنها اینطور آموزش میدادند که انسان مستقیماً از خدایان نزول کرده است. آنها برای نژادی که حتی با نظریۀ آفرینش از گل ناسازگار بود یک منشأ اشرافی قائل بودند.
تاریخ توصیف آفرینش در عهد عتیق به مدتها بعد از زمان موسی باز میگردد. او هرگز چنین داستان تحریف شدهای را به عبرانیان آموزش نداد. ولی او حکایتی ساده و فشرده از آفرینش را به بنیاسرائیل عرضه نمود، به این امید که درخواستش را برای پرستش آفریننده، پدر جهانی، که او خداوند خدای اسرائیل مینامید تقویت گرداند.
موسی در تعالیم اولیهاش به گونهای بسیار عاقلانه سعی نکرد به دوران پیش از آدم باز گردد. و چون موسی رهبر عالی عبرانیان بود، حکایات آدم اساساً به داستانهای آفرینش ربط داده شدند. این که روایات پیشین، تمدن پیش از آدم را به رسمیت میشناختند به وضوح در این واقعیت نشان داده میشود که ناشران بعدی که قصد نابودی تمامی اشارات به امور بشری پیش از روزگار آدم را داشتند، از برداشتن یک اشارۀ برملا کننده به مهاجرت قائن به ”سرزمین نود“، جایی که در آن او همسری برای خود برگزید، غفلت کردند.
عبرانیان برای مدتی طولانی تا بعد از رسیدن به فلسطین هیچ زبان نوشتاری برای استفادۀ عموم نداشتند. آنها استفاده از یک حروف الفبا را از فلسطینیهای مجاور که از پناهندگان سیاسی تمدن برتر کرِت بودند فرا گرفتند. عبرانیان حدوداً تا سال 900 پیش از میلاد مسیح دست به نگارش کمی زدند، و چون هیچ زبان نوشتاری تا چنین تاریخ اخیری نداشتند، چندین داستان متفاوت از آفرینش در گردش داشتند، اما بعد از اسارت در بابل بیشتر به سمت پذیرش یک نسخۀ تغییر یافتۀ بینالنهرینی تمایل داشتند.
روایات دین یهود پیرامون موسی متبلور گردید، و چون او تلاش نمود اصل و نسب ابراهیم را به آدم ردیابی کند، یهودیان تصور کردند که آدم اولین فرد در میان تمامی نوع بشر است. یهوه آفریننده بود، و چون آدم بنا بود اولین انسان باشد، میبایستی دنیا را درست پیش از ساختن آدم آفریده باشد. و سپس روایت شش روز آدم در داستان بافته شد. با این نتیجه که تقریباً هزار سال بعد از اقامت موقت موسی در زمین روایت آفرینش در شش روز نوشته شده و متعاقباً به او منتسب گردید.
کاهنان یهودی تا پیش از بازگشت به اورشلیم نوشتن داستان خود را از شروع همه چیز تکمیل کرده بودند. آنان به زودی ادعا کردند که حکایت فوق، اکتشاف جدیدی از داستان آفرینش است که توسط موسی نگاشته شده است. اما عبرانیان هم عصر حدود 500 سال پیش از میلاد مسیح این نوشتجات را مکاشفات الهی نمیپنداشتند. آنها به این مطالب بیشتر همان طور که مردمان بعد به داستانهای افسانهای مینگرند مینگریستند.
این مدرک جعلی که شهرت داشت از تعالیم موسی است نزد بطلمیوس پادشاه یونانی مصر برای ملاحظۀ وی آورده شد، و او دستور داد آن را توسط کمیسیونی از هفتاد دانشور برای کتابخانۀ جدیدش در اسکندریه به یونانی ترجمه کنند. و بدین ترتیب این حدیث جایش را در میان آن نوشتجاتی که متعاقباً بخشی از مجموعههای بعدی ”متون مقدس“ مذاهب عبرانی و مسیحی گردید پیدا نمود. و از طریق تعیین هویت با این سیستمهای فقهی، چنین مفاهیمی برای مدتی طولانی فلسفۀ بسیاری از مردمان باختر را عمیقاً تحت تأثیر قرار داد.
آموزگاران مسیحی اعتقاد به حکم آفرینش نژاد بشر را تداوم بخشیدند، و تمامی این امر مستقیماً به شکل یابی فرضیۀ عصر طلایی پیشین سعادت اوتوپیایی و تئوری سقوط انسان یا ابرانسان که بیانگر شرایط غیرایدهآل جامعه بود راه برد. این نگرشها به زندگی و مکان انسان در جهان در بهترین حالت میتوانستند دلسرد کننده باشند چرا که مبتنی بر اعتقاد به قهقرا به عوض پیشرفت بودند، و همچنین اشاره به خداوندی انتقامجو داشتند که در تلافی اشتباهات برخی از مسئولین پیشین سیارهای بر نژاد بشر خشم فرو باریده بود.
”عصر طلایی“ یک افسانه است، ولی عدن یک واقعیت بود، و تمدن باغ در واقع منقرض گردید. آدم و حوا برای یکصد و هفده سال در باغ ادامه دادند، تا این که از طریق بیصبری حوا و اشتباهات قضاوت آدم، از مسیر مقرر شده منحرف گردیده، و به سرعت بر خود مصیبت آوردند و در پیشرفت و ترقی تمامی یورنشیا موجب یک کندی ویرانگر شدند.
[نقل شده توسط سُولُونیا، فرشتۀ سراف ”صدا در باغ“.]
آدم به دنبال بیش از یکصد سال تلاش در یورنشیا، توانست پیشرفت بسیار اندکی در خارج از باغ مشاهده نماید. دنیا در کلیّت آن به نظر نمیرسید پیشرفت زیادی کرده باشد. به نظر میرسید تحقق بهبود نژادی در فاصلۀ بسیار دوری قرار دارد، و وضعیت آنقدر مأیوس کننده به نظر میرسید که طلب چیزی را که در طرحهای اولیه گنجانیده نشده بود مینمود. اقلاً این چیزی است که اغلب به ذهن آدم خطور میکرد، و او بارها به حوا چنین اظهار نظر مینمود. آدم و ذوجهاش وفادار بودند، ولی از همنوعان خود جدا افتاده بودند، و به خاطر تنگنای اسفانگیز دنیای خویش به شدت اندوهناک بودند.
مأموریت آدم در یورنشیای آزمایشی، عصیان زده، و منزوی، کار دشواری بود. و پسر و دختر ماتریال به زودی از سختی و پیچیدگی مأموریت سیارهای خویش آگاهی یافتند. با این حال، آنان شجاعانه به کار حل مشکلات گوناگون خود پرداختند. ولی هنگامی که کار بسیار مهم حذف افراد معیوب و منحط را از میان تیرههای بشری در دستور کار خود قرار دادند به کلی مأیوس گردیدند. آنها نمیتوانستند هیچ راهی برای خروج از این تنگنا ببینند، و قادر نبودند با مسئولین مافوق خود در جروسم یا ایدنشیا مشورت نمایند. آنها اینجا در انزوا بودند، و روز به روز با گرۀ جدید و پیچیدهای مواجه بودند، مشکلی که به نظر میرسید غیرقابل حل باشد.
تحت شرایط عادی اولین کار یک آدم و حوای سیارهای هماهنگی و اختلاط نژادها است. اما در یورنشیا چنین پروژهای تقریباً بیحاصل به نظر میرسید، چرا که در حالی که نژادها از نظر بیولوژیکی مناسب بودند، ولی هرگز از رگههای ناقص و عقب ماندۀ خویش تطهیر نشده بودند.
آدم و حوا خود را در کرهای یافتند که برای اعلان برادری انسان کاملاً ناآماده بود، دنیایی که در تاریکی معنوی زشتی کورمال کورمال جلو میرفت و بدتر از آن با اغتشاش حاصل از عدم توفیق مأموریت دولت پیشین لعن و نفرین شده بود. ذهن و اخلاقیات در یک سطح پایینی بودند، و به جای شروع کار ایجاد یگانگی مذهبی، میبایست کار تغییر کیش دادن ساکنان کره را به سادهترین اشکال اعتقاد مذهبی از نو آغاز میکردند. به جای یافتن یک زبان آماده برای پذیرش، با سردرگمی وجود صدها و صدها زبان محلی در سراسر دنیا مواجه بودند. هیچ آدمی که در خدمت سیارهای بود تاکنون در کرۀ دشوارتری مستقر نشده بود. موانع فائق نیامدنی و مشکلات فراتر از چاره سازی مخلوق به نظر میرسیدند.
آنها در انزوا قرار داشتند، و احساس فاحش تنهایی که بر آنان سنگینی میکرد با خروج زود هنگام پذیرشگران ملک صادق بیشتر فزونی یافت. آنها فقط میتوانستند توسط رستههایی از فرشتگان با هر موجود خارج از سیاره به طور غیرمستقیم ارتباط برقرار کنند. به تدریج شجاعت آنان تضعیف گردید، روحشان سست شد، و گاهی اوقات نزدیک بود ایمانشان تزلزل یابد.
و این تصویری حقیقی از بهت و حیرت این دو روان برجسته است، آنگاه که به کارهایی که در پیش رو داشتند میاندیشیدند. آنها هر دو از کار عظیمی که مستلزم اجرای مأموریت سیارهای آنان بود به گونهای هوشمندانه آگاه بودند.
احتمالاً هیچیک از فرزندان ماتریال نبادان تاکنون با چنین کار مشکل و ظاهراً غیرممکنی آنطور که آدم و حوا در مخمصۀ اسفناک یورنشیا با آن مواجه بودند رو به رو نبودند. اما اگر آنان دوراندیشتر و صبور بودند، روزی به موفقیت دست مییافتند. هر دوی آنان، مخصوصاً حوا، در مجموع بسیار بیصبر بودند. آنان مایل نبودند که آزمون بسیار طولانی شکیبایی را بگذرانند. آنها میخواستند نتایجی فوری مشاهده کنند، و کردند، اما نتایجی که بدین ترتیب حاصل شد برای هر دوی آنان و دنیایشان فاجعهبارترین نتیجهای بود که محقق گردید.
کلیگسشیا دیدارهای مکرری از باغ انجام داد و با آدم و حوا گفتگوهای بسیاری صورت داد، ولی آنان نسبت به تمامی پیشنهادات او مبنی بر سازشکاری و ماجراجوییهای میانبرانه مقاوم بودند. آنها چنان نتایجی از شورش پیش روی خود داشتند که در برابر تمامی چنین پیشنهادات حیلهگرانه به قدر کافی مصونیت مؤثری ایجاد میکرد. حتی اولاد آدم هم تحت تأثیر طرحهای پیشنهادی دلیگسشیا قرار نمیگرفتند. و البته نه کلیگسشیا و نه همدست او قدرت نفوذ به هیچ فردی بر خلاف خواست او را نداشتند، تا چه رسد به این که فرزندان آدم را به انجام کار خطا وا دارند.
باید به خاطر داشت که کلیگسشیا هنوز دارای عنوان پرنس سیارهای یورنشیا بود، یک پسر گمراه ولی با این حال بالای جهان محلی. او سرانجام تا پیش از ایام میکائیل مسیح در یورنشیا عزل نگردید.
ولی پرنس منحرف سرسخت و مصمم بود. او به زودی از کار کردن روی آدم دست کشیده و تصمیم گرفت به حملهای فریبکارانه از جناح حوا دست زند. آن موجود شرور به این نتیجه رسید که تنها امید موفقیت، در به کارگیری ماهرانۀ اشخاص مناسب متعلق به لایۀ بالاتر گروه نودیها، نوادگان دستیاران سابق پرسنل مادیش میباشد. و از این رو طرحهایی برای به دام انداختن مادر نژاد بنفش آماده گردید.
این بسیار دور از نیت حوا بود که هرگز کاری کند که با برنامههای آدم در ستیزه باشد و یا اعتماد سیارهای آنان را به خطر اندازد. ملک صادقها، پیش از عزیمت، با اشراف به این که زن به جای برنامهریزی دوراندیشانه برای اهداف دراز مدت تمایل به دیدن نتایج فوری دارد، خصوصاً به حوا پیرامون خطرات خاصی که موقعیت منزوی آنان را در سیاره احاطه میکرد سفارش کرده بودند، و به ویژه به او هشدار داده بودند که زوجۀ خود را رها نسازد، یعنی که به هیچ روش شخصی یا مخفیانهای برای پیشبرد تعهدات متقابلشان مبادرت نکند. حوا این راهنماییها را برای بیش از یکصد سال با احتیاط زیاد به اجرا گذارده بود، و به ذهن او خطور نکرد که دیدارهای فزایندۀ خصوصی و محرمانۀ او با یک رهبر نودی بنام سِراپاتِیشیا که وی از آن برخوردار بود میتواند موجب هیچ خطری گردد. تمامی این رابطه چنان به طور تدریجی و طبیعی جلو رفت که او را در غفلت فرو برد.
ساکنان باغ از روزگاران آغازین عدن با نودیها در تماس بودند. آنها از این نوادگان مختلط اعضای خطاکار پرسنل کلیگسشیا کمک و همکاریهای ارزشمند زیادی دریافت کرده بودند، و حال رژیم عدنی داشت از طریق آنان به فروپاشی کامل و سرنگونی نهایی دست مییافت.
آدم تازه یکصد سال اول خود را در زمین به اتمام رسانده بود که سراپاتِیشیا، به مجرد مرگ پدرش به رهبری کنفدراسیون غربی یا سوری قبایل نودیها رسید. سراپاتِیشیا یک مرد قهوهای رنگ، یک نوادۀ برجستۀ رئیس سابق کمیسیون دَلَمِیشیا در زمینۀ بهداشت بود که با یکی از زنان متفکر اصلی نژاد آبی آن روزگاران دور ازدواج کرده بود. طی اعصار متمادی این تیره قدرتش را حفظ کرده و نفوذ عمدهای بین قبایل نودی غربی اعمال کرده بود.
سراپاتیشیا چندین دیدار از باغ به عمل آورده و نسبت به درستی آرمان آدم عمیقاً متأثر شده بود. و او مدت کوتاهی پس از به عهده گرفتن رهبری نودیهای سوری قصد خود را برای برقراری پیوستگی با کار آدم و حوا در باغ اعلام نمود. اکثریت مردمِ او در این برنامه به وی ملحق شدند، و آدم با اطلاع از این که مقتدرترین و باهوشترین فرد از بین کلیۀ قبایل مجاور تقریباً عملاً برای حمایت از برنامۀ پیشرفت دنیا روانۀ آنجا گشته است بسیار خوشحال گردید؛ این قطعاً امیدبخش بود. و کمی پس از این رخداد بزرگ، سراپاتیشیا و یاران جدیدش توسط آدم و حوا در خانۀ خودشان مورد پذیرایی قرار گرفتند.
سراپاتیشیا یکی از تواناترین و کارآمدترین دستیاران آدم شد. او در کلیۀ فعالیتهایش کاملاً درستکار و تماماً صادق بود. او هرگز متوجه نبود، حتی بعدها، که به عنوان آلت دست ضمنی کلیگسشیای مکار مورد سوءِ استفاده واقع میشود.
سراپاتیشیا به زودی معاون رئیس کمیسیون عدنی در زمینۀ روابط قبیلهای شد، و طرحهای بسیاری برای پیگیری جدیتر کار جذب قبایل دوردست برای آرمان باغ ریخته شدند.
او گفتگوهای بسیاری با آدم و حوا، به ویژه با حوا، صورت داد و آنان پیرامون طرحهای بسیاری برای بهبود شیوههای خود صحبت کردند. یک روز در طول صحبت با حوا به ذهن سراپاتیشیا خطور کرد که بسیار مفید خواهد بود که حین انتظار برای جذب افراد زیادی از نژاد بنفش میتوان در این اثنا کاری فوری برای پیشرفت قبایل نیازمند در حال انتظار انجام داد. سراپاتیشیا تصریح کرد که اگر نودیها به عنوان مترقیترین و همیارترین نژاد، بتوانند رهبری به دنیا آورند که بخشی از اصلیت آن در تیرۀ بنفش باشد، رابطهای قوی شکل خواهد گرفت که موجب پیوند صمیمی این مردمان با سکنۀ باغ میشود. و تمامی این امر به طور خردمندانه و صادقانه تصور میشد برای خیر دنیا باشد، چرا که این بچه که میبایست در باغ پرورش یافته و تعلیم مییافت، میتوانست نفوذ مثبت زیادی روی مردمان پدرش اعمال کند.
باز هم باید تأکید کرد که سراپاتیشیا در تمامی آنچه که پیشنهاد میکرد در مجموع صادق و کاملاً با خلوص بود. او هرگز یک بار هم گمان نکرد که بازیچۀ دست کلیگسشیا و دلیگسشیا شده است. سراپاتیشیا نسبت به طرح ساختن اندوختهای قوی از نژاد بنفش پیش از دست زدن به ارتقاءِ جهانی مردمان سردرگم یورنشیا کاملاً وفادار بود. ولی این امر به صدها سال نیاز داشت تا به سرانجام رسد، و او بیصبر بود؛ او میخواست نتایجی فوری مشاهده کند — چیزی در طول زندگانی خودش. او برای حوا روشن ساخت که آدم از کار اندکی که در جهت ارتقاءِ دنیا صورت گرفته بود غالب اوقات دلسرد میشد.
برای بیش از پنج سال این طرحها به طور مخفیانه تکمیل گردید. سرانجام آنها به نقطهای رسیدند که حوا رضایت داد با قانو، برجستهترین مغز و رهبر فعال کلنی مجاور نودیهای دوست، گفتگویی مخفیانه داشته باشد. قانو نسبت به حکومت آدم بسیار دلسوز بود. در واقع او رهبر صادق روحانی آن نودیهای همسایه بود که طرفدار روابطی دوستانه با سکنۀ باغ بودند.
دیدار سرنوشتساز طی ساعات تاریک روشن یک غروب پاییزی، نه چندان دور از خانۀ آدم به وقوع پیوست. حوا هرگز قبلاً قانوی زیبا و پرشور را ندیده بود — و او یک نمونۀ عالی از بقای ساختار جسمانی برتر و فراست ممتاز نیاکان دورش که جزو پرسنل پرنس بودند بود. و همچنین قانو به درستیِ پروژۀ سراپاتیشیا کاملاً باور داشت. (خارج از باغ، چند همسری یک رسم متداول بود.)
حوا تأثیر یافته از اغوا، اشتیاق، و قدرت ترغیب شخصی بسیار، در آنجا و در آن وقت رضایت داد که به امر خطیری که بارها پیرامون آن صحبت شده بود دست زند، نقشۀ کوچک خود را برای نجات دنیا به طرح بزرگتر و گستردهتر الهی اضافه کند. پیش از این که آنچه را که در شرف وقوع بود کاملاً دریابد، قدم مهلک برداشته شد. آن کار انجام شد.
زندگی آسمانی سیاره به هم ریخته بود. آدم متوجه شد که اشکالی پیش آمده، و از حوا خواست با او به کناری در باغ بیاید. و اکنون برای اولین بار، آدم تمامی داستان طرحی را که برای شتاب بخشیدن به بهبود دنیا با عمل همزمان در دو جهت، پیگیری طرح الهی و اجرای توأم امر خطیر سراپاتیشیا که مدتها روی آن کار شده بود، شنید.
و در حالی که پسر و دختر ماتریال در زیر نور مهتاب در باغ بدین گونه گفتگو میکردند، ”صدای در باغ“، آنان را به خاطر نافرمانی نکوهش کرد. و آن صدا چیزی جز اعلان خود من به زوج عدنی نبود که آنان از پیمان باغ تخطی کردهاند؛ که آنان از دستورات ملک صادقها سرپیچی نمودهاند؛ که آنان در اجرای سوگند اعتماد خود به حکمران جهان قصور ورزیدهاند.
حوا رضایت داده بود که در به کار بستن نیکی و شرارت شرکت کند. نیکی به اجرا گذاردن طرحهای الهی است؛ گناه سرپیچی تعمدی از خواست الهی است؛ شرارت عدم تطبیق طرحها و تنظیم غلط تکنیکهایی است که منجر به عدم توازن جهانی و سردرگمی سیارهای میشود.
هر بار که زوجِ باغ میوۀ درخت حیات را خورده بودند، فرشتۀ اعظم نگهبان به آنان هشدار داده بود که از تن دادن به پیشنهادات کلیگسشیا مبنی بر در هم آمیختن نیکی و شرارت خودداری ورزند. آنها به این صورت اندرز داده شده بودند: ”در روزی که شما نیکی و شرارت را در هم آمیزید، قطعاً همانند انسانهای فانی عالم خواهید شد، و قطعاً خواهید مرد.“
حوا در مورد این اخطار مکرر پیرامون موقعیت سرنوشتساز دیدار مخفیانهشان به قانو گفته بود، اما قانو که از قدر و اهمیت این اندرزها آگاه نبود به او اطمینان داد که مردان و زنانی که از انگیزههای نیک و نیات درست برخوردارند قادر به انجام شرارت نیستند؛ که او قطعاً نخواهد مرد بلکه در وجود اولاد آنان که بزرگ شده و دنیا را برکت و ثبات خواهند بخشید زندگی نوینی خواهد یافت.
اگر چه این پروژۀ تغییر و تبدیل طرح الهی با خلوص کامل و فقط با بالاترین انگیزهها برای سعادت دنیا پرورانده شده و به اجرا گذارده شده بود، زیان به بار آورد، زیرا که نمایانگر راهی خطا برای دستیابی به سرانجام نیکو بود، زیرا که از راه درست، طرح الهی، منحرف گردید.
درست است، قانو به چشمان حوا زیبا آمده بود، و او تمامی آنچه را که اغواگر او به عنوان ”دانش جدید و افزایش یافتۀ امور بشری و فهم سریع طبیعت بشری به عنوان مکمل درک طبیعت آدم“ وعده داده بود درک میکرد.
من با پدر و مادر نژاد بنفش، آنطور که تحت آن شرایط تأسفآور وظیفۀ من شد آن شب در باغ صحبت کردم. من به نقل تمامی آنچه که به خطای مادر حوا منتهی شد کاملاً گوش داده و به هر دوی آنان در رابطه با وضعیت موجود پند و اندرز دادم. آنان بعضی از این نصایح را دنبال کرده و برخی را نادیده گرفتند. این گفتگو در نگارشات شما بدین صورت که ”پروردگار خداوند آدم و حوا را در باغ صدا زده و پرسید: ’کجا هستید‘“ پدیدار میشود. در میان نسلهای بعد مرسوم بود که هر چیز غیرمعمول و خارقالعاده، اعم از طبیعی یا روحی مستقیماً به دخالت شخصی خدایان نسبت داده شود.
توهم زدایی حوا حقیقتاً رقتانگیز بود. آدم تمامی این وضعیت دشوار را درک میکرد و ضمن این که افسرده و دل شکسته بود، برای همسر خطاکار خود فقط احساس ترحم و دلسوزی مینمود.
در اثر یأس حاصل از درک خطا بود که آدم روز بعد از قدم اشتباه حوا به سراغ لائوتا، زن برجستۀ نودی که سرپرست مدارس غربی باغ بود رفت و با نقشۀ قبلی حماقت حوا را مرتکب شد. ولی اشتباه تعبیر نکنید؛ آدم فریب نخورده بود؛ او دقیقاً میدانست در صدد انجام چه کاری است؛ او تعمداً برگزید که در سرنوشت حوا شریک شود. او به همسرش با عاطفهای فوق انسانی عشق میورزید، و فکر احتمال بیداری شبانه در تنهایی بدون او در یورنشیا بیش از آن بود که بتواند تحمل کند.
وقتی که ساکنان بسیار خشمگین باغ دریافتند که برای حوا چه اتفاقی افتاده عنان از کف دادند. آنها به آبادی مجاور نودی اعلان جنگ دادند. آنها از دروازههای عدن تاخته و به این مردم ناآماده یورش بردند، و به کلی آنها را نابود کردند — هیچ مرد، زن، یا کودکی زنده گذاشته نشد، و قانو، پدر قائن، که هنوز به دنیا نیامده بود نیز هلاک گردید.
سراپاتیشیا به محض فهمیدن آنچه که اتفاق افتاده بود غرق در حیرت و با ترس و پشیمانی از خود بیخود گشت. روز بعد او خود را در رودخانۀ بزرگ غرق نمود.
فرزندان آدم سعی کردند مادر پریشان حال خود را تسلی دهند، ضمن این که پدرشان برای سی روز در تنهایی پرسه میزد. در پایان آن مدت، بصیرت خود را قطعیت بخشید و آدم به خانۀ خود بازگشت و برای مسیر عمل آیندۀ آنها شروع به برنامهریزی نمود.
نتایج نابخردیهای والدین گمراه اغلب توسط فرزندان بیگناه آنان قسمت میشود. پسران و دختران درستکار و نجیب آدم و حوا در اندوه وصف ناپذیر تراژدی باور نکردنی که بسیار ناگهانی و بسیار بیرحمانه به آنان وارد آمده بود غرق شده بودند. حتی تا پنجاه سال هم بزرگترین این فرزندان از اندوه و غم آن روزهای مصیبتبار التیام نیافتند، به خصوص از وحشت آن مدت سی روز که طی آن پدرشان از خانه غایب بود، ضمن این که مادر پریشان حالشان از سرنوشت و محل اقامت او در بیخبری کامل بود.
و همین سی روز برای حوا همانند سالهای دراز اندوه و رنج بودند. این روان آزاده هرگز از تأثیرات آن دورۀ عذابآور رنج فکری و اندوه روحی کاملاً التیام نیافت. هیچ قسمتی از محرومیتها و سختیهای مادی بعدی آنان در حافظۀ حوا با آن روزهای وحشتناک و شبهای هولناک تنهایی و بلاتکلیفی غیرقابل تحمل قابل مقایسه نبود. او در مورد عمل عجولانۀ سراپاتیشیا آگاهی یافت و نمیدانست آیا همسرش در اثر اندوه، خود را نابود ساخته یا به خاطر مجازات قدم اشتباه او از کرۀ زمین برداشته شده است. و هنگامی که آدم بازگشت، حوا رضایتی توأم با شادی و سپاس را تجربه نمود که هرگز زندگی مشترک طولانی و دشوار، و خدمت محنتبار آنان را تحتالشعاع قرار نداد.
زمان گذشت، اما آدم تا هفتاد روز بعد از خطای حوا، که پذیرشگران ملک صادق به یورنشیا بازگشته و مسئولیت امور کره را به عهده گرفتند، از طبیعت تقصیرشان مطمئن نبود. و در آن هنگام او دانست که آنان به خطا رفتهاند.
ولی هنوز مشکلات بیشتری در پیش بودند: خبر نابودی آبادی نودیها در نزدیکی عدن به قبایل خانگی سراپاتیشیا در سمت شمال به کندی نرسید، و اکنون سپاه عظیمی گرد آمده بود تا به سوی باغ پیشروی کند. و این شروع جنگی طولانی و تلخ بین اولاد آدم و نودیها بود، زیرا این خصومتها تا مدتها پس از این که آدم و پیروانش به باغ دوم در درۀ فرات مهاجرت کردند ادامه یافت. ”عداوتی“ شدید و دیرپا ”بین آن مرد و زن، بین اولاد آن مرد و آن زن وجود داشت.“
وقتی آدم اطلاع یافت که نودیها در حال پیشروی هستند، از ملک صادقها طلب مشورت نمود. ولی آنان از اندرز دادن به او امتناع ورزیدند، و فقط به او گفتند که کاری را که صلاح میداند انجام دهد و به او قول همکاری دوستانه، تا جایی که میسر است و در هر مسیری که او تصمیم بگیرد، دادند. ملک صادقها از دخالت کردن در طرحهای شخصی آدم و حوا منع شده بودند.
آدم میدانست که او و حوا شکست خوردهاند؛ حضور پذیرشگران ملک صادق این را به آنان میگفت، گر چه او هنوز چیزی در مورد وضعیت شخصی یا سرنوشت آیندهشان نمیدانست. او با حدود هزار و دویست تن از پیروان وفادارش که خود را متعهد ساختند از رهبرشان پیروی کنند در طول شب در گفتگو بود، و روز بعد هنگام ظهر این مهاجرین در جستجوی خانههای جدید از عدن عزیمت کردند. آدم هیچ علاقهای به جنگ نداشت و از این رو تصمیم گرفت باغ اول را بدون مقابله برای نودیها باقی گذارد.
کاروان عدنی در روز سوم خروج از باغ با رسیدن فرشتگان انتقال سراف از جروسم متوقف گردید. و برای اولین بار آدم و حوا از آنچه که بنا بود برای فرزندانشان اتفاق افتد آگاهی یافتند. در حالی که انتقال دهندگان منتظر بودند، حق انتخاب به آن فرزندانی که به سن انتخاب (بیست سالگی) رسیده بودند داده شد که با والدین خود در یورنشیا باقی بمانند یا این که تحت سرپرستی والامرتبههای نرلاشیادک قرار گیرند. دو سوم رفتن به ایدنشیا را برگزیدند؛ در حدود یک سوم ماندن با والدینشان را انتخاب نمودند. تمام فرزندان سن قبل از انتخاب به ایدنشیا برده شدند. هیچ کس قادر نبود که جدایی اندوهناک این پسر و دختر ماتریال و فرزندانشان را بدون درک این که راه خطاکار سخت است نظاره کند. این اولاد آدم و حوا اکنون در ایدنشیا هستند؛ ما نمیدانیم که تقدیر آنان چه خواهد بود.
این یک کاروان بسیار غمگین بود که برای ادامۀ سفر آماده میشد. آیا چیزی میتوانست غمانگیزتر باشد! با چنین امیدهای بالایی به یک کره بیایند، با فرخندگی مورد استقبال قرار گیرند، و سپس با خفت از عدن خارج شده، و تازه بیش از سه چهارم فرزندانشان را حتی پیش از یافتن یک مکان سکونت جدید از دست بدهند!
در حالی که کاروان عدنی متوقف شده بود، آدم و حوا از طبیعت خطاهای خود مطلع شده و از سرنوشتشان آگاهی یافتند. جبرئیل ظاهر شد تا حکم قضاوت را اعلام دارد. و این رأی قضاوت بود: آدم و حوای سیارهای یورنشیا محکوم به خطا هستند؛ آنان پیمان امانت داری خویش را به عنوان فرمانروایان این کرۀ مسکونی نقض کردهاند.
در حالی که آدم و حوا از احساس گناه محزون بودند، با اعلان این که قضات آنان در سلوینگتون آنها را از تمامی اتهامات مبنی بر ”سرپیچی از مقررات دولت جهان“ مبرا ساختهاند بسیار شادمان شدند. آنها محکوم به شورشگری نشده بودند.
زوج عدنی آگاهی یافتند که خود را به سطح انسانهای فانی عالم تنزل داده بودند، و این که از این پس آنها باید خود را به صورت مرد و زن یورنشیا پیش برده، و برای آیندۀ خود به نژادهای دنیا نظر افکنند.
مدتها پیش از آن که آدم و حوا جروسم را ترک کنند، آموزگاران آنان عواقب هر انحراف اساسی را از طرحهای الهی به آنان کاملاً توضیح داده بودند. من شخصاً و مکرراً هم قبل و هم بعد از این که آنها به یورنشیا بیایند به آنان هشدار داده بودم که تنزل به سطح جسمانی انسان نتیجۀ قطعی و سزای مسلمی است که بیتردید در اجرای مأموریت سیارهای آنان پیامد خطا خواهد بود. اما درک وضعیت فناناپذیریِ رستۀ ماتریال فرزندی برای فهم روشن نتایج حاصله از خطای آدم و حوا ضروری است.
1- آدم و حوا، همانند همقطاران خود در جروسم از طریق ارتباط عقلانی با مدار ذهنی - جاذبۀ روح، وضعیت فناناپذیری را حفظ میکردند. هنگامی که این طریقۀ اساسی ادامۀ حیات از طریق انفصال ذهنی شکسته میشود، آن وقت صرف نظر از سطح معنوی وجود مخلوق، وضعیت فناناپذیر از بین میرود. وضعیت فناپذیر که مرگ فیزیکی را به دنبال داشت پیامد اجتناب ناپذیر خطای عقلانی آدم و حوا بود.
2- پسر و دختر ماتریال یورنشیا، که همچنین به شکل جسم فانی این دنیا تجسم یافته بودند، علاوه بر این، به حفظ یک سیستم گردش دوگانه متکی بودند، که یکی از طبیعت فیزیکی آنان و دیگری از انرژی مافوقی که در میوۀ درخت حیات ذخیره شده بود مشتق میشد. همیشه فرشتۀ اعظم نگهبان به آدم و حوا تذکر داده بود که قصور از اعتماد به تنزل وضعیت منجر میشود، و به دنبال خطای آنان دسترسی به این منبع انرژی از آنان سلب گردید.
کلیگسشیا در به دام انداختن آدم و حوا موفق گردید، ولی در سوق دادن آنان به عصیان آشکار علیه دولت جهان به هدفش دست نیازید. آنچه آنها انجام داده بودند در واقع شرورانه بود، ولی آنها هرگز به زیر پا گذاشتن حقیقت مجرم شناخته نشدند، و در شورش علیه حکومت عادلانۀ پدر جهانی و پسر آ